Forwarded from Datis mehrabian art
جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس
با شرایط آسان و ویژه
وقتی تابلوهای نقاشی ۲ در ۲ متر داتیس در قالب کوچک تمبر درآیند 👆
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
با شرایط آسان و ویژه
وقتی تابلوهای نقاشی ۲ در ۲ متر داتیس در قالب کوچک تمبر درآیند 👆
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_وبازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره ) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۴ 🌹 شادی در تمام ذرات وجودش می دوید و همانطور که گامهای روانش را بر سینه ی ساحل فرود می آورد ، سر به سوی آسمان برد و چشم در چشم خورشید دوخت ، نور آزارش نداد ،…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
کالبد شکافی فرهنگ ایران و شرق باستان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریای
#بخش_۳۵
❤️هماوردی با عشق💔
در آن معاشقه ی ذراتِ گیتیک، پری دریایی ، آواز در داد ؛ که ای اسپندیاد! دیو و خدای "من" با هم در ستیزند.
مرا که تنهایی ام ژرف است و تاریک ، نمی توانی در آغوش بگیری ، چرا که دیو و خدایت " منِ " غوغاگرم را هنوز نمی شناسند .
عشق ورزیدن تو اگرچه شعله ی اندیشیدن را در آتشدانِ آدریانهای شعور ، از زیر خاکستر سپیده دم زنده می کند ، اما برای در آمیختن با تن و روانِ من ، لاغر و کم جان است.
کسی که آرزومندِ عشقِ من است باید خدایش ، بر دیو جانش چیره شده باشد تا آنگاه بتواند با دیو درونِ من هماورد شود.
هماوردی با دیوِ " من " ، جز با شمشیرِ انارام و روشناییِ بی پایان به دست نمی آید .
تو هنوز ، نه رامش را درک کرده ای و نه خدایت را که روانت عریان شود.
من اما عریانم ، عریان در آگاهی و درک زشتی و زیباییِ خویش و تو چون " من " هستی و "من " ، کُنامِ تاریک و بد بوی دیوِ توست ، عریانیِ مرا که ببینی ، وحشت خواهی کرد.
زیرا دوست ، آیینه ی دوست است و تو چون در برابر آیینه ی عریانِ من بایستی ، خودت را در آیینه " ی روان ، من " خواهی دید و زشتیِ دیوِ خودت را زشتیِ من خواهی پنداشت.
و حتی اگر در برابر دیوِ " من " دلیر باشی ولی راز عریانی مرا درک نکنی و زشتی و زیبایی مرا ، انعکاس زشتی و زیبایی خودت ندانی ، بر من ، عاشق نشده ای ، بلکه بر من دل سوخته ای و من آن دوستی هستم که از دلسوزی بیزارم .
اسپندیاد گفت ؛
- من در لحظه ی شکافتن زمین زیر پایم تو را در خودم یا خودم را در تو یافتم و زیبایی تو را تمام دیدم .
پری پاسخ داد ؛
- روان تو پیش از این ، در زیر سایه ی آسوریکِ جانت ، سایه ای از لبخند مرا با بهمنشی در آمیخته اما عشقی که در تو شعله ور است هنوز آنقدر گداخته نشده که از هوس پاک گشته باشد .
من در برابر تو عریانی ام را آشکار نمی کنم که در تو ، دیو و خدا با هم خفته اند و هنوز به ستیز نرسیده اند.
اسپندیاد که این سخنان را از زبان پری دریایی شنید ، دل افسرده گشت و دیدن آن همه معاشقه و زیباییِ ذراتِ گیتی ، در نظرش رویایی پوچ آمد.
دیگر برایش انگیزه ای نماند که بگوید اراده کرده بوده او و مادر بیمارش را از چنگ مینتور گاوسر ، رها سازد.
خودش را در حالی یافت که در میانه ی آبگیر ایستاده و تن و لباسش پر از جلبک و زالوست .
دستی به سر و شانه و لباسش کشید و جلبکها و زالوها را به آب پرتاب کرد و از آبگیر بیرون آمد .
گیوه ها و لباسش از آب و لجن سنگین شده بود و سنگین تر از آن روانش بود که مورد پسند پری قرار نگرفته بود.
بی آنکه به سوی قایقش برود راه خانه را در پیش گرفت.
آرزو کرد که مادرش ، باز بر درگاه خانه ، چشم انتظارش ایستاده باشد تا او این بار به آغوشش پناه ببرد و به او بگوید که پسر نیرومندش ، نه مینتور است و نه دریا مرد که پسری دلباخته ی پری رویی ، سنگدل است و گرفتار هر آنچه که مادر از آن می ترسیده است.
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
کالبد شکافی فرهنگ ایران و شرق باستان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریای
#بخش_۳۵
❤️هماوردی با عشق💔
در آن معاشقه ی ذراتِ گیتیک، پری دریایی ، آواز در داد ؛ که ای اسپندیاد! دیو و خدای "من" با هم در ستیزند.
مرا که تنهایی ام ژرف است و تاریک ، نمی توانی در آغوش بگیری ، چرا که دیو و خدایت " منِ " غوغاگرم را هنوز نمی شناسند .
عشق ورزیدن تو اگرچه شعله ی اندیشیدن را در آتشدانِ آدریانهای شعور ، از زیر خاکستر سپیده دم زنده می کند ، اما برای در آمیختن با تن و روانِ من ، لاغر و کم جان است.
کسی که آرزومندِ عشقِ من است باید خدایش ، بر دیو جانش چیره شده باشد تا آنگاه بتواند با دیو درونِ من هماورد شود.
هماوردی با دیوِ " من " ، جز با شمشیرِ انارام و روشناییِ بی پایان به دست نمی آید .
تو هنوز ، نه رامش را درک کرده ای و نه خدایت را که روانت عریان شود.
من اما عریانم ، عریان در آگاهی و درک زشتی و زیباییِ خویش و تو چون " من " هستی و "من " ، کُنامِ تاریک و بد بوی دیوِ توست ، عریانیِ مرا که ببینی ، وحشت خواهی کرد.
زیرا دوست ، آیینه ی دوست است و تو چون در برابر آیینه ی عریانِ من بایستی ، خودت را در آیینه " ی روان ، من " خواهی دید و زشتیِ دیوِ خودت را زشتیِ من خواهی پنداشت.
و حتی اگر در برابر دیوِ " من " دلیر باشی ولی راز عریانی مرا درک نکنی و زشتی و زیبایی مرا ، انعکاس زشتی و زیبایی خودت ندانی ، بر من ، عاشق نشده ای ، بلکه بر من دل سوخته ای و من آن دوستی هستم که از دلسوزی بیزارم .
اسپندیاد گفت ؛
- من در لحظه ی شکافتن زمین زیر پایم تو را در خودم یا خودم را در تو یافتم و زیبایی تو را تمام دیدم .
پری پاسخ داد ؛
- روان تو پیش از این ، در زیر سایه ی آسوریکِ جانت ، سایه ای از لبخند مرا با بهمنشی در آمیخته اما عشقی که در تو شعله ور است هنوز آنقدر گداخته نشده که از هوس پاک گشته باشد .
من در برابر تو عریانی ام را آشکار نمی کنم که در تو ، دیو و خدا با هم خفته اند و هنوز به ستیز نرسیده اند.
اسپندیاد که این سخنان را از زبان پری دریایی شنید ، دل افسرده گشت و دیدن آن همه معاشقه و زیباییِ ذراتِ گیتی ، در نظرش رویایی پوچ آمد.
دیگر برایش انگیزه ای نماند که بگوید اراده کرده بوده او و مادر بیمارش را از چنگ مینتور گاوسر ، رها سازد.
خودش را در حالی یافت که در میانه ی آبگیر ایستاده و تن و لباسش پر از جلبک و زالوست .
دستی به سر و شانه و لباسش کشید و جلبکها و زالوها را به آب پرتاب کرد و از آبگیر بیرون آمد .
گیوه ها و لباسش از آب و لجن سنگین شده بود و سنگین تر از آن روانش بود که مورد پسند پری قرار نگرفته بود.
بی آنکه به سوی قایقش برود راه خانه را در پیش گرفت.
آرزو کرد که مادرش ، باز بر درگاه خانه ، چشم انتظارش ایستاده باشد تا او این بار به آغوشش پناه ببرد و به او بگوید که پسر نیرومندش ، نه مینتور است و نه دریا مرد که پسری دلباخته ی پری رویی ، سنگدل است و گرفتار هر آنچه که مادر از آن می ترسیده است.
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
جشنواره فروش آثار پاییزی داتیس
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🌹پاییزان۱۴
درود ای خنده های باغ روشن
سکوتِ شبنمِ آیینه ، بر تن
تو را من ، دوست دارم عاشقانه
شرابینه لب ای پاییز_ دامن !
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🌹پاییزان۱۴
درود ای خنده های باغ روشن
سکوتِ شبنمِ آیینه ، بر تن
تو را من ، دوست دارم عاشقانه
شرابینه لب ای پاییز_ دامن !
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
اپیزود سوم
سوسیالیسم معنوی
دریغا پدران !
ناخوانده شاهنامه
شناسنامه هایتان را به موجِ بیگانه انگشت
به سفری زیارتی / سیاهاندید
آن ترین اتفاق را
پیش از آن
در لانه روباهی پیر ، شیر داده
انقلابانیده بودند
وقتی که شیخانِ شهرآشوب
پیپ های «کا گ ب » در زیر اَبای الفبا
به لب ، لبانیده
فرانشیزِ کنفرانسهای پی در پی را
فرانچیزه
با لُپ های گل انداخته
گوآدا لوپیده بودند
پدربزرگ ، پیچ رادیو را پیچاند
و درست روی موجِ بی بی_ سی مِ سمعکش افتاد
و به زبانِ سوسیالیسمِ معنوی
فحش کشید
به خط میخی و ویسپَردِ پهلوی
بعد از نمازِ بی نیاز
«بی بی» چای را دم کرده
قبض آب و برقِ مجانی را
لای جانمازِ پدربزرگ
تسبیح پاره کرد
برای ، ترین اتفاقی
که هنوز هم انقلاب نیفتاده بود
#داتیس_مهرابیان
#گلهای_حسرت۳
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
@esmaeilmehrabiandatis
سوسیالیسم معنوی
دریغا پدران !
ناخوانده شاهنامه
شناسنامه هایتان را به موجِ بیگانه انگشت
به سفری زیارتی / سیاهاندید
آن ترین اتفاق را
پیش از آن
در لانه روباهی پیر ، شیر داده
انقلابانیده بودند
وقتی که شیخانِ شهرآشوب
پیپ های «کا گ ب » در زیر اَبای الفبا
به لب ، لبانیده
فرانشیزِ کنفرانسهای پی در پی را
فرانچیزه
با لُپ های گل انداخته
گوآدا لوپیده بودند
پدربزرگ ، پیچ رادیو را پیچاند
و درست روی موجِ بی بی_ سی مِ سمعکش افتاد
و به زبانِ سوسیالیسمِ معنوی
فحش کشید
به خط میخی و ویسپَردِ پهلوی
بعد از نمازِ بی نیاز
«بی بی» چای را دم کرده
قبض آب و برقِ مجانی را
لای جانمازِ پدربزرگ
تسبیح پاره کرد
برای ، ترین اتفاقی
که هنوز هم انقلاب نیفتاده بود
#داتیس_مهرابیان
#گلهای_حسرت۳
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در دورِ هستی و مستی
« می » می چکد از تاک
تا که بدانی
تکیه ندارد این تکیده ی در هیچ
ریشه دوان.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
« می » می چکد از تاک
تا که بدانی
تکیه ندارد این تکیده ی در هیچ
ریشه دوان.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جز رد پاهای خودم
هیچ پرنده ای پر نمی زند در باد
باد که آشیانه ی ویران
می تکانَد از شاخه ی شعر
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
هیچ پرنده ای پر نمی زند در باد
باد که آشیانه ی ویران
می تکانَد از شاخه ی شعر
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#کلاه_آهنی
غزلِ درد
شهید ! از خاک برخیز و ببین ایران به دست کیست
گل و گلزارِ خونین ، بیشه ی شیران به دست کیست
تو جان دادی که نعشِ دختران ، در چنگِ بَعثی بود
ببین امروز ناموسِ وطن ، گریان به دست کیست
همان بَعثی که در قلبت گلوله کاشت امروز ، او
به «حَشد و شَعب » گفتن ، پرچمش رقصان به دست کیست
به دانشگاه میتازد ، به ارتش ، رخنهگر خیزد
و ما خفته ، نمیپرسیم شب ، دژبان به دست کیست
شد از بیگانگان ، پُستِ سیاسیون_رجال انبوه
عیان بنگر ! نخِ این خیمه شب گَردان ، به دست کیست
چه سرهای سری رفتند و « میدانِ کلاه آهن»
به پا شد در عراق آن غیرتِ گردان به دست کیست
و زائر ، سر نجنبانَد دریغا در عراق امروز
که خون و آبروی پاکِ سرهنگان به دست کیست
به زندان شد هر آنکس گفت حشدُالشَعْبی از ما نیست
شهید ! از خاک برخیز و بگو ایران به دست کیست ؟!
#داتیس_مهرابیان
#میدان_کلاه_آهنی ؛ میدانی ساخته شده از پنج هزار کلاهخودِ شهیدان ایران در کنار طاق نصرت ،شمشیرهای قادسیه در عراق
۸۰ هزار نیروی حشدشعبی به نام دانشجو و بیش از دویست هزار در ارگان ها هستند
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
غزلِ درد
شهید ! از خاک برخیز و ببین ایران به دست کیست
گل و گلزارِ خونین ، بیشه ی شیران به دست کیست
تو جان دادی که نعشِ دختران ، در چنگِ بَعثی بود
ببین امروز ناموسِ وطن ، گریان به دست کیست
همان بَعثی که در قلبت گلوله کاشت امروز ، او
به «حَشد و شَعب » گفتن ، پرچمش رقصان به دست کیست
به دانشگاه میتازد ، به ارتش ، رخنهگر خیزد
و ما خفته ، نمیپرسیم شب ، دژبان به دست کیست
شد از بیگانگان ، پُستِ سیاسیون_رجال انبوه
عیان بنگر ! نخِ این خیمه شب گَردان ، به دست کیست
چه سرهای سری رفتند و « میدانِ کلاه آهن»
به پا شد در عراق آن غیرتِ گردان به دست کیست
و زائر ، سر نجنبانَد دریغا در عراق امروز
که خون و آبروی پاکِ سرهنگان به دست کیست
به زندان شد هر آنکس گفت حشدُالشَعْبی از ما نیست
شهید ! از خاک برخیز و بگو ایران به دست کیست ؟!
#داتیس_مهرابیان
#میدان_کلاه_آهنی ؛ میدانی ساخته شده از پنج هزار کلاهخودِ شهیدان ایران در کنار طاق نصرت ،شمشیرهای قادسیه در عراق
۸۰ هزار نیروی حشدشعبی به نام دانشجو و بیش از دویست هزار در ارگان ها هستند
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
🌹#پاییزان۱۵
رفتی و در بغضِ یادت ، مانده ام
از نمِ بارانِ عشق آکنده ام
دفترِ پاییزم و خِش ، خِش ، سکوت
شعرِ چشمت را ، غزل اشکانده ام
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
رفتی و در بغضِ یادت ، مانده ام
از نمِ بارانِ عشق آکنده ام
دفترِ پاییزم و خِش ، خِش ، سکوت
شعرِ چشمت را ، غزل اشکانده ام
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
مجموعه دوازده هزار بیتی از جانبازی های پهلوانان ایران در برابر دشمنان این مرز و بوم ، از زمان یورش اعراب تا پیروزی های رادمان پور ماهک
سروده ؛ داتیس مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
مجموعه دوازده هزار بیتی از جانبازی های پهلوانان ایران در برابر دشمنان این مرز و بوم ، از زمان یورش اعراب تا پیروزی های رادمان پور ماهک
سروده ؛ داتیس مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶ #سنباد_نامه…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۷۵۶_تا_۸۷۷۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_هشتم
موبَد آموزگار که در دمِ رفتنِ بهزادان (ابو مسلم خراسانی ) برای آماده سازی خیزش بزرگ ایرانیان در برابر مروانیان مسیحی ( همان امویان مسیحی نستوری که برای خود شجره نامه و تایید نامه های عربی و دین برجسته می ساختند ) ، آماجش دگرگون کردنِ دیدگاه بهزادان درباره اعراب بود و می خواست به او بشناساند دینی را که مروانیان اموی از در هم آمیزی یهودیت ، مسیحیت و زرتشتی بنیان نهاده اند ، یکسویه نگر( و مطلق اندیش ) است
از اینرو به بهزادان گفت ؛
_ در برابر انگ زدن های عرب ها و دین شان به دیگر اندیشان و دیگر باوران و یکسویه نگری آنها که دین شان را رسا و راستین می دانند و همه را کافر می پندارند ، در بینش زرتشت ، بدی و ناراستی را انسان می آفریند ، نه خداوند.
و پیر دانا به پیوست سخنان موبَد - آموزگار گفت ؛
بر پایۀ دیدگاه ها و اندیشه های کهن میترایی و پیشا زرتشتی ، انسان ، دارای ویژگی آزادی گزینش است. انسان ، آزاد است که چگونه بیندیشد و با خواست خویش آنچه را که دوست دارد ، برگزیند.
بهزادان پرسید آزادی انسان در گزینش این دو گوهر برابر بر هم ، چگونه است و این دو گانگی چگونه در انسان گِرد می آید؟
پیر دانا سکوت کرد و به موبد اشاره نمود که پاسخ بهزادان را بدهد
و موبد آموزگار گفت ؛
_ بیگمان آزادی اندیشه و گزینش انسان، او را در گونه ی گزینش و نگرشش به زندگی ، پاسخگو خواهد کرد، بدینسان بر پایه ی قانون اشا که هنجار درست هستی است ، هر کرداری از انسان ، بازتاب هماهنگ با گزینش اوست.
زرتشت ، اندیشۀ انسان دانا را که از برخورد دو گوهر همزاد و برابر برهم ، پدیدار می شود، سپنتهَ مینو (منش نیک و سازنده ، نیروی فزاینده)و اَنگره مینو ( نیروی کاهنده و آسیب رسان )می نامد.
سپس با گفتاری حماسی و پر شور ، اندیشه تمام خواهی اعراب حجازی و خویش_ نیک بینی و یکسویه بینی اعراب را به سنجه ی ستیهیدن گرفت.
که نستوریانِ مسیحی به تاز
عرب تازیانند گردن فراز
ز دینِ مسیح و یهود و بتان
وَز آیین ما آریا مردمان
کنون پروریدند دینی نوین
حجازی نژادان ، به خویی سلین
بدین خویِ تازشگر و بی امان
دگرباوران را گرفتند ، جان
تو این سرکشان را چو شاپور شاه
به تیغ و به زنجیر ، آور به راه
کز اعراب نیرو برآید تو را
هم از گُرد و پهلانِ ایرانِ جدا
فراهم شود لشکری ، پشتِ تو
در این خیزش است آهنین مُشت تو
جوان از خراسان و از سیستان
ز ری ، تا به کرمان ، یلان و مهان
سپاهی فراهم شود جاودان
هخایی منش ، همچو ساسانیان
اشویی بگیرد اگر جان تو
رها گردد ایران به دستان تو
گذاری چو بنیادِ شاهنشهی
خلافت نیابد به ایران ، رهی
عرب گر نشینَد در ایران به تخت
شود روزُ ایرانیان ، شامِ سخت
بگیرند اگر فرّ و فرهنگ را
دگر آریایی نگردد رها
که نستوریانِ حجازی تبار
به مارانِ بر شانه ها ، مغز خوار
مسیحی دگر میتراشند باز
ز سیره نویسی ، رسولی فراز
از آیین شان سوزد این سرزمین
نگر کن که ایران سِپَردن به کین
چه سازد به نیروی خونین کفن
از این تازیانِ نژاد اهرمن
ببین پارسی این زبان نکو
دوباره شود نقل هر گفتگو
رهایش کن از اَنگِ اهریمنان
از آیینِ این تازیانِ دمان
اگر دل سپاری به آیینشان
نه ذهنت رها گردد و نه اِران
#داتیس_مهرابیان
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۷۵۶_تا_۸۷۷۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_هشتم
موبَد آموزگار که در دمِ رفتنِ بهزادان (ابو مسلم خراسانی ) برای آماده سازی خیزش بزرگ ایرانیان در برابر مروانیان مسیحی ( همان امویان مسیحی نستوری که برای خود شجره نامه و تایید نامه های عربی و دین برجسته می ساختند ) ، آماجش دگرگون کردنِ دیدگاه بهزادان درباره اعراب بود و می خواست به او بشناساند دینی را که مروانیان اموی از در هم آمیزی یهودیت ، مسیحیت و زرتشتی بنیان نهاده اند ، یکسویه نگر( و مطلق اندیش ) است
از اینرو به بهزادان گفت ؛
_ در برابر انگ زدن های عرب ها و دین شان به دیگر اندیشان و دیگر باوران و یکسویه نگری آنها که دین شان را رسا و راستین می دانند و همه را کافر می پندارند ، در بینش زرتشت ، بدی و ناراستی را انسان می آفریند ، نه خداوند.
و پیر دانا به پیوست سخنان موبَد - آموزگار گفت ؛
بر پایۀ دیدگاه ها و اندیشه های کهن میترایی و پیشا زرتشتی ، انسان ، دارای ویژگی آزادی گزینش است. انسان ، آزاد است که چگونه بیندیشد و با خواست خویش آنچه را که دوست دارد ، برگزیند.
بهزادان پرسید آزادی انسان در گزینش این دو گوهر برابر بر هم ، چگونه است و این دو گانگی چگونه در انسان گِرد می آید؟
پیر دانا سکوت کرد و به موبد اشاره نمود که پاسخ بهزادان را بدهد
و موبد آموزگار گفت ؛
_ بیگمان آزادی اندیشه و گزینش انسان، او را در گونه ی گزینش و نگرشش به زندگی ، پاسخگو خواهد کرد، بدینسان بر پایه ی قانون اشا که هنجار درست هستی است ، هر کرداری از انسان ، بازتاب هماهنگ با گزینش اوست.
زرتشت ، اندیشۀ انسان دانا را که از برخورد دو گوهر همزاد و برابر برهم ، پدیدار می شود، سپنتهَ مینو (منش نیک و سازنده ، نیروی فزاینده)و اَنگره مینو ( نیروی کاهنده و آسیب رسان )می نامد.
سپس با گفتاری حماسی و پر شور ، اندیشه تمام خواهی اعراب حجازی و خویش_ نیک بینی و یکسویه بینی اعراب را به سنجه ی ستیهیدن گرفت.
که نستوریانِ مسیحی به تاز
عرب تازیانند گردن فراز
ز دینِ مسیح و یهود و بتان
وَز آیین ما آریا مردمان
کنون پروریدند دینی نوین
حجازی نژادان ، به خویی سلین
بدین خویِ تازشگر و بی امان
دگرباوران را گرفتند ، جان
تو این سرکشان را چو شاپور شاه
به تیغ و به زنجیر ، آور به راه
کز اعراب نیرو برآید تو را
هم از گُرد و پهلانِ ایرانِ جدا
فراهم شود لشکری ، پشتِ تو
در این خیزش است آهنین مُشت تو
جوان از خراسان و از سیستان
ز ری ، تا به کرمان ، یلان و مهان
سپاهی فراهم شود جاودان
هخایی منش ، همچو ساسانیان
اشویی بگیرد اگر جان تو
رها گردد ایران به دستان تو
گذاری چو بنیادِ شاهنشهی
خلافت نیابد به ایران ، رهی
عرب گر نشینَد در ایران به تخت
شود روزُ ایرانیان ، شامِ سخت
بگیرند اگر فرّ و فرهنگ را
دگر آریایی نگردد رها
که نستوریانِ حجازی تبار
به مارانِ بر شانه ها ، مغز خوار
مسیحی دگر میتراشند باز
ز سیره نویسی ، رسولی فراز
از آیین شان سوزد این سرزمین
نگر کن که ایران سِپَردن به کین
چه سازد به نیروی خونین کفن
از این تازیانِ نژاد اهرمن
ببین پارسی این زبان نکو
دوباره شود نقل هر گفتگو
رهایش کن از اَنگِ اهریمنان
از آیینِ این تازیانِ دمان
اگر دل سپاری به آیینشان
نه ذهنت رها گردد و نه اِران
#داتیس_مهرابیان
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
رمان نوزایی (رنسانس ایرانی )
نویسنده ؛ داتیس مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
نویسنده ؛ داتیس مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان کالبد شکافی فرهنگ ایران و شرق باستان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریای #بخش_۳۵ ❤️هماوردی با عشق💔 در آن معاشقه ی ذراتِ گیتیک، پری دریایی ، آواز در داد ؛ که ای اسپندیاد! دیو و خدای "من" با هم در ستیزند.…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۶
#ستیز_ماده_تاریک_با_خاموشی
راه ساحلی را به سوی خانه در پیش گرفت و سرافکنده و غمگین ، زیر لب ، شروع به نفرین و سرزنش خودش کرد که چرا به گفته ها و دل نگرانی های مادر توجه نکرده و دل به موجودی عجیب و مرموز بسته است ، سخن های پری را به یاد آورد که از دیو و خدای درون ، گفته بود.
خشمگین ، گیوه هایش را زیر کپه های صدف و سنگ ریزه ی ساحل زد و به هوا پرتشان کرد و سربلند کرده ، فرودشان را در دست های موجها پایید.
ناگهان از چیزی که در باریک راه ساحلی می دید ، شگفت زده شد ، گامهایش را تندتر برداشت و کم کم شروع به دویدن کرد .
مادرش را می دید که تور ماهیگیری بر دوش ، همراه با مردی بلند اندام و تنومند پیش می رود حدس زد که مادر به دنبال او به ساحل رفته و وقتی دیده او در قایقش نیست و به دریا نرفته ، تورماهیگیری و فانوس را از قایق برداشته و به خانه می رود ، اما چرا با آن مرد ؟ او دیگر کیست ؟!
اسپندیاد نفس زنان به مادرش رسید . و شگفتی اش وقتی بیشتر شد ، که دید آن مرد جمشر است.
او که سپیده دم ، مینتور گاوسر یا همان بابای دریا را در پیکر و لباس جمشر دیده بود و اکنون او را دوشادوش مادرش می دید ، ترسی غریب در جان و روانش احساس کرد ، تنش لرزید و دست و بازوان خود را در هم فشرد.
مادر که انتظار دیدن فرزند را در آن زمان از روز و با آن سر و لباس خیس نداشت ، بهت زده پرسید ؛
- اینجا چکار می کنی ؟ چرا باز دریا نرفته ای ! ؟ ، نکند به جای صید ، مشغول بازی و شنا با بچه ها بوده ای ؟
اسپندیاد پاسخی نداد و همچنان با اخم و ترس به صورت جمشر خیره بود ، جمشر خنده ای خلط آور همچون سرفه ای بریده ، بریده کرد و گفت ؛
- چطوری اسپندیاد !چقدر شبیه پدرت شده ای ، با اینکه در یک شهر و در ساحلی نزدیک به هم زندگی می کنیم اما مدتهاست تو را ندیده ام ، چون به کار تجارت ادویه مشغول شده ام و ماهیگیری نمی کنم ، راهم را از دریا به سوی خشکی ها و شهرها باز کرده ام ، چون دوست ندارم به سرنوشت پدرت گرفتار شوم ، اکنون می بینم بزرگ و برومند شده ای ! داشتم به مادرت می گفتم که می توانم تو را نیز برای تجارت در خشکی با خودم به شهرهای زیبا ببرم.
اسپندیاد با ناراحتی گفت ؛
من هم مدتهاست که جمشر را ندیده ام اما شما را چرا ! تازه همین امروز سپیده دم ، دیدم .
مرد باز هم قهقهه ای تنفر آمیز سر داد ...
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۶
#ستیز_ماده_تاریک_با_خاموشی
راه ساحلی را به سوی خانه در پیش گرفت و سرافکنده و غمگین ، زیر لب ، شروع به نفرین و سرزنش خودش کرد که چرا به گفته ها و دل نگرانی های مادر توجه نکرده و دل به موجودی عجیب و مرموز بسته است ، سخن های پری را به یاد آورد که از دیو و خدای درون ، گفته بود.
خشمگین ، گیوه هایش را زیر کپه های صدف و سنگ ریزه ی ساحل زد و به هوا پرتشان کرد و سربلند کرده ، فرودشان را در دست های موجها پایید.
ناگهان از چیزی که در باریک راه ساحلی می دید ، شگفت زده شد ، گامهایش را تندتر برداشت و کم کم شروع به دویدن کرد .
مادرش را می دید که تور ماهیگیری بر دوش ، همراه با مردی بلند اندام و تنومند پیش می رود حدس زد که مادر به دنبال او به ساحل رفته و وقتی دیده او در قایقش نیست و به دریا نرفته ، تورماهیگیری و فانوس را از قایق برداشته و به خانه می رود ، اما چرا با آن مرد ؟ او دیگر کیست ؟!
اسپندیاد نفس زنان به مادرش رسید . و شگفتی اش وقتی بیشتر شد ، که دید آن مرد جمشر است.
او که سپیده دم ، مینتور گاوسر یا همان بابای دریا را در پیکر و لباس جمشر دیده بود و اکنون او را دوشادوش مادرش می دید ، ترسی غریب در جان و روانش احساس کرد ، تنش لرزید و دست و بازوان خود را در هم فشرد.
مادر که انتظار دیدن فرزند را در آن زمان از روز و با آن سر و لباس خیس نداشت ، بهت زده پرسید ؛
- اینجا چکار می کنی ؟ چرا باز دریا نرفته ای ! ؟ ، نکند به جای صید ، مشغول بازی و شنا با بچه ها بوده ای ؟
اسپندیاد پاسخی نداد و همچنان با اخم و ترس به صورت جمشر خیره بود ، جمشر خنده ای خلط آور همچون سرفه ای بریده ، بریده کرد و گفت ؛
- چطوری اسپندیاد !چقدر شبیه پدرت شده ای ، با اینکه در یک شهر و در ساحلی نزدیک به هم زندگی می کنیم اما مدتهاست تو را ندیده ام ، چون به کار تجارت ادویه مشغول شده ام و ماهیگیری نمی کنم ، راهم را از دریا به سوی خشکی ها و شهرها باز کرده ام ، چون دوست ندارم به سرنوشت پدرت گرفتار شوم ، اکنون می بینم بزرگ و برومند شده ای ! داشتم به مادرت می گفتم که می توانم تو را نیز برای تجارت در خشکی با خودم به شهرهای زیبا ببرم.
اسپندیاد با ناراحتی گفت ؛
من هم مدتهاست که جمشر را ندیده ام اما شما را چرا ! تازه همین امروز سپیده دم ، دیدم .
مرد باز هم قهقهه ای تنفر آمیز سر داد ...
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
پاییزان
اثر داتیس مهرابیان
به سفارش مهربان ابراهیم سنگاری
✨🍂✨🍂✨🍂✨
#پاییزان۱۵
مانده بودم که چه رنگ است ، حریرِ تنِ زیباش
این همه رنگ به رقص است ، چرا بر قد و بالاش
از مزاری ، گلِ حسرت به سخن ، غنچه شکوفانْد
گفت ؛ دلشاد بِزی ! ، عمر نیارزَد غمِ دنیاش
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
اثر داتیس مهرابیان
به سفارش مهربان ابراهیم سنگاری
✨🍂✨🍂✨🍂✨
#پاییزان۱۵
مانده بودم که چه رنگ است ، حریرِ تنِ زیباش
این همه رنگ به رقص است ، چرا بر قد و بالاش
از مزاری ، گلِ حسرت به سخن ، غنچه شکوفانْد
گفت ؛ دلشاد بِزی ! ، عمر نیارزَد غمِ دنیاش
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis