منی در راه
راه میروم. خیابان به خیابان راه میروم.
و راهی دیگر پیدا میشود. مسیر را نمیشناسم، مسیرها انقدر شبیه هم هستند که نمیشناسی.
به هر کوچهای میپیچم، کوچهای دیگر میزاید.
سیاهیست و نور هیچ ماشینی روی آسفالت نمیافتد. درخت است و درخت سایهای در سایه ندارد.
خود شب تمام سایه است. سایهاش دوخته شده است از سایهی ما و درختان.
گوش میدهم به صدای پاهایم که یک زمانی دوتا نشوند و کسی از پشت سر حرکت کند.
نمیترسم، فقط تنهاییام پهن میشود توی کوچه. بزرگ میشود و من خودم را میبینم. انگار آینهای دست گرفته باشم.
میگویم این منم. تنها منم. منی که از من تشکیل شدهام. درستش هم همین است.
این من پر رنگ را دوست دارم که پشت دیگری قایم نمیشود. حضور دارد و قابل لمس است.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
راه میروم. خیابان به خیابان راه میروم.
و راهی دیگر پیدا میشود. مسیر را نمیشناسم، مسیرها انقدر شبیه هم هستند که نمیشناسی.
به هر کوچهای میپیچم، کوچهای دیگر میزاید.
سیاهیست و نور هیچ ماشینی روی آسفالت نمیافتد. درخت است و درخت سایهای در سایه ندارد.
خود شب تمام سایه است. سایهاش دوخته شده است از سایهی ما و درختان.
گوش میدهم به صدای پاهایم که یک زمانی دوتا نشوند و کسی از پشت سر حرکت کند.
نمیترسم، فقط تنهاییام پهن میشود توی کوچه. بزرگ میشود و من خودم را میبینم. انگار آینهای دست گرفته باشم.
میگویم این منم. تنها منم. منی که از من تشکیل شدهام. درستش هم همین است.
این من پر رنگ را دوست دارم که پشت دیگری قایم نمیشود. حضور دارد و قابل لمس است.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤5👏5🐳1
عادت روزانه
خیالم که بارور میشود
چیزی نمیگذرد که سقط میشود
عادت ماهیانه، شده عادت هفتگی
ضعیف و رنجورم
و بدنم تحمل این همه خونریزی را ندارد
حالا تمام ترسم این است
بشود عادت روزانه
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
خیالم که بارور میشود
چیزی نمیگذرد که سقط میشود
عادت ماهیانه، شده عادت هفتگی
ضعیف و رنجورم
و بدنم تحمل این همه خونریزی را ندارد
حالا تمام ترسم این است
بشود عادت روزانه
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤9🐳3
کجا میتوان رفت؟
سنگها راهگشایند
هیچ میدانستی، در چینهدان ستارهی قطبی هم
سنگی هست؟
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
سنگها راهگشایند
هیچ میدانستی، در چینهدان ستارهی قطبی هم
سنگی هست؟
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤9👍2❤🔥1🐳1
حواسپرتیام را به گردن چه کسی بیندازم؟
«ما در حال آب خوردن از شلنگ آتشنشانی هستیم و حجم زیادی از اطلاعات به سمتمان جریان دارد.»*
چند وقت است بیشتر از قبل متوجه میشوم نمیتوانم تمرکز کنم.
گوشی دستم است و بیهوده در فضای مجازی میچرخم، هر چقدر هم این تقصیر را گردن گوشی یا عدم کنترل خودم میاندازم فایده ندارد. شاید برای یک نصف روز خوب باشد اما بعدش باز همان آش و همان کاسه.
دست به دامان استاد شدم که کتابی معرفی کند تا بتواند ذهنم را روشن کند.
حالا این کتاب تمرکز ربوده شده را بدست گرفتم.
اما از آن جایی که تمرکز و تفکر در مورد مطلب دریافت شده برایم سخت است.
سعی میکنم پاراگرافهای کلیدی را بنویسم و در موردش صحبت کنم.
نکته طلایی اول توجه به این است که چقدر سرعت و حجم اطلاعات زیاد است، مثل شلنگ آتشنشانی میزان زیادی آب به سمت ما میآید که اگر خودمان را سفت نگیریم ما را با خود میبرد و انقدر حواسپرتیم که حداقل نمیفهمیم، کجا.
از یک مطلب فقط در مورد خوش آمدن میدانیم و میرویم سراغ بعدی و بعدی و بعدی.
اگر کسی بپرسد از چی خوشت آمد؟ نمیدانم کدام مطلب بود، پس ذخیرهاش میکنیم یا عکس از صفحه میگیریم. به خودمان میآییم، گوشیمان پر از عکسهایی که سراغشان نمیرویم.
برای ماندن یک نکته در ذهن نیاز به خرج زمان است. نیاز به ماندن روی مطلب است.
وگرنه ذهنمان پر میشود از انبوه اطلاعاتی که جمله نیستند، شبه کلمهاند.
ما برای رفع تشنگی آگاهیمان نیاز به یک لیوان آب داریم نه شلنگ آتشنشانی.
*تمرکز ربوده شده
فائزه اعظمی
#خوشایند_داستان_فیلم
#تمرکز_ربوده_شده
@faezehazami
faezehazami.ir
«ما در حال آب خوردن از شلنگ آتشنشانی هستیم و حجم زیادی از اطلاعات به سمتمان جریان دارد.»*
چند وقت است بیشتر از قبل متوجه میشوم نمیتوانم تمرکز کنم.
گوشی دستم است و بیهوده در فضای مجازی میچرخم، هر چقدر هم این تقصیر را گردن گوشی یا عدم کنترل خودم میاندازم فایده ندارد. شاید برای یک نصف روز خوب باشد اما بعدش باز همان آش و همان کاسه.
دست به دامان استاد شدم که کتابی معرفی کند تا بتواند ذهنم را روشن کند.
حالا این کتاب تمرکز ربوده شده را بدست گرفتم.
اما از آن جایی که تمرکز و تفکر در مورد مطلب دریافت شده برایم سخت است.
سعی میکنم پاراگرافهای کلیدی را بنویسم و در موردش صحبت کنم.
نکته طلایی اول توجه به این است که چقدر سرعت و حجم اطلاعات زیاد است، مثل شلنگ آتشنشانی میزان زیادی آب به سمت ما میآید که اگر خودمان را سفت نگیریم ما را با خود میبرد و انقدر حواسپرتیم که حداقل نمیفهمیم، کجا.
از یک مطلب فقط در مورد خوش آمدن میدانیم و میرویم سراغ بعدی و بعدی و بعدی.
اگر کسی بپرسد از چی خوشت آمد؟ نمیدانم کدام مطلب بود، پس ذخیرهاش میکنیم یا عکس از صفحه میگیریم. به خودمان میآییم، گوشیمان پر از عکسهایی که سراغشان نمیرویم.
برای ماندن یک نکته در ذهن نیاز به خرج زمان است. نیاز به ماندن روی مطلب است.
وگرنه ذهنمان پر میشود از انبوه اطلاعاتی که جمله نیستند، شبه کلمهاند.
ما برای رفع تشنگی آگاهیمان نیاز به یک لیوان آب داریم نه شلنگ آتشنشانی.
*تمرکز ربوده شده
فائزه اعظمی
#خوشایند_داستان_فیلم
#تمرکز_ربوده_شده
@faezehazami
faezehazami.ir
❤6👏2👍1🐳1
من شما را در خوابهایم دیدهام
در راه خواب میبینم که خواب دیدهام که خوابم میآید. خوابی که مرا مچاله میکند گوشهی اتاقک ماشین، مثل برگه باطلهای که مچاله کردهام گوشهی اتاق.
کسی باید خواب من را ببیند.
بالاخره در خواب آدمی رد میشود که بشناسی.
دلم میخواهد یک روز آن آدم جلویم را بگیرد و بگوید من را در خوابهایش دیده است و بشیند از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کند.
منی که خوابهایم یادم نمیماند.
سرگردان بیداریام و دست و پا میزنم.
در خواب دراز به دراز میافتم، بدون حرکتی.
و بعد حافظهام پاک میشود.
منی که خواب نمیبینم.
میبینم مگر میشود نبینم اما نیستند.
اما حضور ندارند.
با من از جایی به جایی نمیآیند.
با اینکه میدانم در خواب از جایی به جاهای زیادی رفتهام. پریدهام. جستهام.
میدانم در لوکیشنهای بیشماری بودم و زندگی کردم، که میتواند دو برابر سن من باشد، یعنی ۵۸ سال ناقابل.
در خوابهایم پیرترم، باتجربهترم، پرشورترم
اما بهترم؟ باید از همان آدم بپرسم که مرا در خوابهایش بیشتر دوست داشته یا در بیداری؟
سوال مهمی میتواند باشد.
اگر ما دو نفر، یک نفر باشیم باید بفهمم کدام بیشتر دوست داشتنیست تا شبیهاش شوم.
دوست داشته شوم. دوست داشتنی شوم.
اما اگر یکیمان دوستداشتنیتر باشد، هر دو یک نفر باقی میمانیم؟
او من است و من او؟
نه نیستیم.
تصمیمم را گرفتم.
اگر نفری جلویم را بگیرد و بگوید من را از خوابهایش میشناسد میگویم اشتباه گرفته است.
من آدم درون خوابهایم نیستم.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
در راه خواب میبینم که خواب دیدهام که خوابم میآید. خوابی که مرا مچاله میکند گوشهی اتاقک ماشین، مثل برگه باطلهای که مچاله کردهام گوشهی اتاق.
کسی باید خواب من را ببیند.
بالاخره در خواب آدمی رد میشود که بشناسی.
دلم میخواهد یک روز آن آدم جلویم را بگیرد و بگوید من را در خوابهایش دیده است و بشیند از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کند.
منی که خوابهایم یادم نمیماند.
سرگردان بیداریام و دست و پا میزنم.
در خواب دراز به دراز میافتم، بدون حرکتی.
و بعد حافظهام پاک میشود.
منی که خواب نمیبینم.
میبینم مگر میشود نبینم اما نیستند.
اما حضور ندارند.
با من از جایی به جایی نمیآیند.
با اینکه میدانم در خواب از جایی به جاهای زیادی رفتهام. پریدهام. جستهام.
میدانم در لوکیشنهای بیشماری بودم و زندگی کردم، که میتواند دو برابر سن من باشد، یعنی ۵۸ سال ناقابل.
در خوابهایم پیرترم، باتجربهترم، پرشورترم
اما بهترم؟ باید از همان آدم بپرسم که مرا در خوابهایش بیشتر دوست داشته یا در بیداری؟
سوال مهمی میتواند باشد.
اگر ما دو نفر، یک نفر باشیم باید بفهمم کدام بیشتر دوست داشتنیست تا شبیهاش شوم.
دوست داشته شوم. دوست داشتنی شوم.
اما اگر یکیمان دوستداشتنیتر باشد، هر دو یک نفر باقی میمانیم؟
او من است و من او؟
نه نیستیم.
تصمیمم را گرفتم.
اگر نفری جلویم را بگیرد و بگوید من را از خوابهایش میشناسد میگویم اشتباه گرفته است.
من آدم درون خوابهایم نیستم.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤7👍1🐳1
روز زده است
چشم باز کنی سَحر است
چشم ببندی سَحر است
گَردی نیست از تاریکی
هر وقتی بپرسند بگو سَحر است
سَحر، سِحریست پاشیده در زمان محدود ۲۴ ساعت
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
چشم باز کنی سَحر است
چشم ببندی سَحر است
گَردی نیست از تاریکی
هر وقتی بپرسند بگو سَحر است
سَحر، سِحریست پاشیده در زمان محدود ۲۴ ساعت
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤8🐳1
دکهی بال فروشی پارک معراج
بال بال
بال میفروشم
بال فروشم
بال به سیخ میکشم
بال سوخاری
بال بریانی
بال به نیش میکشم
بال بال
بال بدون پاچین
پاورچین پاورچین
بال میفروشم
بال فروشم
بال عقاب
بال میفروشم
آسمان فروشم
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
بال بال
بال میفروشم
بال فروشم
بال به سیخ میکشم
بال سوخاری
بال بریانی
بال به نیش میکشم
بال بال
بال بدون پاچین
پاورچین پاورچین
بال میفروشم
بال فروشم
بال عقاب
بال میفروشم
آسمان فروشم
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤8
خانه از بست ویران نیست
خانه منم
من خانهام
چشم، چشم
دو پنجره است
تو گلدان، گلدان
لب پنجره چیدهای
روز بعد، روزهای بعد
چشمهایم گلمژه میزنند
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
خانه منم
من خانهام
چشم، چشم
دو پنجره است
تو گلدان، گلدان
لب پنجره چیدهای
روز بعد، روزهای بعد
چشمهایم گلمژه میزنند
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤9🐳1
ما فقط میخواهیم کمی خوش بگذرانیم
«اگر میدیدی باورت نمیشد. انگار تمام عمرم سرقت انجام دادم. یعنی هیچکس باورش نمیشد.»
«به نظرت رسالتت رو پیدا کردی؟»
«شاید. شاید. رسالت وحشیگری.»*
تلما و لوئیز دو دوست که فکر میکنی دو دوست عادی هستند که از زندگی روزمره خسته شدهاند و حالا تصمیم گرفتهاند به سفری دو روزه بروند.
لوئیز زنی جدی و منظم است که عقلکل داستان است.
تلما زن خوشقلبی که همیشه بله قربانگوی شوهرش بوده است.
حالا فرصت نفس کشیدن پیدا کرده است.
برنامه سفر همان شب اول با قتل عمد لوئیز به هم میریزد. حالا باید این دونفر از مردانی که دوست دارند کمک بگیرند.
با هم همراه میشوند. قضیه ادامه دارد اما چالشها بیشتر میشود.
بیپولی باعث سرقت مسلحانه تلما میشود.
حالا پلیس دنبال آنهاست.
آنها دلشان یک زندگی جدید میخواهد و هیچکدام از رفتن به این سفر پشیمان نیستند.
و با خود فکر میکنند آنها میخواستند خوش بگذرانند. آیا به آنها خوش میگذرد؟
گاهی به این که خوش میگذرانند شک میکنند و میترسند، اما در نهایت به این میرسند که دارند خوش میگذرانند.
آنها پوسته قبلی را بیرون انداختهاند و حالا آدمهای دیگری شدند.
حالا آزادتر و رهاتر میخندند.
این سفر قهرمانیست که شخصیتها به سلامت آن را به پایان میرسانند.
وقتی در محاصره پلیس در میآیند و راه فرار ندارند، انتخابشان چیست؟
تسلیم شدن یا پافشاری روی تصمیم برای ادامه دادن سفر در ته دره.
آیا ته دره یعنی نابودی؟
معنا جایی تغییر میکند که فکرش را نمیکنی.
اینکه بدانی تصمیمت درست است و هیچوقت از آن برنمیگردی.
*تلما و لوئیز
فائزه اعظمی
#خوشایند_داستان_فیلم
@faezehazami
faezehazami.ir
«اگر میدیدی باورت نمیشد. انگار تمام عمرم سرقت انجام دادم. یعنی هیچکس باورش نمیشد.»
«به نظرت رسالتت رو پیدا کردی؟»
«شاید. شاید. رسالت وحشیگری.»*
تلما و لوئیز دو دوست که فکر میکنی دو دوست عادی هستند که از زندگی روزمره خسته شدهاند و حالا تصمیم گرفتهاند به سفری دو روزه بروند.
لوئیز زنی جدی و منظم است که عقلکل داستان است.
تلما زن خوشقلبی که همیشه بله قربانگوی شوهرش بوده است.
حالا فرصت نفس کشیدن پیدا کرده است.
برنامه سفر همان شب اول با قتل عمد لوئیز به هم میریزد. حالا باید این دونفر از مردانی که دوست دارند کمک بگیرند.
با هم همراه میشوند. قضیه ادامه دارد اما چالشها بیشتر میشود.
بیپولی باعث سرقت مسلحانه تلما میشود.
حالا پلیس دنبال آنهاست.
آنها دلشان یک زندگی جدید میخواهد و هیچکدام از رفتن به این سفر پشیمان نیستند.
و با خود فکر میکنند آنها میخواستند خوش بگذرانند. آیا به آنها خوش میگذرد؟
گاهی به این که خوش میگذرانند شک میکنند و میترسند، اما در نهایت به این میرسند که دارند خوش میگذرانند.
آنها پوسته قبلی را بیرون انداختهاند و حالا آدمهای دیگری شدند.
حالا آزادتر و رهاتر میخندند.
این سفر قهرمانیست که شخصیتها به سلامت آن را به پایان میرسانند.
وقتی در محاصره پلیس در میآیند و راه فرار ندارند، انتخابشان چیست؟
تسلیم شدن یا پافشاری روی تصمیم برای ادامه دادن سفر در ته دره.
آیا ته دره یعنی نابودی؟
معنا جایی تغییر میکند که فکرش را نمیکنی.
اینکه بدانی تصمیمت درست است و هیچوقت از آن برنمیگردی.
*تلما و لوئیز
فائزه اعظمی
#خوشایند_داستان_فیلم
@faezehazami
faezehazami.ir
🔥4❤3👍1🐳1
تراژدی
استکان خالی چای
کنار استکانهای پُر سرد شده
احساس تهی بودن میکند
پیادهروی در روز بارانی
بستگی به حال مسواک خیس دارد
که دندان به دندان
بپرد، بدود یا قدم بردارد
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
استکان خالی چای
کنار استکانهای پُر سرد شده
احساس تهی بودن میکند
پیادهروی در روز بارانی
بستگی به حال مسواک خیس دارد
که دندان به دندان
بپرد، بدود یا قدم بردارد
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤8😍1🐳1
دوست داشتن دیگری نوعی مهر ورزیدن به خودمان است که از خود به خاطر بخشهای تاریکمان دریغ کردیم.
فائزه اعظمی
#جمله_لقمه
@faezehazami
faezehazami.ir
فائزه اعظمی
#جمله_لقمه
@faezehazami
faezehazami.ir
❤10👍5🐳1
دیر رسیدن بهتر از زود رسیدن است
برای خوب دیدن
باید لیوان را پوشید
همواره خیس آب بود
و سنگینتر، برای قدم برداشتن
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
برای خوب دیدن
باید لیوان را پوشید
همواره خیس آب بود
و سنگینتر، برای قدم برداشتن
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤🔥9❤5🐳1
پنجرهای برای پریدن داری؟
به نظرم هر کسی باید یک پنجره داشته باشد.
یک پنجره که بتواند از آن بپرد بیرون.
دقت کنید دوستان میگویم «پنجره» نه «در».
حالا فرقش چیست؟
در خیلی گرفتاری دارد. کلید میخواهد. باید در بزنی، قبلش هزار صغرا و کبرا بچینی که وارد شوی یا خارج شوی. کسی یکوقت معذب نشود.
اما پنجره فقط با پریدن خلاصه میشود. یعنی فقط باید شهامت پریدن داشته باشی و از یک ارتفاع چند متری بپری.
این پنجره را میتوانی در دفترت هم بکشی.
میتوانی با انگشتت روی میز یا دیوار هم بکشی.
پنجرهای بکش و از آن بپر، به جایی بیرون از جایی که حضور داری. فکرت آنجاست.
مثل کانال عوض کردن است؟ شاید اما کانال عوض کردن مثل به چیز دیگری فکر کردن است. اما پریدن شبیه رها کردن است.
بعضی موضوعات فکر را درگیر میکنند اما قابل حل نیستند، قابل تغییر نیستند.
بعد تو مثل زغال داغ دستت میگیری و هی از جایت میپری که چه میشود کرد، شایدم نپری. فقط اینپا و آنپا کنی و با آگاهی عذاب بکشی.
به هر حال هر از گاهی شده برای چند دقیقه،
یک پنجره بکش و از آن بپر.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
به نظرم هر کسی باید یک پنجره داشته باشد.
یک پنجره که بتواند از آن بپرد بیرون.
دقت کنید دوستان میگویم «پنجره» نه «در».
حالا فرقش چیست؟
در خیلی گرفتاری دارد. کلید میخواهد. باید در بزنی، قبلش هزار صغرا و کبرا بچینی که وارد شوی یا خارج شوی. کسی یکوقت معذب نشود.
اما پنجره فقط با پریدن خلاصه میشود. یعنی فقط باید شهامت پریدن داشته باشی و از یک ارتفاع چند متری بپری.
این پنجره را میتوانی در دفترت هم بکشی.
میتوانی با انگشتت روی میز یا دیوار هم بکشی.
پنجرهای بکش و از آن بپر، به جایی بیرون از جایی که حضور داری. فکرت آنجاست.
مثل کانال عوض کردن است؟ شاید اما کانال عوض کردن مثل به چیز دیگری فکر کردن است. اما پریدن شبیه رها کردن است.
بعضی موضوعات فکر را درگیر میکنند اما قابل حل نیستند، قابل تغییر نیستند.
بعد تو مثل زغال داغ دستت میگیری و هی از جایت میپری که چه میشود کرد، شایدم نپری. فقط اینپا و آنپا کنی و با آگاهی عذاب بکشی.
به هر حال هر از گاهی شده برای چند دقیقه،
یک پنجره بکش و از آن بپر.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
👏7❤1🐳1
روزی که ساعت ۱۲ شب آغاز میشود
چشم بستن مساوی نیست با خواب دیدن، اما دکمه پایان روز زده میشود.
امروز تمام شد. دفتر امروز را ببند.
فردا صفحهی جدیدی باز کن.
بهتر است قبل از اینکه فردا شود بخوابی.
یعنی قبل ۱۲ شب. اینطوری احساس خواهی کرد که خودت پرونده را بستی. اما اگر خود به خود روز بعد شود، شاید دیروز هم واردش شود چرا که مرزی نداشته است.
دیروز امروز است. چون فاصلهای بینشان نیست.
به نظر، راه تفکیک اولیه روزها خوابیدن است.
پ. ن: دراز که میکشم. دراز به دراز که میافتم.
همهی چیزها اهمیت کمتری دارند.
انگار درون قبری دراز کشیدم بدون اینکه بتوانم ستارهها را در درخشانترین حالت ممکن ببینم.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
چشم بستن مساوی نیست با خواب دیدن، اما دکمه پایان روز زده میشود.
امروز تمام شد. دفتر امروز را ببند.
فردا صفحهی جدیدی باز کن.
بهتر است قبل از اینکه فردا شود بخوابی.
یعنی قبل ۱۲ شب. اینطوری احساس خواهی کرد که خودت پرونده را بستی. اما اگر خود به خود روز بعد شود، شاید دیروز هم واردش شود چرا که مرزی نداشته است.
دیروز امروز است. چون فاصلهای بینشان نیست.
به نظر، راه تفکیک اولیه روزها خوابیدن است.
پ. ن: دراز که میکشم. دراز به دراز که میافتم.
همهی چیزها اهمیت کمتری دارند.
انگار درون قبری دراز کشیدم بدون اینکه بتوانم ستارهها را در درخشانترین حالت ممکن ببینم.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤8👍1🐳1
دلیل اصلی ناراحتی چیست؟
وقتی جودت رو ملاقات کردم، پنج سال از مرگ علی گذشته بود. او گفت: «هنوز هم سه یا چهار بار در هفته، صبحها از خواب بیدار میشم یا شبها که به رختخواب میرم تنها چیزی که در ذهنم میاد اینه که "علی مرد"
اون بخشی از قلبمه و حس میکنم اون بخش از من گم شده.»
این پیامیست که مغزش هنوز به او میدهد.
جودت در ادامه گفت: «خیلی ساده واکنش نشون میدم و میگم: "آره، مغز. اما علی زندگی هم کرد." "علی مرد" خیلی فکر دردناکیه. "علی زندگی کرد" هم یه فکره، اما یه فکر زیبا؛
بیست و یک سال لذت، عقل، یادگیری، اکتشافات خردمندانه، خاطرات که با هیچچیز دیگهای عوضشون نمیکنم. راستش، حتی اگه شما به من بگید "ما رنج از دست دادن پسرت رو ازت میگیریم،" میگم "نه، نه، نه، صبر کنین. من میخوامش. من اون بیست و یک سال رو میخوام."
این منم که به مغزم میگم مسئولیتپذیر باشه و اگه میشه کاری کرد، انجامش بدیم. اگه نمیشه، پس عذابم نده، چون اگه کاری نمیتونم بکنم، پس معنی نداره عذابم بدی.»*
*خرد شکست از الیزابت دی
فائزه اعظمی
#خوشایند_داستان_فیلم
@faezehazami
faezehazami.ir
وقتی جودت رو ملاقات کردم، پنج سال از مرگ علی گذشته بود. او گفت: «هنوز هم سه یا چهار بار در هفته، صبحها از خواب بیدار میشم یا شبها که به رختخواب میرم تنها چیزی که در ذهنم میاد اینه که "علی مرد"
اون بخشی از قلبمه و حس میکنم اون بخش از من گم شده.»
این پیامیست که مغزش هنوز به او میدهد.
جودت در ادامه گفت: «خیلی ساده واکنش نشون میدم و میگم: "آره، مغز. اما علی زندگی هم کرد." "علی مرد" خیلی فکر دردناکیه. "علی زندگی کرد" هم یه فکره، اما یه فکر زیبا؛
بیست و یک سال لذت، عقل، یادگیری، اکتشافات خردمندانه، خاطرات که با هیچچیز دیگهای عوضشون نمیکنم. راستش، حتی اگه شما به من بگید "ما رنج از دست دادن پسرت رو ازت میگیریم،" میگم "نه، نه، نه، صبر کنین. من میخوامش. من اون بیست و یک سال رو میخوام."
این منم که به مغزم میگم مسئولیتپذیر باشه و اگه میشه کاری کرد، انجامش بدیم. اگه نمیشه، پس عذابم نده، چون اگه کاری نمیتونم بکنم، پس معنی نداره عذابم بدی.»*
*خرد شکست از الیزابت دی
فائزه اعظمی
#خوشایند_داستان_فیلم
@faezehazami
faezehazami.ir
🔥9❤1🐳1
سهم من از زندگی
میشود
آسمان را کَند
زد به دفتر نقاشی پسربچهای
که سالهاست، نمیداند
با خورشید کشیده شدهاش
چه کند
حتا اگر خورشیدش
خیلی گرد نباشد
یا خیلی زرد
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
میشود
آسمان را کَند
زد به دفتر نقاشی پسربچهای
که سالهاست، نمیداند
با خورشید کشیده شدهاش
چه کند
حتا اگر خورشیدش
خیلی گرد نباشد
یا خیلی زرد
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤11👍1🐳1
برنامهی غذایی
نیمروی روز
نان شب
زبان ظهر
ترشی عصر
ساعت گازدار
زمین موزی
پاهای ماستی
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
نیمروی روز
نان شب
زبان ظهر
ترشی عصر
ساعت گازدار
زمین موزی
پاهای ماستی
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤🔥6❤4👍2🐳1
من قاتل هستم
دیشب خواب دیدم کسی را کشتهام. به وضوح میدانستم قاتلم. مرگ کسی بر من سنگینی میکرد. تمام مدت خواب سرم افتاده بود.
زجر مدام اینکه کسی را کشتم و نمیدانستم چرا. کسی بود که نمیشناختم، کم کم ترسیدم، به شک افتادم. من کشتم؟
چرا کشتم؟
وقتی مورد بازجویی قرار گرفتم، فهمیدم که نمیدانم چرا فکر میکنم قاتلم. اما کسی منظورم را نمیفهمید. از طرفی میگفتم قاتلم و از طرفی نمیدانستم چرا. شاید باید مثل رمان بیگانه میگفتم: «آفتاب»
از یک جایی به بعد فهمیدم من قاتل نیستم. بلکه شخصیتی که نوشتم قاتل است.
و نتوانستم تشخیص دهم او من نیستم.
و حالا دیگران هم نمیفهمیدند که من قاتل نیستم.
تا اینکه به جست و جوی محل قتل رفتیم.
و کسی که مرده. نیست.
آن کسی که مرده، زنده است.
تمام مدت کسی که زنده مانده، او بود و کسی که مرده بود، من بودم.
از عذاب مردن کسی که نمرده بود، مردم.
قبل از اینکه از خواب بیدار شوم نفس راحتی کشیدم.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
دیشب خواب دیدم کسی را کشتهام. به وضوح میدانستم قاتلم. مرگ کسی بر من سنگینی میکرد. تمام مدت خواب سرم افتاده بود.
زجر مدام اینکه کسی را کشتم و نمیدانستم چرا. کسی بود که نمیشناختم، کم کم ترسیدم، به شک افتادم. من کشتم؟
چرا کشتم؟
وقتی مورد بازجویی قرار گرفتم، فهمیدم که نمیدانم چرا فکر میکنم قاتلم. اما کسی منظورم را نمیفهمید. از طرفی میگفتم قاتلم و از طرفی نمیدانستم چرا. شاید باید مثل رمان بیگانه میگفتم: «آفتاب»
از یک جایی به بعد فهمیدم من قاتل نیستم. بلکه شخصیتی که نوشتم قاتل است.
و نتوانستم تشخیص دهم او من نیستم.
و حالا دیگران هم نمیفهمیدند که من قاتل نیستم.
تا اینکه به جست و جوی محل قتل رفتیم.
و کسی که مرده. نیست.
آن کسی که مرده، زنده است.
تمام مدت کسی که زنده مانده، او بود و کسی که مرده بود، من بودم.
از عذاب مردن کسی که نمرده بود، مردم.
قبل از اینکه از خواب بیدار شوم نفس راحتی کشیدم.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤5👏2🐳1
بادبادک احساسات
بادبادکها به آسمان میروند.
بیآنکه بدانیم یا بخواهیم.
آنها احساسات ما هستند.
و نخ نامرئیشان به دستمان بسته میشود.
اگر خودمان را به ندیدن بزنیم.
نگوییم شادیم، نارحتیم، عصبانیم.
آنقدر تعدادشان زیاد میشود که ما را بلند میکنند.
دیگر روی زمین قدم بر نمیداریم.
و این به هیچ عنوان معنی پرواز کردن نمیدهد.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
بادبادکها به آسمان میروند.
بیآنکه بدانیم یا بخواهیم.
آنها احساسات ما هستند.
و نخ نامرئیشان به دستمان بسته میشود.
اگر خودمان را به ندیدن بزنیم.
نگوییم شادیم، نارحتیم، عصبانیم.
آنقدر تعدادشان زیاد میشود که ما را بلند میکنند.
دیگر روی زمین قدم بر نمیداریم.
و این به هیچ عنوان معنی پرواز کردن نمیدهد.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
👏10❤2🐳1
آدم عکس قبلی یا بعدی را میپسندید؟
آلبوم عکس را ورق میزنم.
عکسهای قدیمی نه خیلی قدیمی شاید پنج سال پیش. پنج سال عمر کم است؟
زیاد است؟
عکسهایی از آدمهایی که هنوز توی زندگیام حضور دارند.
بچهها بزرگ شدند. بزرگترها بزرگتر نشدند.
پیرها پیر ماندند و من؟
نمیدانم. انگار همانم. انگار یک روز گذشته است.
همان قدر میتوانم مسخره بازی در بیاورم و همان قدر جدی اشک بریزم.
هنوز با گریهی کسی اشکم را در میآید.
هنوز با لبخند کسی لبخند میزنم.
هنوز وقتی عکس میگیرم، چند تا پشت سر هم میگیرم. شاید وقتی کسی حواسش نیست بهتر بیفتد، شایدم وقتی کسی حواسش است.
انقدر عکس میگیرم که متوجه میشوند و به خنده میافتند یا به شکلک در آوردن.
و من همه آن عکسهای تکراری را نگه میدارم.
مگر میشود یکی باشی حتا اگر در تمام عکسها ثابت بمانی. وقتی ذهنت جاری ست.
یعنی تو جاری هستی.
آدم عکس قبلی با بعدی هم متفاوت است.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
آلبوم عکس را ورق میزنم.
عکسهای قدیمی نه خیلی قدیمی شاید پنج سال پیش. پنج سال عمر کم است؟
زیاد است؟
عکسهایی از آدمهایی که هنوز توی زندگیام حضور دارند.
بچهها بزرگ شدند. بزرگترها بزرگتر نشدند.
پیرها پیر ماندند و من؟
نمیدانم. انگار همانم. انگار یک روز گذشته است.
همان قدر میتوانم مسخره بازی در بیاورم و همان قدر جدی اشک بریزم.
هنوز با گریهی کسی اشکم را در میآید.
هنوز با لبخند کسی لبخند میزنم.
هنوز وقتی عکس میگیرم، چند تا پشت سر هم میگیرم. شاید وقتی کسی حواسش نیست بهتر بیفتد، شایدم وقتی کسی حواسش است.
انقدر عکس میگیرم که متوجه میشوند و به خنده میافتند یا به شکلک در آوردن.
و من همه آن عکسهای تکراری را نگه میدارم.
مگر میشود یکی باشی حتا اگر در تمام عکسها ثابت بمانی. وقتی ذهنت جاری ست.
یعنی تو جاری هستی.
آدم عکس قبلی با بعدی هم متفاوت است.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤6
