Telegram Web Link
چه کاری را بهتر از دیگران انجام می‌دهید؟ چگونه؟

ترسیدن. من می‌ترسم، از جلو رفتن در نوشتن می‌ترسم. بعد عقب عقب می‌روم که نزدیک نیا.
این را خوب بلدم.
ترسیدن که نتیجه‌اش می‌شود متوقف شدن را خوب بلدم. این در ابعاد دیگر زندگی‌ام هم مشخص است.
وقتی می‌ترسم مغزم قفل می‌کند.
هی می‌گویم: «نمی‌دونم، نمی‌تونم، اصلن بلد نیستم.»

هر وقت به خودم گفتم باید از الان جدی‌تر بگیرمش، بیشتر ترسیدم و بی‌خیالش شدم.
انگار مغزم که قبلش لم داده بود و خوش خوشانش شده بود، وقتی می‌بیند هوا پس است، می‌گوید: «تو چی می‌گی این وسط؟»
و شروع می‌کند برفک* نشون دادن. منم می‌نشینم ساعت‌ها برفک می‌بینم.

دیروز از یکی شنیدم که گفت باید نوشتن بشه دلیل زنده موندن. باور این تنها می‌تونه تو رو توی نوشتن نگه داره.
و حالا دارم پیام جدیدی به مغزم می‌فرستم.
نیاز حیاتی. نیاز حیاتی به نوشتن دارم.

*فیلم و سریال و اینستا و حرف زدن بیخود با بقیه

فائزه اعظمی

*الهه علیزاده


#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
5👍2
شهاب سنگ


می‌پرسی
به کجا می‌رسم
هر شب

به دیدن تکاپوی ستاره‌ها
و شهاب‌سنگی که کمانه می‌کند
به زمین
به قلب زمینی که قدم زدن رویش بدیهی‌ست
اما برای او
سقوط است
برخورد است
از هم پاشیدن است

برای او
آرزوی قدم زدن است


فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
4👏3
این مشکل است یا مسئله؟

وقتی می‌خواهی کاری انجام دهی اما جواب نمی‌دهد، یعنی مشکل داری. یعنی یک جای کار می‌لنگد. این درست است.
پس یک مشکل داری که باید حل شود؟
نه، مشکلت اول باید به مسئله تبدیل شود.
چگونه؟

باید اول ببینی خواسته تو چیست و بعد نیازهای تو برای رسیدن چیست.
دیدن نیازها مهم است.

نمی‌شود پول بخواهی و پولدار شوی.
نمی‌شود کتاب بخواهی بنویسی و بنویسی.
نمی‌شود بخواهی تغییر کنی و تغییر کنی.

این مسیر نیاز می‌خواهد.
نیازهایی که باید برآورده شوند. برای برآوردن نیاز باید به تکرار کارها رو بیاوری، به آزمون و خطا رو بیاوری تا یک چیزی جواب بدهد و قلقش دستت بیاید.

پس عملگرا باش. لیست کارهایی در جهتش پیدا کن و آن تصویر ایده‌آل مسخره را بکن، بنداز دور.
این درسی بود که امروز با توجه به بازخورد الهه علیزاده گرفتم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
😍42🐳1
راه تکراری با پشتکار

به فردا می‌رسم هر روز.
پس امروز را باید کند و انداخت دور؟
نه.
پس چرا می‌گویند هر روز شروع دوباره است؟
که به تکرار نیفتی.
مگر مشکل تکرار چیست؟

شاید تکرار را نباید هم معنای دلزدگی دانست.
تکرار باعث کوبیدن میخ به دیوار می‌شود و ستون را محکم می‌کند برای تکیه دادن.

به تکرار پناه ببر.
به کارهای تکراری که نجات بخشند.
اگر از زندان هم بخواهی رهایی پیدا کنی.
برای کندن زمین با یک بیل به آن‌طرف نمی‌رسی.


فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
6🐳1
به آدم‌ها پناه می‌بریم از خودمان،
نمی‌فهمیم خودمان را درون آدم‌ها می‌بینیم.

فائزه اعظمی

#جمله_قصار
@faezehazami
faezehazami.ir
3👏2🐳1
زندگی

صبح شده است
زمین بار دیگر به خورشید می‌تابد
و آدم‌ها
دوان دوان
روز را سپری می‌کنند
تا کمتر بسوزند

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
6🐳1
یک شخصیت در داستان چطور شکل می‌گیرد؟

یک شخصیت بساز به آن هدف بده که تلاش کند.
برای چه هدفی تلاش کند؟ سخت باشد یا آسان؟ سریع برسد یا دیر؟ خواسته با نیازش بخواند یا نه؟

اما شخصیت کیست؟
این آدم برای خواستن چیزی چه مرزهایی دارد که باید زیرپا بگذارد؟
تا مرز زیرپا نگذارد و دوراهی وجود نداشته باشد پس چه اهمیتی دارد انتخاب کردن و خواستن چیزی؟
تمام دشوارهای راه به انتخاب بر می‌گردد.
هر راه نتیجه متفاوتی به زندگی می‌دهد.

پس هدف آن قله‌ای نیست که شخصیت به آن تنها برسد، گاهی مشخص کردن مسیر مهم‌تر از رسیدن است یا رد شدن از یک دره می‌تواند معنای قله را تغییر دهد.

«هیچ چیزی از انسان بعید نیست.»
این جمله معروف است که می‌تواند داستان را نجات دهد یا تباه کند.
شخصیت یک انتخاب درست باید داشته باشد نه دور از ذهن نه قابل پیش‌بینی.
شخصیت باید تحت فشار قرار بگیرد و به انتخاب مویرگی بد و بدتر، طوری خواننده نتواند بگوید، انتخاب درستی نبود یا بگوید واضح بود این انتخاب را می‌کند.

فائزه اعظمی

#داستان_بنویس

@faezehazami
faezehazami.ir
2
چقدر باید نوشت؟


«باید آن‌قدر نوشت تا جملات به زشتی نوشته شوند. باید سعی کرد طبیعی زشت نوشت. باید به آن جایی رسید که بشود خود به خود بد نوشت.»*

بد نوشت. بدون فکر نوشت. استادانه نوشت. دکترانه نوشت.
خیس و خاکی نوشت. غیرمنطقی نوشت. غیرقابل‌باور نوشت.
سیر و گشنه نوشت. بی‌خیال نوشت. بی‌تکاپو نوشت.
به هر جا رسید نوشت. روی دیوار نوشت. روی زمین نوشت. روی کفش برای گام برداشتن نوشت.
خواب را نوشت. بیداری را نوشت. مرگ را نوشت. سرانجام را نوشت.
یک بار دیگر نوشت. هر دفعه نوشت. بسیار نوشت.
کاش را نوشت. ای کاش را نوشت. ای کاش اگر را نوشت.
باز بودن در را نوشت و بسته بودن پنجر‌ه را.
قفل را نوشت. کلید را برداشت.
شب را نوشت. ستاره را نوشت. ماه را خالی گذاشت.
به فردا نوشت. به امروز نوشت. به دیروز طومار نوشت.
مثل سیر و سرکه نوشت. جوشیده نوشت. مثل قرص جوشان نوشت.
آب خوردن نوشت. بی‌محابا پرید و نوشت.
سنگ روی سنگ نوشت. زمین روی زمین. آسمان بی‌آسمان نوشت.
هوا را نوشت. نفس را کشید.
سر به سر نوشت. با صدا نوشت. با آوا نوشت. با آواز نوشت.
بی‌پیرایه نوشت. بی‌پیراهن نوشت. بی‌پیوستگی نوشت.
باران را نوشت. چتر را نوشت. گوش را گرفت و نوشت.
زمان را نوشت. زمانه را نوشت.

*مهران تمدن از مدت احتصار


فائزه اعظمی

#یادداشت_روز

#نویسنده‌_ساز
@faezehazami
faezehazami.ir
👏51🐳1
می‌توانی هر روز نقش دیگری روی بوم زندگی بزنی، اگر قابش کنی یا منتظر بوم سفید بمانی هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند.

فائزه اعظمی

#جمله_لقمه
@faezehazami
faezehazami.ir
8
دریای صورتی


زن کنار ساحل نشسته است. سنگی از کنارش توی آب پرتاب می‌شود. بر می‌گردد.
پسرکی را می‌بیند شبیه تمام پسرک‌هایی که قبلن دیده بود. رویش را به سمت دریا برمی‌گرداند.
پسرک می‌گوید: «چشم‌هات رو ببند.»
زن می‌گوید: «چرا ببندم؟»
_چون اگر باز باشن نمی‌تونم رنگ دریا رو عوض کنم.
_ رنگ دریا عوض نمی‌شه بچه چون، این مسخره‌اس.
_ اگر بتونم عوض کنم چی؟
_ اون وقت هر چی تو بگی قبوله.
_ پس چشم‌هات رو ببند.
زن چشم‌هایش را می‌بندد. وقتی باز می‌کند، رنگ دریا صورتی شده است.
به سرعت می‌پرسد: «چطور اینکار رو کردی؟»
پسرک فقط لبخند می‌زند. زن به دریا نزدیک می‌شود و دستش را توی آب فرو می‌کند.
پسرک می‌گوید: «حالا برو توی آب.»
_ چرا برم؟
_ چون خودت گفتی هر چی بگم قبوله.
زن می‌رود توی آب، وقتی آب به سرشانه‌اش می‌رسد دیگر نمی، تواند جلوتر برود.
سرش را به سمت پسرک برمی‌گرداند، اما او دیگر آن‌جا نیست.
زن متوجه می‌شود نه می‌تواند جلوتر برود و نه می‌تواند برگردد. بعد مدتی از دست و پا زدن دست می‌کشد.
بعد سال‌ها هنوز آن‌جاست. سرش بیرون آب پیداست در دریای صورتی که تنها خودش می‌خواست صورتی ببیند.

فائزه اعظمی

#داستانک
@faezehazami
faezehazami.ir
4👏1
ناهید


مادری که پسری دارد و با فقر دست و پنجه می‌زند. البته تا پولی بدست می‌آورد صرف خرج‌های بیهوده می‌کند.
بارها در موقعیتی قرار می‌گیرد که می‌تواند پولی به جیب بزند اما این کار را نمی‌کند.

چالش اول او صاحبخانه‌ است که به خاطر بدهی و پرداخت نکردن اجاره کلید را از او گرفته است. حالا ناهید برای گرفتن کلید از گرو گذاشتن حلقه‌ای که مسعود به او می‌دهد مایه می‌گذارد و بعد از دست‌بندی که لیلا به او می‌دهد.

چالش بعدی او علاقه‌اش به مسعود است که از دست ندادن حضانت پسرش مانع ازدواج دائم این دو می‌شود.
از طرفی شوهر سابقش به او ابراز علاقه می‌کند و می‌خواهد برگردد.
با برملا شدن رابطه‌اش با مسعود، پسرش مدتی از او گرفته می‌شود.

چالش بعدی پسرش و دروغ گفتن‌هایش برای نرفتن به مدرسه و کلاس زبان است.
علاقه پسر به قمار الگوبرداری از پدرش است و دروغ گفتنش الگوبرداری از مادرش است.
ما شاهد حرص خوردن و آرزوهای یک مادر برای رفاه پسرش هستیم.

اینکه بگویم بیشتر داستان روی محور عشق می‌گردد چنین نیست. عشق همان‌قدر مسئله است که پول.

فیلم از نشانه‌ دست به خوبی استفاده می‌کند.
دراز شدن دست‌ها برای گرم شدن.
سردی دست برای در آوردن شنی از یقه.
دست ضرب خورده از کار.
دست برای بازی نان بیار کباب ببر.
زخمی شدن دست با چاقو
بند انداختن صورت با نخ.
سیلی زدن با دست.
نوازش با دست.
شک داشتن برای نوازش با دست.
پس گردنی زدن با دست.


اطلاعات فیلم:

ناهید به کارگردانی آیدا پناهنده و نویسندگی مشترک با ارسلان امیری به تهیه کنندگی بیژن امکانیان ساخته سال ۱۳۹۳ است.
این فیلم منتخب سی فستیوال فیلم جهانی است.

فائزه اعظمی

#خوشایند_داستان_فیلم
@faezehazami
faezehazami.ir
3🔥1
برسد به دست....


من به تو فکر می‌کنم، وقتی به تو فکر می‌کنم
فکر نکن کار راحتی‌ست
ماه‌ها تلاش کردم
وگرنه
من به تو فکر می‌کنم، وقتی به تو فکر نمی‌کنم

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
7🐳1
امروز روز دیگر است

صبح که بیدار می‌شوم، دلم می‌خواهد بگویم امروز روز دیگر است و من آدم دیگری هستم.
و محیط اطراف را برای اولین بار است که می‌بینم، می‌شناسم و می‌فهمم.

اما فرصت کشف کشکی کشکی به دست نمی‌آید.
باید خیلی خودت را پرت بگیری تا متوجه چیزی جدید شوی یا خیلی توجه کنی که متوجه چیزی جدید شوی.
از این دو حالت خارج نیست.
دلم روز جدید می‌خواهد نه روز گذشته، نه روزهای گذشته. و این ساختنی‌ست.

چطور روزی جدید داشته باشم؟
سوال خوبی می‌تواند باشد برای کشف.


فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
4🐳1
قالی پرنده


کاش لقمه‌ای اندازه دهانت بودم
مورچه
می‌خوابیدم و جای دیگری بیدار می‌شدم


فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
8👏2🐳2🔥1
عرضی دارم

تمام من. تمام من.
این دست من. این پای من.
این گوش من. این چشم من.
تمام من. تمام من.
این موی پریشان در سری پریشان‌تر.
شانه‌ای بیاورید. شانه‌ای.
اگر قصد نوازشی دارید یا مهری روانه.

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
7🐳1
سبقت گرفتن مجاز نیست


ماشین‌ها پشت هم قطار شده‌اند.
انقدر سرعت رفته‌اند تا رسیدند پشت هم،
چند تریلی و چند کامیون باری و ماشین‌های خرده‌پا آن بین جمعیتی بهم زده بودند که حس خفگی به آدم می‌داد.
انگار که باید پشت سر گذاشت چرا که نمی‌شود به عقب برگشت و فاصله گرفت. شاید می‌شد سرعت کم کرد اما این فکر که بالاخره باید رد شد. شبیه مانعی که باید از رویش پرید. خواستم بپرم.
سرعت گرفتم اما چند تریلی پشت سر هم قطاری شد و ماشینی از رو به رو پیدا شد.
خواستم برگردم به جای قبلی که پر شده بود.
جایت را خالی کنی، پر می‌کنند. وحشت برم داشت. جایی برای رفتن نبود. دنده زیادی کم کردم اما از ترس گاز دادم و ماشین الکی گاز می‌خورد.
جایی باید می‌بود برای رفتن. حس می‌کردم باید آن بین له شوم تا همه چیز حل شود.
مشکل برطرف شود. مشکل من بودم.
همیشه خودم را مشکل می‌بینم؟ مشکلی که نیاز به راه‌حل دارد، اما مبهم است.
نمی‌دانم کی جمعیت ماشین‌ها پراکنده شدند.
من از آن‌ها دور نشده بودم، آن‌‌ها دور شده بودند. کسی چه می‌داند کی قرار است دوباره سر راهم قرار بگیرند.


فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
10
وقتی سرماخوردگی سوارت می‌شود

سرما خورده‌ام.
بدنم نرم نرم کوبیده شده است.
بینی‌ام بنای آویزان شدن کرده است.
سرم دچار خلأ شده است. هیچ وزنی ندارد یا هیچ فکری.
چشم‌هایم بسته شدن‌شان به صرفه‌تر است و بیداری برابر است با سردرد.
بیداری برابر است با کمبود انرژی.
کشیدن سنگینی بدنی به دنبال خود تمام روز و توجه به بدنی که فقط یک پوسته نیست.
اعضایی دارد که با هم نمی‌سازند یا از سازش خسته شده‌اند و حالا فرصت ابراز پیدا کرده‌اند.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
7👏4👍2
کار نیکو کردن از، کانال زدن است


وبینار امشب تازه شروع شده بود و داشتم چایم را می‌خوردم که استاد اسمم را آورد.
البته به اینکه استاد اسمم را صدا بزند عادت داشتم اما نه اول وبینار و نه برای معرفی کانال فعال.

اول که این کانال را زدم یادم است. استاد یک دوره مقاله‌نویسی گذاشته بودند حدود سه سال پیش، که مطالب را باید فوروارد می‌کردیم.
منم کانال را زدم و هر شب چیزی نوشتم.
گاهی کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتم.
گاهی فکر می‌کردم این مطلب خیلی آبکی‌ست.
اما اصل قضیه را بر انتشار گذاشتم.
گفتم: «بشین بنویس شده یک جمله.»
منم دلم خواسته است یک شب ننویسم اما معنایی برای این کار پیدا نکردم، معنای بزرگ‌تری برای ننوشتن در برابر نوشتن.

این بهانه که بشینم و یادداشت بهتری بنویسم خب می‌توانم بعدن برگردم و نسخه بهتری از یادداشت بنویسم.
اینکه کسی نمی‌بیند، خب نبیند. من کار خودم را می‌کنم.
اینکه حرف خاصی نیست، خب تجربه زیسته من که است.
اینکه حرف تکراری‌ست، خب شکل بیان مال من است.
اینکه چیزی تغییر نمی‌کند، خب خودم را بهتر می‌بینم. دیدن اینکه چطور فکر می‌کنیم مهم است.
اینکه برای دیگران جالب نیست، دیگران مگر چه کسانی هستند؟ آن‌ها هم شبیه من‌اند و می‌توانیم نسخه دیگر خودمان را با خواندن دیگری ببینیم و این نکته مهمی‌ست.
تمام مسئله همین است.

همیشه اینکه شهر را از فاصله دور ببینم برایم جذاب بوده است. دیدن چراغ‌هایی که از دور سو سو می‌زنند اما هر کدام نشانه خانه‌ای هستند، داخلش آدم‌هایی زندگی می‌کنند که زندگی متفاوتی دارند. تصور شنیدن قصه‌های آن‌ها برایم جذاب است، حالا این امکان با کانال زدن مهیا شده است، چی بهتر از این.
پس کانال بزنید و چراغش را روشن نگه دارید.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
16👏8🥰3
غول چراغ جادو

گفت: «دوستم داشته باشه.»
غول گفت: «آرزوی بعدی؟»
_دوستم داشته باشه.
_آرزوی بعدی؟
_دوستم داشته باشه.
_هر سه تا آرزوت همینه؟
_می‌خوام محکم کاری کنم.
_پس تو چی؟ نمی‌خوای دوستش داشته باشی؟
_دارم.
_مطمئنی همین‌جوری می‌مونه؟
_آره، هر چی بشه دوستش دارم.

ده سال بعد، غول از سر کنجکاوی به سراغ زن آمد و پرسید: «آرزوی دیگه‌ای داری؟»
_آرزوهام رو پس می‌گیرم.
_چرا؟
_چون می‌دونم هر کاری کنم بازم دوستم داره. نسبت بهش بی‌تفاوت شدم.


دکمه آدم‌برفی

مادر برای چشم‌های آدم‌برفی دنبال دکمه می‌گشت، همه جا را گشت و فقط یک دکمه سرمه‌ای پیدا کرد و یک دکمه مشکی.
نتوانست همرنگ پیدا کند.
بچه بنای گریه راه انداخت، می‌گفت: «باید چشم‌ها همرنگ باشند.»
مادر آخر سر به جای چشم‌ها، دو سنگ کوچک گذاشت و دکمه‌ها را جای دکمه گذاشت.

فردا ظهر، آدم‌برفی آب شد.
دکمه‌ها کنار سنگ‌ها افتاده بودند.


فائزه اعظمی

#داستانک
@faezehazami
faezehazami.ir
👏75
شعر، شعر می‌شود


۱.
شب
از شعر
چکه می‌کند

۲.
پنجره شعری‌ست
که خورشید
خط می‌برد
۳.
شعر نقاشی یک بچه‌اس
که سقف خانه را
به جای آبی، زرد رنگ زده است

۴.
شعر شاخه‌ای‌ست
که زیر پرنده‌
شکم انداخته


فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
13🥰1
2025/10/28 10:04:47
Back to Top
HTML Embed Code: