گاهی جرقه‌ای، جرقه ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی می‌کرد
آن‌ها به هم هجوم می‌آوردند

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
Forwarded from علی دارابی فر
اگر پیدا نکردم راهِ قرار،
شکوهی تلخ ارزانی‌ام کن.

آنا آخماتووا
چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم ؟!
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابانها گم نمیشود ...
کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است ،
روز آمدنش را جلو بیندازد ؟!
کسی میاید
کسی میاید
من خواب دیده ام

#فروغ_فرخزاد
@foroghfarokhzad
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب
و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب ،
از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است ،
فریبنده تر نبود ؟...

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
دیر آمدی و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم

#فروغ_فرخزاد
@foroghfarokhzad
بگذار که فراموش کنم
تو چه هستی
جز یک لحظه
یک لحظه که چشمان مرا
می گشاید در
بر هوت آگاهی...
بگذار
که فراموش کنم

فروغ فرخزاد

@foroghfarokhzad
درگذشت پر شتاب لحظه‌های سرد
چشم‌های وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می‌سازد
می‌گریزم از تو در بیراهه‌های راه

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
Forwarded from ری_را
شاید رد شدن از آنها که می‌شناسیم و دوستشان داریم احساس گناه می‌آورد. حتی وقتی آرزوهایمان را به ویرانی بکشانند و ما را در فضایی تاریک، سرگردان رها کنند.

دستم را به نزدیک‌ترین سایه می‌دهم
مژگان شعرباف
ﻣﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ
ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﮐﺴﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮔﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ می یاﺑﺪ
ﺑﺎ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﯿﺰ ﻏﺮﺑﺘﺒﺎﺭ ﻧﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺕ ﺗﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ هستم
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ
ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ
ﺩﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺳﺎﺯﺩ..!

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشهٔ امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را


دیدمت ، وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلآزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود


دیدمت ، وای چه دیداری وای
نه نگاهی ، نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی


این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم


باز لبهای عطش کردهٔ من
لب سوزان تو را می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصهٔ عشق تو را می گوید


بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت ، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپردهٔ خاک


خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ، ای مرد
شعر من شعلهٔ احساس من است
تو مرا شاعره کردی ،ای مرد


آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله و بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید


در دلم آرزویی بود که مُرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک ، دریغ از دیدن


سینه ای ، تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ، ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک


به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشهٔ امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را

دیدار تلخ
دفتر شعر : اسیر

@foroghfarokhzad
«آکادمی زبان شکسپیر»

• تدریس آنلاین و حضوری (خصوصی و نیمه خصوصی) زبان انگلیسی از مبتدی تا سطح پیشرفته
• به همراه مشاوره جهت نگارش پروپوزال، مقاله و پایان نامه انگلیسی

https://www.tg-me.com/ShakespeareLanguage
https://www.tg-me.com/ShakespeareLanguage
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گفتم خَموش و
همچون نسیم صُبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
امّا تو هیچ بودی و
دیدم هَنوز هم
در سینه هیچ نیست بجُز آرزوی تو ...

#فروغ_فرخزاد
@foroghfarokhzad
گنه كردم
گناهي پُر ز لذت

در اغوشي كه

گرم و اتشين بود

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
من به مردی وفا نمودم و او
پشت پا زد به عشق و امیدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم


دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که می گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد


اگر از شهد آتشین لبِ من
جرعه ای نوش کرد و شد سرمست
حسرتم نیست ز آنکه این لب را
بوسه های نداده بسیار است


باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنه های نهفته ای دارم


بازهم می توان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم می توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد


باز هم می دود به دنبالم
دیدگانی پر از امید و نیاز
باز هم با هزار خواهش گنگ
می دهندم به سوی خویش آواز


باز هم دارم آنچه را که شبی
ریختم چون شراب در کامش
دارم آن سینه را که او می گفت
تکیه گاهیست بهر آلامش


ز آنچه دادم به او مرا غم نیست
حسرت و اضطراب و ماتم نیست
غیر از آن دل که پر نشد جایش
بخدا چیز دیگرم کم نیست


کو دلم کو دلی که برد و نداد
غارتم کرده ، داد می خواهم
دل خونین ، مرا چه کار آید
دلی آزاد و شاد می خواهم


دگرم آرزوی عشقی نیست
بی دلان را چه آرزو باشد
دل اگر بود باز می نالید
که هنوزم نظر به او باشد


او که از من برید و ترکم کرد
پس چرا پس نداد آن دل را
وای بر من که مفت بخشیدم
دل آشفته حال غافل را

#فروغ_فرخزاد
شعر : گمگشته
دفتر شعر : اسیر

@foroghfarokhzad
ما از نفوذ سایه‌های‌ شک در
باغهای بوسه‌هامان رنگ می‌بازیم
ما در تمام میهمانی‌های قصر ِنور
از وحشت آوار می‌لرزیم ...

#فروغ_فرخزاد

•  @foroghfarokhzad
.
آه اگر باز به
سویم آیی ،
دگر از کف ندهم
آسانت....!

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
من گل پژمرده‌ای هستم
چشم‌هایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم

#فروغ_فرخزاد
بخشی از شعر تشنه
@foroghfarokhzad
2024/05/11 04:54:58
Back to Top
HTML Embed Code: