Telegram Web Link
در من گره بخور
هر ساعت از روز هم که شد
مرا درگیر صدایت، نفس ات،
مرا درگیر حافظه‌ات کن

#ایلهان_برک

@foroogh_shamloo
من می خواهم زندگی ام بگذرد .من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم نه برای این که زندگی را دوست دارم ."پرویز "حرف های من نباید تو را ناراحت کند .امشب خیلی دیوانه هستم .مدت زیادی گریه کردم .نمی دانم چرا فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی کردم خفه می شدم .تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند .مثل یک ظرف خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم .پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم کاش می توانستم مثل ادم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم .کاش لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند .کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند …آخ تو نمی دانی من چقدر بدبخت هستم .من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم. من خیلی تنها هستم

#فروغ_فرخزاد
"از نامه های #فروغ_فرخزاد به #پرویزشاپور"

@foroogh_shamloo
بنویس آزادی رویای ساده ای ست
که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرو می رود
و صبح از حواشی پیدایش بر می آید...

#محمد_مختاری

@foroogh_shamloo
دلم می خواهد چنان بنوشمت
که در استخوانم حل شوی
آسمان آب شده در تنگ بلورین من
موجی کف بر لبم که به اشتیاقِ تو
تا ساحل می دوم
و لب پر زنان به بستر خود می روم
بی آنکه تو را ببینم

#شمس_لنگرودی

@foroogh_shamloo
این است عطر خاکستری هوا
که از نزدیکی صبح سخن می‌گوید
زمین آبستن ِروزی دیگر است

این است زمزمهٔ سپیده
این است آفتاب که بر می‌آید
تک تک ، ستاره‌ها آب می‌شوند
و شب
بریده بریده
بہ سایه‌های خُرد تجزیه می‌شود
و در پس ِهر چیز
پناهی می‌جوید
و نسیم خنک بامدادی
چونان نوازشی ست ...

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
افسوس...
من مرده ام و شب هنوز هم
گویی ادامه ی همان شب بیهوده است.....

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
ملتِ من گرسنه است
چه می‌توانم به آنان بدهم؟
من جز لقمه‌های درشتِ شعرم
هیچ ندارم.

#خسوس_لوپز

@foroogh_shamloo
بعد از تو
در سایه‌ی هیچ درختی نخواهم ماند
در ابهام سبز جنگل
و در سرخی گل سرخ
کنار رودی از خطوط لوقا
چیزی در من تمام خواهد شد
و تشویش افتادن چشمی با مخمل یا دریاچه‌ها
با من خواهد ماند
کیست در بالکن که با تلخی می‌گرید؟
و باران هم بند نمی‌آید
هر روز این لحظه را دارم
که از پوست‌ام تو دور می‌شوی

#بیژن_نجدی

@foroogh_shamloo
در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشه های مهاجر، زیباست....
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتاب پاک.

#شفیعی_کدکنی

@foroogh_shamloo
سلام
بر رنگ‌ اندوهی
که در چشمان توست.

#محمود_درویش

@foroogh_shamloo
زندگی‌ام چون خواب پروانه کوتاه بود
پرپر می‌زدم و هلهله می‌کردم
و آزادی
مرا به‌نام کوچکم صدا می‌زد
از زیر چشم‌بند
شبیه هم بودند
مزدوران موظف و پایهٔ دار!
پاهای من امّا
آزاد و رها
با مرگ می‌رقصید.

#بکتاش_آبتین

@foroogh_shamloo
و چشم‌های او
تاریخ رنگ‌های عمودی‌ست
زیرا مسافران دوگانه
- خورشید و ماهتاب -
در یک نگاه اوست که می‌چرخند
و استوای بینش و بینایی
از محور دو شانه‌ی او می‌کند عبور
کبک دری به پارسی ساده
از لانه‌ی معطر لب‌هایش پرواز می‌کند
و گرچه دست‌هایش
گسترده روی نافه‌ی آهوها
چون سفره‌ای‌ست پر از لیمو
در زیر ماهتاب ؛
با این همه
آن‌قدر ساده است که چشمانش
جشنی‌ست در ولادت آهوها

#رضا_براهنی

@foroogh_shamloo
ما تنهاییم؛
چرا که هرگز کسی
ما را به جانبِ خود نخواند

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
آیدای عزیز من....
هرچه بیشتر میبینمت،احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود. دیروز چند لحظه ی کوتاه بیشتر ندیدمت.تمام سرشب،تنها و بی هدف درخیابان های تاریک و خلوت این اطراف راه رفتم و به تو فکر کردم...

#احمد_شاملو
"مثل خون در رگهای من"

@foroogh_shamloo
در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشه های مهاجر زیباست.
در نیم روز روشن اسفند، وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه _میهن سیارشان_ در جعبه های کوچک چوبی در گوشه خیابان، می آورند:
جوی هزاز زمزمه در من می جوشد: ای کاش… ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها (در جعبه های خاک) یک روز می توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست. در روشنای باران در آفتاب پاک.

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل ِ سکوت‌های میان ِ کلام‌های محبت عریانم
و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق...

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
‏هر خاکی گل دهد تقدیس خاطره‌ی توست
‏هر خونی جاری شود نام تو را دارد
‏هر صدایی لب‌های ما را به بلوغ رساند
‏مرگ تو را متوقف می‌کند

#اکتاویو_پاز

@foroogh_shamloo
وقتی اسباب بازی هایمان را از ما گرفتند
ناگهان گریه کردیم
داریم بزرگ می شویم
و بهانه هایمان برای گریه کردن
دارد تمام می شود

اما قدری که زمان گذشت
زندگی باورمان داد
که ماهی ها به اندازه ی منقار مرغ ماهی خوار بزرگ می شوند
حالا بیا
آسمان آن قدر پیر است
که تا آخر دنیا گریه کنیم!

#نصرت_رحمانی

@foroogh_shamloo
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی
بودی...

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
من زنم....
در گلوی زمین گیر کرده‌ام
قدری حرف می‌خواهم
و کمی آزادی!
دوباره سیب بچین حوا
من خسته‌ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.

#سیمین_دانشور

@foroogh_shamloo
2025/07/05 19:31:24
Back to Top
HTML Embed Code: