Telegram Web Link
اى لحظات خوش كه هنوز از راه نرسیده‌اید،
آيا نمی‌شود راه كوتاه‌ترى در پیش بگیرید؟
قبل‌ از اینكه دل‌هایمان فرتوت شوند؟

#نزار_قبانی
"٣٠ آوریل در گذشت نزار قبانی"🕊

@foroogh_shamloo
هزار سال میان جنگل ستاره‌ها پیِ تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت
کزین سرای بی‌کسی
کسی صدات می‌کند؟

هنوز دیر نیست
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست

عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟!...

#هوشنگ_ابتهاج

@foroogh_shamloo
در انتهایِ آسمانِ خالی،
دیواری عظیم فرو ریخته است
و فریادِ سرگردانِ تو
دیگر به سویِ تو باز نخواهد گشت...

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
چشم هايت،
چشم هايت، چشم‌هایت
بگذار خمار آلوده وخوشبخت بنگرند،
و تا آن‌جا که باور دارند
دلبستگی انسان را به دنيا بنگرند
که چگونه افسانه‌ می‌شوند
و زبان به زبان می‌چرخند.

چشم‌هايت،
چشم‌هايت، چشم‌هایت
بلوط زارانِ «بورسا*»اند... در خزان
برگ‌های درختانند
بعد از باران تابستان
و در هر فصل و هر ساعت... استانبول‌اند.

#ناظم_حکمت

@foroogh_shamloo
تو كه مرا به پرده ها كشيده ای
چــگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانكه در جهان
تنی نبود مقصد نياز من!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
چه وحشتناک خواهد بود
آن آواز
که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی‌دانم در این چنگ غبارآگین
تمام سوگوارانت
که در تبعید تاریخ‌اند
دوباره باز هم آوای غمگین‌شان
طنین شوق خواهد داشت؟

#محمدرضا_شفيعی‌کدکنی

@foroogh_shamloo
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
مرا به تاریخ خودم ببر
تاریخی که در آن
رقاصه‌های زیبا می‌رقصند
تاریخی که بوسه‌های ناب دارد
برهنگی‌های پاک
آوازهای زیبا
پشت رودخانه‌های خروشان
مرا به تاریخ خودت ببر
به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند

و مردان ملتی سر به زیر باشند
و مردان فقط عاشق شوند
مرا به تاریخ خودم ببر

#محمود_درویش

@foroogh_shamloo
ناله کردم: آفتاب... ای آفتاب
بر گل خشکيده‌ای ديگر متاب
تشنه‌لب بوديم و او ما را فريفت
در کوير زندگانی چون سراب

در خطوط چهره‌اش ناگه خزيد
سايه‌های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشيد بر گيسوی من
آسمان لغزيد در چشمان او

آه... کاش آن لحظه پايانی نداشت
در غم هم محو و رسوا می‌شديم
کاش با خورشيد می‌آميختيم
کاش همرنگ افق‌ها می‌شديم.

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌کنم
که چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلماتمان ببیند.
گوشی،
که صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان بشنود.

#مارگوت_بيكل
#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
از زلفت که دنیا را مبهوت خودش کرده متشکرم
همان سارق تمام نخلستان‌ها
متشکرم به خاطر تمام دقایقی که چشمانت در این زمانه‌ی خسیس به من بخشید
متشکرم بهخاطر ساعت‌های دیوانگی و ماجراجویی و چیدن غیرممکن‌ها
متشکرم به خاطر تمام سال‌های عشق: پاییز و زمستاش، ابری و صافش و تمام نوسانات آسمانش
متشکرم به خاطر دوران گریه و شب بیداری طولانی
متشکرم به خاطر غم زیبا
متشکرم به خاطر غم زیبا

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
به نامِ دیوارها و طاق‌هایِ ویرانْ شده
که شبیهِ عریانیِ این شعرِ مطلق:
چهره‌ها و آوازهایِ گمْ گشته را
شهادت می‌دهند و
در ثقلِ جان
بَدَل به بغض و بهت می‌شوند
به نامِ تردیدی طولانی
به نامِ کارگران و دهقانان و گیاهان
به نامِ تلخِ صدا در ازدحامِ حقیقتی فرتوت

#پل_الوار

@foroogh_shamloo
آخ ماریا، ماریای فراموشکارِ خوف‌انگیز، هیچ‌کس آن‌طور که من دوستت دارم، دوستت نخواهد داشت. شاید آخر عمرت این را بگویی، وقتی که بتوانی مقایسه کنی، ببینی و بفهمی و فکر کنی: «هیچ‌کس، هیچ‌کس هرگز مرا چنین دوست نداشته است.» اما این به چه درد خواهد خورد و من چه خواهم شد اگر تو مرا دوست نداشته باشی، چون نیاز من این است که تو دوستم بداری. من نیاز ندارم که تو مرا «جذاب» بدانی یا فهمیده یا هر چه. من نیاز دارم که مرا دوست بداری و  قسم می‌خورم که این دو یکی نیست.

#آلبر_کامو
#نامه_به_ماریا

@foroogh_shamloo
خسته نیستید آیا؟
از جست و جوی آتشِ گلِ سرخ
در زخم هایِ ما .

#محمود_درویش

@foroogh_shamloo
ما گریه کردیم
و شاخه‌ی نزدیک دست‌مان
را شکستیم و گریه کردیم
ما فقط گریه کردیم
نمُردیم ...

#غلامرضا_بروسان

@foroogh_shamloo
از قلبِ من که دشتِ بزرگی‌ست
دشتی برای زیستنِ باغ‌های مهر
غم با تمامِ تیرگی‌اش کوچ می‌کند
در نورِ پاک صبح
اندام من، ز خوابِ گران می‌شود تهی
در دست‌های من
گویی توانِ گمشده‌ای یافت می‌شود

از قلب من که دشت بزرگی‌ست
دشتی برای زیستنِ باغ‌های مهر
اینک گیاهِ دوستیِ جاودانه‌ای
سر می‌کشد ز نورِ توان‌بخشِ آفتاب
آوندِ این گیاه، پُر از خونِ آشتی‌ست
من این گیاه را
تا بارور شود
با نوگیاهِ دوستیِ دست‌های تو
پیوند می‌زنم

#فرخ_تمیمی

@foroogh_shamloo
دلم می‌خواهد
بادبادکی باشم،
رها در نسیمِ نگاهت،
بالا بروم،
تا در سپهر آرزوهایت
بی‌مرز پرواز کنم.

رها از تمام ناکامی‌های امروز،
سبک‌تر از اندوهِ دیروز،
بی‌وزنِ حسرت‌هایی
که بر شانه‌ام سنگینی می‌کردند.

تو آسمانی
که هیچ غروبی در دلش لانه نمی‌سازد،
تابنده‌ای،
چون خورشیدِ عشقی
که هرگز خاموش نمی‌شود.

بگذار نخِ دلم
به دستت باشد،
که اگر هم بیفتم،
به آغوشِ تو خواهم رسید...

#نادر_پناهی‌نیا

@foroogh_shamloo
نفسی که می‌کشم تو هستی؛
خونی که در رگ‌ هایم می‌ دود
و حرارتی که نمی ‌گذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت می‌ دارم
و فردا بیشتر از امروز. و این ضعف من نیست، قدرت توست...

#احمد_شاملو
📕مثل_خون_در_رگهای_من

@foroogh_shamloo
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

#شمس_لنگرودی

@foroogh_shamloo
گریه نکن خواهرم
در خانه‌ات درختی خواهد رویید
و درخت‌هایی در شهرت
و بسیار درختان در سرزمینت
و باد پیغام هر درختی را
به درخت دیگر خواهد رسانید
و درخت‌ها از باد خواهند پرسید:
در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی؟

#سیمین_دانشور

@foroogh_shamloo
2025/07/01 21:20:55
Back to Top
HTML Embed Code: