Telegram Web Link
تو اشکِ ریخته‌ای، به روی دفتری که ندارم
تو کورسویِ امیدی به باوری که ندارم

در این سیاهیِ مطلق، در این جهانِ معلق

@forrhino
اگر خدا جهان را با «باش» خلق کرد انسان خودش را با «نباش» بازخلق می‌کند، هر بار که در آینه نگاه میکند و به خودش میگوید:
«نه این من نیستم!»

@forrhino
آتش بس غزه اعلام شد.

به زودی شاید
آتش بس روسیه - اوکراین
توافق جدید هسته‌ای ایران - امریکا

و
تشدید جنگ سرد چین - امریکا.

@forrhino
تماشای کنفرانس ال‌جی در نمایشگاه CES تقریبا غیرقابل تحمل بود. شرکت‌ها اشتباه می‌کنند که سعی دارند در معرفی محصول از الگوی اپل پیروی کنند (چون کیفیت ارائه اپل صرفا متکی به تیم مارکتینگش نیست. بلکه متکی به فرهنگ حاکم بر این شرکت هم است، که در شرکت‌های دیگه، نیست). اما حتی همین اشتباه رو به بدترین شکل جلو می‌برند. نه تنها سخنرانی مملو از کلمات کلی و وعده‌های مبهم و ادعاهای اغراق‌آمیزه، بلکه ارائه‌کننده کره‌ای هم کلمات انگلیسی رو به شکلی تلفظ می‌کنه که عجیبه حضار نمی‌خندند (نباید بخندند، چون بی‌ادبیه. و علاوه بر اینکه شخصا بی‌ادبیه، اگه بخندند به کنفرانس بعدی دعوت نمیشن. اما باز هم عجیبه که می‌تونند نخندند). و این مورد آخر یه واقعیتی رو درباره فرهنگ ما آسیایی‌ها لو میده. تو این قاره رییس بودن خیلی مهمه. رییس بودن آرزوئه. یک‌جور سعادته. یک‌جور به کمال رسیدنه‌. وقتی کسی رئیسه، دیگه به سختی باور می‌کنه که کامل نیست. رییس خیلی جدی فکر می‌کنه که خیلی کارهای دیگه غیر از مدیریت هم از پسش برمیاد. بنابراین اصرار داره که خودش ارائه بده، خودش بره روی سن، و خودش جلوی دوربین باشه. حتی اگه مثل یه دلقک حرف بزنه، یا اصلا نتونه حرف بزنه.
یک واژه داریم در انگلیسی (که در اصل سوئدیه)
Ombudsman
که یعنی نماینده یا واسطه. در گذشته عنوان کسی بود که حکومت بش این وظیفه رو میسپرد که ببینه مردم چه شکایاتی از حکومت دارند. اگه کسی حرفی حدیثی غری داشت، میرفت به این بابا می‌گفت. نه مستقیما به مسئولان حکومتی. بعدها مفهومش گسترش پیدا کرد و غربی‌ها وارد فضای تجاری هم کردند. به این معنی که باید یکی رو داشته باشیم که حرف ما رو به مشتری‌مون بزنه، و حرف مشتری‌مون رو‌ به ما. و این باید فردی باشه که حرف جفت‌مون رو بفهمه، از وضعیت صنعت سر دربیاره، خودش مصرف‌کننده محصول‌مون باشه، قدرت بیانش خوب باشه، و اگه قیافه‌ش هم خوب بود که چه بهتر. الان در اپل، کریگ فدریگی داره تا حدی این نقش رو بازی می‌کنه. بدون اینکه رئیس باشه بیشتر از رئیس می‌بینیمش. ولی این تو کت آسیایی‌ها نمیره. با اینکه ابتدا این امپراتوری چین بود که رسما چنین شغلی رو برای عده‌ای تعریف کرده بود. ما چنان با این مفهوم بیگانه‌ایم امروز، که حتی معادل فارسی براش نداریم! چون لازم نبوده واژه‌ای براش بسازیم.

چون اصلا قبول نداشتیم که کسی که زیر دست رئیسه، بیشتر از رئیس دیده بشه.

@forrhino
مردم ما کمی کُند هستند.
یکم زیادی فاصله افتاد از وقتی که گفتم کسی که خودش رو قاطی دستگاه داعش می‌کنه، حقشه هر بلایی سرش بیاد، تا روزی که به مهمان برنامه رسانه داعش کفن هدیه دادند و ایرانی گفت «اگه عقل داشت دعوت‌شون رو قبول نمی‌کرد که بعد بش توهین هم بکنند». حالا چقدر فاصله خواهد بود بین روزی که گفتم در دانشگاه داعش قرار نیست تحصیل کنی، تا روزی که ایرانی به دانشجو بگه «انتظار داشتی داعش یک نهاد رو اداره کنه تا تو توی اون بتونی تحصیل کنی؟»، خدا داند.
اما می‌ترسم یکم طول بکشه که در کنارش این رو هم متوجه بشن که اهدای کفن به مهمان، کمی ساده‌تر از صرفا زندگی‌ستیزی شیعه معاصره؛ چون دلیل محوریش کسخل بودن دست اندر کارانه.

متأسفانه با سه لایه از کفر مواجهیم. کفر یعنی انکار آیات. اگه در قرآن می‌بینید از کافران نالانه، منظورش آتئیست‌ها نیستند. چون اون موقع آتئیسمی وجود نداشت. منظور کسانی هستند که قبول نداشتند چیزهایی که می‌بینند نشانه چیزی باشه.
در لایه اول کفر، مردم باور ندارند که در یک کشور نرمال قرار ندارند‌ (نمی‌پذیرند چیزهایی که می‌بینند نشانه اینه که در یک کشور نرمال قرار ندارند)، در لایه دوم کفر، باور ندارند که مذهب و ایدئولوژی حاکم به صورت سیستماتیک زندگی‌ستیزه. و در لایه سوم باور ندارند که علاوه بر نرمال نبودن، و علاوه بر مرگ‌ستیزی ایدئولوژی حاکم، تمام امورات کشور، که یعنی سرنوشت میلیون‌ها نفر، در دستان مشتی کسخله.

و همون‌طور که مطلعید وعده داده شده که کافران عذاب خواهند شد.

@forrhino
در گذشته‌های دور زیاد پیش می‌اومد کسی که تبعید شده در محل تبعید خودکشی کنه. اون زمان‌ها تبعید به معنی دور شدن از وطن نبود صرفا، به معنی دور نگه داشته شدن از همه‌چیز بود، از جمله امکانات ضروری زندگی. ممکن بود به خاطر اینکه بدنش به یک انگل گرفتار شده بود خودکشی کنه، یا یک عفونت که خوب نمی‌شد، یا به خاطر نابینایی که اگه آدم تنها باشه زندگی رو مختل می‌کنه، یا به خاطر خشن بودن آب و هوا که کشت حداقلی از سبزیجات رو هم مانع می‌شد. اینکه انسان در وضعیت سلامت، و در مکانی که نه تنها از امکانات دور نیست، بلکه در مرکزیت امکانات دنیاست، و حداقل در فصول گرم بهشته، و فقط برای اینکه دلش برای خونه تنگ شده، خودکشی کنه؛ یک پدیده مدرنه. اینکه دل مردم براش بسوزه، و بیشتر ازینکه اگه به خاطر یک بیماری خسته‌کننده میمرد دلشون براش بسوزه، هم یک پدیده مدرنه. اینکه بابت این قتل نفس، اعتبارش بیشتر بشه هم یک پدیده مدرنه. اینکه آدم‌ها اگه تنها بمونند طوری میزنه به سرشون که خودزنی کنند هم یک پدیده مدرنه، با اینکه صدها هزارساله که انسان و اجداد غیرانسانیش موجودات اجتماعی بوده‌اند، اما به همون اندازه که اجتماعی بودند معمولا جرئت اینکه خودشون رو به دلیلی غیر از مشکلات فیزیکی بکشند، نداشتند. جرئت مردن برای یک شاه یا یک رئیس قبیله یا حتی سکس با یک زن رو داشتند، و خیلی راحت هم براش میمردند، اما اون جرئت فرق داشت با جرئت مردن به خاطر «این روزها حال دلم بارانی‌ست». جرئتی که الان وجود داره، یک پدیده مدرنه. اینکه انسان برای آزردگی‌های روانی خودش، که اغلب قابل حل هستند اما اراده‌ای برای حل‌شون وجود نداره، کادوی حماسی «دور از وطن نفس ندارم» بپیچه، هم یک پدیده مدرنه. چون قناری ناسیونالیسم خوب فروش میره، اگه بلد باشی گنجشک رو خوب رنگ کنی (و البته گاهی مارکتینگ آدم انقدر خوبه که مشتری جنس خودش میشه).
اما هیچ چیز مدرنی همیشه مدرن باقی نمیمونه. اگه به اندازه کافی زمان بگذره، یک پدیده مدرن هم تبدیل به یک سنت کهنه میشه. و دوباره سنت‌شکنی لازم خواهد بود. مثلا باید تبر برداشت و «بُت ایران» رو شکست. یا «بت خاک»، یا «بت خونه مامان». یا «بت فرهنگ ایرونی». و ازون مهم‌تر «بت احساسات»، و «بت خاطرات»، و «بت آشنایان».
انسان آزاد، یک موجود ریلکسه. بت‌پرست‌ها هستند که با زیادی جدی گرفتن چیزهایی که زیاد جدی نیستند، در حالت انقباضی گیر می‌کنند. و انقباض طولانی آدم رو فلج می‌کنه. باید سنت انقباض‌دوستی رو شکست (اینکه کسی از چیزی رنج بکشه لزوما به این معنی نیست که دوستش نداره)، و آدم‌های ریلکس تربیت کرد. اینکه در هنرهای رزمی کلاسیک خیلی اصرار داشتند که مبارز در ۹۹ درصد موارد مثل یک پَر معلق آرام و سبک باشه، تا در ۱ درصد موارد مثل یک بمب عمل کنه، فقط یک تکنیک اسطوره‌ای نیست، یک فلسفه‌ست. کسی که دستش بازه و در انبساط خاطره میتونه در جایی که باید و زمانی که باید از حق دفاع و در برابر شر بایسته. که یه کاری کرده باشه. چون مهمه که کاری کرده باشه. ما یک مربی با ریش‌های دراز سفید نداریم. ما مجبوریم، و باید، خودمون این فلسفه رو در ذهن خودمون تثبیت کنیم.

@forrhino
ایرانی مهاجر چیست؟
موجودیست که وقتی بش می‌گفتی حالا که رفتی اونور و دیگه دغدغه دارو و خورد و خوراک و لباس نداری، یکم فعالیت سیاسی کن، برو فلان جا یه پلاکاردی دستت بگیر، درباره وضعیت ایران یه اعتراضی بکن؛ می‌گفت نه چیزه، من عید می‌خوام برم ایران سر بزنم به مامان اینا، نمیخوام دردسر درست بشه و تو فرودگاه خفتم کنن! (که انگار سر زدن به ایران حج واجبه و اگه استطاعت داری حق نداری انجام ندی!) و الان که بش میگی حالا که عید میخوای بری ایران میشه یه امانتی بدم ببری با خودت اونجا تحویل بدی؟ میگه نه فعلا ایران نمیرم، ترامپ اومده همه رو میخواد دیپورت کنه معلوم نیست برم ایران دیگه دوباره اجازه بدن وارد آمریکا بشم یا نه! (الان دیگه موندن تو آمریکا مثل اعتکاف تو ماه رجبه و نباید از مسجد دراومد!).
و در تمام این نوسانات اصلا حس نمی‌کنه که یک آدم بدون اصوله، و پیش نمیاد از خودش بپرسه من چیستم که وضعیت ورود و خروجم از مرزها تعیین می‌کنه که تکلیف اخلاقیم چی باشه؟ بلکه ژست قربانی هم می‌گیره که «ما ایرانی‌ها از هر جهت بدبختیم بابا، تو خونه‌مون اونجوری اذیت کردن، اینجا هم اینجوری!».

من یک پیشنهاد دارم:
مگه اصول رو رها نکردید که یک زندگی بدون استرس داشته باشید؟ مگه نمی‌بینید باز هم استرس وجود داره؟ بهتر نیست حالا که قراره بهرحال استرس بمون وارد بشه، به خاطر چسبیدن به یه سری اصول باشه؟

@forrhino
«جهت ارتقای سطح معنوی جامعه»:
این جمله هم یکی ازون جملات بی‌معنیه که باش بزرگ شدیم، فقط به این جرم که بچه مسلمان بودیم.
اوائل افتتاح مترو تهران، که انگار مردم تازه داشتند همدیگر رو از نزدیک می‌دیدند و از همدیگه بهت‌زده بودند، وبلاگ‌نویسی، زن ِبه ظاهر متجددی رو دیده بود در مترو که تسبیح به دست داشت و ذکر می‌گفت، و از همین یه مثنوی درآورده بود که «به به، درسته مردم سکولار شده‌اند ولی معنویت زنده‌ست هنوز». بچه مومن سکولار یه حظی می‌برد از «زن غیرمقید ولی معتقد» که حس می‌کردی به شکل شوگر مامی معنوی بش نگاه می‌کنه. شاید از مادر و خواهر فسیل‌مغز خودش خسته بود. دوست داشت زن جذاب ببینه، ولی جذابیت اون زن در تضاد با محدودیت‌های اعتقادی نباشه.
اما از بیماری‌هایی که بر ما تحمیل کردند که بگذریم، در اسلام چیزی با عنوان «جامعه معنوی» نداشتیم. هیچ‌جای قرآن دستور نداده که برید دنبال معنویت. در اسلام فقط جهاد داریم، که یه سری کارهای فیزیکی مربوط به اتفاقات مادی دنیاست؛ و عبادت، و ازون عبادت نود درصدش مربوط به کسب روزی حلاله، که باز مربوط به امورات دنیاست. قرآن از مسلمین خروجی مادی میخواد. که دزدی نکنند، و بچه یتیم رو به سرپرستی بگیرند، و ارث رو درست تقسیم کنند، و لازم شد بجنگند، و همدیگر رو سر هیچ و پوچ پاره نکنند. اتفاقا این فضای قبل از اسلام، که بش گفتن دوران جاهلیت، بود که یک جامعه معنوی وجود داشت. همه دنبال معنای جهان بودند! یکی مشغول جادو جنبل بود، یکی با مواد مخدر دنبال کشف حقیقت بود، یکی جن‌بازی می‌کرد. و هیچ خروجی‌ای هم نداشتند، و امپراتوری وقت آدم هم حسابشون نمی‌کرد، و حق هم داشت. تو اون فضا اگه می‌گفتی جهان فقط ماده‌ست، اگه بت سنگ نمی‌زدند، حتما بت می‌خندیدند.
جامعه معنوی دقیقا جامعه خل‌وضع‌هاست. جامعه‌ای که در به در دنبال معناست، اما جلوی پای خودش رو هم نمی‌بینه، چه برسه آینده مملکت و نسل‌های بعد خودش رو.
خیلی آشناست؟ بله، چون ما دقیقا در چنین جامعه‌ای هستیم. جامعه‌ای که وقتی پول داره، هوس معنابازی می‌کنه، وقتی سقوط اقتصادی می‌کنه بازم از معنویت آویزان میشه. وقتی در اوجه فکر می‌کنه از مادیات خفه شده و بهتره برگرده به معنویت، و وقتی در قعره فکر می‌کنه چون از معنویت فاصله گرفته به این وضع دچار شده‌. بله ما هم مثل هند (که با فرهنگ نافذش اسلام رو هم آلوده کرد)، یک جامعه معنوی هستیم. اینجا حتی آتئیست‌ها هم معناگران‌. و برای همین خروجی نداریم، که شکل دنیای مادی‌مون رو تغییر بده.

ما فقط داستان تولید می‌کنیم، و داستان‌های قبلی‌مون هم بازیافت می‌کنیم و دوباره همون‌ها رو می‌بلعیم. و گرنه در سال ۲۰۲۵ هنوز به کاوه آهنگر فکر نمی‌کردیم.


@forrhino
حمله موشکی به اسراییل اولین بار در سال ۱۹۹۱ توسط صدام حسین به مدت ۳ هفته با موشک اسکاد انجام شد.
کشته هم داد.

بعد آمریکا کمک های نظامی رو به اسراییل افزایش داد و نهایتا با تحریم نفت در برابر غذا به مدت یک دهه و فرسایش کامل عراق على الخصوص نظامیان، سرنوشت منتهی به حمله بوش به عراق و سقوط صدام شد.

@forrhino
مادر بچه‌ای که در حادثه سقوط هواپیما کشته شد چندبار با خودش فکر کرد که برنده شده‌اند و چندبار فکر کرد که باخته‌اند؟ وقتی بچه‌دار شد فکر کرد برنده شده، و وقتی همون بچه به یک بیماری سخت مبتلا شد فکر کرد باخته، و وقتی یه نیکوکار پیدا شد که هزینه درمانش در آمریکا رو بده فکر کرد برنده شده، و وقتی در آمریکا بش گفتند که سعی‌شون رو می‌کنند ولی معلوم نیست جواب بده فکر کرد باخته، و وقتی کارشون نتیجه داد و بچه زنده موند فکر کرد برنده شده، و وقتی هواپیمایی که سوار شده بودند تا برگردن با سرعت به زمین شیرجه میرفت، در همون چند ثانیه آخر فکر کرد که باخته.
اگه این کافی نیست که متقاعد بشی نباید نگران چیزی باشی و نباید از چیزی ذوق کنی، هیچ پند و نصیحتی هم به کارت نخواهد اومد‌.

@forrhino
خطر، معيشتِ ما بود و زندگى كرديم
ستم؟ تخصصِ او بود - آنچه با ما كرد-

@forrhino
غیر از تعداد اندکی از افراد جامعه که نیاز به بستری و درمان با دارو دارند، بقیه روی رفتارشون کنترل دارند. یعنی می‌تونند تصمیم بگیرند که مثل خر واکنش نشون بدن یا انسان. حتی اگه یک فرد کاملا بیگناه رو بگیرن و بندازن تو چاه، میتونه انتخاب کنه که ازون پایین فقط نعره هیستریک بزنه، یا سعی کنه ببینه میتونه از دیواره چاه بگیره بیاد بیرون یا نه.
به همین ترتیب تصمیم اینکه برف جلوی خونه یا مغازه‌ت رو، که چون تو سمت سایه خیابونه حالا حالاها آب نمیشه، و سپس یخ میزنه، رو تمیز کنی یا نه، در کنترل خودته. اگه تمیز نشده و همینطور مونده و یخ بسته و تردد مردم رو دچار مشکل کرده، یعنی مشکل دقیقا تویی. نه حکومت، نه بقیه، و نه زمانه‌.
اما اینکه چرا انتخابت اینه که تمیز نکنی، به این مربوطه که پدر و مادرت کار درست رو فقط بت امر می‌کردند، توضیحش نمی‌دادند. چون خودشون هم درست و غلط رو تشخیص نمی‌دادند، و فقط خود امر کردن رو از نسل قبل‌شون یاد گرفته بودند. و وقتی دستور متوقف شد، چون یا پیر شدند یا مُردند، تبعیت تو هم متوقف شد‌.

عزيز من!
دقیقا مشکل تویی، چون به خودی خود کار درست رو تشخیص نمیدی‌، یا انتخاب نمی‌کنی.
اما با وجود همه این ناتوانی‌ها در تشخیص، یک چیز رو خوب بلدی. و اون گداییِ درک شدنه!
برای اونایی که انتخاب خودشون کارهای درست نیست، یه وضعیت آشوب و قهقرایی، خیلی هم بد نیست. چون میشه همه‌چیز رو گردن عوامل بیرونی انداخت. با همسرشون بدرفتاری می‌کنند، و میگن تقصیر بیکاریه. از همدیگه کلاهبرداری می‌کنند و میگن تقصیر تورمه. مسئولیت هیچ‌چیز رو نمی‌پذیرند و میگن تقصیر حکومته. و بعد که همه این کارها رو کردند توقع‌شون اینه که گفته بشه «با وضعیت حاکم بر کشور، باید به مردم حق داد».
و چه وضعی ایده‌آل‌تر ازین:
که هم بتونی کارهای درست رو انتخاب نکنی، و هم درک بشی!

@forrhino
سرباز انگلیسی (چپ)، سرباز روس (وسط) و سرباز آمریکایی (راست)، در خرابه‌های برلین.

آخرین چیزی که باید باعث دغدغه خاطر ما باشه، اینه که این رفقای قدیمی در اوکراین چه خواهند کرد.

@forrhino
اين مهمه كه بدونيد كسى كه اينجا داره مينويسه، هيچ اهمیتی به اعتبار كلامش نميده.

می‌نویسم، پست می‌کنم، و میگذرم. اگه بدردت خورد تو ذهنت نگه میداری، اگه نخورد نادیده میگیری. به همین سادگی‌. اعتبار کلام واسه جانوران آکادمیکه، که شغل‌‌شون وابسته به اینه که چه امتیازی از دیگران بگیرند. من قرار نیست امتیازی از کسی بگیرم
I just don't care.
اما در مورد تیپ آدم‌هایی مثل من یه چیزی می‌تونم بت بگم: «ما حتی اگه غلط هم بگیم بهتره بگیم و بهتره بشنوید».

حالا اینو کِی و چجوری متوجه خواهی شد بعدا، ایده‌ای ندارم.

@forrhino
صب به صب از خواب که بیدار می‌شم، نامه‌هایی که روز قبل بردم و کسی نبوده تحویل بگیره رو مرتب می‌کنم و می‌چینم روی میز. بعد اسم‌ها رو نگاه می‌کنم و می‌بینم که از کجا اومدن. بعضیاشون که راهشون خیلی دوره برام غم‌انگیز ترن! چونکه خیلی راه اومدن که برسن دست کسی که می‌خواستتشون! اما حالا کسی نبوده که تحویلشون بگیره. دیر رسیدن شاید. روشون یه برچسب بزرگ می‌زنن که نوشته «برگشت خورد!»
من برای برگشت‌خورده‌ها بیشتر غصه می‌خورم. برای تنهایی‌شون بعد از اینهمه انتظار، برای نرسیدنشون، برای بلاتکلیفی سرسام‌آوری که دارن تجربه می‌کنن…
بلاتکلیفی خیلی بده! آدمو دیوونه می‌کنه. نمی‌دونی الان چی شد؟! خونه نبودن؟! منو نخواستن؟! دیر اومدم؟! اصن نکنه رفتن! نکنه مردن! نکنه اصلا اشتباهه این نشونی! نکنه دیگه هیچ‌وقت نرسم! نکنه بمونم تو تاریکخونه‌ی پست تا بپوسم! نکنه بپوسم و هیچ‌کس نیاد سراغم!  نکنه بپوسم…
بعد اسم و نشونی همشونو می‌نویسم توی یه سالنامه‌ی قهوه‌ای قدیمی که نخ‌های شیرازه‌ش زده بیرون. دفتره پر از این اسم و نشونیاس. نشونی برگشتیا!
شبا که از سرکار برمی‌گردم، تا سیب‌‌زمینیا آب‌پز بشن، یه چایی می‌ریزم می‌شینم پشت میز گرد وسط آشپزخونه، سیگارمو روشن می‌کنم و براشون نامه می‌نویسم! براشون می‌نویسم که یه چیزی، یه جایی توی تاریک‌ترین قسمت یه شهر هست که منتظرشونه! می‌نویسم نذارید بپوسه! می‌نویسم بلاتکلیفی بد دردیه! می‌نویسم چشم انتظاری از اون بدتره…
بعد که بوی پوست سوخته‌ی سیب زمینیا اومد یادم می‌افته که تو همیشه از بوی پوست سیب‌زمینی سوخته خوشت می‌اومد! می‌یام می‌شینم جلوی تلویزیون، همینطوری که سیب‌زمینیا رو پوست می‌کنم، خیره می‌شم به مسابقه‌ی اسب‌دوانی توی یه کشور دور که حالا اونجا روزه و به این فکر می‌کنم که چقدر خونه تاریکه.

توی یه دنیای دیگه یه پستچی‌ام که نامه‌ی خودش خیلی وقته برگشت خورده…
یه دختره برزیلی یهو اومد استوری گذاشت که بابام فوت کرد و خیلی بابای خوبی بود و قهرمانم بود. در کمتر از بیست و چهار ساعت پست بعدی رو گذاشت که طبق روال صفحه‌ش تبلیغ یه ماده آرایشی بود، که طبق توقع شرکت باید با خنده و بامزه‌بازی اجراش می‌کرد. اومدن نوشتن مگه تو بابای قهرمانت نمرده بود؟
این نگاه قضاوت‌‌گر مشمئزکننده بسیار رایج شده. البته اصل قضاوت، ناگزیره‌. وقتی یکی خودش رو در معرض دید میلیون‌ها نفر قرار میده، باید توقع هر بازخوردی رو داشته باشه. به اشتراک‌گذاری قسمت‌های خصوصی زندگی هم به شدت قضاوت‌پذیره. چون عقل سلیم ردش می‌کنه. اما اینکه بخوابی رو تخت و از زیر پتو از اینکه یه دختر بیزینس خودش رو به خاطر باباش فقط یک روز تعطیل می‌کنه، و نه بیشتر، ایراد بگیری، نشانه کیفیت تربیت توعه، نه کیفیت تربیت اون. مسئله این نیست که اگه من هم پدر بودم ترجیح میدادم دخترم تا وقتی جوونه پول دربیاره تا به خاطر لنگ پول بودن تو تله پسری که تنها مزیتش پول درآوردنه نیفته، نیست. که واضحه چنین ترجیحی چقدر منطقیه‌‌. بلکه مسئله اینه که همواره اونی که داره فعالیت می‌کنه، به اونی که داره فعالیت نمی‌کنه، برتری اخلاقی داره. مگر اینکه فعالیتش یک کار غیراخلاقی باشه که بحثش جداست. این برتری اخلاقی یعنی در موقعیتی که تو روی تختت دراز کشیدی، و اون دراز نکشیده و داره یه چیزی به زندگیش اضافه می‌کنه، حتی اگه به نظرت زحمت زیادی لازم نداره، اونه که آدم بهتریه.

@forrhino
امروز یه چیزی رو متوجه شدم:

اگه واقعا کسی روزه می‌گرفت باید کشور تصمیم می‌گرفت غذای اضافه اومده رو چیکار کنه، نه اینکه تصمیم بگیره چیکار کنه که غذا کم نیاد!

@forrhino
جماعت ایرانی به اخبار بیشتر توجه داره تا الگوها. برای همین یه ذهنیت خاص نسبت به موضوع «حمله نظامی به ایران» پیدا کرده. چون اخبار یه تصویری ازش درست کردند که انگار قراره یه حالت آخرالزمانی ایجاد کنه، و بعد بوم! میریزیم نظام رو عوض می‌کنیم!
در حالی که باید به الگوها توجه میکردند.

اگه به طرز مواجهه آمریکا با خاورمیانه در سال‌های اخیر دقت می‌کردند می‌دیدند که الگو اینه: «از بین بردن اون بخش از توان حکومت که میتونه در خارج از مرزهای خودش دردسر کنه، و نگه داشتن مابقی سیستم به شکل یک زامبی، که زورش فقط به کنترل مردم همون کشور برسه».

در افغانستان همین کار رو کردن، در سوریه هم دارند همین کار رو می‌کنند. اسراییل اون پاسگاهی که آدم‌های جولانی روزه‌خوار رو گرفتن و چوب در اونجاش می‌کنند رو هدف قرار نمیده. اون سوله‌ای که توش راکت ساخته میشد رو میزنه. بنابراین الگو اینه که حکومت‌های اسلامی در منطقه، اسلام رو در داخل کشور خودشون نگه دارند. و اگه قبول کنند که این کار رو بکنند، بگو بخندهای دیپلماتیک زیادی هم باشون رد و بدل میشه.
بنابراین اینکه تیم ترامپ حاضر بشه ایران رو بزنه یا حاضر نشه، هیچ موضوعیتی برای تو ایرانی نداره، جز یه مدت نوسان هیجانی قیمت دلار. چون برنامه اون‌ها این نیست که با اسلام مبارزه کنند. برنامه‌شون اینه که اسلام به بیرون ترشح نکنه. در هر صورت، به عنوان کسی که داخل ایرانی، باز هم تو میمونی و اسلام.

@forrhino
سرِ نخواستنم، دعواس.
@forrhino
افتادنم به پاىِ تو از ضعفِ من نبود
دستت نميرسيد به آن شاخه‌ی بلند

@forrhino
2025/07/04 20:16:18
Back to Top
HTML Embed Code: