✅قدرت و کتاب مقدس
✅در طول تاریخ رابطه جالبی بین زندان و کتب مقدس وجود داشته است. درباره تجربه زندان داستایوسکی بسیار گفتهاند، اینکه تنها کتاب مجاز در زندان «عهد جدید» بود و او کتاب را بارها و بارها خواند. ردِ این تجربه را بعدها در بسیاری از آثار داستایوسکی میبینیم. فکر میکنم این رابطه چیزی فراگیر باشد و بشود در جاهای دیگر هم ردی از آن پیدا کرد.
✅درباره جهان شرق چه؟ در کتاب «گفتگو با مسعود سعد سلمان» که گفتگوی ذهنی مجتبی عبدالله نژاد[نویسنده کتاب] و مسعود سعد سلمان است، مسعود میگوید که کتاب چندانی در اختیارش نبوده و «یک مدت قرآنی در اختیارم گذاشته بودند و روزها را به حفظ قرآن میگذراندم». حتی برخی بعدها به غلط گفتند که مسعود سعد قرآن را به نظم درآورده. چیز چندانی در این باره نمی دانم اما به گمانم نسبت کتب مقدس و تجربه زندان، چیز عجیبی است. حتی در خاطرات برخی از زندانیان سال هشتاد و هشت گفته شده است که وقتشان را به خواندن متون مقدس اختصاص میدادهاند. بحث تنها نوعی انس با این متون یا ایمانی قلبی نیست. مسئله این است که کتب مقدس[مذهبی] گویا خیلی راحت از میلههای زندان عبور میکنند، شاید هم از پیش مقیم آنجا هستند. قدرت به تقدس متکیست.
🛑پ.ن: شاید انجیل به دست گرفتنِ ترامپ هم نشانه دیگری باشد برای این رابطه: رابطه قدرت و کتاب مقدس
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/668
✅در طول تاریخ رابطه جالبی بین زندان و کتب مقدس وجود داشته است. درباره تجربه زندان داستایوسکی بسیار گفتهاند، اینکه تنها کتاب مجاز در زندان «عهد جدید» بود و او کتاب را بارها و بارها خواند. ردِ این تجربه را بعدها در بسیاری از آثار داستایوسکی میبینیم. فکر میکنم این رابطه چیزی فراگیر باشد و بشود در جاهای دیگر هم ردی از آن پیدا کرد.
✅درباره جهان شرق چه؟ در کتاب «گفتگو با مسعود سعد سلمان» که گفتگوی ذهنی مجتبی عبدالله نژاد[نویسنده کتاب] و مسعود سعد سلمان است، مسعود میگوید که کتاب چندانی در اختیارش نبوده و «یک مدت قرآنی در اختیارم گذاشته بودند و روزها را به حفظ قرآن میگذراندم». حتی برخی بعدها به غلط گفتند که مسعود سعد قرآن را به نظم درآورده. چیز چندانی در این باره نمی دانم اما به گمانم نسبت کتب مقدس و تجربه زندان، چیز عجیبی است. حتی در خاطرات برخی از زندانیان سال هشتاد و هشت گفته شده است که وقتشان را به خواندن متون مقدس اختصاص میدادهاند. بحث تنها نوعی انس با این متون یا ایمانی قلبی نیست. مسئله این است که کتب مقدس[مذهبی] گویا خیلی راحت از میلههای زندان عبور میکنند، شاید هم از پیش مقیم آنجا هستند. قدرت به تقدس متکیست.
🛑پ.ن: شاید انجیل به دست گرفتنِ ترامپ هم نشانه دیگری باشد برای این رابطه: رابطه قدرت و کتاب مقدس
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/668
Telegram
آمیزش افق ها
✅قدرت و کتاب مقدس
✅در طول تاریخ رابطه جالبی بین زندان و کتب مقدس وجود داشته است. درباره تجربه زندان داستایوسکی بسیار گفتهاند، اینکه تنها کتاب مجاز در زندان «عهد جدید» بود و او کتاب را بارها و بارها خواند. ردِ این تجربه را بعدها در بسیاری از آثار داستایوسکی…
✅در طول تاریخ رابطه جالبی بین زندان و کتب مقدس وجود داشته است. درباره تجربه زندان داستایوسکی بسیار گفتهاند، اینکه تنها کتاب مجاز در زندان «عهد جدید» بود و او کتاب را بارها و بارها خواند. ردِ این تجربه را بعدها در بسیاری از آثار داستایوسکی…
سپتامبر بی باران.pdf
634.2 KB
👈 پنج شنبه با داستان کوتاه
✅«سپتامبر بی باران»
✍️ویلیام فاکنر
🖊ترجمه: احمد اخوت
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/669
✅«سپتامبر بی باران»
✍️ویلیام فاکنر
🖊ترجمه: احمد اخوت
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/669
✅مفاهیم، نام گذاری و دلالت های سیاسی آن
✅فرانکو مورتی منتقد ادبیِ ایتالیایی در کتاب «بورژوا در میانه تاریخ و ادبیات» به مفهوم بورژوا و کاربرد آن می پردازد و می¬ نویسد« بورژوا...در روزگاری نه چندان دور کاربرد این مفهوم در تحلیل اجتماعی ناگزیر به نظر می رسید؛ امروزه روز، اما، شاید سال ها بگذرد و این کلمه به گوش مان نخورد. سرمایه داری قدرتمندتر از هر زمانی است، اما تجسم فردی آن گویا ناپدید شده است».
چه اتفاقی افتاده است؟ آیا داستان فقط این است که مفهومی زمانی تببین¬ گر، دیگر توانی برای گفتن از واقعیت اجتماعی ندارد؟ یا نه سازوکارهای دیگری در کارند.
✅می دانیم که فهم ما از جهان و مناسبات آن تاحد زیادی وابسته به زبان و مفاهیم آن است. مفاهیم هرکدام بار معنایی و احساسی متفاوتی دارند و از مناسبات و روابط اجتماعی خاصی صحبت می کنند. این تغییرات و دگردیسی های مفاهیم، پدیده ای خنثی نیست بلکه گران بار از روابط قدرت است. بورژوا نشانه ای بود از ساختار طبقاتی، در نسبتش با دیگر طبقات تعریف می شد و حاکی از نوعی تخاصم و آنتاگونیسم اجتماعی و طبقاتی بود. به این معنا، بورژوا اگرچه اشاره داشت به طبقات برخوردار اما کاربردش خطرناک به نظر می رسید. به جای آن چه نشسته؟ چیزهایی مثل طبقه متوسط، یا طبقه متوسطِ بالا که اگرچه طیفی از گروه بندی های اجتماعی را نشان می دهد، اما نوعی سیاست زدایی و خصومت زدایی در این مفهوم مستتر است.
✅به ادبیات و واژگان جامعه شناسی در تقریباً صدسال اخیر نگاه کنید. جامعه شناسان کلاسیک جامعه را با آرایش طبقاتی اش تحلیل می کردند، البته با نگاه ها و رویکردهای متفاوت. اما بتدریج در صدسال اخیر حتی مفهوم طبقه هم دارد از ادبیات جامعه شناسی محو می شود. به جای آن چیزهای مختلف «نشانده» شده است، «گروه»، «فرهنگ»، «پایگاه»، «رسته شغلی». البته این مفاهیم بر غنای مفهومی و نظری جامعه شناسی افزوده اند اما بدیهی است که نسبت به طبقه خنثی تر و هستند و حساسیت و حتی کنشگری کم تری را بر می انگیزانند.
✅بهرحال آکادمی ها به ویژه در غرب تلاشی، آگاهانه یا ناخودآگاه» برای کنارزدن مفاهیم «حساس» داشته اند. در فضای میانه روی حاکم بر چند دهه اخیر سیاستِ بین المللی، زهرِ زبان و مفاهیم باید گرفته می شد. البته این دگردیسی مفاهیم نسبتی هم با تلقی از معرفت دارد. اگر زمانی مثلا جامعه شناسی معرفتی بود برای تغییر یا حداقل اصلاح اساسی جامعه، برای ساختن جامعه ای عادلانه تر، امروز جامعه شناسی «علمی» شبه مدیریتی قلمداد می شود، در کار همراهی با قدرت برای برقراری نظم و کنترل اجتماعی، گرفتار در بند آمارها و نمودارها. انتقادی بودن یک معرفت تاحد زیادی وابسته است به مفاهیم و زبانی که به کار می گیرد.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/671
✅فرانکو مورتی منتقد ادبیِ ایتالیایی در کتاب «بورژوا در میانه تاریخ و ادبیات» به مفهوم بورژوا و کاربرد آن می پردازد و می¬ نویسد« بورژوا...در روزگاری نه چندان دور کاربرد این مفهوم در تحلیل اجتماعی ناگزیر به نظر می رسید؛ امروزه روز، اما، شاید سال ها بگذرد و این کلمه به گوش مان نخورد. سرمایه داری قدرتمندتر از هر زمانی است، اما تجسم فردی آن گویا ناپدید شده است».
چه اتفاقی افتاده است؟ آیا داستان فقط این است که مفهومی زمانی تببین¬ گر، دیگر توانی برای گفتن از واقعیت اجتماعی ندارد؟ یا نه سازوکارهای دیگری در کارند.
✅می دانیم که فهم ما از جهان و مناسبات آن تاحد زیادی وابسته به زبان و مفاهیم آن است. مفاهیم هرکدام بار معنایی و احساسی متفاوتی دارند و از مناسبات و روابط اجتماعی خاصی صحبت می کنند. این تغییرات و دگردیسی های مفاهیم، پدیده ای خنثی نیست بلکه گران بار از روابط قدرت است. بورژوا نشانه ای بود از ساختار طبقاتی، در نسبتش با دیگر طبقات تعریف می شد و حاکی از نوعی تخاصم و آنتاگونیسم اجتماعی و طبقاتی بود. به این معنا، بورژوا اگرچه اشاره داشت به طبقات برخوردار اما کاربردش خطرناک به نظر می رسید. به جای آن چه نشسته؟ چیزهایی مثل طبقه متوسط، یا طبقه متوسطِ بالا که اگرچه طیفی از گروه بندی های اجتماعی را نشان می دهد، اما نوعی سیاست زدایی و خصومت زدایی در این مفهوم مستتر است.
✅به ادبیات و واژگان جامعه شناسی در تقریباً صدسال اخیر نگاه کنید. جامعه شناسان کلاسیک جامعه را با آرایش طبقاتی اش تحلیل می کردند، البته با نگاه ها و رویکردهای متفاوت. اما بتدریج در صدسال اخیر حتی مفهوم طبقه هم دارد از ادبیات جامعه شناسی محو می شود. به جای آن چیزهای مختلف «نشانده» شده است، «گروه»، «فرهنگ»، «پایگاه»، «رسته شغلی». البته این مفاهیم بر غنای مفهومی و نظری جامعه شناسی افزوده اند اما بدیهی است که نسبت به طبقه خنثی تر و هستند و حساسیت و حتی کنشگری کم تری را بر می انگیزانند.
✅بهرحال آکادمی ها به ویژه در غرب تلاشی، آگاهانه یا ناخودآگاه» برای کنارزدن مفاهیم «حساس» داشته اند. در فضای میانه روی حاکم بر چند دهه اخیر سیاستِ بین المللی، زهرِ زبان و مفاهیم باید گرفته می شد. البته این دگردیسی مفاهیم نسبتی هم با تلقی از معرفت دارد. اگر زمانی مثلا جامعه شناسی معرفتی بود برای تغییر یا حداقل اصلاح اساسی جامعه، برای ساختن جامعه ای عادلانه تر، امروز جامعه شناسی «علمی» شبه مدیریتی قلمداد می شود، در کار همراهی با قدرت برای برقراری نظم و کنترل اجتماعی، گرفتار در بند آمارها و نمودارها. انتقادی بودن یک معرفت تاحد زیادی وابسته است به مفاهیم و زبانی که به کار می گیرد.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/671
Telegram
آمیزش افق ها
✅مفاهیم، نام گذاری و دلالت های سیاسی آن
✅فرانکو مورتی منتقد ادبیِ ایتالیایی در کتاب «بورژوا در میانه تاریخ و ادبیات» به مفهوم بورژوا و کاربرد آن می پردازد و می¬ نویسد« بورژوا...در روزگاری نه چندان دور کاربرد این مفهوم در تحلیل اجتماعی ناگزیر به نظر می رسید؛…
✅فرانکو مورتی منتقد ادبیِ ایتالیایی در کتاب «بورژوا در میانه تاریخ و ادبیات» به مفهوم بورژوا و کاربرد آن می پردازد و می¬ نویسد« بورژوا...در روزگاری نه چندان دور کاربرد این مفهوم در تحلیل اجتماعی ناگزیر به نظر می رسید؛…
✅بازرس و حاکمان فاسد
✅وقتی گوگول نمایشنامه بازرس را در 1835 نوشت، بسیاری آن را هجویه ای خواندند علیه نظام اداری روسیه. در صحنه اول نمایش، شهردارِ شهری نسبتاً دور افتاده، مسئولین و مقامات شهری را در خانه اش، گرد هم آورده است. «آقایان، از شما خواستم تشریف بیاورید اینجا که خبر خیلی بدی را به اطلاعتان برسانم: یک بازرس دارد می آید اینجا». این اولین جمله نمایش است؛ شروعی درخشان. گوگول با این جمله، تمهیدات و مقدمه چینی های بسیار برای گره افکنی در داستان را کنار گذاشته و از همان نخستین جمله، ما را وارد وضعیت بغرنج آدم های نمایش می کند. این شروع اما کارکرد دیگری هم دارد و خواننده را به این برداشت سوق می دهد که اساساً شخصیت مثبتی وجود ندارد. خبر شهردار همه را دست پاچه می کند. «خوشی زیر دلمان زده بود، حالا از دماغمان در می آید». اضطراب آن ها را این نکته بیشتر می کند که زمان ورود بازرس و کیستیِ او معلوم نیست. در گیر و دار اتخاذ تصمیماتی هستند برای دستی در ظاهر بر روی شهر کشیدن که خبر می آورند فردی خلیستاکوف نام، یک هفته ای است در مسافرخانه شهر سکونت گزیده و از پایتخت آمده است. می ترسند. «خدایا به ما گناهکاران رحم کن». باید رفت و بازرس را خرید. بر سر خلیستاکوف آوار می شوند. چقدر رفتارشان عجیب است. بهترین غذاها را برایش سفارش می دهند، و شهردار رسما از او دعوت می کند تا چند روزی افتخار دهد و در در خانه او اقامت کند. گویا اشتباه گرفته شده است. چه فرصت مغتنمی. از آن پس می شود مرکز توجهات. ذهن خیالپرداز خلیستاکوف به مددش می آید. از روابطش در پایتخت می گوید و تاثیرگذاری اش بر عزل و نصب ها. یک یک بزرگان شهر را تلکه می کند. البته به بهانه گرفتن قرض. با دختر و همسر شهردار پچ پچ هایی دارد. از دختر شهردار خواستگاری می کند و شهردار مانده است که این همای سعادت، از کجا بر شانه او فرونشسته است. به واسطه داماد بانفوذش آینده خود را در محافل بزرگان پایتخت درخشان می بیند.
✅خلیستاکوف می رود، با این وعده که سریع برای عروسی باز می گردد. در این اثنا نامه ای می نویسند برای دوست روزنامه نگارش در پایتخت؛ البته فراموش نمی کند که پیش از رفتن، آخرین غنایم را از شهردار و دیگران بگیرد. در اداره پست، که به عادت مالوف، و البته از سر کنجکاوی، نامه ها را باز می کنند، نامه خلیستاکوف هم باز می شود. «تریاپیچکین عزیز بدون مقدمه چینی برایت تعریف می کنم چه اتفاقات خارق العاده ای برایم افتاده است. توی راه یک سروان پیاده نظام مرا لخت کرد طوری که مهمانخانه چی دیگر خیال داشت مرا به زندان بیندازد؛ ولی ناگهان به خاطر قیافه پترزبورگی من و لباس هایم تمام شهر من را جای فرماندار گرفتند. من الان در خانه شهردار زندگی می کنم و حظ دنیا را می برم و بدون هیچ ملاحظه ای هم با زنش لاس می زنم و هم با دخترش، هنوز تصمیم نگرفته ام با کدام شروع کنم....اگر اینجا بودی از خنده می مردی. می دانم آنجا مقالاتی می نویسی. برای شخصیت های اینجا هم در نوشته هایت جایی پیدا کن. اول از همه شهردار: مثل یک کره اسب اخته احمق است...» و اینگونه یک یک مقامات شهر را و رذالتشان را برای دوستش توصیف می کند. این هم از بازرس قلابی. شهردار و دوستانش در شوک هستند. دارند از مقدار پولی که به خلیستاکوف داده اند می گویند که قاصدی سر می رسد و اعلام می کند که بازرسی از پترزبورگ رسیده است و خواهان ملاقات با شهردار است.
✅کمدی گوگول از آدم هایِ در چنبرهِ فساد صحبت می کند. و به این خاطر تیره هم هست. شخصیتی نیست که بتوان دوستش داشت. خلیستاکوف، قهرمان نمایش، اگر اساسا قهرمانی وجود داشته باشد، نه به خاطر ویژگی های خاصش، که به خاطر اشتباه گرفتن شدن است که اهمیت می یابد. هرچند وقتی از خود گوگول پرسیدند که قهرمان نمایشت کیست. گفت« خنده».
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/zrze_photo_2020-06-09_00-12-16.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/672
✅وقتی گوگول نمایشنامه بازرس را در 1835 نوشت، بسیاری آن را هجویه ای خواندند علیه نظام اداری روسیه. در صحنه اول نمایش، شهردارِ شهری نسبتاً دور افتاده، مسئولین و مقامات شهری را در خانه اش، گرد هم آورده است. «آقایان، از شما خواستم تشریف بیاورید اینجا که خبر خیلی بدی را به اطلاعتان برسانم: یک بازرس دارد می آید اینجا». این اولین جمله نمایش است؛ شروعی درخشان. گوگول با این جمله، تمهیدات و مقدمه چینی های بسیار برای گره افکنی در داستان را کنار گذاشته و از همان نخستین جمله، ما را وارد وضعیت بغرنج آدم های نمایش می کند. این شروع اما کارکرد دیگری هم دارد و خواننده را به این برداشت سوق می دهد که اساساً شخصیت مثبتی وجود ندارد. خبر شهردار همه را دست پاچه می کند. «خوشی زیر دلمان زده بود، حالا از دماغمان در می آید». اضطراب آن ها را این نکته بیشتر می کند که زمان ورود بازرس و کیستیِ او معلوم نیست. در گیر و دار اتخاذ تصمیماتی هستند برای دستی در ظاهر بر روی شهر کشیدن که خبر می آورند فردی خلیستاکوف نام، یک هفته ای است در مسافرخانه شهر سکونت گزیده و از پایتخت آمده است. می ترسند. «خدایا به ما گناهکاران رحم کن». باید رفت و بازرس را خرید. بر سر خلیستاکوف آوار می شوند. چقدر رفتارشان عجیب است. بهترین غذاها را برایش سفارش می دهند، و شهردار رسما از او دعوت می کند تا چند روزی افتخار دهد و در در خانه او اقامت کند. گویا اشتباه گرفته شده است. چه فرصت مغتنمی. از آن پس می شود مرکز توجهات. ذهن خیالپرداز خلیستاکوف به مددش می آید. از روابطش در پایتخت می گوید و تاثیرگذاری اش بر عزل و نصب ها. یک یک بزرگان شهر را تلکه می کند. البته به بهانه گرفتن قرض. با دختر و همسر شهردار پچ پچ هایی دارد. از دختر شهردار خواستگاری می کند و شهردار مانده است که این همای سعادت، از کجا بر شانه او فرونشسته است. به واسطه داماد بانفوذش آینده خود را در محافل بزرگان پایتخت درخشان می بیند.
✅خلیستاکوف می رود، با این وعده که سریع برای عروسی باز می گردد. در این اثنا نامه ای می نویسند برای دوست روزنامه نگارش در پایتخت؛ البته فراموش نمی کند که پیش از رفتن، آخرین غنایم را از شهردار و دیگران بگیرد. در اداره پست، که به عادت مالوف، و البته از سر کنجکاوی، نامه ها را باز می کنند، نامه خلیستاکوف هم باز می شود. «تریاپیچکین عزیز بدون مقدمه چینی برایت تعریف می کنم چه اتفاقات خارق العاده ای برایم افتاده است. توی راه یک سروان پیاده نظام مرا لخت کرد طوری که مهمانخانه چی دیگر خیال داشت مرا به زندان بیندازد؛ ولی ناگهان به خاطر قیافه پترزبورگی من و لباس هایم تمام شهر من را جای فرماندار گرفتند. من الان در خانه شهردار زندگی می کنم و حظ دنیا را می برم و بدون هیچ ملاحظه ای هم با زنش لاس می زنم و هم با دخترش، هنوز تصمیم نگرفته ام با کدام شروع کنم....اگر اینجا بودی از خنده می مردی. می دانم آنجا مقالاتی می نویسی. برای شخصیت های اینجا هم در نوشته هایت جایی پیدا کن. اول از همه شهردار: مثل یک کره اسب اخته احمق است...» و اینگونه یک یک مقامات شهر را و رذالتشان را برای دوستش توصیف می کند. این هم از بازرس قلابی. شهردار و دوستانش در شوک هستند. دارند از مقدار پولی که به خلیستاکوف داده اند می گویند که قاصدی سر می رسد و اعلام می کند که بازرسی از پترزبورگ رسیده است و خواهان ملاقات با شهردار است.
✅کمدی گوگول از آدم هایِ در چنبرهِ فساد صحبت می کند. و به این خاطر تیره هم هست. شخصیتی نیست که بتوان دوستش داشت. خلیستاکوف، قهرمان نمایش، اگر اساسا قهرمانی وجود داشته باشد، نه به خاطر ویژگی های خاصش، که به خاطر اشتباه گرفتن شدن است که اهمیت می یابد. هرچند وقتی از خود گوگول پرسیدند که قهرمان نمایشت کیست. گفت« خنده».
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/zrze_photo_2020-06-09_00-12-16.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/672
⭕️درباره کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بی جاسازی»
✅نویسنده در این کتاب تکوین و گسترش یک «ایدئولوژی ناسیونالیستی» را بررسی می کند که نامش را «ناسیونالیسم بی جاساز» می گذارد که با افکار آخوندزاده و کرمانی گره خورده است. اما منظور از «بی جاسازی» چیست؟ بی جاسازی را نباید در معنای جابجایی جمعیتی، مهاجران و پناهندگان، در نظر گرفت. «بی جاسازی به عملی اطلاق می شود که در مخیله انجام می گیرد، عملی که ملت ایران را از واقعیت تجربی اش در مقام جامعه ای با اکثریت مسلمان در شرق جاکن می کند، و به لحاظ ذهنی ایران را به غرب، به جایی که بدان تعلق ندارد مربوط می کند. ایرانیان در این نوع ناسیونالیسم، ملتی از حیث فرهنگی و نژادی جاکن شده، بی ارتباط با پیرامونش[در خاورمیانه]، از نظر نژادی متفاوت با همسایگانش و تنها تصادفاً اسلامی شده قلمداد می شود». با همین تصور بود که پهلوی دوم، در دهه پنجاه، سرمست از رونق اقتصادی نفتی گفته بود «موقعیت قرارگیری ایران در خاورمیانه، صرفاً یک تصادف جغرافیایی است». یعنی اینکه «ما» نه به اینجا که به جایی دیگر، به غرب تعلق داریم.
✅این ناسیونالیسم مولود مواجهه عموماً دردناک ایران با غرب و پیشرفت های آن است. وقتی ایرانیان در سفرها و خوانده ها پیشرفت غرب را می¬دیدند، تاب تحمل عقب ماندگی ایران دشوار می شد. جنگ های ایران و روس این احساس خواری را افزون کرد. اگر تا پیش از این مواجهه، تا پیش از جنگ ها، سنت ایرانی هرچیز مسیحی اروپایی را خوار می شمرد، اکنون غرب به غایت برخی از روشنفکران ایرانی بدل شده بود. «ناسیونالیسم ایرانی ذاتاً با هراس و شیفتگیِ روشنفکران ایرانی نسبت به هر چیز و هر فکر اروپایی، و آرزوی برکشیدنِ ایران به همان سطح پیشرفت در کوتاه ترین زمان ممکن آمیخته است» (صفحه، 31). باید توضیحی داده می شد که چرا چنین شد؟ چرا ایران چنین در قهقراست؟ این پرسش لاجرم پرسشی تاریخی هم هست. از اینکه چه فرایندی طی شده است؟ و از دل این پرسش ها بود که ناسیونالیسم بی جاساز ظهور کرد.
✅این ناسیونالیسم سه مولفه اصلی دارد. نخست باستان گرایی. برای نخستین بار، تاریخ ایران، نه به صورت تاریخ دوره های مختلف، بلکه به صورت روایتی کلی و خطی معرفی می شود و در آن تاریخ پیش از اسلام به طرز عجیبی شکوهمند جلوه داده می شود. آخوندزاده و کرمانی در ستایش از ایران پیش از اسلام چنان پیش می روند که آن را از نظر درجه پیشرفت برابر با اروپای امروز می دانند. ایران پیش از اسلام شکوهمند است و زوال آنگاه شروع می شود که اعرب حمله می کنند. و این مولفه دوم این ایدئولوژی ناسیونالیستی است: عرب ستیزی. کرمانی می گوید که « من هر شاخته از درخت اخلاق زشت ایرانیان را که دست می زنم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزروع تازیان است.». آن ها عرب ستیزی را در زمانه ای رواج دادند که اعراب به هیچ روی خطری برای ایران نبودند، حتی ناسیونالیسمِ تازه شکل گرفته آن ها بیشتر در ضدیت با عثمانی بود نه ایران. اما تخیل ناسیونالیستی دنبال بلاگردانی می گردد و با نفرین کردنِ اعراب و آن ها را مسئول زوال خواندن از درد عقب ماندگی ایرن می کاهد.
✅این روند آن تماماً در مخلیه رخ می دهد. تا قبل از دوره قاجار تصویر متفاوتی از ایران پیش از اسلام وجود داشت. و ورود اسلام به ایران نشانه رحمت بر ملت ایران بود. نخستین نشانه های گفتمانی که ورود اسلام به ایران را یک گسیختگی قلمداد می کند نه در منابع ایرانی بلکه در آثار نویسندگان اروپاییِ مانند مونتسکیو یا هردر به چشم می خورد. تاریخ نگاران و مستشرقان اروپایی به شکوهمندجلوه دادن ایران پیش از اسلام پرداختند. و این از نکات جالب ناسیونالیسم بی جاساز است، حتی تلقی اش از تاریخ، ملت و از گذشته خودش را از «دیگری بزرگ» می گیرد. ناسیونالیسم بیجاساز توضیح سهلی برای گرفتاری های آشکار ایران فراهم می آورد. آماجی بیرونی برای کینه ورزی نشان می دهد و خود ایرانیان را از مسئولیت ایجاد ایران معاصر مبرا می کند. نقش ایرانیان در تاریخ شان محدود می شود به حفظ مکرر فرهنگ و زبان.
✅سومین مولفه این ناسیونالیسم رابطه بغرنجی با مدرنیته یا تجدد اروپایی، نوعی پذیرش گزینشی آن. ایدئولوگ های این ناسیونالیسم، آخوندزاده و کرمانی، برخلاف نظر آدمیت وارثان روشنگری نبودند، آخوندزاده که در تفلیس زندگی می کرد متاثر از سنت «ضدروشنگریِ» آنجا بود. آن ها به شکلی التقاطی به سنت اروپایی روبرو شدند.
✅نویسنده در این کتاب رد این ناسیونالیسم بی جاساز را پی می گیرد و زمینه های تقویت آن را پس از مشروطه و با ظهور رضاشاه تا انقلاب اسلامی نشان می دهد. این ناسیونالیسم با شکست مشروطه، تقویت شد. از نظر نویسنده مهم ترین جریان های تاریخ نگاری در ایران معاصر هم به شدت تحت تاثیر این نوع ناسیونالیسم بوده اند.
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/jlmz_74646.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/675
✅نویسنده در این کتاب تکوین و گسترش یک «ایدئولوژی ناسیونالیستی» را بررسی می کند که نامش را «ناسیونالیسم بی جاساز» می گذارد که با افکار آخوندزاده و کرمانی گره خورده است. اما منظور از «بی جاسازی» چیست؟ بی جاسازی را نباید در معنای جابجایی جمعیتی، مهاجران و پناهندگان، در نظر گرفت. «بی جاسازی به عملی اطلاق می شود که در مخیله انجام می گیرد، عملی که ملت ایران را از واقعیت تجربی اش در مقام جامعه ای با اکثریت مسلمان در شرق جاکن می کند، و به لحاظ ذهنی ایران را به غرب، به جایی که بدان تعلق ندارد مربوط می کند. ایرانیان در این نوع ناسیونالیسم، ملتی از حیث فرهنگی و نژادی جاکن شده، بی ارتباط با پیرامونش[در خاورمیانه]، از نظر نژادی متفاوت با همسایگانش و تنها تصادفاً اسلامی شده قلمداد می شود». با همین تصور بود که پهلوی دوم، در دهه پنجاه، سرمست از رونق اقتصادی نفتی گفته بود «موقعیت قرارگیری ایران در خاورمیانه، صرفاً یک تصادف جغرافیایی است». یعنی اینکه «ما» نه به اینجا که به جایی دیگر، به غرب تعلق داریم.
✅این ناسیونالیسم مولود مواجهه عموماً دردناک ایران با غرب و پیشرفت های آن است. وقتی ایرانیان در سفرها و خوانده ها پیشرفت غرب را می¬دیدند، تاب تحمل عقب ماندگی ایران دشوار می شد. جنگ های ایران و روس این احساس خواری را افزون کرد. اگر تا پیش از این مواجهه، تا پیش از جنگ ها، سنت ایرانی هرچیز مسیحی اروپایی را خوار می شمرد، اکنون غرب به غایت برخی از روشنفکران ایرانی بدل شده بود. «ناسیونالیسم ایرانی ذاتاً با هراس و شیفتگیِ روشنفکران ایرانی نسبت به هر چیز و هر فکر اروپایی، و آرزوی برکشیدنِ ایران به همان سطح پیشرفت در کوتاه ترین زمان ممکن آمیخته است» (صفحه، 31). باید توضیحی داده می شد که چرا چنین شد؟ چرا ایران چنین در قهقراست؟ این پرسش لاجرم پرسشی تاریخی هم هست. از اینکه چه فرایندی طی شده است؟ و از دل این پرسش ها بود که ناسیونالیسم بی جاساز ظهور کرد.
✅این ناسیونالیسم سه مولفه اصلی دارد. نخست باستان گرایی. برای نخستین بار، تاریخ ایران، نه به صورت تاریخ دوره های مختلف، بلکه به صورت روایتی کلی و خطی معرفی می شود و در آن تاریخ پیش از اسلام به طرز عجیبی شکوهمند جلوه داده می شود. آخوندزاده و کرمانی در ستایش از ایران پیش از اسلام چنان پیش می روند که آن را از نظر درجه پیشرفت برابر با اروپای امروز می دانند. ایران پیش از اسلام شکوهمند است و زوال آنگاه شروع می شود که اعرب حمله می کنند. و این مولفه دوم این ایدئولوژی ناسیونالیستی است: عرب ستیزی. کرمانی می گوید که « من هر شاخته از درخت اخلاق زشت ایرانیان را که دست می زنم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزروع تازیان است.». آن ها عرب ستیزی را در زمانه ای رواج دادند که اعراب به هیچ روی خطری برای ایران نبودند، حتی ناسیونالیسمِ تازه شکل گرفته آن ها بیشتر در ضدیت با عثمانی بود نه ایران. اما تخیل ناسیونالیستی دنبال بلاگردانی می گردد و با نفرین کردنِ اعراب و آن ها را مسئول زوال خواندن از درد عقب ماندگی ایرن می کاهد.
✅این روند آن تماماً در مخلیه رخ می دهد. تا قبل از دوره قاجار تصویر متفاوتی از ایران پیش از اسلام وجود داشت. و ورود اسلام به ایران نشانه رحمت بر ملت ایران بود. نخستین نشانه های گفتمانی که ورود اسلام به ایران را یک گسیختگی قلمداد می کند نه در منابع ایرانی بلکه در آثار نویسندگان اروپاییِ مانند مونتسکیو یا هردر به چشم می خورد. تاریخ نگاران و مستشرقان اروپایی به شکوهمندجلوه دادن ایران پیش از اسلام پرداختند. و این از نکات جالب ناسیونالیسم بی جاساز است، حتی تلقی اش از تاریخ، ملت و از گذشته خودش را از «دیگری بزرگ» می گیرد. ناسیونالیسم بیجاساز توضیح سهلی برای گرفتاری های آشکار ایران فراهم می آورد. آماجی بیرونی برای کینه ورزی نشان می دهد و خود ایرانیان را از مسئولیت ایجاد ایران معاصر مبرا می کند. نقش ایرانیان در تاریخ شان محدود می شود به حفظ مکرر فرهنگ و زبان.
✅سومین مولفه این ناسیونالیسم رابطه بغرنجی با مدرنیته یا تجدد اروپایی، نوعی پذیرش گزینشی آن. ایدئولوگ های این ناسیونالیسم، آخوندزاده و کرمانی، برخلاف نظر آدمیت وارثان روشنگری نبودند، آخوندزاده که در تفلیس زندگی می کرد متاثر از سنت «ضدروشنگریِ» آنجا بود. آن ها به شکلی التقاطی به سنت اروپایی روبرو شدند.
✅نویسنده در این کتاب رد این ناسیونالیسم بی جاساز را پی می گیرد و زمینه های تقویت آن را پس از مشروطه و با ظهور رضاشاه تا انقلاب اسلامی نشان می دهد. این ناسیونالیسم با شکست مشروطه، تقویت شد. از نظر نویسنده مهم ترین جریان های تاریخ نگاری در ایران معاصر هم به شدت تحت تاثیر این نوع ناسیونالیسم بوده اند.
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/jlmz_74646.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/675
✅« جان سیاهپوستها اهمیت دارد» و بازسازیِ فرادستیِ تاریخی
✅« جان سیاه پوستها اهمیت دارد». این شعار جنبشی است که در اعتراض به مرگ جورج فلوید و تبعیض علیه سیاهان به راه افتاده است. شعار گویا برساخته سفیدپوستانی است که معترضاند به این نابرابری. تصاویری هم پخش شد از آنها که بخاطر خطاها و ستمهای تاریخی «پدرانشان»، در برابر سیاه پوستانِ هیجان زده زانو زده و طلب آمرزش میکردند. درامی انسانی به نظر میرسد. اما به گمانم چیز خطرناکی هم در این شعار هست.
✅این جنبش کماکان در چارچوب مقولات و دستهبندیهای «نژادی» صورتبندی میشود و کماکان در بردارنده آن رابطه فرادستی/فرودستیِ تاریخی است. چه آن زمان که سفیدپوستان به عنوان یک گروه و نژاد میروند و از سیاهپوستان آمرزش میطلبند و مهمتر با طرح این شعار که « جان سیاهپوستها اهمیت دارد». این شعار دلالت نهانی هم دارد، بخصوص آنجا که سفیدپوستان فریادش بزنند: اینکه ما، حق حیات و ارزش حیات سیاهپوستان را به «رسمیت» میشناسیم. «ما» تایید میکنیم این حق حیات را. در واقع از پس یک تاریخ سراسر ظلم، حالا این حق را «عطا» میکنیم، یا اینکه پیشتر عطا کردهایم و هرکه نقضش کند باید مجازت شود. این «بازشناسی» هم، روابط فرادستی/فرودستیِ خاص خودش را آفریده است. حقی که «عطا» شود، روزی هم ممکن است ستانده شود. اما این حقی است فراتر از تایید یا تکذیب یک «دیگری».
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/677
✅« جان سیاه پوستها اهمیت دارد». این شعار جنبشی است که در اعتراض به مرگ جورج فلوید و تبعیض علیه سیاهان به راه افتاده است. شعار گویا برساخته سفیدپوستانی است که معترضاند به این نابرابری. تصاویری هم پخش شد از آنها که بخاطر خطاها و ستمهای تاریخی «پدرانشان»، در برابر سیاه پوستانِ هیجان زده زانو زده و طلب آمرزش میکردند. درامی انسانی به نظر میرسد. اما به گمانم چیز خطرناکی هم در این شعار هست.
✅این جنبش کماکان در چارچوب مقولات و دستهبندیهای «نژادی» صورتبندی میشود و کماکان در بردارنده آن رابطه فرادستی/فرودستیِ تاریخی است. چه آن زمان که سفیدپوستان به عنوان یک گروه و نژاد میروند و از سیاهپوستان آمرزش میطلبند و مهمتر با طرح این شعار که « جان سیاهپوستها اهمیت دارد». این شعار دلالت نهانی هم دارد، بخصوص آنجا که سفیدپوستان فریادش بزنند: اینکه ما، حق حیات و ارزش حیات سیاهپوستان را به «رسمیت» میشناسیم. «ما» تایید میکنیم این حق حیات را. در واقع از پس یک تاریخ سراسر ظلم، حالا این حق را «عطا» میکنیم، یا اینکه پیشتر عطا کردهایم و هرکه نقضش کند باید مجازت شود. این «بازشناسی» هم، روابط فرادستی/فرودستیِ خاص خودش را آفریده است. حقی که «عطا» شود، روزی هم ممکن است ستانده شود. اما این حقی است فراتر از تایید یا تکذیب یک «دیگری».
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/677
Telegram
آمیزش افق ها
✅« جان سیاهپوستها اهمیت دارد» و بازسازیِ فرادستیِ تاریخی
✅« جان سیاه پوستها اهمیت دارد». این شعار جنبشی است که در اعتراض به مرگ جورج فلوید و تبعیض علیه سیاهان به راه افتاده است. شعار گویا برساخته سفیدپوستانی است که معترضاند به این نابرابری. تصاویری هم…
✅« جان سیاه پوستها اهمیت دارد». این شعار جنبشی است که در اعتراض به مرگ جورج فلوید و تبعیض علیه سیاهان به راه افتاده است. شعار گویا برساخته سفیدپوستانی است که معترضاند به این نابرابری. تصاویری هم…
✅وطن و دلالتهای جنسیتی آن
✅افسانه نجم آبادی مقاله درخشانی دارد درباره دلالتهای جنسیتی برداشت مدرن از وطن. میدانیم که ملتسازی در دوران مدرن پدیدهای است که با تغییرات گفتمانی در مفاهیم بنیادی مانند سرزمین، ملت و دیگری همراه بود. «ملتهای مدرن اغلب با استعارههای خانوادگی به تصویر کشیده شدهاند». تقریباً در تمام موارد، اجتماع ملیِ جدید با مفهوم «برادری» صورتبندی شده است که خود متضمن دومعناست: یکی اینکه در خلق احساسات ناسیونالیستی جدید محوریت با پیوندها و روابط میان مردان است. دوم اینکه این صورتبندی جدید، با طرد زنان از قرارداد اجتماعی جدید همراه شده است. «در این قرارداد نه تنها زنان به انقیادِ قدرتِ مردان در میآیند، نه تنها جایگاهی در نظم جدید سیاسی و اجتماعی ندارد، بلکه تنها واسطه و نشانههایی هستند از روابط اجتماعی بین مردان»
✅نجم آبادی به گفتمان تجدد در ایران می پردازد. گفتمان مدرنیته[تجدد] ایرانی به صورتبندی مجدد مفاهیمی محوری مثل ملت، سیاست، وطن و علم انجامیده است. در گفتمان جدید، هرکدام از این مفاهیم، دلالت جنسیتی خاصی مییابند. ملت به چیزی مردانه و متعلق به «برادران» بدل میشود در مقابل «وطن» چیزی زنانه تصور میشود. این وسط پای ناموس به میان میآید. ناموس حلقه واسطه تغییراتی اساسی است، نوعی میانجی برای گذار از اجتماعی دینی[ناموس اسلام] به اجتماعی ملی[ناموس ایران]. ناموس در صورتبندی جدید هم بر عصمت زنان[عصمت سکشوال] اشاره داشت و هم به عصمت ایران[عصمت ملی] و این دو به شدت همدیگر را تقویت می کردند.
✅وطن، که حالا چیزی جغرافیایی-بدنی بود، به صورت معشوقی زنانه و گاه به صورت «مادر» به تصویر کشیده شد. وطن جدید، دیگر صرفاً محل تولد افراد نبود، قلمرویی محصور بود که جمع «مردان و برادران» در آن میزیستند. وطن تنی زنانه شد تنی برای دوستداشتن، تنی برای مالکیت، تنی که باید از آن حفاظت شود، تنی که باید در راه آن کشته داد و جان داد. گفتمان محافظت از زن هم در اینجا شکل میگیرد- از این بدن باید در برابر توطئه ها، مداخلات و نفوذ «دیگران» حمایت کرد؛ و دفاع از ناموس شد وظیفهای هم شخصی هم میهنی. مفهوم غیرت ملی هم در اینجا معنایی دگر مییابد. نجم آبادی نشان میدهد که چگونه ادبیات به خدمت این گفتار جدید درآمد و چگونه این تصور، به پشتوانه قدرت دین و دولت گسترش یافته است.
✅بهرحال کاش این مقاله خوانده شود اما باید بدانیم که ارجاع صرف به اینکه «ناموس» [در این معنای انسان کشش] چیزی قدیمی است یا نشانه ارتجاع، ما را غافل میکند از گرهخوردگیاش با گفتمان۔های مدرن. مسئله تنها خشک مغزی و بربریت چند نفر نیست که به جان زنان میافتند، این گفتار با کلیت ساختارهای سیاسی و فرهنگی تنیده است. و مبارزه با آن مبارزهای است هم در سطح سیاسی و اجتماعی و هم در سطح گفتمانی، مبارزهای سخت و دامنه دار.
✔️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/678
✅افسانه نجم آبادی مقاله درخشانی دارد درباره دلالتهای جنسیتی برداشت مدرن از وطن. میدانیم که ملتسازی در دوران مدرن پدیدهای است که با تغییرات گفتمانی در مفاهیم بنیادی مانند سرزمین، ملت و دیگری همراه بود. «ملتهای مدرن اغلب با استعارههای خانوادگی به تصویر کشیده شدهاند». تقریباً در تمام موارد، اجتماع ملیِ جدید با مفهوم «برادری» صورتبندی شده است که خود متضمن دومعناست: یکی اینکه در خلق احساسات ناسیونالیستی جدید محوریت با پیوندها و روابط میان مردان است. دوم اینکه این صورتبندی جدید، با طرد زنان از قرارداد اجتماعی جدید همراه شده است. «در این قرارداد نه تنها زنان به انقیادِ قدرتِ مردان در میآیند، نه تنها جایگاهی در نظم جدید سیاسی و اجتماعی ندارد، بلکه تنها واسطه و نشانههایی هستند از روابط اجتماعی بین مردان»
✅نجم آبادی به گفتمان تجدد در ایران می پردازد. گفتمان مدرنیته[تجدد] ایرانی به صورتبندی مجدد مفاهیمی محوری مثل ملت، سیاست، وطن و علم انجامیده است. در گفتمان جدید، هرکدام از این مفاهیم، دلالت جنسیتی خاصی مییابند. ملت به چیزی مردانه و متعلق به «برادران» بدل میشود در مقابل «وطن» چیزی زنانه تصور میشود. این وسط پای ناموس به میان میآید. ناموس حلقه واسطه تغییراتی اساسی است، نوعی میانجی برای گذار از اجتماعی دینی[ناموس اسلام] به اجتماعی ملی[ناموس ایران]. ناموس در صورتبندی جدید هم بر عصمت زنان[عصمت سکشوال] اشاره داشت و هم به عصمت ایران[عصمت ملی] و این دو به شدت همدیگر را تقویت می کردند.
✅وطن، که حالا چیزی جغرافیایی-بدنی بود، به صورت معشوقی زنانه و گاه به صورت «مادر» به تصویر کشیده شد. وطن جدید، دیگر صرفاً محل تولد افراد نبود، قلمرویی محصور بود که جمع «مردان و برادران» در آن میزیستند. وطن تنی زنانه شد تنی برای دوستداشتن، تنی برای مالکیت، تنی که باید از آن حفاظت شود، تنی که باید در راه آن کشته داد و جان داد. گفتمان محافظت از زن هم در اینجا شکل میگیرد- از این بدن باید در برابر توطئه ها، مداخلات و نفوذ «دیگران» حمایت کرد؛ و دفاع از ناموس شد وظیفهای هم شخصی هم میهنی. مفهوم غیرت ملی هم در اینجا معنایی دگر مییابد. نجم آبادی نشان میدهد که چگونه ادبیات به خدمت این گفتار جدید درآمد و چگونه این تصور، به پشتوانه قدرت دین و دولت گسترش یافته است.
✅بهرحال کاش این مقاله خوانده شود اما باید بدانیم که ارجاع صرف به اینکه «ناموس» [در این معنای انسان کشش] چیزی قدیمی است یا نشانه ارتجاع، ما را غافل میکند از گرهخوردگیاش با گفتمان۔های مدرن. مسئله تنها خشک مغزی و بربریت چند نفر نیست که به جان زنان میافتند، این گفتار با کلیت ساختارهای سیاسی و فرهنگی تنیده است. و مبارزه با آن مبارزهای است هم در سطح سیاسی و اجتماعی و هم در سطح گفتمانی، مبارزهای سخت و دامنه دار.
✔️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/678
Telegram
آمیزش افق ها
✅وطن و دلالتهای جنسیتی آن
✅افسانه نجم آبادی مقاله درخشانی دارد درباره دلالتهای جنسیتی برداشت مدرن از وطن. میدانیم که ملتسازی در دوران مدرن پدیدهای است که با تغییرات گفتمانی در مفاهیم بنیادی مانند سرزمین، ملت و دیگری همراه بود. «ملتهای مدرن اغلب با…
✅افسانه نجم آبادی مقاله درخشانی دارد درباره دلالتهای جنسیتی برداشت مدرن از وطن. میدانیم که ملتسازی در دوران مدرن پدیدهای است که با تغییرات گفتمانی در مفاهیم بنیادی مانند سرزمین، ملت و دیگری همراه بود. «ملتهای مدرن اغلب با…
✅آواره
✍️غلامحسین ساعدی
✳️آواره آگاه است که جا و مکان ندارد، پول ندارد، خستگی مزمن، گرسنگی مزمن از او آشفته حالی میسازد که فرسنگها از بیدار بختی و امید فاصله دارد. و بدتر از همه اضطراب مزمن، ترس مزمن. آواره از کنار سگهای جلیقه پوش با احترام و لبخند رد میشود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. به همه چیز این گوشۀ دنیا باید احترام گذاشت، حدیث "همه جای دنیا سرای من است" یادش میرود، آواره در سرزمین از ما بهتران است، طعم حقارت را میچشد، ادارۀ پلیس، ادارۀ پناهندگی، اداره درماندگی. آواره حس میکند تمام مناعت طبعش را از دست داده است. لبخند یک پیر مرد دائم الخمر، یا چشمک یک سبزی فروش یا یک جواب سلام سرایدار یک خانه، وضع روحی او را از این رو به آن رو میکند، آواره از پاسبانی که کنار گل فروشی ایستاده و سیگار دود میکند، از مامور بیآزاری که وارد قطار میشود، از گریۀ بچۀ همسایه میترسد، آواره بیمارگونه میترسد، آواره وقتی میشنود که دو نفر به زبان مادری او حرف میزنند، به شدت وحشت میکند، پشت به آنها میکند و در اولین ایستگاه پیاده میشود. اگر در خیابان است به اولین کوچه راه کج میکند، آواره حتی از خود میترسد، از تصویر خود میترسد، و فکر مرگ هیچوقت او را رها نمیکند، خاطرات کفن و دفن اموات دور و نزدیک را جلو چشم دارد. میترسد بمیرد، و لاشۀ صاحب مردهاش روی دست کسی بماند. خیال میکند نعشکشی آوارهها قدغن است و نمیداند و حاضر نیست قبول کند وقتی که مردی، مردی، بدرک! به هر حال برای چال کردن یک جسد، زندهها به خاطر خودشان هم شده، چالهای پیدا خواهند کرد...
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/679
✍️غلامحسین ساعدی
✳️آواره آگاه است که جا و مکان ندارد، پول ندارد، خستگی مزمن، گرسنگی مزمن از او آشفته حالی میسازد که فرسنگها از بیدار بختی و امید فاصله دارد. و بدتر از همه اضطراب مزمن، ترس مزمن. آواره از کنار سگهای جلیقه پوش با احترام و لبخند رد میشود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. به همه چیز این گوشۀ دنیا باید احترام گذاشت، حدیث "همه جای دنیا سرای من است" یادش میرود، آواره در سرزمین از ما بهتران است، طعم حقارت را میچشد، ادارۀ پلیس، ادارۀ پناهندگی، اداره درماندگی. آواره حس میکند تمام مناعت طبعش را از دست داده است. لبخند یک پیر مرد دائم الخمر، یا چشمک یک سبزی فروش یا یک جواب سلام سرایدار یک خانه، وضع روحی او را از این رو به آن رو میکند، آواره از پاسبانی که کنار گل فروشی ایستاده و سیگار دود میکند، از مامور بیآزاری که وارد قطار میشود، از گریۀ بچۀ همسایه میترسد، آواره بیمارگونه میترسد، آواره وقتی میشنود که دو نفر به زبان مادری او حرف میزنند، به شدت وحشت میکند، پشت به آنها میکند و در اولین ایستگاه پیاده میشود. اگر در خیابان است به اولین کوچه راه کج میکند، آواره حتی از خود میترسد، از تصویر خود میترسد، و فکر مرگ هیچوقت او را رها نمیکند، خاطرات کفن و دفن اموات دور و نزدیک را جلو چشم دارد. میترسد بمیرد، و لاشۀ صاحب مردهاش روی دست کسی بماند. خیال میکند نعشکشی آوارهها قدغن است و نمیداند و حاضر نیست قبول کند وقتی که مردی، مردی، بدرک! به هر حال برای چال کردن یک جسد، زندهها به خاطر خودشان هم شده، چالهای پیدا خواهند کرد...
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/679
Telegram
آمیزش افق ها
✅آواره
✍️غلامحسین ساعدی
✳️آواره آگاه است که جا و مکان ندارد، پول ندارد، خستگی مزمن، گرسنگی مزمن از او آشفته حالی میسازد که فرسنگها از بیدار بختی و امید فاصله دارد. و بدتر از همه اضطراب مزمن، ترس مزمن. آواره از کنار سگهای جلیقه پوش با احترام و لبخند…
✍️غلامحسین ساعدی
✳️آواره آگاه است که جا و مکان ندارد، پول ندارد، خستگی مزمن، گرسنگی مزمن از او آشفته حالی میسازد که فرسنگها از بیدار بختی و امید فاصله دارد. و بدتر از همه اضطراب مزمن، ترس مزمن. آواره از کنار سگهای جلیقه پوش با احترام و لبخند…
✅آنفلوانزای اسپانیایی: چگونه جهان پس از همهگیری 1918-1919 تغییر کرد
✍️تورج اتابکی . ترجمه: شهریار خواجیان
✅«شبی سرنوشتساز در تابستان 1918، درحالیکه جنگ بزرگ رو به پایان بود، در قلب تاریکی سه سوار با هیئتی تهدیدآمیز و شلاق و شمشیری در دست، دیوارهای شهر را شکافتند و وارد شهر شدند. یکی از آنها قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و سومی وبا نام داشت. با یورش این سواران بیرحم، فقرا، سالمندان و جوانان همچون برگهای خزان فرو افتادند و پژمردند».
شرح بالا را جمالزاده، نویسنده ایرانی، نوشته که گزارشی عینی از زندگی در ایران و کشورهای همسایه آن در زمان جنگ جهانی اول به دست داده است. شرح جمالزاده یکی از چند گزارش عینی از شیوع این همهگیری در آسیای غربی است.
✅ویروس در بهار 1918 (1297) و تابستان 1919 (1298) بهسرعت جهان را درنوردید و دستکم 500 میلیون تن را مبتلا کرد، که یکسوم جمعیت جهان را شامل میشدند، و جان دستکم 50 میلیون تن را در سراسر جهان گرفت. هنوز بر سر اینکه این مرگبارترین همهگیری دوران مدرن از ایالات متحده، اروپا یا چین آمده، اختلافنظر وجود دارد. اما بههرحال، نام آن بهناروا آنفلوانزای «اسپانیایی» گذاشته شد. در مورد دلیل آن باید گفت که چون در زمان جنگ بزرگ سانسور اخبار برقرار بود، جلوی گزارش این بیماری در بسیاری از بخشهای اروپا گرفته شد. اما اسپانیا چون در جنگ بیطرف بود، یکی از نخستین کشورهایی بود که شیوع این ویروس را به رسمیت شناخت، سانسور شدید برقرار نکرد و لذا خبر نخستین نشانههای ویروس و گسترش آن آزادانه منتشر شد. درنتیجه، مردم بهخطا فرض را بر آن گذاشتند که خاستگاه ویروس اسپانیا بوده و بر آن انگ «آنفلوانزای اسپانیایی» زدند.
✅شمار قربانیان این همهگیری با فاصله زیاد از شمار هر بیماری دیگری که جهان پیش از آن در عصر مدرن تجربه کرده بود، فراتر رفت. در ایالات متحده، تا پایان اکتبر 1918، طی نخستین موج شیوع آنفلوانزای اسپانیایی، 200 هزار تن جان باختند. در پایان این همهگیری، شمار تلفات آمریکا به 550 هزار نفر رسیده بود. ویروس به آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی نیز سرایت کرد. در ایران، تقریبا 15 درصد از جمعیت 10 میلیونی آن جان باختند.
آنفلوانزای اسپانیایی تأثیری عمیق بر اقتصاد جهانی گذاشت، شمار زیادی از افراد سالم 18-40 ساله از بین رفتند. در بریتانیا طی تابستان 1918، تنها در یک روز 80 تن از 400 کارگر یک کارخانه ریسندگی جان باختند. در بسیاری از کشورها که کشتهشدن جمعیت مردان خود در اثر جنگ را تجربه کرده بودند، این همهگیری باز هم مردان جوان کمتری را برای اداره مزارع و کارخانهها باقی گذاشت.
✅درنتیجه کاهش نیروی کار، کارگران توانستند شرایط زندگی و کار بهتر، مراقبتهای بهداشتی عمومی و نیز دستمزد بیشتر را از کارفرمایان خود طلب کنند. اینها خواستههای عمده کارگرانِ نهفقط در اروپا و آمریکا، که در بسیاری از کشورهای جهان بود. برای مثال، در ایران نخستین گامها برای تشکیل اتحادیههای کارگری برداشته شد، و کارگران برای بهبود شرایط کار و زندگی خود دست به اعتصاب زدند. نخستین اعتصاب گسترده در صنعت نفت ایران در 1920 (1299) روی داد و منجر به افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار کارگران شد.
✅اعتراضات کارگری به تغییرات بنیادی در شیوه اجرای سیاستهای اجتماعی دولتها در بسیاری از بخشهای جهان انجامید. سنگ بنای دولتهای رفاه و توسعهگرا در بستری ترکیبی از همهگیری آنفلوانزای اسپانیایی و جنگ بزرگ نهاده شد. در سالهای بین دو جنگ جهانی، برخی کشورها در آسیا و آمریکای جنوبی این الگوی دولتهای رفاه و توسعهگرا را به روشهای متفاوت برگرفتند.
کاهش نیروی کار مردان نهفقط به کارگران مرد قدرت بخشید، بلکه ترکیب جنسیتی نیروی کار را نیز تغییر داد. زنان اینک به نیروی کار پیوستند، که این موجب تقویت عاملیت زنان و ارتقای موضعشان شد. در ایالات متحده، سهم زنان در نیروی کار از 18 درصد در 1900 به تقریبا 21 درصد در 1920 افزایش یافت. در همان سال کنگره ایالات متحده با تصویب متمم 19 قانون اساسی، حق رأی همه زنان آمریکایی را تضمین کرد.
✅از شیوع آنفلوانزای اسپانیایی و تأثیرات فاجعهبار آن در سراسر جهان بلافاصله پس از جنگ بزرگ، یک سده گذشته است. در یکصدمین سال پایان جنگ بزرگ، این حقیقت که شمار تلفات آنفلوانزای اسپانیایی دوبرابر تلفات خود جنگ بود، برجستگی نیافت. بااینحال تأثیری که آنفلوانزای اسپانیایی بر قدرتمندکردن مردم جهت تغییر مسیر زندگیشان گذاشت، حتی تا به امروز بهجای خود باقی است. تأثیرات بلندمدت همهگیری کنونی کووید 19 هنوز معلوم نیست، و باید منتظر ماند و دید که آیا تأثیر رهاییبخش مشابهی بر کار و موقعیت کارگران دارد یا نه.
🛑منبع: روزنامه شرق
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/680
✍️تورج اتابکی . ترجمه: شهریار خواجیان
✅«شبی سرنوشتساز در تابستان 1918، درحالیکه جنگ بزرگ رو به پایان بود، در قلب تاریکی سه سوار با هیئتی تهدیدآمیز و شلاق و شمشیری در دست، دیوارهای شهر را شکافتند و وارد شهر شدند. یکی از آنها قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و سومی وبا نام داشت. با یورش این سواران بیرحم، فقرا، سالمندان و جوانان همچون برگهای خزان فرو افتادند و پژمردند».
شرح بالا را جمالزاده، نویسنده ایرانی، نوشته که گزارشی عینی از زندگی در ایران و کشورهای همسایه آن در زمان جنگ جهانی اول به دست داده است. شرح جمالزاده یکی از چند گزارش عینی از شیوع این همهگیری در آسیای غربی است.
✅ویروس در بهار 1918 (1297) و تابستان 1919 (1298) بهسرعت جهان را درنوردید و دستکم 500 میلیون تن را مبتلا کرد، که یکسوم جمعیت جهان را شامل میشدند، و جان دستکم 50 میلیون تن را در سراسر جهان گرفت. هنوز بر سر اینکه این مرگبارترین همهگیری دوران مدرن از ایالات متحده، اروپا یا چین آمده، اختلافنظر وجود دارد. اما بههرحال، نام آن بهناروا آنفلوانزای «اسپانیایی» گذاشته شد. در مورد دلیل آن باید گفت که چون در زمان جنگ بزرگ سانسور اخبار برقرار بود، جلوی گزارش این بیماری در بسیاری از بخشهای اروپا گرفته شد. اما اسپانیا چون در جنگ بیطرف بود، یکی از نخستین کشورهایی بود که شیوع این ویروس را به رسمیت شناخت، سانسور شدید برقرار نکرد و لذا خبر نخستین نشانههای ویروس و گسترش آن آزادانه منتشر شد. درنتیجه، مردم بهخطا فرض را بر آن گذاشتند که خاستگاه ویروس اسپانیا بوده و بر آن انگ «آنفلوانزای اسپانیایی» زدند.
✅شمار قربانیان این همهگیری با فاصله زیاد از شمار هر بیماری دیگری که جهان پیش از آن در عصر مدرن تجربه کرده بود، فراتر رفت. در ایالات متحده، تا پایان اکتبر 1918، طی نخستین موج شیوع آنفلوانزای اسپانیایی، 200 هزار تن جان باختند. در پایان این همهگیری، شمار تلفات آمریکا به 550 هزار نفر رسیده بود. ویروس به آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی نیز سرایت کرد. در ایران، تقریبا 15 درصد از جمعیت 10 میلیونی آن جان باختند.
آنفلوانزای اسپانیایی تأثیری عمیق بر اقتصاد جهانی گذاشت، شمار زیادی از افراد سالم 18-40 ساله از بین رفتند. در بریتانیا طی تابستان 1918، تنها در یک روز 80 تن از 400 کارگر یک کارخانه ریسندگی جان باختند. در بسیاری از کشورها که کشتهشدن جمعیت مردان خود در اثر جنگ را تجربه کرده بودند، این همهگیری باز هم مردان جوان کمتری را برای اداره مزارع و کارخانهها باقی گذاشت.
✅درنتیجه کاهش نیروی کار، کارگران توانستند شرایط زندگی و کار بهتر، مراقبتهای بهداشتی عمومی و نیز دستمزد بیشتر را از کارفرمایان خود طلب کنند. اینها خواستههای عمده کارگرانِ نهفقط در اروپا و آمریکا، که در بسیاری از کشورهای جهان بود. برای مثال، در ایران نخستین گامها برای تشکیل اتحادیههای کارگری برداشته شد، و کارگران برای بهبود شرایط کار و زندگی خود دست به اعتصاب زدند. نخستین اعتصاب گسترده در صنعت نفت ایران در 1920 (1299) روی داد و منجر به افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار کارگران شد.
✅اعتراضات کارگری به تغییرات بنیادی در شیوه اجرای سیاستهای اجتماعی دولتها در بسیاری از بخشهای جهان انجامید. سنگ بنای دولتهای رفاه و توسعهگرا در بستری ترکیبی از همهگیری آنفلوانزای اسپانیایی و جنگ بزرگ نهاده شد. در سالهای بین دو جنگ جهانی، برخی کشورها در آسیا و آمریکای جنوبی این الگوی دولتهای رفاه و توسعهگرا را به روشهای متفاوت برگرفتند.
کاهش نیروی کار مردان نهفقط به کارگران مرد قدرت بخشید، بلکه ترکیب جنسیتی نیروی کار را نیز تغییر داد. زنان اینک به نیروی کار پیوستند، که این موجب تقویت عاملیت زنان و ارتقای موضعشان شد. در ایالات متحده، سهم زنان در نیروی کار از 18 درصد در 1900 به تقریبا 21 درصد در 1920 افزایش یافت. در همان سال کنگره ایالات متحده با تصویب متمم 19 قانون اساسی، حق رأی همه زنان آمریکایی را تضمین کرد.
✅از شیوع آنفلوانزای اسپانیایی و تأثیرات فاجعهبار آن در سراسر جهان بلافاصله پس از جنگ بزرگ، یک سده گذشته است. در یکصدمین سال پایان جنگ بزرگ، این حقیقت که شمار تلفات آنفلوانزای اسپانیایی دوبرابر تلفات خود جنگ بود، برجستگی نیافت. بااینحال تأثیری که آنفلوانزای اسپانیایی بر قدرتمندکردن مردم جهت تغییر مسیر زندگیشان گذاشت، حتی تا به امروز بهجای خود باقی است. تأثیرات بلندمدت همهگیری کنونی کووید 19 هنوز معلوم نیست، و باید منتظر ماند و دید که آیا تأثیر رهاییبخش مشابهی بر کار و موقعیت کارگران دارد یا نه.
🛑منبع: روزنامه شرق
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/680
Telegram
آمیزش افق ها
✅آنفلوانزای اسپانیایی: چگونه جهان پس از همهگیری 1918-1919 تغییر کرد
✍️تورج اتابکی . ترجمه: شهریار خواجیان
✅«شبی سرنوشتساز در تابستان 1918، درحالیکه جنگ بزرگ رو به پایان بود، در قلب تاریکی سه سوار با هیئتی تهدیدآمیز و شلاق و شمشیری در دست، دیوارهای شهر…
✍️تورج اتابکی . ترجمه: شهریار خواجیان
✅«شبی سرنوشتساز در تابستان 1918، درحالیکه جنگ بزرگ رو به پایان بود، در قلب تاریکی سه سوار با هیئتی تهدیدآمیز و شلاق و شمشیری در دست، دیوارهای شهر…
✅اشیاء و اضطراب مرگ
❇️ شاید منطقاً بتوان از معادلهای ساده سخن گفت: «کاهش ارزش پول به افزایش ارزش اشیاء منجر میشود». در نتیجهی این معادله ، نسبت ما با اشیاء تغییر میکند؛ تصور از هستیشان، نقشی که در زندگی ما دارند و مهمتر تصوری که از نبودنشان پیدا میکنیم؛ تا جایی که نوعی «اضطراب شی» به وجود میآید. در این اضطراب، در نتیجهی عواملی همچون تورم و کاهش ارزش پول، اشیا بتدریج غیرقابلجایگزین میشوند. تصور کنید لپتاپی دارید چندسال کارکرده. از قیمت روزافزون آن هم خبر دارید و احتمالاً از پسِ خرید لپتاپی جدید بر نمیآیید. همه اینها معنایی متفاوت به لپتاپ فعلی و کلا لپتاپ به مثابه شی میبخشد. تو گویی از کارافتادن لپتاپِ موجود، نه به معنای جایگزینی یکی دیگر، که به معنای لپتاپ نداشتن میشود. به این ترتیب، و در این فرایند ذهنی، ما خصلتی انسانی[جانداری] را بر شی میافکنیم. مرگ شی هم به مانند مرگ انسان میشود: یک بار و برای همیشه. پس اضطرابِ مرگ آدمی، به اشیا هم سرایت میکند. اضطراب از مرگ آنها و از دستدادنشان برای همیشه.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/681
❇️ شاید منطقاً بتوان از معادلهای ساده سخن گفت: «کاهش ارزش پول به افزایش ارزش اشیاء منجر میشود». در نتیجهی این معادله ، نسبت ما با اشیاء تغییر میکند؛ تصور از هستیشان، نقشی که در زندگی ما دارند و مهمتر تصوری که از نبودنشان پیدا میکنیم؛ تا جایی که نوعی «اضطراب شی» به وجود میآید. در این اضطراب، در نتیجهی عواملی همچون تورم و کاهش ارزش پول، اشیا بتدریج غیرقابلجایگزین میشوند. تصور کنید لپتاپی دارید چندسال کارکرده. از قیمت روزافزون آن هم خبر دارید و احتمالاً از پسِ خرید لپتاپی جدید بر نمیآیید. همه اینها معنایی متفاوت به لپتاپ فعلی و کلا لپتاپ به مثابه شی میبخشد. تو گویی از کارافتادن لپتاپِ موجود، نه به معنای جایگزینی یکی دیگر، که به معنای لپتاپ نداشتن میشود. به این ترتیب، و در این فرایند ذهنی، ما خصلتی انسانی[جانداری] را بر شی میافکنیم. مرگ شی هم به مانند مرگ انسان میشود: یک بار و برای همیشه. پس اضطرابِ مرگ آدمی، به اشیا هم سرایت میکند. اضطراب از مرگ آنها و از دستدادنشان برای همیشه.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/681
Telegram
آمیزش افق ها
✅اشیاء و اضطراب مرگ
❇️ شاید منطقاً بتوان از معادلهای ساده سخن گفت: «کاهش ارزش پول به افزایش ارزش اشیاء منجر میشود». در نتیجهی این معادله ، نسبت ما با اشیاء تغییر میکند؛ تصور از هستیشان، نقشی که در زندگی ما دارند و مهمتر تصوری که از نبودنشان پیدا…
❇️ شاید منطقاً بتوان از معادلهای ساده سخن گفت: «کاهش ارزش پول به افزایش ارزش اشیاء منجر میشود». در نتیجهی این معادله ، نسبت ما با اشیاء تغییر میکند؛ تصور از هستیشان، نقشی که در زندگی ما دارند و مهمتر تصوری که از نبودنشان پیدا…
✅در داستانِ کوتاه «تونل» نوشته فردریش دورنمات، جوانِ دانشجویی سوارِ قطارِ زوریخ- برن میشود؛ مسیرِ تقریباً هر روزهاش. قطار چون همیشه وارد تونل میشود، دانشجوی ما چشمانش را میبندد و به زمان تقریبیِ خروج قطار از تونل فکر میکند. این بار اما کمی طولانی شد. طولانیشدنش را میگذارد به حساب اشتباه خودش. دیگر مسافران را میبیند؛ خیلی طبیعی، هریک مشغول کار خود. یکی چرت میزند، آن دیگری سرش را به کتابی گرم کرده است. همین زودیهاست که قطار خارج شود. اما نه. تاریکی کماکان ادامه دارد. بسیار بیشتر از طول آن تونل کوچک. دوباره دیگران را برانداز میکند؛ نشستهاند بی هیچ واکنشی. دانشجو درباره وضعیت غیرعادی از آنها می پرسد، پاسخهایی نامربوط میدهند. به رییس قطار میرسد. او را قانع میکند که شرایط غیرعادی است. خودشان را به کابین لکوموتیوران میرسانند. نشانی از او نیست. فرار کرده. رییس قطار اعتراف میکند که کارکنان قطار همه پنج دقیقه پس از خارجنشدن از تونل، پایین پریدهاند. قطار حالا در تاریکی مسیری عمودی را با سرعتی هردم بیشتر رو به پایین طی میکند. به مغاکی آن سویش ناپیدا. دانشجو و رییس قطار برای پرتنشدن، به میلههایی چنگ زدهاند و از اتاق لکوموتیوران فرورفتن قطار در تاریکی را مینگرند. چه میتوان کرد؟ دانشجو در پاسخ به پرسش رییس قطار پاسخی ندارد جز اینکه « هیچ چیز».
✅قصه دورنمات روایت دنیای ما است، دنیایی همه فاجعه که با سرعت هرچه تمامتر به سوی تباهی در حرکت است، اما آدم هایش یا فجایع را نمی بینند(چون غالب مسافران) و یا امیدشان را برای انجامدادن کاری از دست دادهاند. ما و جهانمان، فرورفته در مغاکِ دهشت، دیریست حرکت به سوی ویرانی را آغاز کردهایم
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/682
✅قصه دورنمات روایت دنیای ما است، دنیایی همه فاجعه که با سرعت هرچه تمامتر به سوی تباهی در حرکت است، اما آدم هایش یا فجایع را نمی بینند(چون غالب مسافران) و یا امیدشان را برای انجامدادن کاری از دست دادهاند. ما و جهانمان، فرورفته در مغاکِ دهشت، دیریست حرکت به سوی ویرانی را آغاز کردهایم
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/682
Telegram
آمیزش افق ها
✅در داستانِ کوتاه «تونل» نوشته فردریش دورنمات، جوانِ دانشجویی سوارِ قطارِ زوریخ- برن میشود؛ مسیرِ تقریباً هر روزهاش. قطار چون همیشه وارد تونل میشود، دانشجوی ما چشمانش را میبندد و به زمان تقریبیِ خروج قطار از تونل فکر میکند. این بار اما کمی طولانی شد.…
چخوف- مرگ یک کارمند.pdf
44.6 KB
✅ داستان کوتاه
⏺ «مرگ یک کارمند»
✍️ آنتون چخوف
ترجمه: سروژ استپانیان
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/683
⏺ «مرگ یک کارمند»
✍️ آنتون چخوف
ترجمه: سروژ استپانیان
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/683
✍️از صفحه فیس بوک حمیدرضا ابک
⭕️بلایی به سرمان آوردهاند که برای زدن یک حرف ساده هم باید هزار جور مقدمه بچینیم و آسمان و ریسمان ببافیم. کاری کردهاند که بترسیم مبادا یک نقد کوچک باعث شود اصل حرف کسی که نقدش میکنی شنیده نشود.
✅گفتوگوی بهمن فرمانآرا با ایلنا درباره فیلم آخرش، سرشار است از نکات خواندنی. پر است از تذکر و هشدار. حتما باید خواند و توجه کرد. اما وقتی میرسی به این عبارت استخوان پشتت تیر میکشد:
«ما مملکت با فرهنگی هستیم و فرهنگ عظیمی را پشت خود داریم. شعرای بزرگی داریم و اصلا با همسایههای این طرف و آن طرف خود قابل قیاس نیستیم و به دولتی نیاز داریم که ارزش فرهنگ را بداند».
برایت این سوال پیش میآید که اگر قرار است حرف ارزشمندی بزنی، چرا باید دیگران را دراز کنی و کف پایشان چوب بزنی؟
ما مملکت بافرهنگی هستیم؟ اجازه هست بپرسم این «بافرهنگ» یعنی چه؟ یعنی در گذشته بزرگان اهل فرهنگ داشتهایم؟ یعنی سطح فرهنگ عمومیمان استاندارد بالایی دارد؟ یا چون شعرای بزرگی داشتهایم با فرهنگیم؟ منظور آقای فرمان آرا چیست؟ والله مخالفتی ندارم فقط میخواهم بدانم.
ایشان میفرماید با همسایههای اینطرف و آنطرف قابل قیاس نیستیم. چرا؟ چون ملاک فرهنگ «شاعر داشتن» است؟ بماند که تکلیف کلمه «بافرهنگ» هنوز روشن نشده. شاعران ترکیه شاعر نیستند؟ شاعران امروز افغان شعر نمیگویند؟ قافلهسالار شعر ما سعدی، ریزهخوار خوان متنبی شاعر عرب نبوده است؟ اصلا برویم جلوتر. فرهنگ فقط شعر است؟ دیگر هنرها مرخصاند؟ از همه مهمتر ویژگی اصلی بافرهنگی چگونه زیستن نیست؟
چند شاعر عراقی را میشناسید اقای فرمانآرا؟ چه خواندهاید از شعر عرب جاهلی؟ چند رمان از جهان عرب مطالعه کردهاید؟ درباره روشنفکری در جهان عرب چه میدانید؟ چقدر درباره تاریخ جنبشهای اجتماعی در کشورهای همسایه و تلاششان برای آزادی شنیدهاید؟ کاش لااقل چند مثال ضمیمه اظهارنظرتان میفرمودید.
فرمانآرا نه تنها سرمایه سینمای ایران که سرمایه فرهنگ است. اما خب من یک لاقبا هم حق دارم بپرسم استاد چه سندی برای این ادعاها دارد که اگر سندی نیاورد، باید باور کنم متورم شدن رگهای آریایی، گاه باعث میشود بزرگی چون او نیز، سویههای پنهان نژادپرستانه و ناسیونالیزم افراطی مستتر در افکارش را به زبان بیاورد.
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/685
⭕️بلایی به سرمان آوردهاند که برای زدن یک حرف ساده هم باید هزار جور مقدمه بچینیم و آسمان و ریسمان ببافیم. کاری کردهاند که بترسیم مبادا یک نقد کوچک باعث شود اصل حرف کسی که نقدش میکنی شنیده نشود.
✅گفتوگوی بهمن فرمانآرا با ایلنا درباره فیلم آخرش، سرشار است از نکات خواندنی. پر است از تذکر و هشدار. حتما باید خواند و توجه کرد. اما وقتی میرسی به این عبارت استخوان پشتت تیر میکشد:
«ما مملکت با فرهنگی هستیم و فرهنگ عظیمی را پشت خود داریم. شعرای بزرگی داریم و اصلا با همسایههای این طرف و آن طرف خود قابل قیاس نیستیم و به دولتی نیاز داریم که ارزش فرهنگ را بداند».
برایت این سوال پیش میآید که اگر قرار است حرف ارزشمندی بزنی، چرا باید دیگران را دراز کنی و کف پایشان چوب بزنی؟
ما مملکت بافرهنگی هستیم؟ اجازه هست بپرسم این «بافرهنگ» یعنی چه؟ یعنی در گذشته بزرگان اهل فرهنگ داشتهایم؟ یعنی سطح فرهنگ عمومیمان استاندارد بالایی دارد؟ یا چون شعرای بزرگی داشتهایم با فرهنگیم؟ منظور آقای فرمان آرا چیست؟ والله مخالفتی ندارم فقط میخواهم بدانم.
ایشان میفرماید با همسایههای اینطرف و آنطرف قابل قیاس نیستیم. چرا؟ چون ملاک فرهنگ «شاعر داشتن» است؟ بماند که تکلیف کلمه «بافرهنگ» هنوز روشن نشده. شاعران ترکیه شاعر نیستند؟ شاعران امروز افغان شعر نمیگویند؟ قافلهسالار شعر ما سعدی، ریزهخوار خوان متنبی شاعر عرب نبوده است؟ اصلا برویم جلوتر. فرهنگ فقط شعر است؟ دیگر هنرها مرخصاند؟ از همه مهمتر ویژگی اصلی بافرهنگی چگونه زیستن نیست؟
چند شاعر عراقی را میشناسید اقای فرمانآرا؟ چه خواندهاید از شعر عرب جاهلی؟ چند رمان از جهان عرب مطالعه کردهاید؟ درباره روشنفکری در جهان عرب چه میدانید؟ چقدر درباره تاریخ جنبشهای اجتماعی در کشورهای همسایه و تلاششان برای آزادی شنیدهاید؟ کاش لااقل چند مثال ضمیمه اظهارنظرتان میفرمودید.
فرمانآرا نه تنها سرمایه سینمای ایران که سرمایه فرهنگ است. اما خب من یک لاقبا هم حق دارم بپرسم استاد چه سندی برای این ادعاها دارد که اگر سندی نیاورد، باید باور کنم متورم شدن رگهای آریایی، گاه باعث میشود بزرگی چون او نیز، سویههای پنهان نژادپرستانه و ناسیونالیزم افراطی مستتر در افکارش را به زبان بیاورد.
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/685
Telegram
آمیزش افق ها
✍️از صفحه فیس بوک حمیدرضا ابک
⭕️بلایی به سرمان آوردهاند که برای زدن یک حرف ساده هم باید هزار جور مقدمه بچینیم و آسمان و ریسمان ببافیم. کاری کردهاند که بترسیم مبادا یک نقد کوچک باعث شود اصل حرف کسی که نقدش میکنی شنیده نشود.
✅گفتوگوی بهمن فرمانآرا با…
⭕️بلایی به سرمان آوردهاند که برای زدن یک حرف ساده هم باید هزار جور مقدمه بچینیم و آسمان و ریسمان ببافیم. کاری کردهاند که بترسیم مبادا یک نقد کوچک باعث شود اصل حرف کسی که نقدش میکنی شنیده نشود.
✅گفتوگوی بهمن فرمانآرا با…
داستان کوتاه- پالاس هتل تاناتوس.pdf
554.3 KB
⭕️ داستان کوتاه
✅ پالاس هتل تاناتوس
✍️ آندره موروا
🖋 ترجمه ابوالحسن نجفی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/686
✅ پالاس هتل تاناتوس
✍️ آندره موروا
🖋 ترجمه ابوالحسن نجفی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/686
✅اینجا و آنجا عدهای با مقاصد گوناگون شماره حسابهایی را اعلام میکنند برای امور خیریه. این کار ابتدا با بلایای طبیعی مثل زلزله و سیل شروع شد. استدلال این بود که امیدی به کمک سازمانهای دولتی نیست، پس باید فکری به حال آسیبدیدگان کرد. این اقدام که در ابتدا کنشی بود محصول وضعیتی اضطراری حالا به هنجاری اجتماعی بدل شده است.
✅تلویزیون کمپین «صاحبخانهِ خوب» را با شدت بسیار تبلیغ میکند. زیرنویس تلویزیون نوشتههای آدمهایی واقعی یا غیرواقعی را نشان میدهد که تمجید میکنند از صاحبخانههایشان؛ که شرایط را درک کرده و بر اجاره اضافه نکردهاند. با وجود این استثنائات همه با تمام وجود حس میکنیم بحرانِ وضعیت اجاره بهای مسکن را، و میدانیم که واقعاً به حدی تحملناپذیر رسیده است.
✅همه این موارد، شمارهحسابها و کمپینها، تقلای پراکنده و کم فروغ جامعه است در برابر وضعیتی که حالا دیگر بحرانی شده است. و البته مهمتر نشانه شکست دولت است در تنظیم بازار و تامین کالاهای اساسی. دولت با وجود ادعاهایش، همه چیز را به خود جامعه حواله داده، که به فکر خودتان باشید و یک جورهایی گلیم تان را از آب بیرون بکشید. دولت یا جامعه را نمیبیند، یا آدرسهایی غلط از آن میدهد. دولتمردان اگرچه «نگران» هستند، اما همه چیز را تحت کنترل میدانند.
✅بهرحال این واگذاریِ جامعه به حال خود، آن هم در وضعیتی چنین بحرانی، در شرایطی اتفاق میافتد که قدرت پیشتر از هیچ تلاشی برای تضعیف جامعه فروگذار نبوده است. اینجا وقتی از جامعه صحبت میکنیم منظورمان شهروندان در متن زندگی روزمره است، باهم بودگیهایشان، در قالب انجمنها و گروههایی؛ تا با پیوستن به یکدیگر به علایق مشترکی بپردازند، یا مشکلاتی را با هم حل کنند. دولت از جامعه میترسد و جامعه را هم ترسانده است. دولت تا به امروز خصم هرنوع باهم بودگیِ معنادار بوده و حالا، در حالی که خود شکست خورده و ورشکسته به نظر میرسد، و رمقی هم برای جامعه نگذاشته، به جامعه میگوید که به فکرت خودت باش.
✅چرا این کمپینهای مجازی و اقدامات خیرین، با وجود تاثیرگذاریهایی مختصر، در نهایت ره به جایی نمیبرند؟ چون جامعهِ تضعیفشده ظرفیت کنش جمعی در مقیاس بزرگ را از دست داده است[خیرخواهانه یا هرچیز دیگری]. چون جامعه در نتیجه ترس، به لاک خود خزیده. امکان واسطهگری میان شهروندان را از دست داده. تکه پاره شده. و به شکل انبوههای از آدمها درآمده که شخصا و به شدیدترین شکل دارند دستورالعمل دولت و بازار را دنبال میکنند: دنبال نفعِ شخصیبودن، گلیم خود را به هر طریقی از آب بیرون کشیدن، به هرطریقی.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/687
✅تلویزیون کمپین «صاحبخانهِ خوب» را با شدت بسیار تبلیغ میکند. زیرنویس تلویزیون نوشتههای آدمهایی واقعی یا غیرواقعی را نشان میدهد که تمجید میکنند از صاحبخانههایشان؛ که شرایط را درک کرده و بر اجاره اضافه نکردهاند. با وجود این استثنائات همه با تمام وجود حس میکنیم بحرانِ وضعیت اجاره بهای مسکن را، و میدانیم که واقعاً به حدی تحملناپذیر رسیده است.
✅همه این موارد، شمارهحسابها و کمپینها، تقلای پراکنده و کم فروغ جامعه است در برابر وضعیتی که حالا دیگر بحرانی شده است. و البته مهمتر نشانه شکست دولت است در تنظیم بازار و تامین کالاهای اساسی. دولت با وجود ادعاهایش، همه چیز را به خود جامعه حواله داده، که به فکر خودتان باشید و یک جورهایی گلیم تان را از آب بیرون بکشید. دولت یا جامعه را نمیبیند، یا آدرسهایی غلط از آن میدهد. دولتمردان اگرچه «نگران» هستند، اما همه چیز را تحت کنترل میدانند.
✅بهرحال این واگذاریِ جامعه به حال خود، آن هم در وضعیتی چنین بحرانی، در شرایطی اتفاق میافتد که قدرت پیشتر از هیچ تلاشی برای تضعیف جامعه فروگذار نبوده است. اینجا وقتی از جامعه صحبت میکنیم منظورمان شهروندان در متن زندگی روزمره است، باهم بودگیهایشان، در قالب انجمنها و گروههایی؛ تا با پیوستن به یکدیگر به علایق مشترکی بپردازند، یا مشکلاتی را با هم حل کنند. دولت از جامعه میترسد و جامعه را هم ترسانده است. دولت تا به امروز خصم هرنوع باهم بودگیِ معنادار بوده و حالا، در حالی که خود شکست خورده و ورشکسته به نظر میرسد، و رمقی هم برای جامعه نگذاشته، به جامعه میگوید که به فکرت خودت باش.
✅چرا این کمپینهای مجازی و اقدامات خیرین، با وجود تاثیرگذاریهایی مختصر، در نهایت ره به جایی نمیبرند؟ چون جامعهِ تضعیفشده ظرفیت کنش جمعی در مقیاس بزرگ را از دست داده است[خیرخواهانه یا هرچیز دیگری]. چون جامعه در نتیجه ترس، به لاک خود خزیده. امکان واسطهگری میان شهروندان را از دست داده. تکه پاره شده. و به شکل انبوههای از آدمها درآمده که شخصا و به شدیدترین شکل دارند دستورالعمل دولت و بازار را دنبال میکنند: دنبال نفعِ شخصیبودن، گلیم خود را به هر طریقی از آب بیرون کشیدن، به هرطریقی.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/687
Telegram
آمیزش افق ها
✅اینجا و آنجا عدهای با مقاصد گوناگون شماره حسابهایی را اعلام میکنند برای امور خیریه. این کار ابتدا با بلایای طبیعی مثل زلزله و سیل شروع شد. استدلال این بود که امیدی به کمک سازمانهای دولتی نیست، پس باید فکری به حال آسیبدیدگان کرد. این اقدام که در ابتدا…
✅گفتگوی روزنامه اعتماد با نوید گرگین درباره کتاب جدید ژیژک و دلالت های فلسفی پاندمی کرونا
✍️مشخصات کتاب: «پاندمی: کرونا دنیا را تکان می دهد»، ترجمه نوید گرگین، نشر شب خیر
✳️بخشی از این مصاحبه:
✔️ژیژک به عنوان یک فیلسوف چپگرا در قبال یک بیماری همه گیر مثل کرونا چه حرفی برای گفتن دارد؟
✍️شاید با معنایی که امروز «چپ» به خود گرفته است ژیژک نخواهد خودش را چپگرا بداند و معادل هایی مثل «کمونیست» (البته در معنایی که خودش به کار می برد و گاهی هم با معنای نوین آلن بدیو از این مفهوم قرابت دارد) را ترجیح بدهد. واقعا در جهان امروز کلمه «چپ» به طور جدی مساله دار شده است؛ این واژه به طیفی از دغدغه ها و مسائل دلالت دارد که خصلت مارکسیستی یا طبقاتی (و مهم تر از همه برای من خصلت تاریخی) خود را از دست داده است. امروز «چپ» برای انواع مطالبات اتنیکی و محلی و هویتی به کار می رود و من این «چپ» امروز را چپ در گیومه می نامم. بدترین آنها به نظرم همین مسائل اتنیکی و آن طور که من ترجیح می دهم بگویم دغدغه های پسااستعماری (post-colonial) است. مسائلی که من نمی فهمم چه دخلی به مبارزه طبقاتی و مارکسیسم خواهد داشت. به نظرم می رسد که بیشتر راهی انحرافی برای پنهان کردن مساله اصلی باشد (البته که می پذیرم در میان به اصطلاح «چپ های» اروپایی مساله مهاجران و پناهنده ها موضوعی جدی است ولی دست کم نظریه های پسااستعماری نه تنها پاسخی به آن مسائل نیست بلکه همه پاسخ هایی که پیش تر داشتیم را نیز مخدوش می کند. دسته دوم مسائلی که به «چپ» نسبت می دهند مسائل هویتی (مثل موضوعاتی که موضوع نژادپرستی و رنگ پوست) و سبک زندگی فمینیستی است که به نظرم از جنبش تاریخی فمینیسم فاصله گرفته است. همه این مسائل هویتی نیز مستقیما خصلت طبقاتی ندارند. سوای از آنکه من شخصا باور دارم صورت بندی بهتری برای نقد این مواضع که خود را «چپ» می داند، وجود دارد ولی ژیژک نیز اندیشه سیاسی خودش را در مقابل این جریان «چپ مرسوم» تعریف می کند که در واقع موضع و خواسته های چپ واقعی را در چند دهه اخیر غصب کرده است. ببینید تمام این مسائل به اصطلاح دست «چپی» را امروز ژیژک تحت عنوان نزاکت سیاسی (یا political correctness) دسته بندی می کند. بدین معنا که تمام سیاستمداران در سرمایه داری متاخر باید فقط یک دغدغه داشته باشند؛ آن هم این است که هیچ قشر یا طیفی از رنگین پوستان گرفته تا اهالی فلان جزیره که قبلا مستعمره بوده و غیره را در «گفته ها و سخنرانی های خود» آزرده نکنند و اصلا مهم نیست که واقعا در سطح سیاستگذاری اهمیتی برای آنها قائل هستند یا خیر؛ یک ریاکاری تمام عیار که به بخشی از هویت سیاست امروز بدل شده. اتفاقا کسی مثل ترامپ (هر چند به عنوان یک راست گرای افراطی) بدون اینکه سواد این موضوعات را داشته باشد تنها به این دلیل مورد توجه قرار گرفت که از این نزاکت سیاسی «چپ» فاصله داشت و مردم امریکا نیز واقعا از آن بازی های حال به هم زن «چپ ها» خسته شده بودند. بنابراین به نظر می رسد به جای جواب توضیح دادم که چرا نباید اساسا ژیژک را «چپ»گرا نامید. این موضوع در خود کتاب «پاندمی» نیز به خوبی در سطح سیاسی مستدل می شود.
👈لینک متن کامل گفتگو
https://www.magiran.com/article/4061061
http://s13.picofile.com/file/8402215526/photo_2020_07_07_14_55_44.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/688
✍️مشخصات کتاب: «پاندمی: کرونا دنیا را تکان می دهد»، ترجمه نوید گرگین، نشر شب خیر
✳️بخشی از این مصاحبه:
✔️ژیژک به عنوان یک فیلسوف چپگرا در قبال یک بیماری همه گیر مثل کرونا چه حرفی برای گفتن دارد؟
✍️شاید با معنایی که امروز «چپ» به خود گرفته است ژیژک نخواهد خودش را چپگرا بداند و معادل هایی مثل «کمونیست» (البته در معنایی که خودش به کار می برد و گاهی هم با معنای نوین آلن بدیو از این مفهوم قرابت دارد) را ترجیح بدهد. واقعا در جهان امروز کلمه «چپ» به طور جدی مساله دار شده است؛ این واژه به طیفی از دغدغه ها و مسائل دلالت دارد که خصلت مارکسیستی یا طبقاتی (و مهم تر از همه برای من خصلت تاریخی) خود را از دست داده است. امروز «چپ» برای انواع مطالبات اتنیکی و محلی و هویتی به کار می رود و من این «چپ» امروز را چپ در گیومه می نامم. بدترین آنها به نظرم همین مسائل اتنیکی و آن طور که من ترجیح می دهم بگویم دغدغه های پسااستعماری (post-colonial) است. مسائلی که من نمی فهمم چه دخلی به مبارزه طبقاتی و مارکسیسم خواهد داشت. به نظرم می رسد که بیشتر راهی انحرافی برای پنهان کردن مساله اصلی باشد (البته که می پذیرم در میان به اصطلاح «چپ های» اروپایی مساله مهاجران و پناهنده ها موضوعی جدی است ولی دست کم نظریه های پسااستعماری نه تنها پاسخی به آن مسائل نیست بلکه همه پاسخ هایی که پیش تر داشتیم را نیز مخدوش می کند. دسته دوم مسائلی که به «چپ» نسبت می دهند مسائل هویتی (مثل موضوعاتی که موضوع نژادپرستی و رنگ پوست) و سبک زندگی فمینیستی است که به نظرم از جنبش تاریخی فمینیسم فاصله گرفته است. همه این مسائل هویتی نیز مستقیما خصلت طبقاتی ندارند. سوای از آنکه من شخصا باور دارم صورت بندی بهتری برای نقد این مواضع که خود را «چپ» می داند، وجود دارد ولی ژیژک نیز اندیشه سیاسی خودش را در مقابل این جریان «چپ مرسوم» تعریف می کند که در واقع موضع و خواسته های چپ واقعی را در چند دهه اخیر غصب کرده است. ببینید تمام این مسائل به اصطلاح دست «چپی» را امروز ژیژک تحت عنوان نزاکت سیاسی (یا political correctness) دسته بندی می کند. بدین معنا که تمام سیاستمداران در سرمایه داری متاخر باید فقط یک دغدغه داشته باشند؛ آن هم این است که هیچ قشر یا طیفی از رنگین پوستان گرفته تا اهالی فلان جزیره که قبلا مستعمره بوده و غیره را در «گفته ها و سخنرانی های خود» آزرده نکنند و اصلا مهم نیست که واقعا در سطح سیاستگذاری اهمیتی برای آنها قائل هستند یا خیر؛ یک ریاکاری تمام عیار که به بخشی از هویت سیاست امروز بدل شده. اتفاقا کسی مثل ترامپ (هر چند به عنوان یک راست گرای افراطی) بدون اینکه سواد این موضوعات را داشته باشد تنها به این دلیل مورد توجه قرار گرفت که از این نزاکت سیاسی «چپ» فاصله داشت و مردم امریکا نیز واقعا از آن بازی های حال به هم زن «چپ ها» خسته شده بودند. بنابراین به نظر می رسد به جای جواب توضیح دادم که چرا نباید اساسا ژیژک را «چپ»گرا نامید. این موضوع در خود کتاب «پاندمی» نیز به خوبی در سطح سیاسی مستدل می شود.
👈لینک متن کامل گفتگو
https://www.magiran.com/article/4061061
http://s13.picofile.com/file/8402215526/photo_2020_07_07_14_55_44.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/688
✅بندگان مشتاقِ پول
✔️جلسهای بود شلوغ، از آنها که اسمش را گذاشتهاند کارگاه، یا نمیدانم دوره. آنها که قرار است فوت و فن موفقیت را در طرفهالعینی به مخاطب انتقال دهند، مجهزشان کنند به انرژیِ روانیای که مستقیم ره به موفقیت میبرد؛ در سالنی شیک، پر از جمعیت، پرچم جمهوری اسلامی هم آن گوشه. جوانی خوش سیما با هیجانی بسیار و نوعی بیقراریِ انگار متظاهرانه، مخاطبانش را مسحور کرده؛ همه سراپا گوش. نورپردازی عجیبی هم در کار است که فضا را به جلسات روحانی یا احضار ارواج شبیه کرده. همه جور آدمی نشستهاند.
✔️در دو دقیقه فیلمِ منتشرشده از این مراسم، آن جوان با هیجان یک جمله را فریاد میزند و مخاطبان تکرارش میکنند، ابتدا با تردید و ترس، و بعد انرژیگرفته از همراهی جمع، با تمام وجود. افسوس که عین جمله یادم نیست اما چیزی بود شبیه به این: «فقط پول» یا اینکه « من فقط به پول فکر میکنم». بعضی چشمها را بسته بودند، انگار که نیایشی باستانی را اجرا میکنند. شاید کار برخی هم به گریه کشیده باشد، نمیدانم.
✔️تصاویر عجیبی بود. آن آدمها دست آخر با حمیت و خواستِ تمام بندگان پول شده بودند. میگویید اینها کلاهبرداری است؟ شاید. تلفیق فریبکارانهای از فوت و فنِ قلابیِ موفقیت، کمی روانشناسیِ عامیانه، همراه با فنون دست چندم مدیریت، رونق زیادی به این بازیها داده است. اما از روش کار و داوری اخلاقی که بگذریم، احتملاً آن شیاد خوش سیما به قولش عمل کرده. در آخر، این بخت برگشتگان واقعا جز به پول به چیز دیگری فکر نمی کردند.
✔️بله روزگار نامساعدی است؛ حکایت ارزش پول و تورم و قیمتها و ویرانی زندگیها. اما این بازیِ «فقط پول» چیزی است فراتر از وضعیت امروز، از قبل شروع شده بود، احتمالاً در اشکالی افراطی هم ادامه مییابد. اگر حتی در لحظه پاسخ یا راهحلهایی ایجابی برای این وضعیت نداشته باشیم یا از راهحلها از نظر برخی اتوپیایی بهنظر برسند، اما کاری که میتوان و باید کرد این است: فراخواندن دوباره پرسشها. پرسشهایی درباره معنای زندگی، فضیلت، ارزشهای انسانی و اجتماعی، درباره پول، مصرف. پرسشهایی که فعلاً از اساس بیاعتبار گشته و ناپدید شدهاند
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/690
✔️جلسهای بود شلوغ، از آنها که اسمش را گذاشتهاند کارگاه، یا نمیدانم دوره. آنها که قرار است فوت و فن موفقیت را در طرفهالعینی به مخاطب انتقال دهند، مجهزشان کنند به انرژیِ روانیای که مستقیم ره به موفقیت میبرد؛ در سالنی شیک، پر از جمعیت، پرچم جمهوری اسلامی هم آن گوشه. جوانی خوش سیما با هیجانی بسیار و نوعی بیقراریِ انگار متظاهرانه، مخاطبانش را مسحور کرده؛ همه سراپا گوش. نورپردازی عجیبی هم در کار است که فضا را به جلسات روحانی یا احضار ارواج شبیه کرده. همه جور آدمی نشستهاند.
✔️در دو دقیقه فیلمِ منتشرشده از این مراسم، آن جوان با هیجان یک جمله را فریاد میزند و مخاطبان تکرارش میکنند، ابتدا با تردید و ترس، و بعد انرژیگرفته از همراهی جمع، با تمام وجود. افسوس که عین جمله یادم نیست اما چیزی بود شبیه به این: «فقط پول» یا اینکه « من فقط به پول فکر میکنم». بعضی چشمها را بسته بودند، انگار که نیایشی باستانی را اجرا میکنند. شاید کار برخی هم به گریه کشیده باشد، نمیدانم.
✔️تصاویر عجیبی بود. آن آدمها دست آخر با حمیت و خواستِ تمام بندگان پول شده بودند. میگویید اینها کلاهبرداری است؟ شاید. تلفیق فریبکارانهای از فوت و فنِ قلابیِ موفقیت، کمی روانشناسیِ عامیانه، همراه با فنون دست چندم مدیریت، رونق زیادی به این بازیها داده است. اما از روش کار و داوری اخلاقی که بگذریم، احتملاً آن شیاد خوش سیما به قولش عمل کرده. در آخر، این بخت برگشتگان واقعا جز به پول به چیز دیگری فکر نمی کردند.
✔️بله روزگار نامساعدی است؛ حکایت ارزش پول و تورم و قیمتها و ویرانی زندگیها. اما این بازیِ «فقط پول» چیزی است فراتر از وضعیت امروز، از قبل شروع شده بود، احتمالاً در اشکالی افراطی هم ادامه مییابد. اگر حتی در لحظه پاسخ یا راهحلهایی ایجابی برای این وضعیت نداشته باشیم یا از راهحلها از نظر برخی اتوپیایی بهنظر برسند، اما کاری که میتوان و باید کرد این است: فراخواندن دوباره پرسشها. پرسشهایی درباره معنای زندگی، فضیلت، ارزشهای انسانی و اجتماعی، درباره پول، مصرف. پرسشهایی که فعلاً از اساس بیاعتبار گشته و ناپدید شدهاند
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/690
Telegram
آمیزش افق ها
✅بندگان مشتاقِ پول
✔️جلسهای بود شلوغ، از آنها که اسمش را گذاشتهاند کارگاه، یا نمیدانم دوره. آنها که قرار است فوت و فن موفقیت را در طرفهالعینی به مخاطب انتقال دهند، مجهزشان کنند به انرژیِ روانیای که مستقیم ره به موفقیت میبرد؛ در سالنی شیک، پر از جمعیت،…
✔️جلسهای بود شلوغ، از آنها که اسمش را گذاشتهاند کارگاه، یا نمیدانم دوره. آنها که قرار است فوت و فن موفقیت را در طرفهالعینی به مخاطب انتقال دهند، مجهزشان کنند به انرژیِ روانیای که مستقیم ره به موفقیت میبرد؛ در سالنی شیک، پر از جمعیت،…
🌀 اتوپیایِ وضعِ موجود
✅ جریان محافظهکاری هم هست که می کوشد با خوانشی خاص از هر آن چه در تاریخ رخ داده، از نوعی نظم طبیعی امور دفاع کند و هرگونه مداخله در وضع موجود را در نهایت تباهکننده میداند. در این خوانش، جنبشها و کنشهای جمعی تقلاهایی پوچ و «نابخردانه» قلمداد میشوند که حتی با مقاصدی خیر، ره به فجایع میبرند. به زعم این جریان، کنشهای جمعی غالباً به «افراط» منجر میشوند و در کار بحرانیکردن وضعیت جوامع هستند. این جریان خصم ایده انقلاب و تغییر است و در نهایت از نوعی بهبود خودبهخودی و تدریجی امور دفاع میکند، که گویا اگر جوامع را به حال خود بگذاریم به سوی خیر رهسپار میشوند. آنها همه انقلابها را، از انقلاب فرانسه، در نهایت انقلابهایی میدانند که راه بر وحشت بردهاند، وحشتی، واقعی یا خیالی و البته مربوط به زمانی دیگر، که چنان آنها را ترسانده که شنیدن از انقلاب و دگرگونی برآشفتهشان میکند.
✅در نتیجه این جریان اگرچه خصم اندیشههای اتوپیایی است، اما خود حامل تفکری خطرناک است و در نهایت خود وضع موجود را به نوعی اتوپیا بدل میکند. اتوپیا دیگر در گذشته یا آینده نیست، بلکه در حال است، حالی که با وجود «مسائلش» باید گذاشت مسیر «طبیعی» خود را پیش برود. از این جهت این جریان با نوعی گفتمان ارتجاعی پیوند می یابد. آنها، بدون توجه به مختصات و تفاوتهای تاریخی، به نتیجهای کلی برای همه جوامع رسیده و نسخهشان این است: «همه چیز درست میشود، شما فقط خونسردیتان را حفظ کنید».
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/694
✅ جریان محافظهکاری هم هست که می کوشد با خوانشی خاص از هر آن چه در تاریخ رخ داده، از نوعی نظم طبیعی امور دفاع کند و هرگونه مداخله در وضع موجود را در نهایت تباهکننده میداند. در این خوانش، جنبشها و کنشهای جمعی تقلاهایی پوچ و «نابخردانه» قلمداد میشوند که حتی با مقاصدی خیر، ره به فجایع میبرند. به زعم این جریان، کنشهای جمعی غالباً به «افراط» منجر میشوند و در کار بحرانیکردن وضعیت جوامع هستند. این جریان خصم ایده انقلاب و تغییر است و در نهایت از نوعی بهبود خودبهخودی و تدریجی امور دفاع میکند، که گویا اگر جوامع را به حال خود بگذاریم به سوی خیر رهسپار میشوند. آنها همه انقلابها را، از انقلاب فرانسه، در نهایت انقلابهایی میدانند که راه بر وحشت بردهاند، وحشتی، واقعی یا خیالی و البته مربوط به زمانی دیگر، که چنان آنها را ترسانده که شنیدن از انقلاب و دگرگونی برآشفتهشان میکند.
✅در نتیجه این جریان اگرچه خصم اندیشههای اتوپیایی است، اما خود حامل تفکری خطرناک است و در نهایت خود وضع موجود را به نوعی اتوپیا بدل میکند. اتوپیا دیگر در گذشته یا آینده نیست، بلکه در حال است، حالی که با وجود «مسائلش» باید گذاشت مسیر «طبیعی» خود را پیش برود. از این جهت این جریان با نوعی گفتمان ارتجاعی پیوند می یابد. آنها، بدون توجه به مختصات و تفاوتهای تاریخی، به نتیجهای کلی برای همه جوامع رسیده و نسخهشان این است: «همه چیز درست میشود، شما فقط خونسردیتان را حفظ کنید».
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/694
Telegram
آمیزش افق ها
🌀 اتوپیایِ وضعِ موجود
✅ جریان محافظهکاری هم هست که می کوشد با خوانشی خاص از هر آن چه در تاریخ رخ داده، از نوعی نظم طبیعی امور دفاع کند و هرگونه مداخله در وضعیتها و وضع موجود را در نهایت تباهکننده میداند. در این خوانش، جنبشها و کنشهای جمعی تقلاهایی…
✅ جریان محافظهکاری هم هست که می کوشد با خوانشی خاص از هر آن چه در تاریخ رخ داده، از نوعی نظم طبیعی امور دفاع کند و هرگونه مداخله در وضعیتها و وضع موجود را در نهایت تباهکننده میداند. در این خوانش، جنبشها و کنشهای جمعی تقلاهایی…
✅تصور جدید از خود[نفس] و مخاطرات آن
✔️ در این سالها، شاید در نتیجه سنتِ سنگین استبدادی و بیخویشتنی، تصوری از نفس[خود] در حال تکوین است با مختصاتی عجیب و حتی خطرناک. این برداشت عموماً از جانب نسل جوانی نمایندگی میشود که به خیال خود خواهان فلسفهِ زندگی متفاوتی هستند. این برداشت هنوز صورتبندی روشنی ندارد و بیشتر در قالب گزارهها و شبه جملاتی خود را نشان میدهد. مثلاً: «بی توجه به حرف دیگران مسیر خودت را برو»، «نگذار هیچ چیز متوقفت کند»، «هیچ چیز نمیتواند من را از اهدافم دور کند»، « من برای خودم زندگی میکنم».
✔️ این نمونهها تصویری به دست میدهند از این برداشت تازه. اما این گزارهها به کجا راه می برند؟ گمان میکنم در کنار برخی دلالتهای در ظاهر آزادی بخش، گفتارِ در حال تکوین خطرناک هم هست. نخست در طلب نوعی استقلال، به اتمیزهشدن افراد میانجامد. آدمها خودشان را دائم برکنار از دیگران و حتی برکنار از مسائل دیگران تعریف میکنند، گویا به هچ اجتماع، سنت یا ایدهای وصل نیستند و به سان ابرمرد نیچهای خود قرار است ارزشهایی مستقر کنند. این افراد در رویایشان خود را جدا از جامعه، جامعه به معنای نوع باهمبودگی معنادار، تصور میکنند. برای آنها جامعه تنها در شکل نوعی ظرف یا بازاری رقابتی وجود دارد که باید به هر طریق در سلسله مراتبش بالا رفت. خودِ این سلسله مراتب هیچ به پرسش گرفته نمی شود.
✔️از طرف دیگر در این گفتمان، تاکید بیش از حدی بر اهداف و موفقیت گذاشته میشود و البته تعقیب بیمحابای این اهداف. هیچ نوع تامل و بازاندیشی درباره چیستی این اهداف و ارزشهای آنها صورت نمیگیرد. نکته دیگر در همین راستا، درغلتیدن در نوعی لذتجویی مدام است. این برداشت، غایت را نوعی لذت از زندگی میداند و اجتناب از هرچیزی که مانع از این لذت میشود یا آن را به مخاطره میاندازد.
بدیهی است که میشود به عوامل کلانی که به این برداشت جدید میدان دادهاند فکر کرد: به کالاییشدن و رقابتیشدن همه امور زندگی، به حاکمیت ارزش مبادله، به نابودی و از بین بردنِ تمام نهادها و انجمن های واسطی که آدمها را به همدیگر و به جامعه وصل میکردند، و حاکمیت سازوکاری که در نهایت بحرانها و شکستها و ناکامیها را نه با دلایل ساختاری که با ویژگیها و کمبودهای فردی توضیح میدهد.
بهرحال در پسِ ژست در ظاهر آزادیخواهانه این برداشت جدید از خود[نفس]، خطر نوعی آزادسازیِ ظاهری و بازاری نهفته است، حتی نوعی نهیلیسم.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/695
✔️ در این سالها، شاید در نتیجه سنتِ سنگین استبدادی و بیخویشتنی، تصوری از نفس[خود] در حال تکوین است با مختصاتی عجیب و حتی خطرناک. این برداشت عموماً از جانب نسل جوانی نمایندگی میشود که به خیال خود خواهان فلسفهِ زندگی متفاوتی هستند. این برداشت هنوز صورتبندی روشنی ندارد و بیشتر در قالب گزارهها و شبه جملاتی خود را نشان میدهد. مثلاً: «بی توجه به حرف دیگران مسیر خودت را برو»، «نگذار هیچ چیز متوقفت کند»، «هیچ چیز نمیتواند من را از اهدافم دور کند»، « من برای خودم زندگی میکنم».
✔️ این نمونهها تصویری به دست میدهند از این برداشت تازه. اما این گزارهها به کجا راه می برند؟ گمان میکنم در کنار برخی دلالتهای در ظاهر آزادی بخش، گفتارِ در حال تکوین خطرناک هم هست. نخست در طلب نوعی استقلال، به اتمیزهشدن افراد میانجامد. آدمها خودشان را دائم برکنار از دیگران و حتی برکنار از مسائل دیگران تعریف میکنند، گویا به هچ اجتماع، سنت یا ایدهای وصل نیستند و به سان ابرمرد نیچهای خود قرار است ارزشهایی مستقر کنند. این افراد در رویایشان خود را جدا از جامعه، جامعه به معنای نوع باهمبودگی معنادار، تصور میکنند. برای آنها جامعه تنها در شکل نوعی ظرف یا بازاری رقابتی وجود دارد که باید به هر طریق در سلسله مراتبش بالا رفت. خودِ این سلسله مراتب هیچ به پرسش گرفته نمی شود.
✔️از طرف دیگر در این گفتمان، تاکید بیش از حدی بر اهداف و موفقیت گذاشته میشود و البته تعقیب بیمحابای این اهداف. هیچ نوع تامل و بازاندیشی درباره چیستی این اهداف و ارزشهای آنها صورت نمیگیرد. نکته دیگر در همین راستا، درغلتیدن در نوعی لذتجویی مدام است. این برداشت، غایت را نوعی لذت از زندگی میداند و اجتناب از هرچیزی که مانع از این لذت میشود یا آن را به مخاطره میاندازد.
بدیهی است که میشود به عوامل کلانی که به این برداشت جدید میدان دادهاند فکر کرد: به کالاییشدن و رقابتیشدن همه امور زندگی، به حاکمیت ارزش مبادله، به نابودی و از بین بردنِ تمام نهادها و انجمن های واسطی که آدمها را به همدیگر و به جامعه وصل میکردند، و حاکمیت سازوکاری که در نهایت بحرانها و شکستها و ناکامیها را نه با دلایل ساختاری که با ویژگیها و کمبودهای فردی توضیح میدهد.
بهرحال در پسِ ژست در ظاهر آزادیخواهانه این برداشت جدید از خود[نفس]، خطر نوعی آزادسازیِ ظاهری و بازاری نهفته است، حتی نوعی نهیلیسم.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/695
Telegram
آمیزش افق ها
✅تصور جدید از خود[نفس] و مخاطرات آن
✔️ در این سالها، شاید در نتیجه سنتِ سنگین استبدادی و بیخویشتنی، تصوری از نفس[خود] در حال تکوین است با مختصاتی عجیب و حتی خطرناک. این برداشت عموماً از جانب نسل جوانی نمایندگی میشود که به خیال خود خواهان فلسفهِ زندگی…
✔️ در این سالها، شاید در نتیجه سنتِ سنگین استبدادی و بیخویشتنی، تصوری از نفس[خود] در حال تکوین است با مختصاتی عجیب و حتی خطرناک. این برداشت عموماً از جانب نسل جوانی نمایندگی میشود که به خیال خود خواهان فلسفهِ زندگی…
