Telegram Web Link
در پانزدهمین روز از اسفند ماه سال ۱۳۴۶ در حمیدیه در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم که نامم را سید جاسم نهادند😊، پدرم سید جابر از سادات سید نور و مادرش بانوی مؤمنه‌ای بودند.💐
پدرم سید جابر از تجار ثروتمند و از عشایر عرب غیرتمند حمیدیه بودند که از عراق کالا وارد می کردند و همزمان به کشاورزی نیز اشتغال داشتند. ۷ خواهروبرادربودیم، ۲برادر و ۵ خواهر ،و من فرزند آخر خانواده بودم😊🖐💐💐💐.
من دهمین شهید مدافع حرم خوزستان هستم🖐
متاهل هستم و ۴ فرزند به یادگار دارم سه فرزند پسر به نام های آقا محمد، آقاروح الله و علی آقا و یک دختر به نام رقیه خانم 💐💐
سیزده ساله بودم که حمله‌ بی رحمانه عراق به ایران آغاز شد و جوانان و نوجوانان غیور ایرانی باید از سرزمین مادری خود دفاع می‌کردند.من هم از همان روزهای نخست جنگ تحمیلی در دفاع مقدس حضور داشتم، که هوش و ذکاوتم سبب شد در سن ۱۳ سالگی فرمانده گردان امام علی(ع) بشم😊🖐💐💐💐
مرد خستگی ناپذیری بودم و این را از مسئولیت هایی که برعهده داشتم می توان فهمید😊 جذب، پذیرش و گزینش نیرو بخشی ازفعالیت هام در سپاه حمیدیه بود.🖐همیشه کارهای نشدنی را به من می سپردند زیرا با جذابیت رفتاری و اخلاقی در دل اطرافیان خود جا می گرفتم😊، نه به عنوان فرمانده و مسئول بالا دست بلکه همچون دوستی صمیمی و در شرایط سخت جنگ و حمله رژیم بعثی توانستم ۷۲۰ نفر از نیروهای بومی حمیدیه را در قالب گردانی با فرماندهی علی بلالک تشکیل و سازماندهی کنم🖐💐💐
در طول دوران دفاع مقدس نقش مهم و غیر قابل انکاری در بسیج مردمی حمیدیه داشتم. در واحد عملیات لشکر ۷ ولی عصر(عج) در سال ۶۲ توانستم با تلاشی خستگی ناپذیر و روحیه مخلصانه اطلاعات کلیدی از وضعیت نیروهای بعثی جمع آوری کنم که در انجام عملیات های بعد موثر واقع شد. پس از اتمام جنگ در حالی که تنها ۲۱ سال سن داشتم کوله باری از تجربه و دانش در زمینه‌های نقشه خوانی، مختصات یابی و عکس‌های هوایی به دست آوردم و از تبحر بالایی در این زمینه برخوردار شدم😊🖐💐💐
همچنین دوره افسری سپاه را در سال ۱۳۸۵ با موفقیت پشت سر گذاشت و بازنشسته شدم.
همین تجربیات باعث شد که پس از شروع ماجرای سوریه برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به صورت داوطلبانه عازم این کشور بشم، به گواه دوستانم شجاعت و ذکاوتم در مبارزه با تکفیری ها مثال زدنی بود🖐💐💐💐
همراه رزمندگان عراقی درکشور سوریه به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداختم. با شروع نبرد تکفیری ها در عراق تصمیم گرفتم در این کشور به جهاد بپردازم، در عراق با تجربه ای که در دوره دفاع مقدس در بسیج مردمی داشتم مشغول به جمع‌آوری نیروهای مردمی عراق جهت سازماندهی در لشکر حضرت عباس (ع) وابسته به عتبات عالیات پرداخته و با آموزش و سازماندهی این نیروها رشادت‌های بسیاری از خود نشان دادم☺️💐💐💐.
فرمانده اطلاعات لشکر حضرت عباس(ع) بودم و با استفاده از تجربیات و روحیه خستگی ناپذیر، کار شناسایی و مختصات یابی را انجام می دادم.
در حال تشکیل لشکری با عنوان لشکر سید نور( برگرفته از قبیله سادات نور) بودم اما شوق وصال به رب العالمین تقدیر دیگری برایم رقم زده بود.رفت و آمدم به عراق سبب شد که تعدادی از خویشاوندان عراقی خود را پیدا کنم و به کانون گرم خانواده و فامیل رونق دیگری ببخشم🖐💐💐💐
به روایت از همسربزرگوارم :
همیشه گوش به زنگ حرف حضرت آقا بود و می‌گفت ما باید ببینیم در مسائل ریز و درشت آقا چه می‌گویند. بسیار با تقوا، منظم و فعال بود. خنده‌رو بود و خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت. سید فردی متواضع و خیلی هم اجتماعی بود. و همیشه گره از مشکلات دوستانش باز می کرد و در عوض از همه آنها می‌خواست که برای شهادتش دعا کنند😭👇👇👇👇
شجاعت و بی‌باکی‌اش مثال‌زدنی بود. همیشه پیش‌نماز نیروهایش بود و آنها از قنوت‌های پر از شور و احساس سید برایم می‌گویند. سید جانباز شیمیایی بود و بیشتر فصل سرما را در بیمارستان سپری می‌کرد و به گونه‌ای می‌شد که حتی نمی‌توانست حرف بزند و مجبور بود همه حرف‌هایش را بر روی برگه بنویسد تا اینکه به پیاده‌روی اربعین رفت و کمی حالش بهتر شد.😭😭💐👇👇👇👇
امام حسین(ع) شفایش داده بودند😭به یاد ندارم هیچ وقت سید از مسائل کار و بیرون از منزل برای ما حرفی بزند، می‌گفت: حرف بیرون مال بیرون است و هر مردی که وارد خانه‌اش می‌شود باید همه هم و غمش همسر و فرزندانش باشد و همیشه هم می‌گفت شما خودتان را درگیر مسائل کار من در بیرون از خانه نکنید. می‌خواهم در خانه با شما و فرزندانم راحت باشم.💐👇👇👇👇
بسیار زیرک و باهوش، وقتی فهمید تکفیری‌ها در حال رشد و پیش‌روی به حرم خانم حضرت زینب(س) هستند، به‌صورت نیروی داوطلب به سوریه رفت، به ما گفت برای زیارت به سوریه می‌رود. حرف جنگ نزد. هر وقت هم که می‌آمد و بچه‌ها از اوضاع و احوال آنجا می‌پرسیدند حرفی نمی‌زد. دوستان و همراهانش در جریان کارهای سید بودند، اما ایشان برای اینکه ما نگرانی نداشته باشیم، چیزی به ما نمی گفت. 💐👇👇👇👇
بعد از مدتی به عراق رفت، و در آنجا هم به عنوان نیروی داوطلب عادی بود، اما به‌خاطر تخصص و هوش و توانمندی که داشت به کار شناسایی مشغول شد. لهجه غلیظ عربی سید کمک حالی بود برای هم خودش و هم بقیه نیروها. به مناطقی که داعشی‌ها تحت نفوذشان بود می‌رفته و اطلاعات لازم را به دست می‌آورده و کمک بسیار خوبی برای نیروهای عراقی بوده است. سید فعالیت‌های زیادی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی یک نظم خاصی داده بود💐👇👇👇👇
در اواخر عمر دنیایی‌اش می‌خواست یک لشکر مستقل به نام «سادات سید نور» از سادات داوطلب خوزستانی و عراقی راه‌اندازی کند که زندگی‌اش ختم به شهادت شد.😭 یکی از کارهای بسیار قهرمانانه سید بین داعش و النصره اختلاف انداخت و با درگیری‌های بین‌شان تلفات بسیار زیادی دادند و در عراق هم برای سامان‌دهی نیروهای حشدالشعبی یا همان مردمی تلاش بسیار زیادی کرد.💐👇👇👇👇
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان با یکی از دوستانش تماس می‌گیرد و می‌گوید: فقط برایم دعا کن که من شهید شوم. دوستانش می‌گفتند: سید یک مرتبه همراه چند تن از همرزمانش،وشهیدهلیسایی وشهیدکجباف، به مقر داعشی‌ها سرکشی کرده بودند و مقداری غذا و خوراکی به غنیمت آورده بودند.💐👇👇👇👇👇
سید همیشه بی‌تاب دوستان شهیدش شده بود،😭 اما این اواخر دیگر خیلی بی‌تاب بود. وقتی یکی از دوستان یا همرزمانش شهید می شد، آرام گوشه‌ای می‌نشست و فقط گریه می‌کرد.😭😭 حاج روزبه هلیسائی که شهید شد به من گفت خانم من دیگر از این جنگ بر نمی‌گردم، یا جنگ تمام می‌شود و من می‌آیم یا شهید می‌شوم و پیکرم به خانه بر می‌گردد.😭 پایان این جنگ برای من شهادت است.😭😭💐👇👇👇👇
شهر دجیل، یکی از حساس‌ترین شهرهای عراق، که به دست تروریست‌های داعش اشغال شده بود با هدایت و مشاوره سید آزاد شده. برای همین مردم دجیل به پاس حماسه‌سرایی سید جاسم به او لقب سبع الدجیل، یا همان شیرمرد دجیل دادند و شعارش کنا عباسک یا مهدی بود.💐👇👇👇
نحوه شهادت
 
پنجشنبه 7 خرداد 1394 در نزدیکی شهر الرمادی استان الانبار عراق مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان مدینه الطب بغداد به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت سید را به من دادند، مستقیم به اتاق سید رفتم😭😭 و پرچم حضرت زینب(س) را در اتاقش نصب کردم و گفتم خانم جان خودت به خودم و فرزندانم صبر بده، نگذار در فراق سید زجر بکشیم.😭😭💐👇👇👇
ابتدا پیکر مطهرش را به کربلا منتقل و در بین‌الحرمین تشییع جنازه بسیار باشکوهی برایش گرفتند و بعد از آن از فرودگاه تهران پیکرش را به حمیدیه زادگاهش آوردند و در آنجا هم تشییع شد و بعد از آن پیکرش را به اهواز منتقل کردند، که آنجا هم تشییع باشکوهی تا بهشت‌آباد صورت گرفت.😭😭💐
2025/10/22 15:51:47
Back to Top
HTML Embed Code: