💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
💠 سیداسماعیل سیرت نیا 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
یاعلی
و علی الخصوص شهید
💠 سیداسماعیل سیرت نیا 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
یاعلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🌷قرار عاشقی🌷
🌷معرفی شهید:👇🏻👇🏻
🕊شهیدجواد الله کرم✋
هر روز ⏰ساعت👇🏻👇🏻
1⃣6⃣:0⃣0⃣
📅مورخه👇🏻👇🏻👇🏻
1⃣4⃣0⃣3⃣:4⃣:1⃣3⃣
🌿🌺شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست😊
🌿🌺انان نانوشتنی دیدنی و خواندنی هستن🙃
🌺🌿ساعت به وقت قرار تپش قلبهاست❤️
🌿🌺برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان🌷خلق کردن.
🌺🌿انشالله که این شهدا شفاعتمون کنن🤲
🌷باتشکر از صبر و بردباری شما بزرگواران🌷
💞 دورهمی خوبان💞
🌷قرار عاشقی🌷
🌷معرفی شهید:👇🏻👇🏻
🕊شهیدجواد الله کرم✋
هر روز ⏰ساعت👇🏻👇🏻
1⃣6⃣:0⃣0⃣
📅مورخه👇🏻👇🏻👇🏻
1⃣4⃣0⃣3⃣:4⃣:1⃣3⃣
🌿🌺شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست😊
🌿🌺انان نانوشتنی دیدنی و خواندنی هستن🙃
🌺🌿ساعت به وقت قرار تپش قلبهاست❤️
🌿🌺برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان🌷خلق کردن.
🌺🌿انشالله که این شهدا شفاعتمون کنن🤲
🌷باتشکر از صبر و بردباری شما بزرگواران🌷
💞 دورهمی خوبان💞
مادربزرگوارم هیچ وقت بدون وضو بهم شیرندادند💐 روحیه آرامی داشتم. پدر ومادرم هیچ وقت دغدغه ام را نداشت همیشه راه های خوبی را انتخاب میکردم. پام که به خیابان باز شد رفتم به مسجد، زندگی و تفریح من شد بسیج و مسجد. اوج جوانی ام را در خانه خدا گذراندم
بسیار مهربان بودم 😊از همان کودکی همینطور بودم☺️ ، وهمینطور بزرگ شدم ، در هر جمعی که می نشستم دوستی و محبتم جمع را تحت تاثیر قرار می داد😊😊🖐💐💐
بسیار مهربان بودم 😊از همان کودکی همینطور بودم☺️ ، وهمینطور بزرگ شدم ، در هر جمعی که می نشستم دوستی و محبتم جمع را تحت تاثیر قرار می داد😊😊🖐💐💐
خودم را موظف می دیدم برای هر نعمتی که خدا بهم داده شکر بجا بیارم، خیلی وقت ها سجده شکرش هم بجا می آوردم.
هربار که باران می آمد سجده شکر انجام می دادم و. از نعمت های خدا بدون شکر نمی گذشتم
بسیار مهربون وخوش اخلاق بودم 😊🖐
روز اول خواستگاری به همسرم که گفتم اخلاق برای من مهمترین چیز است می گفتم کسی که اخلاق ندارد ایمان ندارد☺️💐💐.
هربار که باران می آمد سجده شکر انجام می دادم و. از نعمت های خدا بدون شکر نمی گذشتم
بسیار مهربون وخوش اخلاق بودم 😊🖐
روز اول خواستگاری به همسرم که گفتم اخلاق برای من مهمترین چیز است می گفتم کسی که اخلاق ندارد ایمان ندارد☺️💐💐.
همیشه دست پدر و مادرم را می بوسیدم☺️🖐. طوری که ناگفته بچه هام هم این را وظیفه خودشان می دانستند.
این اخلاقم هم مثل مودب بودنم زبانزد بود😊 هیچ چیز مانع احترام و عزت گذاشتن به پدر و مادرم نمی شد.💐
مراعات بیت المال رو همیشه می کردم،
به همکارانم می گفتم:بچه ها نظام انقدر پول ندارد باید خیلی مراعات بیت المال را بکنیم. خیلی ناراحت بودم از دست کسانی که دلسوزی نمی کردند.😔💐💐
این اخلاقم هم مثل مودب بودنم زبانزد بود😊 هیچ چیز مانع احترام و عزت گذاشتن به پدر و مادرم نمی شد.💐
مراعات بیت المال رو همیشه می کردم،
به همکارانم می گفتم:بچه ها نظام انقدر پول ندارد باید خیلی مراعات بیت المال را بکنیم. خیلی ناراحت بودم از دست کسانی که دلسوزی نمی کردند.😔💐💐
کار را که بهم می سپردند،خیالشان راحت بود که تمام و کمال انجام می دهم، اگر مسئولیتی می پذیرفتم جواب گو بودم، می گفتم کار را باید با سختی و مسئولیتش پذیرفت. حتی هزینه تصمیمات اشتباه و خسارتش را هم شخصا خودم به گردن می گرفتم.
مسئولیت پذیری از توصیه های همیشگی ام به پسرم بود🖐💐.
سعی می کردم بهترین راه و مفید ترین کار را انجام بدهم قبلش حسابی فکر می کردم تا بهترین کار را با کمترین هزینه انجام بدهم، همه می دانستند پیشنهادم از بهترین هاست.
برای اجرایی کردنش هم خودم پیش قدم بودم منتظر کسی نمی ایستادم یک تنه کار را پیش می بردم🖐💐💐
مسئولیت پذیری از توصیه های همیشگی ام به پسرم بود🖐💐.
سعی می کردم بهترین راه و مفید ترین کار را انجام بدهم قبلش حسابی فکر می کردم تا بهترین کار را با کمترین هزینه انجام بدهم، همه می دانستند پیشنهادم از بهترین هاست.
برای اجرایی کردنش هم خودم پیش قدم بودم منتظر کسی نمی ایستادم یک تنه کار را پیش می بردم🖐💐💐
می گفتم مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. خیلی برای کارم دل می سوزاندم.حسابی خودم را سر کار خسته می کردم. هر جا دوره تیر اندازی بود من هم شرکت می کردم از سر کار می آمدم آنجا، یه موقع هایی می دیدند از خستگی جانی برایم نمانده.😊😊 ولی باز با همان وضعیت از بهترین ها بودم😊🖐💐💐💐
به روایت از همسربزرگوارم :
خانواده بنده وقتی فهمیدند که آقا جواد یک پاسدار است و مدام به ماموریت می رود بسیار حساس شدند و برای من سختی های چنین زندگی را متذکر شدند و از من خواستند تا خوب فکر کنم و با دقت تصمیم بگیرم. برای اینکه درست تصمیم بگیرم خیلی خوب فکر کردم و حتی فکر فقدان ایشان بر اثر شهادت را هم متصور شدم.😭 کاغذی برداشتم و روی آن تصمیمات و دلایل ازدواج با آقا جواد را مکتوب نوشتم که نکند در حین زندگی آن ها را فراموش و احساس پشیمانی از انتخابم کنم. نوشتم که عمر دست خداست اگر با کسی دیگر هم ازدواج کنم ممکن است بر اثر مرگ طبیعی از دنیا برود💐👇👇👇👇👇
خانواده بنده وقتی فهمیدند که آقا جواد یک پاسدار است و مدام به ماموریت می رود بسیار حساس شدند و برای من سختی های چنین زندگی را متذکر شدند و از من خواستند تا خوب فکر کنم و با دقت تصمیم بگیرم. برای اینکه درست تصمیم بگیرم خیلی خوب فکر کردم و حتی فکر فقدان ایشان بر اثر شهادت را هم متصور شدم.😭 کاغذی برداشتم و روی آن تصمیمات و دلایل ازدواج با آقا جواد را مکتوب نوشتم که نکند در حین زندگی آن ها را فراموش و احساس پشیمانی از انتخابم کنم. نوشتم که عمر دست خداست اگر با کسی دیگر هم ازدواج کنم ممکن است بر اثر مرگ طبیعی از دنیا برود💐👇👇👇👇👇
من از همان ابتدا و زمان آشنایی با هدف و خواسته آقاجواد آشنا بودم همه ما برایمان جا افتاده بود که در کنار علاقه ای که به خانواده اش، من و بچه ها دارد ادای تکلیفش را مهمتر می داند.
با تأکید بر اینکه ایمان و اخلاق آقا جواد کم نظیر بود، نسبت به اوضاع واحوال همه نگران بودند و تمام تلاش شان بر این بود که تا جای ممکن از اطرافیان کسی مشکلی نداشته باشد حتی نسبت به بنده و بچه ها دلسوز و مهربان بودند😭
شهید همیشه عادت داشت به محض رسیدن به خانه تمام مشغله های کاری را کنار بگذارد و مشغول بچه ها شود😭👇👇👇👇
با تأکید بر اینکه ایمان و اخلاق آقا جواد کم نظیر بود، نسبت به اوضاع واحوال همه نگران بودند و تمام تلاش شان بر این بود که تا جای ممکن از اطرافیان کسی مشکلی نداشته باشد حتی نسبت به بنده و بچه ها دلسوز و مهربان بودند😭
شهید همیشه عادت داشت به محض رسیدن به خانه تمام مشغله های کاری را کنار بگذارد و مشغول بچه ها شود😭👇👇👇👇
ایمان و اخلاق آقا جواد اگر بی نظیر نبود لااقل کم نظیر بود. ایشان نسبت به بنده و بچه ها دلسوز و مهربان بود. سعیش بر این بود که از سوریه تماس بگیرد تا از حال ما جویا شود. حتی وقتی علی اکبر نوزاد بود، چند روزی در بیمارستان بستری شد. در این حال جواد آمد و بچه را دید که به دستش سرم وصل است از شدت ناراحتی حالش بد شد.😔به خانه که می آمد اول دست هایش را می شست و بعد زود زهرا را بغل می کرد و مشغول بازی با بچه ها می شد. انگار نه انگار ساعت ها کار کرده و خسته است. کسی در خانه احساس کمبود محبت و معاش نمی کرد، برایمان جا افتاده بود که آقا جواد خانواده اش را دوست دارد اما تکلیف را مهمتر از خانواده می دانست. ما هم هرگز مانع رفتن ایشان به ماموریت نمی شدیم.💐👇👇👇👇👇
خیلی به بالا بردن سطح سواد خانواده اهمیت می داد، معتقد بود که حزب اللهی باید با سواد باشه وگرنه عرصه های علمی در مملکت شیعه دست آدم های ناصالح می افتد. به فضل خدا ایشان به من در زمینه تحصیل خیلی کمک کرد. در حقیقت مشوق اصلی برای درس خواندنم خودش بود. زمانی که خانه بود سر بچه ها را گرم می کرد و به امور خانه می رسید تا بتوانم درسم را بخوانم. وقتی در مقطع دکتری در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم خیلی خوشحال شدند💐👇👇👇👇👇
هر روز که بچه هاش پیش چشمش رشد میکردند و بزرگ میشدندو کارهای جدیدی یاد میگرفتند، سجده شکر بجا می آورد
وقتی حرف از بچه مریضی زده میشد و یا در تلویزیون چیزی میدید اول میگف:اللهم اشف کل مریض و بعد سریع به سجده میرفت و خدارو شکر میکرد
وقتی بچه هارو بغل میگرفت با صدای بلند و با لحن خاصی میگفت: من چقدر باید خدارو شکر کنم که شمارو به ما هدیه داده...خدایا ازت ممنونم
این جملات را بارها تکرار کرده بود .با این کار هم شکر خدارا بجا آورده بود و هم به بچه ها شخصیت داده بود و آنها هم یاد میگرفتند...💐👇👇👇👇
وقتی حرف از بچه مریضی زده میشد و یا در تلویزیون چیزی میدید اول میگف:اللهم اشف کل مریض و بعد سریع به سجده میرفت و خدارو شکر میکرد
وقتی بچه هارو بغل میگرفت با صدای بلند و با لحن خاصی میگفت: من چقدر باید خدارو شکر کنم که شمارو به ما هدیه داده...خدایا ازت ممنونم
این جملات را بارها تکرار کرده بود .با این کار هم شکر خدارا بجا آورده بود و هم به بچه ها شخصیت داده بود و آنها هم یاد میگرفتند...💐👇👇👇👇
آقاجواد هیچ وقت مغرور نبود و خود را بالا نمی دید.حتی در برابر بچه ها
اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذر خواهی میکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود
اگر فکر اشتباهی میکرد ویا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر میگفت : نه بابا اینجوری نبود، اینطور بوده ،خیلی زود میگفت:
اِ، ببخشید باباجون.من اشتباه فکر کردم، شما درست میگی...
شما همیشه حرفات درسته ماشاءَالله، آخه شما پاکی ،گناهی نداری و خدا شمارو دوست داره...💐👇👇👇👇
اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذر خواهی میکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود
اگر فکر اشتباهی میکرد ویا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر میگفت : نه بابا اینجوری نبود، اینطور بوده ،خیلی زود میگفت:
اِ، ببخشید باباجون.من اشتباه فکر کردم، شما درست میگی...
شما همیشه حرفات درسته ماشاءَالله، آخه شما پاکی ،گناهی نداری و خدا شمارو دوست داره...💐👇👇👇👇
آقاجواد مدام میگفت: «خانم! زهرا خیلی مظلومه !»
من خنده ام میگرفت و میگفتم : چرا ؟
زهرا که ماشاءالله خیلی بازیگوش و شیطونه....
میگفت : نه ! زهرا خیلی مظلومه...
این حرف رو خیلی تکرار میکرد.
یکبار گفتم: شما چه مظلومیتی تو زهرا میبینی؟ من که شیطنت میبینم...
روز آخر که بابای زهرا داشت میرفت، از بالکن خانه بابارو نگاه میکردیم
بابا سوار ماشینی شد که توی کوچه منتظرش بود . پشت ماشین آب ریختیم . ماشین دنده عقب میرفت و بابا سرش رو کج کرده بود و زهرارو نگاه می کرد.😭😭
اون لحظه یک دفعه دلم ریخت😭 و گفتم : نکنه این آخرین باری باشد که آقاجواد رو میبینیم.😭😭
وقتی به فرودگاه رسید زنگ زد و گفت : خانم ! زهرا نگاهش خیلی عجیب بود....
دلش مانده بود پیش نگاه زهرا...😭😭😭
من خنده ام میگرفت و میگفتم : چرا ؟
زهرا که ماشاءالله خیلی بازیگوش و شیطونه....
میگفت : نه ! زهرا خیلی مظلومه...
این حرف رو خیلی تکرار میکرد.
یکبار گفتم: شما چه مظلومیتی تو زهرا میبینی؟ من که شیطنت میبینم...
روز آخر که بابای زهرا داشت میرفت، از بالکن خانه بابارو نگاه میکردیم
بابا سوار ماشینی شد که توی کوچه منتظرش بود . پشت ماشین آب ریختیم . ماشین دنده عقب میرفت و بابا سرش رو کج کرده بود و زهرارو نگاه می کرد.😭😭
اون لحظه یک دفعه دلم ریخت😭 و گفتم : نکنه این آخرین باری باشد که آقاجواد رو میبینیم.😭😭
وقتی به فرودگاه رسید زنگ زد و گفت : خانم ! زهرا نگاهش خیلی عجیب بود....
دلش مانده بود پیش نگاه زهرا...😭😭😭