Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست

رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگی نا مردم زوال پرست

#محمدعلی_بهمنی
🌸سروده ای قابل تامل از زنده یاد محمد علی بهمنی بااجرای دکتررشیدکاکاوند

@ghaz2020
چان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی

رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی

پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی

دور از تو گر چه زاتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضه ی رضوان من شوی

مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنک لاله و ریحان من شوی

اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمه ی حیوان من شوی

چشمم فتاد بر تو و آبم ز سرگذشت
و اندیشه ام نبود که طوفان من شوی

چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی

زلف بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی

می گفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی

وان ساعتت رسد که برابنای روزگار
فرمان دهی که بنده ی فرمان من شوی

#خواجوی_کرمانی
- دیوان اشعار
- بدایع الجمال
- شوقیات
- شمارهٔ ۲۹۲

@ghaz2020
کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟
پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند

گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام
نیست نقصی گر سلیمان سایه بر مور افکند

خاطر معشوق شوراندن نه کار عاشق است
ورنه طوطی می تواند در شکر شور افکند

راهرو را لنگر آرام در منزل خوش است
خواب خود را دوربین با خلوت گور افکند

غافل از آه ضعیفان با زبردستی مشو
کاین نسیم سهل، تاج از فرق فغفور افکند

تیره بختی شعله ادراک را سازد خموش
از زبان این شمع را شبهای دیجور افکند

از کشاکش خانه اش هرگز نمی گردد تهی
چون کمان هر کس که کار خویش با زور افکند

دیدن سیمین بران سازد مرا بی اختیار
لرزه بر پروانه من شمع کافور افکند

با دل آزاران مدارا کن که هیچ از شان شهد
کم نگردد گر سپر در پیش زنبور افکند

از تأمل می توان دریافت صائب عیب خویش
وای بر آن کس که این آیینه را دور افکند

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۷۷

@ghaz2020
صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما

خون دل در جام دیده عاشقانه ریختیم
بر امید آنکه بنشیند دمی بر خوان ما

خانه خالی کرده ایم و خوش نشسته بر درش
غیر او را نیست باری در سرا بستان ما

در حیات جاودانی یافته از عشق او
همدم زنده دلان شو تا بیابی جان ما

در میان ما و او غیری نمی آید به کار
ما از آن دلبریم و دلبر ما ز آن ما

دُرد درد او دوای درد ما باشد مدام
عشق او گنجیست در کنج دل ویران ما

آشنای نعمت اللهیم و غرق بحر او
ذوق اگر داری درآ در بحر بی پایان ما

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۵

@ghaz2020
هرکه بیند به چشم بیمارش
می شود درزمان پرستارش

توبه را می کند خراباتی
لب میگون و چشم خمارش

زندگانی به خضر بخشیده است
آب حیوان ز شرم گفتارش

صبح عیدست در دل شب قدر
درشبستان زلف، رخسارش

مغز دراستخوان شود شیرین
چون بخندد لب شکر بارش

سنگ برسینه می زند از کوه
کبک درروزگار رفتارش

صلح داده است آب و آتش را
آتش آبدار رخسارش

تاب نگذاشتند در دلها
خط مشکین و زلف طرارش

خون به دلهای عاشقان کردن
می چکد چون عرق ز رخسارش

خار دیوار می شود مژه اش
هرکه آید به سیر گلزارش

در ترازو به جای سنگ نهد
یوسف مصر را خریدارش

لرزش زلف یار بیجا نیست
شیشه صد دل است دربارش

قامت اوست سر خط صائب
چون نگردد بلند گفتارش ؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۰۹۷

@ghaz2020
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست

خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟
حیوان را خبر از عالم انسانی نیست

داروی تربیت از پیر طریقت بستان
کادمی را بتر از علت نادانی نیست

روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد
نتوان دید در آیینه که نورانی نیست

شب مردان خدا روز جهان افروزست
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست

پنجهٔ دیو به بازوی ریاضت بشکن
کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

حذر از پیروی نفس که در راه خدای
مردم افکن‌تر ازین غول بیابانی نیست

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست

با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو به جز راحت نفسانی نیست

خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور
برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامان به از بیسر و سامانی نیست

آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست

وانکه را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست

یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد
مشنو ار در سخنم فایده دو جهانی نیست

حاصل عمر تلف کرده و ایام به لغو
گذرانیده، به جز حیف و پشیمانی نیست

سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست

تا به خرمن برسد کشت امیدی که تراست
چارهٔ کار به جز دیدهٔ بارانی نیست

گر گدایی کنی از درگه او کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست

یارب از نیست به هست آمدهٔ صنع توایم
وانچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست

گر برانی و گرم بندهٔ مخلص خوانی
روی نومیدیم از حضرت سلطانی نیست

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست

دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود
هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست

#سعدی
- مواعظ
- قصاید
- قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - موعظه و نصیحت

@ghaz2020
ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره‌ای
از بیابان تمنای تو خضر آواره‌ای

می‌تواند مهربان کرد آن دل بی‌رحم را
آن که سازد آب و آتش جمع در هر خاره‌ای

بی‌قراری گر کند معذور باید داشتن
هرکه دارد در گریبان چون دل آتشپاره‌ای

در شکست ماست حکمت‌ها که چون کشتی شکست
غرقه‌ای را دستگیری می‌کند هر پاره‌ای

در سخن پیچیده‌ام زان رو که چون طفل یتیم
غیر اشک خود ندارم مهره گهواره‌ای

قطع کن امید صائب یارب از اهل جهان
چند جوید چاره خود را ز هر بیچاره‌ای؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۶۵۶

@ghaz2020
گرمی مجوی الا از سوزش درونی
زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی

بیمار رنج باید تا شاه غیب آید
در سینه درگشاید گوید ز لطف چونی

آن نافه‌های آهو و آن زلف یار خوش خو
آن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی

تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد
جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی

عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا تو
ساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی

بر دل چو زخم راند دل سر جان بداند
آنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی

غم چون تو را فشارد تا از خودت برآرد
پس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی

در عین درد بنشین هر لحظه دوست می‌بین
آخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی

تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی
از وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۹۴۳

@ghaz2020
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست

مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست

گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست

برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست

غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست

صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست

از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست

با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۴۸

@ghaz2020
در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد
نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد

حال شوریدگی ام زلف تو می داند و از آنک
که سراپای وجودش همه سودا گیرد

ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو
گر شود آتش از آن نیست که در ما گیرد

سر و بالای تو خوش می رود و می ترسم
کآتش عشق من سوخته بالاگیرد

هر که از تابش خورشید ندارد خبری
خرده بر ذره شوریده شیدا گیرد

بلبل از سبزه گل گرچه ندارد برگی
نیست برگش که به ترک گل رعنا گیرد

ساقیا باده علی رغم کسی ده، که به نقد
عیش امروز گذارد پی فردا گیرد

سخن چون زلف لیلی شد مطول
ملک مجنون و الفاظش مسلسل

ز مستی شد حکایت پیچ در پیچ
نبود از خود خبر جمشید را هیچ

پری رخ از طبق سرپوش می داشت
میان جمع خود را گوش می داشت

ملک آشفته بود از تاب زلفش
ز مستی دست زد بر شست زلفش

شد از دست ملک خورشید در تاب
بگردانید ازو گلبرگ سیراب

سمن بوی و صبا جم را کشیدند
سراسر جامه اش بر تن دریدند

شکر گفتار بانگی زد برایشان
شد از دست صبا چون گل پریشان

صبا را گفت: «کو رفته ست از دست
ز مستی کس نگیرد خرده بر مست

خطا باشد قلم بر مست راندن
نشاید بر بزرگان دست راندن

چه شد گر غرقه ای زد دست و پایی
خلاص خویش جست از آشنایی

از آن ساعت که مسکین غرقه میرد
گرش ماری به دست آید بگیرد

نشاید خرده بر جانان گرفتن
به موئی بر فلک نتوان گرفتن

ملک چون صبح، با پیراهن چاک
بر خورشید نالان روی بر خاک

عقیق از چرخ و در از دیده افشاند
به آواز بلند این شعر می خواند

#سلمان_ساوجی
- جمشید و خورشید
- بخش ۴۹ - غزل

@ghaz2020
عاشق روی جان فزای توییم
رحمتی کن که در هوای توییم

تو به رخسار آفتابی و مه
ما همه ذره در هوای توییم

تا تو زین پرده روی بنمایی
منتظر بر در سرای توییم

ای که ما در میان مجلس انس
بیخود از شربت لقای توییم

خیره چون دشمنان مکش ما را
کآخر ای دوست آشنای توییم

تو رضا می دهی به کشتن ما
ما همه بنده رضای توییم

گر چه با خاتم سلیمانیم
ای پری زاده خاک پای توییم

شمس تبریز جان جان‌هایی
ما همه بنده و گدای توییم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۷۶۵

@ghaz2020
ز خال گوشه ابروی یار می ترسم
ازین ستاره دنباله دار می ترسم

چو مهره در دهن مار می توانم رفت
از آن دو سلسله تابدار می ترسم

ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی
خزان گزیده ام از نوبهار می ترسم

ز نیش مار به نرمی نمی توان شد امن
من از ملایمت روزگار می ترسم

شکست دشمن عاجز نه از جوانمردی است
ترا گمان که من از نیش خار می ترسم

به تنگ حوصلگان بر نمی توان آمد
از بحر بیش من از چشمه سار می ترسم

مرا ز آتش دوزخ نمی توان ترساند
ز شرمساری روز شمار می ترسم

ز سیل حادثه از جا نمی روم صائب
ز شبنم رخ آن گلعذار می ترسم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۷۳۱

@ghaz2020
عمر بی عشق می گذاری هیچ
حاصل از عمر خود چه داری هیچ

ماسِوی الله طلب کنی شب و روز
به عدم می روی چه آری هیچ

در دو عالم به جز یکی نبُود
این عددها که می شماری هیچ

دنیا و آخرت رها کردی
آری آری چه می گذاری هیچ

یار کز جور یار بگریزد
باشد آن یار هیچ و یاری هیچ

در میانست یار ما با ما
گر تو بیچاره در کناری هیچ

جان به جانان سپار و منت دار
ور به منت همی سپاری هیچ

در خماری و می نمی نوشی
باز فرما که در چه کاری هیچ

همه عالم حقیقتاً مائیم
نیست خود غیر ذات باری هیچ

خم می خوش خوشی به جوش آمد
گر تو انگور می فشاری هیچ

با سخن های میر ترکستان
چه بُود گفته بخاری هیچ

ما حریف محمدیم امشب
گر تو با گل نه ای بخاری هیچ

نعمت الله را کنی انکار
منکر شاه و شهریاری هیچ

#شاه_نعمت_الله_ولی
- قصاید
- قصیدهٔ شمارهٔ ۶

@ghaz2020
خلق به هر کار و من برسر سودای خویش
در هوسی هر کسی من به تمنای خویش

گوید همسایه ام هر شبت، این ناله چیست؟
مویه خود می کنم بر تن تنهای خویش

سینه با تاباک و من بنگرم از بیم جان
چند عقوبت کنم بر دل شیدای خویش

من چو نمی بینمت، لطف کن ار گه گهی
من نه همه جای خود بلکه همه جای خویش

حسن فروشی به دل، ناله فروشی به جان
سهل چنین هم مکن قیمت کالای خویش

در دل تنگم همی جز تو نگنجد کسی
کرته ازین به مخواه چست به بالای خویش

پا چو به کویت نهم غیرت کوی ترا
سرمه دیده کنم خاک کف پای خویش

من چو ز اندوه عشق جان نبرم، لیک تو
خال ملامت منه بر رخ زیبای خویش

در حق خسرو فتد، هیچ، که ضایع کنی
رحمت امروز خود از پی فردای خویش

#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۱۷۲

@ghaz2020
ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش

حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید
غنچه پیوسته به زندان بود از عصمت خویش

سرو و شمشاد و صنوبر همه برخاک افتند
هرکجا قامت او جلوه دهد رایت خویش

گر چه شد صورت دیوار زخشکی زاهد
به تماشای تو بیرون دود از خلوت خویش

چه خبر داشته باشم ز عزیزان دگر؟
من که از خود نگرفتم خبرازوحشت خویش

خواب خرگوش به مهلت رم آهو گردید
چشم نرم تو پشیمان نشد از غفلت خویش

تا از آب گهرم خاک نگردد سیراب
نیست ممکن که تسلی شوم ازهمت خویش

زین چه حاصل که گناهان مرابخشیدند ؟
من که درآتش سوزنده ام از خجلت خویش

گر چه از سایه من روی زمین آسوده است
چون همانیست مرا بهره ای ازدولت خویش

درد کم قیمتی از درد شکستن بیش است
به که برسنگ زنم گوهر بی قیمت خویش

راه خوابیده به فریاد جرس شد بیدار
هست برکوه همان پشت تو ازغفلت خویش

گر چه غایب ز نظرها شده ام چون عنقا
کره قاف است همان بردلم از شهرت خویش

تا خراشیدن دل هست میسر صائب
چه خیال است که از دست دهم فرصت خویش

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۹۹۱

@ghaz2020
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما می رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می رویم

همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلا می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کورموش
گر نه کوری بین که بینا می رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا
بین که ما از رشک بی‌ما می رویم

ای که هستی ما ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۶۷۴

@ghaz2020
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد

وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت
لیلهٔ اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد

عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد

وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد

#سعدی
- قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در ستایش حضرت رسول (ص)

🌸درود یاران عید سعید مبعث پیامبر مهربانی، حضرت محمد مصطفی (ص) بر شـما و خانواده محترمتان مبارک🌸
 

@ghaz2020
چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟
که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش

آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش
آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش

بر غزالان چه کنم دامن صحرا را تنگ ؟
من که در خانه بیابانیم از وحشت خویش

فرصت از خنده برق است سبک جولانتر
مده از دست چو کوته نظران فرصت خویش

حرف سایل اگر ازآب گهر سبز کنم
غوطه در بحر زنم از عرق خجلت خویش

چشم سیری ز طعام است ترا، زین غافل
که به اطعام توان سیر شد از نعمت خویش

نشود شسته رخ سایلش از گرد سؤال
هرکریمی که نگردد خجل از همت خویش

یوسف آنجا که به سیم و زر قلب است گران
چه بر آرم ز صدف گوهر بی قیمت خویش؟

گذرد جنت اگر از در ویرانه من
نیست ممکن که برون پانهم ازخلوت خویش

گر چه باشد دهن تیغ لب جام، مرا
همچنان خون خورم از جرأت بی غیرت خویش

من که پشتم خم ازین بار گران گردیده است
چون گرانبار کنم پشت کس ازمنت خویش ؟

حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ
تیرباران اشارت بود از شهرت خویش

زان سیاه است رخ ماه که چون لاغر شد
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش

چشم من نیست به آسودگی خود صائب
هست در راحت احباب مرا راحت خویش

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۹۹۰

@ghaz2020
یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی
از پریشان خاطری یک لحظه یک جا نیستی

فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو
پیر گشتی و همان در فکر فردا نیستی

گر چه شد محتاج عینک دیده بی شرم تو
همچنان چون کودکان سیر از تماشا نیستی

می کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ
در چنین وقتی به فکر زاد عقبی نیستی

از ندامت برنیاری آه سردی از جگر
هیچ در فکر رسن در چاه دنیا نیستی

از جمال حور مردان چشم پوشیدند و تو
از عجوز دهر یک ساعت شکیبا نیستی

در مبند این خانه تاریک را یکبارگی
چشم عبرت باز کن از دل چو بینا نیستی

گرچه تیرت با کمان از قد خم پیوسته شد
هیچ در فکر سفر از دار دنیا نیستی

گر چه دندان را ز نعمت های شیرین باختی
جز به حرف شکوه های تلخ گویا نیستی

خامشی را از خدا خواهند دانایان و تو
خون خود را می خوری یک دم چو گویا نیستی

خواب سنگین تو صائب کم ز کوه قاف نیست
گرچه از عزلت گزینان همچو عنقا نیستی

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۶۶۴

@ghaz2020
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی
کار هر کس را دهی انجام در کار خودی

سرسری مگذر ز تعمیر دل بیچارگان
کار محکم کن که در تعمیر دیوار خودی

هر چه از دلها کنی تعمیر پشتیبان توست
سعی در آبادی دل کن چو معمار خودی

پرده پوشی پرده بر افعال خود پوشیدن است
عیب هر کس را کنی پوشیده ستار خودی

هر که را از پا درآری پا به بخت خود زنی
جانب هر کس نگه داری نگهدار خودی

در گلستان رضا غیر از گل بی خار نیست
تو ز خود داری همیشه زخمی خار خودی

حق پرستی چیست، از بایست خود برخاستن
تا خدا را بهر خود خواهی پرستار خودی

دردهای عارضی را می کند درمان طبیب
با تو چون عیسی برآید چون تو بیمار خودی؟

تخم نار و نور با خود می بری زین خاکدان
در بهشت و دوزخ از گفتار و کردار خودی

نیست در آیینه دل هیچ کس را جز تو راه
از که می نالی تو تردامن چو زنگار خودی؟

از لحد خاک شکم پرور دهان وا کرده است
تو ز غفلت همچنان در بند پروار خودی

در دل توست آنچه می جویی به صد شمع و چراغ
ماه کنعانی ولی غافل ز رخسار خودی

فکر ایام زمستان می کنی در نوبهار
اینقدر غافل چرا از آخر کار خودی؟

دشته تا دارد گره از چشم سوزن نگذرد
نگذری تا ز سر خود عقده کار خودی

عارفان سر در کنار مطربان افکنده اند
تو ز بی مغزی همان در بند دستار خودی

نشکنی تا جنس مردم را، نگردی مشتری
خویش را بشکن اگر صائب خریدار خودی

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۶۶۸

@ghaz2020
2025/07/04 09:13:28
Back to Top
HTML Embed Code: