Telegram Web Link
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست

دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۵

@ghaz2020
👍64🔥1
سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
چو جان بهر نظر باشد روان بی‌نظر چه بود

نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید
سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود

مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی
کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود

بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو
که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود

ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست
سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود

جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی
در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود

دو سه سطرست که می‌خوانی ز سر تا پا و پا تا سر
دگر کاری نداری تو وگر نه پا و سر چه بود

چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل
به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۹۰

@ghaz2020
👍72👏2
اگر چه چون دعا از دست خود یک کف زمین دارم
ز محتاجان به گرد خویش چندین خوشه چین دارم

مرا بی همدمی مهرلب و بند زبان گشته
وگرنه ناله ها چون نی گره در آستین دارم

به جای خوشه افشانم اگر خرمن به دامانش
همان از باددستی انفعال از خوشه چین دارم

مرا خونگرمی منت ز کوری پیش می سوزد
ز میل توتیا در چشم میل آتشین دارم

نیم ایمن ز تیغ انتقام چرخ کم فرصت
چو مینا خنده را با گریه در یک آستین دارم

نگردد سنبلستان چون بیابان جنون از من
که سرمشق جنون زان خط و خال عنبرین دارم

ز پاس دل مشو در زلف عنبر فام خود غافل
که روشن این شبستان راز آه آتشین دارم

شود مقبول در درگاه حق چون سجده شکرم
که داغ لعنت از درگاه دو نان بر جبین دارم

درین گلزار چون گل خرده خود جمع چون سازم
که از هر شبنم او چشم شوری در کمین دارم

نیم چون دیگران گر صاحب خرمن، نیم غمگین
بحمدالله که از قسمت زبان گندمین دارم

کند در یک نفس طی هفتخوان آسمانها را
براقی کز دل بیتاب، من در زیر زین دارم

نگردد چون به چشمم عالم روشن سیه صائب
که رو در مردمان از نامجویی چون نگین دارم

#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۵۵۴۳

@ghaz2020
👍53🔥1
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است

به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است

به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است

مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۰

@ghaz2020
👍64👏3🥰1
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است

مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است

گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۳

@ghaz2020
6👍5🔥1👏1
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق‌های غنچه تو بر توست

نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۸

@ghaz2020
👍3👏21🔥1
:

یک نیایش؛

تو هم با من چنان نامهربان بودی که آدم ها...
رها کردی مرا در بین این غم ها ، جهنم ها

صدایت کردم اما چشم هایت را به من بستی
جهان،تاریک شد، درمن فراوان شد محرم ها

و من با بادها ازیاد شب های جهان رفتم
و از من هیچ جا یادی نشد حتی به ماتم ها

منی،که چشم هایم ابرها را منتشر می کرد،
تمام خویش را پیچیده ام در قطره ، شبنم ها

منی که کوه ها در شانه هایم، واقعیت داشت،
شدم چون سنگ های پیش پا افتاده،  چون کم ها

مگر تو چشم هایت را به سمت من بچرخانی،
که من آتش بگیرم زیر این باران نم نم ها

مگر تو با چراغ روشنت ، از کوه برگردی
مرا پیداکنی درجاده ی ِ تاریک ِ مبهم ها

مرا که درهراس بادو باران،گم شدم در مِه
به سمت شهر باز آری دوباره بین آدم ها !

#پاییز_رحیمی
#نیایش
#دریا_در_آبکش
شاعر نامدار کانال ما

@ghaz2020
👍76🙏2👏1
چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم

چون کبوترخانه جان‌ها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم

زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم

زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم

تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم

دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم

سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم

شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۸۹

@ghaz2020
👍83👏2🔥1
از سرو مرا بوی بالای تو می‌آید
وز ماه مرا رنگ و سیمای تو می‌آید

هر نی کمر خدمت در پیش تو می‌بندد
شکر به غلامی حلوای تو می‌آید

هر نور که آید او از نور تو زاید او
می مژده دهد یعنی فردای تو می‌آید

گل خواجه سوسن شد آرایش گلشن شد
زیرا که از آن خنده رعنای تو می‌آید

هر گه ز تو بگریزم با عشق تو بستیزم
اندر سرم از شش سو سودای تو می‌آید

چون برروم از پستی بیرون شوم از هستی
در گوش من آن جا هم هیهای تو می‌آید

اندر دل آوازی پرشورش و غمازی
آن ناله چنین دانم کز نای تو می‌آید

روزست شبم از تو خشکست لبم از تو
غم نیست اگر خشکست دریای تو می‌آید

زیر فلک اطلس هشیار نماند کس
زیرا که ز بیش و پس می‌های تو می‌آید

از جور تو اندیشم جور آید در پیشم
بینم که چنان تلخی از رای تو می‌آید

شمس الحق تبریزی اندیشه چو باد خوش
جان تازه کند زیرا صحرای تو می‌آید

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۲۰

@ghaz2020
👍74👏2🙏1
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیله بکند لیک خدایی نتواند

گامی دو چنان آید کو راست نهادست
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند

استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند

باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر
کاین کام تو را زود به ناکام رساند

اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند

چون باز شهی رو به سوی طبله بازش
کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند

از شاه وفادارتر امروز کسی نیست
خر جانب او ران که تو را هیچ نراند

زندانی مرگند همه خلق یقین دان
محبوس تو را از تک زندان نرهاند

دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست
تا هر که مخنث بود آتش برماند

حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۵۲

@ghaz2020
👍9🥰32🔥1
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش
آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش

همتی را که به روشن گهری مشهورست
چون گدایان تنک مایه به یک نان مفروش

نبرد آب گهر تلخی منت ز مذاق
چون صدف آب رخ خویش به نیسان مفروش

دامن وصل، طلبکار تهیدستان است
فقر را ای دل آگاه به سامان مفروش

باد دستانه مکن عمر گرامی را صرف
آنچه ارزان به تو دادند تو ارزان مفروش

رشته عمر ابد بی گره منت نیست
جگر تشنه به سرچشمه حیوان مفروش

ساکنان حرم از قبله نما آزادند
رهنمایی به من ای خضر بیابان مفروش

گریه ساخته در انجمن عشق مکن
بیش ازین دانه پوسیده به دهقان مفروش

پیش من بحر ز گرداب بود حلقه بگوش
دیده تر به من ای ابربهاران مفروش

عارفان زهد لباسی به جوی نستانند
برو ای شیخ، به ما پاکی دامان مفروش

سطحیان غور معانی نتوانند نمود
بیش ازین جلوه به آیینه حیران مفروش

سخن از پردگیان حرم توفیق است
صائب او رابه زر و سیم لئیمان مفروش

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۴
۱۰ تیر روز بزرگداشت صائب تبریزی🌸

@ghaz2020
👍126👏3🔥2
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم

دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم

کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم

سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم

چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم

تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

@ghaz2020
👍107👏1
خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی
دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی

تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا
من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی

من دل ز ابروی تو نبرم به راستی
با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی

گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام
تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به حسن
می‌باید التفات به حال گدا کنی

حیف آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی
الا ثنای خسرو کشورگشا کنی

ظل اله ناصردین شاه دادگر
کز صدق بایدش همه وقتی دعا کنی

شاها همیشه دست تو بالای گنج باد
من هی غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت فروغی فروغ تو
وقت است اگر به دیدهٔ افلاک جا کنی

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷

@ghaz2020
👍65👏2🔥1
کلک من شعله برجسته این نه لگن است
شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است

تا خراشیده نگردد، نشود صاحب نام
دل رنگین سخنان همچو عقیق یمن است

به که مقراض به سررشته امید زنم
زخم را بخیه درین ملک ز تار کفن است

زرپرستان بپرستند چو خورشید بلند
کرم شب تابی اگر در دل زرین لگن است

به سر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد ازین فصل شکر خنده صبح وطن است

نارسا گر نبود مستمع صاحب هوش
کوتهی زینت شایسته زلف سخن است

سخن است این که شود تشنه لبی کم ز عقیق
لب او می مکم و آتشم اندر دهن است

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۷

@ghaz2020
👍75
بس که آمیخته ناز بود رفتارش
باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش

گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن
هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش

می کند نامه سربسته لب قاصد را
نقل پیغام ز لعل لب شکربارش

شبنم از لاله و گل نعل در آتش دارد
که نظر آب دهد چون عرق از رخسارش

سپر هاله ز مه وام ستاند خورشید
هر کجاتیغ کشد غمزه بی زنهارش

می کند حور صف آرایی مژگان درخلد
به امیدی که شود خار سر دیوارش

چه خیال است که درحلقه اسلام آید
کافری را که بود موی میان زنارش

بلبلی را که شکسته است ازو در دل خار
می جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش

می دهد مرده دلان راچو دم عیسی جان
چون نسیم سحری هرکه بود بیمارش

ما ز خار سر دیوار گل خود چیدیم
تا نصیب که شود وصل گل بی خارش

دل چون شیشه مارا که پریخانه اوست
یارب از سنگ ملامت به سلامت دارش

آنقدرها لب شیرین سخنش دلچسب است
که رسد پیشتر ازگوش به دل گفتارش

می شود مشرق پروین ز به خجالت خورشید
چون ز مستی عرق آلود شود رخسارش

نبرد جلوه خورشید قیامت ازجا
شبنمی راکه نظر بند کند گلزارش

سفته ریزد گهر اشک به دامن صائب
چشم هرکس که فتد بر مژه خونخوارش

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷۱

@ghaz2020
6👍6🔥1👏1
از تو میسر نشد کنار گرفتن
پیش تو داند دلم قرار گرفتن

کعبهٔ من کوی تست و حج دل من
حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن

گر ز دل من به گرد غصه برآری
از تو نخواهد دلم غبار گرفتن

عشق ترا نیک می‌شمردم و بد شد
جهل بود کار عشق خوار گرفتن

دست نگارین مبر به تیغ، که ما خود
دست بشستیم ازین نگار گرفتن

حاصلت از یار چون به جز غم دل نیست
توبه کن، ای اوحدی، ز یار گرفتن

رو به کناری بساز، چون نتوانی
کام دل خویش در کنار گرفتن

#اوحدی
- غزل شمارهٔ ۶۲۰

@ghaz2020
6👍4🔥1🥰1👏1
خنک نسیم معنبر شمامه‌ای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه

دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه

به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلال را ز کنار افق کنید نگاه

منم که بی تو نفس می‌کشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه

ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه

به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه

مده به خاطر نازک ملالت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۶

@ghaz2020
7👏3👍2🔥1🥰1
شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش

شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش

برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ریحانش

مور صحرای قناعت دل شادی دارد
که بود دست سلیمان به نظر زندانش

تهمت سرمه به آن چشم سیه،عین خطاست
سرمه گردی است که خیزد ز صف مژگانش

می توان باعرق روی تو نسبت کردن
گوهری راکه زآیینه بود میدانش

صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسینه مجروح کند مژگانش

می رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نیست که پامال کند دورانش

عافیت می طلبی رو سر خود گیر که عشق
قهرمانی است که از دار بود چوگانش

نظر تربیت از ابر ندارد صائب
گلستانی که منم بلبل خوش الحانش

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷۸

@ghaz2020
👍54👏2🥰1🤩1
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید

#سعدی
- غزل ۲۷۷

@ghaz2020
👍75👏4🔥3
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۴۳

@ghaz2020
👍85🔥1🥰1
2025/07/11 23:49:59
Back to Top
HTML Embed Code: