برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۵
@ghaz2020
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۵
@ghaz2020
👍6❤4🔥1
سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
چو جان بهر نظر باشد روان بینظر چه بود
نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید
سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود
مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی
کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود
بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو
که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود
ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست
سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود
جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی
در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود
دو سه سطرست که میخوانی ز سر تا پا و پا تا سر
دگر کاری نداری تو وگر نه پا و سر چه بود
چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل
به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۹۰
@ghaz2020
چو جان بهر نظر باشد روان بینظر چه بود
نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید
سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود
مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی
کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود
بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو
که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود
ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست
سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود
جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی
در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود
دو سه سطرست که میخوانی ز سر تا پا و پا تا سر
دگر کاری نداری تو وگر نه پا و سر چه بود
چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل
به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۹۰
@ghaz2020
👍7❤2👏2
اگر چه چون دعا از دست خود یک کف زمین دارم
ز محتاجان به گرد خویش چندین خوشه چین دارم
مرا بی همدمی مهرلب و بند زبان گشته
وگرنه ناله ها چون نی گره در آستین دارم
به جای خوشه افشانم اگر خرمن به دامانش
همان از باددستی انفعال از خوشه چین دارم
مرا خونگرمی منت ز کوری پیش می سوزد
ز میل توتیا در چشم میل آتشین دارم
نیم ایمن ز تیغ انتقام چرخ کم فرصت
چو مینا خنده را با گریه در یک آستین دارم
نگردد سنبلستان چون بیابان جنون از من
که سرمشق جنون زان خط و خال عنبرین دارم
ز پاس دل مشو در زلف عنبر فام خود غافل
که روشن این شبستان راز آه آتشین دارم
شود مقبول در درگاه حق چون سجده شکرم
که داغ لعنت از درگاه دو نان بر جبین دارم
درین گلزار چون گل خرده خود جمع چون سازم
که از هر شبنم او چشم شوری در کمین دارم
نیم چون دیگران گر صاحب خرمن، نیم غمگین
بحمدالله که از قسمت زبان گندمین دارم
کند در یک نفس طی هفتخوان آسمانها را
براقی کز دل بیتاب، من در زیر زین دارم
نگردد چون به چشمم عالم روشن سیه صائب
که رو در مردمان از نامجویی چون نگین دارم
#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۵۵۴۳
@ghaz2020
ز محتاجان به گرد خویش چندین خوشه چین دارم
مرا بی همدمی مهرلب و بند زبان گشته
وگرنه ناله ها چون نی گره در آستین دارم
به جای خوشه افشانم اگر خرمن به دامانش
همان از باددستی انفعال از خوشه چین دارم
مرا خونگرمی منت ز کوری پیش می سوزد
ز میل توتیا در چشم میل آتشین دارم
نیم ایمن ز تیغ انتقام چرخ کم فرصت
چو مینا خنده را با گریه در یک آستین دارم
نگردد سنبلستان چون بیابان جنون از من
که سرمشق جنون زان خط و خال عنبرین دارم
ز پاس دل مشو در زلف عنبر فام خود غافل
که روشن این شبستان راز آه آتشین دارم
شود مقبول در درگاه حق چون سجده شکرم
که داغ لعنت از درگاه دو نان بر جبین دارم
درین گلزار چون گل خرده خود جمع چون سازم
که از هر شبنم او چشم شوری در کمین دارم
نیم چون دیگران گر صاحب خرمن، نیم غمگین
بحمدالله که از قسمت زبان گندمین دارم
کند در یک نفس طی هفتخوان آسمانها را
براقی کز دل بیتاب، من در زیر زین دارم
نگردد چون به چشمم عالم روشن سیه صائب
که رو در مردمان از نامجویی چون نگین دارم
#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۵۵۴۳
@ghaz2020
👍5❤3🔥1
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۰
@ghaz2020
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۰
@ghaz2020
👍6❤4👏3🥰1
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۳
@ghaz2020
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۳
@ghaz2020
❤6👍5🔥1👏1
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۸
@ghaz2020
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۵۸
@ghaz2020
👍3👏2❤1🔥1
:
یک نیایش؛
تو هم با من چنان نامهربان بودی که آدم ها...
رها کردی مرا در بین این غم ها ، جهنم ها
صدایت کردم اما چشم هایت را به من بستی
جهان،تاریک شد، درمن فراوان شد محرم ها
و من با بادها ازیاد شب های جهان رفتم
و از من هیچ جا یادی نشد حتی به ماتم ها
منی،که چشم هایم ابرها را منتشر می کرد،
تمام خویش را پیچیده ام در قطره ، شبنم ها
منی که کوه ها در شانه هایم، واقعیت داشت،
شدم چون سنگ های پیش پا افتاده، چون کم ها
مگر تو چشم هایت را به سمت من بچرخانی،
که من آتش بگیرم زیر این باران نم نم ها
مگر تو با چراغ روشنت ، از کوه برگردی
مرا پیداکنی درجاده ی ِ تاریک ِ مبهم ها
مرا که درهراس بادو باران،گم شدم در مِه
به سمت شهر باز آری دوباره بین آدم ها !
#پاییز_رحیمی
#نیایش
#دریا_در_آبکش
شاعر نامدار کانال ما
@ghaz2020
یک نیایش؛
تو هم با من چنان نامهربان بودی که آدم ها...
رها کردی مرا در بین این غم ها ، جهنم ها
صدایت کردم اما چشم هایت را به من بستی
جهان،تاریک شد، درمن فراوان شد محرم ها
و من با بادها ازیاد شب های جهان رفتم
و از من هیچ جا یادی نشد حتی به ماتم ها
منی،که چشم هایم ابرها را منتشر می کرد،
تمام خویش را پیچیده ام در قطره ، شبنم ها
منی که کوه ها در شانه هایم، واقعیت داشت،
شدم چون سنگ های پیش پا افتاده، چون کم ها
مگر تو چشم هایت را به سمت من بچرخانی،
که من آتش بگیرم زیر این باران نم نم ها
مگر تو با چراغ روشنت ، از کوه برگردی
مرا پیداکنی درجاده ی ِ تاریک ِ مبهم ها
مرا که درهراس بادو باران،گم شدم در مِه
به سمت شهر باز آری دوباره بین آدم ها !
#پاییز_رحیمی
#نیایش
#دریا_در_آبکش
شاعر نامدار کانال ما
@ghaz2020
👍7❤6🙏2👏1
چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم
چون کبوترخانه جانها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم
زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم
زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم
تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم
دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم
سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم
شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۸۹
@ghaz2020
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم
چون کبوترخانه جانها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم
زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم
زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم
تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم
دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم
سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم
شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۸۹
@ghaz2020
👍8❤3👏2🔥1
از سرو مرا بوی بالای تو میآید
وز ماه مرا رنگ و سیمای تو میآید
هر نی کمر خدمت در پیش تو میبندد
شکر به غلامی حلوای تو میآید
هر نور که آید او از نور تو زاید او
می مژده دهد یعنی فردای تو میآید
گل خواجه سوسن شد آرایش گلشن شد
زیرا که از آن خنده رعنای تو میآید
هر گه ز تو بگریزم با عشق تو بستیزم
اندر سرم از شش سو سودای تو میآید
چون برروم از پستی بیرون شوم از هستی
در گوش من آن جا هم هیهای تو میآید
اندر دل آوازی پرشورش و غمازی
آن ناله چنین دانم کز نای تو میآید
روزست شبم از تو خشکست لبم از تو
غم نیست اگر خشکست دریای تو میآید
زیر فلک اطلس هشیار نماند کس
زیرا که ز بیش و پس میهای تو میآید
از جور تو اندیشم جور آید در پیشم
بینم که چنان تلخی از رای تو میآید
شمس الحق تبریزی اندیشه چو باد خوش
جان تازه کند زیرا صحرای تو میآید
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۲۰
@ghaz2020
وز ماه مرا رنگ و سیمای تو میآید
هر نی کمر خدمت در پیش تو میبندد
شکر به غلامی حلوای تو میآید
هر نور که آید او از نور تو زاید او
می مژده دهد یعنی فردای تو میآید
گل خواجه سوسن شد آرایش گلشن شد
زیرا که از آن خنده رعنای تو میآید
هر گه ز تو بگریزم با عشق تو بستیزم
اندر سرم از شش سو سودای تو میآید
چون برروم از پستی بیرون شوم از هستی
در گوش من آن جا هم هیهای تو میآید
اندر دل آوازی پرشورش و غمازی
آن ناله چنین دانم کز نای تو میآید
روزست شبم از تو خشکست لبم از تو
غم نیست اگر خشکست دریای تو میآید
زیر فلک اطلس هشیار نماند کس
زیرا که ز بیش و پس میهای تو میآید
از جور تو اندیشم جور آید در پیشم
بینم که چنان تلخی از رای تو میآید
شمس الحق تبریزی اندیشه چو باد خوش
جان تازه کند زیرا صحرای تو میآید
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۲۰
@ghaz2020
👍7❤4👏2🙏1
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیله بکند لیک خدایی نتواند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر
کاین کام تو را زود به ناکام رساند
اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
چون باز شهی رو به سوی طبله بازش
کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند
از شاه وفادارتر امروز کسی نیست
خر جانب او ران که تو را هیچ نراند
زندانی مرگند همه خلق یقین دان
محبوس تو را از تک زندان نرهاند
دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست
تا هر که مخنث بود آتش برماند
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۵۲
@ghaz2020
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیله بکند لیک خدایی نتواند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر
کاین کام تو را زود به ناکام رساند
اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
چون باز شهی رو به سوی طبله بازش
کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند
از شاه وفادارتر امروز کسی نیست
خر جانب او ران که تو را هیچ نراند
زندانی مرگند همه خلق یقین دان
محبوس تو را از تک زندان نرهاند
دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست
تا هر که مخنث بود آتش برماند
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۵۲
@ghaz2020
👍9🥰3❤2🔥1
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش
آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش
همتی را که به روشن گهری مشهورست
چون گدایان تنک مایه به یک نان مفروش
نبرد آب گهر تلخی منت ز مذاق
چون صدف آب رخ خویش به نیسان مفروش
دامن وصل، طلبکار تهیدستان است
فقر را ای دل آگاه به سامان مفروش
باد دستانه مکن عمر گرامی را صرف
آنچه ارزان به تو دادند تو ارزان مفروش
رشته عمر ابد بی گره منت نیست
جگر تشنه به سرچشمه حیوان مفروش
ساکنان حرم از قبله نما آزادند
رهنمایی به من ای خضر بیابان مفروش
گریه ساخته در انجمن عشق مکن
بیش ازین دانه پوسیده به دهقان مفروش
پیش من بحر ز گرداب بود حلقه بگوش
دیده تر به من ای ابربهاران مفروش
عارفان زهد لباسی به جوی نستانند
برو ای شیخ، به ما پاکی دامان مفروش
سطحیان غور معانی نتوانند نمود
بیش ازین جلوه به آیینه حیران مفروش
سخن از پردگیان حرم توفیق است
صائب او رابه زر و سیم لئیمان مفروش
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۴
۱۰ تیر روز بزرگداشت صائب تبریزی🌸
@ghaz2020
آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش
همتی را که به روشن گهری مشهورست
چون گدایان تنک مایه به یک نان مفروش
نبرد آب گهر تلخی منت ز مذاق
چون صدف آب رخ خویش به نیسان مفروش
دامن وصل، طلبکار تهیدستان است
فقر را ای دل آگاه به سامان مفروش
باد دستانه مکن عمر گرامی را صرف
آنچه ارزان به تو دادند تو ارزان مفروش
رشته عمر ابد بی گره منت نیست
جگر تشنه به سرچشمه حیوان مفروش
ساکنان حرم از قبله نما آزادند
رهنمایی به من ای خضر بیابان مفروش
گریه ساخته در انجمن عشق مکن
بیش ازین دانه پوسیده به دهقان مفروش
پیش من بحر ز گرداب بود حلقه بگوش
دیده تر به من ای ابربهاران مفروش
عارفان زهد لباسی به جوی نستانند
برو ای شیخ، به ما پاکی دامان مفروش
سطحیان غور معانی نتوانند نمود
بیش ازین جلوه به آیینه حیران مفروش
سخن از پردگیان حرم توفیق است
صائب او رابه زر و سیم لئیمان مفروش
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۴
۱۰ تیر روز بزرگداشت صائب تبریزی🌸
@ghaz2020
👍12❤6👏3🔥2
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم
کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم
سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم
سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم
ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم
تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
@ghaz2020
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم
کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم
سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم
سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم
ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم
تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
@ghaz2020
👍10❤7👏1
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی
تو عهد کردهای که نشانی به خون مرا
من جهد کردهام که به عهدت وفا کنی
من دل ز ابروی تو نبرم به راستی
با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی
گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی
سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشتهام
تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
شکرانهای که شاه نکویان شدی به حسن
میباید التفات به حال گدا کنی
حیف آیدم کز آن لب شیرین بذلهگوی
الا ثنای خسرو کشورگشا کنی
ظل اله ناصردین شاه دادگر
کز صدق بایدش همه وقتی دعا کنی
شاها همیشه دست تو بالای گنج باد
من هی غزل سرایم و تو هی عطا کنی
آفاق را گرفت فروغی فروغ تو
وقت است اگر به دیدهٔ افلاک جا کنی
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷
@ghaz2020
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی
تو عهد کردهای که نشانی به خون مرا
من جهد کردهام که به عهدت وفا کنی
من دل ز ابروی تو نبرم به راستی
با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی
گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی
سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشتهام
تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
شکرانهای که شاه نکویان شدی به حسن
میباید التفات به حال گدا کنی
حیف آیدم کز آن لب شیرین بذلهگوی
الا ثنای خسرو کشورگشا کنی
ظل اله ناصردین شاه دادگر
کز صدق بایدش همه وقتی دعا کنی
شاها همیشه دست تو بالای گنج باد
من هی غزل سرایم و تو هی عطا کنی
آفاق را گرفت فروغی فروغ تو
وقت است اگر به دیدهٔ افلاک جا کنی
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷
@ghaz2020
👍6❤5👏2🔥1
کلک من شعله برجسته این نه لگن است
شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است
تا خراشیده نگردد، نشود صاحب نام
دل رنگین سخنان همچو عقیق یمن است
به که مقراض به سررشته امید زنم
زخم را بخیه درین ملک ز تار کفن است
زرپرستان بپرستند چو خورشید بلند
کرم شب تابی اگر در دل زرین لگن است
به سر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد ازین فصل شکر خنده صبح وطن است
نارسا گر نبود مستمع صاحب هوش
کوتهی زینت شایسته زلف سخن است
سخن است این که شود تشنه لبی کم ز عقیق
لب او می مکم و آتشم اندر دهن است
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
@ghaz2020
شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است
تا خراشیده نگردد، نشود صاحب نام
دل رنگین سخنان همچو عقیق یمن است
به که مقراض به سررشته امید زنم
زخم را بخیه درین ملک ز تار کفن است
زرپرستان بپرستند چو خورشید بلند
کرم شب تابی اگر در دل زرین لگن است
به سر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد ازین فصل شکر خنده صبح وطن است
نارسا گر نبود مستمع صاحب هوش
کوتهی زینت شایسته زلف سخن است
سخن است این که شود تشنه لبی کم ز عقیق
لب او می مکم و آتشم اندر دهن است
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
@ghaz2020
👍7❤5
بس که آمیخته ناز بود رفتارش
باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش
گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن
هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش
می کند نامه سربسته لب قاصد را
نقل پیغام ز لعل لب شکربارش
شبنم از لاله و گل نعل در آتش دارد
که نظر آب دهد چون عرق از رخسارش
سپر هاله ز مه وام ستاند خورشید
هر کجاتیغ کشد غمزه بی زنهارش
می کند حور صف آرایی مژگان درخلد
به امیدی که شود خار سر دیوارش
چه خیال است که درحلقه اسلام آید
کافری را که بود موی میان زنارش
بلبلی را که شکسته است ازو در دل خار
می جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش
می دهد مرده دلان راچو دم عیسی جان
چون نسیم سحری هرکه بود بیمارش
ما ز خار سر دیوار گل خود چیدیم
تا نصیب که شود وصل گل بی خارش
دل چون شیشه مارا که پریخانه اوست
یارب از سنگ ملامت به سلامت دارش
آنقدرها لب شیرین سخنش دلچسب است
که رسد پیشتر ازگوش به دل گفتارش
می شود مشرق پروین ز به خجالت خورشید
چون ز مستی عرق آلود شود رخسارش
نبرد جلوه خورشید قیامت ازجا
شبنمی راکه نظر بند کند گلزارش
سفته ریزد گهر اشک به دامن صائب
چشم هرکس که فتد بر مژه خونخوارش
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷۱
@ghaz2020
باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش
گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن
هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش
می کند نامه سربسته لب قاصد را
نقل پیغام ز لعل لب شکربارش
شبنم از لاله و گل نعل در آتش دارد
که نظر آب دهد چون عرق از رخسارش
سپر هاله ز مه وام ستاند خورشید
هر کجاتیغ کشد غمزه بی زنهارش
می کند حور صف آرایی مژگان درخلد
به امیدی که شود خار سر دیوارش
چه خیال است که درحلقه اسلام آید
کافری را که بود موی میان زنارش
بلبلی را که شکسته است ازو در دل خار
می جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش
می دهد مرده دلان راچو دم عیسی جان
چون نسیم سحری هرکه بود بیمارش
ما ز خار سر دیوار گل خود چیدیم
تا نصیب که شود وصل گل بی خارش
دل چون شیشه مارا که پریخانه اوست
یارب از سنگ ملامت به سلامت دارش
آنقدرها لب شیرین سخنش دلچسب است
که رسد پیشتر ازگوش به دل گفتارش
می شود مشرق پروین ز به خجالت خورشید
چون ز مستی عرق آلود شود رخسارش
نبرد جلوه خورشید قیامت ازجا
شبنمی راکه نظر بند کند گلزارش
سفته ریزد گهر اشک به دامن صائب
چشم هرکس که فتد بر مژه خونخوارش
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷۱
@ghaz2020
❤6👍6🔥1👏1
از تو میسر نشد کنار گرفتن
پیش تو داند دلم قرار گرفتن
کعبهٔ من کوی تست و حج دل من
حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن
گر ز دل من به گرد غصه برآری
از تو نخواهد دلم غبار گرفتن
عشق ترا نیک میشمردم و بد شد
جهل بود کار عشق خوار گرفتن
دست نگارین مبر به تیغ، که ما خود
دست بشستیم ازین نگار گرفتن
حاصلت از یار چون به جز غم دل نیست
توبه کن، ای اوحدی، ز یار گرفتن
رو به کناری بساز، چون نتوانی
کام دل خویش در کنار گرفتن
#اوحدی
- غزل شمارهٔ ۶۲۰
@ghaz2020
پیش تو داند دلم قرار گرفتن
کعبهٔ من کوی تست و حج دل من
حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن
گر ز دل من به گرد غصه برآری
از تو نخواهد دلم غبار گرفتن
عشق ترا نیک میشمردم و بد شد
جهل بود کار عشق خوار گرفتن
دست نگارین مبر به تیغ، که ما خود
دست بشستیم ازین نگار گرفتن
حاصلت از یار چون به جز غم دل نیست
توبه کن، ای اوحدی، ز یار گرفتن
رو به کناری بساز، چون نتوانی
کام دل خویش در کنار گرفتن
#اوحدی
- غزل شمارهٔ ۶۲۰
@ghaz2020
❤6👍4🔥1🥰1👏1
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه
مده به خاطر نازک ملالت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۶
@ghaz2020
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه
مده به خاطر نازک ملالت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۶
@ghaz2020
❤7👏3👍2🔥1🥰1
شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش
برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ریحانش
مور صحرای قناعت دل شادی دارد
که بود دست سلیمان به نظر زندانش
تهمت سرمه به آن چشم سیه،عین خطاست
سرمه گردی است که خیزد ز صف مژگانش
می توان باعرق روی تو نسبت کردن
گوهری راکه زآیینه بود میدانش
صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسینه مجروح کند مژگانش
می رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نیست که پامال کند دورانش
عافیت می طلبی رو سر خود گیر که عشق
قهرمانی است که از دار بود چوگانش
نظر تربیت از ابر ندارد صائب
گلستانی که منم بلبل خوش الحانش
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷۸
@ghaz2020
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش
برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ریحانش
مور صحرای قناعت دل شادی دارد
که بود دست سلیمان به نظر زندانش
تهمت سرمه به آن چشم سیه،عین خطاست
سرمه گردی است که خیزد ز صف مژگانش
می توان باعرق روی تو نسبت کردن
گوهری راکه زآیینه بود میدانش
صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسینه مجروح کند مژگانش
می رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نیست که پامال کند دورانش
عافیت می طلبی رو سر خود گیر که عشق
قهرمانی است که از دار بود چوگانش
نظر تربیت از ابر ندارد صائب
گلستانی که منم بلبل خوش الحانش
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۹۷۸
@ghaz2020
👍5❤4👏2🥰1🤩1
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
#سعدی
- غزل ۲۷۷
@ghaz2020
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
#سعدی
- غزل ۲۷۷
@ghaz2020
👍7❤5👏4🔥3
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۴۳
@ghaz2020
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۴۳
@ghaz2020
👍8❤5🔥1🥰1