Telegram Web Link
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را

ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را

ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را

چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را

چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را

چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را

ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را

جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را

به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را

ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را

منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را

بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲

@ghaz2020
👍84🎉3👏2🔥1😱1
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
جز پادشه بی‌چون قدر تو کجا داند

عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از تو
حق تو زمین داند یا چرخ سما داند

این پرده نیلی را بادیست که جنباند
این باد هوایی نی بادی که خدا داند

خرقه غم و شادی را دانی که که می‌دوزد
وین خرقه ز دوزنده خود را چه جدا داند

اندر دل آیینه دانی که چه می‌تابد
داند چه خیالست آن آن کس که صفا داند

شقه علم عالم هر چند که می‌رقصد
چشم تو علم بیند جان تو هوا داند

وان کس که هوا را هم داند که چه بیچارست
جز حضرت الاالله باقی همه لا داند

شمس الحق تبریزی این مکر که حق دارد
بی مهره تو جانم کی نرد دغا داند

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۱۶

@ghaz2020
7👍7🔥1👏1
غیر حق باطلست تا دانی
عقل از این غافل است تا دانی

موج بحریم و عین ما آبست
عالمش ساحلست تا دانی

هر که عالم نشد به علم رسول
به خدا جاهلست تادانی

آنکه دانست این سخن به تمام
بندهٔ کاملست تا دانی

هر تجلی که بر دلت آید
از خدا نازل است تا دانی

هر که غیر از خداست ای درویش
همه بی حاصل است تا دانی

کشتهٔ عشق و زنده ام جاوید
سیدم قاتل است تا دانی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۶

@ghaz2020
👍62👏1
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۱۵

@ghaz2020
👍105🥰1👏1🎉1
دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم
تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم

ای که ابیت گفته‌ای هر شب عند ربکم
شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم

گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو
نوبت ملک می زند ای قمر مصورم

لذت نامه‌های تو ذوق پیام‌های تو
می نرود سوی لبم سخت شده‌ست در برم

لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا
او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم

گشت فضای هر سری میل دل و میسرش
شکر که عشق شد همه میل دل و میسرم

گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی
گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم

گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست گفت
همره آتش دلم پهلوی دیده ترم

رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی
چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم

غازه لاله‌ها منم قیمت کاله‌ها منم
لذت ناله‌ها منم کاشف هر مسترم

او به کمینه شیوه‌ای صد چو مرا ز ره برد
خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم

چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم
ماه نداش می کند کز رخ تو منورم

عقل ز جای می جهد روح خراج می دهد
سر به سجود می رود کز پی تو مدورم

من که فضول این دهم وز فن خویش فربهم
ز آتش آفتاب او آب شده‌ست اکثرم

بس کن ای فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو
تا به سخن درآید آنک مست شده‌ست از او سرم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۴۰۲

@ghaz2020
7👍4🔥1
عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر

هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ
چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر

سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر

تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش
عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر

جمله جان‌های پاک گشته اسیران خاک
عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر

ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر

چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش
خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر

مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۱۲۹

@ghaz2020
10👍5👏2
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۵۷

@ghaz2020
14👍9👏3🔥1🎉1
سوختی جانم چه می‌سازی مرا
بر سر افتادم چه می‌تازی مرا

در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک
بوک بر گیری و بنوازی مرا

لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد
بر نخیزم گر بیندازی مرا

بندهٔ بیچاره گر می‌بایدت
آمدم تا چاره‌ای سازی مرا

چون شدم پروانهٔ شمع رخت
همچو شمعی چند بگدازی مرا

گرچه با جان نیست بازی درپذیر
همچو پروانه به جانبازی مرا

تو تمامی من نمی‌خواهم وجود
وین نمی‌باید به انبازی مرا

سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا

دوش وصلت نیم شب در خواب خوش
کرد هم خلوت به دمسازی مرا

تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای
کرد صبح آغاز غمازی مرا

چو ز تو آواز می‌ندهد فرید
تا دهی قرب هم آوازی مرا

#عطار
- غزل شمارهٔ ۵

@ghaz2020
👍64🔥2👏1
از سر کوی تو گر عزم سفر می‌داشتم
می‌زدم بر بخت خود پایی که برمی‌داشتم

داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان
می‌زدم بر سینه هر سنگی که برمی‌داشتم

زندگی را بیخودی بر من گوارا کرده است
می‌شدم دیوانه گر از خود خبر می‌داشتم

دل چو خون گردید، بی‌حاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی‌داشتم

می‌ربودندم ز دست و دوش هم دردی‌کشان
چون سبو دست طلب گر زیر سر می‌داشتم

می‌فشاندم آستین بر رنگ و بوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر می‌داشتم

جیب و دامان فلک پر می‌شد از گفتار من
در سخن صائب هم‌آوازی اگر می‌داشتم

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۰۲

@ghaz2020
8👍6👏4🔥1
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۵۶

@ghaz2020
10👍4👏4
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی

روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی

مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی

گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی

یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی

آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی

حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۶۷

@ghaz2020
13👍3👏2🔥1
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد

عید ار بوی جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین
تا به هفت آسمان مبارک باد

عید آمد به کف نشان وصال
عاشقان این نشان مبارک باد

روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد

عید بنوشت بر کنار لبش
کاین می بی‌کران مبارک باد

عید آمد که ای سبک روحان
رطل‌های گران مبارک باد

چند پنهان خوری صلاح الدین
بوسه‌های نهان مبارک باد

گر نصیبی به من دهی گویم
بر من و بر فلان مبارک باد

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۷۷

@ghaz2020
7👍2👏2🤔1
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم

بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم

زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم

دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم

ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم

ز دل ره برده‌اند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم

مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم

دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم

چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم

کمینه چشمه‌اش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۳۲

@ghaz2020
👍104🥰3👏3🔥2
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست

شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته‌ست

توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو مست است

این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست

این یکی از دوستان به تیغ تو کشته‌ست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خسته‌ست

دیده به دل می‌برد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبسته‌ست

دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است

با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفس‌پرست است

منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۵۴

@ghaz2020
9👏2👍1
سرم ز مستی عشق تو های و هو دارد
دل از خیال تو با خویش گفت‌وگو دارد

شراب از آن ید بیضا حلال و شیرینست
طهور باد که طعم سقا همو دارد

چه سان طرب بکند دل که ساقیش لب تست
چرا طلب نکند جان چو جان گلو دارد

ز پای تا سر عشاق شد گلو همگی
از آنکه ساقی جان بانگ اشربوا دارد

پیاله چون طلبم چونکه ساقی مستان
خمی بدست و بدست دگر سبو دارد

بیار هر چه دهی میخورم ز دولت تو
فرا خور می عشقت دلم گلو دارد

چه لطفهاست که آن یار می‌کند با ما
تبارک الله هی هی چه خلق و خو دارد

چه رفعتست و جمال و کمال وجود و کرم
که آسمان و زمین گفت‌وگوی او دارد

نظر بلاله ستان کن بداغ‌ها بنگر
گذر فکن به گلستان ببین چه بو دارد

بهر طرف نگری صنعه اللهی بینی
بجان خویش نگر بین چه جست‌وجو دارد

ازوست باده پرست آنکه را بود جانی
ز چشم ساغر پر می ز سر کدو دارد

جواب آن غزل مولویست فیض که گفت
میان باغ گل سرخ‌ های و هو دارد

#فیض_کاشانی
- غزل شمارهٔ ۲۳۶

@ghaz2020
👍64👏3
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

#شهریار
- غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش
روزی سیزده بدر  استاد شهریار معشوقه سابقش با همسر و بچش دید این شعر سرود

@ghaz2020
👍1410👏2🔥1🤩1
دل شکسته به قرب خدای راهبرست
که شیشه چون شکند در دکان شیشه گرست

صفای آب روان بیشتر ز استاده است
چه نعمتی است که عمر عزیز در گذرست

ز دست کوته خود ناامید چون باشم؟
که جای بهله کوتاه دست بر کمرست

شبی است همچو شب زلف او دراز مرا
که آفتاب قیامت ستاره سحرست

زنان سوخته رزقش همیشه آماده است
چو لاله هر که درین باغ آتشین جگرست

تو آن نه ای که به دوری ز دیده دور شوی
که روزگار جوانی همیشه در نظرست

شعور، آینه دار هزار تفرقه است
خوشا کسی که ز وضع زمانه بیخبرست

شراب لعل به اندازه صرف کن زنهار
که خون زیاده چو گردید رزق نیشترست

ز حسن بیش بود بهره دوربینان را
گل نچیده دوامش ز چیده بیشترست

ز خار تشنه جگر نگذرند صائب خشک
که پای آبله پایان عشق دیده ورست

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۶۷۸

@ghaz2020
👍43👏2🔥1
از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند
عشق تو عقل و جانش را خانه فروش می‌زند

عاشق عشق تو شدم از دل و جان که عشق تو
پرده نهفته می‌درد زخم خموش می‌زند

دل چو ز درد درد تو مست خراب می‌شود
عمر وداع می‌کند عقل خروش می‌زند

گرچه دل خراب من از می عشق مست شد
لیک صبوح وصل را نعره به هوش می‌زند

دل چو حریف درد شد ساقی اوست جان ما
دل می عشق می‌خورد جام دم نوش می‌زند

تا دل من به مفلسی از همه کون درگذشت
از همه کینه می‌کشد بر همه دوش می‌زند

تا ز شراب شوق تو دل بچشید جرعه‌ای
جملهٔ پند زاهدان از پس گوش می‌زند

ای دل خسته نیستی مرد مقام عاشقی
سیر شدی ز خود مگر خون تو جوش می‌زند

جان فرید از بلی مست می الست شد
شاید اگر به بوی او لاف سروش می‌زند

#عطار
- غزل شمارهٔ ۳۰۱

@ghaz2020
👍105
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم

نذر و فتوح صومعه در وجه می‌نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم

فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم

بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم

عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم

سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم

کو جلوه‌ای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم

حافظ نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۷۵

@ghaz2020
6👍4🔥1🙏1
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت

این با طرب و خرمی و فرخی آمد
وان با کرب و محنت و رنج و مرضان رفت

عید آمد و شد عیش‌ و نشاط و طرب آغاز
مه رفت و خرافات گزافات خران رفت

ایام نشاط و طرب و خرمی آمد
هنگام بساط شغب و زرق و فسان رفت

لاحول‌کنان آمد تا خانه ز مسجد
عابد که به مسجد ز سوی خانه دوان رفت

عید آمد و شد باز در خانهٔ خمّار
شاهد به میان آمد و زاهد ز میان رفت

این طُرفه‌ که با مسجد و سجاده و دستار
زاهد سبک از زهد پی رطل‌ گران رفت

ما هم چله سازیم دگر با می و معشوق
سی روزه به دریوزه انیمان‌که زیان رفت

رندانه به میخانه خرامیم و گذاریم
سر در کف آن پای که تا دیر مغان رفت

یعنی به در قبلهٔ عالم‌، شه آفاق،
سازیم ازین‌ روی ‌که بر یاد شهان رفت

ای ترک بپیما به طرب جام جهان‌بین
هان وقت غنیمت بشمر ورنه جهان رفت

چندی سپری‌ گشت‌ که بی‌خون دل خم
خوناب جگر ما را از دیده روان رفت

گلچهربُتا، بادهٔ ‌گلرنگ بیاور
ما را نه جز آن قسمت بر آب رزان رفت

مستم ‌کن از آن سان ‌که خراب افتم تا عید
وآگه نه اگر دی شد و گر فصل خزان رفت

پیش آی و کن از بادهٔ ‌گلرنگ عمارت
ویرانهٔ دل را که به تاراج غمان رفت

یاقوت روان‌خیز مرا قوت روان دار
ررزی نگری ورنه ز جسمم‌ که روان رفت

در مشرب چشم و لب تو باده حرامست
آن را که‌ کشد جام ز غم، خط امان رفت

ای ترک کماندار که پیکان نگاهت
از راه نظر، ما را تا جوشن جان رفت

تو سروی و هرگز نشود سر‌و گرایان
وین طرفه‌ که با سرو روان‌ کوه ‌گران رفت

از موی میان‌، کوه سرینت بوَد آون
پیوند چنین مو را، با کوه، چه سان رفت؟

هر گه نگرم کوه تو، چون چشمه که در کوه-
بینند که از حسرت، آبم ز دهان رفت

بوسیدن آن لب هوسم باشد و از بیم
پیش تو حدیثیم نباید به زبان رفت

نَشْگِفت ‌که رحمت ‌کند و کام ببخشد
پیری چو منی را که به سر، چون تو جوان رفت

پیش آی و بهِل تا لب لعل تو ببوسم
کاندر غمت از جان و تنم تاب و توان رفت

ای ماه زمین، بوسه دریغ ار نکنی به
زان لب‌ که درو مدحتِ دارای زمان رفت

دارای جوانبخت، محمدشه غازی
کش صیت ظفر بر همه اقطار جهان رفت

شاهی‌که ز عدلش‌، به چرا بی‌ژم و وحشت
آهوبره در خوابگه شیر ژیان رفت

ببریست عدوخوار، چو در رزم عنان داد
ابریست‌ گهربار، چو در بزم چمان رفت

تا بوسه زند بر در او وهم بسی سال
بایدش فراتر ز بر کاهکشان رفت

#قاآنی
- قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ -
🌸عید سعید  فطر بر همگان مبارک و میمون🌸

@ghaz2020
8👍3👏2🤔1🙏1
2025/07/08 22:31:07
Back to Top
HTML Embed Code: