Telegram Web Link
دُرد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردی چنین با جان ما

عشق او بحریست ما غرقه در او
گو درآ در بحر بی پایان ما

ای که گوئی جان به جانان می دهم
جان چه باشد پیش آن جانان ما

مجلس عشقست و ما مست و خراب
سر خوشند از ذوق ما رندان ما

عشق او گنجی و دل ویرانه ای
گنج او جو در دل ویران ما

دل ببر از جان شیرین می برد
صد هزاران منتش بر جان ما

دوستدار نعمت الله خودیم
نعمت الله باشد از یاران ما

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۳

@ghaz2020
Forwarded from لیست چاووش️

🏜 80 سال موسیقی پاپ و سنتی ایران
     ☀️ فول‌ آلبوم خوانندگان قدیمی ☟︎︎︎ ☟︎︎︎
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ


🏜 آهنـگ‌های لری و بختیـاری
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ هزاران آلبوم قدیمی با کیفیت۳۲۰
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 مازنـدرانـی‌ها
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ کلیپ نوستالژیک TOP MUSIC
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 همایون شـجریان؛ آرشیو آثار
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ جملاتی که میخکوبـتان میکند!
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 پاتـوق یادش‌‌ بخیـری‌ها !!
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ اسـتوری قشــنگ
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 تاریــخ ممنـوعه !!!
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ ریمیکس‌های شـاد قدیمی
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 کانال « باغ موسـیقی »
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ کافـه درخواسـت رمان
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 حافـظ، فروغ، مـولانا، خیام
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ نگاهی " ســبز " به زنـدگی
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 غزل" غزل" غزل" غزل"
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ کتابخانه ممنـوعه تلگرام !!
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 گلچین موسیقی «ایرانی و محلی»
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ تاریخ بدون سانسـور !!!
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 هزار پنـد مولانا با معانی اشعار
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ متن‌هایی که با طلا باید نوشت
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 آثار « علیرضـا قربانـی »
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ گـلچین آهنگـهای شاد ۱۴۰۳
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 دلکش، الهه، مرضیه، پوران، پریسا
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ آقـای تاریـخ (تاریخ، تفکر، آگاهی)
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
🏜 10000 آهنگـ زمان شاهنشاهی
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
☀️ آرشیو کامل آثار «مـعیـن»
● ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟━● 𝕁𝕆𝕀ℕ
فصل برداشت غم از ثمر کال من است
الف قامت تو از قد چون دال من است

چِقَدَر سنگ زدن در دل مرداب به ماه
حال مهتاب در این غمکده چون حال من است

زندگی دست خودم نیست که مردن باشد
این چنین سوختن و ساختن اقبال من است

من پِیِ زندگیم ، مرگ ولی با دل خون
کوچه کوچه همه ی شهر به دنبال من است

مثل پیراهن یوسف شده رسوایی من
هر کجا پیرُهَنی پاره شده مال من است

نزنم سر به قفس ، چون نرسم گلزاری
خواندن کنج قفس در دل هر فال من است

تا قفس هست و اسیری بنویسم چو اسیر
هر کجا تیر خُورَد بال کسی بال من است

بوی آتش اگر از هر غزلم می آید
لاشه ی سوخته ی خرمن آمال من است

#سجاد_احمدیان

@ghaz2020
Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستا گرامی ما
🌸👆
یک آموزگار ناپخته می تواند سالها شاگردان خود را گمراه و سرگردان کند.
چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم من دوست می‌بینم به دوست

رند مست از گفت و گو ایمن بود
هر که مخمور است او در گفتگوست

عشق را با رنگ و بوئی کار نیست
عقل دایم در هوای رنگ و بوست

صد هزار آئینه گر بینم به چشم
در همه آئینه‌ ها چشمم بر اوست

موج در دریا روان گردد مدام
آب جوید همچو ما در جستجوست

هیچ بد خود دیدهٔ سید ندید
آفرین بر دیدهٔ بینای اوست

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۴

@ghaz2020
ز بعد وقت نومیدی امیدیست
به زیر کوری اندر سینه دیدیست

نبینی نور چون دانی تو کوری
سیه نادیده کی داند سپیدیست

قرین صد هزاران نقش و معنی
نهان تصریف سلطان وحیدیست

که جنباننده این نقش و معنی‌ست
چو بادی رقص‌های شاخ بیدیست

مشو نومید از دشنام دلدار
که بعد رنج روزه روز عیدیست

که یبقی الحب ما بقی العتاب
که هر نقصی کشاننده مزیدیست

رها کن گفت به از گفت یابی
یقین هر حادثی را خود ندیدیست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۵۰

@ghaz2020
جام گیتی نماست این دل ما
خلوت کبریاست این دل ما

در دل ما جز او نمی گنجد
روز و شب با خداست این دل ما

کُنج دل گنجخانهٔ شاه است
مخزن پادشاست این دل ما

ما و دل هر دو خواجه تاشانیم
یار همدرد ماست این دل ما

دردمندیم و درد می نوشیم
دُرد دردش دواست این دل ما

در خرابات عشق دل گم شد
تو چه دانی کجاست این دل ما

نعمت الله از دل ما جو
که بدو آشناست این دل ما

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۸

@ghaz2020
فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن
به شمع دولت بیدار باشد دامن افشاندن

مگردان روی گرم از دوستان تا دولتی داری
که از یک شمع روشن می توان صد شمع گیراندن

به خاموشی ز زخم خصم بد گوهر مشو ایمن
که آب تیغ طوفان می کند در وقت خواباندن

دهد هر کس به ریزش دست خود در زندگی عادت
به نقد جان به آسانی تواند دست افشاندن

بپوشان دیده از خود، در حریم وصل محرم شو
که با دریا یکی گردد حباب از چشم پوشاندن

ز دل زنگار غفلت می زداید صحبت پاکان
که در گوهر نگردد سبز، رنگ آب از ماندن

دل بی تاب دارد دور باش خانه زاد از خود
مروت نیست ما را چون سپند از بزم خود راندن

لطیف افتاده است از بس که آن سیمین بدن صائب
خط نارسته را زان صفحه رومی توان خواندن

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۶۲۰۵

@ghaz2020
با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست

مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم
بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست

بر گلت آشفته‌ام بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی می‌کنم چون بلبل آواییم نیست

تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست
چشم خودبینی ندارم روی خودراییم نیست

درد دوری می‌کشم گر چه خراب افتاده‌ام
بار جورت می‌برم گر چه تواناییم نیست

طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست

سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۱

@ghaz2020
شب که در حلقهٔ ما زلف دل آرام نبود
تا به نزدیک سحر هیچ دل آرام نبود

حلقهٔ دام نجات است خم طرهٔ دوست
وای بر حالت مرغی که در این دام نبود

جز بدان آهوی وحشی که به من رام نگشت
دل وحشت‌زده با هیچ کسم رام نبود

یار در کشتن من این همه انکار نداشت
گر در این کار مرا غایت ابرام نبود

منت پیک صبا را نکشیدم در عشق
که میان من او حاجت پیغام نبود

من از انجام جهان واقفم از دولت جام
که به جز جام کسی واقف از انجام نبود

می خور ای خواجه که زیر فلک مینایی
خون دل خورد حریفی که می آشام نبود

خم فرح‌بخش نمی‌گشت اگر باده نداشت
جم سرانجام نمی‌جست اگر جام نبود

چشم بد دور که در چشمهٔ نوش ساقی
نشه‌ای بود که در بادهٔ گلفام نبود

مایل گوشه‌ة ابروی تو بودم وقتی
که نشان از مه نو بر لب این بام نبود

جلوه‌گر حسن تو از عشق من آمد آری
صبح معلوم نمی‌گشت اگر شام نبود

فتنه در شهر ز هر گوشه نمی‌شد پیدا
چشم فتان تو گر فتنهٔ ایام نبود

کفر زلف تو گرفتی همه عالم را
ناصرالدین شاه اگر خسرو اسلام نبود

آن خدیوی که فروغی خبر شاهی او
داد آن روز که از خاتم جم نام نبود

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۲

@ghaz2020
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز
عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز

خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی
از در دل اندرآ تا پیشگاه جان بتاز

ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست
هین که با خورشید دارد ذره‌ها کار دراز

پیش روزن ذره‌ها بین خوش معلق می‌زنند
هر که را خورشید شد قبله چنین باشد نماز

در سماع آفتاب این ذره‌ها چون صوفیان
کس نداند بر چه قولی بر چه ضربی بر چه ساز

اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر
پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز

برتر از جمله سماع ما بود در اندرون
جزوهای ما در او رقصان به صد گون عز و ناز

شمس تبریزی تویی سلطان سلطانان جان
چون تو محمودی نیامد همچو من دیگر ایاز

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۱۹۵

@ghaz2020
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان

بر رخم خطی نبشت و من نهان می داشتم
زین سپس پنهان ندارم هر کی خواند گو بخوان

طوق زر عشق او هم لایق این گردن است
بشکند از طوق عشقش گردن گردن کشان

کوس محمودی همه بر اشتر محمود باد
بار دل هم دل کشد محرم کجا باشد زبان

آینه آهن دلی باید که تا زخمش کشد
زخم آیینه نباشد درخور آیینه دان

لیک روی دوست بینی بی‌خبر باشی ز زخم
چون زنان مصر بیخود در جمال یوسفان

صد هزاران حسن یوسف در جمال روی کیست
شمس تبریزی ما آن خوش نشین خوش نشان

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۹۴۲

@ghaz2020
با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم
تا پرده دار خرده راز نهان شدم

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من
گر یک دو روز بار دل کاروان شدم

از خار راه من گل امید می دمد
اکنون که همچو سیل به دریا روان شدم

سیلاب من کجا به محیط بقا رسد؟
زینسان که از غبار علایق گران شدم

افتاد حرف من به زبان چون دهان یار
هر چند بیشتر ز نظرها نهان شدم

هرگز شکوفه ام به ثمر بارور نشد
چون صبح اگر چه پیر درین بوستان شدم

چون خار دلشکسته درین بوستانسرا
شرمنده نسیم بهار و خزان شدم

در موسمی که بال برآرد ز لاله سنگ
چون بیضه پا شکسته درین آشیان شدم

درد طلب به مرگ ز من دست بر نداشت
آخر چو موج کشتی ریگ روان شدم

رضوان نداشت منصب دربانی بهشت
روزی که من ریاض ترا باغبان شدم

تا شد قبول پیر خرابات خدمتم
صائب امیدوار به بخت جوان شدم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۷۹۸

@ghaz2020
دست اگر در کمر راهبر دل زده ای
بی تردد به میان دامن منزل زده ای

دامن خضر رها کن که دلیل تو بس است
پشت پایی که بر این عالم باطل زده ای

می شود شهپر توفیق، اگر برداری
دست عجزی که به دامان وسایل زده ای

باز کن از سر خود زود تن آسانی را
که عجب قفل گرانی به در دل زده ای

گوهری نیست اگر رشته امید ترا
گنه توست که چون موج به ساحل زده ای

چون به عیب و هنر خویش توانی پرداخت؟
تو که از جهل در آینه را گل زده ای

از تمنا گرهی رشته عمر تو نداشت
تو بر این رشته دو صد عقده مشکل زده ای

چون نداری دل آگاه، در اول قدمی
بوسه هر چند به پیشانی منزل زده ای

پاس دم دار که شمشیر دودم خواهد شد
در دم حشر دمی چند که غافل زده ای

در قیامت سپر آتش دوزخ گردد
از درم مهری اگر بر لب سایل زده ای

چاک در پرده ناموس تو خواهد انداخت
خنده ای چند که بر مردم کامل زده ای

زان به چشم تو صدف جلوه گوهر دارد
که سراپرده چو کف بر سر ساحل زده ای

نیست ممکن که ترا آب نسازد صائب
آتشی کز نفس گرم به محفل زده ای

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۷۹۸

@ghaz2020
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش

من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش

درد عشق از هر که می‌پرسم جوابم می‌دهد
از که می‌پرسی که من خود عاجزم در کار خویش

صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق
ای که صحبت با یکی داری نه در مقدار خویش

یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش

حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش

عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش

هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی
ما نمی‌داریم دست از دامن دلدار خویش

روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش

سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن
هر متاعی را خریداریست در بازار خویش

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۳۴۲

@ghaz2020
گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم

دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

شرط است احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۱۱

@ghaz2020
جز وجود او نمی دانیم موجودی دگر
غیر جود او نمی یابیم ما جودی دگر

بود بود اوست بود ما خیالی بیش نیست
خود کجا بودی بود جز بود او بودی دگر

دوستان از دوستان دارند بسیاری امید
نیست ما را غیر یار از یار مقصودی دگر

خرقه دادم جرعه ای می داد ساقی در عوض
وه چه سودای خوشی کردیم و هم سودی دگر

شاهد غیبی ما در مشهد جان حاضر است
ای عجب جز شاهد ما نیست مشهودی دگر

قاصد و مقصود ما عشق است و ما آن وئیم
وه چه خوش قصدی که ما داریم و مقصودی دگر

ما ایاز بزم محمودیم و محمود آن ماست
همچو این سلطان ما خود نیست محمودی دگر

عود جان در مجمر دل عاشقانه سوختیم
کس نسوزد این چنین بوئی و هم عودی دگر

بنده ایم و غیر سید نیست ما را خواجه ای
عابدیم و غیر حق خود نیست معبودی دگر

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۳۵

@ghaz2020
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوتِ دل نیست جایِ صحبت اَضداد
دیو چو بیرون رود، فرشته درآید

صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر درِ اربابِ بی‌مروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید

تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهرُوی که در گذر آید

صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبلِ عاشق، تو عمر خواه که آخِر
باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر آید

غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۳۲

@ghaz2020
گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود
تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود

ساقی بدین کرشمه اگر می‌کند به جام
مسجد رواق خانهٔ خمار می‌شود

گر دم زند ز طرهٔ او باد صبح دم
آفاق پر ز نافهٔ تاتار می‌شود

هر کس که منع من کند از تار زلف او
آخر بدان کمند گرفتار می‌شود

جایی رسید غیرت عشقم که جان پاک
حایل میانهٔ من و دلدار می‌شود

ای گلبن مراد بدین تازه نازکی
مخرام سوی باغ که گل خار می‌شود

خیزد چو چشم مست تو از خواب بامداد
خوابیده فتنه‌ایست که بیدار می‌شود

شد روز رستخیز و نیامد دلم به هوش
پنداشتم که مست تو هشیار می‌شود

مهجورم از وصال تو در عین اتصال
محروم آن که محرم اسرار می‌شود

هر تن که سر نداد فروغی به پای دوست
در کیش اهل عشق گنهکار می‌شود

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۰

@ghaz2020
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم

صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم

به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم

مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم

گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم

سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟

الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمان شِکن دارم

خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم

چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین نه برگِ نسترن دارم

به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُ الدّین حَسَن دارم

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۲۷

@ghaz2020
2025/07/04 20:12:24
Back to Top
HTML Embed Code: