Telegram Web Link
📰میخائیل گورباچف شش سال در قدرت بود و در آن شش سال، کارهایی انجام داد و آرمان‏هایی داشت که اغلب این آرمان‏ها، پوتین و طرفداران مشی پوتین را آشفته می‏سازند. عکس این موضوع هم صادق است یعنی مشی پوتین و طرفداران این نوع حکمرانی در روسیه و همچنین برخی از آرمان‏ها و اهداف آنان باعث رنجش افرادی می‏شود که طرفدار آرمان‏های گورباچف هستند. از این منظر، این دو رهبر را می‏توان در دو مسیر متضاد تحلیل کرد؛ بالاخص بعد از حمله روسیه به اوکراین. بیشتر تحلیل‌گران و رهبران سیاسی غرب، گورباچف را رهبری صلح‌دوست و صلح‏طلب می‏دانند که باعث شد جنگ سرد در جهان تمام شده و دوره‏ای نوین در نظام بین‏الملل آغاز شود. گورباچف هم در داخل جماهیر شوروی و هم در سیاست خارجی آن تحولاتی جدی را رقم زد و در نهایت، بخشی از همان آزادی‏هایی را که در داخل اعطا کرد و سیاست‏های خارجی منعطف او باعث شدند تا اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شده و دوران نظام دوقطبی نیز پایان یابد. این همان چیزی است که پوتین بارها از آن انتقاد کرده و آن را یکی از فاجعه‏های بزرگ تاریخ روسیه خوانده است...

🔖متن کامل: 1800 کلمه
زمان مطالعه: 9 دقیقه

🦉@goftemaann
👍5👎2💩1
🖊درباره بی ربطی نظریات فاشیسم، ناسیونالیسم و ایرانشهری

📚جهل جامعه شناسانه

📥جواد طباطبایی

🖇صیانت از منافع ملّی، «به هر قیمت»، یعنی قیمتی که باید برای آن پرداخته شود، اصل مناسبات بین‌المللی است و این ربطی به «ناسيوناليسمی که هيتلر و موسيلينى داشتند»، ندارد. نظریه‌ای که هیتلر دنبال می‌کرد، نام دیگری دارد که آن را تجاوز به حقوق کشورهای دیگر و بر هم زدن نظام بین‌الملل می‌خوانند و این عین صیانت از منافع ملّی نیست.

🖇بحث من بر سر دفاع از میهن، در شرایط پرمخاطره، و منطق این دفاع است، فاشیسم ایدئولوژی تجاوز است. اگر کسی فرق میان دفاع و تجاوز را نداند باید یاد بگیرد! ناسیونالیسم، اگر بخواهیم این مفهوم را در معنای درست آن به کار ببریم، نظریه‌ای دربارۀ واقعیت تاریخی ملّت است، در حالی‌که کمونیسم، ناسیونال–‌ سوسیالیسم و نظریه‌هایی که تحت انواع «پان‌ها» قرار می‌گیرند، نظریه‌های جهان‌وطنی هستند، نظریه‌هایی برای چیرگی ملّتی بر دیگر ملّت‌ها، هیتلر بر اروپا، استالین بر جهان، اردوغان بر تورکستان بزرگ و اگر ممکن شد بر کلِّ کشورهای اسلامی و... «از لحاظ اخلاق» می‌توان از نظم جهانی اخلاق‌مدار آینده دفاع کرد، اما تا اطلاع ثانوی سیاست علم مناسبات ملّت‌ها و دولت‌های آن‌هاست و ناچار باید قیمت‌ها را دانست. کسی که در جریان قیمت‌ها نیست، بهتر است فضیلت سکوت را پیشه کند و عِرض خود نبرد.

🖇آنان که «در داخل فکر صیانت از منافع ملّی را ترویج می‌کنند»، از دید گروه دیگری از آشوبگرایانی که به عنوان علمای علوم اجتماعی چیزی بیشتر از معلم اخلاق نمی‌دانند، یک ایراد دیگر نیز دارند. اینان همان «کوروش کبیری‌ها یا ایرانشهری‌ها یا سلطنت‌طلب‌ها هستند» که یکی از دو گروه «تاچری‌های اسلام»اند که «معتقدند شریعتی به دوران گذشته تعلق دارد». با دانشی در گویندۀ این سخن دربارۀ اقتصاد و اسلام سراغ داریم نمی‌پرسیم که چگونه توانسته است اسلام و تاچری‌ها را به هم ربط دهد؟

🖇بارها توضیح داده‌ام که ایران پیوسته ممالک محروسه و وحدتی در کثرت بوده است! تأکید من بر اصالت و استقلال جامعه در برابر دولت و توضیح مناسبات این دو، در سال‌های تدریس، و بازتاب این بحث‌ها در نوشته‌های متعدد، امری نیست که بر کسانی که بحث‌های جدّی را دنبال کنند پوشیده باشد. پرسش این است که از چنین تأکیدی بر کثرت و جامعۀ مدنی در برابر دولت چگونه می‌توان «ایدئولوژی‌های فاشیسم» درآورد؟ و چگونه می‌توان آن‌ها را شستشو داد و به ایرانشهری تبدیل کرد؟ نظر استادان به این نکته نیز جلب می‌کنم که پیشوای فاشیسم، آدولف هیتلر، با نظریه‌پرداز سوسیالیسم، کارل مارکس، و پیروان او، لنین و استالین، این نقطۀ مشترک را داشت که جامعۀ مدنی را از سنخ توهم‌های بورژوازی می‌دانست!

🖇همۀ این بزرگواران با استادان ما این نقطۀ مشترک را داشتند که به دلایل متفاوت گمان می‌کردند «تاریخ، ملّت، کشور» اموری بدیهی نیستند؛ منظورم در مردم‌شناسی نیست، در مناسبات جهانی و سیاست است. تا اطلاع ثانوی، در واقعیت مناسبات جهانی، ما ملّتی هستیم، مردمان کشوری دارای تاریخ! این ملّت منافعی دارد که حدود و ثغور آن را خود تعیین و «به هر قیمت» از آن دفاع می‌کند. چنین دریافتی از ملّت، به ضرورت، ناسیونالیسم نیست. ایران کشورّ ملّتی بوده است که هر زمان به بهایی مناسب از خود دفاع نکرد، مجبور شده است «به هر قیمت» از خود دفاع کند، یعنی به بهایی گزاف! این واقعیت‌ها برای یک ملّت الزاماتی دارد. جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان می‌توانند بی‌نهایت در بدیهی نبودن این مفاهیم بحث کنند، اما اگر بخواهند جدّی گرفته شوند، نمی‌توانند جدّی، یعنی با توجه به موازین علمی و نه ایدئولوژی گروهکی، بحث نکنند.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍124👎2💩1
📰محبوبیت خارق‏‌العاده حکومت‏‌های پادشاهی اروپا باید ناشی از عملکرد خوب آنها باشد. با این حال، نمی‌‏توان بقای آنها را تضمین ‏شده دانست. در حال حاضر، بی‏‌قدرت بودن پادشاه، امکان مقبولیت آن برای دولت‌‏ها و سیاستمداران را فراهم می‌‏کند. پادشاهی ممکن است بازمانده عهد عتیق باشد اما توان انطباق بالای خود با تغییرات اجتماعی و سیاسی را اثبات کرده است. این نهاد همچنان دارای ویژگی‌‏هایی با ارزش اجتماعی بالا است که نباید آنها را ساده کنار گذاشت. پادشاهی طوفان‏‌های سهمگینی را پشت سر گذاشته و زنده مانده است. پنج مورد از هشت پادشاهی مطالعه ما، طی جنگ جهانی دوم اشغال شدند و حتی از آن تجربه نیز جان به‌در برده‌‏اند. بسیاری از پادشاهی‌‏های پیشین اروپا در پی شکست در جنگ جهانی، انقلاب یا فروپاشی حکومت ناپدید شدند. اما برای آن هشت پادشاهی باقی‌مانده، دلیل خاصی مشاهده نمی‏‌شود که حاکی از ناتوانی آنها برای ادامه بقا طی سالیان طولانی باشد؛ البته تا زمانی که پشتوانه دولت‌‏ها و مردم خود را حفظ کنند...

🔖متن کامل: 2600 کلمه
زمان مطالعه: 13 دقیقه

🦉@goftemaann
3👍1🤔1💩1
🖊مؤلفه های اصلی نظریه سلطنت مشروطه هگل

📚مشروطه هگلی

📥مهدی میرابیان تبار

🖇هگل حاکمیت مردم را قبول ندارد و قاطعانه بر این باور است که «حاکمیت از آن دولت است». هگل بر خلاف لاک و روسو، ایده انتقال حاکمیت به مجلس نمایندگان را نیز نمی پذیرد. زیرا از نظر او نظریه قرارداد اجتماعی دولت را وابسته به منافع و علایق افراد می کند و در نتیجه زمینه خلط آن با جامعه مدنی را فراهم می آورد. اما فرد تنها با «عضویت» در دولت به مثابه روح ابژکتیو است که «عینیت، حقیقت و زندگی اخلاقی» دارد. اگر چه نظام نامه ها از «روح یک قوم»، یعنی تاریخ و فرهنگ سیاسی آنها، بر می آیند، اما هیچ ضرورتی ندارد همه مردم در قانونگذاری شرکت نمایند. ملت می تواند تجلی حاکمیت دولت و پادشاه خود باشد. اندیشه ای که حاکمیت مردم را در تقابل با حاکمیت پادشاه قرار می دهد متعلق به «افکار مغشوشی است که مبتنی بر مفهوم تحریف شده مردم است».

🖇از نظر هگل «مردم بدون پادشاه و آن سامان مندی کل که ضرورتا و بطور بی واسطه در پیوند با سلطنت است، توده ای بی شکل اند و دیگر دولت به حساب نمی آیند». این «کل به لحاظ درونی سامان یافته» از یک سو در پیوند با نظام نامه و کار ارگانیک قوا و طبقات مختلف است، و از سوی دیگر با شخص پادشاه در ارتباط است. پادشاه واجد مجموعه ای از حقوق از قبیل حق عفو، انتصاب مسئولان دولتی، و فرماندهی نیروهای مسلح است. تجلی حاکمیت دولت از طریق شخص پادشاه تنها در اتحاد با نظام نامه عقلانی، و مادامی که پادشاه خود بیان این اتحاد است، ممکن می شود.

🖇آن چیزی که مفهوم حاکمیت هگل را مساله دار می کند این است که حقوق اساسی افراد در محدود کردن حاکمیت پادشاه محلی از اعراب ندارد. حتی حقوق افراد در وضعیت جنگ می تواند نفی و نقض شود و این اوج حاکمیت پادشاه است. جنگ از نظر هگل، وضعیتی استثنایی و فوق العاده است اما این بدان معنا نیست که دولت فقط وظیفه دارد از خود دفاع کند. دولت بایستی در موقع مقتضی آتش جنگ را بر افروزد تا از صلب شدن حیات عمومی و تقلیل جامعه به توده ای از افراد که منافع شخصی خود را دنبال می کنند، جلوگیری به عمل آورد.

🖇 پر واضح است که ویژگی بارز دولت های مدرن استقلال آنها از دیانت است. البته این بدان معنا نیست که دولت مدرن ضد دین یا مروج اندیشه های ضد دینی است. بالعکس، در دولت های مدرن بحث از آزادی های دینی همواره از مهمترین مباحث بوده است. اما در کل جدایی دیانت از سیاست ویژگی اصلی دولت مدرن و سکولار است. با توجه به این ویژگی مهم، آیا می توان گفت دولت هگل یک دولت سکولار است؟ این مساله از زمان شاگردان هگل تا به امروز در صدر مباحث قرار داشته است.

🖇دولت هگل در پاره ای از موارد با تلقی امروزی از دولت مدرن سازگاری دارد. از جمله اینکه آزادی های فردی و سوبژکتیو را به رسمیت می شناسد و حتی جایگاه آن را که جامعه مدنی است مهم قلمداد می کند. این دولت از حقوق شهروندان حمایت کرده و زمینه رفاه و بهروزی آنان را فراهم می آورد. در دولت هگل، بر خلاف دولت فیشته، هر کسی این حق را دارد که طرح ها و برنامه های شخصی خود را در زندگی دنبال کند و هنجارهای حاکم را نیز مورد نقد و ارزیابی قرار دهد. این دولت در استقلال کامل از دستگاه دیانت عمل می کند و به همین دلیل نمی توان آن را با حکومت های پدرسالار مبتنی بر آموزه های دینی قیاس کرد.

🖇مفهوم مدرن آزادی در فلسفه سیاسی هگل مفهومی بنیادین است. هگل آزادی را در وهله اول امری انتزاعی می داند. اما همین امر انتزاعی در نظام حقوق، تکالیف و مسئولیت هایی که جملگی در نظام نامه یک کشور ریشه دارند، به امر انضمامی بدل می شود. نظام نامه یک کشور را باید هم به عنوان سامانی متشکل از حقوق افراد در نظر گرفت و هم به عنوان فرهنگ سیاسی و اجتماعی یک قوم یا ملت تمام تلاش هگل در فلسفه سیاسی خود مصروف ارائه نظریه ای است که بتوان مطابق با آن میان کل و جزء یا اقتدار دولت و آزادی افراد جمع کرد

🖇بطوریکه یکی به نفع دیگری سرکوب یا از میدان به در نشود. اما با همه این اوصاف، وقتی این نظام فلسفی را از نزدیک بررسی می کنیم متوجه می شویم که در آن حاکمیت دولت بسیار نیرومند و حق مشارکت سیاسی افراد بسیار ضعیف است. این موضع هگل نه تنها از منظر امروزی مساله دار است بلکه در تقابل با فلسفه سیاسی دوران خود نیز قرار دارد.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره ششم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍2💩1
📰مجادله «هانس بلومنبرگ» و «کارل لوویت» ماهیتی نظری داشت، اما به رساله‏‌های دانشگاهی محدود نبود، بلکه شخصاً بین شخصیت‏‌های اصلی رساله‌‏ها نیز پی گرفته شد. شباهت بنیادینِ این دو عقب‏‌نشینی لوویت به جانب مواضعِ فلسفه هلنیستی، رواقی‏‌گری و همچنین ارجاع بلومنبرگ به فلسفه اپیکور و اهمیت کیهان بود. بلومنبرگ، فیلسوفی است سوگوار از غُربت انسان در عالم کری و کوری که اعتنایی به انسان و تمنیات او ندارد. لوویت، فیلسوفی است دل‌بسته سکینه نفس، معتقد به مشی میانه و بیزار از شقوق گوناگون رادیکالیسم. بلومنبرگ معرف روح سبک‌بار است؛ روحی که البته سبکی هستی را تحمل‏‌ناپذیر می‌‏یابد. این بن‌‏مایه او را به کسی بدل می‏‌سازد که یکسر بر غربت و غرابت انسان در جهان مویه می‏‌کند. لوویت متفکری است هم آرزومند بازگشت به یگانگی یونانی بین کیهان و انسان، و هم آگاه به ناممکن بودن تحقق این سودا. او سراسر عمر به دنبال متوازن و متناسب کردن نسبت انسان با طبیعت و تاریخ و دوری از رادیکالیسم است اما مشی میانه‌‏اش ماحصلی جز تسلیم و رضا و فرونهادنِ همزمانی امید و ترس ندارد....

🔖متن کامل: 8000 کلمه
زمان مطالعه: 40 دقیقه

🦉@goftemaann
👍5👎1💩1
🖊گفتگو با دکتر احمد نقیب‌زاده

📚همه جامعه‌شناسان چپ‌گرا نیستند

📥محمد قوچانی/ حامد زارع

🖇اتفاقی که افتاد این بود که دیدم دکتر بشیریه و دکتر عباس میلانی دانشجویان را به سرعت به سمت مارکسیسم رهنمون می کنند. من هم چون می دانستم که مارکسیسم چیست و چه مغالطه های آشکاری در آن وجود دارد، تصیمیم گرفتم محافظه کاری خودم را کنار بگذارم و تنها به تدریس روابط بین الملل نپردازم. اینگونه بود که تدریس جامعه شناسی را آغاز کردم تا به دانشجویان نشان دهم که همه متفکران جامعه شناسی چپ گرا نیستند!

🖇در این بین قصد کردم مقداری از ایده های خودم را نیز مطرح و از آنها در راستای تقویت عرق ملی دانشجویان و دفاع کنم. این مسئله ناسیونالیسم و دفاع از وطن نکته ای بود که جرقه اش را یک استاد فرانسوی در ذهن من به وجود آورد. این استاد که الان نامش در ذهم نیست، درس اندیشه سیاسی ژان ژاک روسو به ما می داد. من که آن موقع درباره اندیشه سیاسی قرون وسطا مطالب و مباحثی را خوانده بودم، شروع به نقد و رد افکار سده های میانه اروپا کردم. در وسط صحبت هایم بودم که استاد رشته کلامم را برید و با تندی خطاب به من گفت: «من اجازه نمی دهم به شما که ارکان های زندگی ما را زیر سوال ببرید.»

🖇آن موقع خیلی ناراحت شدم و به اصطلاح به من برخورد. اما بعد از اتمام کلاس، استاد مرا دید و چند تعریف از من کرد و ضمن دلجویی گفت: «شما نباید اینگونه منتقدانه درباره پایه ها و اساس های تفکر و زندگی ما صحبت کنید!» این جمله همواره در ذهن ماند. بعدها با خود می گفتم که ما ایرانی ها چقدر آسان ارکان زندگی و اندیشه خود را به چالش می کشیم. یکی عید نوروز را زیر سوال می برد، یکی می آید کوروش را زیر سوال می برد. خلاصه اینکه مدام داریم خودزنی می کنیم و قدر داشته های خود را نمی دانیم.

🖇 من از آن موقع تصمیم گرفتم هر وقت تشخیص دادم با کمال قوت از عناصر فکر و فرهنگ ایرانی دفاع کنم . همین تصمیم را ابتدا در کلاس های درسم در دانشکده حقوق اجرایی کردم و سعی کردم در برابر تزریق افکار چپ، روحیات ملی گرایانه را در دانشجویان تقویت کنم..

🖇البته رابطه من با دکتر بشیریه خیلی خوب بود. می توانم بگویم هیچکس به اندازه من به دکتر بشیریه نزدیک نبود. به نحوی که آدم کم حرفی بود منتهات تمام جزئیات زندگی اش را برای من تعریف می کرد، به نظر من نمی توان دکتر بشیریه را در عداد مارکسیست ها به شمار آورد. قطعا او معلمی لیبرال مسلک است. با اینکه دروسی که می داد از اندیشمندان خاصی در یک طیف نام می برد. یک بار به او پیشنهاد دادم که همکاری در دانشکده داشته باشیم. به این نحو که او مبانی سیاسی را تدریس کند و من احزاب سیاسی را تدریس کنم.

🖇ما این تدریس در یک روال انجام شود و دانشجویان قدرت قیاس و به هماهنگی درآوردن مواد این دو درس را با یکدیگر به دست آورند. دکتر بشیریه هم استقال کرد و مدتی این کار را انجام دادیم. این را هم بد نیست نقل کنم که زمانی که دکتر بشیریه کتاب جامعه شناسی نیروهای سیاسی را نوشت، من نقدی را به آن نوشتم . البته نقد را چاپ نکردم و در ابتدا آن را به خودش دادم تا مطالعه کند. با کمال تعجب دیدم که از نقد من بسیار ناراحت شد. من هم دیگر ادامه ندادم و از انتشار آن پشیمان شدم.

🖇دکتر بشیریه در کتاب خود چهارچوب ها را بررسی نکردند، بلکه فقط نیروها را کنار هم چیده و ویژگی های آنها را بیان کرده. منتها در جامعه شناسی یک رشته تسبیحی باید باشد که در مجموع به خواننده دیدگاه بدهد. کار دکتر بشیریه فاقد این دیدگاه است و در آن صرفا به بیان شاخصه های نیروهای فئودالی و غیره اشاره شده است. زمانی که مدیر گروه بودم نیز عده ای از دانشجویان دکتر بشیریه آمدند نزد من و گلایه کردند که مطالب ایشان انسجام ندارد. من از دکتر بشیریه دفاع کردم و به دانشجویان توصیه کردم که قدر استاد خود را بدانند. ولی بعدا که از دکتر بشیریه خواستم شرح سرفصل های درس را نشانم دهد دیدم که واقعا انسجام ندارد و همانجا به ایشان گفتم که بد نیست اتصالی بین این موارد برقرار کنید.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍8👎4🤮21💩1
📰ویراست نخست کتاب بلومنبرگ، چهار سال پس از ساختار انقلاب‌‏های علمی کوهن و یک سال قبل از نظم چیزهای فوکو چاپ شد. با این حال، کتاب فوکو فقط شش سال پس از انتشار به انگلیسی ترجمه شد و از آن زمان به بعد شانه‌به‌شانه کتاب کوهن در همه قفسه‏‌های کتاب دیده شده است. تأسف‌‏آور است که کتاب بلومنبرگ 17 سال ترجمه‏‌نشده ماند. اگر در دهه گذشته، این کتاب نیز با آن دوتای دیگر در همان قفسه‏‌ها بود، تأملات ما درباره موضوعاتی مانند «پیشرفت» و «عقلانیت» عمیقاً غنی می‏‌شد؛ چراکه بلومنبرگ، که مثل کوهن به «قیاس‏‌ناپذیری» و مثل فوکو به «گسست» آگاه بود، کمک‌مان می‏‌کند دریابیم که می‌‏توانیم در تاریخ‌‏نگاری‏مان همچنان «ویگی» باشیم، و اینکه آنچه اهمیت دارد، ظرافت و خودآگاهی ویگی‏‌نویسی ماست. بنابراین او به ما کمک می‌‏کند تا دریابیم که خواستِ نقاب‏‌افکنی کامل، تجدیدِ همه چیز، آغاز از ناکجا، جایگزین کردن آگاهی راستین جدید با آگاهی کاذب قدیم، خودش پژواکی از روشنگری است و دقیقاً آن بخش از روشنگری است که واقعاً «ورشکسته» شده است...

🔖متن کامل: 5000 کلمه
زمان مطالعه: 25 دقیقه

🦉@goftemaann
👍2💩1
🖊 چرا نمی توانیم نسبت خود را با فروغی انکار کنیم؟

📚 فضیلت و سیاست


📥 رضا داوری اردکانی

🖇فروغی اگر درد علم داشت فیلسوف و محققی بزرگ می شد. نباید گمان کرد که ورود در سیاست و مثلاً بستگی به فراماسونری او را از راه بدر برده است بلکه برعکس مزاج روحی و فکریش او را به جانب سیاست و فراماسونری برده و راه زندگیش را معین کرده است. با توجه به آنچه در یادداشت های روزانه از سفر کنفرانس صلح پاریس آمده است.

🖇فروغی جز به سیاست به هیچ چیز نمی اندیشیده است. ولی با سیاست اندیشی بنای زندگی و تاریخ نمی توان گذاشت زیرا سیاست بناست و نه مبنا. بنیاد زندگی مردم را پیامبران و متفکران می گذارند اینها گرچه با مردم و دوست مردمند، عمر در معاشرت و وقت گذرانی و تفنن نمی گذرانند. آنها در خلوت خود با دردی که در جان دارند می سازند تا شاید راه های زندگی را بیابند. شیوه زندگی هیچ فیلسوفی نمی تواند برای مردمان شیوه و رسم ممتاز و مطلوب زندگی باشد. آنها هم مردمان را به پیروی از کار و بار خود فرانمی خوانند بلکه راه هایی را با تفکر خود می یابند و می گشایند که مردم در آن راه ها سیر کنند.

🖇ما در دوره جدید به علم آموختنی و آموزشی بیشتر توجه کرده ایم. ما علم و فضل اروپایی را آموخته ایم و آموزش علم قدیم را هم نگاه داشته ایم. در هزار و دویست سیصد سال پیش که نهضت علمی و فکری در میان نیاکان ما پدید آمد بنیانگذاران علم اهل گوشه گیری و تنهایی و تأمل و تحقیق بودند اما این بار که به علم و فرهنگ جدید رو کردیم رویکردمان بیشتر عملی و فرهنگی بود البته تجدد نمی توانست در علم نظری خلاصه شود. اما در بعضی آموخته ها و رسوم قابل تقلید هم خلاصه نمی شد.

🖇فروغی یکی از نامدارترین کسانی است که با علم و عقل اروپایی آشنا شده و آن را به هموطنان خود آموخته است نامدار بودنش هم بدان جهت است که ذوق و فضل و درک کافی برای تعلیم شیوه زندگی و رسم فکری جدید داشته است حیف که آشنایی او با علم و ادب و فرهنگ و فلسفه و سیاست او را به این پرسش نرسانده است که این اروپا چگونه به وجود آمده و چه کرده و مردم و کشورهایی که می خواهند اروپایی شوند چه باید بکنند و چه می توانند بکنند؟ و آینده شان چه می شود اگر گرفتار این پرسش ها می شد شاید حتی یک شب نمی توانست در پاریس با حسین علا، مشاور الملک و انتظام الملک و حتی با میرزا محمدخان سر کند چه رسد به اینکه در حدود بیست ماه شب و روز را با آنان بگذراند.

🖇فروغی با رسم زندگی غربی چنان کنار آمده بود که اخذ و اقتباس آن در نظرش مسئله دشواری نبود و شاید صبر و آرامش و متانتش هم به همین اطمینان بازمی گشت فروغی حتی خلجانهای بعضی معاصران خود مثل دهخدا و تقی زاده و دکتر مصدق و کاظم زاده ایرانشهر و دکتر شادمان را هم نیازموده بود. با خواندن یادداشت های فروغی سیاستمداران می توانند به روحیه شاد و صبور و موقع شناس او و تواناییش در مصاحبت و مذاکره با سیاستمداران دارای رأی های مخالف و متفاوت غبطه بخورند. سخن را کوتاه کنم. فروغی در یادداشتهای پاریس یک مرد سیاسی زیرک و با تدبیر ظاهر می شود که فضل و ذوق او بیش از اکثر اقران و شاید از همه آنان بیشتر بوده و این مزیت به او تعادلی استثنایی می بخشیده است

🖇نکته آخر اینکه ما چرا به جای اینکه به زندگی و وضع خود نظر کنیم به فروغی فکر می کنیم؟ مگر فروغی اسوه است؟ ما نه می توانیم از فروغی پیروی کنیم و نه لازم است او را اسوه بدانیم. مع هذا میان ما و فروغی نسبتی هست که نمی توانیم و نباید آن را انکار کنیم زیرا لااقل او از مظاهر یک دوران پنجاه ساله تاریخ ماست و سی و پنج سال در سیاست کشور ما اثر و نفوذ داشته است.

🖇فروغی در زمره موثرترین منورالفکری هایی است که در ترویج رسوم تجدد و بنای وضع سست بنیاد تجدد مابی کوشیده است. مخصوصاً ما اهل فلسفه باید همواه در نظر داشته باشیم که فلسفه اروپایی را از یک سیاستمدار و البته سیاستمدار با فضل و کتاب خوانده آموخته ایم و هنوز هم فلسفه را از طریق سیاست می آموزیم. گمان می کنم اگر به این معنی تذکر پیدا کنیم قدری بهتر می توانیم جایگاه خود را بازشناسیم.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍11💩3🔥1
📰معمولاً می‌‏گویند که نقاط قوت فرد آکادمیک- طرز فکر انتقادی‌‏اش، و میل وافرش برای دنبال‏ کردن استدلال، فارغ از هر نتیجه‌‏ای که بدهد- در مرد عمل به نقاط ضعف بدل می‏‌شود؛ کسی که باید به گرفتن تصمیم‏‌های سریع، بر اساس حدس و گمان و اطلاعات ناقص خو کرده باشد. اما در منطقه‌‏ای مثل خاورمیانه، جایی که دوست دیروز، دشمن امروز می‌‏شود، جایی که هم‌‏پیمانی‌‏ها و وفاداری‌‏ها مثل سراب نظر را به خود جلب می‌‏کند و سپس محو می‌‏شود، شکاکیت فرد آکادمیک، آمادگی‌‏اش برای مداقه در نظریه‌‏های بعید، و فرضیه‌‏های غیرمحتمل، شاید قابلیت‏‌هایی باشند که حتی مردان عمل هم باید در خود بپرورند. شاید مردان عمل پرمشغله باید اهل نظر یا مردان آکادمیکی تربیت کنند که این قابلیت‏‌ها را داشته باشند، و این اهالی آکادمی نیز باید اجازه چنین تربیت ‏شدنی را بدهند و خودشان را به چنین تربیتی بسپارند. چرا؟ کدوری آخرین استثنا را هم برای قاعده‏‌اش قائل می‏‌شود، و آن استثنا این است: «چون هر چه باشد، سروکار همه ما با خاورمیانه است.»


🔖متن کامل: 5000 کلمه
زمان مطالعه: 25 دقیقه

🦉@goftemaann
👍3💩1
🖊 چگونه فروغی کوشش‌‏هایی برای کار به سیاق حرفه‌‏ای به عمل آورد ؟

📚 پنج حرفه فروغی

📥 مقصود فراستخواه


🖇حرفه، کمبود بزرگ تاریخی ایران است. حرفه در ایران همواره ضعیف مانده و نیاز به تقویت داشته است و هنوز هم این ضعف به قوت خود باقی است. بدون حرفه و حرفه‌‏گری، نمی‌‏توان جامعه‌‏ای مستقل و پویا داشت. فروغی کوشش‏‌هایی برای کار به سیاق حرفه‌‏ای به عمل آورد. اگر بخواهیم حوزه‌‏های کنش‏ حرفه‌‏ای فروغی را دسته‌‏بندی کنیم، شاید پنج خوشة حرفه‌‏ای بارزتر است.

🖇اولین خوشه، حرفۀ‏ ژورنالیسم است که در نخستین نشریه غیردولتی ایران یعنی «تربیت» می‏‌بینیم. نشریه‌‏ای که فروغی پدر در عهد مظفری به وجود آورد و فروغی پسر نیز به او پیوست و در آن تا سال پیروزی مشروطه قلم زدند. محمدعلی فروغی در مکتب پدر تربیت یافت و نویسندۀ پای ثابت و مدیر مجله تربیت شد. از این طریق فروغی‏‌ها از مروّجان مشروطیت در اواخر دوره قاجار و پیش از پیروزی این قیام بودند.

🖇دومین خوشه، حرفۀ آموزش و یادگیری آکادمیک است. پدر از استادان دارالفنون و خود از دانش‌‏آموختگان و سپس مدرسان آن بود و در مدارس ادب و علمیه درس می‌داد؛ بزرگانی مثل فروزانفر از محضرش بهره ‏گرفته‌‏اند. اوج این نقش را در استادی و مدیریت مدرسه سیاسی می‏‌بینیم. فروغی در دارالفنون تاریخ و علم سیاست درس داد و در مدرسه سیاسی نیز تاریخ و حقوق بین‏‌الملل. طولی نکشید که معاون پدرش در مدرسة سیاسی شد و بعد از او ریاست مدرسه را برعهده گرفت.

🖇سومین خوشه، حرفۀ مترجمی و نویسندگی است. کنش حرفه‌‏ای علمی در فروغی از دورۀ جوانی آغاز شد؛ وقتی که از طریق پدر وارد دارالترجمه وزارت انطباعات شد و متون تاریخی را از زبان فرانسه و انگلیسی به فارسی برگردانید. بعدها که وارد مدرسه سیاسی شد، از فعال‏‌ترین اعضای هیأت علمی و از جمله مدیران آن در ترجمه و تدوین متون درسی بود. در چند حوزه: 1. تاریخ ایران 2. علوم پایه؛ کتابی با عنوان «چرا؟ به این جهت» که کتاب درسی فرانسوی بود و قبلاً بخشی از آن را میرزا کاظم به فارسی برگردانیده بود. فروغیِ پسر، ترجمه را تکمیل، و فروغیِ پدر آن را ویرایش کرد. 3. اقتصاد سیاسی.

🖇چهارمین خوشه، حرفۀ سیاست‌‏ورزی بود. سیاست یک حرفه است و نه تفنن. نظام هنجارینی می‏‌خواهد. نخستین تجربه‌‏های کار سیاسی حرفه‌‏ای فروغی در چهار دوره می‏‌بینیم: یک) آستانة مشروطه که همراهی با پدر داشت در فعالیت‌‏های انجمنی و کمیته‌‏های انقلابی. فروغی پدر عضو انجمن میکده در خیابان قزوین همراه با کسانی چون میرزا سلیمان میکده، دولت‏‌آبادی، رشدیه، اسدالله خرقانی، حاجی سیاح و صور اسرافیل بود. دو) اوایل پیروزی مشروطه به ‏صورت عضویت در جامعه آدمیت به رهبری عباس‏‌قلی‌‏خان آدمیت که مشی لیبرالی محافظه‏‌کار را دنبال می‏‌کرد و دیگر اعضای آن کسانی مثل مصدق وکمال‌‏الملک و سیدنصرالله تقوی بودند. سه) پایه‌‏گذاری لژ فراماسونری در خانة ظهیرالدوله با رویکرد مقاومت در برابر استبداد صغیر و جلب حمایت رؤسای ایل‌‏ها برای دفاع از مشروطه. چهار) یک تجربه درخشان دیگر از سیاست‏‌ورزی فروغی با مضمون عمیق فرهنگی، آموزشی و اجتماعی و ادبی را در تاسیس «شرکت فرهنگ» از سال‏‌های نخست بعد از مشروطه یعنی اواخر دهة 1280 می‌‏بینیم.

🖇پنجمین خوشه، کارگزاری حرفه‌‏ای در دولت بود. فروغی عمدۀ حیات سیاسی خود را خصوصاً طی نیمه دوم عمرش به جای تشکیلات‏ حزبی بیرون دولت، از طریق ورود به دولت و با کارگزاری حرفه‌‏ای در دولت دنبال کرد. کارگزاری شاید سخت‌‏ترین و خطرخیزترین خوشه حرفه‏‌ای بود که فروغی خود را با آن موج بلا زد. با رضاخان قبل از رسیدن به سلطنت در کابینه‏‌های مستوفی و مشیرالدوله آشنا شد. نرم‏خویی و اعتدال فروغی کنار دانش و ادب و حرفه‏‌گریِ وسیعش کافی بود که رضاخان اقتدارگرا ضمن اینکه به کارگزاری چون او احساس نیاز کند، از جانب‏اش تهدیدی نیز متوجه خود نبیند. فروغی نیز مثل بسیاری دیگر از روشنفکران، صفت آمرانۀ رضاخان را که اکنون دیگر از او حضرت اشرف نیز یاد می‌‏شد، برای امنیت، نظم و نوسازی کشور به فال نیک گرفت؛ غافل از اینکه روزی با وجود همه خدماتش، از سوی او مغضوب خواهد شد. فروغی در دوره احمدشاه ابتدا تلاشی برای تبدیل نظام سلطنت قاجار به نظام سیاسی جمهوری مصروف داشت اما با عدم توفیق در این مسیر، جزو واسطه‌‏های تغییری شد که سلطنت را از قاجار به رضاشاه منتقل کردند. این چنین بود که فروغی نخستین رئیس‏‌الوزرای دولت شد.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍9💩1
📰بندا، از تذکاریه‌‏ای نقل‌قول می‌‏کند که ناپلئون برای وزیر داخله‌‏اش نوشته و در آن گفته است نوشتن تاریخ فرانسه را نباید به دست افراد مستقل یا تلاش‏‌های خصوصی واگذاشت و یا در دامان سوداگری مالی ناشری رها کرد. ناپلئون می‏‌نویسد تاریخ را باید چنان نوشت که در خدمت مصالح دولت باشد. ناپلئون به هیچ‌‏وجه نخستین حاکم، و نه چنان‌که معلوم شد، آخرین حاکمی بود که می‌‏کوشید فعالیت‏‌های محققانه را کنترل کند. چیزی که برای بندا تازگی دارد، این است که در جهان مدرن، خود نویسندگان و محققان خواسته‏‌اند استعدادهای خود را به خدمت آرمانی سیاسی درآورند، و از این خدمت مسرور بوده و بدان افتخار کرده‌‏اند. او از «مارکی دوکندرسه» نقل‌قول می‏‌آورد؛ یکی از معاصران ناپلئون و کسی که همان‏‌قدر قربانی سیاست انقلابی بود که ناپلئون بزرگ‏ترین ذی‌نفع آن‏...

🔖متن کامل: 5800 کلمه
زمان مطالعه: 29 دقیقه

🦉@goftemaann
👍3💩1🤣1
🖊 دیباچه‌ای درباره شارل موراس

📚 ستارۀ آسمان محافظه‌کاری اروپا

📥 مهدی تدینی

🖇شارل موراس، ادیب، متفکر و سیاستمدار فرانسوی (1868ـ1952)، یکی از ستاره‌های درخشان آسمان محافظه‌کاری اروپا بود. بسیاری از اندیشه‌های محافظه‌کارانه‌ای که در یک صد سال اخیر مطرح شده است، نخستین صورت‌بندی‌ خود را در اندیشه‌های شارل موراس یافته بودند. در این شمارۀ سیاست‌نامه با فراز و فرود این متفکر محافظه‌کار فرانسوی آشنا خواهیم شد.

🖇نولته در کتاب «فاشیسم در دوران آن»، که کتاب اصلی او در حوزۀ فاشیسم‌پژوهی است، سه جنبش فاشیستی مهم را بررسی می‌کند: «آکسیون فرانسز»، جنبش فاشیستی فرانسه، «فاشیسم» ایتالیا و «ناسیونال‌سوسیالیسم» آلمان. نولته در قالب آنچه پدیدارشناسی فاشیسم می‌نامد، این سه جنبش را به عنوان سه شکل پدیدارشدۀ فاشیسم در کنار یکدیگر قرار می‌دهد تا از تلفیق این سه، پُرتره‌ای تا حد امکان کامل از فاشیسم ـ فاشیسم به عنوان پدیده‌ای عام ـ ترسیم کند. او آکسیون فرانسز را «فاشیسم آغازین»، فاشیسم ایتالیا را «فاشیسم عادی» (نورمال) و ناسیونال‌سوسیالیسم را «فاشیسم رایکال» نامگذاری می‌کند.

🖇در تمایزی ساده می‌توان گفت: در آکسیون فرانسز تئوری سترگ و پراکسیس ضعیف، در فاشیسم ایتالیا پراکسیس سترگ و تئوری ضعیف و در ناسیونال‌سوسیالیسم تئوری و پراکسیس پابه‌پای هم سترگ بودند. آکسیون فرانسز، جنبشی که شارل موراس نه بنیانگذار آن، اما پدر معنوی و شخصیت کلیدی‌اش بود، از این جهت بسیار مهم است که اوج اندیشه‌ورزی فاشیستی را نشان می‌دهد.

🖇البته این بدان معنا نیست که هر آنچه در آکسیون فرانسز آمده است، فاشیسم ناب است. این گونه نیست، زیرا آکسیون فرانسز پیوند‌های محافظه‌کارانۀ خود را تا حد زیادی حفظ کرده بود و به همین دلیل به بسیاری از ویژگی‌های چپ‌گرایانه‌ای که در فاشیسم‌های بعدی ظهور کرد چندان تن نداد. از این رو، نمی‌توان آکسیون فرانسز را برترین نمونۀ فاشیسم در نظر گرفت، اما می‌توان آن را نمونه‌ای از جنبشی فاشیستی دید که «اندیشه» در آن حرف اول را می‌زد و نظام نظری آن انسجام و صیقل‌خوردگی خیره‌کننده‌ای داشت.

🖇برای آشنایی با آکسیون فرانسز باید به شارل موراس پرداخت. موراس خاستگاهی محافظه‌کارـ‍‌کاتولیک داشت. شنوایی‌اش را در نوجوانی از دست داد و چندی بعد ایمان مذهبی‌اش را هم کنار گذاشت. ادبیات، فلسفه و سیاست سه دلمشغولی اصلی او بود. در این میان برای او سیاست در کانون باقی ماند و ادبیات و فلسفه به ابزارهایی برای درک، تبیین و تبلیغ اندیشۀ سیاسی‌اش بدل شد. موراسِ هوشمند فراگرفت که صنایع ادبی را به ابزاری برای تبیین سیاسی ـ البته طبعاً ابزاری ناروا ـ تبدیل کند.

🖇او دیگر استدلال به معنای منطقی‌اش انجام نمی‌داد، بلکه تمثیل می‌آورد، تشبیه می‌کرد، استعاره‌سازی می‌کرد و با ترفندهای ادبی و تراشیدنِ نوعی زیبایی‌شناسیِ اسطوره‌پردازانۀ سیاسی مخاطبانش را «مجاب نمی‌‌کرد»، بلکه «سحر می‌کرد». موراس نه از «کشور» فرانسه، بلکه از «ایزدبانوی فرانسه» سخن می‌گوید؛ این ایزدبانو نماد و مطلقِ زیبایی است. اما به گمام او، این زیبایی از هر سو در معرض کین‌توزی بدخواهان و تبربه‌دستانی بود که روزبه‌روز خُرده‌ای از پیکر این ایزدبانو را تخریب می‌کردند و چیزی نمانده بود ایزدبانوی فرانسه به طور کامل فرو ریزد. در نظر موراس، یکی قاتلان اصلیِ این ایزدبانو، دموکراسی بود.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.


🦉@goftemaann
👍4💩1
📰سیاست‌گذاری عمومی یکی از گرایش‏‌های علوم سیاسی است که کارکرد ماشین دولتی را بررسی می‌‏کند. این رشته با همت افرادی همچون سعیده لطفیان، ناصر هادیان و هادی سمتی بنیان گذاشته شد؛ هر چند هادیان و سمتی سیاست‌گذاری عمومی نخوانده بودند، اما در آمریکا تحصیل کرده بودند و بر حسب ضرورت و احساس نیاز به این رشته در ایران، از بانیان آن بودند. بعدها من و حمیدرضا ملک‌محمدی، مجید وحید و عباس مصلی‌نژاد تلاش بیشتری در این خصوص کردیم و این رشته در دانشگاه تهران پاگرفت. از سالی که من به ایران آمدم، حدود ۱۳۷۹، اولین دوره‌ای بود که در این رشته دانشجو پذیرش می‌کردند. ما ابتدا از دوره تحصیلات تکمیلی شروع کردیم، سپس برای مقطع دکتری نیز دانشجو گرفتیم. دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه‏ه‌ای دیگر نیز بعدها به این لیست اضافه شدند و به تدریج این رشته به شکلی که امروز می‌‏بینید، راه‌‏اندازی شد...

🔖متن کامل: 3800 کلمه
زمان مطالعه: 19 دقیقه

🦉@goftemaann
👍3💩1
🖊 درباره کتاب چیستی کُنش انسانی

📚 بازگشت به فردیت

📥 موسی غنی نژاد

🖇میزس در تحلیل مقولة کُنش آن را نهایتاً نوعی مبادله داوطلبانه برای گذار به وضعیتی می د اند که از نظر کُنشگر مطلوب تر است. کُنشگر همیشه در پی هدفی است که ممکن است نهایی یا واسطه ای باشد. انسان کُنشگر هرآنچه را لازم است به وسیله تبدیل می کند تا به هدف خود برسد. بنابراین هدف واسطه ای را می توان وسیله ای برای رسیدن به هدف نهایی تلقی کرد. هدف مقصد انسان است و وسیله عبارت است از هر آنچه برای رسیدن به هدف مورد استفاده قرار می گیرد. باید توجه داشت که پدیدارهای دنیای فیزیکی موضوع مورد بحث علوم طبیعی هستند اما در جریان کُنش انسانی ممکن است به وسیله تبدیل شوند و در این چارچوب مورد بررسی قرار گیرند.

🖇نکته مهم این است که آنچه در تحلیل کُنش انسانی بررسی می شود پدیدارهای جهان فیزیکی به خودی خود نیست بلکه رابطة آگاهانة انسان و این پدیدارها است. متفکر اتریشی با این تحلیل از مقولة کُنش نتیجه می گیرد که موضوع شناخت کُنش انسانی یا پراگزولوژی و به تبع آن علم اقتصاد اشیاء مادی و ملموس دنیای فیزیکی نیست بلکه رابطة انسان با آن ها به عنوان وسایلی برای رسیدن به اهداف است. او در این خصوص تأکید می کند که کالاهای فیزیکی در رابطه با کُنش انسانی تعریف می-شوند و هیچ چیز به خودی خود کالا نیست. کالا هر آن چیزی است که به عنوان وسیله یا هدف، موضوع کُنش انسانی قرار می-گیرد.

🖇نکتة مهم اینجا اندیشة انسان کُنشگر نسبت به اشیاء بیرونی است و اینکه او بر اساس تصوری که از دنیای بیرونی دارد عمل می کند و این تصور البته ممکن است با هر معیاری درست یا غلط باشد. میزس می گوید علم پزشگی امروزی خاصیت درمانی «مهرگیاه» را افسانه دانسته و آن را رد می کند اما تازمانی که مردم این افسانه را حقیقت می پنداشتند مهرگیاه کالای با ارزشی تلقی می شد که مردم حاضر بودند قیمت آن را بپردازند. تحلیل میزس در این خصوص یادآور اندیشه های متقدمان نظریه ارزش ذهنی است که معتقد بودند ارزش در خود شیئ نیست بلکه در ارزیابی ذهنی انسان نسبت به آن نهفته است.

🖇کُنش حاکی از تلاش انسان برای تبدیل وضعیتی کمتر رضایت بخش به وضعیتی رضایت بخش تر است. میزس می گوید انجام چنین تغییر داوطلبانه ای را مبادله می نامیم. آنچه کمتر رضایت بخش است در مقابل برگرفتن آنچه بیشتر رضایت بخش است وانهاده می شود. آنچه وانهاده می شود قیمتی است که برای رسیدن به نتیجه موری نظر می پردازیم. ارزشِ قیمت پرداخت شده را هزینه می نامند. به سخن دیگر هزینه ارزش رضایتی است که باید وانهاد تا به هدف مورد نظر که رضایت بخشی بیشتری دارد رسید. اینجا به وضوح میزس هزینه فرصت را مد نظر دارد و هزینه را نه یک متغیر بیرونی بلکه همانند ارزش پدیده ای ذهنی به شمار می آورد.

🖇از نظر وی تفاوت میان ارزشِ قیمت پرداخت شده (هزینة صورت گرفته) و ارزش نتیجة به دست آمده منفعت، سود یا بازدهی خالص نام دارد. واضح است که سود در این معنای اولیه اش پدیده ای کاملاً ذهنی و گویای افزایش رفاه کُنشگر است و قابل اندازه گیری عددی نیست و صرفاً بیان کنندة نتیجة انتخاب صورت گرفته نسبت به گزینة وضع موجود یا انتخاب های ممکن دیگر است. البته کُنشگر ممکن است در انتخاب خود اشتباه کند و بعداً دریابد که انتخاب صورت گرفته نتیجة مورد انتظار را به بار نیاورده است. در این صورت او احساس می کند که سود کمتری برده یا اصلاً زیان کرده است.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍61🤮1💩1
📰 مارتین هایدگر (1889- 1976)، معروف‌ترین و داناترین فیلسوف سده بیستم، در دست جهان‌گیران به «دانای جاهل» و هوراکش نظامِ غیرانسانی نازی تبدیل شد؛ یا سلسله امویان که اولین واحد قدرت بزرگ را بعد از اسلام و به نام اسلام ایجاد کردند، نیازی به دانشگاه ندیدند، اما سلسه بعدی که عباسیان بود، توانست جهان‌گیری خود را به جهان‌داری استعلا بخشد و با همین منطق، نمی‏‌توانست از دانشگاه بی‌‏نیاز باشد؛ از این‌رو، اولین دانشگاه در جهان اسلام را تاسیس کرد و نام آن را «بیت‌‏الحکمه» یا «دارالحکمه» گذاشت؛ ریاست این دانشگاه، با یک غیرمسلمان بود که مهارت، دانش، و تجربه آن کار را بهتر از دیگران، حتی مسلمان‏‌ها از خود به نمایش گذاشته بود. پس قاعده کلی این است: نمی‌‏توان جهان‌دار بود اما امر سیاسی تماماً یا به‌کفایت تحقق نیابد و امر علم و هنر که یکی از اجزای امر سیاسی است، ناشکوفا باشد. دلیل منطقی حضور دانشگاه، در جوهر جهان‌داری و مدنیت قرار دارد؛ خواه در غرب و خواه در شرق، خواه در قدیم و خواه در جدید. جهان‌داری برخلاف جهان‌گیری واکنش به چالش یا دشمنی خاص نیست...

🔖متن کامل: 10200 کلمه
زمان مطالعه: 51 دقیقه

🦉@goftemaann
👍61👎1💩1
🖊 شارل موراس و فراز و فرود آکسیون فرانسز

📚 عبور محافظه کاری از مرز فاشیسم

📥 ارنست نولته / ترجمه مهدی تدینی

🖇موراس پنجاه سال تمام مدعی آن بود که در برابر کشور قانونی مدافع کشور واقعی است. وقتی سرانجام زمانی فرارسید که این تمایز شکلی قابل ‌‌بررسی پیـدا کرد، یعنی زمانی که رژیم ویشی در برابر ارادۀ ملت محو می‌شد، او به آخرین مدافع آنکشور قانونی ناتوان تبدیل شده بود. پنجاه سال تمام او برجسته‌ترین چهرۀ ملی‌گرایی بود. اما لحظۀ ملت که فرارسیـد، ریشه‌های ملی‌گرایی‌اش هویدا شد؛ پاره‌ای از این ریشه‌ها فراملی و پاره‌ای پیشاملی بودند. در اوایل سپتامبر 1944، پس از ورود نیروهای متفقین به لیون، موراس پنهان و چند روز بعد بازداشت شد. اودر این لحظه به ‌راستی از هر لحاظ مغلوب شده بود.

🖇بدین‌‌سان تاریخ آکسیون فرانسز نیز به پایان خود رسیـد. دیگر هیچ شماره‌ای از روزنامۀ آن منتشر نشد، هیچ سازمان سیاسی‌ای چنین نامی نداشت. اما محاکمه، حبس و آخرین ایام زندگی موراس نیز چونان مؤخره‌ای از تاریخ آکسیون فرانسز جدایی‌ناپذیر است. برای جرمی که موراس به آن متهم شده بود ـ «توافق با دشمن به‌ منظور پیشبرد مقاصد خود» ـ نمی‌شد به ‌سادگی انگیزه‌ای پیـدا کرد. شکوائیه نیز به ‌سرعت و سهل‌انگارانه تهیه و تنظیم شده بود؛ پرحجم‌ترین سند دال بر مجرمیت او که مجموعه‌ای از نقل‌قول‌ها از روزنامۀ آکسیون فرانسز بود.

🖇او می‌کوشید سیاست خود پیش از جنگ جهانی دوم را توجیه کنـد، با آوردن مجموعه‌ای از جملات التزامی، با نوعی تاریخ جهان رؤیایی با افعالِ فرضی در وجه التزامی که به گمانه‌زنی ختم می‌شد: اگر دموکراسی توصیه‌های مرا گوش می‌کرد و در 1939 از جنگ اجتناب می‌کرد... پرستیژ فرانسه فوق‌العاده افزوده می‌شد و هیتلر خودش خیلی زود سرش را داوطلبانه برای گردن ‌زدن خم می‌کرد. موراس همچنین می‌کوشید با غیرصادقانه‌ترین استدلال ناسیونالیسم خود را مستدل کند: می‌گفت ملی‌گرایی منسوخ‌شده نیست، چنان‌که حتا ایالات متحد آمریکا و اتحاد شوروی نیز پدیده‌هایی ملی و ملی‌گرایانه‌‌اند.

🖇در کنار آن همواره این ایراد را به انقلاب فرانسه وارد می‌دانست که نوعی آگاهی ملی را در همۀ ملت‌ها بیـدار کرده و به این شکل امتیاز منحصربه‌فرد فرانسه را لو داده است. البته این برهان، با آن ساده‌سازی مفرط نهفته در آن، بلافاصله می‌چرخد و به سازنده‌اش نیز ضربتی می‌زند: اگر اتحاد شوروی ناسیونالیستی است، پس ایدئولوژی ناسیونالیستیِ مورد نظر موراس نیز کمیتی ناچیز است؛ بنابراین، حتا ممکن است مبارزه در برابر ژان ژورس نیز کار عبث و ابلهانه‌ای بوده باشد.

🖇دیگر هیچ جای شگفتی نیست اگر او در مورد پرسش بنیادینی چون نسبت میان آکسیون فرانسز با ناسیونال‌سوسیالیسم و فاشیسم نکات چنـدان بااهمیت و آگاهی‌بخشی ندارد که بیان کنـد. او به‌ سیاق یک تبلیغاتچی به گونه‌ای خستگی‌ناپذیر این تز را تکرار می‌کنـد که ناسیونال‌سوسیالیسم نوعی هیتلریسم و به چنین عنوانی نوعی فیشته‌گرایی مجدد بوده است، و نتیجه می‌گیرد که ناسیونال‌سوسیالیسم هیچ نیست مگر امری دقیقاً متضاد با آکسیون فرانسز و مخالف واقعی آن. از همین روی، معتقد است نازی‌زدایی باید معنایی معادل آلمانی‌زدایی داشته باشد، در غیر این صورت اصلاً آن دیگر نازی‌زدایی نیست. این تز دوم که می‌خواهد نازی‌زدایی معادل آلمانی‌زدایی باشد، نشان می‌دهد تز اول، چقدر ارزش دارد. تز دوم بی‌هیچ ابهامی گرایش به نسل‌کشی را در او نیز نشان می‌دهد، و همین او را به هیتلر پیوند می‌دهد.

🖇هرگز تصادفی نبود که پایان کار او بسیار متفاوت از مرگ دیگر رهبـران جنبش‌های فاشیستی بود. موراس در اروپا نخستین کسی بود که به عنوان متفکر و سیاستمدار، محافظه‌کاری را از مرزی که آغاز فاشیسم را ترسیم می‌کند عبور داد. اما محیط پیرامونی او، روحیۀ زندگی و سطح اندیشۀ او مانع آن می‌شد که تمام پل‌ها را پشت ‌سرش خراب کنـد. او قدرت محافظه‌کارانه‌ای را که به آن تکیه کرده بود، نمی‌توانست در هم شکنـد، آن‌ طور که موسولینی سلطنت و هیتلر ارتش را در هم شکستند.

🖇او با افراط‌گرایی فکری تمام، نگرش‌های کهن سنت محافظه‌کاری را نیز به‌ گونه‌ای درخشان و مجاب‌کننده از نو صورت‌بندی کرد. به همین دلیل، تنها از جهت شخصی نبود که یک راه بازگشت برای او باز بود: تاریخ اندیشه‌های او نیز با مرگ او به پایان نرسید. این اندیشه‌ها با جدا شدن از شخص او و پس از زدودن رادیکال‌ترین ویژگی‌های خود، حتا امروزه نیز در سرزمین پدری‌اش و حتا در گستره‌ای فراتر از آن همچنان یکی از عناصر زمان حال و بدین شکل یکی از ریشه‌های آینده است.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
4💩1
📰 از منظر تاریخ‌نگاری اندیشه ایرانی، آنچه فراتر از اثبات اصالت ایرانی «هزار و یک‌ شب» به معنای آغاز داستان از ایران و افزوده شدن شاخ‌وبرگ‏های آن در جهان عربی و پراکنش پسین آن در جهان‏های فرهنگی متنوع و در نتیجه درهم‌آمیختگی آن با داستان‏های یونانی-‌اروپایی، اهمیت دارد، تحلیل گفتار و اثبات تداوم تاریخی بن‌مایه یکی از سرچشمه‏های اصلی «‌افسانه ایرانی» و منابع اندیشیدن ایرانشهری است که به تعبیر ژوزف کمبل، تبدیل یک جبار به انسان را روایت می‏کند و از این‌رو حامل نگرشی سیاسی نیز است. در پژوهش‏های تاریخ اندیشه تاکنون چنین رهیافتی چندان مورد التفات نبوده و کتاب «هزار و یک‌ شب» هم در زمره منابع اصلی اندیشه ایرانشهری طبقه‌بندی نشده است. تحقیق بیضایی دریچه تازه‏ای روی پژوهندگان می‏گشاید تا از چشم‏انداز روایتی اسطوره‌شناسانه، تداوم فرهنگی ایران را در آینه یکی از کهن‌ترین منابع مکتوب آن که نسخه شفاهی‌اش حتی هم‏اینک در ادبیات شفاهی و فولکلور قابل پی‌جویی است، به نظاره بنشینند و در مورد آن تامل کنند...

🔖متن کامل: 2600 کلمه
زمان مطالعه: 13 دقیقه

🦉@goftemaann
👏8👍5👎41💩1
🖊 چرا انقلاب فرهنگی از مهمترین دگرگونی های فرهنگی به دنبال یک انقلاب سیاسی است؟

📚 مداخله ایدئولوژی در علم

📥 جواد طباطبایی

🖇 بیشتر انقلاب‌های سیاسی جدید –– از انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر و چین –– انقلاب‌هایی فرهنگی نیز بوده‌اند و در مورد این دو انقلاب اخیر به جرئت می‌توان گفت که آسیب‌هایی که از انقلاب فرهنگی بر آن کشورها وارد شده از آسیب‌های انقلاب سیاسی کمتر نبوده است. انقلاب فرهنگی چین از مهم‌ترین دگرگونی‌های فرهنگی به دنبال یک انقلاب سیاسی است و، نخست، انقلاب چین بود که عنوان «انقلاب فرهنگی» را بر انواع انقلاب‌های شناخته شده افزود. در انقلاب اکتبر، به دوره‌ای با نام انقلاب فرهنگی نیاز نبود؛ نظریۀ لنین انقلابی در فرهنگ و نیز مبتنی بر توهّمی بود که انقلاب از طریق ایجاد «شوراها و و شبکۀ برق سراسری» پیش خواهد. دورۀ شکوفایی توهّمِ آغازین انقلاب اکتبر با زوال عقلِ خود لنین به قهقرا رفت و با تثبیت شالودۀ نظام لنینی زیر مشت آهین استالین و سرکوب‌های او هیچ مخالفتی امکان بروز نیافت. «انقلاب فرهنگی»، در معنای دقیق آن، از نوآوری‌های رهبر انقلاب چین، مائو تسه دون، در نظریۀ مارکس بود که، در جریان آن، عنان امور انقلاب به دست همسر مائو و گروهی از همفکران او افتاد و تا پایان کار آنان و برآمدن دن شیا پینگ با شعارِ «بگذار صد گل بشکفد!» خارها در چشم «خلق چین» کردند تا هر مخالفتی در نطفه خفه کنند و بتوانند به هدف‌های خود برسند.

🖇 هر دو انقلاب اکتبر و چین انقلاب‌هایی علیه امپریالیسم، به عنوان «مرحلۀ بالای سرمایه‌داری»، بودند و در همۀ دوره‌های آن انقلاب‌ها شبح امپریالیسم، نخست، در آستانۀ دروازه‌های آن کشورها و، از آن پس، در همۀ خُلَل و فُرَجِ نظام شوراها باقی ماند و شگفت اینکه عُمّال داخلی آن هرچه بیشتر سرکوب شدند حضورِ غایب آن‌ها بیشتر ذهن رهبران آن دو انقلاب را آزار می‌داد. «انقلاب فرهنگی» چین هم‌چون واکنشی به نظریۀ استالینی «انقلاب در یک کشور» و فهم «اکونومیستی» او از انقلاب سوسیالیستی نیز بود. مائو، به‌رغم ایرادهایی که بر روش‌های استالین وارد می‌دانست، اما به طور اساسی «استالینی» بود. «انقلاب فرهنگی»، به لحاظ نظری، واکنشی به «اکونومیسم» استالینی بود که، به باور مائو، به کار فرهنگی در ساختمان سوسیالیسم کم‌بها داده بود. مائو و رهبری حزب کمونیست چین بر آن بودند که «ساختمان سوسیالیسم» با صِرفِ تحولی در زیرساخت اقتصادی ممکن نخواهد شد.

🖇 خلعِ یدِ سرمایه‌داران، یعنی همۀ گروه‌هایی که می‌توانستند مخالفان بالقوّۀ حزب کمونیست باشند، گام نخست در چیرگی بر همۀ ساحت‌های زندگی اجتماعی بود، اما انقلاب‌های دیگری –– که تروتسکی «انقلاب‌ مداوم» خوانده بود –– لازم بود تا بتوان به همۀ مخالفت‌های ممکن پایان داد. «انقلاب فرهنگی»، در چین، نام دیگر همین «انقلاب‌ مداوم» بود که با رهبری «گروه چهار نفری» و تأیید ضمنی مائو، که به تدریج سلامت عقل و حسِّ واقع‌بینی را از دست می‌داد، پیش می‌رفت. مائو و دیگران رهبران حزب کمونیست نمی‌دانستند که «انقلاب فرهنگی» نه تنها در مخالفت با فهم «اکونومیستی» استالین، پدر خلق‌ها»، نیست، بلکه تکرار تجربه‌ای که است پیشتر در شوروی نتایجی فاجعه‌بار به دنبال داشته است. رهبری چین از این حیث آن تجربه را تکرار می‌کردند که نام راستین تجربۀ استالین را نمی‌دانستند، زیرا نام تجربه‌ای که شکست همه‌جانبۀ برنامه‌ریزی‌های «پدر خلق‌ها» را به دنبال داشت «انقلاب فرهنگی» نبود و رهبری چین گمان می‌کرد به نوآوری «دوران‌سازی» در نظریۀ کمونیسم رسیده است.

🖇اندکی پس از پایان جنگ دوم، که، در جریان آن، استالین به دنبال شکست‌هایی در ماه‌های نخستین توانسته بود اتحاد شوروی را در «جنگ کبیر میهنی» به پیروزی برساند، در دورۀ سازندگی، در جریان نشستِ مورخ سی و یکم ژوئیۀ 1946 آکادمی لنین برای علوم کشاورزی، یکی از دانشمندان کشاورزی، به نام تروفیم دنیسوویچ لیسنکو، در گزارشی که متن آن پیشتر به تصویب کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی رسیده بود، مدعی شد که زمان علم وراثت کهن گذشته و دیدگاه‌های جدید او در این مورد جای آن را گرفته است. اگرچه برابر مقررات گزارش می‌بایست مورد بحث و نقادی اعضای آکادمی قرار می‌گرفت، اما تصویب سیاسی کمیتۀ مرکزی از پیش راه را بر هر انتقاد و اعتراض علمی بسته بود و اعضای آکادمی کار جز تصویب آن گزارش نمی‌توانستند بکنند.

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هشتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍10👎1💩1
📰 ما همه می‌‏دانیم که محمدرضا شاه کافر نبود و ارتش او هم کافر نبود. اتفاقاً ارتش این‌طور که بعداً هم معلوم شد، یکی از مومن‌‏ترین و مسلمان‏‌ترین ارتش‌های جهان بود. اما اگر کسانی شاه و ارتش او را کافر می‌‏پنداشتند، به این علت بود که از «کفر» و «اسلام» تفسیر جدیدی می‏‌کردند و معنای جدیدی به این الفاظ می‌‏دادند؛ همین‌طور کلمه «جهاد». یعنی همان‌طور که «کفر» و «اسلام» معنای جدید پیدا کرده بودند، «جهاد» هم معنایی جدید به خود گرفته بود. بنابراین، شما نمی‏‌توانید مخالفت یا جنگ با شاه و ارتش شاه را «جهاد» بنامید. انقلابیون نیز حرکت انقلابی خود را جهاد نمی‌‏نامیدند. اینکه جوانانی در آن دوران حرکت‌های سیاسی-نظامی خود را «جهاد» می‏‌نامیدند، یا از روی ساده‌‏انگاری بود یا از روی فریب. و شاید هم هر دو. مخالفت با آمریکا و ترور آمریکایی‌ها را نیز که مجاهدین در خیابان‌های تهران انجام می‏‌دادند، نمی‌‏توانید «جهاد» بخوانید...

🔖متن کامل: 8200 کلمه
زمان مطالعه: 41 دقیقه

🦉@goftemaann
👍11💩1
🖊 به یاد شادروان استاد رمضانی

📚 درس‌آموزی قدرت

📥 سید حسین سیف‌زاده

🖇شادروان استاد رمضانی صاحب کرسی و مدیر گروه حکومت و روابط خارجی در دانشگاه ویرجینیا بود. در عنفوان جوانی، با مشاهده جو پاپیولیستی چپ و راست و بلبشوی سیاست خیابانی که با همراهی پاپیولیستم مذهبی و تحریک کردن توده‌های خیابانی علیه مصدق فراهم شده بود، رمضانی 25‌ساله در سال 1952 برای تحصیل راهی آمریکا شد. رمضانی جوان توصیه استاد راهنمایش در دانشگاه جورجیا را پذیرفت و برای تحصیل در رشته حقوق بین‌الملل راهی دانشگاه ویرجینیا شد. او در 1954 در رشته حقوق بین‌الملل فارغ‌التحصیل شد. اما به تایید همکار دیگرش، وُمک، او در دام ضوابط خشک حقوقی و یا بازی قدرت بین‌المللی اسیر نشد، بلکه عشق به ایران و راهجویی برای سیاست خارجی موجب شد تا حتی قبل از فارغ‌التحصیلی، تدریس درس خاورمیانه را به عهده گیرد.

🖇او تدریس خود را نیز در همان دانشگاه ویرجینیا، که بنیانگذارش توماس جفرسون بود، آغاز کرد. به یمن مقایسه اوضاع پاپیولیستی ایران دهه 20 تا 32 ایران با لیبرال الیگارکی نهادین آمریکایی، با ذکر جمله زیر از جفرسون، یاد و خاطره‌اش را گرامی می‌داشت، هر چند که داغ همتایان ایرانی‌اش را تازه می‌کرد: «بدون مصلحت‌جویی مماشات‌گرایانه، در اینجا ما ترسی از حقیت‌پویی نداریم، و به یمن قرار گرفتن استدلال در موقعیت زیستمانی برتر، در جایگاه خطاستیزی قرار داریم.» برای ما دانشگاهیان و اصحاب قدرت ایرانی، جمله زیر که زینت‌بخش یکی از کتبش شده درس‌آموز است: «دانشگاه جایی است که هم من آزادی فکر کردن، نوشتن، و تدریس به سلیقه خود را در آن یافته‌ام، و هم شادمانی در آن را.»

🖇فضای لیبرال-الیگارشیک آمریکایی به وجهی است که حکومت‌ها قدرت آن را ندارند که جایگاه اساتید دانشگاهی را تضعیف کند. علاوه بر استقلال دانشگاه، به یمن موقوفه ادوارد استتینیوس the Edward Stettinius، صاحب سرمایه، کارآفرین و وزیر خارجه پرزیدنت روزولت و ترومن، استاد رمضانی موقعیت مستقل از حکومت و مدیران دانشگاهی استاد رمضانی تثبیت شده بود. به یمن این موقعیت مستقل از حکومت و حتی مدیران دانشگاهی، و بر خلاف موقعیت زیستمانی پرمخاطره همتایان خود در ایران، طی ده کتاب و صدها مقاله‌ای که نوشت، استاد رمضانی با آراء علمی و مشاورت‌های هدایت‌گرایانه (نه توجیه‌گرایانه) خود به عنوان یک ناظر حوزه عمومی، توانست بر رفتار صاحبان قدرت و ثروت نظارت بازخواست‌گرایانه داشته باشد.

🖇با استفاده از این موقعیت برتر علمی نسبت به سیاسی-اقتصادی که مورد تایید قرآن کریم نیز هست، استاد رمضانی که از فضای زیستمانی نخبه‌پرور آمریکا بهره برده بود و به کاخ سفید، وزارت خارجه، پنتاگون و وزارت خزانه‌داری آمریکا رهنمود می‌داد، نه آنکه مجبور به بلندگوی تبلیغاتی و یا توجیه‌گرایانه آنان شود. البته که متاسفانه، نخبه‌پروری در آمریکا نخبه‌سالار هم هست. به‌رغم نخبه‌سالاری به جای نخبه‌گرایی، اما بر خلاف فضای زیستمانی کشورهای عقب‌مانده، این نخبه‌سالاری کارآفرینانه و پیش‌برنده است، و نه سلطه‌گرایانه، قاپ‌زننده، و چپاول‌گرایانه.

🖇با این مقتضیات محیطی، استاد رمضانی توانست مقتضیات ذهنی میهن‌پرستانه ایرانی خود درباره سیاست خارجی ایران، و وطنی خود درباره سیاست خارجی آمریکا، را در نوشته‌های متعددی به رشته تحریر در‌آورد. به کلام خانم دکتر میلانی، «روحی معتقد بود به احترام متقابل و تفاهم بین میهن زادگاهش ایران و موطنش آمریکا بود.» به کلام همکارش کوانت، استاد رمضانی گرچه هیچگاه نتوانست خصومت‌های ناشی از گروگانگیری را هضم کند، اما آرزوهای آرمانی خود را از دست نداد. تایید نظر کوانت را در آغازین بخش از مقاله معضله روابط ایران آمریکا، به شرح زیر می‌بینیم:

🖇«ایران محل تولد من و دانشگاه ویرجینیا 60 سال خانه فکری من بوده است. در طول همه این دهه‌ها در نهاد مورد علاقه‌ام، تلاش بسیار کردم تا فهم بهتری از سیاست خارجی ایران، به‌ویژه در روابطش با آمریکا، ایجاد کنم.... معقولانه می‌توان امید داشت که، مدت‌های طولانی پس از رنگ باختن خصومت فعلی، برهه‌هایی از در‌هم‌آمیختگی و همکاری دوستانه بین دو کشور ایجاد شود.... آمریکا و ایران خواهان شکست داعش و القاعده، ثبات در عراق، پایان یافتن جنگ داخلی در سوریه هستند. از این هم‌سویی‌های استراتژیک، می‌توان برای بسیاری از موارد مشابه زمینه‌ای ساخت، متضمن علایق مشترک.»

🔹متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره هفتم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

🦉@goftemaann
👍6💩1
2025/07/14 00:17:34
Back to Top
HTML Embed Code: