نامرد، یه جوری بالای سقف دروازه داره آفتاب میگیره که انگاری اومده سواحل مالدیو.
@hafez_kamangir
@hafez_kamangir
احتمالا ممکن است که با این جمله مواجه شده باشید: خیلی از پسرها یک شبه مرد میشوند!
از دست دادن معشوق، مرگ عزیزان، اخراج شدن از دانشگاه بنابر هر دلیلی، فقر، طلاق و هزاران مسئلهی تلخ در زندگی وجود دارد که میتواند آدم را از پای دربیاورد. اما همهی اینها اتفاقاتی هستند که ممکن است برای هر کسی رخ بدهد و دلیلی قطعی به حساب نمیآید تا یک پسر بچه شروع کند به مانند پروانهها دور خودش شفیره پیچیدن بلکه مرد شود.
همه چیز از یک انتخاب آغاز میشود، یک تصمیم گیری تلخ که گاها میتواند به یک نتیجهی شیرین ختم شود. شاید بهترین ترکیب ادبی، که برای آن پیدا کرده باشم این باشد: خاکسپاری رویاها.
در واقع خیلی از پسرها به یک مرگ خود خواسته تن میدهند و تمام آرزوها و خواستههایشان را به خاک میسپارند.
یکی گیتارش را کنار میگذارد و مشغول کار در کارخانه میشود تا بتواند با دختر مرد علاقهاش ازدواج کند و نفر بعدی ممکن است توپ فوتبالش را دفن کند تا بتواند خرج خواهر بیمارش بدهد.
دنیای که در آن هستیم اول یک جان را میگیرد و بعد اجازهی ادامهی حیات را به ما میدهد؛ این بهایی است که برای یک شبه مرد شدن پرداخت میکنیم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
از دست دادن معشوق، مرگ عزیزان، اخراج شدن از دانشگاه بنابر هر دلیلی، فقر، طلاق و هزاران مسئلهی تلخ در زندگی وجود دارد که میتواند آدم را از پای دربیاورد. اما همهی اینها اتفاقاتی هستند که ممکن است برای هر کسی رخ بدهد و دلیلی قطعی به حساب نمیآید تا یک پسر بچه شروع کند به مانند پروانهها دور خودش شفیره پیچیدن بلکه مرد شود.
همه چیز از یک انتخاب آغاز میشود، یک تصمیم گیری تلخ که گاها میتواند به یک نتیجهی شیرین ختم شود. شاید بهترین ترکیب ادبی، که برای آن پیدا کرده باشم این باشد: خاکسپاری رویاها.
در واقع خیلی از پسرها به یک مرگ خود خواسته تن میدهند و تمام آرزوها و خواستههایشان را به خاک میسپارند.
یکی گیتارش را کنار میگذارد و مشغول کار در کارخانه میشود تا بتواند با دختر مرد علاقهاش ازدواج کند و نفر بعدی ممکن است توپ فوتبالش را دفن کند تا بتواند خرج خواهر بیمارش بدهد.
دنیای که در آن هستیم اول یک جان را میگیرد و بعد اجازهی ادامهی حیات را به ما میدهد؛ این بهایی است که برای یک شبه مرد شدن پرداخت میکنیم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
عاشق بودن همه جورش خوب به نظر میرسد. کسی را داری که دلنگرانت باشد تا با او کمی از روز، کمی از شادی و کمی از غمت را شریک بشوی. اما همخانه شدن فرق دارد. بوی عطر نمیدهد یا طعم غذایی دلچسب را برایت تداعی نمیکند. بیشتر به آغاز مجدد شباهت دارد به یک شروع دوباره. در ظاهر فکر میکنی همه چیز مثل قبل رنگ فیروزهای دارد و شادتر میشوی؛ اما با یک تابلوی سیاه مواجهای که به رنگآمیزی نیاز دارد.
خلقیات و عادادت بد، کم کم نمایان میشود و محبوب زیبا روی جذاب دوست داشتنی، به یک فرد عادی مبدل میشود. دیر از خواب بیدار میشود، مدام غر میزند، بهانه میگیرد، خرج تراشی میکند و بیدلیل توجه میخواهد. اصلا برایش مهم نیست آیندهی کاری چند نفر لنگ کار تو باشد. زانو بغل کرده یک گوشهی میز مینشیند و به تو که پشت صندلی لم دادهای نگاه میکند. بدون آنکه حرفی بزند. درست مانند دختربچهای که برای به دست آوردن عروسک مورد علاقهاش، گوشهی خیابان کز کرده باشد.
برای آدم چارهای به جز پذیرش باخت باقی نمیماند. من نه توان رها کردن پروژه را دارم و نه دل دیدن حالت به اصطلاح تدافعی تو را.
صدایت میزنم: جان دلم، عزیزکم. کمی خودت را به نشنیدن میزنی بعد بدون آوردن هیچ اسمی در بغلم جا خوش میکنی. یک دستم به نوازش موهای تو میرود و با آن یکی به طراحی ادامه میدهم.
عادت ندارم در نامه بنویسم از فلان کارت خوشم نمیآید یا ازت دلخور هستم. مرد واقعی حرفش را رو در رو میزند و کتکش را میخورد. از شوخی گذشته همه چیز گل و بلبل نیست گاهی وقتها آدم نسبت به خودش هم حس خوبی ندارد چه برسد به فرد دیگری. همهی اینها را میدانم که عشق در اولویت قرار دادن و از این دست جملات خلاصه میشود. اما همهاش حرف است، ادبیات عاشقانه است، رمنس است، دروغ است. زندگی واقعی فرق دارد.
وقتهایی که چنین حالتی به سرم میزند با یک راه حل کمی ساده از پسش برمیآیم؛ به نداشتنت فکر میکنم و تمام سعیم را به کار میبرم تا دوباره به دستت آوردم. درست به مانند یک کارآگاه جوان که در پروندهی گم شدن معشوقهی یک نویسنده، عاشق سوژه میشود.
قدم اول با شناخت ظاهری مورد آغاز میشود. چند عکس از آلبوم انتخاب میکنم و به تماشای آنها مینشینم. زنی جوان با موهای مشکی موج دار و لبخندی مهربان که نگاهش را از دوربین میدزد. به جز زمانی که لباسهای سنتی به تن دارد و با محبوبش دوتایی کنار هم ایستادهاند. انگار وقتی او را در کنار خود دارد جرات نگاه کردن به دوربین را پیدا میکند و زمانی که محبوبش عکاس میشود از شرم، صورتش گل میاندازند و به اطراف خیره میماند. واقعیتش را بخواهی شاید در ادامه خاطرات شیرینمان را مرور کنم و کمی این کارآگاه بازیام ادامه داشته باشد. اما درست همان لحظه که به یاد نگاه معصومانهات میفتم، دوباره در وجودم پیدایت میکنم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
خلقیات و عادادت بد، کم کم نمایان میشود و محبوب زیبا روی جذاب دوست داشتنی، به یک فرد عادی مبدل میشود. دیر از خواب بیدار میشود، مدام غر میزند، بهانه میگیرد، خرج تراشی میکند و بیدلیل توجه میخواهد. اصلا برایش مهم نیست آیندهی کاری چند نفر لنگ کار تو باشد. زانو بغل کرده یک گوشهی میز مینشیند و به تو که پشت صندلی لم دادهای نگاه میکند. بدون آنکه حرفی بزند. درست مانند دختربچهای که برای به دست آوردن عروسک مورد علاقهاش، گوشهی خیابان کز کرده باشد.
برای آدم چارهای به جز پذیرش باخت باقی نمیماند. من نه توان رها کردن پروژه را دارم و نه دل دیدن حالت به اصطلاح تدافعی تو را.
صدایت میزنم: جان دلم، عزیزکم. کمی خودت را به نشنیدن میزنی بعد بدون آوردن هیچ اسمی در بغلم جا خوش میکنی. یک دستم به نوازش موهای تو میرود و با آن یکی به طراحی ادامه میدهم.
عادت ندارم در نامه بنویسم از فلان کارت خوشم نمیآید یا ازت دلخور هستم. مرد واقعی حرفش را رو در رو میزند و کتکش را میخورد. از شوخی گذشته همه چیز گل و بلبل نیست گاهی وقتها آدم نسبت به خودش هم حس خوبی ندارد چه برسد به فرد دیگری. همهی اینها را میدانم که عشق در اولویت قرار دادن و از این دست جملات خلاصه میشود. اما همهاش حرف است، ادبیات عاشقانه است، رمنس است، دروغ است. زندگی واقعی فرق دارد.
وقتهایی که چنین حالتی به سرم میزند با یک راه حل کمی ساده از پسش برمیآیم؛ به نداشتنت فکر میکنم و تمام سعیم را به کار میبرم تا دوباره به دستت آوردم. درست به مانند یک کارآگاه جوان که در پروندهی گم شدن معشوقهی یک نویسنده، عاشق سوژه میشود.
قدم اول با شناخت ظاهری مورد آغاز میشود. چند عکس از آلبوم انتخاب میکنم و به تماشای آنها مینشینم. زنی جوان با موهای مشکی موج دار و لبخندی مهربان که نگاهش را از دوربین میدزد. به جز زمانی که لباسهای سنتی به تن دارد و با محبوبش دوتایی کنار هم ایستادهاند. انگار وقتی او را در کنار خود دارد جرات نگاه کردن به دوربین را پیدا میکند و زمانی که محبوبش عکاس میشود از شرم، صورتش گل میاندازند و به اطراف خیره میماند. واقعیتش را بخواهی شاید در ادامه خاطرات شیرینمان را مرور کنم و کمی این کارآگاه بازیام ادامه داشته باشد. اما درست همان لحظه که به یاد نگاه معصومانهات میفتم، دوباره در وجودم پیدایت میکنم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
هر چقدر از زندگی چیزهای بیشتری رو طلب کنیم باید انتظار رنجهای بزرگتری رو هم داشته باشیم؛ دنیا برای آدمهایی ساخته شده که آرزوهای بزرگی ندارن.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
عزیز دلم، بزرگترین اشتباه من این بود که میخواستم عشق و دوست داشتن را با منطق توجیه کنم. چه روی کاغذ چه در ذهنم، همیشه به دنبال دلیلی برای این حس کمی گس بودم. اما من به وجودت در زندگیام نیاز دارم. چه چیزی شیرینتر از آنکه علاوه بر خودت یک ریشهی دیگر برای پیوند به این دنیا داشته باشی. ریشهها با دنیای بیرون از خاک کاری ندارند. ریشهها منطق سرشان نمیشود. ریشهها راه رفتن را بلد نیستند.
زببا نیست! اینکه پابند هم شدهایم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
زببا نیست! اینکه پابند هم شدهایم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
عزیز دلم، خانه کمی دلگیر بود. یک پنجرهی کنجی به آن اضافه کردم حالا تمام باغچه را میتوانم از روی مبل پذیرایی ببینم. امیدوارم قبل از آنکه تمام خانه را شیشهای کنم از سفر برگردی.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
همیشه آدم خوش نیست و گاهی هم دیوانه میشود. زیاد که فکر میکنم چنین حسی به من دست میدهد. دروغ چرا گاهی هم به نداشتنت فکر میکنم نه این ترکت کنم یا به تو بگویم از زندگیم برو. از علاقهی قلبی که بگذریم حوصلهی این را ندارم که دوباره با یک آدم دیگر از اول شروع کنم. هیچ کسی به جز تو نمیتواند خلق و خوی بد من را تحمل کند. دوست داشتن مگر همین نیست؛ تحمل اخلاق بد کسی که با او هستی. وگرنه وسط عروسی، به جز دستهی کوچکی، همه شاداند و میرقصند.
متاسفانه آدم منطقیای هستم و وقتی چنین چیزی به سرم میزند شروع میکنم به محاسبه و تحلیل کردن. در سرم دوتا لیست درست میکنم اولی فواید و دومی معایب با تو بودن و مجددا همینکار را در مورد خودم انجام میدهم. بعد که قشنگ دو دوتا چهارتا کردم یادم میآید که زندگی ما به خاطر خلق و خوی خوب یا بدمان پابرجا نمانده است و پر بوده از تلاش برای باهم بودن. ما بیشتر از آنکه فرد خوبی باشیم یک تیم قوی هستیم که باهم از مشکلات عبور میکنیم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir
متاسفانه آدم منطقیای هستم و وقتی چنین چیزی به سرم میزند شروع میکنم به محاسبه و تحلیل کردن. در سرم دوتا لیست درست میکنم اولی فواید و دومی معایب با تو بودن و مجددا همینکار را در مورد خودم انجام میدهم. بعد که قشنگ دو دوتا چهارتا کردم یادم میآید که زندگی ما به خاطر خلق و خوی خوب یا بدمان پابرجا نمانده است و پر بوده از تلاش برای باهم بودن. ما بیشتر از آنکه فرد خوبی باشیم یک تیم قوی هستیم که باهم از مشکلات عبور میکنیم.
#سجاد_صابر
@hafez_kamangir