「 حِـسِ خــ💌ــوب 」
امروز هوا پاییزیِ پاییزی بود خنک و دلچسب زدم بیرون که نیم ساعت پیاده روی کنم، جوری گرد و غبار بود که وقتی برگشتم انگار از جبهه برگشته بودم، بعلاوه فین فین و اشکِ روان! چرا پاییز اینجوری شده🥴 یا سوزِ زمستون یا گرد و غبار لوس کرده خودشو🚶🏻♀
امروزم هوا قشنگه
فعلا که گرد و غباری هم نیست
حالا تصمیم میگیریم یک ساعت آینده رو بریم پیاده روی، تا ببینیم چطور میشه دیگه😁
فعلا که گرد و غباری هم نیست
حالا تصمیم میگیریم یک ساعت آینده رو بریم پیاده روی، تا ببینیم چطور میشه دیگه😁
یهو یادم افتاد پارسال تقریبا همین موقع ها بود که رفته بودم مشهد و واسه برگشت به مشکل خورده بودم، یه بنده خدای ناشناسی خیلی جوانمرد طور! پیگیری کرد و حل شد خداروشکر.
من که دیگه ازش خبر ندارم ولی امیدوارم خدا براش جبران کنه..
عمیقا به این جمله باور دارم که کارهای خوب کوچیکی که میکنی یه جایی بالاخره دستتو میگیره.
همون شانس آوردم هایی که میگیم
یا خدا رحم کرد ها..
امیدوارم این روزا خدا دستش رو بگیره :)
[ #ادمین_نویس ]
@halekh0o0b🕌
من که دیگه ازش خبر ندارم ولی امیدوارم خدا براش جبران کنه..
عمیقا به این جمله باور دارم که کارهای خوب کوچیکی که میکنی یه جایی بالاخره دستتو میگیره.
همون شانس آوردم هایی که میگیم
یا خدا رحم کرد ها..
امیدوارم این روزا خدا دستش رو بگیره :)
[ #ادمین_نویس ]
@halekh0o0b🕌
❤1
من انقدری که از هدیه دادن به کسی ذوق میکنم
از اینکه کسی برام هدیه بگیره ذوق نمیکنم!
و الان پر ذوق ترینم🥺🤩
از اینکه کسی برام هدیه بگیره ذوق نمیکنم!
و الان پر ذوق ترینم🥺🤩
❤4
「 حِـسِ خــ💌ــوب 」
من انقدری که از هدیه دادن به کسی ذوق میکنم از اینکه کسی برام هدیه بگیره ذوق نمیکنم! و الان پر ذوق ترینم🥺🤩
و همیشه به این پایبندم که ارزشِ هدیه ای که بابتش کلی فکر کردی و خیلی وقت گذاشتی براش، خیلیییی بیشتر از یه هدیه گرونقیمته که صرفا رفتی فروشگاه، خریدی اومدی بیرون...
❤3
Forwarded from کافــہ پایـیـز 🍂 (🍭ᴺᵃᶠⁱˢᵉʰ)
ولی بیاید قبول کنیم که نصیحتهای اینستاگرامی داره خیلی از روابط سالم رو نابود میکنه.
❤1
ظهرای پاییز که آفتاب کم جونه
پنجره رو که باز میکنم و هر از گاهی صدای پر زدن پرنده ها میپیچه
امید به زندگیم چندین برابر میشه واقعا.
@halekh0o0b🕊
پنجره رو که باز میکنم و هر از گاهی صدای پر زدن پرنده ها میپیچه
امید به زندگیم چندین برابر میشه واقعا.
@halekh0o0b🕊
توی سکوت خونه
یه لیوان چای ریختم برای خودم
یه شمع روشن کردم
دارم کاری که سفارش گرفتم رو آماده میکنم
توی پس زمینه آقای معتمدی داره میخونه که؛
دیگر تنهـــــا گریه حالم را میداند...
فکر کنم برای همینم باید خداروشکر کنم نه؟
خدایا مرسی :)
@halekh0o0b💖
یه لیوان چای ریختم برای خودم
یه شمع روشن کردم
دارم کاری که سفارش گرفتم رو آماده میکنم
توی پس زمینه آقای معتمدی داره میخونه که؛
دیگر تنهـــــا گریه حالم را میداند...
فکر کنم برای همینم باید خداروشکر کنم نه؟
خدایا مرسی :)
@halekh0o0b💖
「 حِـسِ خــ💌ــوب 」
تو چشماش دنبال خودم میگردم،
به من گفت؛
چشم های تو مرا به این روز انداخت.
این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحمل نگاه های تو را نداشتم.
نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟
به او گفتم؛
در چشم های من دقیق تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزی در آن نیست...
[#یهقاچڪتاب ]
[ #چشم_هایش ]📚
[ #بزرگ_علوی ]👤
@halekh0o0b
به من گفت؛
چشم های تو مرا به این روز انداخت.
این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحمل نگاه های تو را نداشتم.
نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟
به او گفتم؛
در چشم های من دقیق تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزی در آن نیست...
[#یهقاچڪتاب ]
[ #چشم_هایش ]📚
[ #بزرگ_علوی ]👤
@halekh0o0b
「 حِـسِ خــ💌ــوب 」
چشم های تو
به من گفت؛
دختر، اینطور به من نگاه نکن!
این چشم های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.
گفتم؛
این خبط شما آرزوی من است.
[#یهقاچڪتاب ]
[ #چشم_هایش ]📚
[ #بزرگ_علوی ]👤
@halekh0o0b
دختر، اینطور به من نگاه نکن!
این چشم های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.
گفتم؛
این خبط شما آرزوی من است.
[#یهقاچڪتاب ]
[ #چشم_هایش ]📚
[ #بزرگ_علوی ]👤
@halekh0o0b