Telegram Web Link
عقده های کودکی
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی

☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و
روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین💞

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_دلبری

با همسری قرار بازی بزارید مثلا سنگ کاغذ قیچی و قرار بر این باشه که هرکس برد یه بوس باید از هرجا که همسری بخواد بکنه اینطوری به رابطتون هیجان میدین.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#خانوما_بخونن

از خانه مادر شوهرتان برگشته‌اید و به‌دليل دخالتی که در تصمیم‌گیری‌های خانوادگی‌تان کرده‌اند با همسرتان کلنجار می‌روید؟

🔵 وقتی شما را با توضیحاتش قانع نمی‌کند صدایتان را بالا می‌برید و اگر دعوا خیلی جدی شود و خانواده او مقصر اختلافات شما باشند به ناسزا یا نفرین کردن متوسل می‌شوید؟

⛔️ حتی در بدترین لحظات هم نباید بگذارید منطق از ارتباط شما فراری شود و خشونت کلامی یا رفتاری جایش را بگیرد. فحش دادن، داد زدن و به کرسی نشاندن حرف با ترساندن همسرتان هم در گرو رفتارهای خشونت‌آمیز جا می‌گیرد و هیچ حقی ندارید که بگویید چون عصبانی بودم فلان حرف رو زدم و فلان کار رو کردم.

 🔵 مهم نیست که حق تا چه اندازه با شماست. از همان لحظه‌ای که رفتار شما از دایره منطق خارج می‌شود، دیگر حق با شما نیست.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آموزشی

روش_فوری_رفع_سیاهی_زیربغل

یک راه موثر و طبیعی دیگر که می توانید تاثیر آن را در دو روز مشاهده کنید استفاده از مخلوط کمی زعفران با دو قاشق غذاخوری شیر یا خامه است. این مخلوط را قبل از خواب به زیر بغل خود بمالید و اجازه دهید تا صبح بر پوست این ناحیه بماند. این مخلوط نه تنها رنگ زیر بغل را روشن تر می کند، بلکه باعث از بین رفتن بوی بد عرق نیز می شود.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_741


"سه سال بعد"
روی صندلی راحتی نشسته بودم و کتاب میخوندم که اومد سمتم.
نوکیا ساده ی غلام دستش بود که باز خدا میدونه چجوری ازش کش رفته بود.
این عادت مزخرفش کم کم داشت منو عصبی میکرد.
اونو سمتم گرفت و گفت:
_به بابا زنگ بزن!
کلافه ام کرده بود این مدت.به جز لحظه هایی که با سگها یا سلدا سرگرم بود مدام بهونه ارسلان رو
میکرد.
کتابم رو پایین آوردم ودرحالی که سعی میکردم با عصبانیت باهاش رفتار نکنم گفتم:
-باز گوشی غلام رو بی اجازه برداشتی!؟
نوکیا پوکیده ی غالم رو که با انواع و اقسام نوع چسب قسمتهای مختلفش رو بهم وصل کرده بود روو.
ازش گرفتم و بعد گفتم:
-امیرسام...چند بار بهت بگم بابات هرزمان که وقت بکنه خودش بهت زنگ میزنه..
با قلدری به صندلی زیر پام ضربه زد .
گاهی چقدر غد و بی ادب میشد.هم اخم کرد هم با صورتی گرفته و لحنی آماده ی گریه گفت:
-میگم به بابام زنگ بزن همین حالا همین حالا همین حالا....همین حالا!
متاسف گفتم :

-خیلی بی ادب شدی امیرسام خیلی...وقتی بابات بیاد بهش میگم.میگم چه پسر لوس و بهونه گیری شدی! 
این کارتم خیلی بد بود.خیلی...
صداشو برد بالا و داد زد:
-منم به بابام میگم تو اذیتم کردی...
-من اذیت کردم!؟؟
پاهاشو زمین کوبید و گفت:
_آره آره...تو گفته بودی میاد ولی نیومد...تو دروغگویی...دروغگویی
دستمو سمت پیرهن کثیفش دراز کردم ولی عقب رفت تا بهش دست نزنم.کلافه نفسمو فوت کردمو بعد
گفتم:
-من بهت دروغ نگفتم عزیزم..
دستای کوچیکشو به کمرش تکیه داد و گفت:
-پس اگه دروغ نگفتی چرا بابا ارسلان نیومده!؟
-بابات میخواست بیاد ولی نتونست چون بازم براش کار پیش اومد.
دمغ و خسته پرسید:
-یعنی دیگه نمیاااد...!؟
میاد...ولی حاال نه...شاید یکم دیرتر
دوتا دستشو توی دستم گرفتم.لبخند پر محبتی بهش زدم و خیره به صورت عزیزش که شدیدا شباهتت
زیادش با باباش رو نشون میداد گفتم:
امیرسام ...عزیز دلم اینقدر منو اذیت نکن خب !؟
اخمو و حق به جانب نگاهم کرد.درست عین باباش...اونم همیشه همین قیافه ی همیشه حق به جانب ررو
به خودش میگرفت. پرسید:
-من کی اذیتت کردم!؟
آهسته و آروم خندیدم:
_بگم؟
بابات بفهمه که منو اذیت کردی شاید اون اسباب بازی ای که ازش خواسته بودی رو وااست دیروز..روز قبلش...روز قبلترش...امروز...بازم بگم!؟هی میایی و بهونه باباتو مییگری...اگه
نیاره...منظورم همون هواپیمای بزرگ...
یکم فکر کرد.اسم هواپیما که اومد وسط کلا شد یه پسر خوب و آروم.پشت کله اش رو خاروند و با اون
صدای گوش نوازش گفت:

-خب باشه...ولی باید امشب زنگ بزنی بابام من باهاش حرف بزنم...
خندیدم.کلا عین باباش همیشه به سبک خودش اوضاع رو به نفع خودش درمیاورد.
چشمامو آهسته روهم بالا و پایین کردم و گفتم:
-چشم! قول میدم اصلا تماس تصویری میگیریم...باشه!؟
راضی شد و خندون
-قبول...
دستمو بالا آوردم:
-پس بزن قدش...
دستشو به دستم زد.ماچش کردم و بعد گوشی غالم رو دادم دستش و گفتم:
_حالا بدو برو گوشی عمو غلام رو بهش بده که الان فقط خدا میدونه بنده خدا چقدر دنبالش گشته
چشمی گفت و با گرفتن گوشی بدو بدو رفت سمت غلامی که فکر کنم دیگه باخودش به این نتیجه رسیده
هروقت گوشیش گم میشه اونو فقط یه جا میتونه میدا کنه...پیش امیرسام!
دور شدنش رو تماشا کردم و بعد دوباره کتاب رو بالا آوردم و سرگرم خوندنش شدم.
چنددقیقه بعد چشم از صفحات کتاب برداشتم و نگاهی به حیاط انداخنم تا مطمئن بشم دنبال دردسر نیست
و وقتی دیدم سرگرم بازی و گپ با سلدا شده تقریبا دیگه خیالم راحت شد.
توپ رو گرفته بود و از سلدا میخواست باهاش فوتبال بازی کنه...
خندیدم.همیشه سلدارو مجبور میکرد بازی های رو انجام بده که خودش میخواد...
نگاهمو ازشون برداشتم و بعد دوباره با ورق زدن کتاب مشغول خوندن شدم که ای کاش....
ای کاش ...
@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
   👇تقویم نجومی اسلامی یکشنبه👇
👈 یکشنبه 👈28 اردیبهشت / ثور 1404
👈20 ذی القعده 1446👈18می 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
خواستگاری عقد و ازدواج.
خرید و فروش.
برداشت محصولات کشاورزی.
آغاز خشت بنا گذاشتن و بنایی.
تاسیس کارهای اساسی.
جابجایی و نقل و انتقال.
شروع به کسب و کار.
آغاز معالجه و درمان.
آغاز چله نشینی و ریاضت.
و رژیم گرفتن خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت پر خیر و برکت است.
👶مناسب زایمان و نوزاد فاضل و دانشمند شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج دلو است و امور زیر خوب است:
✳️ختنه نوزاد و نامگذاری کودک.
✳️امور کشاورزی و زراعی.
✳️تعمیر خانه.
✳️و کندن چاه و جوی نیک است.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن و حکاکی خوب است.
👩‍❤️‍👨 مباشرت امشب :فرزند حافظ قرآن گردد و برای سلامتی مفید است.
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را، در تقویم مطالعه بفرمایید.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ،
#اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ، باعث بلای ایمنی از بلا می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث صحت می شود.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء"  علیهم السلام است.
اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت یا مشکلی داشت برطرف شود.  و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه  ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای
#گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.

👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن
#لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت
#استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه
#یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به
#حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روزه به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
📩
#فروش‌تقویم 👆 #التماس‌دعا
#اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
#اذکاروتقویم‌نجومی‌اسلامی👆
🌸از تعقیبات نمازهامخصوصاً بعداز نماز صبح غافل نباشیم،
با این دعاها،لایه های غفلت که وجودمون روپر کرده را میزداییم.
نگوییم تکرار است، چون این جان که غفلت پیدا می کند نیاز به تلقین دارد.
صبح و نور و روشنایی
اُمید،اُمید و اُمید
و باز هم زندگی

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن


بر طلوع ِ
صبح ِ چشمانت سلام‌

صبح آمد‌ ،
حضرت خورشید ، لبخندی بزن

#فریبا_قربان_کریمی‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه

وفاداری یعنی رازدار همسرتان باشید

وفادار بودن نسبت به همسر یعنی رازدار او بودن. شما باید بدانید رازهای‌ همسرتان مانند رازهای خود شما هستند و نباید این مسائل را با کس دیگری مطرح کنید.

وفاداری یعنی چیزی برای پنهان کردن از همسرتان نداشته باشید

شما نباید نیاز به این پیدا کنید که ایمیل‌ها، پیام‌ها و ... را از همسرتان مخفی کنید.

وفادار بودن یعنی در غیاب همسرتان هرگز چیزی به کسی نگویید یا کاری نکنید که اگر او ببیند آزرده و ناراحت می‌شود.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#خانوما_بخونن

از خوابتون بزنید و نگذارید مرد بدون صبحانه و بدرقه و لبخند و بوسه برود... کاری کنید مرد روحش بطرف شما و خانه پر بکشد این برای مردان خیلی مهم است که همسرشان آنها را ببیند


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تناسب_اندام

این حرکت برای کسایی که شکم دارن عالیه ...

چربی‌سوزی فول 👌

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
سر فصل ها👆👆👆🙈♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️


فروش #269 بازی سکسی👫👌
(راهنمای بهبود رابطه و افزایش لذت)  
#ویژه_متاهلین♨️♨️
فقطططططط  50 تومن 🌷🌷🌷


جهت خرید  فقط به آیدی زیر  پیام بدید

@Yakamuz230
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

استاد_شجاعی

√ من باید با کسی ازدواج کنم، که هیچ عیبی نداشته باشه!

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه

💢مساله‌ای که در سال اول ازدواج زن وشوهر را دچار مشکل می‌کند کم تحملی و بی صبری است.

قبل از اینکه حرف منفی بزنید یا احساسات بدتان را بیان کنید، کمی صبر داشته باشید.

در سال اول زندگی مشترک اشتباهات زیادی می‌کنید.

اما به تدریج یاد می‌گیرید چطور بنیان رابطه را با کمی صبر و بردباری و ایجاد درک متقابل محکم کنید. ‏

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#زنان

🔹 به بوی واژن بعد از رابطه جنسی توجه کنید

ترشحات واژن اسیدی هستند (pH پایین). اما منی مردها قلیایی است (pH بالا). وقتی این دو ترکیب می‌شوند، واکنش‌های شیمیایی سبب بروز ویژگیهای زیادی می‌شود که ممکن است بوهای خاصی تولید کنند. بوی خاص ترشحات شما بستگی به سطح pHتان دارد.

اگر متوجه شدید بعد از رابطه‌ی جنسی از واژن‌تان بویی ناخوشایندی شبیه زهم ماهی استشمام می‌شود به پزشک مراجعه کنید، چون می‌تواند علامت اختلال باکتریایی در واژن شما یا عفونتی در منی همسرتان باشد.


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_742


کتاب توی دستمو بستم و گذاشتم کنار وقتش بود یکم از چاییم رو بچشم قبل از اینکه یخ بکنه.
دسته ظریف لیوان رو تو دست گرفتم و یومش رو چشیدم که سرو کله نارگل پیدا شد.
یه دسته از سبزی های داروییش که تازه باغچه چیده بود دستش بود .اومد نزدیکتر و پرسید:
-خانم شما سلدارو ندیدی!؟ دور باغچه داشت بازی میکرد بعد ندیدمش دیگه...
لبخند زدم و با آرامش گفتم:
-با امیرسام بود .داشتن بازی میکردن....
_پس من برم پیداشون کنم.حتما باز رفتن سراغ مرغابی هااا
اون رفت و من به چایی خوردنم ادامه دادم و همزمان گوشیمو از کنار کتاب برداشتم و رفتم تو گالری
گوشی.دلم برای ارسلان تنگ شده بود و چقدر به امیرسام حسودی میکردم.به اینکه میتونه راحت و
آسون داد بزنه دلش واسه باباش تنگ شده اما من نه...من نمیتونستم اینو به زبون بیارم برای همین وقتایی
که دلم براش تنگ میشد به صورت پنهونی می رفتم تو گالری و عکسهاش رو نگاه میکردم درست مثل
حالا...
محو تماشای عکسهای سه نفرمون بودم که صدای پریشون نارگل باعث شد دستپاچه گوشی رو پایین
بیارم و بهش نگاه کنم.
بی نهایت آشفته به نظر می رسیدگوشی رو کنار گذاشتم و به بلند شدن از روی صندلی گفتم:
-چیه چیشده!؟
هن هن کنان گفت:
-دستم به دامنتون شانار خانم...هرچقدر میگردم بچه هارو نمی بینم...
اضطراب نارگل عین یه بیماری مصری به منم سرایت کرد وحشت زده پرسیدم:
-دور و اطراف جوی و مرغابی ها نبودن!؟
سرشو تکون داد و با قورت دادن آب دهنش گفت:
نه خانم...نه....همه جارو گشتم.همه جارو...ندیدمشون

قلبم به تپش افتاد.جلوتر از نازی راه افتادم سمت ابراهیم گاهی حتی برای زودتر رسیدن به اون مییدویدم.
تکیه داده بود به در کانکس نگهبانی و مسابقه آنلاین کشتی کج می دید و این از سرو صداهای بلند شده
از گوشیش کاملامشخص بود.
وقتی حضور مارو حس کرد گوشی رو آورد پایین و گفت:
-سلام خانم....چیزی شده؟
_آره بچه هارو ندیدی!؟ احیانا از اینجا نرفتن بیرون!؟
هم مطمئن و هم متعجب گفت:
-نه خانم.من خیلی وقت اینجام تکون هم نخوردم.ولی دیدم که رفتن پشت ساختمون 
نارگل از پشت سر گفت:
-نیستن ابراهیم نیستن...
مگه میشه! ؟ حتما رفتن پیش مرغابی ها...یا...یاشاید سین و سیاکو
چرخیدم.منظره پیش روم رو نگاه کردم و بعد در لحظه تصمیمم عوض شد و دویدم سمت حیاط پشتی.باید
خودم نگاه میکردم از اونجا میتونستم به لونه سگها هم سرک بکشم...
من میدویدم و ناری پریشون احوال هم به دنبالم میومد.
اول رفتیم پشت عمارت که خودش یه پا حیاط مجلل بود و بعدهم به بقیه سوراخ سنبه ها سرک کشیدیم...
من واقعا کم کم داشتم نگران میشدم.
قلبم به تپش افتاد.ترس از اینکه بلایی سرشون اومده باشه بدجور به هراس انداخته بودم.
تقریبا همه داشتیم دنبالشون میگشتیم.من ..ناری...شیرین...فوزیه...غلام یوسف و حتی اژدرخان!
نارگل به گریه افتاده بود و من به خنسی!
ما همه جارو گشته بودیم.همه جارو....همه جای این خونه ویلایی لعنتی!
بی رمق تکیه دادم به درخت و گفتم:
-آخه مگه میشه آب شده باشن!؟؟ هااان !؟؟؟
غلام کله کم موش رو خاروند و گفت:
-خانم...شاید...شاید از اون سوراخه رد شده باشن...
همه به غالم خیره شدیم.
آب دهنشو قورت داد. زیر سنگینی نگاه های پر دقت ما زبونش بند اومد.
اژدر خان رفت سمتش و گفت:
-بنال غالم...بگو ببینم کجارو میگی!؟
دستپاچه گفت:
-دیوار ته حیاط رو میگم...اونجا یه قسمت از دیوار خراب شده ما قوطی گذاشتیم تا وقتی که تعمیر
بشه....یه بعضی وقتا میرفتن اون سمتا..

فوزیه با عصبانیت گفت:
-لال مونی بگیر غلام...می مردی زودتر بگی...
همین حرف غلام کافی بود تا ما همه بدو بدو به همون سمت بریم

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2025/07/11 22:06:03
Back to Top
HTML Embed Code: