#ایده_متن
موسیقیِ صدایت
آرزوییست
ڪہ صبح ها نوازشم ڪند
و آفتابِ نگاهت
خواب را از من بِرُباید
و اینگونہ است
صبح هایِ بهشت ...
#امین_خسروآبادی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
موسیقیِ صدایت
آرزوییست
ڪہ صبح ها نوازشم ڪند
و آفتابِ نگاهت
خواب را از من بِرُباید
و اینگونہ است
صبح هایِ بهشت ...
#امین_خسروآبادی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
#آموزشی
برای افزایش میل جنسی زنانه چه کارهایی میتوان کرد؟
👈اگر یک خانمی با همسرش رابطه عاطفی خوبی نداشته باشد یا همسرش را به لحاظ روانی دوست نداشته باشد، یا اینکه همسرش مهارت جنسی نداشته باشد که زن را گرم کند میل جنسی در خانم ها بسیار ضعیف میشود.
🔸گام اول در بالا بردن میل جنسی خانمها این است که روی مهارت های جنسی همسرش کار کنیم این بسیار کمک کننده است.
🔹گام دوم: افرادی که کم میلی جنسی دارند در واقع اون فانتزی ها را ندارند. ایجاد کردن این فانتزیها در سر و تصویرسازیهای جنسی و خودتحریکی در خانمها بسیار کمک کننده است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
برای افزایش میل جنسی زنانه چه کارهایی میتوان کرد؟
👈اگر یک خانمی با همسرش رابطه عاطفی خوبی نداشته باشد یا همسرش را به لحاظ روانی دوست نداشته باشد، یا اینکه همسرش مهارت جنسی نداشته باشد که زن را گرم کند میل جنسی در خانم ها بسیار ضعیف میشود.
🔸گام اول در بالا بردن میل جنسی خانمها این است که روی مهارت های جنسی همسرش کار کنیم این بسیار کمک کننده است.
🔹گام دوم: افرادی که کم میلی جنسی دارند در واقع اون فانتزی ها را ندارند. ایجاد کردن این فانتزیها در سر و تصویرسازیهای جنسی و خودتحریکی در خانمها بسیار کمک کننده است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
یک مرد؛
زمانی شما را واقعا دوست دارد که:
دلتنگی برای شما، سرگرمی اش!
مراقبت از شما، شغلش!
خوشبخت کردن شما، ماموریتش!
و دوست داشتن شما،
بهانه زندگیش باشد...!❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
یک مرد؛
زمانی شما را واقعا دوست دارد که:
دلتنگی برای شما، سرگرمی اش!
مراقبت از شما، شغلش!
خوشبخت کردن شما، ماموریتش!
و دوست داشتن شما،
بهانه زندگیش باشد...!❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
در طول سکس قدرت را دست به دست کنید!
شما باید برای مدتی کنترل سکس را در دست بگیرید و مدتی خود را با تمام وجود رها کرده و در اختیار همسرتان بگذارید، این جا به جایی شما را با احساسات متفاوت و لذت بخش مواجه می کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در طول سکس قدرت را دست به دست کنید!
شما باید برای مدتی کنترل سکس را در دست بگیرید و مدتی خود را با تمام وجود رها کرده و در اختیار همسرتان بگذارید، این جا به جایی شما را با احساسات متفاوت و لذت بخش مواجه می کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_763
هممون به ردیف جلوی در ایستاده بودیم و انتظار داخل اومدن پدر و زن پدر ارسلان رو میکشیدم.
البته باید اعتراف کنم واژه ای بهتر از این واسه اونایی که تاحالاندیده بودمشون سراغ نداشتم.
کمرم رو دولا کردم و با اخم به امیرسام گفتم:
-شیطونی نمیکنیا...شیطونی، بی ادبی، شرور بازی ممنوع...بپر بپرهم ممنوع...متوجه شدی!؟
سرش رو تکون داد و با تبلتش سرگرم بازی شد.
کمرمو که صاف کردم ارسلان گفت:
-چیکارش داری.اینقدری که تو به این التیماتیوم میدی کیروش به بازیکنای تیم ملی نداده بود
جوری که خود امیرسام نشنوه گفتم:
-باید براش خط و نشون بکشم وگرنه آبرو ریزی درمیاره.الانم اگه نمیگی ولش کن اون تبلت رو از
دستش بگیر لطفاااا....
نیشخندی زد و گفت:
مگه نمیخوای آروم باشه!؟
-چرا
-خب پس بزار باهمین سرگرم باشه..
با حرص گفتم:
-ولی این شیوه تربیتی درستی نیست!!
درست همون موقع صدای باز شدن درها توجه هارو به خودش جلب کرد.
یوسف درهارو باز کرد و بلافاصله بعدش ماشین اومد داخل.
نفسم توسینه حبس شده بود و احساس دستپاچگی شدید بهمم ریخته بود.
ابراهیم فورا پیاده شد و درو برای پدر و خانم یولاندا باز کرد و من اونجا برای اولینبار چشمم به
صورتها و جمالشون افتاد.
اونا به سمت ما اومدن و ما به سمت اونا رفتیم.
امیرسام پرسید:
-اون کیه مامان؟ اون مرده که کت شلوارسیاه پوشیده!؟
-پدربزرگت...
-آهااان...این پدربزرگ که قبلاعکساشو دیدم وای خاک تو کله ام اصلا قیافه اش یادم رفت...
مزه پرونی های سام داشت منو میخندوند اما من لبهامو بهم فشردم که این اتفاق نیفته. امیر دوباره پرسید:
-پس اون زن کیه!؟
-اون مادربزرگت!
گیج شد و گفت:
-یعنی دوتا مادربزگ دارم!؟ حالا مامان شکیل مادربزرگ اصلیم یا این خانم!؟
با حرص گفتم:
-هیسس! هیچی نگو بچه.
بهم که نزدیک شدیم رو به روبه روی هم ایستادیم.
پدرارسلان چنان ابهت و صلابتی داشت که تو هیچ آدمی به سن خودش ندیده بودم.
به اولین کسی که نگاه کرد ارسلان بود. انگار بیشتر داشت تماشاش کرد و کاملا مشخص بود داره تلافی
این سالها دوری رو درمیاره...
ارسلان که قول داده بود رفتار ناکوکی ازخودش نشون نده دستشو به سمت پدرش دراز کرد وگفت:
-سلام...خوش اومدی!
دست ارسلان رو توی دست فشرد و گفت:
-بزرگ شدی !
ارسلانن پوزخندی زد و گفت:
-این اتفاق خیلی وقت پیش افتاده...
و بالاخره نگاهش سمت ما چرخید.لبخند ملیحی زدم و کمی دستپاچه رو به هردوشون گفتم:
-خوش آمدین...من واقعا از دیدارتون خوشحالم.
نگاهم کرد و با تکوندسر گفت:
-ممنون
چشمهای پرنفوذی داشت.حتی خیلی بانفوذتز از ارسلان....
زل زد به صورتم.من به جرات میتونستم بگم نوع نگاه های اون فقط باخورشید قابل مقایسه بود...
سوزنده...خیلی سوزنده...
اون مردی بود چهارشانه و بلندقامت.درست عین پسرش.
موهاش سپید بودن و شقیقه هاش سیاه...
صورتش بی روح بود و عاری از حس! اما
اقتدار...اقتدار تو ظاهرش موج میزد.
شبیه آدمایی بودن که کوله باری از تجربه ان ...
بعداز اون سرمو به سمت یولانا چرخوندم و گفتم:
-از دیدنتون خوشحاالم...
اما یولاندا...
یولاندا زنی بود با موهای مشکی، چشمهای درشت و لبهای کلفت ...یه خال سیاه زیر چشم و یه خال
کوچیک دیگه هم بالا لبش داشت و به طور حدسی میشد گفت حدود 55ساله است اما اون در جواب
خوش آمدگویی های من تنها تونست دست بده و به ترکی چندکلمه حرف بزنه همین! حرفهای کوتاهی که
من متوجه شون نشدم چون ترکی بلد نبودم.حتی یک کلمه!
پدرارسلان پرسید:
-تو باید عروس من باشی...
امیرسام سرشو بالا گرفت و گفت:
منم نوه تون هستم
@harimezendgi👩❤️👨🦋
هممون به ردیف جلوی در ایستاده بودیم و انتظار داخل اومدن پدر و زن پدر ارسلان رو میکشیدم.
البته باید اعتراف کنم واژه ای بهتر از این واسه اونایی که تاحالاندیده بودمشون سراغ نداشتم.
کمرم رو دولا کردم و با اخم به امیرسام گفتم:
-شیطونی نمیکنیا...شیطونی، بی ادبی، شرور بازی ممنوع...بپر بپرهم ممنوع...متوجه شدی!؟
سرش رو تکون داد و با تبلتش سرگرم بازی شد.
کمرمو که صاف کردم ارسلان گفت:
-چیکارش داری.اینقدری که تو به این التیماتیوم میدی کیروش به بازیکنای تیم ملی نداده بود
جوری که خود امیرسام نشنوه گفتم:
-باید براش خط و نشون بکشم وگرنه آبرو ریزی درمیاره.الانم اگه نمیگی ولش کن اون تبلت رو از
دستش بگیر لطفاااا....
نیشخندی زد و گفت:
مگه نمیخوای آروم باشه!؟
-چرا
-خب پس بزار باهمین سرگرم باشه..
با حرص گفتم:
-ولی این شیوه تربیتی درستی نیست!!
درست همون موقع صدای باز شدن درها توجه هارو به خودش جلب کرد.
یوسف درهارو باز کرد و بلافاصله بعدش ماشین اومد داخل.
نفسم توسینه حبس شده بود و احساس دستپاچگی شدید بهمم ریخته بود.
ابراهیم فورا پیاده شد و درو برای پدر و خانم یولاندا باز کرد و من اونجا برای اولینبار چشمم به
صورتها و جمالشون افتاد.
اونا به سمت ما اومدن و ما به سمت اونا رفتیم.
امیرسام پرسید:
-اون کیه مامان؟ اون مرده که کت شلوارسیاه پوشیده!؟
-پدربزرگت...
-آهااان...این پدربزرگ که قبلاعکساشو دیدم وای خاک تو کله ام اصلا قیافه اش یادم رفت...
مزه پرونی های سام داشت منو میخندوند اما من لبهامو بهم فشردم که این اتفاق نیفته. امیر دوباره پرسید:
-پس اون زن کیه!؟
-اون مادربزرگت!
گیج شد و گفت:
-یعنی دوتا مادربزگ دارم!؟ حالا مامان شکیل مادربزرگ اصلیم یا این خانم!؟
با حرص گفتم:
-هیسس! هیچی نگو بچه.
بهم که نزدیک شدیم رو به روبه روی هم ایستادیم.
پدرارسلان چنان ابهت و صلابتی داشت که تو هیچ آدمی به سن خودش ندیده بودم.
به اولین کسی که نگاه کرد ارسلان بود. انگار بیشتر داشت تماشاش کرد و کاملا مشخص بود داره تلافی
این سالها دوری رو درمیاره...
ارسلان که قول داده بود رفتار ناکوکی ازخودش نشون نده دستشو به سمت پدرش دراز کرد وگفت:
-سلام...خوش اومدی!
دست ارسلان رو توی دست فشرد و گفت:
-بزرگ شدی !
ارسلانن پوزخندی زد و گفت:
-این اتفاق خیلی وقت پیش افتاده...
و بالاخره نگاهش سمت ما چرخید.لبخند ملیحی زدم و کمی دستپاچه رو به هردوشون گفتم:
-خوش آمدین...من واقعا از دیدارتون خوشحالم.
نگاهم کرد و با تکوندسر گفت:
-ممنون
چشمهای پرنفوذی داشت.حتی خیلی بانفوذتز از ارسلان....
زل زد به صورتم.من به جرات میتونستم بگم نوع نگاه های اون فقط باخورشید قابل مقایسه بود...
سوزنده...خیلی سوزنده...
اون مردی بود چهارشانه و بلندقامت.درست عین پسرش.
موهاش سپید بودن و شقیقه هاش سیاه...
صورتش بی روح بود و عاری از حس! اما
اقتدار...اقتدار تو ظاهرش موج میزد.
شبیه آدمایی بودن که کوله باری از تجربه ان ...
بعداز اون سرمو به سمت یولانا چرخوندم و گفتم:
-از دیدنتون خوشحاالم...
اما یولاندا...
یولاندا زنی بود با موهای مشکی، چشمهای درشت و لبهای کلفت ...یه خال سیاه زیر چشم و یه خال
کوچیک دیگه هم بالا لبش داشت و به طور حدسی میشد گفت حدود 55ساله است اما اون در جواب
خوش آمدگویی های من تنها تونست دست بده و به ترکی چندکلمه حرف بزنه همین! حرفهای کوتاهی که
من متوجه شون نشدم چون ترکی بلد نبودم.حتی یک کلمه!
پدرارسلان پرسید:
-تو باید عروس من باشی...
امیرسام سرشو بالا گرفت و گفت:
منم نوه تون هستم
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👇تقویم نجومی اسلامی دوشنبه👇
✴️ دوشنبه 👈 19 خرداد / جوزا 1404
👈13ذی الحجه 1446👈9 ژوئن 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین و قمر در عقرب در واقع نحوست به درجه اعلی رسیده و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
📛امروز ساعت 18:26 قمر از برج عقربو خارج می شود. ولی حد اقل تا سه شنبه صبح ساعت ۹ احتیاطا از امور اساسی اجتناب فرمایید.
🚘 سفر: مسافرت شدیدا مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط بیشتر باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان نیست.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️تحقیق و تفحص.
✳️وارسی و بررسی کردن موضوعات.
✳️کارهای کشاورزی.
✳️آبیاری.
✳️شخم زدن.
✳️بذر پاشی.
✳️درختکاری.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️جراحی چشم.
✳️انواع حفاری ها.
✳️و کشیدن دندان نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب شبِ سه شنبه: فرزند بسیار مهربان و نرم دل باشد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سلامت آفرین است.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 14 سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام" است.
ولسکننکم الارض من بعد ذالک لمن...
و از معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به او برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام ح
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
02537747297
✴️ دوشنبه 👈 19 خرداد / جوزا 1404
👈13ذی الحجه 1446👈9 ژوئن 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین و قمر در عقرب در واقع نحوست به درجه اعلی رسیده و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
📛امروز ساعت 18:26 قمر از برج عقربو خارج می شود. ولی حد اقل تا سه شنبه صبح ساعت ۹ احتیاطا از امور اساسی اجتناب فرمایید.
🚘 سفر: مسافرت شدیدا مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط بیشتر باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان نیست.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️تحقیق و تفحص.
✳️وارسی و بررسی کردن موضوعات.
✳️کارهای کشاورزی.
✳️آبیاری.
✳️شخم زدن.
✳️بذر پاشی.
✳️درختکاری.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️جراحی چشم.
✳️انواع حفاری ها.
✳️و کشیدن دندان نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب شبِ سه شنبه: فرزند بسیار مهربان و نرم دل باشد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سلامت آفرین است.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 14 سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام" است.
ولسکننکم الارض من بعد ذالک لمن...
و از معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به او برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام ح
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
02537747297
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قشنگترین نصیحتی که میتونم بهت بکنم؛
اینه، بذار خود خدا برات بچینه!
خدا خیر مطلقه…🤍🍃
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اینه، بذار خود خدا برات بچینه!
خدا خیر مطلقه…🤍🍃
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
صبح بخیرهایت
باغچه های دلم را
شکوفا می کند
تو تکرار کن
تا غنچه بدهند گلهای قلبم...
🖋لیلا صابری منش
@harimezendgi👩❤️👨
صبح بخیرهایت
باغچه های دلم را
شکوفا می کند
تو تکرار کن
تا غنچه بدهند گلهای قلبم...
🖋لیلا صابری منش
@harimezendgi👩❤️👨
#پوزیشن
10 پوزیشن برتر برای ارضای بانوان
امکان بارداری ۷۰ درصد
امکان ارگاسم ۱۰۰ درصد
امکان زود انزالی در آقایان ۶۰ درصد
امکان دیر انزالی ۸۰ درصد
لذت در پوزیشن ۱۰۰ درصد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
10 پوزیشن برتر برای ارضای بانوان
امکان بارداری ۷۰ درصد
امکان ارگاسم ۱۰۰ درصد
امکان زود انزالی در آقایان ۶۰ درصد
امکان دیر انزالی ۸۰ درصد
لذت در پوزیشن ۱۰۰ درصد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
خرس و شکلات یا صداقت و وفاداری
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و ✨
روانشناس رابطه ✨
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و ✨
روانشناس رابطه ✨
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خانوما_بخونن
#زناشویی
دو چیز که بیشترین لذت را به مرد می دهد؛
اول تنگ بودن مجرای تناسلي هست که وقتی رابطه از اون طریق برقرار میشه به علت تحریک بیشتر مویرگ ها و حس کننده هایی که سر تا سر آلت مرد وجود داره لذت بیشتری رو میده . و دوم بازم به علت تنگ بودن مجراي تناسلي و اینکه خانم احساس درد میکنه صداشو ازاد میکنه و به اصطلاح اه و ناله میکنه که روانشناسان میگن که 60 درصد لذت رابطه از صدای آه و ناله و کلام شهوت انگیزه .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
دو چیز که بیشترین لذت را به مرد می دهد؛
اول تنگ بودن مجرای تناسلي هست که وقتی رابطه از اون طریق برقرار میشه به علت تحریک بیشتر مویرگ ها و حس کننده هایی که سر تا سر آلت مرد وجود داره لذت بیشتری رو میده . و دوم بازم به علت تنگ بودن مجراي تناسلي و اینکه خانم احساس درد میکنه صداشو ازاد میکنه و به اصطلاح اه و ناله میکنه که روانشناسان میگن که 60 درصد لذت رابطه از صدای آه و ناله و کلام شهوت انگیزه .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
💞نکتهای در باب ارتباط زوجین💞
✅ درخواست کنید! شکایت نکنید!
💞 شکایت بر گذشته تأکید میکند و موجب ناامیدی میشود، چون گذشته را نمیتوان تغییر داد. اما درخواست کردن بر خواستهی شما انگشت میگذارد، به رفتارهای آتی اشاره میکند و برای بهبود حال، راهحلی پیشنهاد میکند.
⚠️ گاه شکایتها بهصورت سؤال مطرح میشوند. از «چرا نمیتونی...؟»ها پرهیز کنید. جملههایی از قبیل «تو باید فلان کار رو میکردی!» هم نوعی شکایت کردن است.
🔰اما درخواست، سؤالی واقعی است که پاسخی واقعی میطلبد. مثلاً «مایلی این کاری رو که من دوست دارم با هم انجام بدیم؟» سؤالی است واقعی که ممکن است پذیرفته شود، رد شود یا به بحث گذاشته شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💞نکتهای در باب ارتباط زوجین💞
✅ درخواست کنید! شکایت نکنید!
💞 شکایت بر گذشته تأکید میکند و موجب ناامیدی میشود، چون گذشته را نمیتوان تغییر داد. اما درخواست کردن بر خواستهی شما انگشت میگذارد، به رفتارهای آتی اشاره میکند و برای بهبود حال، راهحلی پیشنهاد میکند.
⚠️ گاه شکایتها بهصورت سؤال مطرح میشوند. از «چرا نمیتونی...؟»ها پرهیز کنید. جملههایی از قبیل «تو باید فلان کار رو میکردی!» هم نوعی شکایت کردن است.
🔰اما درخواست، سؤالی واقعی است که پاسخی واقعی میطلبد. مثلاً «مایلی این کاری رو که من دوست دارم با هم انجام بدیم؟» سؤالی است واقعی که ممکن است پذیرفته شود، رد شود یا به بحث گذاشته شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
پس از رابطه جنسی شیرشکلات بخورید.
👈 زیرا منبع خوبی برای پروتئین، کربوهیدرات و سدیم است و انتخابی عالی برای آبرسانی به بدن پس از رابطه می باشد.
👈 شیر ماده غذایی سودمند است و افرادی که در ردههای سنی مختلف قرار دارند، باید روزانه یک لیوان از این نوشیدنی استفاده کنند. با توجه به این که پس از رابطه جنسی زوجها احساس تشنگی و ضعف دارند، یکی از بهترین انتخابهایی که میتوانند داشته باشند آماده کردن یک لیوان شیر شکلات گرم است
@harimezendgi👩❤️👨🦋
پس از رابطه جنسی شیرشکلات بخورید.
👈 زیرا منبع خوبی برای پروتئین، کربوهیدرات و سدیم است و انتخابی عالی برای آبرسانی به بدن پس از رابطه می باشد.
👈 شیر ماده غذایی سودمند است و افرادی که در ردههای سنی مختلف قرار دارند، باید روزانه یک لیوان از این نوشیدنی استفاده کنند. با توجه به این که پس از رابطه جنسی زوجها احساس تشنگی و ضعف دارند، یکی از بهترین انتخابهایی که میتوانند داشته باشند آماده کردن یک لیوان شیر شکلات گرم است
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_764
پدرارسلان پرسید:
تو باید عروس من باشی...
دهن باز کردم تا جوابش رو بدم اما قبل از من این امیرسام بود که سرشو بالا گرفت و گفت:
منم نوه تون هستم...
لب گزیدم از خجالت زیاد.میلیونها بار بهش گفته بودم ، تاکید کرده بودم که نباید حرف بزنه تا وقتی که ازش سوال بپرسن اما الان همچی رو بهم زده بود.
وای حتما الان فکر میکنن این قصور از طرف من لاکردار بوده!
پدر ارسلان به صورت زیبای امیرسام خیره شد و گفت:
-اسم تو چیه مرد جوان!؟
امیر با غرور و تحکم گفت:
_امیرسام مرصاد
لبخند خیلی محوی زد.از اون لبخندها که فقط میشد با ذره بین تماشاشون کرد.انگار از نوه اش خیلی هم
بدش نیومد.
دستشو به سمت امیر دراز کرد و گفت:
-از دیدنت خوشحالم مرد جوان!
امیرسام دست پدربزرگشو توی دست فشرد اما بجای گفتن یه جمله ی مودبانه گفت:
من بعدا جواب این حرفتون رو میدم .
حیرت زده به امیرسام گستاخ نگاه کردم.به وضوح میتونستم رنگ پریدگی خودم رو احساس کنم.خودم
رو مثابه اون آدمی می دیدم که آبروش به کل از بین رفته!
دستپاچه گفتم:
امیرسام این چه حرفیه که زدی!؟
وای خدا آبروم رفت.بیچاره شدم.آب دهنمو باترس قورت دادم و به ارسلان نگاه کردم
میخواستم با اون نگاه های پر استرس و اضطرابم بهش بفهمونم که جلوی امیرسام رو بگیره اما قبل از
اینکه اون بخواد کاری بکنه پدر ارسلان کنجکاو پرسید:
-بعدا جواب چه چیزی رو میخوای بهم بدی مرد جوان!؟
امیرسام با اون صدای بچگانه ی دلنشینش شروع کرد بلبلی کردن:
اینکه از دیدن شما خوشحال میشم یا نه
هینی گفتم و لبم رو زیر دندون فشار دادم.وای خدا...سرم گیج رفت.پاک آبروی منو برو این جغله بچه! بیا!
تاسف شدید و تته پته گفتم:
من...من واقعا بابت رفتار زشت پسرم ازتون عذرمیخوام اون..
دستشو بالا آورد تا ادامه ندم.سقلمه ای به ارسلان زدم تا اون لااقل کاری کنه اما کاملا مشخص بود ااون
خیلی هم از وراجی ها و گستاخ بازی های پسرش بدش نیومده و ناراحت نیست.
پدرارسلان دوباره رو به امیرسام گفت:
-میشه بدونم چرا !؟
امیر تبلتش رو با دو تا دست گرفت و گفت:
-خب بستگی به رفتار آیندتون داره اگه بتونید به خوبی عمو اژدرباشید همیشه از دیدنتون خوشحال میشم
ولی اگه نباشین دیگه نمیتونم از دیدنتون خوشحال باشم!
اژدرخندید و بعد گند امیرسام رو با دراز کردن دستش به سمت در جمع و جور کرد:
-بچه است و خوب و بد رو به خوبی تشخیص نمیده...خوش آمدین...
پدرارسلان یه نگاهی به ارسلان انداخت و گفت :
پسرتم عین بچگی های خودت پدرسوخته اس!
اینو گفت و همراه همسرش از پله ها بالا رفت.خواستم گوش امیرسام رو بپیچونم ولی واسم زبون درآورد
و فرار کرد رفت داخل.اون دقیقا ورژن کوچیک پدرش بود چه در ظاهر چه دراخلاق ولی یکم شیطون
تر...
با حرص گفتم:
-ارسلااااان...چرا هیچی بهش نمیگی!؟؟ پاک آبرومون رو برد!
ارسلان لبخند خبیثی زد و بعد گفت:
-ولی من که اینطور فکر نمیکنم!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
-بله کاملا مشخص...ولی فکر آبرومون هم باش..بخصوص من.میترسم پدرت فکر کنه من تو تربیت
امیرسام کم گذاشتم!
آهسته گفت:
-نترس اتفاقی نمیفته.بیفته هم مهم نیست....
وای! من دوتا بچه داشتم نه یکی.امیرسام و امیرارسلان! یکی از یکی بدتر!
دوشادوشش رفتم داخل.دلم نمیخواست چیزی کمو کسر باشه برای همین واسه پذیرایی زیاد حساسیت به
خرج دادم.
همه روی مبل نشستیم.البته منظور ازهمه ما بودیم و پدر و زن پدر ارسلان.جو خونوادگی بود چون حتی
اژدرخان هم که تقریبا همه کاره ی ارسلان و بزرگتر این خونه بود هم نموند.
رو به روی یولاندا نشستم.
تصور میکردم زیاد فارسی بلد نیست ولی بلد بود چون با نگاه به امیرسام دست و پا شکسته و بالهجه
گفت:
-شبیه به تو هست...و شببه به ارسلان...
اینو و گفت اینبار روبه من گفت:
-از بوراک خواهش کردم.برای من عروس بیاره تا من بشم مادبزرگ...اون البته با ما اومد.خیلی کار
داشت...بعدا خواهد اومد.دوست داشت پسر را ببیند...
لبخند زدم...خیلی کد دار و گاهی نامفهوم حرف میزد.مثال گاهی عین پازل باید کلماتی که به کار می برد
رو کنارهم می چیدیم تا یه جمله ازش میخواستم.البته بعضی حرفهارو هم درست و با قاعده تلفظ میکرد.
پدرارسلان که حتی حاضر نبود به خودش زحمت بده میوه خورد کنه و شیرین این کار رو براش انجام
میداد رو به ارسلان گفت :
-میای استانبول ولی نمیای طرفای ما...گاهی یادت میره پدر داری!
ارسلان پوزخندی زد و گفت:
-اگه نیومدم نمیخواستم مزاحم خلوتت بشم.
-میدونی که نمیشی!
-عه جدا!؟ تا الان فکر میکردم که میشم...
حرف ارسلان سکوت سنگینی برقرار کرد. ظاهرا قولش رو از یاد برده بود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
پدرارسلان پرسید:
تو باید عروس من باشی...
دهن باز کردم تا جوابش رو بدم اما قبل از من این امیرسام بود که سرشو بالا گرفت و گفت:
منم نوه تون هستم...
لب گزیدم از خجالت زیاد.میلیونها بار بهش گفته بودم ، تاکید کرده بودم که نباید حرف بزنه تا وقتی که ازش سوال بپرسن اما الان همچی رو بهم زده بود.
وای حتما الان فکر میکنن این قصور از طرف من لاکردار بوده!
پدر ارسلان به صورت زیبای امیرسام خیره شد و گفت:
-اسم تو چیه مرد جوان!؟
امیر با غرور و تحکم گفت:
_امیرسام مرصاد
لبخند خیلی محوی زد.از اون لبخندها که فقط میشد با ذره بین تماشاشون کرد.انگار از نوه اش خیلی هم
بدش نیومد.
دستشو به سمت امیر دراز کرد و گفت:
-از دیدنت خوشحالم مرد جوان!
امیرسام دست پدربزرگشو توی دست فشرد اما بجای گفتن یه جمله ی مودبانه گفت:
من بعدا جواب این حرفتون رو میدم .
حیرت زده به امیرسام گستاخ نگاه کردم.به وضوح میتونستم رنگ پریدگی خودم رو احساس کنم.خودم
رو مثابه اون آدمی می دیدم که آبروش به کل از بین رفته!
دستپاچه گفتم:
امیرسام این چه حرفیه که زدی!؟
وای خدا آبروم رفت.بیچاره شدم.آب دهنمو باترس قورت دادم و به ارسلان نگاه کردم
میخواستم با اون نگاه های پر استرس و اضطرابم بهش بفهمونم که جلوی امیرسام رو بگیره اما قبل از
اینکه اون بخواد کاری بکنه پدر ارسلان کنجکاو پرسید:
-بعدا جواب چه چیزی رو میخوای بهم بدی مرد جوان!؟
امیرسام با اون صدای بچگانه ی دلنشینش شروع کرد بلبلی کردن:
اینکه از دیدن شما خوشحال میشم یا نه
هینی گفتم و لبم رو زیر دندون فشار دادم.وای خدا...سرم گیج رفت.پاک آبروی منو برو این جغله بچه! بیا!
تاسف شدید و تته پته گفتم:
من...من واقعا بابت رفتار زشت پسرم ازتون عذرمیخوام اون..
دستشو بالا آورد تا ادامه ندم.سقلمه ای به ارسلان زدم تا اون لااقل کاری کنه اما کاملا مشخص بود ااون
خیلی هم از وراجی ها و گستاخ بازی های پسرش بدش نیومده و ناراحت نیست.
پدرارسلان دوباره رو به امیرسام گفت:
-میشه بدونم چرا !؟
امیر تبلتش رو با دو تا دست گرفت و گفت:
-خب بستگی به رفتار آیندتون داره اگه بتونید به خوبی عمو اژدرباشید همیشه از دیدنتون خوشحال میشم
ولی اگه نباشین دیگه نمیتونم از دیدنتون خوشحال باشم!
اژدرخندید و بعد گند امیرسام رو با دراز کردن دستش به سمت در جمع و جور کرد:
-بچه است و خوب و بد رو به خوبی تشخیص نمیده...خوش آمدین...
پدرارسلان یه نگاهی به ارسلان انداخت و گفت :
پسرتم عین بچگی های خودت پدرسوخته اس!
اینو گفت و همراه همسرش از پله ها بالا رفت.خواستم گوش امیرسام رو بپیچونم ولی واسم زبون درآورد
و فرار کرد رفت داخل.اون دقیقا ورژن کوچیک پدرش بود چه در ظاهر چه دراخلاق ولی یکم شیطون
تر...
با حرص گفتم:
-ارسلااااان...چرا هیچی بهش نمیگی!؟؟ پاک آبرومون رو برد!
ارسلان لبخند خبیثی زد و بعد گفت:
-ولی من که اینطور فکر نمیکنم!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
-بله کاملا مشخص...ولی فکر آبرومون هم باش..بخصوص من.میترسم پدرت فکر کنه من تو تربیت
امیرسام کم گذاشتم!
آهسته گفت:
-نترس اتفاقی نمیفته.بیفته هم مهم نیست....
وای! من دوتا بچه داشتم نه یکی.امیرسام و امیرارسلان! یکی از یکی بدتر!
دوشادوشش رفتم داخل.دلم نمیخواست چیزی کمو کسر باشه برای همین واسه پذیرایی زیاد حساسیت به
خرج دادم.
همه روی مبل نشستیم.البته منظور ازهمه ما بودیم و پدر و زن پدر ارسلان.جو خونوادگی بود چون حتی
اژدرخان هم که تقریبا همه کاره ی ارسلان و بزرگتر این خونه بود هم نموند.
رو به روی یولاندا نشستم.
تصور میکردم زیاد فارسی بلد نیست ولی بلد بود چون با نگاه به امیرسام دست و پا شکسته و بالهجه
گفت:
-شبیه به تو هست...و شببه به ارسلان...
اینو و گفت اینبار روبه من گفت:
-از بوراک خواهش کردم.برای من عروس بیاره تا من بشم مادبزرگ...اون البته با ما اومد.خیلی کار
داشت...بعدا خواهد اومد.دوست داشت پسر را ببیند...
لبخند زدم...خیلی کد دار و گاهی نامفهوم حرف میزد.مثال گاهی عین پازل باید کلماتی که به کار می برد
رو کنارهم می چیدیم تا یه جمله ازش میخواستم.البته بعضی حرفهارو هم درست و با قاعده تلفظ میکرد.
پدرارسلان که حتی حاضر نبود به خودش زحمت بده میوه خورد کنه و شیرین این کار رو براش انجام
میداد رو به ارسلان گفت :
-میای استانبول ولی نمیای طرفای ما...گاهی یادت میره پدر داری!
ارسلان پوزخندی زد و گفت:
-اگه نیومدم نمیخواستم مزاحم خلوتت بشم.
-میدونی که نمیشی!
-عه جدا!؟ تا الان فکر میکردم که میشم...
حرف ارسلان سکوت سنگینی برقرار کرد. ظاهرا قولش رو از یاد برده بود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋