.
❤️🔞#پوزیشن قیچی | sexy scissors
👠در شروع مانند رو در رو است بعد خودتان را به عقب بکشید و پاهای شریکتان را تا ۹۰ درجه بالا ببرید و از زانو به شکل ضربدری بگیرید
🖤می توانید پاها را به شکل عادی برگردانید و با فاصله از هم بگیرید بعد به هم نزدیکشان کنید و دوباره ضربدری کنید تا باعث تحریک هر دویتان شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
❤️🔞#پوزیشن قیچی | sexy scissors
👠در شروع مانند رو در رو است بعد خودتان را به عقب بکشید و پاهای شریکتان را تا ۹۰ درجه بالا ببرید و از زانو به شکل ضربدری بگیرید
🖤می توانید پاها را به شکل عادی برگردانید و با فاصله از هم بگیرید بعد به هم نزدیکشان کنید و دوباره ضربدری کنید تا باعث تحریک هر دویتان شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زنان
🔞❌توهم همیشه واژنت عفونت میکنه و عذاب میکشی ؟!
راه درمانت اینجاس✔️
🔞کافیه قبل و بعد از رابطه خودتو بشوری وادرار کنی و از همسرت هم بخای همین کار رو انجام بده..😉
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🔞❌توهم همیشه واژنت عفونت میکنه و عذاب میکشی ؟!
راه درمانت اینجاس✔️
🔞کافیه قبل و بعد از رابطه خودتو بشوری وادرار کنی و از همسرت هم بخای همین کار رو انجام بده..😉
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
#تلنگر
اشتباهی که شما در رابطه با همسرتان انجام میدهید این است که با حرفهایتان، احساس بیلیاقتی و کوچکبودن و حقارت به او میدهید.
به عنوان مثال زمانی که کاری انجام میدهد یا حرفی میزند، به او میگویید:
_ یکم منطقی فکر کن!
_ چرا اینقدر بیفکر و سادهای؟
_ چرا میزاری اینقدر راحت گولت بزنن؟
_ چقدر بچهگانه فکر میکنی!
با بیان این جملات، همسرتان برای اثبات خودش یا راه لجبازی را پیش میگیرد یا اینکه از شما دور میشود. اوبرای اینکه سرزنش نبیند و نشنود، ترجیح میدهد مخفیانه اقدام کند و شرح کارها و حرفهایش را هرگز با شما در میان نگذارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
اشتباهی که شما در رابطه با همسرتان انجام میدهید این است که با حرفهایتان، احساس بیلیاقتی و کوچکبودن و حقارت به او میدهید.
به عنوان مثال زمانی که کاری انجام میدهد یا حرفی میزند، به او میگویید:
_ یکم منطقی فکر کن!
_ چرا اینقدر بیفکر و سادهای؟
_ چرا میزاری اینقدر راحت گولت بزنن؟
_ چقدر بچهگانه فکر میکنی!
با بیان این جملات، همسرتان برای اثبات خودش یا راه لجبازی را پیش میگیرد یا اینکه از شما دور میشود. اوبرای اینکه سرزنش نبیند و نشنود، ترجیح میدهد مخفیانه اقدام کند و شرح کارها و حرفهایش را هرگز با شما در میان نگذارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
#آقایون_بخوانند
😈🔞چندتا از برندای معروف کاندوم :
🔞ساگامی : گرون ترین و نازک ترین کاندوم
🖤کاپوت : تنوع طعمی بالااااا
🔞کدکس : مدلای خیلی متنوع و جالب
🖤اورز : در دسترسه و ارزون
🔞چرچیل : تنوع کم ولی اقتصادی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
😈🔞چندتا از برندای معروف کاندوم :
🔞ساگامی : گرون ترین و نازک ترین کاندوم
🖤کاپوت : تنوع طعمی بالااااا
🔞کدکس : مدلای خیلی متنوع و جالب
🖤اورز : در دسترسه و ارزون
🔞چرچیل : تنوع کم ولی اقتصادی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تلنگر
⛔️قاتل عشق : #بی_توجهی ❗️
❣️ بیتوجهی، سمی که زندگی مشترک را تلخ میکند
❣️یکی از بزرگترین دشمنان زندگی مشترک #بیتوجهی است،
هیچ چیز مانند #نگاه_کردن به همسر و توجه به او
زندگی را شیرین نمیکند؛
❣️اگر همسرتان لباسی پوشید که او را بسیار مرتب و آراسته نشان میداد حتی واکنش نشان دهید
و مورد تمجید و تعریف قرار دهید چرا که تعریف و تمجید در صورتی که به جا و اندازه باشد عشق شما و همسرتان را زیاد میکند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
⛔️قاتل عشق : #بی_توجهی ❗️
❣️ بیتوجهی، سمی که زندگی مشترک را تلخ میکند
❣️یکی از بزرگترین دشمنان زندگی مشترک #بیتوجهی است،
هیچ چیز مانند #نگاه_کردن به همسر و توجه به او
زندگی را شیرین نمیکند؛
❣️اگر همسرتان لباسی پوشید که او را بسیار مرتب و آراسته نشان میداد حتی واکنش نشان دهید
و مورد تمجید و تعریف قرار دهید چرا که تعریف و تمجید در صورتی که به جا و اندازه باشد عشق شما و همسرتان را زیاد میکند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_781
برای راضی کردن امیرسامی که از سر شوق گربه ی پشمالوش خواب به چشمش نمی رفت ، مجبور
شدم کریر بچگیش رو برای اون گربه آماده کنم و اون گربه رو بزارم داخل....
نگاهی به امیر انداختم و گفتم:
-خب...بفرما...خوبه؟ میپسندی!؟ حالا دیگه بخواب ساعت 11/5تو نباید تا این ساعت بیدار باشی بچه!
پتورو زیر گلوش سفت نگه داشت و گفت:
-یه چیزی هم بزار روش تا سردش نشه....
سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:
-امیرجان....اون سردش نمیشه.حیوونها که سردشون نمیشه
بااخم گفت:
اون حیوون نیست یه گربه است اسمشم کریس....
باشه باشه کریس...
کلافه نفسمو بیرون فرستادم و بعد به ناچار یه پتوی کوچیک از داخل کمد برداشتم و رو گربه اش پهن
کردمو پرسیدم:
-خب عالیجناب! راضی شدی!؟
سرشو با لبخند تکون داد و گفت:
-آره حالا راضی شدم
بلند شدم و رفتم سمتش.پیشونیش رو بوسیدم و بعد گفتم:
-شب بخیر عزیزم
-نمیخواد واسش قصه بگی!؟
-برای گربه!؟
-آره دیگه....
باخشم گفتم:
-امیررررر
خودش میدونست داره منو عصبی میکنه برای همین سرش رو برد زیر پتو گفت"
_شب تو هم بخیر مامان.
چراغ اتاق رو خاموش کردم ودرحالی از اتاقش زدم بیرون که گربه خپل و تمبلش مدام میومیو میکرد و
امیرسام این میومیوهارو شب بخیر گفتن تلقی میکرد.
از اتاق رفتم بیرون...
قبل از اینکه برم توی اتاق خواب سرو صدای بوراک و مادرش از کتابخونه توجه ام رو جلب کرد.
ناخواسته تغییر مسیر دادم و نگاهی به اون سمت انداختم.
یولاندا شنلی خوش رنگی دور شونه ها و باروهای لختش انداخته بود و از بوراک سوال میپرسید:
- پس میخوای فردا بیاریش؟
-آره بهش پیشنهاد دادم اونم قبول کرد.
-میدونی که من خیلی نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم؟
-چرا...اون دختر خوبیه!
-بنظر که اینطور میاد ولی از نظر من بیشتر شبیه این دخترایی هست که قبلا باهزار نفر....
بوراک اجازه نداد مادرش ادامه ی حرفش رو بزنه و گفت:
-مامااااا
تنها مورد خوبش اینکه از شانار خوشگلتره...البته اگه بیشتر از این لباشو باد نکنهه
مامااا....اینو نگو...اون خوبه..خوشگله و منو دوست داره
باشه باشه .....
قبل از اینکه متوجه حضورم بشن از اونجا دور شدم و رفتم سمت اتاق خواب.اونا داشتن راجب دوست
دختر بوراک حرف میزدن.
دختری که ظاهرا قرار بود فردا بوراک اونو به اینجا بیاره و ما روی ماهشو ببینیم.
درو باز کردم و رفتم داخل....
ارسلان پشت میز نشسته بودو با لپتاپش ور می رفت.
متوجه من که شدپرسید:
-بالاخره اومدی!؟
-منتظرم بودی شوهرمهربان!؟
_یه جورایی...
قبل از هرکاری رفتم و لباسهام رو با یه لباس خواب صورتی حریر عوض کردم دمپایی خرسی های
روفرشی رو پوشیدم و اومدم پیش ارسلان.
پشت صندلیش ایستادم و پرسیدم:
تمام مدت داشتی با این کار میکردی!؟
آره...همچی گاهیی توی این کوفتیه
یه آبنبات کوچیک دهنم گذاشتم و بعد دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:
-خسته نشدی؟؟
-مجبورم...دوست ندارم کارام عقب بمونن...
درحالی که آبنباتو توی دهنم می چرخوندم خم شدم و لاله ی گوششو بوسیدم....
سرشو تکون داد و گفت:
-نکن دختر
خندیدم و دستامو تو همون حالت رو سینه اش کشیدم و گفتم :
-فردا قراره سورپرایز بشیم
حین کار کردن با لپتاپش گفت:
-سور پرایز؟
-اهوووم!
دوباره پرسید:
-با چی!؟
_با نامزد بوراک....
تا اینو گفتم دیگه انگشتاش رو صفحه کلید حرکت نکرد.یه چند ثانیه ای به صفحه لپتاپ نگاه کرد و بعد گفت :
-نامزدش...؟؟؟
بیشتر خم شدم.اونقدر که چونه ام رو گذاشتم روی شونه اش و بعد جواب دادم:
-آره..نامزدش!
میخواست بیخیال و بیتفاوت رفتار کنه اما نتونست چون درادامه پرسید:
-حالا کی هست این نامزدش!؟
سرمو فرو بردم تو گردنش و با فوت کردن نفس داغم رو پوست صاف تنش گفتم:
-اووومممم...خب نمیدونم.باید صبر کنیم تا فردا
سرش رو تکون دادو گفت:
-نکن شانار...
تو گوشش خندیدم و گفتم:
-چراااا!؟؟ چی رو نکنم!؟ مگه اصلا من دارم چیکار میکنم!؟
درحالی که تو اون حالت صورتم در دیدرسش نبود تا باهام چشم تو چشم بشه گفت:
_داری شیطونی میکنی!
من میدونستم اونم مثل همه ی مردها روی سینه اش حساس هست برای همین خندیدم و بعد با شیطنت
بیشتری دستمو روی سینه اش کشیدم و همزمان گردنشو عمیق بوسیدم و بعد گفتم:
-خب من اگه با تو شیطونی نکنم با کی اینکارو انجام بدم!؟؟
همین بوسه ی عمیق باعث شد سرش رو به عقب و روی صندلی تکیه بده و اون مدلی نگاهم بکنه.
از همون زاویه!
خم شدم و سرم رو به صورتش نزدیک کردم و گفتم:
-من یه پیشنهاد بهتر از کار کردن دارم...
لب زد:
-چی!؟
به سیبک گلوش که بدجور منو وسوسه میکرد تا ببوسمش نگاه کردم و بعد گفتم:
اومممم....بوسه....
صندلیش رو یکم کشیدم عقب و بعداز پشت سرش اومدم کنار و دستامو رو دو طرف دسته های صندلی گذاشتم و گفتم:
برای راضی کردن امیرسامی که از سر شوق گربه ی پشمالوش خواب به چشمش نمی رفت ، مجبور
شدم کریر بچگیش رو برای اون گربه آماده کنم و اون گربه رو بزارم داخل....
نگاهی به امیر انداختم و گفتم:
-خب...بفرما...خوبه؟ میپسندی!؟ حالا دیگه بخواب ساعت 11/5تو نباید تا این ساعت بیدار باشی بچه!
پتورو زیر گلوش سفت نگه داشت و گفت:
-یه چیزی هم بزار روش تا سردش نشه....
سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:
-امیرجان....اون سردش نمیشه.حیوونها که سردشون نمیشه
بااخم گفت:
اون حیوون نیست یه گربه است اسمشم کریس....
باشه باشه کریس...
کلافه نفسمو بیرون فرستادم و بعد به ناچار یه پتوی کوچیک از داخل کمد برداشتم و رو گربه اش پهن
کردمو پرسیدم:
-خب عالیجناب! راضی شدی!؟
سرشو با لبخند تکون داد و گفت:
-آره حالا راضی شدم
بلند شدم و رفتم سمتش.پیشونیش رو بوسیدم و بعد گفتم:
-شب بخیر عزیزم
-نمیخواد واسش قصه بگی!؟
-برای گربه!؟
-آره دیگه....
باخشم گفتم:
-امیررررر
خودش میدونست داره منو عصبی میکنه برای همین سرش رو برد زیر پتو گفت"
_شب تو هم بخیر مامان.
چراغ اتاق رو خاموش کردم ودرحالی از اتاقش زدم بیرون که گربه خپل و تمبلش مدام میومیو میکرد و
امیرسام این میومیوهارو شب بخیر گفتن تلقی میکرد.
از اتاق رفتم بیرون...
قبل از اینکه برم توی اتاق خواب سرو صدای بوراک و مادرش از کتابخونه توجه ام رو جلب کرد.
ناخواسته تغییر مسیر دادم و نگاهی به اون سمت انداختم.
یولاندا شنلی خوش رنگی دور شونه ها و باروهای لختش انداخته بود و از بوراک سوال میپرسید:
- پس میخوای فردا بیاریش؟
-آره بهش پیشنهاد دادم اونم قبول کرد.
-میدونی که من خیلی نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم؟
-چرا...اون دختر خوبیه!
-بنظر که اینطور میاد ولی از نظر من بیشتر شبیه این دخترایی هست که قبلا باهزار نفر....
بوراک اجازه نداد مادرش ادامه ی حرفش رو بزنه و گفت:
-مامااااا
تنها مورد خوبش اینکه از شانار خوشگلتره...البته اگه بیشتر از این لباشو باد نکنهه
مامااا....اینو نگو...اون خوبه..خوشگله و منو دوست داره
باشه باشه .....
قبل از اینکه متوجه حضورم بشن از اونجا دور شدم و رفتم سمت اتاق خواب.اونا داشتن راجب دوست
دختر بوراک حرف میزدن.
دختری که ظاهرا قرار بود فردا بوراک اونو به اینجا بیاره و ما روی ماهشو ببینیم.
درو باز کردم و رفتم داخل....
ارسلان پشت میز نشسته بودو با لپتاپش ور می رفت.
متوجه من که شدپرسید:
-بالاخره اومدی!؟
-منتظرم بودی شوهرمهربان!؟
_یه جورایی...
قبل از هرکاری رفتم و لباسهام رو با یه لباس خواب صورتی حریر عوض کردم دمپایی خرسی های
روفرشی رو پوشیدم و اومدم پیش ارسلان.
پشت صندلیش ایستادم و پرسیدم:
تمام مدت داشتی با این کار میکردی!؟
آره...همچی گاهیی توی این کوفتیه
یه آبنبات کوچیک دهنم گذاشتم و بعد دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:
-خسته نشدی؟؟
-مجبورم...دوست ندارم کارام عقب بمونن...
درحالی که آبنباتو توی دهنم می چرخوندم خم شدم و لاله ی گوششو بوسیدم....
سرشو تکون داد و گفت:
-نکن دختر
خندیدم و دستامو تو همون حالت رو سینه اش کشیدم و گفتم :
-فردا قراره سورپرایز بشیم
حین کار کردن با لپتاپش گفت:
-سور پرایز؟
-اهوووم!
دوباره پرسید:
-با چی!؟
_با نامزد بوراک....
تا اینو گفتم دیگه انگشتاش رو صفحه کلید حرکت نکرد.یه چند ثانیه ای به صفحه لپتاپ نگاه کرد و بعد گفت :
-نامزدش...؟؟؟
بیشتر خم شدم.اونقدر که چونه ام رو گذاشتم روی شونه اش و بعد جواب دادم:
-آره..نامزدش!
میخواست بیخیال و بیتفاوت رفتار کنه اما نتونست چون درادامه پرسید:
-حالا کی هست این نامزدش!؟
سرمو فرو بردم تو گردنش و با فوت کردن نفس داغم رو پوست صاف تنش گفتم:
-اووومممم...خب نمیدونم.باید صبر کنیم تا فردا
سرش رو تکون دادو گفت:
-نکن شانار...
تو گوشش خندیدم و گفتم:
-چراااا!؟؟ چی رو نکنم!؟ مگه اصلا من دارم چیکار میکنم!؟
درحالی که تو اون حالت صورتم در دیدرسش نبود تا باهام چشم تو چشم بشه گفت:
_داری شیطونی میکنی!
من میدونستم اونم مثل همه ی مردها روی سینه اش حساس هست برای همین خندیدم و بعد با شیطنت
بیشتری دستمو روی سینه اش کشیدم و همزمان گردنشو عمیق بوسیدم و بعد گفتم:
-خب من اگه با تو شیطونی نکنم با کی اینکارو انجام بدم!؟؟
همین بوسه ی عمیق باعث شد سرش رو به عقب و روی صندلی تکیه بده و اون مدلی نگاهم بکنه.
از همون زاویه!
خم شدم و سرم رو به صورتش نزدیک کردم و گفتم:
-من یه پیشنهاد بهتر از کار کردن دارم...
لب زد:
-چی!؟
به سیبک گلوش که بدجور منو وسوسه میکرد تا ببوسمش نگاه کردم و بعد گفتم:
اومممم....بوسه....
صندلیش رو یکم کشیدم عقب و بعداز پشت سرش اومدم کنار و دستامو رو دو طرف دسته های صندلی گذاشتم و گفتم:
پیشنهادم چطوره!؟
لبخند زد:
_بد نیست..
درحالی که تو چشماش خیره بودم لنگهام رو بلند کردم و نشستم روی پاهاش و بعد با گرفتن یقه ی
پیرهنش گفتم:
-بد نیست!؟ انتظار شنیدن یه جواب دیگه رو داشتم...
چشمامو ریز کرد و گفت:
-مثلا چی!؟
دستامو آروم آروم از روی سینه اش تا نزدیک کمربندش پایین آوردو گفتم؛
-مث اینکه" پیشنهاد عالیه"
خندید ولی خیلی آروم...
دستشو به سمت سینه ام دراز کرد.
حتی سوتین هم نپوشیده بودم. لبخند زدم و دستشو پس زدم.
چیزی نگفت...سرمو به صورتش نزدیک کردم ولی بجای بوسیدنش زبونم رو لبهاش کشیدم و لیسش
زدم
چشمامو بازو بسته کرد و آه کشید....
لبخندی خبیث زدم و سرمو بردم عقب و مشغول باز کردن کمربندش شدم..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
لبخند زد:
_بد نیست..
درحالی که تو چشماش خیره بودم لنگهام رو بلند کردم و نشستم روی پاهاش و بعد با گرفتن یقه ی
پیرهنش گفتم:
-بد نیست!؟ انتظار شنیدن یه جواب دیگه رو داشتم...
چشمامو ریز کرد و گفت:
-مثلا چی!؟
دستامو آروم آروم از روی سینه اش تا نزدیک کمربندش پایین آوردو گفتم؛
-مث اینکه" پیشنهاد عالیه"
خندید ولی خیلی آروم...
دستشو به سمت سینه ام دراز کرد.
حتی سوتین هم نپوشیده بودم. لبخند زدم و دستشو پس زدم.
چیزی نگفت...سرمو به صورتش نزدیک کردم ولی بجای بوسیدنش زبونم رو لبهاش کشیدم و لیسش
زدم
چشمامو بازو بسته کرد و آه کشید....
لبخندی خبیث زدم و سرمو بردم عقب و مشغول باز کردن کمربندش شدم..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ سه شنبه 👈 10 تیر/ سرطان 1404
👈5 محرم 1447👈 اول ژوئیه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔥 ورود حصین بن نمیر لعین با 4000 سواره نظام به کربلا.
⏺روز شکافته شدن رود نیل برای حضرت موسی علیه السلام و غرق شدن فرعونیان.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛برای امور زیر مناسب نیست:
📛صدقه صبحگاهی برای سلامتی امام عصر عجل الله فرجه الشریف مطلوب است.
📛 دیدارهای خاص.
📛طلب حوائج مهم
📛و از قسم دروغ خوردن اجتناب شود.
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت :مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسب برای امور زیر نیست:
📛آغاز درمان و معالجات.
📛 و فصد و طلا سازی خوب نیست.
🔵مناسب امور حرز و ادعیه نوشتن و نماز و... نیست.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو (سروصورت) دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن).
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق آیه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
👈5 محرم 1447👈 اول ژوئیه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔥 ورود حصین بن نمیر لعین با 4000 سواره نظام به کربلا.
⏺روز شکافته شدن رود نیل برای حضرت موسی علیه السلام و غرق شدن فرعونیان.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛برای امور زیر مناسب نیست:
📛صدقه صبحگاهی برای سلامتی امام عصر عجل الله فرجه الشریف مطلوب است.
📛 دیدارهای خاص.
📛طلب حوائج مهم
📛و از قسم دروغ خوردن اجتناب شود.
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت :مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسب برای امور زیر نیست:
📛آغاز درمان و معالجات.
📛 و فصد و طلا سازی خوب نیست.
🔵مناسب امور حرز و ادعیه نوشتن و نماز و... نیست.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو (سروصورت) دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن).
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق آیه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟠 برای کلبهی کوچک همسایهات چراغی آرزو کن
قطعا حوالی خانه تو نیز روشن خواهد شد
🔹صبحتون بخیر
امروز سه شنبه
۱۰ تیر ۱۴۰۴
1 ژوئیه 2025
@harimezendgi👩❤️👨🦋
قطعا حوالی خانه تو نیز روشن خواهد شد
🔹صبحتون بخیر
امروز سه شنبه
۱۰ تیر ۱۴۰۴
1 ژوئیه 2025
@harimezendgi👩❤️👨🦋
😈⛔️ #پوزیشن جنسی
🐈 پوزیشن شب : ژست گربه
بدن خود را به روی رابطه جنسی و روح خود را برای لذت باز کنید و خود را کاملاً به شریک زندگی خود بسپارید
🐈در حالت گربه،
• زن روی لبه تخت زانو می زند، بدنش را پایین می آورد و سرش را روی دستانش می گذارد،
• پاهایش از هم باز می شوند.
• مرد خود را بین پاهای همسرش قرار می دهد،
• زانوهایش را روی تخت می گذارد، با دستانش بدن زن را نگه میدارد به خود کمک می کند تا حتی عمیق تر به واژن او نفوذ کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🐈 پوزیشن شب : ژست گربه
بدن خود را به روی رابطه جنسی و روح خود را برای لذت باز کنید و خود را کاملاً به شریک زندگی خود بسپارید
🐈در حالت گربه،
• زن روی لبه تخت زانو می زند، بدنش را پایین می آورد و سرش را روی دستانش می گذارد،
• پاهایش از هم باز می شوند.
• مرد خود را بین پاهای همسرش قرار می دهد،
• زانوهایش را روی تخت می گذارد، با دستانش بدن زن را نگه میدارد به خود کمک می کند تا حتی عمیق تر به واژن او نفوذ کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#نامزدی
❣"راهـبردهایـی بـرای ابـراز احساسـات" در دوران نامزدی و عقد
با استفاده از سه راهبرد زیر میتوانید به بهترین شکل احساسهای خود را به روشنی بیان کنید و مطمئن شوید، نامزد یا همسرتان به آنها گوش خواهد داد.
*از جملههای دارای ضمیر من استفاده کنید
در جملات سرزنشگری مانند "تو مرا عصبانی میکنی!" به جای ضمیر تو از من استفاده کنید؛ مانند "من عصبانی هستم...."
*صادق باشید
مثلا هنگامی که میخواهید تنها باشید؛ نگویید در اداره کار مهمی دارم که حتما باید انجام دهم.
*همخوان باشید
موقعی که لحن صدا و زبان بدنتان با گفتههای شما هماهنگ نیستند، خیلی گیج کننده است. مثلا میگویید من غمگینم اما تبسم دارید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
❣"راهـبردهایـی بـرای ابـراز احساسـات" در دوران نامزدی و عقد
با استفاده از سه راهبرد زیر میتوانید به بهترین شکل احساسهای خود را به روشنی بیان کنید و مطمئن شوید، نامزد یا همسرتان به آنها گوش خواهد داد.
*از جملههای دارای ضمیر من استفاده کنید
در جملات سرزنشگری مانند "تو مرا عصبانی میکنی!" به جای ضمیر تو از من استفاده کنید؛ مانند "من عصبانی هستم...."
*صادق باشید
مثلا هنگامی که میخواهید تنها باشید؛ نگویید در اداره کار مهمی دارم که حتما باید انجام دهم.
*همخوان باشید
موقعی که لحن صدا و زبان بدنتان با گفتههای شما هماهنگ نیستند، خیلی گیج کننده است. مثلا میگویید من غمگینم اما تبسم دارید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
چوب میخک یک افزایشدهندهی میل جنسی طبیعی و موثر است
این ادویه ی مفید باعث گشادی رگها و افزایش جریان خون در ناحیهی آلت تناسلی میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
چوب میخک یک افزایشدهندهی میل جنسی طبیعی و موثر است
این ادویه ی مفید باعث گشادی رگها و افزایش جریان خون در ناحیهی آلت تناسلی میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
آیا میتوانید بعد از افشای خیانت همسرتان با او زندگی کنید؟
اگر همسری آسیبدیده از خیانت، تصمیم به ادامهٔ زندگی گرفت و خواست رابطه زناشویی را بعد از خیانت از نو بسازد، راهکارهای زیر به او کمک میکنند:
شروع دوباره رابطه جنسی
گفتوگو دربارهٔ اتفاق پیشآمده
بازنگری در وقایع سرنوشتساز زندگی
بازنگری در «خود» و تعارضات شخصی
برگرداندن اعتماد توسط همسر پیمان شکن
بازنگری در ازدواج و بررسی نقاط ضعف رابطه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آیا میتوانید بعد از افشای خیانت همسرتان با او زندگی کنید؟
اگر همسری آسیبدیده از خیانت، تصمیم به ادامهٔ زندگی گرفت و خواست رابطه زناشویی را بعد از خیانت از نو بسازد، راهکارهای زیر به او کمک میکنند:
شروع دوباره رابطه جنسی
گفتوگو دربارهٔ اتفاق پیشآمده
بازنگری در وقایع سرنوشتساز زندگی
بازنگری در «خود» و تعارضات شخصی
برگرداندن اعتماد توسط همسر پیمان شکن
بازنگری در ازدواج و بررسی نقاط ضعف رابطه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
در مقابل سکوت شوهرتان سکوت نکنید.
گاهی اوقات سکوت مرد باعث ایجاد احساس ناکامی و عصبانیت در زن می شود. برای اجتناب از این موقعیت، هنگامی که شوهرتان پاسخ نمی دهد سکوت نکنید.
به او بگویید:«می توانی به من بگویی چرا برای تو سخت است که به من بگویی به چه فکر می کنی؟» اگر او باز هم پاسخ نداد، راحت از کنار سکوتش رد نشوید. به او بگویید تمایل دارید درباره آینده صحبت کنید. او را متوجه کنید که شما انتظار شنیدن پاسخ دارید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در مقابل سکوت شوهرتان سکوت نکنید.
گاهی اوقات سکوت مرد باعث ایجاد احساس ناکامی و عصبانیت در زن می شود. برای اجتناب از این موقعیت، هنگامی که شوهرتان پاسخ نمی دهد سکوت نکنید.
به او بگویید:«می توانی به من بگویی چرا برای تو سخت است که به من بگویی به چه فکر می کنی؟» اگر او باز هم پاسخ نداد، راحت از کنار سکوتش رد نشوید. به او بگویید تمایل دارید درباره آینده صحبت کنید. او را متوجه کنید که شما انتظار شنیدن پاسخ دارید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
چقدر تحویلش میگیری
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و☎️
روانشناس رابطه ☎️
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و☎️
روانشناس رابطه ☎️
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_783
بی رمق از روی تن ارسلان کنار رفتم و چند نفس عمیق کشیدم.هیچ فعالیتی به اندازه ی این یه مورد
لذت و خستگی نداشت!
خیره شدم به سقف و خطاب به ارسلانن گفتم:
-دلم میخواد کوتاهشون کنم!
از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت :
جمله ی بی پس و پیش نگو...چی رو میخوای کوتاه بکنی!؟
دستی تو موهای بلندم کشیدم و گفتم:
-موهامو...خیلی بلندن....دلم میخواد کوتاهشون کنم.هم کوتاهشون کنم هم رنگشون کنم...
ظاهرا ایده ام خیلی به مذاقش خوش نیومد چون گفت:
-همینجوری خوبن...
به پهلو چرخیدم و بعد دستمو گذاشتم روی سینه ستبرش و گفتم:
-دلم تنوع میخواد.و اینکه میخوام واسه یه بارم که شده بعداز اینهمه مدت کوتاهشون کنم خب...
سرشو یکم به سمتم متمایل کرو و بعد دستشو زیر چونه ام گذاشت و گفت:
-اگه اینطور دوست داری باشه
چون فکر نمیکردم به این سرعت راضی یشه گفتم:
-واقعا!؟ کوتاه کنم !؟
دستشو رو کمر لختم گذاشت و با یه فشار آروم منو به خودش چسبوند و گفت:
-وقتی اینجوری میخوای و این خوشحالت میکنه خب انجام بده...
سینه اش رو نوازش کردم و گفتم:
-وقتی بچه بودم از موی بلند بیزار بودم برای همین هروقت احساس میکردم از شونه ام اومدن پایینتر
یه قیچی برمیداشتم و تو همون زیر زمین خونه دایی کوتاهشون میکردم.
با صدای آرومی پرسید:
_چرا؟
لبخند تلخی زدم و این لبخند حاصل فکر کردن به تموم اون روزای بد بود. همونطور که دستمو آروم
آروم رو تنش حرکت میدادم گفتم:
چون طلعت همیشه مینشست تو حیاط و موهای فائزه و فهمیه رو سر حوصله میبافت و قربون صدقشون
می رفت اما هیچوقت هیچکس نبود اینکارو برای من انجام بده....برای همین کوتاهشون میکردم که این
هوس از سرم بپره
به چشمام که تو اون لحظه پراز اندوه مرور خاطرات تلخم بودن نگاه کرد و بعد انگشتشو روی لبهام
گذاشت و گفت:
-واسه خاطر همین داستان میخوای موهاتو کوتاه کنی!؟ اونجا کسی نبود..اینجا من هستم..میتونم ببافم
برات...
خندیدم و گفتم:
خب نه...ایندفعه دیگه واقعا خودم دلم میخواد اینکارو انجام بدم....دلم واسه مدل موی کوتاه تنگ شده...
از نظر من که هم رنگ موهات خوب و هم بلندیشون
سرم رو از روی بازوش برداشتم و بعد از روی تخت پایین اومدن تا یه لیوان آب برای خودم بریزم و
همزمان گفتم:
-اینجوری که میگی دودل میشماااا
یکم خودش رو کشید بالاو گفت:
دودل نشو...برای منم یه لیوان آب بیار..
پارچ شیشه ای رو برداشتم و لیوان رو پراز آب کردم و قدم زنان به سمتش رفتم.
لخت مادرزادکنار تخت ایستادم.
اول یکم از آب رو چشیدم و بعد لیوان رو به سمتش گرفتم اما درست وقتی دستشو دراز کرد تا ازم
بگیرش لبوان رو عقب آوردم و خندیدم.
نگاهم کرد و گفت:
شوهر آزار...بده
بلندتر خندیدم و دوباره لیوان رو به سمتش گرفتم اما وقتی بار خواست لیوان رو ازم بگیره همون حررکت
قبلی رو باهاش انجام دادم...
من خندیدم و اون با حرص گفت:
-بده شانار...
دستمو بالا گرفتم و یکم از آب رو ریختم روی سینه اش و گفتم:
-اوخ اوخ...
چشماشو ریز کرد و گفت:
-چیکار میکنی دختر!؟
ببخشید...دستم بی اختیار کج شد...
نشستم رو لبه ی تخت و بعد خیره تو چشمهاش خم شدم و آب ریخته رو شکمشو هورت کشیدم و لیس
زدم...
نفس عمیق تو گلویی کشید و گفت:
-سگمصب..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بی رمق از روی تن ارسلان کنار رفتم و چند نفس عمیق کشیدم.هیچ فعالیتی به اندازه ی این یه مورد
لذت و خستگی نداشت!
خیره شدم به سقف و خطاب به ارسلانن گفتم:
-دلم میخواد کوتاهشون کنم!
از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت :
جمله ی بی پس و پیش نگو...چی رو میخوای کوتاه بکنی!؟
دستی تو موهای بلندم کشیدم و گفتم:
-موهامو...خیلی بلندن....دلم میخواد کوتاهشون کنم.هم کوتاهشون کنم هم رنگشون کنم...
ظاهرا ایده ام خیلی به مذاقش خوش نیومد چون گفت:
-همینجوری خوبن...
به پهلو چرخیدم و بعد دستمو گذاشتم روی سینه ستبرش و گفتم:
-دلم تنوع میخواد.و اینکه میخوام واسه یه بارم که شده بعداز اینهمه مدت کوتاهشون کنم خب...
سرشو یکم به سمتم متمایل کرو و بعد دستشو زیر چونه ام گذاشت و گفت:
-اگه اینطور دوست داری باشه
چون فکر نمیکردم به این سرعت راضی یشه گفتم:
-واقعا!؟ کوتاه کنم !؟
دستشو رو کمر لختم گذاشت و با یه فشار آروم منو به خودش چسبوند و گفت:
-وقتی اینجوری میخوای و این خوشحالت میکنه خب انجام بده...
سینه اش رو نوازش کردم و گفتم:
-وقتی بچه بودم از موی بلند بیزار بودم برای همین هروقت احساس میکردم از شونه ام اومدن پایینتر
یه قیچی برمیداشتم و تو همون زیر زمین خونه دایی کوتاهشون میکردم.
با صدای آرومی پرسید:
_چرا؟
لبخند تلخی زدم و این لبخند حاصل فکر کردن به تموم اون روزای بد بود. همونطور که دستمو آروم
آروم رو تنش حرکت میدادم گفتم:
چون طلعت همیشه مینشست تو حیاط و موهای فائزه و فهمیه رو سر حوصله میبافت و قربون صدقشون
می رفت اما هیچوقت هیچکس نبود اینکارو برای من انجام بده....برای همین کوتاهشون میکردم که این
هوس از سرم بپره
به چشمام که تو اون لحظه پراز اندوه مرور خاطرات تلخم بودن نگاه کرد و بعد انگشتشو روی لبهام
گذاشت و گفت:
-واسه خاطر همین داستان میخوای موهاتو کوتاه کنی!؟ اونجا کسی نبود..اینجا من هستم..میتونم ببافم
برات...
خندیدم و گفتم:
خب نه...ایندفعه دیگه واقعا خودم دلم میخواد اینکارو انجام بدم....دلم واسه مدل موی کوتاه تنگ شده...
از نظر من که هم رنگ موهات خوب و هم بلندیشون
سرم رو از روی بازوش برداشتم و بعد از روی تخت پایین اومدن تا یه لیوان آب برای خودم بریزم و
همزمان گفتم:
-اینجوری که میگی دودل میشماااا
یکم خودش رو کشید بالاو گفت:
دودل نشو...برای منم یه لیوان آب بیار..
پارچ شیشه ای رو برداشتم و لیوان رو پراز آب کردم و قدم زنان به سمتش رفتم.
لخت مادرزادکنار تخت ایستادم.
اول یکم از آب رو چشیدم و بعد لیوان رو به سمتش گرفتم اما درست وقتی دستشو دراز کرد تا ازم
بگیرش لبوان رو عقب آوردم و خندیدم.
نگاهم کرد و گفت:
شوهر آزار...بده
بلندتر خندیدم و دوباره لیوان رو به سمتش گرفتم اما وقتی بار خواست لیوان رو ازم بگیره همون حررکت
قبلی رو باهاش انجام دادم...
من خندیدم و اون با حرص گفت:
-بده شانار...
دستمو بالا گرفتم و یکم از آب رو ریختم روی سینه اش و گفتم:
-اوخ اوخ...
چشماشو ریز کرد و گفت:
-چیکار میکنی دختر!؟
ببخشید...دستم بی اختیار کج شد...
نشستم رو لبه ی تخت و بعد خیره تو چشمهاش خم شدم و آب ریخته رو شکمشو هورت کشیدم و لیس
زدم...
نفس عمیق تو گلویی کشید و گفت:
-سگمصب..
@harimezendgi👩❤️👨🦋