Telegram Web Link
📝 شوخي بي‌مزه باران

ساحل دلارام، برخلاف نامش، امروز ناآرام است. موج‌ها خود را به ساحل مي‌كوبند و بر مي‌گردند و با شدت بيشتري حمله مي‌برند. مي‌خواهم شش كيلومتر در كنار اين ساحل خلوت و آرام منطقه بوشهر بدوم.  پس از كارم، ميزبانم آقاي تميمي مرا به اينجا آورده است و فكر مي‌كند مناسب دويدن باشد. دريا آشفته است. اما من كاري به آن ندارم. فقط مي‌خواهم يك ساعتي بدوم. ميزبانم را ترك مي‌كنم و شروع به نرم دويدن مي‌كنم. هيچ كس نيست. هوا ابري است و صداي موج‌هاي پياپي حسي از غربت و ترس ايجاد مي‌كند.

دو كيلومتر دويده‌ام كه ناگهان هوا تيره و منقلب مي‌شود. قطرات باران بر صورتم مي‌نشيند. از اين تغيير لذت مي‌برم و راه برگشت در پيش مي‌گيرم. اما انگار خيلي هم لذت‌بخش نيست. ناگهان آسمان برقي مي‌زند و بعد صداي رعد مرا مي‌لرزاند. صاعقه در پي صاعقه از دور نمايان مي‌شود و دريا را در آن دورها نوراني مي‌كند. شگفت‌زده به دريا نگاه مي‌كنم. هيچ قايقي ديده نمي‌شود. ياد نوشته‌هاي صادق چوبك مي‌افتم و زناني كه منتظر شوهران صيادشان هستند و در چنين هوايي نگران وضع آنها. سرعت و شدت باران زياد مي‌شود. آب از همه جاي تنم جاري مي‌گردد. مي‌خواهم گوشي را خاموش كنم. اما فكر مي‌كنم شايد ميزبان نگران شود و بخواهد زنگ بزند. صاعقه مرا ترسانده است از دريا فاصله مي‌گيرم تا ايمن‌تر باشم. اما نزديكي تيرهاي برق هم ايمني ندارد. صاعقه‌ها نزديك مي‌شوند و درست در چند ده متري من به زمين مي‌خورند. ديگر مساله دويدن نيست، نياز به فرار و نجات است. مي‌خواهم خودم را سريع به نقطه آغاز و خودرويي كه منتظرم است، برسانم. انگار مسير خيلي طولاني شده است و هيچ نشاني از آن ديده نمي‌شود. در همين چند دقيقه بارش، زمين گل‌آلود شده است و جاهايي جوي‌هاي آب روان مي‌شود. شدت بارش بي‌مانند است.

همه حواسم را جمع كرده‌ام كه اولا زمين نخورم و ديگر آنكه گم نشوم. كمابيش هم سعي مي‌كنم كه از وضعيت پيش‌آمده لذت ببرم، ولي مگر ترس و نگراني اجازه مي‌دهد. خطر اصلي صاعقه است كه اگر پرش به من بگيرد، همه‌چيز تمام است. دو سه بار پاهايم در چاله‌هاي پرآب فرو مي‌رود كه سريع خودم را جمع مي‌كنم و ادامه مي‌دهم. باران و صاعقه بي‌قرار به زمين مي‌خورند و معلوم نيست كه كي مي‌خواهند كوتاه بيايند. انگار ساعت‌ها است كه باران مي‌بارد، ولي شايد به 20 دقيقه هم نرسيده باشد. ماشين را مي‌بينم. رنگ سفيدش از همان دور قطب‌نمايم مي‌شود. شتابان به سمت آن مي‌روم و در را باز مي‌كنم. جيغ كوتاه دختري، حيرت من، ببخشيد گفتن و در را بستن و به مسير ادامه دادن. نمي‌دانم در اين هوا آنجا چه مي‌كردند. وقتي آمديم هيچ ماشيني نبود. دور مي‌شوم و خودروي خودمان را مي‌بينم. اين دفعه با احتياط به آن نزديك مي‌شوم. خودش است. در را باز مي‌كنم. ميزبان در همان حال نزار از من عكسي مي‌گيرد. بر صندلي مي‌نشينم. گوشي را بيرون مي‌آورم. خيس شده است. مي‌خواهم خشكش كنم كه روشن و براي هميشه خاموش مي‌شود. غصه از كار افتادن گوشي يك طرف، عكس‌هاي خوبي كه در آغاز از كنار ساحل گرفته بودم يك طرف. هرچه مي‌كنم گوشي روشن نمي‌شود. در همان حال تصميم مي‌گيريم گوشي را ببريم تعميرگاه. 

به بوشهر مي‌رسيم و با همان لباس خيس به تعميرگاه مي‌روم. تعميركار نگاهي مي‌كند و مي‌گويد بعيد است كه بشود تعميرش كرد. اما باز لطف مي‌كند و گوشي را باز مي‌كند. شب شده است. مي‌گويد دوري بزنيد و دوباره بياييد. مي‌رويم جايي نماز بخوانيم و بعد بر مي‌گرديم. نگاه سردش ما را از هر توضيحي بي‌نياز مي‌كند. ولي مي‌گويد كه هم بُرد آن از كار افتاده است و هم آي‌سي سوخته است. يعني بايد به فكر گوشي ديگري باشم. كم كم سردم شده است و مي‌لرزم. ميزبان كمي مرا دلداري مي‌دهد و بعد درست مانند بچه‌اي كه بخواهند گولش بزنند و حواسش را پرت كنند، مي‌پرسد راستي چند كيلومتر دويديد؟ مي‌گويم چهار كيلومتر شد. مي‌گويد خوب برويم كنار ساحل دو كيلومتر ديگر بدويد تا آن شش كيلومتر كامل شود. من هم گولش را مي‌خورم و مي‌رويم ساحل و شروع مي‌كنم به دويدن. اين كار دو خاصيت دارد. يكي آنكه بدن سردم را كمي گرم مي‌كند و ديگر آنكه لباس خيسم را كمي خشك.

بعد از تكميل شش كيلومتر حس بهتري دارم. اما هنوز بابت از دست دادن گوشي پكرم. مي‌دانم كه زود فراموش مي‌كنم. ولي فعلا انگار فلج شده‌ام. نمي‌دانم كه چه اشتباهي كردم. ظاهرا همه‌چيز درست پيش رفت. البته اگر يك كيسه فريزري داشتم گوشي را حفظ مي‌كردم. ولي خب باران كه براي آمدنش با من هماهنگي نمي‌كند. همه اينها يك درس مكرر را به من آموخت. ما چقدر در برابر نيروهاي طبيعت شكننده و ناچيزيم. اگر همين درس را بياموزيم، رفتار متواضعانه‌تري در قبال آن در پيش خواهيم گرفت.  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۵ بهمن  ۱۴۰۱
📝 شيوه‌هاي جذاب پياده‌روي

چگونه مي‌توان از دل اين فعاليت ساده 52 شيوه يا نگاه متفاوت به دست آورد؟

همه ما با پياده‌روي آشنا هستيم و غالبا از آن گريزان، مگر آنكه سروكارمان به پزشكي بيفتد و او براي درمان توصيه كند كه حتما روزي نيم‌ساعت پياده‌روي كنيم. از اين موقعيت ناخوشايند كه بگذريم، به ‌نظر نمي‌رسد پياده‌روي جذابيت مشخصي داشته باشد. اما وقتي مي‌بينيم نويسنده‌اي همين موضوع عادي را دستمايه تامل خود مي‌سازد و كتابي مفصل و البته كاربردي، درباره پياده‌روي مي‌نويسد، كنجكاو مي‌شويم كه ببينيم چه چيز درباره اين فعاليت روتين نوشته است كه ما خبر نداشتيم. البته اگر تمايل چنداني به اين موضوع نداشته باشيم، از كنار اين كتاب هم به سادگي مي‌گذريم. ولي اگر كمي پياده‌روي را تجربه كرده باشيم و كمابيش دلبسته آن شده باشيم، ممكن است بخواهيم نگاهي به آن بيندازيم. 
كتاب 52 شيوه پياده‌روي (52 Ways to Walk) نوشته خانم آنابل استريتس براي من جذابيت دوگانه‌اي داشت. از سويي برايم جالب بود كه نويسنده‌اي كه متخصص پياده‌روي يا ورزش نيست، چگونه اين موضوع را تبديل به يك كتاب مي‌كند و به تفصيل ابعاد آن را مي‌كاود. از سوي ديگر، همين بحث پياده‌روي بود كه باز برايم شگفت‌انگيز بود كه چگونه مي‌توان از دل اين فعاليت ساده 52 شيوه يا به تعبير دقيق نگاه متفاوت به دست آورد و چه‌سان مي‌توان از منظرهاي گوناگوني به آن نگاه كرد. با اين همه، خانم استريتس در اين كتاب - كه تازه از تنور بيرون آمده است (سال 2022)  - به مخاطب نشان مي‌دهد كه چطور مي‌توان پياده‌روي را به فعاليتي جذاب براي تامل، مراقبه، زيارت، رفاقت، يادگيري، خودشناسي، خنده، كنش اجتماعي و سياسي، افزايش هشياري، زيباشناسي و شناخت تاريخ و جغرافيا تبديل كرد. نويسنده كتاب خود را براي يك‌سال پياده‌روي طراحي كرده است و براي هر هفته گونه خاصي از پياده‌روي را پيشنهاد مي‌كند، مانند پياده‌روي در زير نور ماه كامل. در آغاز هر شيوه، نخست واقعه‌اي را نقل و شخصيتي را معرفي مي‌كند كه بسيار درس‌آموز است.

براي نمونه، يكي از شيوه‌هاي پياده‌روي، پياده‌روي براي زيارت است. البته هم مي‌توان از اين نوع پياده‌روي براي رفتن به اماكن معروف مذهبي بهره برد و هم اينكه خودمان مقصدي را به مثابه زيارتگاه براي خودمان تعيين كنيم و به سمت آن رهسپار شويم. در اين نوع پياده‌روي خانمي معرفي مي‌شود كه در سال 1953 خود را زاير صلح ناميد، كل زندگي خود را در يك كوله‌پشتي گذاشت، يك دست لباس و يك شانه و مسواك با خود برداشت، هيچ پولي با خود بر نداشت و خانه را ترك كرد. وي تصميم گرفته بود كه 25 هزار مايل (حدود 40 هزار كيلومتر) را براي صلح پياده‌روي كند. او روزانه 25 مايل (نزديك به 40 كيلومتر) را در سرما و گرما و برف و باد و بوران پياده‌روي كرد و اين برنامه را 28 سال ادامه داد و امريكا، كانادا و مكزيك را زير پا گذاشت. ممكن است اين كار جنون‌آميز به نظر برسد، اما هرچه باشد جنوني خوشايند و تحسين‌انگيز است. از اين نمونه داستان‌هاي واقعي در سراسر كتاب فراوان ديده مي‌شود كه همه خواندني هستند.


پس از نقل هر داستاني، نويسنده شيوه مورد نظر را به دقت توضيح مي‌دهد و كاركرد آن را بيان مي‌كند. براي مثال، يكي از شيوه‌هاي پياده‌روي پيشنهادي خانم استريتس، پياده‌روي در سرما است. آنگاه توضيح مي‌دهد كه اين كار چه فوايد بدني و روحي و ذهني دارد. در پايان نيز براي شروع و اجراي هر نوع پياده‌روي چند توصيه عملي به خواننده مي‌كند. پاره‌اي از شيوه‌هاي پياده‌روي (كه نويسنده پيشنهاد و درباره آنها بحث مي‌كند)، عبارتند از: پياده‌روي زير باران، پياده‌روي كنار دريا، پياده‌روي در جنگل، پياده‌روي سرعتي، پياده‌روي به قصد گم شدن، پياده‌روي به قصد كسب نگاهي پانوراميك و فراگير، پياده‌روي در تنهايي، پياده‌روي گروهي، پياده‌روي به قصد جمع كردن زباله‌، پياده‌روي در سكوت، پياده‌روي در ارتفاعات، پياده‌روي در آب، پياده‌روي براي شناسايي گياهان و گل‌هاي منطقه، پياده‌روي در سربالايي، پياده‌روي به قصد شگفت‌زده شدن و پياده‌روي به شكل معكوس يا عقب عقب رفتن. خيلي تعجب نكنيد، يك تگزاسي 7 هزار مايل (حدود 12هزاركيلومتر) را عقب‌عقب پياده‌روي كرد.

هرچند احساس مي‌شود كه نويسنده براي آنكه حتما 52 هفته را پر كند، متكلفانه انواع خاصي از پياده‌روي را از هم متمايز كرده است، با اين حال در مجموع اين كتاب خواندني، لذت‌بخش و آموزنده است. 
   


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir
📝 با اختلاف‌نظر چه كنيم؟

پارسال تقريبا همين روزها بود كه يادداشتي به نام «اختلاف‌نظر» نوشتم و در آن با اشاره به كتاب اختلاف‌نظر: بررسي معرفت‌شناختي، (غزاله حجتي، قم، طه، 1398)، نكته‌هايي گفتم. از قضا امسال درست در همين ايام كتاب اختلاف‌نظر (برايان فرانسيس، ترجمه غزاله حجتي، تهران، كرگدن، 1400، 237ص) به دستم رسيد و خواندمش. اين هم‌زماني در اين دوران پراختلاف، نشانه مباركي شايد باشد. به هر حال كتاب را خواندم.

اما چرا با اين همه اختلاف‌نظرهايي كه داريم، باز بنشينيم و كتابي درباره اختلاف‌نظر بخوانيم؟ اتفاقا به دليل همين اختلافات گسترده است كه خواندن اين كتاب مي‌تواند مرهمي بر زخم‌مان بگذارد و بار ديگر نشان‌مان بدهد كه سرشت و سرنوشت ما انسان‌ها اختلاف‌نظر است، اما مهم شيوه رويارويي با آن است.

اين كتاب در مرز بين معرفت‌شناسي نظري و كاربردي قرار دارد. يعني سخن از آن است كه كجا باورهاي ما موجه هستند و بايد از آنها محافظت كرد و كجا لازم است دست به بازنگري آنها زد.  وقتي كه به شكل معقولي با كسي اختلاف‌نظر واقعي داريم، يعني آنكه اين اختلاف صرفا زاده سوء‌تفاهم زباني يا توجه نكردن به مساله نباشد، سه وضعيت نسبت به آن شخص داريم. يا از نظر دانش، تجربه، شناخت، تخصص و مانند آنها، خودمان را برتر از آن شخص مي‌دانيم، يا فروتر از آن شخص مي‌شماريم، يا همتا و هم‌تراز او. اگر شما استاد زيست‌شناسي تكاملي باشيد و به نظريه تكاملي گونه‌ها باور داشته باشيد و با شهروندي عادي مواجه شويد كه دانش قابل توجهي در زيست‌شناسي ندارد و قاطعانه با نظر شما مخالف است، در اينجا شما حق داريد و لازم است كه باور خود را همچنان حفظ كنيد، زيرا شما جايگاه معرفتي و تخصصي بالاتري داريد. اما اگر شما معلم دبستان باشيد و با سياست ارزي دولت مخالف باشيد و به سياست الف باور داشته باشيد و با اقتصاددان مستقلي مواجه شويد كه نظرش مخالف نظر شما است، در اينجا بهتر است كه باور خود را رها كنيد و به نظر آن اقتصاددان تن بدهيد. اينجا دموكراسي اصلا معنايي ندارد! 

خب، انگار تا اينجا بحث روشن است و تخصص حرف اول را مي‌زند، اما اگر شما استاد ادبيات فارسي باشيد و با همكارتان كه استاد فيزيك است درباره سياست خارجي كشور اختلاف‌نظر جدي داشته باشيد و هر دو اطلاعات‌تان در آن زمينه كمابيش يكسان باشد چه بايد كرد؟ آيا بايد بر نظر خود پافشاري كنيد يا تسليم نظر همكارتان شويد؟

در حالت اول به تعبير فرانسيس برتري معرفتي حاكم بود. اما در اينجا نوعي همتايي معرفتي وجود دارد. نه او برتر از شما است و نه شما برتر از او. نه او متخصص سياست است نه شما. در اينجا «قاعده مناقشه» شكل مي‌گيرد. يعني ناخواسته باورتان به چالش كشيده شده است و بايد دست به اقدامي بزنيد. هر چه باشد آن استاد نيز مانند شما اهل درك و تحليل است و همچون شما به اطلاعاتي كه شما دسترسي داريد، دسترسي داشته است. اگر بگوييد كه او برخي خبرها يا تحليل‌ها را نخوانده است، او هم مي‌تواند همين اتهام را متوجه شما كند وانگهي فرض آن است كه هر دو برابر هستيد. پس بايد فكر اساسي‌تري كرد. شايد گزينه بهتر آن باشد كه در اين حالت باور خود را «تعليق» كنيد. يعني به ‌طور موقت از آن دست بكشيد تا جوانب مساله را بهتر بررسي كنيد. اما چرا او دست نكشد؟ پرسش خوبي است. به او هم همين توصيه را مي‌توان كرد. اگر هر دو كمي تأمل كنيم شايد متوجه شويم كه در اينجا بهتر است از نظر متخصصان ياري بگيريم.

حال اگر گروهي از متخصصان عرصه سياست خارجي با نظر شما موافق باشند، شما باور خود را حفظ كنيد. اگر نظرشان به سود استاد فيزيك بود، باورتان را تغيير دهيد. اما اگر خود متخصصان چند گروه بودند و خودشان اختلاف‌نظر داشتند چه؟ انگار كار دشوار شد. در اينجا شايد همچنان بتوانيد باور خود را نگهداريد، اما بايد با گشودگي ذهني آماده اطلاعات تازه و شواهد دقيق‌تري باشيد. البته بهتر است كه خود كتاب را بخوانيم و با ريزه‌كاري‌هاي بحث آشنا شويم.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir
📝 زنجيرهايي كه به گذشته بندمان مي‌كند

دو راهب جوان بودايي در مسير خود، به رودخانه‌اي رسيدند كه پل و پاياب نداشت. خانمي سرگردان و سرگشته ايستاده بود و نمي‌دانست چگونه از آب گذر كند. يكي از راهبان بي‌درنگ آن زن را به دوش گرفت و از آب گذراند و با همنوردش به مسير خود ادامه دادند. شبانگاه راهب دوم به اولي گفت: «امروز كار درستي نكردي! هرگونه تماس بدني با زنان براي ما ممنوع است.» راهب اول پاسخ داد: «من فقط چند دقيقه او را بر دوش كشيدم و تو تا الان او را بر دوش خود داري.»

اين داستان معروف بودايي، گوياي آن است كه ما بيش از حد به گذشته و افكار و خاطرات خود وابسته هستيم و در نهايت زنداني آنها مي‌شويم. يكي از راه‌هاي رهايي و رستگاري، آزاد كردن خود از اين خاطرات و افكار و انديشه‌هاي پريشان‌كننده است.

با نزديك شدن بهار و آغاز سال نو، به تكاپو مي‌افتيم و خود را براي نسيم‌هاي سبك بهاري آماده مي‌كنيم. دست به خانه‌تكاني مي‌زنيم، براي سال نو برنامه‌ريزي مي‌كنيم و مي‌كوشيم شخص متفاوتي بشويم. با اين حال، جز تغييرات ظاهري در لباس و خانه و محل كار، دگرگوني مشخصي در ما رخ نمي‌دهد و باز در آستانه سال آينده به فكر تغييرات اساسي مي‌افتيم و تصميمات جدي مي‌گيريم، اما نتيجه همان است و اين چرخه معيوب تكرار و تكرار مي‌شود. اين مشكل علل مختلف دارد كه در اين‌جا فقط به يكي از آنها مي‌پردازم: در بند گذشته ماندن.

ما هم‌زمان مي‌خواهيم پيش برويم و در عين حال برخي زنجيرهاي سنگين و كند و بندها را با خودمان مي‌كشيم و اين كار ما را دشوار مي‌كند. مي‌خواهيم بدن متناسبي داشته باشيم، اما همان عادات غذايي را نگه مي‌داريم. مي‌خواهيم زندگي پرتحركي داشته باشيم، اما شيوه‌هاي كهن بي‌تحركي را حفظ مي‌كنيم و مي‌خواهيم به روي دنيا لبخند بزنيم، اما كينه‌هاي كهن را با خودمان همچنان حمل مي‌كنيم.

هدف فكر و تامل، يافتن راه‌حل و گشودن راهي به سوي آينده است. به تعبير مولانا: «فكر آن باشد كه بگشايد رهي»، اما برخي افكار و باورهاي ما به جاي گشودن راه و سبكبار كردن ما، ما را به گذشته‌اي غمبار پيوند مي‌زند كه از آن گريزانيم و اين يكي از شگفتي‌هاي وجودي ما است كه از لباس‌هايي كه اندكي فرسودگي و كهنگي مي‌دهد خود را نجات مي‌دهيم، اما افكار و باورهايي كه ذهن ما را مسموم مي‌كنند با شيفتگي در خود نگه مي‌داريم. با اين افكار كه كمترين خاصيت‌شان آن است كه ما را از پيش رفتن باز مي‌دارند،  چنان رفتار مي‌كنيم كه گويي محبوبان  ابدي ما  هستند.

افكاري كه ما را از پيش رفتن باز مي‌دارند و بارمان را سنگين مي‌كنند، انواعي دارند. شايد يكي از پيچيده‌ترين آنها، كينه و كين‌توزي باشد. به زبان ساده كينه‌توزي يعني آنكه خشمي را كه از كسي داريم و امكان ابرازش را نداريم، در خودمان نگه داريم تا زماني به بدترين شكل آن را آشكار كنيم و درس عبرتي به آن شخص هدف خشم خود بدهيم كه نه فقط او، بلكه دنيا هم فراموش نكند. اين تلاش براي درس عبرت دادن و انتقام گرفتن، گاه كامياب است و غالبا ناكام. مهم‌ترين مشكل اين انديشه آن است كه حتي اگر در كينه‌توزي خود موفق شويم، چنان بهاي سنگيني براي آن پرداخته‌ايم كه متوجه مي‌شويم انديشه كينه‌توزي، انديشه خوبي نبود. بارها تعبير «كينه شتري» را شنيده‌ايم، ولي نكته آن است كه ‌ظاهرا هيچ حيواني كينه به معناي «انساني» آن ندارد؛ يعني حيواني را نمي‌شناسيم كه ساليان درازي انديشه انتقام و تلافي را در ذهن خودش نگه دارد و منتظر زماني بماند تا با گرفتن انتقام «دلش خنك» شود. تنها انسان (يا حيوان ناطق) است كه از اين توان برخوردار است كه عقلانيت، منطق و حافظه درازمدت خود را در خدمت برآوردن پست‌ترين غرايز خصومت‌آميز خودش كند. اين «اشرف مخلوقات»، گاه چنان به «اسفل سافلين» سقوط مي‌كند كه هيچ واژه‌اي قادر به وصف آن نيست.

در آستانه سال نو، در كنار همه كارهايي كه تصميم داريم بكنيم و برنامه‌هاي بلندمدتي كه در پي اجراي آنها هستيم، بد نيست كه نگاهي به اين زنجيرهاي فكري و كينه‌هاي پنهان شده و آتش‌هاي زير خاكستر بيندازيم و در انتظار باد فرصت باشيم و بكوشيم با سينه‌هاي پاك از كينه به پيشواز  بهار  برويم.


https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/198967/‌


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir
Forwarded from S.R
💠 اخلاق زیست محیطی؛

🔹استاد سید حسن اسلامی اردکانی و استاد سید علی طالقانی

🕘 شروع برنامه ساعت ۲۱
📱همزمان با پخش زنده از پیام‌رسان ایتا

🔻مرکز تحقیقات اسلامی مشهد مقدس
📽 لینک پخش زنده
🔸 تلگرام 🔸 ایتا
🌐 وب سایت
👤
(تلگرام) ارتباط با ما (ایتا)
#نشست_علمی
گروه مطالعات تطبیقی اسلام و ادیان #پژوهشکده_بین_المللی_امام_رضا علیه السلام برگزار می‎کند:
❇️ عنوان نشست: اخلاق پژوهش در مطالعات ادیانی
🎙ارائه‎دهنده: دکتر سید حسن اسلامی اردکانی (استاد گروه دین‎شناسی دانشکده ادیان دانشگاه ادیان و مذاهب قم)
🔵 دبیر علمی: جناب آقای دکتر مرتضی پیروجعفری (پژوهشگر و مدرس حوزه و دانشگاه)
زمان: سه‎شنبه، 15 فروردین 1402، ساعت 10 تا 11:30
🏢 مکان: بلوار مدرس، نبش مدرس1، ساختمان مرکزی جامعه المصطفی، طبقه اول، سالن جلسات
🔗 لینک جلسه:
https://vce.miu.ac.ir/mashhad6
⛔️به شرکت‎کنندگان #گواهی_حضور تقدیم می‎شود.
📝 روزه‌خوری در سفر

اعضای خانواده چنان به منوی غذا خیره شده‌اند انگار دارند یک معادله چندمجهولی را حل می‌کنند. من هم خاموش نگاه می‌کنم تا تصمیم بگیرند. با خودم عهد کرده‌ام که امروز را هیچ نظری درباره غذا و دیگر مسائل ندهم و یکسره تابع جمع باشم. بالاخره عید است و بعد از کلی نشست‌های فشرده به این نتیجه رسیده‌ایم یک سفر یکروزه به جایی داشته باشیم. تا هم از برکات عید نوروز برخوردار شویم و هم از فیض ماه مبارک محروم نمانیم. بهترین گزینه یک شهر کویری بود که پس از دیدن بازار و مسجد جامعش الآن آمده‌ایم معروف‌ترین «رستوران سنتی» شهر ناهار بخوریم. بعد از کلی بالا و پایین کردن لیست غذا، همه به هم خیره می‌شوند. می‌گویم خُب سفارش بدهید! می‌گویند همه غذاها گوشتی است و غذای گیاهی ندارد. دوباره با دقت نگاه می‌کنند. نتیجه همان است. تنها غذای غیر گوشتی این «رستوران سنتی» کشک بادمجان است که آن هم به عنوان پیش‌غذا معرفی شده است. پیشخدمت می‌آید و از او می‌پرسیم که غذای گیاهی ندارید؟ می‌گوید: خیر. می‌گوییم که ما گیاهخواریم و رستوران را ترک می‌کنیم.

با رایزنی و کمی بحث و گفتگو تصمیم می‌گیریم به یک پیتزافروشی مدرن و البته خیلی معروف برویم. به آنجا می‌رسیم و می‌پرسیم که پیتزا سبزیجات دارید؟ پاسخ می‌دهد که بله. اما غذا را باید با خودتان ببرید! سالن خالی است و پر از صندلی. می‌پرسیم چرا؟ می‌گوید: «به ما دستور داده‌اند که غذا را در رستوران سرو نکنید، چون ماه رمضان است». می‌گویم که ما مسافریم! گناه ما چیست؟ می‌گوید: «فقط به یک رستوران اجازه داده‌اند تا در روز از مسافران پذیرایی کند». مقصودش همان رستوران سنتی است که ما ناکام ترکش کردیم. کمی مشورت می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم غذا را بگیریم و با خودمان ببریم جایی بخوریم. من پیشنهاد می‌کنم که درست روبروی همین رستوران و کنار پیاده‌رو بنشینیم و از لجشان ناهار بخوریم، البته نه خودم جدی هستم و نه دیگران جدی می‌گیرند.

پیتزای آماده شده را با چند نوشابه با خودمان بر می‌داریم و به کمک مسیریاب پارکی را در خیابان اصلی پیدا می‌کنیم. پر از رفت‌وآمد است. می‌رویم آنجا بر یکی از سکوها زیراندازی پهن می‌کنیم و سفره را می‌چینیم. گرسنه و خسته‌ایم و اصلاً فراموش می‌کنیم که در ماه مبارک داریم در ملأ عام روزه‌خوری می‌کنیم. با لذت و بگو بخند می‌خوریم. کسی هم انگار اصلاً توجهی ندارد که ما داریم چه می‌کنیم. غذا را که خوردیم بلند می‌شوم دوگانه‌ای بگزارم. با توجه به سایه و حرکت آفتاب قبله را پیدا می‌کنم و قامت می‌بندم. در حال نماز هستم که خانمی رد می‌شود و می‌گوید که قبله را اشتباه ایستاده‌ام و باید کمی به راست متمایل شوم. انگار این چپ‌گرایی همیشه کار دستم داده است،‌ حتی در یافتن قبله.

نتیجه اخلاقی داستان آنکه هم در ملأ عام روزه‌خواری کردم و هم نماز را رو به قبله نخواندم. مسئولیت دومی با من است؛ اما اولی چه؟ هنوز انگار متوجه نشده‌ایم که فلسفه قانون‌گذاری چیست و قرار است با قوانینی که وضع می‌کنیم چه کاری انجام دهیم. آیا می‌خواهیم تعداد روزه‌داران بیشتر شود یا روزه‌خواران کمتر؟ یا آنکه افراد را تشویق به روزه‌داری کنیم یا روزه‌خوری را بر آن‌ها سخت کنیم؟ پرسش این است که این دست قوانین در درازمدت چه پیامد یا پیامدهایی دارد؟

https://www.dinonline.com/41186/%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d9%81%d8%b1/
📝 فلسفه‌ورزی در يخبندان

خبرنگاري از آرني نِس پرسيد: «شما چرا كوهنوردي مي‌كنيد؟»
فيلسوف نروژي پاسخ داد: «شما ديگر چرا كوهنوردي را نمي‌كنيد؟»
اين پاسخ فيلسوف زيست‌محيطي نروژي نامور، نمونه‌اي از نگرش فيلسوفانه به پرسش‌ها و شيوه مواجهه با مسائل زندگي است. از خوبي‌هاي فلسفه شايد اين باشد كه حتي در بدترين و سردترين شرايط هم مي‌شود با آن سرگرم شد و خود را گرم كرد. فلسفه‌ورزي مهارتي است كه اگر خوب آموخته شود، به ابزار و امكانات خاصي نياز ندارد، كمي حوصله كافي است. ارلينگ كاگه، استاد فلسفه نروژي، در پي آن است تا نشان دهد حتي در دماي منفي 40 درجه سلسيوس قطبي و در نهايت تنهايي هم مي‌توان فلسفه‌ورزي كرد و از آن لذت برد. 
كتاب فلسفه براي كاوشگران قطبي                                                                   (Philosophy for Polar explorers, 2020)، حاصل تجارب و تأملات كاگه در سفر انفرادي به قطب جنوب و چله‌نشيني پوياي پنجاه روزه در آن فضاي نامتناهي است كه هيچ نشاني از مدنيت در آن نيست و تنها سكوت است و سپيدي. كاگه تجربه پيمودن قطب‌هاي شمال و جنوب و صعود به قله اورست، افزون بر پيمودن فاضلاب‌هاي شهري، را در كارنامه ورزشي خود دارد و در عين حال نويسنده‌اي نسبتا پركار و دست به قلم است. پيشتر در يادداشت «پياده‌روي درگاه خودشناسي» اين نويسنده و كتاب «پياده‌روي: گامي در هر لحظه» را در همين ستون معرفي كرده‌ام. در مجموع شخصيت جالبي است و انگار فارغ از دغدغه‌ها و نگراني‌هاي كساني چون ما، مي‌خواند، در دانشگاه درس مي‌دهد، كوهنوردي و طبيعت‌گردي مي‌كند و حاصل تأملات و يافته‌هاي خود را با خوانندگان به اشتراك مي‌گذارد.

كتاب فلسفه براي كاوشگران قطبي شانزده فصل دارد و در هر فصل نكته‌اي عملي از دل تجربه‌هاي سخت قطب‌نوردي بازگو مي‌شود. يكي از نكته‌هاي آموزشي اين كتاب آن است كه براي فعاليت‌هاي قدرتمندي از اين دست، نيازمند نظمي پولادين و پايدار هستيم. اين را كسي مي‌گويد كه هر بامداد ناچار بوده است كيسه‌خواب خود را در دماي منفي چهل درجه سر ساعت معيني ترك كند تا بتواند همه روز را تا دل قطب گام بردارد و از برنامه كلي خود عقب نيفتد. البته اين نظم بايد آگاهانه باشد و به همين سبب گاه لازم مي‌شود كه به شكلي خردمندانه و در صورت لزوم ناديده گرفته شود. ما عادت‌ها را مي‌آفرينيم تا كارمان را آسان كنيم، نه آنكه به دام آنها بيفتيم.

افزون بر نظم، ما در فعاليت‌هاي ماجراجويانه‌اي چون رفتن به دل قطب آن هم تك‌وتنها نيازمند شجاعت هستيم. اما شجاعت دقيقا چيست؟ آيا به معناي آن است كه حتما چون تصميم به رسيدن به هدفي گرفته‌ايم، بايد تا پاي جان براي رسيدن به آن بايستم؟ نه، گاه شجاعت آن است كه هر گاه ديديم هدف نادرست يا مبتذلي انتخاب كرده‌ايم، شجاعانه از پيگيري آن دست بكشيم. شجاعت چيزي نيست كه داشته باشيم، بلكه چيزي است كه با كارهاي مستمر خود به دست مي‌آوريم. 
فعاليت‌هاي پيچيده و سنجيده انساني افزون بر نظم و شجاعت، نيازمند انعطاف‌پذيري و بازنگري اهداف است.

 بايد با شكست خوردن كنار بياييم.رودريگو جوردن، از معروف‌ترين كوهنوردان امريكاي جنوبي، به نويسنده كتاب گفت كه تاكنون 350 تلاش براي قلل مختلف داشته است كه از اين ميان 120 صعود موفق، از جمله سه صعود از سه جبهه اورست، و 230 تلاش ناكام بوده و او تسليم شده است. سپس گفت به همين سبب است كه من هنوز زنده‌ام. اين گوهر شجاعت و هوشمندي و توان تحمل شكست است. همچنين نويسنده از فضيلت قناعت در قطب سخن مي‌گويد. او در ميان ميليون‌ها تن يخ، آموخت كه كمتر بيشتر است (Less is more) . با لقمه‌اي سير مي‌شد و اگر به اندازه مي‌خورد بيمار مي‌شد. 

اما شايد مهم‌ترين درس كتاب، بازگويي حقارت انسان در برابر عظمت طبيعت است. اين عظمت با مرور كتاب‌هاي بزرگ و انديشه‌هاي آنگونه حاصل نمي‌شود كه با زيستن در دل طبيعت و بازي‌هاي زيبا و گاه وحشي آن به دست مي‌آيد.

كتاب به زبان نروژي است كه به انگليسي ترجمه شده است و من آن را خواندم. البته اين كتاب به فارسي هم ترجمه هم شده است كه مشخصاتش چنين است: فلسفه سفر كاوشگرانه، ترجمه احسان هوشيار، نشر مرو، 1401. من اين ترجمه را نديده‌ام و عنوان ترجمه‌شده را مناسب و دقيق نمي‌دانم.


  https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/199665/


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 بر قله زليخا؛ رشته‌هاي ظريف انساني

تنها بر سنگي نشسته‌ام. حدود 22 كيلومتر كوهنوردي كرده‌ام و دارم به سرعت از قله پايين مي‌آيم. ابرهاي باران‌زا و پر صاعقه دارند بر فراز قله شكل مي‌گيرند و بهترين كار كاهش ارتفاع است. خسته شده‌ام. هم از طول اين مسير،و هم اينكه تقريبا نُه ساعت تمام است كه دارم كوهنوردي مي‌كنم و باد بالاي قله و در مسير آنقدر زياد بود كه نشد توقفي كنم و چاي دم كنم يا چيزي بخورم. خواب‌آلود شده‌ام. دوست دارم بخوابم. نمي‌دانم از كاهش قند خون است يا فرسايش عضلات يا از كم‌خوابي ديشب، چون ديروز ده ساعت رانندگي كردم و ديشب به پاي كوه رسيدم و چيزي در حد چهار ساعت بيشتر نخوابيدم. در همين فكرها هستم كه ناگهان حس مي‌كنم در هوا هستم. 

چند نفري اطرافم را گرفته‌اند و سوال پيچم مي‌كنند. عين كادر اورژانس؛ يكي از سنم مي‌پرسد و ديگري از سابقه بيماري و فشار و سومي از اينكه آيا درد خاصي در عضلاتم حس مي‌كنم. گيج شده‌ام. در همين حال يكي شكلاتي در دهانم مي‌گذارد و ديگري نوشابه به من تعارف مي‌كند. يكسره هم حرف مي‌زنند و رايزني مي‌كنند، درست مانند كارآموزاني كه فرصت يافته‌اند مهارت امداد و نجات خود را بيازمايند. در همين حال، باران نصيحت است كه بر من مي‌بارد: «بچه جان، چرا تنهايي صعود مي‌كني؟ هيچ ‌وقت تنهايي بالا نيا!» من هم نه حوصله پاسخ دارم و نه ناي آن را. تشكر مي‌كنم و مي‌گويم حالم خوب است، اما همين طور شكلات و نوشابه به سويم سرازير مي‌شود. سعي مي‌كنم با سوالات معنادار به آنها نشان بدهم واقعا حالم خوب است، اما تن نمي‌دهند. يكي كوله‌پشتي مرا به زور بر دوش مي‌اندازد و ديگري عصاهاي كوهنوردي را به دست مي‌گيرد و سومي اصرار مي‌كند كه مي‌خواهم تو را به كول بگيرم. بدن نسبتا تنومندي دارد و مي‌گويد كه تو وزني نداري، 65 كيلو كه بيشتر نيستي! اصلاح مي‌كنم كه «61 كيلو» مي‌خندد و مي‌گويد بهتر. مي‌خواهم بلند شوم و به راهم ادامه دهم، اما مصرانه مي‌خواهند كه استراحت كنم و چون تن نمي‌دهم، يكي اين دستم را مي‌گيرد و ديگري آن دستم را مبادا هنگام راه رفتن زمين بخورم. كاملا هوشيار و بر خودم مسلط هستم. اما باور نمي‌كنند. من هم كمي اجازه مي‌دهم كه به لطف‌شان ادامه دهند و با هم سرازير مي‌شويم. 

در مسير بالا رفتن با دو، سه نفر از آنها سلام و عليكي كرده‌ و اطلاعاتي رد و بدل كرده‌ايم. آدم‌هاي جالبي هستند. لهجه خوش تركي دارند. از اروميه و تبريز با هم قرار گذاشته‌اند و حالا دارند قله‌هاي مختلف بلند كشور را صعود مي‌كنند. برخي بازنشسته و برخي هنوز شاغل هستند، اما روحيه و شادابي آنها كم‌مانند است. آن كه بازنشسته است با ديدن برف‌ها در آنها شيرجه مي‌زند و بي‌پروا مي‌غلتد، گويي ده، دوازده سال بيشتر ندارد. از لذت كوهنوردي و از صرف اوقات فراغت مي‌گوييم و تجربه‌هاي مختلف. شماره تلفن مي‌دهيم و گفت‌وگو كه طرف ما هم بياييد. هنوز نمي‌دانم كه چه اتفاقي برايم افتاده بود و آنها چگونه متوجه حالم شدند. ظاهرا دچار اُفت فشار شدم و هنگام برخاستن يا زمين خوردم يا داشتم زمين مي‌خوردم كه آنها متوجه مي‌شوند و سراغم مي‌آيند. يك ساعت باقيمانده را تا قرارگاه كوهنوردي با هم گپ و گفت داريم و آنها به تدريج قانع مي‌شوند كه حالم خوب است و كوله‌پشتي‌ام را با اكراه پس مي‌دهند و دستم را رها مي‌كنند.

محبت و لطف آنها برايم جالب و تامل‌برانگيز است. هر كس شغلي دارد و اين فعاليت كوهنوردي نخ تسبيحي است كه آنها را به هم گره زده است. نوعي رفتار برابرانه و برادرانه با هم دارند. بي‌ادعا و صادق و راحت هستند. كمابيش تجربه‌هاي خوب نظري و عملي دارند و در كوهنوردي اهل بخيه‌اند. داريم از قله قولي زليخا، بلندترين قله استان كردستان، باز مي‌گرديم. اما همه كساني كه امروز ديده‌ام، ترك‌زبان هستند. مي‌پرسم كه چرا در اينجا امروز همه ترك هستند؟ يكي از آنها مي‌خندد و متلكي از نوع خودزني اخلاقي به زبان مي‌آورد. فضا متفاوت شده است و بگوبخند ادامه پيدا مي‌كند. چرا اين افراد اين‌گونه رنج كمك به كسي را به جان مي‌خرند بي‌آنكه او را بشناسند يا انتظار رفتار متقابلي داشته باشند؟ اينجاست كه نظريه‌هاي اخلاقي يكه‌گرايانه يا تماميت‌خواهانه كه همه‌ چيز را به وظيفه يا منفعت يا اصلي مشخص باز مي‌گردانند، از پاسخ به اين سوال ناتوان مي‌شوند. به پايين مي‌رسيم. ده ساعت كامل كوهنوردي و پيمايش مسافت 25 كيلومتري و خلسه ناخواسته به پايان مي‌رسد. خداحافظي مي‌كنم و با آنكه اصرار دارند، استراحت كنم و بعد راهي شوم، همان موقع راه بازگشت را در پيش مي‌گيرم، با تجربه تازه‌اي از مواجهه با انسان‌هايي شريف و بي‌تكلف.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
دانشگاه ادیان و مذاهب با همکاری موسسه لوک۱۰ برگزار میکند
وبینار «دین و محیط زیست»
زمان: دوشنبه ۱۱ اردیبهشت
ساعت: ۱۹:۳۰
زبان وبینار: انگلیسی
علاقه‌مندان به حضور در این وبینا می‌توانند از طریق لینک el.urd.ac.ir/1 با پسورد ۲۲ وارد این وبینار شوند.
University of Religions and Denominations, in collaboration with Luke 10 organization, is holding a webinar on "Religion and Environment"
May 1,2023

Link: el.urd.ac.ir/1
password: 22
📝 واگرا؛ ويران‌شهرهاي‌ آرماني

فيلم سينمايي واگرا (نيل برگر، 2014) -كه به «سنت‌شكن» ترجمه معروف شده است- دوباره ما را در برابر ايده‌هاي ويرانگر آرمان‌شهري و نتايج پيش‌بيني‌ناپذير آن قرار مي‌دهد. اين فيلم ساينس- اكشن- فيكشن، يك‌جا ايده‌هاي مدينه فاضله‌ افلاطوني و ناقدان چنين آرماني (مانند آلدوس هاكسلي و جرج اورول) را كنار هم مي‌گذارد و تماشاچي را با جذابيت‌هاي بصري سرگرم مي‌كند.  از سويي برخي متفكران در پي بهبود جامعه و وضع مردمان بوده‌اند و ايده‌هايي براي رسيدن به اين آرمان و هنجارهايي براي تحقق آن وضع مي‌كرده‌اند. ازسوي ديگر اين دغدغه گاه به شكل خطرناكي به مهندسي انسان و تلاش براي نابودي هويت او و بر ساختن هويت‌هاي تازه و غالبا يك‌دست براي همه مردم تبديل مي‌شده است. در برابر چشم‌انداز زيباي افلاطوني هاكسلي، در رمان دنياي قشنگ نو، نشان مي‌دهد چنين منظري مي‌تواند به مسخ آدمي منتهي شود. واگرا داستان شهر شيكاگو در آينده‌اي تخيلي است كه در آن مردم به چند گروه مشخص تقسيم شده‌اند. برخي شجاع هستند، برخي متفكر، برخي صلح‌طلب و برخي فداكار و هر كس بايد در همان گروهي كه انتخاب كرده است، تا ابد باقي بماند. در چنين جامعه‌اي كه قرار است هر كس يك نقش و تنها يك نقش داشته باشد، كساني كه در هيچ گروهي نگنجند و به يكسان بخواهند شجاع و حكيم باشند، واگرا (Divergent)، متفاوت و مخالف‌خوان شمرده مي‌شوند و مانند خروس بي‌محل نابود مي‌شوند. مشكل افراد واگرا اين نيست كه مخالف سنت يا سنت‌شكن هستند، آنها صرفا متفاوت هستند و به جاي همگرايي تمايلات واگرايانه دارند و براي كشتن‌شان همين گناه كافي است، به همين سبب آزمون‌هايي طراحي مي‌شود و همه بايد آنها را بگذرانند و تكليف‌شان را با نقش‌شان مشخص كنند. قهرمان فيلم دختري است به نام بئآتريس، يا بعدها تريس، كه به دليل آنكه با هيچ گروهي انطباق كامل ندارد و به نحوي از همه آنها فراتر مي‌رود، ناگزير مي‌شود براي زندگي خود بجنگد و مسير خود و شهرش را دگرگون كند. 
تجربه چين كمونيست و تلاش رهبراني كه مي‌خواستند همه مردم لباس متحدالشكل بپوشند و حتي زنان و مردان هم در پوشاك يكسان باشند، يا آلمان نازي كه در پي به‌نژادي و پاكسازي قومي برآمد، نشان مي‌دهد كه نگراني كساني چون اورول به‌حق بوده است. 
پيام اصلي فيلم واگرا آن است كه نخواهيم همه مردم بهترين باشند، نخواهيم جامعه سرشار از قديسان باشد، نخواهيم ژن‌هاي مردم را دستكاري كنيم تا به آرمان‌هاي خود برسيم. آدم‌ها را به خالص و ناخالص تقسيم نكنيم. بياييم مردم را كمابيش همان‌گونه كه هستند پذيرا باشيم. اما اين ايده همان‌قدر كه ساده است، پايبندي به آن دشوار است و گويي همه ما در خود عطشي بي‌پايان داريم تا ديگران را شكل بدهيم و دست به مهندسي انساني در عميق‌ترين لايه‌هاي آن بزنيم. اين رسيدن به «ترين» حال چه «بهترين» باشد چه «برترين» و چه «قوي‌ترين»، به رفتارهاي هولناكي انجاميده است؛ از راه‌اندازي گولاك در اتحاد جماهير شوروي سابق گرفته تا كشتار گسترده شهروندان به دست خمرهاي سرخ در كامبوج. با اين همه، گويي هنوز آماده فراگرفتن اين درس نيستيم.

هنگام خواندن كتاب مداخله‌هاي توانمندي‌هاي منشي (Niemiec, 2018) با اين فيلم آشنا شدم. بحث اصلي اين كتاب درباره فضايل است و بخشي از آن درباره افراط يا تفريط در كاربست توانمندي‌هاي منشي است. به اين معنا كه همه توانمندي‌هاي منشي يا فضايل، مانند مهرباني يا دلاوري، در شكل افراطي آن مي‌تواند به ضد خود تبديل شود. به همين مناسبت، اين فيلم به عنوان نمونه سينمايي افراط در كاربست برخي توانمندي‌ها معرفي شده بود. مشكل اصلي افراد گروه‌بندي‌شده در اين جامعه كه در فيلم واگرا نشان داده مي‌شود آن است كه براي مثال، افراد شجاع فقط شجاعت داشتند و قادر نبودند كه اين شجاعت را با خردمندي تركيب و تعديل كنند و ازسوي ديگر افراد صلح‌طلب به دليل صلح‌طلبي بيش از حد قرباني آدم‌هاي نترس و پرخاشگر مي‌شدند. به اين معنا، اين فيلم درسي مي‌دهد كه مراقب باشيم فضايل را در خودمان به شكلي متعادل پرورش دهيم و انسجام انديشگي و اعتدال عملي داشته باشيم.

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/200245/

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 استراتژي‌هاي سگانه

يك ساعت است كه دارم داخل پارك جنگلي نور مي‌دوم. از مسير اصلي دور شده‌ام و ديگر نشاني از آدميزاد ديده نمي‌شود. تنها صداي پرندگان است كه بر محيط سايه ‌افكنده است. هوا دارد تاريك مي‌شود و ديگر چندان نشاني از نور خورشيد ديده نمي‌شود. در خودم فرو رفته‌ام و پاهايم خود به خود پيش مي‌روند. هم خسته‌ام و هم به حالت بي‌تفاوتي رسيده‌ام. فقط بايد اين آهنگ را حفظ كنم. صداي داركوب‌هايي كه عين دريل دارند درختان را سوراخ مي‌كنند، مسحورم مي‌كند.

در همين حال هستم و به صداي تبرهايي كه از دور مي‌رسد گوش مي‌كنم كه ناگهان پارس چند سگ خشمگين رشته‌هاي خيالم را پاره مي‌كند. بارها و بارها در معرض پارس سگ‌ها و گاه تاخت و تاز آنها قرار گرفته‌ام و البته تاكنون هم اتفاق خاصي نيفتاده است. با اين حال، انگار هرگز اين حادثه قرار نيست عادي شود. تا خودم را جمع و جور كنم، چهار سگ درشت اندام و تميز كه معلوم است موقعيت اجتماعي و غذايي خوبي دارند و سر سفره صاحبان‌شان نشسته‌اند به سمتم مي‌تازند. مدت‌ها است كه دارم تمرين مي‌كنم زبان سگ‌ها را ياد بگيرم. از شكل دويدن مستقيم و تيز آنها مشخص است كه هيچ شوخي ندارند و كاملا خصومت‌آميز به من نگاه مي‌كنند. قرار نيست كه در اين جنگل خلوت خبري از سگ باشد. نگاهي مي‌كنم و چند نفر را در دل جنگل مي‌بينم كه دارند تنه درخت مي‌شكنند. تا به خودم بجنبم، سگ‌ها دوره‌ام مي‌كنند. اين استراتژي خاص سگ‌ها است، به شكل دقيقي قرباني خود را محاصره و حلقه را آرام آرام تنگ مي‌كنند. من متوقف شده‌ام و سعي مي‌كنم كه هيچ حركت اضافي نكنم. خيلي آهسته عقب عقب مي‌روم. اما سگ‌ها با دقت و با هماهنگي و البته كمي تندتر حلقه را تنگ‌تر مي‌كنند.

مراقب هستم كه پشت سرم قرار نگيرند. يكي از آنها كه بعد متوجه مي‌شوم اسمش جك است، دارد پاهايم را ورانداز مي‌كند. انگار دارد فكر مي‌كند كجا را گاز بگيرد بهتر است. من هم به چشمانش و دندان‌هايش نگاه مي‌كنم و در انديشه‌ام كه اگر گاز بگيرد، چقدر آسيب مي‌زند. همه اين اتفاقات در عرض چند ثانيه رخ مي‌دهد. صدايي از آن جمع بلند مي‌شود كه «برگرد، سگ‌ها گاز مي‌گيرند!» انگار به من برخورده است، داد مي‌زنم كه من دارم مي‌دوم و مي‌خواهم ادامه بدهم. يكي از آنها داد مي‌زند: «جك، جك، برگرد!» تعجب مي‌كنم. داريم حتي بر سگ‌هاي خودمان نام‌هاي خارجي مي‌گذاريم. من هم آهسته مي‌گويم: «جك، آرام باش!» با تعجب و اندكي غرور به من نگاه مي‌كند و شايد با خودش فكر مي‌كند كه من چقدر مهم هستم كه حتي غريبه‌ها هم اسمم را مي‌دانند. 

با آنكه صاحب‌شان صداي‌شان زده است، برنمي‌گردند، اما آرام شده‌اند و ديگر كمتر تهديدآميز به نظر مي‌رسند. اين جك ليدر آنها است. مديريت تعقيب و گريز به عهده او است. جلوتر از همه به سويم آمده است و الان هم از آنها جلو افتاده است. اما همين كه مقداري فاصله مي‌گيرد، مي‌ايستد تا دوستانش برسند. اين دومين استراتژي سگ‌ها است. به‌شدت به كار جمعي باور دارند. هيچ تكروي و خودنمايي ندارند. در عين حال كه كمي ترسيده‌ام و از برنامه دويدن عقب افتاده‌ام، غرق اين رفتار سنجيده سگانه هستم. خيلي دقيق و منظم، پس از اجراي اولين استراتژي و تنگ كردن حلقه محاصره، دارند مرا از قلمرو خود دور مي‌كنند. شروع كرده‌ام به دويدن، اما خيلي آرام و رو به آنها و گاه عكسي هم از آنها مي‌گيرم. آنها هم با ريتمي معين و كنترل شده دنبالم مي‌كنند. اما اين دفعه قصدشان حمله نيست، بلكه حفظ قلمرو است. تاكنون با تجربه شخصي خودم سه استراتژي سگانه را شناسايي كرده‌ام. يكي هارت و پورت و پارس كردن است. سگ‌ها به راحتي از اين استراتژي بي‌هزينه براي مرعوب كردن ديگران استفاده مي‌كنند؛ يك استراتژي غالبا كارآمد. دومين استراتژي آنها در حمله، همكاري تيمي و پرهيز از تك‌روي است. سومين استراتژي محافظت از قلمرو و دور نشدن از آن است. پس از آنكه كمي دور مي‌شوم، اول سگ‌هاي ديگر و آخر كار هم جك برمي‌گردد. بيست دقيقه بعد كه دوباره اين مسير را بازمي‌گردم، باز صداي پارس سگ‌ها را مي‌شنوم، اما اين دفعه در جاي خود هستند و ديگر نزديك نمي‌شوند. فقط دارند هشدار مي‌دهند كه ما هنوز هستيم. با آرامش و دانشي تازه و در هوايي تاريك راهم را ادامه مي‌دهم و با خود فكر مي‌كنم كه سگ‌ها چه استراتژيست‌هاي قدرتمندي هستند.

  http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/201217/


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 چيرگي بر تله‌هاي ذهني

اخيرا كتابي خواندم كه افزون بر عنوانش، نامي كه ناشر براي آن مجموعه انتخاب كرده بود برايم جالب بود. دانشگاه استنفورد «فروست» مجموعه‌اي منتشر مي‌كند با عنوان مختصر استنفورد (Stanford Briefs). در اين مجموعه، انتشارات دانشگاه يك كتاب جدي و دانشگاهي را با كمترين ارجاعات و كنار گذاشتن زبان فني و تكنيكي براي استفاده عموم منتشر مي‌كند. عنوان كتاب اين است «گشودن تله‌هاي ذهني رهبري؛ چگونه در دوران پيچيدگي شكوفا شويم» (2019). ايده اصلي كتاب آن است كه مغز ما براي رفتار در جهان پيچيده امروز طراحي نشده است و گويي ما داراي سيستم‌عاملي قديمي هستيم كه قادر به درك و فهم پيچيدگي‌هاي جهان امروز نيست. طراحي شگفت‌انگيز مغز ما براي جهاني قديمي، آرام و كمتر به‌هم پيوسته طراحي شده است، پس نيازمند بازطراحي آن در جهان پيچيده امروز هستيم.

اين مايه اصلي بسياري از كتاب‌هايي است كه در عرصه علوم عصب‌شناختي يا علوم‌شناختي منتشر مي‌شود. مغز ما، بر خلاف تصور كهني كه از آن داريم، خيلي هم ساختار دقيقي ندارد. بلكه سرشار از «گپ» و «باگ» و «نويز» و خلاصه همه جور عيب و نقصي است. خواندن اين دست كتاب‌ها حسابي ما را سرخورده مي‌كند تا جايي كه در عقل خودمان شك اساسي مي‌كنيم. با اين حال، كورسويي از اميد وجود دارد و انگار مي‌توانيم همه آنها را با همين مغز عليل خودمان بشناسيم و آنها را رفع و رجوع كنيم.

نويسنده كتاب خانم جنيفر گاروي برگر كه فارغ‌التحصيل دانشگاه هاروارد است، كارش (افزون بر داشتن يك موسسه تربيت رهبري) آن است كه براي مديران ارشد كارگاه بگذارد و آنها را با موانع و تله‌هاي ذهني آشنا كند و راه غلبه بر آنها را بياموزاند. 

به نوشته او در مغز ما پنج چيز عجيب (quirk) وجود دارند كه در گذشته كارايي كافي داشتند و خيلي مفيد بودند، اما امروزه ديگر كارآمد نيستند و به مانعي براي تفكر درست تبديل شده‌اند. اين پنج دام عبارتند از: (1)تله داستان‌هاي ساده و ساده كردن امور (2) تله خود را بر حق ديدن (3) تله تلاش براي جلب موافقت و يافتن راه ميانه (4) تله تلاش براي كنترل امور و پيرامون خود و (5) تله حفظ خود و دفاع از آن و خود را امري تثبيت‌شده ديدن.

ما به داستان‌هاي سرراست بيش از واقعيت اهميت مي‌دهيم. خود را در مجموع برحق و ديگران را خطاكار مي‌دانيم، در نتيجه توطئه‌انديشانه به هر چيزي كه مخالف نظر ما است، مي‌نگريم و مي‌خواهيم با قطعيت زندگي كنيم. كسب موافقت ديگران و همسويي و همرنگي براي‌مان اهميت حياتي دارد. مي‌خواهيم تا جاي ممكن همه‌چيز را مهار كنيم و بر اوضاع مسلط باشيم و سرانجام آنكه فكر مي‌كنيم هر تغييري كه بايد كرده باشيم، تاكنون كرده‌ايم و ديگر تغييري نخواهيم كرد و به اوج هويت خود دست يافته‌ايم.

در گذشته، اين تله‌ها هويت ما را حفظ مي‌كرد، مايه همبستگي اجتماعي مي‌شد، تكليف ما را در شرايط بغرنج مشخص مي‌كرد و ما را از دغدغه خودشناسي و تغيير خويش باز مي‌داشت. اما در جهاني سرشار از عدم قطعيت و رخدادهاي پيش‌بيني‌ناپذير اين سوگيري‌هاي پنجگانه ذهني به دامي تبديل مي‌شوند كه اجازه فهم واقعيت و تعامل درست با آنها را از ما مي‌گيرند. در نتيجه، آنچه زماني براي ما حياتي بوده است، اينك فناي ما را رقم مي‌زند.
پس از آنكه نويسنده به استناد يافته‌هاي تازه علوم‌شناختي اين تله‌ها و جلوه‌هاي آنها را برمي‌شمارد، مي‌كوشد راه‌هايي براي برون‌شد از آنها به دست دهد. برخي از اين راه‌ها آن است كه باور كنيم كه امور پيچيده واقعا پيچيده هستند و دست از ساده‌سازي بكشيم؛ از تلاش براي حفظ يك هويت به هر قيمتي دست بكشيم و بدانيم كه همان‌گونه كه در طول زمان شكل گرفته‌ايم باز در ادامه زندگي خود شكل‌هاي تازه‌اي به خود خواهيم گرفت؛ با خودمان و عواطف‌مان پيوند نزديك‌تري برقرار كنيم و دست به خودشناسي بزنيم؛ به جاي مهار بيرون، بكوشيم بر پيرامون خود تاثيرگذار باشيم و سرانجام ابهام را به مثابه بخشي از جهان بپذيريم و با آن كنار بياييم. اين كتاب ترجمه شده است كه آن را نديده‌ام (بودن در عصر پيچيدگي و ابهام، ترجمه محمد حسين نقوي و ايمان سرايي، نشر ميلكان). اين‌هم مشخصات عنوان اصلي كتاب براي علاقه‌مندان: 
Unlocking leadership mindtraps: how to thrive in complexity, Jennifer Garvey Berger, Stanford briefsAn Imprint of Stanford University Press.


http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/201709/

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 فرمان تو بردم و اميد آوردم


همه فضيلت‌ها به نحوي مساله‌ساز هستند و اميد مساله‌سازتر. فضيلت منشي است كه در فرهنگ‌هاي مختلف ستوده مي‌شود، مانند دلاوري. اما از اين سطح كه گذشتيم دشواري‌ها آغاز مي‌شود. فرق بين دلاوري و بي‌باكي چيست؟ آيا هر دو خوب هستند؟ كه نيستند. از اين سطح كه بگذريم باز بحث‌هاي ديگري آغاز مي‌شود كه ناظر به شيوه كسب اين فضايل است. اما به فضيلت اميد كه مي‌رسيم، با دشواري‌هاي ديگري مواجه مي‌شويم. پيش‌تر در يادداشت «فضيلت دشوار» به برخي مشكلات فضيلت اميد اشاره كردم. اما همه سخن اين نيست. مساله آن است كه درباره اميد اختلاف نظر جدي وجود دارد و در حالي كه برخي با اشاره به اسطوره جعبه پاندورا، اميد را ارزشمند مي‌شمارند، پاره‌اي از متفكران يكسره آن را بي‌ارزش و مايه استمرار رنج مي‌دانند.
در حالي كه اين بحث‌هاي فلسفي و اخلاقي درباره اميد ادامه دارد، روانشناسان به فربهي و ملموس ساختن آن مي‌پردازند و اين بحث را از حالت نظري و انتزاعي بيرون مي‌كشند و مي‌كوشند در زندگي روزانه اهميت و ابعاد آن را نشان دهند. روانشناس معروفي كه درباره اميد نظرورزي كرده و نوشته‌هاي ماندگاري بر جاي نهاده، ريك اسنايدر است. جذابيت نظريه اميد او در آن است كه در اميد سه عنصر را شناسايي مي‌كند و آنها را مولفه‌هاي اصلي اميد مي‌شمارد. با حضور اين سه مولفه است كه اميد از خوش‌بيني يا خوش‌خيالي جدا مي‌شود و به فعاليتي پويا تبديل مي‌گردد. نخستين مولفه اميد از اين منظر عبارت از است هدف. اميد واقعي هميشه معطوف به هدفي معين است، نه خوش‌بيني كلي به بهبود اوضاع. دومين مولفه اميد باور به وجود راه‌هايي براي تحقق آن هدف است و سومين مولفه باور به خويشتن خويش است كه «من» مي‌توانم اين راه را بيابم و با همه دشواري‌ها به هدف خويش برسم. بدين‌ترتيب، در حالي كه خوش‌بيني صرفا نوعي نگاه عمومي يا خنثي به آينده بهتر است، در اميد ما همواره متوجه هدفي مي‌شويم. براي نمونه، هدفي چون گسترش فرهنگ احترام به محيط زيست را انتخاب مي‌كنيم، سپس راه‌هايي براي رسيدن به آن را شناسايي مي‌كنيم و آن را ممكن مي‌شماريم. سرانجام و از همه مهم‌تر خودمان را قادر به ايفاي نقشي در اين مسير مي‌دانيم. اينجاست كه اميد از يك نگرش خنثي به نيروي محركي در زندگي روزانه ما تبديل مي‌شود. داشتن هدف نيروهاي پراكنده ما را متمركز مي‌كند و به كارهاي پريشان ما جهت مي‌دهد. باور به وجود راه‌هايي براي تحقق اين هدف ما را به كاوش و تلاش بر مي‌انگيزد و سرانجام حس عامليت در ما زنده مي‌شود و به جاي آنكه منتظر باشيم تا اتفاق خوبي بيفتد، مي‌كوشيم اتفاق خوبي را رقم بزنيم.

كتاب «شكوفاندن اميد: ساختن آينده‌اي كه مي‌خواهيد براي خودتان و ديگران» با همين ايده اساسي شروع مي‌شود و مي‌كوشد در 14 فصل ابعاد عملي اميد را نشان بدهد. نويسنده آن شين جي. لوپز، محقق ارشد موسسه گالوپ و شاگرد ريك اسنايدر است و در اين كتاب كه بر اساس مطالعات گسترده روان‌شناختي و تجارب عملي استوار است، جايگاه واقعي اميد را نشان مي‌دهد و بر آن است كه بخشي از زندگي خوب در گرو داشتن اميد است.

با ديدن كساني كه اميد بالايي دارند، نورون‌هاي آينه‌اي ما فعال مي‌شوند و مي‌كوشيم مانند آنها شويم و بدين‌ترتيب رشد كنيم و گسترش يابيم. در حالي كه غالبا بر اهميت هوش تاكيد زيادي مي‌شود، اميد نقشي اساسي در آينده‌سازي ما دارد. مطالعات گسترده نشان مي‌دهد كه اشخاص اميدوار درد را بيشتر تاب مي‌آورند و اين اميد به آينده موجب رفتارهاي سلامت‌زاي بيشتر و تغذيه مناسب‌تر و فعاليت ورزشي بيشتر و عمر طولاني‌تر مي‌شود. اميد تنها يك رويكرد رازآلود نيست، بلكه عاملي است كه كل زندگي و رفتار روزانه را جهت مي‌دهد و موجب شكل دادن به آينده مي‌شود. به اين معنا اميد با خوش‌بيني و آرزوانديشي فرق مي‌كند.
در واقع، خوش‌خيالي و آرزوانديشي ما را فلج مي‌كند و از فعاليت باز مي‌دارد. كتاب‌هاي خودياري كه مرتب شعار مي‌دهند كافي است ذهن‌تان را مديريت كنيد و خودگويي مثبت داشته باشيد، به واقع مانند فست‌فود فكري، ذهن ما را ناتوان مي‌كنند و هيچ نتيجه عملي ندارند. با انديشيدن به پول، كيف‌مان پر از پول نمي‌شود ولي موجب نوعي كرختي عملي در ما مي‌شود.
اميدواري به معناي نديدن تلخي‌ها و خودفريبي نيست، بلكه بيانگر آن است كه آينده ما لزوما در گرو وضع فعلي ما نيست و مي‌توانيم با عمل خويش آينده‌هاي محتملي را رقم بزنيم. كتاب شكوفاندن اميد يا محقق ساختن اميد، بحث اميد را در سطوح مختلف فردي و اجتماعي و آموزشي بيان مي‌كند و خواننده را به دقت در مفاهيم و اقدامات عملي برمي‌انگيزد. اين هم مشخصات كامل كتاب براي علاقه‌مندان:
Making hope happen: create the future you want for yourself and others, Shane J. Lopez, Atria Books, 2013.

  

سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 هوش ميان‌فرهنگي و گردشگري

چشمم به مجموعه زيباي باغ گل‌ها مي‌افتد. وارد مي‌شوم؛ بايد بليت بخرم. نگاهي مي‌كنم؛ 20 هزار تومان ورودي آن است. در مجموع مي‌ارزد. چشمم مي‌افتد به يك نرخ ديگر كه براي خارجي‌ها است، 120 هزار تومان. كمي سنگين است. خوشحال مي‌شوم «خارجي» نيستم و ارزان با من حساب مي‌شود. بعد فكر مي‌كنم كه اگر خارجي‌ها بخواهند 120 هزار تومان پرداخت كنند، چند يورو مي‌شود؟ حدود دو يورو يا شايد هم كمي بالا پايين‌تر. اما اگر قرار بود كه همان 20 هزار تومان را پرداخت كنند، مي‌شد، چيزي حدود 33 سنت. خيلي «ضايع» است اين مبلغ. بهتر بود كه اصلاً نگيرند يا همين 120 هزار تومان را بگيرند. باز كمي آبروداري است.

ولي واقعا چرا اين تفاوت وجود دارد؟ براي سازمان مربوطه چه فرقي مي‌كند كه گردشگر ايراني يا خارجي باشد؟ خُب، پاسخ ساده‌اش اين است كه آنها ارز دارند و شهروند اين كشور نيستند و ما بايد درآمدزايي كنيم. به نظر معقول مي‌رسد. اما بعد فكر مي‌كنم هنگامي كه در وين يا فرانكفورت يا جاهاي ديگر اروپا (و حتي دهلي نو يا هراره در آفريقا) موزه يا باغ‌ گل‌ها مي‌رفتم، چنين تفاوتي وجود نداشت. در اروپا قيمت بليت‌ها از 8 يورو تا 20 يورو متغير است. تصور كنيد ميانگين بليت‌ها 10 يورو، يعني حدود 600 هزار تومان باشد. در يكي از سفرهايم فكر كنم حدود 12-10 موزه و جاي ديدني ديگر رفتم كه بيش از 100 يورو شد (البته آن موقع هر يورو 2-1 هزار تومان بود) و به قيمت امروز حدود 6 ميليون تومان مي‌شود. اينك تصور كنيد مسوولان آن مراكز مانند ما عقل كل نيستند و اين‌گونه به درآمدزايي فكر نمي‌كنند. وگرنه مي‌گفتند كه «خارجي‌ها» يعني مشخصاً من و امثال من بايد 6-5  برابر پرداخت كنيم و مثلا بليت بازديد از باغ گياه‌شناسي يا خانه گوته 50 يورو براي من باشد، يعني 3 ميليون تومان. و اگر من مي‌خواستم ده تا مركز ديدني بروم مي‌شد 500 يورو. خدا را شكر كه عقل اقتصادي اين اروپايي‌ها مثل ما كار نمي‌كند و گرنه بايد قيد همه مراكز ديدني را مي‌زدم.

از جنبه اقتصادي قضيه كه بگذريم، تصور كنيد يك گردشگر اروپايي كه از قضا مدير يك مركز فرهنگي و يك باغ گياه‌شناسي يا موزه مردم‌شناسي است، به اصفهان مي‌آيد و اين تفاوت را و مشخصا تبعيض را مشاهده مي‌كند. در اين صورت چه حسي به او دست خواهد داد؟ نوعي حس بيگانگي، تفاوت، جدا شدگي و ديواري كه او را از مردم ايران جدا مي‌كند. و البته بايد اميدوار باشيم كه احتمالا آن قدر عاقل خواهد بود كه نخواهد همين منطق را در كشور خودش ضد «خارجي‌ها» پياده كند.
نكته‌اي كه برايم عجيب است، اين است كه اين تفاوت و تبعيض را من مشخصا در چند كشور اسلامي، يعني ايران، سوريه و لبنان مشاهده كردم. براي نمونه، در سوريه با عرب‌ها يك جور حساب مي‌كردند و با من ايراني به عنوان «اجنبي» يك جور ديگر و پول بليت بيشتري مي‌گرفتند. در قلعه صلاح‌الدين ايوبي، در حلب همين اتفاق براي من افتاد. بليت‌فروش به عرب‌ها بليت ارزان مي‌داد و مي‌خواست به من «اجنبي» بليت را دلاري حساب كند كه خيلي مي‌شد. خلاصه با كلي بحث و جدل و عربي حرف زدن، قانعش كردم كه مرا دست كم «نيمه‌عرب» حساب كند و ارزان‌تر بگيرد. اما تلخي اين تفاوت را هنوز بعد از سال‌ها در كامم حس مي‌كنم. فرهنگ اسلامي كه قرار بوده است تفاوت‌ها را بي‌اعتبار يا كمرنگ كند، عملا به دست مقامات به عاملي براي تمايز و تفاوت‌گذاري تبديل شده است. 

واقعاً بايد كسي بررسي كند مجموع اين پولي كه بابت تفاوت از گردشگران خارجي گرفته مي‌شود، چند «ميليون!» دلار مي‌شود و سپس هزينه‌هاي فرهنگي بلندمدت آن را برآورد كند و بعد جمع‌بندي كند. مشكل ما ظاهرا آن است كه فكر مي‌كنيم از همه ‌چيز بايد پول درآورد و منطق «از آب كره گرفتن» را حتي در عرصه‌هاي فرهنگي و زيست‌محيطي به كار مي‌گيريم.
 
  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 بازخواني‌هاي واقعه عاشورا


تفكر و زيست شيعيان با نام و ياد امام حسين (ع) گره خورده است و نام او حتي هنگام آب نوشيدن بر زبان جاري مي‌شود. نه تنها حركت سيدالشهدا و واقعه عاشورا زندگي شيعيان را در سراسر تاريخ شكل داده است، بلكه طي چند دهه اخير حتي برخي متفكران اهل سنت، مانند عباس محمد عقاد و بعد الرحمان الشرقاوي نيز به اين ماجرا پرداخته و كوشيده‌اند از آن الهام بگيرند و اهميت آن را باز گويند. با فرا رسيدن دهه اول محرم، چهره كشور دگرگون مي‌شود و مردم خود را آماده مناسك و شعايري خاص مي‌كنند.

چنان نام حسين با تشيع گره خورده است كه نمي‌توان اين دو را از هم جدا كرد. از سنتي‌ترين مردم تا نوانديش‌ترين آنها خواسته و ناخواسته به اين ماجرا پاسخ مي‌دهند و به آن متناسب با نگرش خود نگاه مي‌كنند. به اين معنا كه هر كس و هر نسلي مي‌كوشد حسين را به قامت خود درآورد و تفسيري مناسب از نهضت يا حركت يا قيام حسين(ع) به دست دهد. در صد سال گذشته بحث‌هاي متعدد و كتاب‌هاي گوناگوني درباره امام حسين (ع) و رفتارهاي شيعيان در قبال او منتشر شده كه خود عرصه‌اي پربار براي تفكر و انديشه‌ورزي است. برخي متفكران بخشي از كار علمي خود را وقف بررسي و تحليل و گاه نقد شعاير شيعي مانند قمه‌زني و تعزيه كردند. از پيشگامان اين جريان مي‌توان به سيد محسن امين، از عالمان لبناني اشاره كرد كه با نوشتن كتابچه‌اي به نام «التنزيه لاعمال الشبيه» خود را آماج حملات متعدد كرد. در اين كتاب كوشيد، نشان دهد كه بعضي از اعمالي كه به نام عزاداري صورت مي‌گيرد، خلاف شرع و نادرست است. اين كتاب به دست جلال آل‌احمد ترجمه و به نام عزاداري‌هاي نامشروع ترجمه و در سال 1322 منتشر شد. همه نسخه‌هاي اين كتاب دو روزه به فروش رفت و آل‌احمد خوشحال شد. اما بعدها فهميد كه يك بازاري همه نسخه‌ها را يكجا خريده و آنها را نابود كرده است (جلال آل‌احمد، يك چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات، تهران، رواق، ص48.)

عده‌اي ديگري به تحريفاتي كه در فهم و گزارش عاشورا رخ داده است، پرداختند و كوشيدند نشان بدهند كه چگونه حركت امام حسين (ع) به دست دشمنان آگاه و دوستان نادان دستكاري و تحريف مي‌شود. از اين ميان مي‌توان به محدث نوري با كتاب لولو و مرجان و مطهري و سخنراني‌هاي حماسه حسيني اشاره كرد.
گروه ديگري كوشيدند درباره سرشت و ماهيت اين حركت يا قيام بينديشند و بنويسند. در حالي كه غالب شيعيان بر اين باور بودند كه امام حسين (ع) از مكه راهي كوفه و بعد كربلا شد تا «شهيد» شود، متفكراني ديگر سعي كردند خلاف آن را نشان بدهند. در اين ميان مي‌توان به كتاب تاريخ‌ساز «شهيد جاويد» اشاره كرد كه در 1347 منتشر شد و توفاني از اعتراضات برانگيخت و بعدها جامعه ايراني را به دو اردوگاه تقسيم كرد: كساني كه هوادار شهيد جاويد بودند و كساني كه مخالف آن شدند. تقريبا همه متفكران آن دهه به سود يا زيان اين كتاب موضع‌گيري كردند و نوشتند و گفتند. ايده اصلي كتاب صالحي نجف‌آبادي آن بود كه هدف امام حسين (ع) قيام و تشكيل حكومت بود، نه صرف شهيد شدن. صالحي كوشيده بود با مرور و تحليل آثار تاريخي متعدد موضع خود را استوار كند.

در برابر اعتراضاتي كه متوجه او شد كه اگر در پي حكومت بود، چرا با خاندانش حركت كرد و اصولا حركت امام از مدينه قبل از دعوت مردم كوفه بود و اشكالاتي از اين دست، صالحي به تدريج موضع خود را دقيق‌تر كرد و مدعي شد كه در آغاز امام حسين (ع) از بيعت كردن تن زد و از مدينه خارج شد و بعد با رسيدن نامه‌هاي مردم كوفه، تصميم به قيام گرفت و بعدها كه در اين مسير ناكامي حاصل شد، راه مواجهه عزتمندانه و شهادت را برگزيد.

امروزه نيز همچنان شاهد تفسيرهاي گاه متفاوتي از اين ماجرا هستيم و مي‌توان باز به گزارش بازخواني‌هاي اين واقعه ادامه داد. اما نكته مهم آن است كه همه اين انديشمندان به نحوي وامدار حسين هستند و حركت عزتمدارانه او.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
کاروند شهید جاوید - سیدحسن اسلامی.pdf
7 MB
مقاله «کاروند شهید جاوید» (1390) / مرور تحلیلی واکنش‌های موافق و مخالف به کتاب شهید جاوید اثر آیت الله صالحی نجف‌آبادی / @hassan_eslami hassaneslami.ir
📝 بر قله گاوكشان، گمراهي مضاعف

سرانجام با راهنمايي يك راننده محلي پيكان‌بار به پاي چشمه مي‌رسم؛ جايي كه صعود از آنجا آغاز مي‌شود. ساعت نزديك 9 شب است و تاريكي محض همه جا را گرفته و زيبايي آسمان پرستاره دوچندان شده است. راننده مي‌گويد كه نگهبان مزارع اينجا است و مراقب است تا گرازها حمله نكنند. مستقر مي‌شوم. در شهريور ماه لرز مي‌كنم. هوا عجيب اينجا سرد است. سريع كاپشن تن مي‌كنم و كمي شام مي‌خورم و آماده استراحت مي‌شوم.
چند ساعتي نگذشته است كه با نور و صداي يك ميني‌بوس از خواب بيدار مي‌شوم. ساعت 2:30 بامداد است. كوهنوردان سريع پياده و راهي مي‌شوند. من هم ديگر بدخواب شده‌ام، تصميم مي‌گيرم شروع كنم. ساعت 3:40 دقيقه كوله‌پشتي را به دوش مي‌اندازم و حركت مي‌كنم. مي‌خواهم به قله گاوكشان، مرتفع‌ترين قله استان گلستان صعود كنم. مسير را بلد نيستم و هوا تاريك است. به كمك ترك يا نقشه‌اي كه دارم پيش مي‌روم. بعد از حدود يك كيلومتر حس مي‌كنم از مقصد دور شده‌ام. همان جا متوقف مي‌شوم. چند دقيقه بعد يك گروه پنج نفره فريماني مي‌رسند. سلام و عليكي مي‌كنيم و هم‌قدم مي‌شويم. مطمئن مي‌شوم كه مسير درست است. اما هوا كه روشن مي‌شود، معلوم مي‌گردد از مسير كاملا دور شده‌ايم. خلاصه همديگر را گمراه كرده‌ايم. با كمي تلاش دوباره در مسير پاكوب اصلي قرار مي‌گيريم و من از آنها جدا مي‌شوم و ادامه مي‌دهم. مسير بدقلقي است. شيب بسيار تند، پر از سنگريزه و شني. يك گام بر مي‌دارم و يك گام ليز مي‌خورم. ياد كتاب لنين مي‌افتم «يك گام به پيش، دو گام به پس». به هر زحمتي از اين بخش مي‌گذرم و به قسمت دست به سنگ مي‌رسم. اينجا هم شيب است و هم بايد دست به سنگ شد و آرام پيش رفت. سنگ‌هاي فرسايشي مرتب سقوط و مسير را خراب مي‌كنند. سرانجام به خط الراس مي‌رسم و مسير نسبتا هموار مي‌شود. بعد از 5:10 ساعت به قله مي‌رسم. خسته اما شادم. سه كوهنورد گرگاني با من گرم مي‌گيرند و سيب و انگور تعارفم مي‌كنند. انگورش معمولي است. اما در آنجا انگار ياقوت شيرين مي‌خورم. مستقيم وارد جريان خونم مي‌شود. چشم‌انداز زيبايي است. از آنجا مي‌توان همه اطراف را به خوبي ديد و از موضعي بالا به آنها نگريست.
بعد از پنجاه دقيقه، مسير برگشت را در پيش مي‌گيرم. تازه متوجه مي‌شوم كه چقدر شيب تند است و در برگشت آزارنده. مچ پاي راستم درد مي‌گيرد و حركت را برايم سخت مي‌كند. هوا دارد گرم مي‌شود و حس كلافگي پيدا مي‌كنم. مراقب هستم نسبت به همه گام‌هايم هشيار باشم. با اين حال چند بار مي‌لغزم و زمين مي‌خورم. هرچه پايين‌تر مي‌آيم هوا گرمتر و من خسته‌تر مي‌شوم. حس مي‌كنم كه مچ پايم ورم كرده است. گام‌هاي كوتاه و آرام برمي‌دارم. حس خواب‌آلودگي پيدا مي‌كنم. درست بر سنگريزه‌ها دراز مي‌كشم تا نفسي تازه كنم. كمي هم حالت تهوع دارم. با دقت نفس‌هاي عميق مي‌كشم و مي‌نشينم. با بي‌ميلي يك نوشابه گازدار را كه براي اينگونه مواقع در كوله‌پشتي نگه مي‌دارم باز مي‌كنم و آرام آرام مي‌نوشم تا قند خونم سريع بالا برود. بعد از چند دقيقه حس مي‌كنم حالم بهتر شده است. بلند مي‌شوم و آهسته پايين مي‌آيم. هرچه پايين‌تر مي‌آيم، مسير بيشتر كش مي‌آيد. سرانجام بعد به پاي خودرو مي‌رسم و برنامه صعود تمام مي‌شود. جمعا 10 ساعت كوهنوردي كرده‌ام. خسته، عرق‌كرده، بي‌حال و كلافه‌ام. اما عجيب آنكه در طول اين مدت هيچ حس ترديد نداشتم و در درستي اين كار شكي به خودم راه ندادم. در واقع، اينقدر اين كار انرژي‌بر است كه نيازي به ترديد نيست تا انرژي بيشتري صرف كنم. از خودم مي‌پرسم آيا حاضرم باز دست به صعود انفرادي بزنم؟ گرچه بودن با همنوردان لذت‌بخش است، اما طعم خودآييني در صعودهاي انفرادي چيز ديگري است. بي‌آنكه منكر خطرهاي جدي اين كار شوم، به نظر مي‌رسد كه گاه ارزش اين كار با خطرهاي آن برابري مي‌كند. طي همين مدت كوتاه، شاهد لطف و ميهمان‌نوازي مردم استان شده‌ام كه در قالب رفتارهاي ساده خودش را نشان مي‌دهد. با حسي از سپاس نسبت به آنها و رضايت قلبي از اينكه صعودي ديگر به ثمر رسانده‌ام، استان گلستان را ترك مي‌كنم.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، ۹ شهریور ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
2024/05/13 10:13:06
Back to Top
HTML Embed Code: