Telegram Web Link
Forwarded from مهدی بندگار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸خاک برای سرد کردن داغی چون تو، ناتوان است
چهل روز از به خاک سپردن تو گذشته
اما هنوز زور حقیقت به باور ما نرسیده
ما به بازگشت تو امید داریم
به خنده ات
و به صدایت...
پیش کشی به مناسبت چهلمین روز تدفین ابر قهرمان عصر ما
به مرد پیروزی...
بنام حضرت دوست
———
در كنار كسانی باشيد كه آزمايش می‌كنند، ريسك می‌كنند، شكست می‌خورند، آسيب می‌بينند و بعد دوباره ريسك بيشتری می‌كنند و از كسانی دور بمانيد كه افرادی كه مانند آنها فكر نمی‌كنند را نكوهش می‌كنند؛ كسانی كه هيچ وقت قدمی را برنمی‌دارند مگر اينكه مطمئن باشند كه اين قدم صد در صد صحيح است و مورد تاييد بقيه قرار می‌گيرد و هميشه يقين كامل را به شك ترجيح ميدهند.

با افراد روراست كه از آسيب ديدن باكی ندارند همنشين باش؛ آنها ميدانند كه اشخاص فقط يك بار پيشرفت می‌کنند آنهم زمانی است كه به عملكرد يارانشان توجه می‌كنند. البته نه به‌خاطر قضاوتشان، بلكه برای تحسين آنها به سبب شجاعت و از خودگذشتگی‌شان.
#تیکه_کتاب

در كنار كسانی باشيد كه آزمايش می‌كنند، ريسك می‌كنند، شكست می‌خورند، آسيب می‌بينند و بعد دوباره ريسك بيشتری می‌كنند و از كسانی دور بمانيد كه افرادی كه مانند آنها فكر نمی‌كنند را نكوهش می‌كنند؛ كسانی كه هيچ وقت قدمی را برنمی‌دارند مگر اينكه مطمئن باشند كه اين قدم صد در صد صحيح است و مورد تاييد بقيه قرار می‌گيرد و هميشه يقين كامل را به شك ترجيح ميدهند.

با افراد روراست كه از آسيب ديدن باكی ندارند همنشين باش؛ آنها ميدانند كه اشخاص فقط يك بار پيشرفت می‌کنند آنهم زمانی است كه به عملكرد يارانشان توجه می‌كنند. البته نه به‌خاطر قضاوتشان، بلكه برای تحسين آنها به سبب شجاعت و از خودگذشتگی‌شان.
🌴
بسم الله الرحمن الرحیم

حادثه تلخ و غم انگیز انفجار بندر شهید رجایی را به مردم شریف ایران عزیز و تمام بازماندگان عزیزان فوت شده تسلیت عرض میکنم.

ان شاء الله تمام مجروحین حادثه هرچه سریع تر بهبود یابند و خسارات حادثه تلخ امروز نیز جبران شود
📆 تاریخ بخوانیم | واقفی که وسعت موقوفات او از کشور سوئیس بیشتر است


▫️حاج حسین ملک، بزرگ‌ترین واقف تاریخ معاصر ایران، با وقف اموال و دارایی‌های گسترده و متنوع خود به آستان قدس رضوی و امور عام‌المنفعه، نامی ماندگار در عرصه نیکوکاری برجای گذاشت. وسعت و تنوع موقوفات او، همراه با دیدگاه آینده‌نگرانه در آبادانی مناطق وقفی، او را به شخصیتی بی‌نظیر در تاریخ ایران تبدیل کرده است.

▫️موقوفات حاج حسین آقا ملک، در دو شهر تهران و مشهد واقع شده‌اند که تخمین زده‌اند وسعت این موقوفات حتی از کشور سوئیس نیز بیشتر است!🌹🙏🏻
.

ارج معلم در نزد رضاشاه 


۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


با دکترای حقوق با درجه ستوان سومی در ارتش خدمت می‌کردم. روزی خبردار ایستاده بودم. سرلشگر شقاقی گفت تو حقوق خواندی؟
گفتم بله.
گفت دکتر در حقوق هستی؟
گفتم بله.
گفت اعلیحضرت دستور دادند یک کلاس عالی قضایی در دانشکده افسری جهت افسران ارشد و امرای ارتش گذاشته شود و ما فکر کردیم تو بروی در این کلاس درس بدهی.
گفتم هر طور امر بفرمایید تیمسار.

یک هفته‌ای گذشت و دو مرتبه مرا خواست. گفت انتخاب شما مشکلی برای ما ایجاد کرده و آن مشکل اینست که شما ستوان سوم هستی و باید بروی برای افسران ارشد از سرهنگ تا سرتیپ و سرلشگر درس بدهی، سابقه ندارد یک ستوان سومی برود برای سرلشگری درس بدهد، در نتیجه معلوم نیست در زمان ورود به کلاس  شما باید به این افسران ارشد سلام بدهید یا آنها باید به شما سلام بدهند.
گفتم هر طور که امر بفرمایید تیمسار.

دانشکده افسری نتوانست تصمیم بگیرد، پرونده را فرستادند به وزارت جنگ.
یک روز، سرلشگر نخجوان که وزیر جنگ بود مرا خواست و تا وارد اطاق شدم گفت تو با این هیکلت می‌خواهی بروی به افسران ارشد درس بدهی؟
گفتم هر طور بفرمایید تیمسار.
گفت خوب سلام بهشان بده.
گفتم هیچ اشکالی ندارد. هر طور که امر بفرمایید تیمسار.
گفت نه، باید این پرونده را بفرستم به ستاد ارتش.

از وزارت جنگ فرستادند به ستاد ارتش. سرلشکر ضرغامی رییس ستاد ارتش بود.
مرا احضار کرد. مردی بود خیلی متدین. که به همین دلیل ریش داشت و خیلی منظم.
رفتم خدمت ایشان و به حالت خبردار ایستادم.
نگاهی به سرتاپای من کرد و گفت شما برای دانشکده افسری، برای وزارت جنگ و برای ستاد ارتش، زحمت ایجاد کردید.
کس دیگری غیر از تو نبود که انتخاب کنند که حالا همه گیرکنیم و ندانیم که چه بکنیم؟
او هم گفت خوب برو سر کلاس و سلام بده به افسران ارشد.
گفتم امر، امر تیمسار است. اطاعت.
بعد یک مرتبه دیدم پشت میزی که نشسته بود سرش را انداخت پایین، یک دو دقیقه‌ای هیچی نگفت. بعد گفت نه، ما این را گزارش شرفعرضی تهیه می‌کنیم، هر طور که اعلیحضرت امر فرمودند آن طور عمل می‌کنیم، چون سابقه ندارد یک همچین چیزی.

من را مرخص کرد. رفتم و یک هفته، ده روز بعدش مرا خواست. این دفعه که رفتم توی اطاقش دیدم وضع عوض شده است.
از پشت میز بلند شد و آمد با من دست داد. خیلی به من احترام کرد و گفت امر اعلیحضرت را به شما ابلاغ می‌کنم. آمد به حال خبردار، من هم همین طور به حال خبردار ایستادم.
گزارش را از اول تا پایانی که به عرض رسیده بود همه را خواند، بعد به آنجا رسید که حالا اعلیحضرت رضا شاه چه دستور دادند.

رضا شاه دستور داده بود و جمله‌ای که رضا شاه گفته بود این طور بود مقام استاد و معلم خیلی بالاتر از مقام تمامی افراد جامعه است. به این ستوان ۳ احترام استادی شود.

بنابراین باید افسران ارشد در کلاس به من سلام می‌دادند و پایه این کار از اینجا در ارتش ایران گذاشته شد، یعنی قبل از من هیچ سابقه‌ای نبود که اگر یک کسی با یک درجه پایین‌تری می‌خواست درس بدهد چه باید می‌کردند. من اولین افسری بودم که در باره من تصمیم گرفته شد و تا انقلاب هم دیگر این رویه ادامه داشت.

من وقتی می‌رفتم سر کلاس، یک سرتیپ دادوری بود که رییس امور مالی ارتش بود، او ارشد کلاس بود، من وقتی که وارد کلاس می‌شدم می‌گفت برپا، خبردار! تمام افسران ارشد همه به حال خبردار می‌ایستادند. منِ ستوان ۳ می‌رفتم پشت میزم، شمشیرم را باز می‌کردم می‌گذاشتم روی میز. بعد هم با خونسردی تمام می‌گفتم آزاد.
بعد هم آنها می‌نشستند و درس را گوش می‌کردند. بعد که می‌خواستم از کلاس بیرون بیایم باز همین برنامه اجرا می‌شد. او بلند می‌شد برپا خبردار می‌گفت و من یک آزاد می‌گفتم و از کلاس می‌آمدم بیرون.

حتی وقتی که از کلاس می‌آمدم بیرون بعضی از این افسران اشکال و سوالی داشتند. می‌آمدند در محوطه دانشکده، وقتی که از من سوال می‌کردند دستشان را بالا می‌بردند جهت احترام نظامی. آن وقت سایر دانشجوهای دانشکده افسری که ناظر من و در حال درس ‌خواندن در دانشکده بودند فکر می‌کردند من از خانواده سلطنتی هستم که این امرای ارتش به من سلام می‌دهند؟
ولی خوب، من رعایت ادب را می‌کردم و تا آنها دستشان را جهت احترام به مقام والای استاد و معلم بالا می بردند من ضمن احترام  دستشان را پایین می‌آوردم و همین طوری با هم صحبت و رفع اشکال می‌گردید.


از مصاحبه دکتر غلامرضا افخمی با دکتر مصباح زاده.
تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران.
Forwarded from Mojtaba Lalezari
📖
*در ژاپن روز معلم وجود ندارد.*

یک روز از همکار ژاپنی ام، معلم یاماموتا پرسیدم: "روز معلم را در ژاپن چگونه جشن می گیرید؟"
او با تعجب از سوال من پاسخ داد:
ما روز معلم نداریم.
وقتی پاسخ او را شنیدم، مطمئن نبودم که باید او را باور کنم یا نه.   فکری از ذهنم گذشت: "چرا کشوری که اینقدر در اقتصاد، علم و فناوری پیشرفته است، اینقدر به معلمان و کارشان بی احترامی می کند؟"

یک بار، بعد از کار، یاماموتا مرا به خانه اش دعوت کرد.  ما سوار مترو شدیم چون دور بود.  ساعت اوج غروب بود و واگن های قطار مترو شلوغ بود.  من توانستم فضایی برای ایستادن پیدا کنم و نرده بالای سر را محکم نگه داشتم.  ناگهان پیرمردی که در کنار من نشسته بود، صندلی خود را به من پیشنهاد داد.  من که این رفتار محترمانه آن سالخورده را درک نکردم نپذیرفتم اما او اصرار داشت و من مجبور شدم بنشینم.  وقتی از مترو خارج شدیم، از یاماموتا خواستم توضیح دهد که ریش سفید دقیقا چه کار کرده است.  یاماموتا لبخندی زد و به تگ معلمی که بر سر داشتم اشاره کرد و گفت: این پیرمرد پس از دیدن برچسب معلمی بر روی شما و به نشانه احترام به مقام شما، صندلی خود را به شما پیشنهاد داد.
از آنجایی که برای اولین بار از یاماموتا بازدید می کردم، احساس ناراحتی می کردم که با دستان خالی به آنجا بروم، بنابراین به فکر خرید یک هدیه افتادم.  من افکارم را با یاماموتا در میان گذاشتم، او از این ایده حمایت کرد و گفت که کمی پیشتر، مغازه ای برای معلمان وجود دارد که می توان از آنجا کالاها را با قیمت های پایین خریداری کرد.  یک بار دیگر نتوانستم احساساتم را کنترل کنم: "امتیازات فقط به معلمان ارائه می شود؟"  من پرسیدم.
یاماموتا با تایید حرف من گفت:
در ژاپن معلمی معتبرترین حرفه و معلمی محترم ترین فرد است.   کارآفرینان ژاپنی وقتی معلمان به مغازه هایشان می آیند بسیار خوشحال می شوند و آن را افتخار می دانند.

در طول اقامتم در ژاپن، چندین برابر نهایت احترام ژاپنی ها را نسبت به معلمان قائل شده ام.  آنها در مترو صندلی های ویژه ای برای آنها در نظر گرفته اند، مغازه های ویژه ای برای آنها وجود دارد، معلمان آنجا در صف خرید بلیط برای هر نوع حمل و نقلی قرار نمی گیرند.  به همین دلیل است که معلمان ژاپنی به روز خاصی نیاز ندارند، (چون هر روز در زندگی آنها یک جشن است.)🌹🌹🌹
🌸به مناسبت ولادت با سعادت امام رضا (ع)🌸

کانون سلامت جوانان و مجمع خیرین دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد، با همکاری یکدیگر، در این ایام فرخنده از شما نیکوکاران گرامی دعوت می‌کنند تا با کمک های نقدی خود در شادی قلب های منتظر،سهیم باشیم..🌺 :)

✨️  شماره کارت جهت واریز:

💳  ۶۰۶۳۷۳۷۰۰۵۲۳۵۶۷۴

به نام مجمع خیرین دانشجویی

مهلت واریز: ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

🔴آیدی جهت ارسال فیش واریزی: @Salamatj_r

با محبت و مهربانی شما ،امید در دل سالمندان شکوفا می‌شود و ثمری ماندگار می ماند. 🌺🌱


    ┄┄┅┅┅❅💠💠❅┅┅┅┄┄


⬅️موسسه خیریه فرهنگی حمایتی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی یزد
https://www.tg-me.com/hemayat_ssu

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
مدیر آبفا می‌گوید: درپوش‌های آهنی فاضلاب‌ها را در شهر می‌دزدند.

رئیس مخابرات می‌گوید: سیم‌های تلفن را در سطح شهر می‌ دزدند.

مدیر ادارهٔ برق می گوید کابل‌های برق را در شهر می‌دزدند.

مدیر گاز می‌گوید:
فشنگی علمک گاز منازل را در شهر را می‌دزدند.

شهردار می‌گوید ابزار و وسایل و تجهیزات ساخت و ساز، لامپ‌ها، گل‌های میدان‌ها و پل‌های آهنی روی جداول را در سطح شهر می‌دزدند.

پلیس راهور می گوید: تابلوهای راهنمایی و دوربین‌های سطح شهر را می‌دزدند.

مدیر آرامستان‌ها می‌گوید:
از سر قبور مردگان تابلوهای آلومینیومی را می‌دزدند!

شهروندان می‌گویند:
شیرهای آبسردکن‌های کنار پیاده‌روها و لیوان‌ها را می‌دزدند.

۴۴ سال بودجه‌های فرهنگی- مذهبی کجاها مصرف شده‌ است؟!

به فرزندان این مملکت چه آموزش‌هایی را داده اید که دزدی شغل رايج شده!
🤔😳🫢😧😲🫣

🇯🇵 *ژاپن؛*
ما حاضریم خانه هایمان را باز کوچکتر کنیم وفضا و امکانات مدرسه ها را بزرگتر و بیشترکنیم.
ما برای توسعه ی بیشتر کشور هرچقدر در تربیت و جذب معلمان سرمایه گذاری کنیم، کم است.

👈 *جهانگیری:*
مشکل آموزش و پرورش ما، جمعیت زیاد آن است !!


🇩🇪 *آلمان؛*
سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند: آتش نشانی، معلم و آمبولانس !؟


👈 *وزیر آموزش و پرورش؛* تعاونی فرهنگیان معرفی نامه می دهد تا همکاران بتوانند از فروشگاهها قسطی خرید کنند !!


🇦🇪 *کویت؛*
دولت در سال، چند بار به معلمان چک سفید می دهد.


👈 *وزیر آموزش وپرورش ایران؛*
معلم ها به جای آنکه به فکر اضافه حقوق باشند، بفکر شغل دوم و سوم باشند !!
 
🇫🇷 *فرانسه؛*
ثروتمندان در مسیر شهرک معلمان خانه می خرند، تا دیگران فکر کنند آن ها هم معلم هستند.



🇩🇪 *آلمان؛*
فرزند بزرگم پزشک است اما فرزند دومم به دنبال هدف بالاتری است می خواهد معلم شود.
"یک پدر المانی"


🇬🇧 *بریتانیایی*
فرزندم یک نابغه است،
او توانایی معلمی دارد.
"یک پدر انگلیسی"


🇩🇪 *آلمان*
شما می خواهید حقوقی همسان با تربیت کنندگانتان داشته باشید ؟!
"فریاد *آنکلا مرکل* بر سر صنف پزشکان و مهندسان "


👈 *ایران*
حقوق معلمان برای دولت بار مالی دارد ... !!

انقلاب بزرگ ما انقلاب فرهنگی بود برای برپا داشتن
اصول ‌ومبانی ایرانی اسلامی
هرچه کوتاهی بود از مدیران نالایق ونا اهل👌
Forwarded from مهدی بندگار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زنده یاداقامجد زاده معلم نیکوکار وخیر یزدی (شورک میبد)که نام ونشانش سراسر خیر بود ونیکی روح بزرگش شاد وقرین رحمتهای الهی🌹🙏🏻
# گزارش_تصویری

دیدار صمیمانه با سالمندان عزیز

امروز ۳۱ اردیبهشت ماه، کانون سلامت جوانان و مجمع خیرین دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد، مهمان دل‌های گرم سالمندان بودند! ❤️

در این دیدار پر از محبت، ضمن پایش سلامت، 🩺لحظاتی شاد و آرامش‌بخش را با هم تجربه کردیم. 🫂  پذیرایی ساده، بهانه‌ای شد برای گپ‌های صمیمانه و رد و بدل شدن تجربیات. 😊

امیدواریم این دیدار کوتاه، لبخندی بر لبان این عزیزان بنشاند و سهمی در بهبود روحیه شان داشته باشد. 🙏  به امید دیدارهای دوباره! 👋

➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️
مارا در کانال #کانون_سلامت_جوانان_یزد دنبال کنید🧬💊
⚕️ @salamat_ssu
🎒 مهربانی، در ماه مهر 🎒

📌گروه جهادی شهید رهنمون در آستانه بازگشایی مدارس، پویش "مهربانی در ماه مهر" را برای تهیه لوازم‌التحریر و وسایل مورد نیاز دانش‌آموزان کم‌برخوردار برگزار می‌کند:

💠 شما هم می‌توانید در این کار خیر سهیم باشید:

🔹 کمک‌های نقدی از طریق شماره کارت
5892-1070-4490-8856(گروه جهادی شهید رهنمون)

🔹 جهت هماهنگی کمک‌های غیرنقدی به آیدی زیر پیام دهید:
🆔 @ali4070

با همدیگر، شادی آغاز سال تحصیلی را به کودکان نیازمند هدیه کنیم 🤍


#بسیج_دانشجویی
#گروه_جهادی_شهید_رهنمون
#مهر_ماه_مهربانی

☕️   کـــــــــــــــافه دانشجـــــــــــــــو    ☕️
  🆔   @ssubso  |  zil.ink/ssu
Forwarded from مهدی بندگار
*به نام حضرت دوست*

پدر پیر و دیوار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پدرم دیگر پیر شده بود. هنگام راه‌رفتن، اکثراً به دیوار تکیه می‌داد. به‌تدریج، آثار انگشتانش روی دیوارها نمایان می‌شد — آثاری که نشانه‌ای از ضعف و ناتوانی‌اش بود.

همسرم از این نشانه‌ها ناراحت می‌شد. او زیاد شکایت می‌کرد که دیوارها کثیف شده‌اند.
روزی پدرم سردرد شدید داشت. روغن به سرش مالید و طبق عادت به دیوار تکیه داد، که باعث شد لکه‌های روغن روی دیوار بیفتد.

زنم از این کار ناراحت شد و با لحنی تند به پدرم گفت:
"لطفاً به دیوار دست نزنید!"

پدرم خاموش شد. در چشمانش اندوه عمیقی دیده می‌شد.
شب گذشته بین من و همسرم مشاجره‌ای صورت گرفته بود، بخاطر همین چیزی نگفتم.
یعنی، از رفتار بی‌ادبانه‌ی همسرم خجالت کشیدم، ولی چیزی نگفتم.

از آن روز به بعد، پدرم دیگر به دیوار تکیه نداد.
تا این‌که یک روز تعادلش را از دست داد و افتاد. استخوان رانش شکست. عمل جراحی انجام شد، اما به‌طور کامل خوب نشد و بعد از چند روز ما را گریان تنها گذاشت.

احساس پشیمانی شدیدی در دلم بود. نگاه خاموش پدرم هنوز هم مرا رها نمی‌کند. نه می‌توانم او را فراموش کنم، نه خودم را ببخشم.

مدتی بعد تصمیم گرفتیم خانه را رنگ کنیم.
وقتی نقاش‌ها آمدند، پسرم که پدربزرگش را بسیار دوست داشت، نگذاشت دیوارهایی که نشانه‌های انگشتان پدربزرگش را داشتند رنگ شوند.

نقاش‌ها آدم‌های فهمیده‌ای بودند. دور آن نشانه‌ها دایره‌های زیبایی کشیدند، طوری‌که گویی دیوارها اثر هنری زیبایی بودند.

به‌تدریج، آن نشانه‌ها به نشانه‌ی خانه‌ی ما تبدیل شدند.
هر که می‌آمد، حتماً از آن دیوار تعریف می‌کرد، اما هیچ‌کس نمی‌دانست که پشت آن زیبایی، یک حقیقت دردناک نهفته است.

زمان گذشت، و من نیز اکنون پیر شده‌ام.
روزی هنگام راه‌رفتن به دیوار تکیه دادم. همان لحظه گذشته به خاطرم آمد — برخورد همسرم با پدرم، سکوت او، و رنج او. خواستم بدون تکیه قدم بزنم.

پسرم که همه چیز را می‌دید، فوراً پیش آمد و گفت:
"بابا، لطفاً به دیوار تکیه بدهید، وگرنه ممکن است بیفتید!"

سپس نوه‌ام دوان‌دوان آمد و گفت:
"بابا بزرگ، می‌توانید از شانه‌ی من بگیرید!"

با شنیدن این حرف‌ها چشمانم پر از اشک شد.
کاش… کاش من هم با پدرم همین‌گونه مهربانی کرده بودم — شاید هنوز چند روزی بیشتر با ما می‌ماند.

پسرم و نوه‌ام مرا به آرامی تا اتاقم رساندند. بعد نوه‌ام کتاب رسم خود را آورد. نشانم داد که معلمش از یکی از نقاشی‌هایش زیاد تعریف کرده — آن تصویر، تصویر همان دیواری بود که آثار انگشتان پدرم را داشت.

در پایین آن تصویر، معلم نوشته بود:
"چه خوب است اگر هر کودک با بزرگان خود چنین مهربانی داشته باشد!"

رفتم به اتاقم، و در حالی‌که در یاد پدر مرحومم آهسته آهسته گریه می‌کردم، از خداوند طلب بخشش نمودم.

پیام پایانی:

ما همه روزی پیر خواهیم شد.
بزرگانی که امروز در کنار ما هستند، نماد زنده‌ی زحمت‌ها، قربانی‌ها، و مهربانی‌های گذشته‌اند.
قدم‌های لرزان‌شان تمسخر نمی‌خواهند، بلکه تکیه‌گاه می‌خواهند.
صدای لرزان‌شان خاموشی نمی‌خواهد، بلکه جواب محبت‌آمیز می‌طلبد.

یاد داشته باشید:
محبتی که امروز به بزرگان‌تان می‌کنید، فردا فرزندان‌تان همان محبت را به شما خواهند کرد.

اگر در جامعه و خانه‌تان بزرگ‌تری دارید...
امروز دست‌شان را بگیرید — شاید فردا دیر شود.

درود. روزگارتان نیک . پیروز و سربلند باشید .

ارادتمند- بندگار
Forwarded from مهدی بندگار
*به نام خالق هستی‌بخش*

باور کنیم که زندگی هر انسان، دنیایی پیچیده و داستانی پرفراز و نشیب از خاطرات، آرزوها و دردهای ناگفته است. ما هرگز نمی‌دانیم پشت یک نگاه خاموش یا لبخندی محو، چه غوغایی پنهان است. چه زیباست اگر به‌جای عجله در قضاوت، لحظه‌ای مکث کنیم و با مهربانی به همدیگر بنگریم و چه نیکوست اگر به‌جای تمرکز روی تفاوت‌ها، دل به نقطه‌های مشترک بسپاریم. چه شیرین می‌شود اگر به جای پیش‌داوری، دستان همدلی به هم بدهیم و به جای فاصله، پلی از محبت میان دل‌ها بسازیم.

* زندگی فرصتی کوتاه برای باهم بودن است؛ بیاییم به جای سنگ انداختن، مرهم باشیم و به جای جدایی، همبستگی را تمرین کنیم. قضاوت کردن آسان است، اما فهمیدن و همراه بودن، هنریست که جهان را زیباتر می‌کند؛ جهانی که در آن، محبت از مرزها عبور کند و دل‌ها به هم نزدیک شوند.*

درود. روزگارتان نیک. پیروز و سربلند باشید .

مجمع خیرین استان یزد
2025/10/29 07:51:14
Back to Top
HTML Embed Code: