این تویی ای کم گرفته بیش را
بیش و کم بگذار و بستان خویش را
تو نیِ مایی و در تو می دمیم
هم تو در ما دم که ما نایِ توییم
بی تو این عالم نگینی بی بهاست
زانکه انگشتِ سلیمانی تو راست
فکرِ هستی آفرین از هستِ تو
آفرینِ آفرینش : دستِ تو
دستِ تو بر سازِ هستی پرده بست
سازها از دستِ تو آمد به دست
زخمه ها را همچو باران ریختی
شورها از پرده ها انگیختی
پیکرِ نازک تراشیدی ز سنگ
جان برون آوردی از زندانِ تنگ
از تو آمد نامور لوح و قلم
وین علامت ها به عالم شد علم
بر گرفتی مشعلِ اندیشه را
سوختی تاریکیِ این بیشه را
روشنایی ها ز دانایی تُست
هم ز دانایی توانایی تُست
گوهرِ گنجینهِ شایان تویی
یوسفی با حُسنِ بی پایان تویی...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بیش و کم بگذار و بستان خویش را
تو نیِ مایی و در تو می دمیم
هم تو در ما دم که ما نایِ توییم
بی تو این عالم نگینی بی بهاست
زانکه انگشتِ سلیمانی تو راست
فکرِ هستی آفرین از هستِ تو
آفرینِ آفرینش : دستِ تو
دستِ تو بر سازِ هستی پرده بست
سازها از دستِ تو آمد به دست
زخمه ها را همچو باران ریختی
شورها از پرده ها انگیختی
پیکرِ نازک تراشیدی ز سنگ
جان برون آوردی از زندانِ تنگ
از تو آمد نامور لوح و قلم
وین علامت ها به عالم شد علم
بر گرفتی مشعلِ اندیشه را
سوختی تاریکیِ این بیشه را
روشنایی ها ز دانایی تُست
هم ز دانایی توانایی تُست
گوهرِ گنجینهِ شایان تویی
یوسفی با حُسنِ بی پایان تویی...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش دگر مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این
منت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آهن که نیست جان من آخر دل است این
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش دگر مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این
منت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دیوانه چون طغیان کند
زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای
بر گردن مجنون کنید ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای
بر گردن مجنون کنید ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
مطرب عشق او به هر
پرده که دست می بَرد
پرده سرای سایه را
پُر ز سرود می کند ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
پرده که دست می بَرد
پرده سرای سایه را
پُر ز سرود می کند ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خسته و بیماروش به گردنم آویخت
آن هوس انگیز دلبرِ گنه آموز
دیده اش آشفته از خمار هوس بار
گونه اش از آتش گناه، گل افروز
چنگ فرو برد و گیسوان سیه را
نرم ز پیشانی بر آمده پس ریخت
ناز سرانگشت وی که گم شدهای داشت
روی بنا گوش من خزید و هوس ریخت
سینهاش افشرده روی سینهٔ من تنگ
در تپش از مستی گناه دل آویز
نرم و نوازشگر آرمیده به دوشم
گرمی آن بازوان هوس خیز ...
شعلهٔ سرد شکیب و سایه ی پرهیز
رفته در آن چشم های می زده در خواب
در نگهش آرزوی تشنهٔ لبریز
در نفسش التهاب بوسهٔ بی تاب
گرم در آغوش من خزید و هوسناک
بر لبم افشرد آن لبان تب آلود
من ز خیالی رمیده سرد و سبک مهر
بوسهٔ من سردتر ز بوسهٔ بدرود
لب ز لبم برگرفت و از سر افسوس
غمزده در چشم من دوید نگاهش
وز نگه خستهاش به چشم من آویخت
سرزنش بی زبان چشم سیاهش
دید که باز اندرین دو دیده ی نمناک
عشق کسی شمع یادگار فروزد
دید که باز این دل رمیدهٔ بی تاب
در غم آن آرزوی گم شده سوزد
از پس ِ اشکی که همچو هاله ی اندوه
پرده در آن چشم های می زده آویخت
باز تمنای کام و حسرت آغوش
زان نگه تشنهٔ هوس زده می ریخت...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آن هوس انگیز دلبرِ گنه آموز
دیده اش آشفته از خمار هوس بار
گونه اش از آتش گناه، گل افروز
چنگ فرو برد و گیسوان سیه را
نرم ز پیشانی بر آمده پس ریخت
ناز سرانگشت وی که گم شدهای داشت
روی بنا گوش من خزید و هوس ریخت
سینهاش افشرده روی سینهٔ من تنگ
در تپش از مستی گناه دل آویز
نرم و نوازشگر آرمیده به دوشم
گرمی آن بازوان هوس خیز ...
شعلهٔ سرد شکیب و سایه ی پرهیز
رفته در آن چشم های می زده در خواب
در نگهش آرزوی تشنهٔ لبریز
در نفسش التهاب بوسهٔ بی تاب
گرم در آغوش من خزید و هوسناک
بر لبم افشرد آن لبان تب آلود
من ز خیالی رمیده سرد و سبک مهر
بوسهٔ من سردتر ز بوسهٔ بدرود
لب ز لبم برگرفت و از سر افسوس
غمزده در چشم من دوید نگاهش
وز نگه خستهاش به چشم من آویخت
سرزنش بی زبان چشم سیاهش
دید که باز اندرین دو دیده ی نمناک
عشق کسی شمع یادگار فروزد
دید که باز این دل رمیدهٔ بی تاب
در غم آن آرزوی گم شده سوزد
از پس ِ اشکی که همچو هاله ی اندوه
پرده در آن چشم های می زده آویخت
باز تمنای کام و حسرت آغوش
زان نگه تشنهٔ هوس زده می ریخت...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
سرای بی کسی _ علیرضا قربانی
@hoshang_ebtehhaj
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند !
#هوشنگ_ابتهاج
#علیرضا_قربانی
@hoshang_ebtehhaj
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند !
#هوشنگ_ابتهاج
#علیرضا_قربانی
@hoshang_ebtehhaj
گردنی می افراشت
سرش از چرخ فراتر می رفت
آسمان با همه اخترهاش
بوسه می زد به سر انگشتش
سکه خورشید بود در مشتش
یک سر و گردن، گاه
نه کم از فاصله کیهانیست
وز سرافرازی تا خواری
جز یک سر مو فاصله نیست
او سری خم کرد
و آسمان با همه اخترهاش
دور شد از سر او
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
سرش از چرخ فراتر می رفت
آسمان با همه اخترهاش
بوسه می زد به سر انگشتش
سکه خورشید بود در مشتش
یک سر و گردن، گاه
نه کم از فاصله کیهانیست
وز سرافرازی تا خواری
جز یک سر مو فاصله نیست
او سری خم کرد
و آسمان با همه اخترهاش
دور شد از سر او
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
مایهی عیش و خوش دلی
در غم اوست سایه جان
آن که غمش نمیخورد
عمر تباه می کند...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
در غم اوست سایه جان
آن که غمش نمیخورد
عمر تباه می کند...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیش ساز تو
من از سِحر سخن دم نزنم ...
شعر و دکلمه : #هوشنگ_ابتهاج
تک نوازی تار: #محمدرضا_لطفی
تنبک : #محمد_قویحلم
@hoshang_ebtehhaj
من از سِحر سخن دم نزنم ...
شعر و دکلمه : #هوشنگ_ابتهاج
تک نوازی تار: #محمدرضا_لطفی
تنبک : #محمد_قویحلم
@hoshang_ebtehhaj
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود!
"من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را
می گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمان میکرد اشک چشم اوست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
او نمیدانست و خود را میستود!
"من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را
می گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمان میکرد اشک چشم اوست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj