Telegram Web Link
از بس که شعلهٔ نفسم گشته بی‌اثر
آئینه در مقابلِ آهم نشسته است

ناظم هروی، قرن ۱۱

@ikrsim
نمی‌سازد هوای بی‌دماغی سینه‌صافان را
حباب‌آسا ز هم ریزم چو افتد بر جبین چینم

ناظم هروی، قرن ۱۱

نمی‌سازد=سازگاری ندارد

@ikrsim
پنج شبانه‌روز است که خانه را ترک کرده‌ایم. خانهٔ ما خط نخست نبرد است. شلیک تفنگ و راکت از یک سو و بمباردمان از سویی دیگر.

این چند شب را در خانهٔ اقوام در مرکز شهر سپری کرده‌ایم، هر شب یا دو شب در خانه‌ای.
به جایی رسیدیم که دیگر مهمان‌سرخانه نمی‌توانیم بود.

وضعیت روحی بسیار بدی دارم. به خاطر پرنده‌هایی که در خانه دارم در این پنج روز، یک بار پیاده و به سختی خودم را به خانه رساندم. امروز باز گرسنه‌اند اگر بشود باید بروم بیارم‌شان بدهم به کسی...

آواره‌گی سخت است. البته ما گوشه‌ای از آن را تجربه می‌کنیم؛ تا فعلاً پول برای نیازهای اولیه داریم. تنها بی‌خانه شده‌ایم.

نوشتم که این وضعیت-اگر از آن گذر کردیم-در خاطر بماند.
دوستانی عزیزی با مهربانی پیام دادند و در مورد اتفاقاتی که این روزها در افغانستان دارد می‌افتد ابراز نگرانی و همدردی کردند. از همهٔ این بزرگواران ممنونم.
ما کماکان از محل زندگی‌مان دوریم. ما یعنی در حدود یک ملیون آدم از ساکنان حومهٔ شهر هرات. ساحاتی که عملاً درگیر جنگ اند. یعنی این یک درد مشترک است و از این حیث من تنها نیستم. بنابر این لطفاً ناراحت نباشید. انشاءالله اوضاع بهتر می‌شود.
از مزرعه‌ای سوخته برداشته دنیا
سوزی که درونِ دلِ من کاشته دنیا

چون پرچمِ پیروزیِ شاهانِ دغل‌کار
از سوختنم شعله برافراشته دنیا

با شهد و شکر دور نشد تلخیِ کامم
یارا چقدَر طعمِ بدی داشته دنیا

تا آینهٔ شوقِ مرا بشکند از خشم
هر سنگدلی داشته بگماشته دنیا

من عاشقِ پروازم و مشتاقِ رسیدن
با خیره‌سری فاصله نگذاشته دنیا

در رهگذرِ باد پریشانم و تاریک
انگار مرا زلفِ تو انگاشته دنیا

از آهِ دلم شعله به جانِ تو می‌افتد
یک روز ای انباریِ انباشته، دنیا!

اکرام بسیم

@ikrsim
دنیا طلبان باد فروش‌اند همه
بی‌مغز چو طبل و پرخروش‌اند همه
هرجا سخن کاه و جو آید به میان
این طایفه چون الاغ، گوش‌اند همه

میرزا ابوطالب مایل هروی
قرن۱۱-۱۲
دوستان عزیز و همراهان گرامی سلام.

احتمالاً در جریان هستید که بساط دولت قبلی تقریباً از سراسر افغانستان برچیده شد و امارت اسلامی طالبان بر کل کشور تسلط یافتند. جنگ ظاهراً خاتمه یافته و ما هم بر گشتیم خانه‌مان. خیابان‌ها و ساختمان‌های اطراف ما بعضاً آسیب دیده‌اند.
شهر فعلاً آرام است.
جهت اطلاع شما گرامیان به عرض رساندم.
کوچک همه
اکرام بسیم
اکرام بسیم
تا جان بری ز آفتِ بنیادِ زندگی زین خانه یک دو دَم ز نفس پیشتر برآ بیدل دهلوی حدیثی‌ست منتسب به پیامبر اکرم «ص» که می‌فرماید: موتوا قبل ان تموتوا یعنی: بمیرید پیش از آن که مرگ به سراغ تان بیاید. این حدیث را بار اول در کتاب چهارعنصر بیدل دیدم که در عنصر…
به نظر می‌رسد کسانی همچون «واله هروی» که بیدل در «چهارعنصر» از او به نیکی یاد کرده، آثار شاعرانِ آن دورهٔ هرات را با خود به هند برده‌اند. من در چندین جا تأثیرپذیری بیدل از ناظم هروی و میرزا ارشد هروی را دیده‌ام.
در اینجا هم شباهت نثر بیدل با نثر و مضمون میرزا ابوطالب مایل هروی بسیار مشهود است:

غرض از تحریر این سطور حجت‌دستور آن که چون این پرشکستهٔ عاصیِ بی‌بضاعت عمر ضایع کرده، ابوطالب بن ابوالفتح برنابادی را سن از عشرِ ششم متجاوز، به عشرِ هفتم نزدیک رسیده، ضعفِ قوا غالب و دل دماغ را دخلِ امور دنیوی نمانده، به مقتضای مضمونِ حقیقت‌مشحونِ «موتوا قبل ان تموتوا» به خاطرِ فاتر گذشت که خود را از کار دنیا بی‌دخیل و در سلک امور دانسته، گوشه‌نشینی اختیار نماید و ...

میرزا ابوطالب هم البته متوفی ۱۱۳۰ است، یعنی در مورد این تاثیرپذیری او و بیدل عکس قضیه نیز محتمل است.

@ikrsim
Forwarded from اکرام بسیم
یا بعد از این تردید را ای نازنین بگذار
یا گوشه‌های قلب من را دوربین بگذار

بارِ نگاهت را که دیدم، با خودم گفتم:
این وزنه را بالانبرده بر زمین بگذار

دوری میان ما چه طولانی و ممتد شد
یک خطِ پایان پای این دیوارِ چین بگذار

صد بار گردیدم شکارت، باز می‌گردم
باور نداری چشمِ خود را در کمین بگذار

اصلن بیا بشکن همه ضرب المثل‌ها را
تا مار را دیدی، تله در آستین بگذار

اصلن بیا و فکر کن این زندگی رخش است
افسار را محکم بکش، پا روی زین بگذار

الحمدلله عشق را آغاز کن با من
پایان آن را هم به رب العالمین بگذار

اکرام بسیم

@ikrsim
#سه_گانی

سیب‌است یا بید!
اصلن چه فرقی‌ست؟
او ارّه برقی‌ست

#محمداکرام_بسیم

@ikrambasim_3
سرمای خزان با دلِ یک برگ که زرد است
کاری که دلی با دلِ من کرده، نکرده‌ست

افتاده دلِ سادهٔ من بر سرِ راهِ-
آن چشم که جادوگر و آن چهره که تردست...

من در اثرِ عشوه‌بری گشته زمین‌گیر
او در هنرِ عشوه‌گری گشته زبردست

هرگاه دلم خواست بچیند، به حذر گفت:
بر میوهٔ ممنوعهٔ این باغ مبر دست

تا تکیه کند، پشتِ سرش کوه شدم، لیک
دیدم صنمِ سنگدلم کوهنورد است

اکرام بسیم
از مجموعهٔ «صلحِ تن‌به‌تن»
۱۳۹۷

@ikrsim
گر بمیری به زهرِ خانهٔ خود
به که از شهدِ دیگران لیسی

سعدی (!)

@ikrsim
اکرام بسیم
محسن چاوشی از خواننده‌هایی‌ست که کارش و صدایش به نظر من بسیار خاص‌است. آهنگ‌هایش را بسیار دوست دارم و همیشه گوش می‌دهم، البته منهای آهنگ‌هایی که ترانه‌های ضعیفی دارند، از جمله آهنگِ «بیا که رگا مو تو خونت بریزم» 😳 در یکی دو آلبوم آخریش شعرهایی از مولانا،…
در افغانستان یک آهنگ میهنی نستالژیک وجود دارد که در مقاطعی حیثیت سرود ملی را داشته، این آهنگ «وطن عشقِ تو افتخارم» است که آن را عبدالوهاب مددی به گمانم در دههٔ هفتاد اجرا کرده. در مناسبت‌های مختلف، از قبیل جشن‌ها و مراسم ورزشی و غیره همیشه استفاده شده و می‌شود.
امشب گزارشی در مورد مرگِ یک آهنگساز مشهور یونانی «میکیس تئودوراکیس» دیدم که در انتهای آن گزارش، قسمتی از موسیقی متن فیلم «ضد» ساختهٔ این آهنگساز نشر شد. دیدم همان آهنگ میهنی ماست😊

این که آهنگی را برداری و با آن نام و نشان کسب کنی و بدتر از آن آهنگ تبدیل به بخشی از هویت مردمت بشود و در عین حال ساختهٔ دیگری باشد و چیزی نگویی خیلی بی‌مروتی‌ست. استاد مددی و اقرانش وقتی این اثر را استفاده کردند حداقل یادآوری می‌نمودند که می‌دانستیم اصلش یونانی‌ست.

در ادامه اول لینک اجرای مددی و بعدش آهنگ یونانی را می‌گذارم👇

https://m.youtube.com/watch?v=wIj3mhXvSjM

https://m.youtube.com/watch?v=SgUPq3TvtcQ&feature=youtu.be
دیری‌ست که قطع‌ است در این دهکده خط‌ها
جاری‌ست در اطرافِ من از یادِ تو شط‌ها

شیرینیِ آن صحبتِ پرُمهر بماند
تنگ‌ است دلِ ذایقه‌ام پُشتِ سقط‌ها

روزی که تو آن سمت و من این سمت، صفا بود
یک برگ اگر باز فضا بود وسط‌ها

در باغ نشستیم که لب‌هات به گُل گفت:
در محضرِ ما باز شدن؟ عه چه غلط‌ها!

متن است، نشد مات شود صحنهٔ بعدی
بایست سخن را بسپارم به نقَط...ها

اکرام بسیم

@ikrsim
Forwarded from اکرام بسیم
برای همزبانان:

اگرچه روز دراز و درِ قفس باز است
ولی دریغ که پشتِ درِ قفس، باز است

کبوتریم و در این عصرِ سرخِ خون و سلاح
نه ماندن است صلاح و نه وقتِ پرواز است

اگرچه درّه بُریدند و تَل علم کردند
ولی به هر دو طرف ریشه‌های ما تازه‌ست

ندیده‌ای تو که در شهرِ ناظم و جامی
سرودِ دلکشِ حافظ چقدر در ساز است

ندیده‌ای که در این سوی خاکریز، هرات
به خط و خال و خرام‌اش، چقدر شیراز است

چقدر لفظِ دری با لبِ تو می‌خواند
و فارسی به زبانم چه‌خوب اندازه‌ست

ولی دریغ، در این خاکِ مشترک، هرچیز
که بین راهِ من و توست، دست‌انداز است

به جای منزلِ خوبان پارسی، دیری‌ست
میان راهِ من و تو تفنگ و سرباز است

برای کم‌زدنِ من به چشمِ اهل زمین
ببین که با دلِ شب سایهٔ تو انباز است!

برای له‌‌‌شدن بسترِ سلامتِ تو
به دستِ من خرِ تریاک در تک و تاز است

زمانه‌ایست که حس می‌کنیم سنگ شدیم
رسیده است به انجام هرچه آغاز است

چه حسرتی که فقط دست روی دست نشست
اگرچه روز دراز و درِ قفس باز است

#اکرام_بسیم

@ikrsim
همواره سپُرد راه با من سایه
افتاد به پرتگاه با من سایه
پایم که شکست، پای او نیز شکست
اما نکشید آه با من سایه

یعنی باش یاور و نیاور به زبان

عمری بُرده بارِ زمین را خورشید
بخشیده همیشه نور و گرما خورشید
اما در را تا نگشاید، هرگز
در خلوت کس نمی‌نهد پا خورشید

بخشندگی و همین بده و نستان

باد آمد و زد نخست پهلو بر برگ
باران که گرفت شد کلاهی تر، برگ
از دستِ درخت اگر رها شد، بگذاشت
تا خاک‌شدن به روی پایش سر، برگ

این‌گونه دهند پاسخ خوردنِ نان

با لحن ملایم خودش نم نم، ابر
بارید، اگرچه کم‌کمک شد کم، ابر
یک ریگ شکست شیشه را، لیک شهاب
بشکافتش و دوباره شد مدغم، ابر

این است طبیعت ملایم‌خویان

می‌گوید هر چه‌راست سرحد، دیوار
از حدِ خودش نمی‌شود رد دیوار
پیش روی دزد شده سد دیوار
جنبیده اگر نمی‌تواند دیوار

گاهی خود را از ایستادن نتکان

#اکرام_بسیم

@ikrsim
اکرام بسیم
ناصرعلی سرهندی از شاعران برجستۀ روزگار بیدل، شاعری بسیار مغرور بوده و هیچکس را جز خودش قبول نداشته است. سیدحسام‌الدین راشدی در «تذکرۀ شاعران کشمیر» می‌نویسد: شیخ [ناصرعلی] در جنب خود هیچ شاعری را به خاطر نمی‌آورد و معاصرین را وقعتی نمی‌نهاده. روزی میرزا…
شیرخان لودی روایت می‌کند که باری بیدل نزد شکرالله خان آمد. ناصرعلی از پیشْ در آن جا بود. بیدل غزلی را که آورده بود چنین خواند:

نشد آیینهٔ کیفیتِ ما ظاهرآرایی
نهان ماندیم چون معنا به چندین لفظ پیدایی

ناصرعلی بر مصراع دوم اعتراض کرده گفت که این گفته خلاف اصول مسلم است، چه معنی همیشه تابع واژه‌هاست. هرگاه واژه‌ای بیان می‌شود، معنای آن روشن می‌گردد. میرزا لبخندی زد و گفت: معنایی را که شما تابع واژه می‌گویید همانا واژه است و از آن جدا نیست. اما از این نکته‌نظر که هر واژه حامل حقیقت است، در هیچ واژه‌ای نمی‌گنجد. پس از آن ادعای خود را با مثالی واضح ساخت که واژهٔ انسان با وجود همه توضیحاتی که در کتاب‌ها آمده، حقیقت آن تا هنوز در پردهٔ راز است. ناصرعلی چاره‌ای غیر از خاموشی نداشت. بیت‌های بعدی را چنان پسندید که حتی به وجد آمد.


«زندگی‌ و کارنامهٔ میرزا عبدالقادر بیدل» نوشتهٔ دکتر سید احسن ظفر، ترجمهٔ حمید هامی

@ikrsim
هر آن که بعد از من با تو آشنا بادا
شبیه ناخن از گوشتت جدا بادا

شبیه کوه به هر کس که پاسخی دادی
شبیه سنگ الهی که بی‌صدا بادا

عزیز! هرکه به جز من عصای دست تو شد
سرش همیشه سری خم‌تر از عصا بادا

شبان گلهٔ تو هر که هست خوش باشد
شبان گلهٔ تو گرگ ناشتا بادا

به امن آغوشت می‌روند و می‌آیند
تن تو بعد از من کاروانسرا بادا

اگر به جز تو بخواهم من از تو... خالی‌تر
قنوت دستم از کاسهٔ گدا بادا


بخشی از یک شعر
«جوادِ افرا»

@ikrsim
اندوه ما اگرچه «به ما دل ندادی»است
ما را به یاد هم که بیاری، زیادی است

تنها چنان شدیم که حتی اگر کسی
پیغام غم به ما بدهد پیک شادی است

پیش پرنده‌ای که به صیّاد بسته دل
دنیای خارج از قَفَسَش انفرادی است

ما را تو پیر کرده‌ای و صد هزار شکر
موی سفید از سَرِ ما هم زیادی است

آتشفشانم‌ و فورانی نمیکنم
این یادگار تو که به سینه نهادی است

امید داشتم که خدا باورم کند
اما زمان، زمانهٔ بی‌اعتقادی است

در جستجوی گور منی؟ کار ساده‌ای‌ست
جایی که وقت رفتن خود ایستادی است

مرتضا رستمی

@ikrsim
در این عصری که نه مرز است و نه حد
نشان داده‌ست ما را مو به مو بد
اگر آن دوربینِ کور، بیناست
بگو عکسِ خودش را هم بگیرد

اکرام بسیم
@ikrsim
2025/07/09 21:18:00
Back to Top
HTML Embed Code: