هرچند همیشه قصه از او رفته
نه روشنی و نه رنگش از رو رفته
یادآورِ روزگارِ وصل است به اصل
چوبی که به کون آلبالو رفته
اکرام بسیم
@ikrsim
نه روشنی و نه رنگش از رو رفته
یادآورِ روزگارِ وصل است به اصل
چوبی که به کون آلبالو رفته
اکرام بسیم
@ikrsim
Forwarded from اکرام بسیم
آن کس که غمش همیشه آزارت کرد
هماو را سرنوشت غمخوارت کرد
پهلوی تو هست و خوابِ او میبینی
برخورداری چه برنخوردارت کرد
اکرام بسیم
@ikrsim
هماو را سرنوشت غمخوارت کرد
پهلوی تو هست و خوابِ او میبینی
برخورداری چه برنخوردارت کرد
اکرام بسیم
@ikrsim
ادرارِ سلطان:
نقل است که امام (فخر رازی) به خواجه (ظهیرالدین عیسی) گفت که حضرت سلطان (غیاثالدین غوری) را از حال درویشان خواجه خبری نیست، به خاطر میرسد که سلطان را واقف کنم تا ادراری برای خانقاه شما مقرر سازد.
خواجه فرمود که ادرارِ سلطان در جمعِ مملکت او چندی باشد؟ امام گفت: اندکی. خواجه فرمود که مملکت وی در مقابل عالم چه مقدار باشد؟ امام فرمود که اندکی. خواجه گفت که خدای تعالی دنیا را همه کم خوانده که «قل متاعالدنیا قلیل». پس حیف باشد که شما برای اندکی از اندکی از اندکی از حضرت سلطان التماس نمایید. امام را این سخن خوش آمد و بر خواجه ثناها گفت.
«روضةالریاحین نوشتهٔ درویشعلی بوزجانی»
اِدرار: مستمری، حقوق، مقرری
@ikrsim
نقل است که امام (فخر رازی) به خواجه (ظهیرالدین عیسی) گفت که حضرت سلطان (غیاثالدین غوری) را از حال درویشان خواجه خبری نیست، به خاطر میرسد که سلطان را واقف کنم تا ادراری برای خانقاه شما مقرر سازد.
خواجه فرمود که ادرارِ سلطان در جمعِ مملکت او چندی باشد؟ امام گفت: اندکی. خواجه فرمود که مملکت وی در مقابل عالم چه مقدار باشد؟ امام فرمود که اندکی. خواجه گفت که خدای تعالی دنیا را همه کم خوانده که «قل متاعالدنیا قلیل». پس حیف باشد که شما برای اندکی از اندکی از اندکی از حضرت سلطان التماس نمایید. امام را این سخن خوش آمد و بر خواجه ثناها گفت.
«روضةالریاحین نوشتهٔ درویشعلی بوزجانی»
اِدرار: مستمری، حقوق، مقرری
@ikrsim
Forwarded from سنگ (Sara Rahimi)
*چرت و پرت*
ماستم کفش دوزکه از رو پیاده رو جاده بهزاد وردارم که اور لقد نکنه کسی باز پیش خو گفتم هم تو چی خدمتی میتونی بریو بکنی غیر ایکه ته دستا پر از عرق خو اور بگیری تا شاهزاده ها ببری و خودی ماما آلمانی درددل کنی و بحث تو بکشه به ایکه تا چند وقت پیش چاق تر بودی حالی لاغر شدی ولی بچه گک خورد کفتر باز برعکس میگفت حالی مثلی چاق تر شدم بیایی بالاخره یکجایی بشینی خودخور خالی کنی و باز ماما جان دگه بیاین خودی تو درددل کنن و تو حالی بفهمی ابوعبدالله و ابوالقاسم برار نبودن بچه کاکا بودن آهنگی از شروین که یکجایی میگه
(میان سنگ و سیم و کربن و آهن همین که لاله را دیدی زیباست)خبر نداره که سنگ و کربن و سیم چقدر بهتر از گل لاله یه
عه حمالی که ایر هی مینویسم جلو رو مه قبریه که نوشته آن لاله مچم چی نمیتونم بخونم خط نستعلیقه مقصد تعجب کردم از لاله گپ میزدم کله خور بالا کردم کلمه لاله دیدم ماما جانی اماد دعا کرد و اهی از ته دلیو بیرون شد و بعد رفت
کم کم مگری برم خونه درس بخونم قرار بود امروز برم به گازرگاه تا پنج بعجه درس بخونم که پوچ سری که دم در شیشته بود اول بپرسید از کجایی بعد که فهمید از شهر هراتم مر بخاطر طرز لباس پوشیدن کافری مه که حیا ندارم نگدیشت برم ای صحنه ها نمیتونم چوپ کنم هرچند که نفر نافهم باشه ایشته که به ظلم کردن میفهمه و به ظلم نکردن نمیفهمه خودخور خودی ای گپا مزخرف بازی ندین مقصد ازیکه حالم کمی گرفته شد از ته ریکشایی که مر تا به گازرگاه آورد ته راه هی خوندن گوش میکردم که دیدم ای ریکشاوون با لباس های خیلی تروتمیز و سر و روی اصلاح کرده که پیش خو فکر کردم ای آدم تحصیل کرده معلوم میشه که گوشکی ها خو بیرون کردم دیدم ماما جان از زندگی شکایت دارن و اونجی سردل ریکشاوون هم واشد که فهمیدم وکیل مدافعه
ماما جان نفهمید وکیل مدافع چیه
ولی وکیل گفت راضیم به رضای خدا باید کارکنه آدم دیگه ولی از صدا گرفته یو معلوم میشد که ته دلیو چی میگذره و دمی ته شدم گفتم بخیر ای تلاشا شما روزی نتیجه میده و ای مزخرف ترین گپی بود که تا حالی گفتم معلوم میشد گلو وکیله بغض کرده بود
مقصد پس به راه زدم و رفتم زهرا و کمی اونجی بودم و هی میامادم طرف شاهزاده ها که ماستم برم کمی هم گریه کنم دیدم کفشدوزکی رو پیاده روه
و اور بحال خودیو یله دادم تا یکی اور لقد کنه و یکدفعه راحت بشه کاشکی مم کفشدوزکی بودم تا مر یکی لقد کنه
ماستم کفش دوزکه از رو پیاده رو جاده بهزاد وردارم که اور لقد نکنه کسی باز پیش خو گفتم هم تو چی خدمتی میتونی بریو بکنی غیر ایکه ته دستا پر از عرق خو اور بگیری تا شاهزاده ها ببری و خودی ماما آلمانی درددل کنی و بحث تو بکشه به ایکه تا چند وقت پیش چاق تر بودی حالی لاغر شدی ولی بچه گک خورد کفتر باز برعکس میگفت حالی مثلی چاق تر شدم بیایی بالاخره یکجایی بشینی خودخور خالی کنی و باز ماما جان دگه بیاین خودی تو درددل کنن و تو حالی بفهمی ابوعبدالله و ابوالقاسم برار نبودن بچه کاکا بودن آهنگی از شروین که یکجایی میگه
(میان سنگ و سیم و کربن و آهن همین که لاله را دیدی زیباست)خبر نداره که سنگ و کربن و سیم چقدر بهتر از گل لاله یه
عه حمالی که ایر هی مینویسم جلو رو مه قبریه که نوشته آن لاله مچم چی نمیتونم بخونم خط نستعلیقه مقصد تعجب کردم از لاله گپ میزدم کله خور بالا کردم کلمه لاله دیدم ماما جانی اماد دعا کرد و اهی از ته دلیو بیرون شد و بعد رفت
کم کم مگری برم خونه درس بخونم قرار بود امروز برم به گازرگاه تا پنج بعجه درس بخونم که پوچ سری که دم در شیشته بود اول بپرسید از کجایی بعد که فهمید از شهر هراتم مر بخاطر طرز لباس پوشیدن کافری مه که حیا ندارم نگدیشت برم ای صحنه ها نمیتونم چوپ کنم هرچند که نفر نافهم باشه ایشته که به ظلم کردن میفهمه و به ظلم نکردن نمیفهمه خودخور خودی ای گپا مزخرف بازی ندین مقصد ازیکه حالم کمی گرفته شد از ته ریکشایی که مر تا به گازرگاه آورد ته راه هی خوندن گوش میکردم که دیدم ای ریکشاوون با لباس های خیلی تروتمیز و سر و روی اصلاح کرده که پیش خو فکر کردم ای آدم تحصیل کرده معلوم میشه که گوشکی ها خو بیرون کردم دیدم ماما جان از زندگی شکایت دارن و اونجی سردل ریکشاوون هم واشد که فهمیدم وکیل مدافعه
ماما جان نفهمید وکیل مدافع چیه
ولی وکیل گفت راضیم به رضای خدا باید کارکنه آدم دیگه ولی از صدا گرفته یو معلوم میشد که ته دلیو چی میگذره و دمی ته شدم گفتم بخیر ای تلاشا شما روزی نتیجه میده و ای مزخرف ترین گپی بود که تا حالی گفتم معلوم میشد گلو وکیله بغض کرده بود
مقصد پس به راه زدم و رفتم زهرا و کمی اونجی بودم و هی میامادم طرف شاهزاده ها که ماستم برم کمی هم گریه کنم دیدم کفشدوزکی رو پیاده روه
و اور بحال خودیو یله دادم تا یکی اور لقد کنه و یکدفعه راحت بشه کاشکی مم کفشدوزکی بودم تا مر یکی لقد کنه
در سه چهار سال اخیر، با متنهایی از چند تن از بچههای خیلی جوان هراتی سر خوردم که با وصف محدودیتهای غالب در جامعهٔ سنتی و عقبماندهٔ ما، به شدت کتابخواناند و قلمهایی دارند که گاهی آدم را به رشکبردن وا میدارد. اشراف این عزیزان به ادبیات داستانی و فلسفه غافلگیرکننده است. خوشبختانه متأثر از ادبیات رسمی و دانشکدهای هرات نیستند و چنانچه به نظر میرسد نوشتههای شان بیشتر معطوف به مطالعات شخصی و دسترسی به سرچشمههاست. ادبیات رسمی هرات در دو دههٔ اصطلاحاً دموکراسی، با وصف فضای باز سیاسی، محافظهکار و خودسانسورگر بود. البته این قضیه دلایلی خود را هم دارد و مهمتریناش همان تفکر سنتی خانوادهها است.
متن پست قبلی که نویسنده با لهجهٔ هراتی نوشته و با شکستهنفسی عنوان «چرت و پرت» را برآن گذاشته است از همین نوشتههاست. با وصف سادگی بسیار عمیق است. آدم را میخنداند، میگریاند و به تفکر وا میدارد.
@ikrsim
متن پست قبلی که نویسنده با لهجهٔ هراتی نوشته و با شکستهنفسی عنوان «چرت و پرت» را برآن گذاشته است از همین نوشتههاست. با وصف سادگی بسیار عمیق است. آدم را میخنداند، میگریاند و به تفکر وا میدارد.
@ikrsim
در مورد کتاب «شهریار» از ماکیاوللی خوانده و وصفش را نیز زیاد شنیده بودم. عزیزی را زحمت دادم و آن را از ایران برایم فرستاد. برخی فصلهایش ملالآور بود. این نیست که آن را نفهمیده باشم. زبان بیتکلفی داشت و نثر خیلی خوب داریوش آشوری به آن حلاوت بخشیده بود، اما چندان مایهای نداشت. بگذارید جسارت به ساحت بزرگان باشد. تنها باب اول گلستان سعدی که آن هم در مورد شاهان و شهریاران است بیشتر از تمام کتاب شهریار ماکیاوللی مفید و موثر و آموزنده است. میدانم که قضاوت کلی بین دو کتاب مهم بدون آوردن قیاس و مصداق درست نیست، اما حقیقتاً وقت و حوصلهاش نیست فعلاً. ولی حیف است قدر مفاخر خودمان و آثار پربار شان را ندانیم.
@ikrsim
@ikrsim
امشب به طور اتفاقی کنسرت ابی را در تلویزیون دیدیم و شنیدیم. بعضی هنرمندان خیلی مرزها و بلندیها را پشت سر میگذارند و به اسطوره تبدیل میشوند. مثلاً در سینمای هندوستان امیتابچهن اسطورهایست که دیگر بازیگرانِ حتی خیلی مشهور و کاردرست به او نزدیک شده نمیتوانند. برای خودش هویتیست مستقل. در موسیقی پاپ ایران به نظر من ابی چنین جایگاهی دارد. ابی با آن صدای فوقالعاده و آهنگهای زیبایی که از فرید زلاند، سیاوش قمیشی و دیگران خوانده، چیزیست که دیگری نمیتواند او باشد. به ندرت پیش میآید که ستارهای این قدر پرطرفدار و سلبریتی، در عین حال کارش برای خواص مورد پسند و تحسین باشد. با وصف محدودیتها موسیقی داخل ایران خیلی رشد کرده و صداهای خوبِ داخل، درخشش خوانندههای خارجنشین را کمرنگ کرده، اما برای ابی به هیچوجه این اتفاق نیفتاده است.
سال نو در افغانستانِ امروز رسماً تجلیل نمیشود و تعطیلی هم نیست، حتی یک روز. یعنی فردا که جمعه است نه، پسفردا باید بروم سر کار و با آجر و سنگ و آهک و سیمان همسخن شوم.
به هر حال تازه متوجه شدم امروز سال نو شده و از همین جا برای تمام عزیزان، سالی خوب و سرشار از شادی موفقیت آرزو میکنم.
@ikrsim
سال نو در افغانستانِ امروز رسماً تجلیل نمیشود و تعطیلی هم نیست، حتی یک روز. یعنی فردا که جمعه است نه، پسفردا باید بروم سر کار و با آجر و سنگ و آهک و سیمان همسخن شوم.
به هر حال تازه متوجه شدم امروز سال نو شده و از همین جا برای تمام عزیزان، سالی خوب و سرشار از شادی موفقیت آرزو میکنم.
@ikrsim
آن شن که کنارِ آب، خیلی لشم است
در همقدمیِ باد، خارِ چشم است
اینجاست که پشمِ آدمیّان موی است
اینجاست که موی گوسفندان پشم است
اکرام بسیم
@ikrsim
در همقدمیِ باد، خارِ چشم است
اینجاست که پشمِ آدمیّان موی است
اینجاست که موی گوسفندان پشم است
اکرام بسیم
@ikrsim
Forwarded from Javadafranotebook
شب، چشمهی ماه از دلش میجوشید
بر قلّه، پلنگ، بیثمر میکوشید
باران زده بود و بر سرِ هر چاله
آهویی داشت ماه را مینوشید
جواد افرا
بر قلّه، پلنگ، بیثمر میکوشید
باران زده بود و بر سرِ هر چاله
آهویی داشت ماه را مینوشید
جواد افرا
Audio
ای کاش که رنگی به بهارم بگذاری
این رسمِ گُلی نیست که خوارم بگذاری
کارم شده تابیدنِ شبهای بلندت
ای ماه مرا کاش به کارم بگذاری
بوسیدنِ رویت دودلم کرده، در این حال
سخت است نباید بگذارم، بگذاری
شاید چلِ چرخ است که چسپیده به دیوار
ساعت شوم و لحظهشمارم بگذاری
خورشیدی و سیارهای آوارهام، ای کاش
برداری و بر روی مدارم بگذاری
یا اندکی از جاذبۀ خویش بکاهی
تا حد اقل راه فرارم بگذاری
اکرام بسیم ۱۳۹۶
با اجرای «رنا احمدی»
@ikrsim
این رسمِ گُلی نیست که خوارم بگذاری
کارم شده تابیدنِ شبهای بلندت
ای ماه مرا کاش به کارم بگذاری
بوسیدنِ رویت دودلم کرده، در این حال
سخت است نباید بگذارم، بگذاری
شاید چلِ چرخ است که چسپیده به دیوار
ساعت شوم و لحظهشمارم بگذاری
خورشیدی و سیارهای آوارهام، ای کاش
برداری و بر روی مدارم بگذاری
یا اندکی از جاذبۀ خویش بکاهی
تا حد اقل راه فرارم بگذاری
اکرام بسیم ۱۳۹۶
با اجرای «رنا احمدی»
@ikrsim
هی فکر نکن که بخت یاری کرده
یا لطفِ خوشی رسیده، کاری کرده
از بس که هوا بد است، بر روی لبم
لبخند نشست اضطراری کرده
اکرام بسیم
@ikrsim
یا لطفِ خوشی رسیده، کاری کرده
از بس که هوا بد است، بر روی لبم
لبخند نشست اضطراری کرده
اکرام بسیم
@ikrsim
ایران؛ سرزمینی به این زیبایی و غنامندی چرا باید وارد جنگی به این وسعت شود.
برای مردم عزیز همسایه و همزبان مان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
برای مردم عزیز همسایه و همزبان مان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
Forwarded from برکهی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)
از شربِ مدام و لافِ مذهب توبه
وز عشق بتانِ سیمغبغب توبه
در دل هوسِ گناه و بر لب توبه
زین توبۀ نادرست یارب توبه
عسجدی
@ikrsim
وز عشق بتانِ سیمغبغب توبه
در دل هوسِ گناه و بر لب توبه
زین توبۀ نادرست یارب توبه
عسجدی
@ikrsim
Forwarded from Ehsan_Afshari
تیغ زهرآلود ماتم نیست ماندم چیست این؟
نام غم دارد ولی غم نیست ماندم چیست این؟
روز، روضه/ شب، شبیخون/ بوی حلوا میرسد
نذری ماه محرم نیست ماندم چیست این؟
خط به خط تمرین رویارو شدن با دشمن است
سید این خط مقدم نیست؟ ماندم چیست این؟
مرده را از گور ترساندید و این اثبات کرد
مرگ هم حق مسلم نیست ماندم چیست این؟
بعد از این تاریخ در احوال ما خواهد نوشت
یک عبارت « در توانم نیست، ماندم چیست این!؟»
احسان افشاری
@ehsan_afshari
نام غم دارد ولی غم نیست ماندم چیست این؟
روز، روضه/ شب، شبیخون/ بوی حلوا میرسد
نذری ماه محرم نیست ماندم چیست این؟
خط به خط تمرین رویارو شدن با دشمن است
سید این خط مقدم نیست؟ ماندم چیست این؟
مرده را از گور ترساندید و این اثبات کرد
مرگ هم حق مسلم نیست ماندم چیست این؟
بعد از این تاریخ در احوال ما خواهد نوشت
یک عبارت « در توانم نیست، ماندم چیست این!؟»
احسان افشاری
@ehsan_afshari
دل است و باز راه در غمی غریب برده است
فرازِ شادی مرا غمِ نشیب برده است
زنِ سوالگر نگاه میکند به عابری
که از هوای سرد دست را به جیب برده است
جوان درسخواندهای در اشک تازه کرده و «سواد» را به گاریِ پیاز و سیب برده است
به یک پلاس دلخوشی، نبود خانِ قریه خوش
فقیر تا گریخت، گفت: فرّ و زیب برده است
به زیر خشم باد و آب قایق شکستهای
به سمت پرتگاه رود را اریب برده است
بد است دوری از وطن ولی وطن نشد وطن
به چاه، آب از آفتاب کی نصیب برده است
غذای چرب و نانِ گرم و آبِ سرد و کامِ تر
خطیب را به خواب سبحه و صلیب برده است
اکرام بسیم
@ikrsim
فرازِ شادی مرا غمِ نشیب برده است
زنِ سوالگر نگاه میکند به عابری
که از هوای سرد دست را به جیب برده است
جوان درسخواندهای در اشک تازه کرده و «سواد» را به گاریِ پیاز و سیب برده است
به یک پلاس دلخوشی، نبود خانِ قریه خوش
فقیر تا گریخت، گفت: فرّ و زیب برده است
به زیر خشم باد و آب قایق شکستهای
به سمت پرتگاه رود را اریب برده است
بد است دوری از وطن ولی وطن نشد وطن
به چاه، آب از آفتاب کی نصیب برده است
غذای چرب و نانِ گرم و آبِ سرد و کامِ تر
خطیب را به خواب سبحه و صلیب برده است
اکرام بسیم
@ikrsim
Forwarded from اکرام بسیم
هرچند که سلطان شده روباه به حیله
خوابیدگیِ جنگلیان است وسیله
میگوید: میسوزد و... بگذار بگوید
شیری که خودش خواسته، باشد پسِ میله
خواب و خور مفت است مهیا و طبیعیست
امروزه اگر فخر کند خر به طویله
یک سمت روان شوخیِ گرم سگ و دُمّش
در سمتِ دگر بازیِ بوزینه و کیله
مفت است ببافیم به سر فکرِ رهاییش
زندانیِ خود هست چو پروانۀ پیله
()
تا اسپصفت تاختکنانیم، عجب نیست
با گُردۀ ما عشق کند خانِ قبیله
اکرام بسیم
در گویش افغانستان، به موز، کیله میگوییم.
@ikrsim
خوابیدگیِ جنگلیان است وسیله
میگوید: میسوزد و... بگذار بگوید
شیری که خودش خواسته، باشد پسِ میله
خواب و خور مفت است مهیا و طبیعیست
امروزه اگر فخر کند خر به طویله
یک سمت روان شوخیِ گرم سگ و دُمّش
در سمتِ دگر بازیِ بوزینه و کیله
مفت است ببافیم به سر فکرِ رهاییش
زندانیِ خود هست چو پروانۀ پیله
()
تا اسپصفت تاختکنانیم، عجب نیست
با گُردۀ ما عشق کند خانِ قبیله
اکرام بسیم
در گویش افغانستان، به موز، کیله میگوییم.
@ikrsim
Forwarded from اکرام بسیم
برای همزبانان:
اگرچه روز دراز و درِ قفس باز است
ولی دریغ که پشتِ درِ قفس، باز است
کبوتریم و در این عصرِ سرخِ خون و سلاح
نه ماندن است صلاح و نه وقتِ پرواز است
اگرچه درّه بُریدند و تَل علم کردند
ولی به هر دو طرف ریشههای ما تازهست
ندیدهای تو که در شهرِ ناظم و جامی
سرودِ دلکشِ حافظ چقدر در ساز است
ندیدهای که در این سوی خاکریز، هرات
به خط و خال و خراماش، چقدر شیراز است
چقدر لفظِ دری با لبِ تو میخواند
و فارسی به زبانم چهخوب اندازهست
ولی دریغ، در این خاکِ مشترک، هرچیز
که بین راهِ من و توست، دستانداز است
به جای منزلِ خوبان پارسی، دیریست
میان راهِ من و تو تفنگ و سرباز است
برای کمزدنِ من به چشمِ اهل زمین
ببین که با دلِ شب سایهٔ تو انباز است!
برای لهشدن بسترِ سلامتِ تو
به دستِ من خرِ تریاک در تک و تاز است
زمانهایست که حس میکنیم سنگ شدیم
رسیده است به انجام هرچه آغاز است
چه حسرتی که فقط دست روی دست نشست
اگرچه روز دراز و درِ قفس باز است
#اکرام_بسیم
@ikrsim
اگرچه روز دراز و درِ قفس باز است
ولی دریغ که پشتِ درِ قفس، باز است
کبوتریم و در این عصرِ سرخِ خون و سلاح
نه ماندن است صلاح و نه وقتِ پرواز است
اگرچه درّه بُریدند و تَل علم کردند
ولی به هر دو طرف ریشههای ما تازهست
ندیدهای تو که در شهرِ ناظم و جامی
سرودِ دلکشِ حافظ چقدر در ساز است
ندیدهای که در این سوی خاکریز، هرات
به خط و خال و خراماش، چقدر شیراز است
چقدر لفظِ دری با لبِ تو میخواند
و فارسی به زبانم چهخوب اندازهست
ولی دریغ، در این خاکِ مشترک، هرچیز
که بین راهِ من و توست، دستانداز است
به جای منزلِ خوبان پارسی، دیریست
میان راهِ من و تو تفنگ و سرباز است
برای کمزدنِ من به چشمِ اهل زمین
ببین که با دلِ شب سایهٔ تو انباز است!
برای لهشدن بسترِ سلامتِ تو
به دستِ من خرِ تریاک در تک و تاز است
زمانهایست که حس میکنیم سنگ شدیم
رسیده است به انجام هرچه آغاز است
چه حسرتی که فقط دست روی دست نشست
اگرچه روز دراز و درِ قفس باز است
#اکرام_بسیم
@ikrsim