Telegram Web Link
مقایسۀ فلسفۀ اشراق، فلسفۀ دکارتی و نظریۀ تعامل‌گرایی نمادین


مقدمه

فلسفه‌های مختلف در طول تاریخ به پرسش‌های بنیادین انسان دربارهٔ وجود، شناخت و هویت پاسخ‌های متفاوتی داده‌اند. در میان این مکاتب، فلسفۀ اشراق سهروردی، فلسفۀ دکارتی و نظریۀ تعامل‌گرایی نمادین سه رویکرد برجسته با روش‌ها و پیش‌فرض‌های متفاوت هستند. این نوشته به معرفی این سه مکتب فلسفی پرداخته و تفاوت‌ها و شباهت‌های آن‌ها را بررسی می‌کند.

فلسفۀ اشراق

فلسفۀ اشراق که توسط شهاب‌الدین سهروردی بنیان گذاشته شد، رویکردی عرفانی و شهودی به شناخت حقیقت دارد. در این مکتب، نور به‌عنوان جوهر اصلی هستی معرفی می‌شود و تمام موجودات بر اساس شدت و ضعف نور تعریف می‌شوند. سهروردی معتقد است که شناخت حقیقی از طریق شهود و اشراق به دست می‌آید، نه صرفاً از راه استدلال عقلی. این فلسفه بر خودشناسی تأکید دارد و باور دارد که انسان می‌تواند با تصفیهٔ باطن و ارتباط با عالم نور به حقیقت مطلق دست یابد.

فلسفۀ دکارتی

رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی، با طرح اصل مشهور «می‌اندیشم، پس هستم» فلسفه‌ای عقل‌گرا و استدلال‌محور را بنیان گذاشت. او با شک روشمند به همۀ باورها، تلاش کرد به یک نقطۀ یقینی برسد که همان وجود خودآگاه است. فلسفۀ دکارتی بر دوگانگی ذهن و بدن تأکید دارد و معتقد است که ذهن (اندیشه) اساس شناخت و وجود انسان است. روش دکارت کاملاً مبتنی بر عقل و تحلیل منطقی است و از شهود یا تجربیات عرفانی فاصله دارد.

نظریۀ تعامل‌گرایی نمادین

نظریۀ تعامل‌گرایی نمادین، که توسط جرج هربرت مید توسعه یافت، دیدگاهی جامعه‌محور دربارهٔ هویت و شناخت است. این نظریه بر این باور است که:

۱. معنا از طریق تعاملات اجتماعی و استفاده از نمادها ساخته می‌شود.
۲. زبان به‌عنوان یک نظام نمادین، ابزار اصلی در شکل‌گیری معنا و هویت است.
۳
. هویت و «خود» انسان در جریان تعامل با دیگران و درونی‌کردن نگاه دیگران شکل می‌گیرد.

در این نظریه، شناخت و هویت به‌جای این‌که فردی و درونی باشد، محصول روابط اجتماعی و فرهنگ است.

مقایسۀ این سه دیدگاه

۱. روش شناخت:
- فلسفۀ اشراق بر شهود باطنی و ارتباط معنوی با نور تأکید دارد.
- فلسفۀ دکارتی روش عقلانی و استدلال‌محور را مبنا قرار می‌دهد.
- تعامل‌گرایی نمادین بر تعاملات اجتماعی و ساخت اجتماعی معنا استوار است.

۲. مبدأ شناخت:
- در اشراق، مبدأ شناخت نور الهی و تجربهٔ شهودی است.
- در فلسفۀ دکارتی، مبدأ شناخت، ذهن و اندیشۀ فردی است.
- در تعامل‌گرایی نمادین، مبدأ شناخت، تعاملات اجتماعی و نمادها هستند.

۳. نگرش به خودشناسی:
- اشراق خودشناسی را کلید دستیابی به حقیقت مطلق می‌داند.
- دکارت خودشناسی را نقطۀ آغاز فلسفه و شناخت یقینی معرفی می‌کند.
- تعامل‌گرایی نمادین «خود» را محصول روابط اجتماعی می‌داند، نه امری کاملاً فردی.

۴. نقش اجتماع:
- در فلسفۀ اشراق، اجتماع نقشی در شناخت ندارد و تأکید بر شهود فردی و ارتباط با نور است.
- در فلسفۀ دکارتی، اجتماع در شناخت دخالت چندانی ندارد و اندیشۀ فردی محور است.
- در تعامل‌گرایی نمادین، اجتماع و روابط انسانی اساس شکل‌گیری شناخت و هویت هستند.

نتیجه‌گیری

فلسفۀ اشراق، فلسفۀ دکارتی و نظریۀ تعامل‌گرایی نمادین سه دیدگاه متفاوت دربارۀ شناخت، هویت و حقیقت ارائه می‌دهند. فلسفۀ اشراق بر جنبه‌های شهودی و عرفانی تأکید دارد، درحالی‌که فلسفۀ دکارتی با استدلال عقلی به شناخت می‌پردازد. از سوی دیگر، تعامل‌گرایی نمادین بر نقش جامعه و تعاملات اجتماعی در شکل‌گیری شناخت و هویت تأکید می‌کند. این سه دیدگاه، هرچند رویکردهای متفاوتی دارند، می‌توانند در ترکیب با یکدیگر به درک کامل‌تری از انسان و شناخت منجر شوند.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍9👎3
تاریخ‌نگاری پیشامغولی و پسامغولی در جغرافیای ایران


مقدمه

تاریخ‌نگاری در ایران، به عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای ثبت و تحلیل حوادث تاریخی، از دوره‌های کهن تا دوران پس از مغول دستخوش تغییرات اساسی شده است. تاریخ‌نگاری پیش از مغول عمدتاً درباری و وقایع‌نگارانه بود، درحالی‌که پس از مغول، به دلیل تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، دچار تغییراتی عمیق شد. در این نوشته، شباهت‌ها و تفاوت‌های تاریخ‌نگاری پیشامغولی و پسامغولی بررسی می‌شود تا روند تحول این سنت فکری و ادبی روشن گردد.

شباهت‌های تاریخ‌نگاری پیشامغولی و پسامغولی


علیرغم تفاوت‌های عمده‌ای که در سبک و نگرش تاریخ‌نگاران این دو دوره وجود دارد، شباهت‌هایی نیز در کار آن‌ها مشاهده می‌شود. نخست آن‌که، هر دو دوره به‌طور گسترده به ثبت و ضبط وقایع سیاسی و نظامی توجه داشته‌اند و سلسله‌های حاکم را محور روایت‌های تاریخی قرار داده‌اند. علاوه بر این، در هر دو دوره، تأثیرات مذهبی بر تاریخ‌نگاری مشهود است؛ چه در روایت‌های اسلامی پیش از مغول و چه در تحلیل‌های صوفیانه و فلسفی پس از مغول. همچنین، هر دو دوره به منابع شفاهی و کتبی پیشین تکیه داشته و از آثار گذشته برای تکمیل روایت‌های خود استفاده کرده‌اند.

تفاوت‌های تاریخ‌نگاری پیشامغولی و پسامغولی


۱. رویکرد انتقادی در برابر رویکرد درباری. پیش از مغول، تاریخ‌نگاری عمدتاً در دربارها شکل می‌گرفت و نویسندگان، تاریخ را برای شاهان و امرا می‌نگاشتند. این امر موجب می‌شد که آثار این دوره اغلب با نگاه جانبدارانه به ثبت وقایع بپردازند و پادشاهان را در جایگاه قهرمانان قرار دهند. اما پس از مغول، تاریخ‌نگاران نگاهی انتقادی‌تر به حکومت‌ها داشتند و به بررسی عوامل ضعف حکومت‌های پیشین و پیامدهای سلطۀ مغولان پرداختند.

۲. تغییر در سبک نگارش. در دوران پیشامغولی، سبک نگارش بیشتر ادبی و آراسته بود و از صنایع ادبی مانند استعاره، تشبیه و نظم در نثر تاریخی بهره گرفته می‌شد. نمونه‌هایی مانند تاریخ بیهقی گواهی بر این سبک فاخر هستند. اما در دوران پسامغولی، تاریخ‌نگاری به سمت نثر ساده‌تر و مستندتر حرکت کرد و از پیچیدگی‌های ادبی فاصله گرفت.

۳. گسترش تاریخ‌نگاری اجتماعی و فرهنگی. در تاریخ‌نگاری پیش از مغول، تمرکز بیشتر بر وقایع سیاسی و جنگ‌ها بود، درحالی‌که پس از مغول، توجه به تاریخ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افزایش یافت. تاریخ‌نگارانی چون وصاف و رشیدالدین فضل‌الله به تحلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی دوران خود پرداختند و گزارش‌هایی جامع از وضعیت مردم ارائه کردند.

۴. افزایش تاریخ‌نگاری محلی. پس از مغول و به دلیل سیاست تساهل ایلخانان با حکومت‌های محلی، تاریخ‌نگاری منطقه‌ای رونق یافت. برخلاف دوران پیش از مغول که تاریخ‌نگاران معمولاً به حکومت مرکزی توجه داشتند، در دورۀ پسامغولی، نویسندگان به تاریخ ایالات و ولایات نیز پرداختند و جزئیات بیشتری از زندگی مناطق مختلف را ثبت کردند.

۵. استفاده از منابع جدید و گسترده‌تر. پیش از مغول، منابع تاریخ‌نگاری عمدتاً مبتنی بر اسناد دیوانی و روایات اسلامی بودند، اما پس از مغول، به دلیل تماس گسترده‌تر با فرهنگ‌های شرقی، تاریخ‌نگاران از منابع اویغوری، مغولی و چینی نیز بهره گرفتند. این امر موجب شد که تاریخ‌نگاری این دوره به اطلاعات جدیدتر و دقیق‌تری از مناطق مختلف جهان دسترسی داشته باشد.

۶. تأثیر تصوف و اندیشه‌های فلسفی. در دوران پسامغولی، به دلیل گسترش تصوف و نفوذ اندیشه‌های عرفانی و فلسفی، تحلیل‌های تاریخی نیز به سوی برداشت‌های معنوی‌تر و گاه عرفانی‌تر سوق پیدا کرد. درحالی‌که تاریخ‌نگاری پیش از مغول بیشتر بر وقایع‌نگاری مستند تکیه داشت، در دوره پس از مغول، روایت‌های تاریخی گاه با تفسیرهای فلسفی و صوفیانه همراه شدند.

نتیجه‌گیری

تاریخ‌نگاری در جغرافیای ایران، از پیش از مغول تا پس از آن، روندی تکاملی را طی کرده است که تحت تأثیر تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرار داشته است. اگرچه هر دو دوره در تأکید بر ثبت وقایع سیاسی و تأثیرپذیری از مذهب اشتراک دارند، اما تفاوت‌های عمده‌ای در رویکرد، سبک نگارش، موضوعات مورد توجه و منابع تاریخی آن‌ها دیده می‌شود. تاریخ‌نگاری پس از مغول، نگاهی گسترده‌تر و چندبعدی‌تر به تاریخ داشت و از رویکردی نقادانه‌تر بهره برد. این تحولات نشان می‌دهد که تاریخ‌نگاری در ایران، به عنوان یک سنت علمی و ادبی، همواره در حال تغییر و انطباق با شرایط زمانه بوده است.


منبع. مصطفی دمیر، تاریخ‌نگاری در منطقۀ ایران در دوران میانۀ اسلامی، ۲۰۰۷

برگوتای ایلتریش
@ilter
👍12👎4
لزوم نقد سلسله‌مراتب زبانی در ایران (۱/۲)

به بهانۀ مراسم اختتامیۀ هفته فرهنگی تبریز


مقدمه

در جوامع چندزبانه، سیاست‌های زبانی و جایگاه زبان‌های مختلف نقش مهمی در تداوم یا تغییر روابط قدرت میان گروه‌های زبانی ایفا می‌کنند. ایران به‌عنوان کشوری که تنوع زبانی و قومی قابل توجهی دارد، همواره با پرسش‌هایی پیرامون برابری زبانی، سیاست‌های دولتی در قبال زبان‌های غیرفارسی و جایگاه زبان فارسی به‌عنوان زبان رسمی روبه‌رو بوده است. یکی از رویدادهای اخیر که توجه زیادی را به این مسأله جلب کرد، اتفاقی بود که در مراسم اختتامیۀ هفته فرهنگی تبریز در تهران رخ داد. در این رویداد، مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهور، در پاسخ به درخواست حضار برای سخنرانی به زبان تورکی، تنها به خواندن چند بیت شعر بسنده کرد و سپس به دلایلی نامشخص از ادامه شعرخوانی بازداشته شد. این رویداد، که نشان‌دهندۀ سلسله‌مراتب زبانی موجود در فضای رسمی کشور می‌باشد، از جنبه‌های اجتماعی، زبانی و سیاسی قابل بررسی است.

رفتار شهروندان و اهمیت هویت زبانی


یکی از ابعاد مهم این رخداد، واکنش حاضران در سالن به سخنرانی رئیس‌جمهور بود. ویدیوهای منتشرشده نشان می‌دهد که بخش قابل توجهی از مخاطبان انتظار داشتند رئیس‌جمهور به زبان تورکی سخن بگوید. این درخواست نشان می‌دهد که زبان تورکی برای بخشی از شهروندان کشور نه‌تنها ابزار ارتباط، بلکه عنصری کلیدی در هویت جمعی آنان است.

در جوامع چندزبانه، زبان یکی از مهم‌ترین نمادهای هویت فرهنگی و اجتماعی است. مطابق نظریات زبان‌شناسی اجتماعی، زمانی که یک گروه زبانی احساس کند که زبانش در فضاهای عمومی و رسمی به حاشیه رانده شده است، واکنش‌های هویتی و حتی سیاسی ممکن است در میان اعضای آن گروه شکل بگیرد. درخواست حاضران در این مراسم را می‌توان نمونه‌ای از این واکنش‌ها دانست که به دنبال تأیید اجتماعی و دولتی برای زبان خود هستند.

رفتار رئیس‌جمهور و جایگاه زبان‌های غیرفارسی در نظام سیاسی


یکی از مهم‌ترین نکات این رویداد، پاسخ رئیس‌جمهور به درخواست سخنرانی به زبان تورکی بود. پزشکیان بیان کرد که در حضور مقامات دولتی نمی‌توان به تورکی سخن گفت و تنها به خواندن شعری بسنده کرد. این واکنش چند پرسش کلیدی را مطرح می‌کند:

۱. چرا رئیس‌جمهور معتقد بود که در حضور مقامات دولتی نمی‌توان به تورکی سخن گفت؟
۲. آیا این مسأله نشان‌دهندۀ وجود یک قاعدۀ نانوشته در فضای رسمی کشور است که زبان فارسی را به‌عنوان زبان مشروع در چنین موقعیت‌هایی تثبیت می‌کند؟
۳. چرا حتی خواندن اشعار تورکی نیز حساسیت‌برانگیز شد و از ادامۀ آن جلوگیری شد؟

بررسی این پرسش‌ها نشان می‌دهد که نوعی سلسله‌مراتب زبانی در ایران وجود دارد که در آن، زبان فارسی در موقعیت برتر و زبان‌های دیگر در موقعیت فرودست قرار گرفته‌اند. برتری زبان فارسی در فضاهای رسمی، اگرچه ممکن است در قانون تصریح نشده باشد، اما در عمل به‌عنوان یک هنجار تثبیت شده است. در چنین شرایطی، حتی مقامات عالی‌رتبه‌ای که خود غیر فارس هستند، ممکن است در این چارچوب قرار بگیرند و از سخنرانی به زبان مادری خود اجتناب کنند.

نقش برگزارکنندگان مراسم و حساسیت نسبت به زبان‌های غیرفارسی


یکی دیگر از جنبه‌های قابل تأمل این رویداد، برخورد عوامل اجرایی مراسم با شعرخوانی رئیس‌جمهور بود. آن‌ها با مداخلۀ سریع، از ادامۀ شعرخوانی جلوگیری کردند. این اقدام چند پرسش مهم را ایجاد می‌کند:

۱. چرا خواندن چند بیت شعر به زبان تورکی مشکل‌ساز تلقی شد؟
۲. آیا این اقدام نشان‌دهندۀ سیاستی عام در محدود کردن زبان‌های غیرفارسی در عرصه‌های عمومی و رسمی است؟

این واکنش را می‌توان در چارچوب حساسیت‌های نهادی نسبت به حضور زبان‌های غیرفارسی در فضای رسمی کشور تحلیل کرد. در بسیاری از کشورهایی که دارای سیاست‌های تک‌زبانه یا سلسله‌مراتب زبانی هستند، استفاده از زبان‌های دیگر در فضاهای رسمی ممکن است نوعی تهدید برای هنجارهای تثبیت‌شده تلقی شود. در ایران نیز چنین حساسیت‌هایی در برخی موارد مشاهده شده است، به‌طوری که حتی در موقعیت‌های غیررسمی نیز از حضور زبان‌های غیرفارسی جلوگیری می‌شود.

ادامۀ نوشته را از این‌جا بخوانید


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍4👎3
لزوم نقد سلسله‌مراتب زبانی در ایران (۲/۲)

به بهانۀ مراسم اختتامیۀ هفته فرهنگی تبریز

بخش اول نوشته را این‌جا بخوانید


اعتراضات و عدم نقد سلسله‌مراتب زبانی


پس از این رویداد، واکنش‌های متعددی در فضای عمومی و رسانه‌ای شکل گرفت. اعتراضات عمدتاً معطوف و محدود به تذکر به شعرخوانی تورکی رئیس‌جمهور بودند و غالباً به محدودیت‌های اعمال‌شده بر زبان تورکی اشاره داشتند، اما ساختار کلی سیاست‌های زبانی کشور را به چالش نکشیدند.

انتقاد از محدودیت‌های اعمال‌شده بر یک زبان خاص، بدون زیر سؤال بردن سلسله‌مراتب زبانی موجود، نمی‌تواند تغییر اساسی ایجاد کند. در واقع، تمرکز بر مصادیق خاص و نه بر ساختارهای کلی، باعث می‌شود که مسألۀ نابرابری زبانی همچنان پابرجا بماند. به همین دلیل، هرگونه نقد مؤثر باید نه‌تنها به محدودیت‌های اعمال‌شده بر زبان‌های غیرفارسی، بلکه به ساختار کلی سیاست‌های زبانی کشور نیز بپردازد.

نتیجه‌گیری


این رویداد، فراتر از یک رخداد فرهنگی ساده، بازتابی از سیاست‌های زبانی در ایران و وجود سلسله‌مراتب زبانی در فضای رسمی کشور است. درخواست مردم برای شنیدن زبان تورکی، واکنش رئیس‌جمهور، برخورد عوامل اجرایی و نحوۀ اعتراضات پس از این رویداد، همگی نشانه‌هایی از وضعیت پیچیدۀ زبانی در ایران هستند.

تحلیل این مسأله نشان می‌دهد که:

۱. زبان برای بسیاری از شهروندان ایران عنصری هویتی و نه صرفاً ابزار ارتباطی است.
۲. فضای رسمی کشور دارای سلسله‌مراتب زبانی است که در آن، زبان فارسی در موقعیت برتر قرار دارد و استفاده از زبان‌های دیگر در موقعیت‌های رسمی با محدودیت همراه است.
۳. حساسیت‌های موجود نسبت به زبان‌های غیرفارسی نشان‌دهندۀ سیاست‌های ضمنی است که زبان فارسی را به‌عنوان زبان مشروع در فضاهای رسمی تثبیت کرده است.
۴. انتقاد از محدودیت‌های زبانی باید به جای تمرکز صرف بر مصادیق خاص، ساختار کلی سیاست‌های زبانی کشور را به چالش بکشد.

با توجه به این نکات، بررسی وضعیت زبان‌های غیرفارسی در ایران نیازمند رویکردی جامع است که علاوه بر مسائل فرهنگی، ابعاد سیاسی و اجتماعی را نیز در نظر بگیرد. این تحلیل نشان می‌دهد که مسألۀ زبان در ایران صرفاً یک چالش زبانی نیست، بلکه به روابط قدرت، سیاست‌گذاری‌های فرهنگی و جایگاه هویت‌های قومی در کشور مرتبط است.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍9👎4
لزوم نقد سلسله‌مراتب زبانی در ایران

به بهانۀ مراسم اختتامیۀ هفته فرهنگی تبریز


در جوامع چندزبانه، سیاست‌های زبانی و جایگاه زبان‌های مختلف نقش مهمی در تداوم یا تغییر روابط قدرت میان گروه‌های زبانی ایفا می‌کنند. ایران به‌عنوان کشوری که تنوع زبانی و قومی قابل توجهی دارد، همواره با پرسش‌هایی پیرامون برابری زبانی، سیاست‌های دولتی در قبال زبان‌های غیرفارسی و جایگاه زبان فارسی به‌عنوان زبان رسمی روبه‌رو بوده است. …

بخش اول

بخش دوم


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍12👎3
ارتباط اصطلاح «مونگکه‌ائل» در کتیبه‌های اورخون با معنای تاریخی «مغول»


مقدمه

کتیبه‌های اورخون که در قرن هشتم میلادی و در دوران امپراطوری گؤک‌تورک نگاشته شده‌اند، از مهم‌ترین اسناد تاریخی جهان تورک محسوب می‌شوند. این کتیبه‌ها حاوی پیام‌هایی از خاقان‌های تورک هستند و دربردارندهٔ مفاهیمی چون اتحاد، استقلال و استمرار دولت تورک می‌باشند. یکی از اصطلاحات کلیدی که در این کتیبه‌ها بارها ذکر شده «بنگوائل» یا «مؤنگکه‌ائل» به معنای «دولت ابدی» است. این اصطلاح بازتابی از آرمان تورک‌ها برای ایجاد یک حکومت پایدار و قدرتمند است. در این نوشته، به بررسی مفهوم «مؤنگکه‌ائل» و ارتباط احتمالی آن با امپراطوری مغول در قرن سیزدهم پرداخته می‌شود. همچنین، با مقایسۀ شرایط تاریخی، این فرضیه مطرح خواهد شد که امپراطوری مغول را می‌توان تداوم خاقانات تورک دانست.

کتیبه‌های اورخون و مفهوم «مؤنگکه‌ائل»

کتیبه‌های اورخون در دورۀ حکومت دوم خاقانات تورک تدوین شدند، دورانی که تورک‌ها پس از یک دورۀ سقوط و سلطۀ چین، بار دیگر قدرت خود را بازیافتند. این اسناد تاریخی توسط رهبران برجسته‌ای همچون بیلگه خاقان و کول‌تگین نوشته شده‌اند و بر اهمیت وحدت و حفظ استقلال تأکید دارند. اصطلاح «مؤنگکه‌ائل» در این کتیبه‌ها به عنوان یک مفهوم بنیادین مطرح شده که نشان‌دهندۀ آرمان تورک‌ها برای برپایی یک دولت پایدار و جهانی است.

پس از سقوط حکومت اول خاقانات تورک، آشفتگی سیاسی و تفرقه در میان اقوام تورک، زمینه را برای تسلط چین بر این منطقه فراهم کرد. اما با ظهور ایلتریش خاقان، دومین خاقانات تورک تأسیس شد و بار دیگر استقلال و انسجام سیاسی تورک‌ها بازیابی شد. ازاین‌رو، کتیبه‌های اورخون نه‌تنها بیانگر تجربۀ تاریخی از سقوط و احیا هستند، بلکه تأکید زیادی بر مفهوم «دولت ابدی» دارند.

امپراطوری مغول و بازتاب مفهوم «مؤنگکه‌ائل»

در منابع تاریخی، اصطلاح «مغول» / «مونگول» در طول قرون مختلف معانی متفاوتی داشته است. این واژه در قرن سیزدهم برای اشاره به امپراطوری مغول تحت رهبری چنگیزخان به کار رفته و در قرن بیستم، به گروهی از اقوام آسیای مرکزی اطلاق شده است.

برخی پژوهشگران بر این باورند که واژۀ «مونگول» می‌تواند با اصطلاح «مؤنگکه‌ائل» در کتیبه‌های اورخون مرتبط باشد. این فرضیه مبتنی بر شباهت مفهومی میان آرمان‌های چنگیزخان و ایدۀ «دولت ابدی» در تفکر سیاسی تورک است. بویژه، پایتختی قراقروم ـ که در ۳۰ کیلومتری اؤتوکن، پایتخت امپراطوری گؤک‌تورک، قرار دارد ـ قابل توجه است. زیرا، در کتیبیه‌های اورخون به عنوان یکی از شروط داشتن دولت ابدی مطرح شده است.

مقایسۀ تاریخی میان خاقانات تورک و امپراطوری مغول

بررسی تطبیقی تاریخ تورک در قرن هشتم و شرایط حاکم بر آسیای مرکزی پیش از ظهور چنگیزخان در قرن سیزدهم، نشان از شباهت‌های قابل‌توجهی دارد. در هر دو دوره، قدرت مرکزی تضعیف شده بود، قبایل تورک درگیر جنگ‌های داخلی بودند، و قدرت‌های خارجی همچون چین و اعراب نفوذ خود را در سرزمین‌های تورک گسترش داده بودند. همچنین، اختلافات مذهبی و سیاسی در میان اقوام تورک موجب تفرقه شده بود.

ایلتریش خاقان در قرن هشتم توانست با غلبه بر آشفتگی‌های سیاسی، دومین خاقانات تورک را بنیان نهد. به‌طور مشابه، چنگیزخان در قرن سیزدهم موفق شد قبایل پراکنده را متحد کند و امپراطوری گسترده‌ای را تأسیس نماید. این شباهت ساختاری، نشان‌دهندۀ استمرار الگوی سیاسی تورک‌ها در تاریخ است. علاوه بر این، ساختار حکومتی امپراطوری مغول نیز مبتنی بر اصولی بود که در سنت خاقانات تورک وجود داشت. نظام ایلی ـ نظامی، شیوه‌های سازماندهی حکومتی، و اصطلاحات اداری مورد استفاده در امپراطوری مغول، همگی نشان‌دهندۀ تداوم سنت و میراث امپراطوری‌های تورک در آن است.

نتیجه‌گیری

بررسی اصطلاح «مؤنگکه‌ائل» در کتیبه‌های اورخون نشان می‌دهد که تورک‌ها از دیرباز به دنبال ایجاد یک دولت پایدار و جهانی بوده‌اند. این مفهوم پس از سقوط حکومت اول خاقانات تورک، بار دیگر در دوران دومین خاقانات تورک احیا شد و رهبران آن تلاش کردند وحدت اقوام تورک را حفظ کنند. در قرن سیزدهم، چنگیزخان نیز در شرایطی مشابه به صحنۀ تاریخ آمد و امپراطوری مغول را تأسیس کرد. بررسی دقیق‌تر این امپراطوری نشان می‌دهد که بسیاری از عناصر آن با ساختار حکومت‌های قبلی تورک مطابقت دارد و می‌توان آن را تلاشی برای احیای خاقانات تورک دانست.

اگر این فرضیه را بپذیریم، امپراطوری مغول نه‌تنها یک قدرت جدید در تاریخ آسیا نبود، بلکه ادامه‌ای بر روند تاریخی و سیاسی تورک‌ها برای ایجاد یک دولت پایدار و جهانی محسوب می‌شد. بنابراین، واژۀ «مغول» می‌تواند بازتابی از همان مفهوم «مؤنگکه‌ائل» در کتیبه‌های اورخون باشد که هدف آن، ایجاد دولتی جاودان و پایدار بود.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍14👎7🤔1
تحلیل وقایع نوروز ۱۴۰۴ در غرب آذربایجان


مقدمه

ادعاهای سرزمینی برخی اکراد نسبت به غرب آذربایجان، در جریان مراسمی غیر رایج بین اکراد به بهانۀ نوروز، موجب واکنش جمع کثیری از مردم منطقه شد. این واکنش در حاشیۀ یک مراسم مذهبی دولتی بروز یافت و پاسخ‌هایی به این ادعاها داده شد. تحلیل‌های مختلفی پیرامون این وقایع ارائه شد که هر یک نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند. در این میان، برخی افراد، شمشیرهای چوبی عزاداران را به اشتباه به‌عنوان چماق تعبیر کردند که این برداشت ناشی از عدم شناخت آنان از ماهیت این نماد مذهبی بود. در این نوشته، متغیرهای اصلی مؤثر در این رخدادها بررسی شده و سپس تحلیلی کلی از این وقایع ارائه می‌شود.

متغیرهای مسأله

پنج متغیر اساسی در بررسی وقایع نوروز ۱۴۰۴ در غرب آذربایجان وجود دارد.

۱. تلاش برخی قدرت‌های استعماری برای تورک‌زدایی از غرب آذربایجان


برخی قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای برای تأثیرگذاری بر ترکیب قومی و ژئوپلیتیک غرب آذربایجان تلاش کرده‌اند. این موضوع سابقه‌ای تاریخی دارد و در اسناد مختلف مانند معاهدۀ سِور قابل مشاهده است. وقایعی چون فاجعۀ جیلولوق و تلاش برای تأسیس کشور آسورستان در سال‌های متعاقب جنگ جهانی اول و تلاش برای ایجاد جمهوری مهاباد در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، که هر دو با حمایت قدرت‌های استعماری صورت گرفتند، در همین راستا قابل بررسی است.

۲. تلاش رژیم پهلوی برای تورک‌زدایی از غرب آذربایجان


دولت ایرانی، با این تصور که تورک‌ها ممکن گرایش جدایی‌طلبانه داشته باشند، سیاست‌های مهاجرتی و سکونتی خاصی اتخاذ کرده که بر ترکیب جمعیتی منطقه اثرگذار بوده است. این سیاست‌ها که از ابتدای تشکیل دولت فارسی‌محور در ایران در اوایل قرن بیستم آغاز شده، از طریق ایجاد یک کمربند حائل کُردی در نوار مرزی با تورکیه و جمهوری آذربایجان پیگیری شده است. اسکان جمعیت قابل‌توجهی از اکراد عراقی فراری به ایران در غرب آذربایجان را در این راستا می‌توان ارزیابی نمود.

۳. تلاش ملی‌گرایی کُردی برای دسترسی به آب‌های آزاد


به عقیدۀ ملی‌گرایان کُرد، یکی از علل اصلی ناکامی آنها در کسب استقلال عدم دسترسی به آب‌های آزاد است. بنابراین، آنها سعی کرده‌اند از طریق تأثیر بر ترکیب قومی غرب آذربایجان، به ارمنستان و یا دریای سیاه راه یابند. سیاستی که جهت دست‌یابی به دریای مدیترانه و خلیج فارس نیز دنبال می‌کنند. همچنین، باید به سابقۀ تاریخی قبایل (کُرد) در غارت و کشتار در شهرهای منطقه نیز اشاره کرد. این وقایع در دهه‌های گذشته موجب تغییرات گسترده‌ای در ترکیب جمعیتی جنوب غرب آذربایجان شدند.

۴. مهاجرت‌های ناشی از روند مدرنیزاسیون

روند صنعتی‌شدن و گسترش شهرنشینی در ایران، موجب مهاجرت گروه‌های مختلف از مناطق روستایی به شهری شده است. در غرب آذربایجان نیز این روند باعث شده کُردها که سابقاً در برخی مناطق روستایی زندگی می‌کردند، به شهرها مهاجرت کنند و ترکیب جمعیتی مراکز شهری تغییر یابد. این تغییرات در برخی موارد، بسترهایی برای تنش‌های اجتماعی و فرهنگی ایجاد کرده است.

۵. رشد آگاهی‌های اجتماعی و ملی‌گرایی

در دهه‌های اخیر، آگاهی‌های اجتماعی و هویت‌گرایی رشد چشمگیری داشته است. نسل‌های پیشین وقایع تاریخی مشابه را در قالب نزاع مسلمان و ارمنی (مسیحی)، رقابت شیعه و سنی، و یا تلاش عشایر برای غارت شهرها درک می‌کردند. اما نسل کنونی، در نتیجۀ افزایش شعور ملی و آگاهی ژئوپلیتیکی، آنها را تلاش برای تغییر بافت جمعیتی منطقه می‌بیند و در این راستا واکنش نشان می‌دهد.

تحلیل وقایع نوروز ۱۴۰۴


با توجه به متغیرهای فوق، وقایع نوروز ۱۴۰۴ در غرب آذربایجان را نمی‌توان تنها در قالب یک درگیری سادۀ محلی تحلیل کرد. بلکه باید آن را در چارچوبی ژئوپلیتیکی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی که بر منطقه حاکم است درک نمود. مطرح شدن ادعاهای سرزمینی در جریان مراسم موسوم به جشن نوروز، برای مردم غرب آذربایجان تداعی‌کنندۀ تجربیات تاریخی است که در قرن اخیر بر منطقه تأثیر گذاشته‌اند. این ادعاها از نگاه مردم منطقه، بخشی از روندی تلقی می‌شود که هدف آن تغییر بافت جمعیتی و تضعیف هویت تورکی منطقه است.

در راستای کاهش تنش‌های قومی و تقویت همزیستی مسالمت‌آمیز، باید سیاست‌هایی فراتر از راهکارهای استانی در نظر گرفته شود. این امر نیازمند بررسی در سطح ملی و اجرای برنامه‌های آموزشی و فرهنگی است. سیاست‌هایی نظیر رسمیت بخشیدن به زبان‌های غیر فارسی و آموزش چندزبانه، اصلاح شیوه‌های تاریخ‌نگاری و تدریس تاریخ، تمرکز بر هویت‌های مشترک و پرهیز از رویکردهای خاص‌گرایانه در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی می‌تواند به کاهش تنش‌های اجتماعی کمک کند.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍15👎5
تحقیق علمی


در علوم اجتماعی، تحقیق علمی به عنوان یک ایده‌آل در نظر گرفته می‌شود که هر پژوهش، کمّی یا کیفی، در واقع، تنها تقریبی از آن است. هرچند ممکن است سبک پژوهش متفاوت باشد، اما یک تحقیق علمی معتبر باید چهار ویژگی اساسی ذیل را دارا باشد.

نخستین ویژگی، هدفمند بودن تحقیق در راستای استنتاج است. در واقع، هدف اصلی تحقیق علمی، فراتر رفتن از گردآوری صرف داده‌ها و تلاش برای رسیدن به استنتاج‌های توصیفی یا علّی بر مبنای داده‌های تجربی است. این استنتاج‌ها می‌توانند به توصیف پدیده‌ها یا تحلیل روابط علّی میان آن‌ها بپردازند. نکتۀ مهم این‌جاست که استنتاج علمی تلاش می‌کند تا از داده‌های محدود، به درک‌هایی کلی‌تر دست یابد؛ حتی اگر این استنتاج‌ها در مکان و زمان خاصی محدود شده باشند.

ویژگی دوم، عمومی بودن رویه‌های استنتاجی در تحقیقات علمی است. پژوهش علمی باید با بهره‌گیری از روش‌هایی مدون، صریح و شفاف انجام شود؛ روش‌هایی که امکان ارزیابی و تکرار آن‌ها توسط دیگر پژوهشگران وجود داشته باشد. این اصل بنیادین علم، یعنی «علم عمومی است، نه خصوصی»، سبب می‌شود اعتبار و صحت نتایج علمی به صورت جمعی و قابل بررسی باقی بماند.

سومین ویژگی تحقیق علمی، پذیرش ماهیت غیرقطعی نتایج است. داده‌ها همواره با درجاتی از عدم قطعیت همراه‌اند، و نتیجه‌گیری‌هایی که بر اساس آن‌ها ارائه می‌شوند نیز نباید قطعی و مطلق تلقی شوند. در واقع، یکی از ویژگی‌های کلیدی پژوهش علمی، شناسایی و در نظر گرفتن این عدم قطعیت‌هاست؛ و پژوهشی که این مسأله را نادیده بگیرد، در چارچوب علم قرار نمی‌گیرد.

چهارمین ویژگی این است که در تحقیق علمی، روش بر محتوا تقدم دارد. اعتبار یک پژوهش، پیش از آن‌که به موضوع خاص آن وابسته باشد، از پایبندی به روش‌های استدلال علمی نشأت می‌گیرد. این روش‌ها قابلیت کاربرد در انواع موضوعات و پدیده‌ها را دارند. کارل پیرسون، دانشمند برجستۀ قرن نوزدهم، بر این نکته تأکید کرده بود که آن‌چه به علوم مختلف وحدت می‌بخشد، موضوعات آن‌ها نیست، بلکه روش آن‌هاست.

در نهایت، باید به بُعد اجتماعی تحقیقات علمی نیز اشاره کرد. از آن‌جا که تحقیقات علمی همواره در بستر محدودیت‌های دانش و بینش انسانی صورت می‌گیرند، احتمال خطا در آن‌ها اجتناب‌ناپذیر است. اما این خطاها معمولاً از سوی دیگر پژوهشگران شناسایی و اصلاح می‌شوند. این فرآیند نقد و بازنگری، نقشی مهم در ارتقای کیفیت علمی پژوهش‌ها ایفا می‌کند و نشان می‌دهد که پیشرفت علمی در گروی گفتگو، بازبینی و اصلاح مداوم است.


منبع. گری کینگ، روبرت کیوهان، سیدنی وربا، طراحی پژوهش اجتماعی: استنتاج علمی در تحقیق کیفی، ۱۹۹۴

@ilter
👌5👎3
از اواخر دهۀ ۱۹۵۰، گفتمان چپ مارکسیستی در ایران دچار تحولاتی شد. چپ‌های جوان، دیگر «تصویر پولادین بت سبیلو یعنی رفیق استالین» را نمی‌پرستیدند، بلکه شیفتۀ جذبۀ انقلابیونی نظیر مائوتسه‌تونگ، هوشی مینه، فیدل کاسترو، چه‌گوارا و پاتریس لومومبا شده بودند و مبارزات مسلحانۀ آنها را می‌ستودند.

انقلاب مسلحانۀ فیدل کاسترو و رفقایش در ۱۹۵۹، مقاومت مصمم و مسلحانۀ ویت‌کونگ‌ها در مقابل ایالات متحده، مبارزات سازمان آزادیبخش فلسطین، مبارزات استقلال الجزایر، و شورش ۱۹۶۸ پاریس نه تنها نوای همدلی چپ‌های ایرانی را بر می‌انگیختند بلکه منبع الهام آن‌ها نیز بودند.

بی‌اعتمادی نسبت به حزب توده، که به نوکری اتحاد جماهیر شوروی، افتادن در دام ایدئولوژی استالینیستی و فهم متصلب از نبرد طبقاتی متهم می‌شد، و برخی اعمال شوروی نظیر اشغال چکسلواکی و سرکوب بهار پراگ در آگوست ۱۹۶۸ نیز در این تحولات نقش داشتند.

چپ‌های ایرانی سعی کردند با ادغام مارکسیسم ـ لنینیسم کلاسیک شوروی، مائویسم چین و خصیصه‌های ناسیونالیستی جنبش‌های آمریکای لاتین یک ایدئولوژی برای مبارزه علیه هژمونی آمریکا بسازند و در این راه اولین هدف‌شان محمدرضا بود. آن‌ها همچنین تکثر اتنیکی و فرهنگی ایران را به‌طور صادقانه قبول کرده بودند.

اما بیش‌تر از آن‌که رژیم پهلوی و ساواک آن‌ها را از کار بیندازد، خودشان درگیر رقابت‌های درونی و شکاف‌های ایدئولوژیک شدند، و در نتیجه در تولید یک ایدئولوژی چپ ایرانی ناکام ماندند و نتوانستند به هویت مسلط تبدیل شوند.

با این وجود، آنها نظم سپهر عمومی را بر هم زدند و تصویر پرابهت و پرتبختر پهلوی را مخدوش کرده و راه انقلاب ۱۹۷۹ را هموار نمودند..


منبع. عباس امانت. ایران: یک تاریخ مدرن. ۲۰۱۷. صص ۷۴۵-۷۳۸.

@ilter
👎3👍2
این ادعا که ایران و تشیع (اسلام) بطور جدایی‌ناپذیری در هم تنیده شده‌اند، ظاهراً محصول جانبی انقلاب مشروطه است و کاربرد آن در گذشته، نابهنگامی محض است. ارتباط تشیع و ایران در بستر ملی ابتدا توسط جهانگردان اروپایی و بعدها توسط محققان مشاهده شد. آن لمبتون و دیگرانی که نظرات او را دارند استدلال می‌کنند که جهان شیعه از نظر سرزمینی از سنی‌ها جدا شده است و بنابراین شیعه مکانیسم ملی‌گرایی بوده است.

با این حال، چنین دیدگاه‌هایی مشکوک هستند، زیرا بر انتساب مفاهیم مدرن مانند هویت ملی و/یا حتی میهن‌پرستی (در بافت مذهبی یا سرزمینی آن) به مردم قرن نوزدهم و قبل از آن تکیه دارند. علاوه بر این، آنها گرایش‌های پان‌اسلامیستی اواخر قرن نوزدهم را نادیده می‌گیرند، زمانی که علما (روحانیت) و مردم شیعه در ایران مرتباً به زیارتگاه‌ها و مراکز شیعی عراق ادای احترام می‌کردند و ارتباط خود را با آنها حفظ می‌کردند. به این ترتیب، شیعیانی که در ایران زندگی می‌کردند، با همتایان عرب‌زبان خود در عراق بیشتر از همسایگان غیرشیعی خود در داخل کشور قرابت و خویشاوندی نشان دادند.

یک مانع زبانی بین مثلاً یک شیعه فارسی‌زبان ایران و یک شیعه عرب‌زبان عراق ممکن است هویت یا آگاهی زبانی جداگانه‌ای را توجیه کند. اما در مورد هویت ملی یا سرزمینی، به هر حال همان موانع زبانی در سراسر ایران وجود داشت.

شاید دوگانگی موجود در داشتن یک پادشاه شیعه در ایران و یک سلطان سنی در امپراتوری عثمانی به نوعی واگرایی، اگر وجود داشته باشد، به معنای وفاداری سلطنتی، بین جوامع شیعی دو سرزمین منجر شده باشد. اما در یکسان دانستن هويت دينی (كه در دوران پيشامدرن گسترده و بدون مرز شناخته می‌شود) با هویت سرزمينی در ايران قبل از قرن بيستم، احتياط بسيار لازم است.


منبع. وزیری، ایران به‌مثابۀ ملت تصوری، ۲۰۱۳، ۱۸۳.

@ilter
👍9👎3
بازتعریف دالّ «ایرانی»: نبردی میان ذات‌انگاری و گفتمان‌گرایی (۱/۲)

مقدمه

مسألۀ معنا یکی از پرسش‌های محوری در فلسفه، زبان‌شناسی و علوم اجتماعی است که در بسترهای چندملیتی نظیر ایران، ابعاد سیاسی برجسته‌ای به خود می‌گیرد. واژگان در چنین بافت‌هایی ابزارهای تکنیکی، خنثی و بی‌طرف نیستند، بلکه دالّ‌هایی محل منازعه‌اند که نیروهای اجتماعی در تلاش برای هژمون‌سازی معنایی آن‌ها هستند. این نوشته به بررسی دو رویکرد رقیب در باب معنا می‌پردازد: رویکرد ذات‌انگار که معنا را ثابت، فراتاریخی و قابل کشف می‌پندارد؛ و رویکرد گفتمان‌محور که معنا را برساختی، سیال و وابسته به قدرت می‌داند. در ادامه، با تمرکز بر دال «ایرانی»، چگونگی بازتاب این نزاع نظری در ساحت سیاست هویت در ایران معاصر تحلیل می‌شود.

معنا به‌مثابۀ امر ذاتی: نظریه‌های ثبات مفهومی

رویکرد ذات‌انگارانه به معنا ریشه در فلسفۀ افلاطونی و منطق ارسطویی دارد که زبان را ابزاری برای بازنمایی حقیقتی مستقل از انسان می‌پندارد. در این نگرش، واژه‌ها حامل جوهر یا «ذات»ی‌اند که در جهان واقع بیرونی تحقق دارند و از طریق مشاهده یا عقل قابل کشف هستند (فرگه، ۱۸۹۲؛ راسل، ۱۹۰۵).

در سنت ساختارگرایی زبان‌شناسانه، سوسور (۱۹۱۶) معنا را حاصل تفاوت‌های دوتایی در نظام زبان می‌داند، اما همچنان نوعی ثبات ساختاری را برای نظام دلالت مفروض می‌گیرد. این سنت در پوزیتیویسم منطقی نیز استمرار می‌یابد، جایی که معنا تابعی از ارجاع‌پذیری تجربی تعریف می‌شود. ویتگنشتاین (۱۹۲۲) در دورۀ نخست خود می‌نویسد: «معنای یک گزاره در روش تصدیق‌پذیری آن است». این سنت غیرایدئولوژیک به‌نظر می‌رسد، اما ساختار معنایی‌ای که تثبیت می‌کند از بسترهای اجتماعی ـ سیاسی گسسته است.

الهیات سنتی نیز معنا را امری الهیاتی و فراتاریخی تلقی می‌کند. در این نگرش، واژگان، به‌ویژه در متون مقدس، دلالت‌هایی پیشینی دارند که از طریق وحی یا منابع متافیزیکی تعیین شده‌اند و از این‌رو، معنا جنبه‌ای مقدس، تغییرناپذیر و جهان‌شمول می‌یابد (آوئروس، ۱۹۹۸).

معنا به‌مثابۀ برساخت گفتمانی: نظریه‌های قدرت‌محور

در نقطۀ مقابل ذات‌انگاری، نظریه‌های گفتمانی معنا را محصول روابط اجتماعی، تاریخی و نزاع‌های قدرت‌محور می‌دانند. در اندیشۀ فوکو (۱۹۷۲)، معنا نه بازتاب واقعیت، بلکه حاصل رژیم دانش / قدرت است که در قالب گفتمان‌ها تولید می‌شود و تابعی از ساختارهای انضباطی و تنظیمی است. معنا در این دیدگاه نه‌تنها سیال و تاریخ‌مند است، بلکه در زمان‌های خاص به‌منزلۀ «حقیقت» تثبیت می‌شود و همواره متضمن روابط سلطه است.

گرامشی (۱۹۷۱) با مفهوم «هژمونی فرهنگی» نشان داد که معنا چگونه از طریق سازوکارهای رضایت اجتماعی، در دل عقل سلیم تثبیت می‌شود و در جهت تحکیم نظم مسلط عمل می‌کند. از این منظر، واژگان نه بازتاب واقعیت، بلکه ابزارهای اعمال سلطه‌اند.

در نظریۀ گفتمان لاکلائو و موفه (۱۹۸۵)، معنا از طریق «دال‌های تهی» ساخته می‌شود؛ دال‌هایی که قابلیت پرشدن با دلالت‌های متنوعی دارند، در گفتمان‌های مختلف معناهای متفاوت می‌یابند و از طریق نزاع‌های گفتمانی تنها در یک لحظۀ هژمونیک به‌طور موقت تثبیت می‌شوند. واژۀ «ایرانی» نمونه‌ای از این دال‌ها یا «نقاط گره‌گاه» است که حول آن‌ها نظم گفتمانی شکل می‌گیرد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍3👎3
بازتعریف دالّ «ایرانی»: نبردی میان ذات‌انگاری و گفتمان‌گرایی (۲/۲)


مطالعۀ موردی: دال «ایرانی» در نزاع‌های معنایی معاصر

واژۀ «ایرانی» نمونه‌ای بارز از یک دال گره‌گاهی در میدان منازعۀ سیاسی و هویتی ایران معاصر است. این واژه، از بدو ظهور خود در اواخر قرن نوزدهم، تحت تأثیر گفتمان‌های نژادگرایانه و اسطوره‌های شاهنامه‌ای، با معنایی پیوند یافت که آن را معادل «نژاد آریایی» یا «قوم فارس» تعریف می‌کرد (آفاری، ۱۹۹۶). این معنا در عصر پهلوی، از طریق سیاست‌های زبانی، آموزشی و فرهنگی، نهادینه شد.

برخی از فعالان محلی‌گرا، با پذیرفتن همین تعریف ذات‌انگارانه، «ایرانی» را یک دالّ سلطه و سرکوب می‌دانند که بر هویت‌های غیرفارس تحمیل شده است. در گفتمان آن‌ها، «ایرانی» بیانگر سلطۀ تاریخی فارس‌ها بر ملت‌های غیرفارس، و «ایران»، نه سرزمین مشترک ملت‌های ساکن آن، بلکه یک دولت ـ ملت یکسان‌ساز، سرکوبگر و غیرقابل اصلاح معرفی می‌شود. این دیدگاه، هرچند از حیث محتوایی با گفتمان مسلط و دولتی متفاوت به نظر می‌رسد، اما روش‌شناسی مشترک آن‌ها در ذات‌انگاری معنا مشهود است. به بیانی دیگر، هر دو یک معنا را بازتولید می‌کنند.

در مقابل، گفتمان چندفرهنگ‌گرا و دموکراسی‌خواه تلاش می‌کند تا واژۀ «ایرانی» را از حوزۀ انحصار نژادی و زبانی خارج کرده و آن را به‌عنوان یک پروژۀ سیاسی چندملیتی و چندزبانی بازتعریف کند. از منظر این گفتمان، «ایرانی» یک هویت فراتاریخی ثابت نیست. بلکه، دالّی تهی است که می‌تواند بر پایۀ توافق و بازتعریف مشارکتی، معناهایی متکثر بیابد (هابرماس، ۱۹۹۸). معنا در این دیدگاه نه تثبیت‌پذیر، بلکه دائماً قابل چالش و بازسازی دموکراتیک است.

جمع‌بندی: رقابت معنایی و سیاست هویتی

معنا، نه امری ایستا و فراتاریخی، بلکه محل نزاع، چانه‌زنی و سازش نیروهای اجتماعی است. نزاع بر سر معنای واژۀ «ایرانی» تنها یک اختلاف زبان‌شناسانه نیست، بلکه تجلی سیاست هویت در ایران معاصر و بخشی از نزاع بر سر ساختار نظم سیاسی کشور است. تلقی ذات‌انگارانه از معنا، چه در قالب ناسیونالیسم یکسان‌ساز و چه در قالب جدایی‌طلبی معکوس، به بازتولید نظم‌های انحصارطلبانه و تقابل‌محور منجر می‌شود. درحالی‌که رویکرد گفتمان‌محور با پذیرش سیالیت معنا و امکان‌پذیری بازتعریف، فضایی برای شمول‌گرایی سیاسی، عدالت هویتی، و هم‌زیستی دموکراتیک فراهم می‌آورد.

سیاست، در این چشم‌انداز، نه تثبیت هویت، بلکه فرآیندی دائمی از نزاع معنایی و چانه‌زنی گفتمانی است (رنسیری، ۱۹۹۹). «ایرانی» بودن، به‌جای آن‌که برآمده از جوهری ثابت و پیشینی باشد، می‌تواند حاصل گفتگو، بازتعریف و سازش سیاسی ـ فرهنگی میان ملت‌ها و گروه‌های ساکن این جغرافیا باشد. سیاست ایرانی امروز، بازتاب نبردی است بر سر معنای مفاهیم بنیادین، میان دو منطق متعارض: ذات‌گرایی انحصارطلب و گفتمان‌گرایی دموکراتیک. تنها با به‌رسمیت‌شناختن تکثر معنایی و عبور از ذات‌انگاری می‌توان افقی برای بازتعریف دموکراتیک واژگانی چون «ایرانی» گشود.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👌7👎4👍1
ایدئولوژی ایرانشهری از منظر نظری مدعی تشخیص عقب‌ماندگی ایرانیان است؛ گویی مسئلۀ بنیادین جامعه ایران، ناتوانی در نوسازی، توسعه و شکوفایی فرهنگی ـ سیاسی است. اما این مدعا با تناقضی بنیادین روبه‌روست: اگر جامعه‌ای قادر است خود را به‌مثابۀ «عقب‌مانده» شناسایی کرده، آن را تحلیل و نقد کند، دیگر نمی‌توان آن را صرفاً گرفتار عقب‌ماندگی دانست. چنین جامعه‌ای، در واقع با موانعی بیرونی روبه‌روست که آگاهانه مانع از بروز ظرفیت‌های تاریخی و اجتماعی آن می‌شود. در این معنا، گفتمان ایرانشهری نه تشخیص‌دهندۀ عقب‌ماندگی، بلکه خود عامل استمرار آن است.

واقعیت این است که مشکل اصلی ایران، عقب‌ماندگی به‌عنوان یک وضعیت ذاتی یا تاریخی نیست، بلکه دیکتاتوری قومیِ مبتنی بر انحصار زبان، فرهنگ و قدرت سیاسی در دست حاکمیت فارس‌محور است. این ساختار سیاسی، با تمرکز قدرت در مرکز و سرکوب تنوع فرهنگی و زبانی، مانع شکل‌گیری یک نظم دموکراتیک و توسعه‌محور شده است. در نتیجه، آن‌چه به‌عنوان عقب‌ماندگی معرفی می‌شود، در واقع محصول یک نظم سرکوب‌گر و تبعیض‌آمیز است که همۀ ملت‌ها و طبقات جامعۀ ایرانی را متأثر کرده است.

گفتمان ایرانشهری، به‌جای آن‌که این ساختار تبعیض را نقد کند، با توسل به مفاهیمی چون «تمدن ایرانی»، «هویت واحد» و «بازگشت به شکوه باستانی»، به بازتولید همان نظم غیرعادلانه کمک می‌کند. چنین گفتمانی، با نفی تنوع و تکثر هویتی، در خدمت حفظ وضع موجود است، نه گذار از آن. بنابراین، نقد آنچه در ایران جریان دارد، باید نه بر اتهام عقب‌ماندگی مردم، بلکه بر ساختار سلطۀ قومی و فرهنگی‌ای متمرکز باشد که خود را در پوشش گفتمان‌هایی همچون ایرانشهری پنهان کرده است.

برگوتای ایلتریش
@ilter
👍16👎5👌4🤔1
فراتحلیل وقایع مشروطه از منظر حرکت ملی تورک



در تحلیل تاریخی وقایع مشروطه، آن‌چه در ادبیات غالب فارسی ـ چه در قرائت‌های ایرانشهری و چه در روایت‌های چپ‌گرایانه ـ برجسته می‌شود، با چالش‌های جدی تحلیلی مواجه است. این بازخوانی عمدتاً به مثابۀ بخشی از حافظۀ ایدئولوژیک تاریخ‌نگاری فارسی ـ و نه به‌مثابۀ پژوهش بی‌طرفانه ـ عمل می‌کند. از این منظر، حرکت ملی تورک نیز ناگزیر است نسبت خود را با این وقایع تاریخی بازتعریف کرده و از بازتولید پیش‌فرض‌های ایرانشهری ـ کمونیستی اجتناب نماید. سه ملاحظۀ کلیدی در این زمینه قابل طرح است:

۱. نقد پیش‌فرض بنیادین روایت ایرانشهری ـ کمونیستی

تحلیل رایج از وقایع مشروطه در ادبیات چپ ایرانی و ایرانشهری بر دوگانه‌ای استوار است که شاه قاجار را نماد استبداد و فراماسون‌ها و تروریست‌های سوسیال‌دموکرات را نماد آزادی‌خواهی می‌انگارد. این تصویر، نه فقط ساده‌سازی واقعیت‌های پیچیدۀ تاریخی است، بلکه در بطن خود حاوی نوعی فریب ایدئولوژیک است که «ضدیت با استبداد» را به‌طور مصنوعی و یک‌جانبه در صف گروه‌هایی جای می‌دهد که خود، در عمل، مجری منافع استعماری و بیگانه بودند. بنابراین، یکی از نقدهای بنیادین از منظر حرکت ملی تورک، نقد همین پیش‌فرض غلط است که در روایت چپ‌گرایانه و فارس‌محور از مشروطه نهادینه شده است.

۲. نقد جایگاه انجمن ایالتی آذربایجان

در میان نهادهای سیاسی فعال در عصر مشروطه، «انجمن ایالتی آذربایجان» معمولاً با نوعی احترام در حافظۀ تاریخی ایرانشهری ـ کمونیستی ثبت شده است. اما واقعیت این است که این انجمن محل تجمع همان نیروهای فراماسون و سوسیال‌دموکراتی بود که با پشتوانۀ ایدئولوژیک و سیاسی خاص خود عمل می‌کردند و نه از موضع نمایندگی ملت تورک. صرف استفاده از نام «آذربایجان» نباید ما را به اشتباه بیندازد. آن‌چه در این‌جا اهمیت دارد، محتوای گفتمانی، جهت‌گیری سیاسی و مناسبات ایدئولوژیک این انجمن است، نه صرف نام‌گذاری جغرافیایی آن. همان‌گونه که افرادی چون احمد کسروی یا وحید بهمن نیز با نام آذربایجان سخن گفته‌اند، اما محتوای سخن‌شان گواهی است بر بیگانگی آن‌ها با منافع ملت تورک.

۳. تفاوت تحلیل واقعه و داوری نتیجه

برخی افراد تلاش می‌کنند وقایع مشروطه را بر مبنای نتیجه‌اش برای ملت تورک ارزیابی کنند؛ مثلاً بگویند که مشروطه به نفع یا به ضرر ملت تورک تمام شد. اما این نوع داوری نتیجه‌محور، جایگزین تحلیل واقعی از خود واقعه نمی‌تواند باشد. پرسش اصلی این است که مشروطه به‌عنوان یک فرآیند تاریخی و سیاسی چگونه شکل گرفت، چه نیروهایی در آن مؤثر بودند، چه گفتمان‌هایی آن را هدایت کردند و نسبت آن گفتمان‌ها با مسألۀ ملی تورک چه بود؟ بدون پاسخ به این پرسش‌ها، داوری نهایی دربارۀ نتیجه‌اش فاقد اعتبار تحلیلی خواهد بود.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍10👎4👌1
هجینگ در سیاست خارجی ایرانی و قوم‌گرایی فارسی



در مرداد ۱۴۰۴، دکتر مسعود پزشکیان، در یک سفر استانی به زنجان، طی سخنانی به «قوم و خویش» بودن «ما» با جمهوری آذربایجان اشاره کرد. این اظهارنظر وی بازتاب‌های متعددی در جامعۀ ایرانی یافت. رسانه‌های فارسی‌زبان غالباً با سکوت یا واکنش منفی از کنار آن گذشتند، درحالی‌که بسیاری از رسانه‌ها و فعالان هویتی تورک از آن استقبال کردند. در این نوشته، با توجه به مفهوم هِجینگ (Hedging) در ادبیات روابط بین‌الملل نشان می‌دهیم که این اظهارات در چارچوبی گسترده‌تر قابل تحلیل هستند.

در ادبیات سیاست خارجی، هجینگ به معنای افزایش آلترناتیوها و گزینه‌ها برای تأمین منافع و امنیت ملی است و به اقداماتی اطلاق می‌شود که با هدف کاهش ریسک و افزایش قدرت مانور کشورها در محیط ناپایدار بین‌المللی صورت می‌گیرند (Lim & Cooper, 2015). برخلاف دکترین‌های قطعی چون موازنه‌سازی یا هم‌پیمانی مطلق، هجینگ نوعی «سیاست بیمه‌ای» است که دولت‌ها را قادر می‌سازد هم‌زمان با بازیگران رقیب یا حتی متضاد، روابط چندجانبه داشته باشند تا در برابر نوسانات و شوک‌های ژئوپلیتیکی و تغییر ناگهانی در توازن قدرت‌ مصون بمانند (Goh, 2007).

این راهبرد، به‌ویژه برای کشورهایی مانند ایران که در محیطی متشنج، تحریم‌زده و چندقطبی قرار دارند، اهمیتی دوچندان می‌یابد. هجینگ می‌تواند به ایران کمک کند تا ضمن تعامل با بلوک‌های مختلف قدرت، از یک‌جانبه‌گرایی و آسیب‌پذیری رهایی یابد. در این معنا، هجینگ نه فقط توازن در روابط خارجی، بلکه تنوع در منابع هویتی، اقتصادی و فرهنگی را نیز دربر می‌گیرد. هجینگ، با هدف کاهش ریسک وابستگی، گسترش فرصت‌ها و منابع، تنوع‌بخشی در واردات، صادرات، سرمایه‌گذاری خارجی، تأمین اسلحه و تقویت ظرفیت‌های فرهنگی و هویتی برای تأثیرگذاری بیشتر در منطقه دنبال می‌شود.

دولت‌هایی که به استراتژی هجینگ متوسل شده‌اند، با ارتقای قدرت مانور دیپلماتیک و تحکیم شبکه‌های ارتباطی متنوع، توانسته‌اند مخاطرات خارجی را کاهش دهند. ایران در شرایطی قرار دارد که اگر نتواند منافع‌اش را بدون وابستگی به محورهای خاص تضمین کند، دچار آسیب‌پذیری است. هجینگ در سیاست خارجی ایرانی نه فقط به معنای توازن با قدرت‌های جهانی، بلکه به معنای کاربرد ظرفیت‌های فرهنگی و هویتی نیز هست. ایران، با دارا بودن تنوع قومی، زبانی و مذهبی گسترده، در صورت مدیریت هوشمند این تنوع، می‌تواند آن را به سرمایۀ دیپلماتیک بدل کند.

در این چارچوب، سخنان پزشکیان در زنجان واجد دلالتی فراتر از اظهار فرهنگی است. او با تأکید بر پیوندهای نَسَبی ایران و جمهوری آذربایجان، بر وجود یک ظرفیت مغفول در سیاست خارجی ایرانی انگشت گذاشت: نبود نگاه چندلایه، انعطاف‌پذیر و متکثر در دیپلماسی کشور. در این معنا، هجینگ هویتی به معنای بهره‌گیری از اشتراکات هویتی با کشورهای منطقه برای گسترش عمق استراتژیک کشور است (Lake & Morgan, 1997). در واقع، اگر رویکرد پزشکیان در سیاست خارجی ایرانی نهادینه شود، یعنی اگر ایران بتواند تنوع هویتی خود را نه به‌مثابۀ تهدید، بلکه به‌عنوان اهرمی برای تقویت دیپلماسی منطقه‌ای و هجینگ فرهنگی ببیند، می‌تواند بنیادی‌ترین نقصان سیاست خارجی خود را رفع کند.

با این حال، راهبرد هجینگ در ایران با مانعی جدی روبروست: قوم‌گرایی فارسی. نگاه انحصارطلب قوم‌گرایان فارس به هویت ملی و عدم به‌رسمیت‌شناختن هویت‌های غیرفارس، اشتراکات هویتی با همسایگان را تهدیدی برای امنیت ملی و تمامیت ارضی تلقی می‌کند و موجب می‌شود بسیاری از ابزارهای فرهنگی و اجتماعی لازم برای هجینگ مؤثر، غیرفعال یا حتی سرکوب شوند. این جریان انزواطلب که نگاهی تک‌قومی و تک‌فرهنگی به ایرانیت دارد، علاوه‌بر خنثی‌سازی پتانسیل فرهنگی کشور در دیپلماسی خارجی و تحدید ظرفیت‌های نرم‌افزاری آن در روابط خارجی، موجب حذف زبان مادری میلیون‌ها شهروند غیر فارس از آموزش رسمی و محدودسازی رسانه‌های بومی نیز شده است. روندی که نه تنها سرمایۀ انسانی ایران را تلف می‌کند، بلکه ظرفیت هجینگ را نیز تضعیف می‌سازد.

هجینگ، به‌ویژه در بُعد هویتی آن، یک مزیت مغفول در سیاست خارجی ایرانی است؛ مزیتی که می‌تواند با به‌کارگیری هوشمند منابع متنوع انسانی و فرهنگی، قدرت مانور دیپلماتیک و اقتصادی کشور در نظم منطقه‌ای و جهانی را افزایش دهد (Legrenzi & Momani, 2020). اما بهره‌گیری از آن تنها در صورتی ممکن است که سیاست هویتی ایران از انحصار تک‌روایت فارسی رهایی یابد.

پرسش کلیدی این است که ایران خود را در این شبکۀ به‌هم‌تنیدۀ جهانی چگونه تعریف می‌کند؟ آیا همچنان بر روایت تک‌قومی اصرار خواهد ورزید یا خواهد توانست تنوع داخلی‌اش را به فرصتی برای کاهش مخاطرات و سرمایه‌ای جهت جذب فرصت‌ها بدل سازد؟ پاسخ به این پرسش، مسیر آیندۀ سیاست خارجی ایران را تا حد زیادی تعیین خواهد کرد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍16👎3👌3
دلایل و پیامدهای تقدیس بازنمایی‌های هویتی

به بهانۀ واکنش‌ها به طنز سیده‌زینب موسوی


مقدمه

انتشار یک ویدئوی کوتاه طنز از سوی کمدین ایرانی، موسوی، دربارۀ شاهنامۀ فردوسی، واکنش‌های گستردۀ سیاسی، رسانه‌ای و اجتماعی در داخل و خارج ایران برانگیخت.

این واکنش‌ها شامل اقدامات رسمی نظیر اعلام جرم دادستانی تهران، موضع‌گیری سپاه پاسداران و صدا و سیما، و گزارش‌ها و تحلیل‌های رسانه‌ای داخلی و خارجی بود. همزمان، بخش قابل توجهی از جامعۀ فارسی‌زبان ـ چه سکولار و مخالف حکومت و چه مذهبی و طرفدار نظام ـ موسوی را محکوم کردند. در مقابل، ملت‌های غیر فارس ایران، به‌ویژه تورک‌ها، نقد صریحی به این رویکرد داشتند.

این رویداد مجموعه‌ای از پرسش‌های بنیادی دربارۀ آزادی بیان، دموکراسی، قوم‌گرایی و راهبردهای سیاسی جمهوری اسلامی پیش می‌آورد.

پرسش اول: مرز و معیار آزادی بیان

یکی از پرسش‌های کلیدی این است که حدود و معیار آزادی بیان در ایران کجاست و چرا معیارهای اعمال آن دوگانه است؟ واکنش‌های رسمی به طنز موسوی نشان می‌دهد که حتی یک شوخی ساده با بازنمایی‌های هویتی ملت فارس می‌تواند با شدت مورد برخورد قانونی قرار گیرد، درحالی‌که توهین‌ها و تبعیض‌های مکرر علیه ملت‌های غیر فارس، به‌ویژه تورک‌ها، اغلب بدون پاسخ می‌مانند و حتی معترضین با قوۀ قهریه مواجه می‌شوند.

تحلیل‌ها نشان می‌دهد که مقدس‌سازی باورهای هویتی و نوعی «دین‌خویی» یکی از عوامل اصلی این استاندارد دوگانه است. منظور از دین‌خویی این است بازنمایی‌های هویتی ملت فارس در عمل مشابه آموزه‌های دینی عمل می‌کند و ناسیونالیسم قومی فارس را به‌مثابۀ یک دین تلقی می‌کند.

در این دیدگاه، هر اظهار نظر دربارۀ بازنمایی‌های هویتی ملت فارس حق یا باطل تلقی می‌شود و برخورد با طنز موسوی نوعی تقید فرهنگی و چونان نبرد حق علیه باطل است.

پرسش دوم: تأثیر دین‌خویی بر دموکراسی

دومین پرسش این است که با وجود این میزان دین‌خویی و نگاه ذات‌انگارانه به بازنمایی‌های هویتی، بخصوص در میان مخالفان جمهوری اسلامی که ادعای سکولار بودن دارند، آیا امکان رشد فرهنگ گفتگو و دموکراسی در جامعۀ ایرانی وجود دارد؟ اگر هر مواجهه با یک بازنمایی هویتی عملی از جنس نبرد حق و باطل است و باید با خشونت رفتار کنیم، چگونه می‌توان انتظار داشت که گروه‌های اجتماعی مختلف بتوانند با یکدیگر گفتگو کنند؟

ماجرای طنز موسوی نشان می‌دهد که نگرش دین‌خویانۀ ناشی از رویکرد ذات‌انگارانه به هویت، یکی از موانع اصلی رشد فرهنگ گفتگو، نقد آزاد و دیگر مؤلفه‌های بنیادین مدرنیته در جامعۀ ایرانی است.

نیز، این فرضیه را مطرح می‌کند که راهبرد دموکراتیزاسیون ایران، نه تغییر ساختار سیاسی، بلکه مواجهۀ جدی با دین‌خویی و مقدس‌سازی بازنمایی‌های هویتی است.

پرسش سوم: قوم‌گرایی فارسی و مقاومت در برابر فشارهای غرب

سومین پرسش دربارۀ کارآمدی قوم‌گرایی فارسی به‌عنوان ابزاری برای مقابله با فشارهای غرب است. این سیاست که از اواخر جنگ ایران و عراق آغاز شد ـ و اعزام افرادی مانند حمید ماهی‌صفت به جای صادق آهنگران به جبهه‌ها، جعل اصطلاح «ایران اسلامی» در دوران سازندگی و تأکید اخیر بر سرود «ای ایران» نمونه‌هایی از این سیاست هستند ـ نشانگر تلاش جمهوری اسلامی برای بسیج حمایت ملت فارس در شرایط بحرانی است. اما، تمرکز بر قوم‌گرایی فارسی می‌تواند نارضایتی و حس تبعیض در میان دیگر ملت‌های ایران را افزایش داده و شکاف‌های اجتماعی و قومی را تشدید کند، و بنابراین، کارآمدی این رویکرد را زیر سؤال می‌برد.

پرسش چهارم: قوم‌گرایی فارس و بقای جمهوری اسلامی

چهارمین پرسش به اثرگذاری مقدس‌سازی نمادهای قومی فارس، نظیر شاهنامه، بر بقای نظام مربوط است. استراتژی تقدیس بازنمایی‌های هویتی ملت فارس، که یادآور شعارهای جبهۀ ملی در واپسین ماه‌های رژیم پهلوی است، شاید بتواند در کوتاه‌مدت حمایت بخشی از جامعه را جلب کرده و مشروعیت نسبی ایجاد کند، اما در بلندمدت موجب نارضایتی ملت‌های غیر فارس و افزایش بی‌اعتمادی آنها می‌شود.

بنابراین، بقا و مشروعیت بلندمدت نظام بدون تضمین حقوق ملت‌های غیر فارس، آزادی بیان و فرهنگ گفتگو، مشروط، محدود و ناکارآمد خواهد بود.

جمع‌بندی

یافته‌ها نشان می‌دهند که بازنمایی‌های هویتی ملت فارس در ایران کارکردی مقدس‌گونه یافته‌اند. این امر، از یک سو، معیارهای دوگانه در آزادی بیان را تقویت کرده، و از سوی دیگر، مانعی جدی در برابر گسترش فرهنگ گفتگو و دموکراسی ایجاد کرده است.

همچنین، بهره‌گیری جمهوری اسلامی از قوم‌گرایی فارسی برای مشروعیت‌سازی و بقا، ممکن است در کوتاه‌مدت کارآمد باشد، اما در بلندمدت می‌تواند به تعمیق شکاف‌های موجود در جامعه و تشدید بی‌اعتمادی منجر شود.

بعلاوه، مواجهۀ انتقادی با دین‌خویی و مقدس‌سازی بازنمایی‌های هویتی شرط اساسی توسعۀ دموکراسی و انسجام ملی به‌شمار می‌رود.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍10👌1
زبان‌های درباری: تحلیل وام‌گیری واژگان تورکی و فارسی در بستر اجتماعی ـ سیاسی


مقدمه

دربارهای حکومت‌های خاندانی دوران پیشامدرن صرفاً کانون‌های قدرت نبودند. حضور دیوانیان، شاعران، نظامیان و کارگزاران از خاستگاه‌های قومی و جغرافیایی گوناگون، دربارها را به فضایی برای تبادل زبانی و فرهنگی تبدیل می‌کرد. در چنین فضایی، زبان‌ها نه تنها ابزار ارتباط، بلکه سازوکارهایی حیاتی برای مشروعیت‌بخشی، بازتولید اقتدار و تثبیت سلسله‌مراتب اجتماعی محسوب می‌شدند. آمیزش زبانی در دربارها بازتابی از ساختار اجتماعی قدرت و تقسیم کار سیاسی بود. این نوشته با بررسی الگوهای وام‌گیری واژگانی میان زبان‌های تورکی و فارسی، به تحلیل این پویایی در میدان قدرت تاریخی ایران می‌پردازد.

تحلیل داده

مطالعۀ تعامل زبان‌های تورکی و فارسی در دربارها، الگویی غیرمتقارن و معنادار از وام‌گیری را نشان می‌دهد. واژگان تورکی عمدتاً از طریق نخبگان حاکم نظامی و دیوانی وارد فارسی شدند و در حوزه‌های اداری، نظامی، حکومتی و حتی زندگی روزمره و آشپزخانه متمرکز گردیدند. اصطلاحاتی چون قشون، اردو، تفنگ، فشنگ، یاسا، آقا، خانم، قابلمه، قاشق، چاقو، قورمه و قیمه نمایانگر پیوند نزدیک زبان تورکی با میراث سیاسی ـ نظامی سلسله‌های تورک است.

در مقابل، وام‌واژه‌های فارسی در زبان تورکی مسیر متفاوتی داشتند و بیش از آن‌که با حکمرانی مرتبط باشند، به عرصه‌های شعر، ادب و فرهنگ تفریحی دربار تعلق داشتند. مفاهیمی چون می، ساقی، شراب، گل، بلبل بخش عمده این تأثیرگذاری را تشکیل می‌دهند. این تقابل کارکردی نشان‌دهندۀ جایگاه متفاوت هر زبان در اقتصاد نمادین قدرت است.

بوردیو و سرمایۀ زبانی

پیر بوردیو زبان را شکلی از «سرمایۀ نمادین» می‌داند که در میدان‌های اجتماعی ارزش و اعتبار می‌یابد. واژگان تورکی در فارسی، به‌ویژه در حوزه‌های نظامی و اداری، حامل سرمایۀ نمادین اقتدار و سیادت سیاسی بودند. تسلط بر این زبان امکان دسترسی به شبکه‌های قدرت، منابع مادی و جایگاه اجتماعی بالاتر را فراهم می‌کرد. فارسی نیز با تثبیت خود در عرصه‌های ادبی نوع دیگری از سرمایۀ نمادین فرهنگی را بازتولید می‌کرد. بنابراین، تقسیم کار زبانی میان تورکی و فارسی بازتاب توزیع و رقابت انواع سرمایه در میدان قدرت بود.

فیشمن و کارکردهای اجتماعی زبان

جاشوا فیشمن بر نقش متفاوت زبان‌ها در بافت‌های اجتماعی تأکید دارد. وام‌واژه‌های تورکی در فارسی بازتاب‌دهندۀ ابزار حکمرانی و اقتدار نظامی بودند، درحالی‌که وام‌واژه‌های فارسی در تورکی بیانگر کارکرد آن به عنوان زبان شعر و ادب بودند. این تقسیم کارکردی نشان می‌دهد که تماس زبانی تابع ساختارهای نهادی و سلسله‌مراتب اجتماعی ـ سیاسی دربار بوده است.

بلومفیلد و تماس زبانی

لئونارد بلومفیلد وام‌گیری واژگان را نتیجۀ تماس پایدار و نهادی میان جوامع زبانی می‌داند. تماس تورکی و فارسی در دربارها نمونه‌ای از یک تماس بلندمدت، ساختاری و نهادی است که به آمیزش عمیق انجامیده است. الگوی غیرمتقارن این وام‌گیری (تورکی = قدرت سیاسی، فارسی = شعر و ادب) نشان می‌دهد مسیرهای انتقال واژگان، نه صرفاً بر اساس نیازهای زبانی، بلکه تحت تأثیر نابرابری در توزیع قدرت اجتماعی شکل گرفته‌اند.

جمع‌بندی

مطالعه وام‌گیری‌های واژگان تورکی و فارسی در دربارها نشان می‌دهد که زبان در میدان قدرت صرفاً ابزار ارتباطی نیست، بلکه نهادی اجتماعی و نمادین برای مشروعیت‌بخشی، بازتولید اقتدار و تثبیت سرمایه‌های مختلف است. تفاوت معنادار حوزه‌ها و کارکردهای واژگان وام‌گرفته، تقسیم کار اجتماعی، سلسله‌مراتب قدرت و تعامل پویا میان اقتدار سیاسی (متجلی در زبان تورکی) و اقتدار ادبی (متجلی در زبان فارسی) را بازتاب می‌دهد.

با بهره‌گیری از چارچوب‌های نظری بوردیو، فیشمن و بلومفیلد درمی‌یابیم که زبان به‌مثابۀ بایگانی زنده‌ای عمل می‌کند که ردپای مناسبات تاریخی قدرت، مسیرهای مشروعیت‌بخشی و تعاملات فرهنگی ـ سیاسی را حفظ کرده و امکان تحلیل روابط تاریخی قدرت و سیاست‌های زبانی در جوامع چندفرهنگی معاصر را فراهم می‌آورد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍6👌4
بلشویک‌ها و نهضت جنگل

مویسی پرسیتس


کتاب «بلشویک‌ها و نهضت جنگل» اثر مویسی پرسیتس، با استفاده از اسناد آرشیوی شوروی، به بررسی دقیق مداخلۀ نظامی و سیاسی بلشویک‌ها در شمال ایران و تعامل آن‌ها با نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان در فاصلۀ سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ می‌پردازد. این پژوهش نشان می‌دهد که بهانۀ اولیۀ بلشویک‌ها برای ورود به ایران، یعنی بازپس‌گیری کشتی‌های نیروی دریایی تزاری در انزلی، تنها یک دستاویز دیپلماتیک بود. هدف واقعی مسکو، که هرگز به صورت رسمی اعلام نشد، اخراج نیروهای انگلیسی از منطقه، هدایت نهضت جنگل به مسیر سوسیالیستی و در نهایت «شوروی‌سازی» ایران به عنوان بخشی از راهبرد کلانِ ایجاد «جبهۀ شرقی انقلاب جهانی» بود.

بلشویک‌ها با یک تناقض اساسی روبرو بودند. از یک سو، خود را حامی و مدافع جنبش‌های رهایی‌بخش ملی مخالف امپریالیسم معرفی می‌کردند و بر احترام به استقلال و تمامیت ارضی ایران تأکید داشتند، و از سوی دیگر در عمل به مداخله نظامی و تلاش برای تحمیل مدل شوروی بر ایران دست زدند. آنان ابتدا با میرزا کوچک‌خان، که خواهان دریافت کمک نظامی برای مبارزه با انگلیس بود، وارد اتحادی تاکتیکی شدند. با این حال، به زودی اختلافات آشکار گردید. کمونیست‌های تندرو ایرانی وابسته به مسکو و باکو، که کوچک‌خان را مانعی در راه انقلاب سوسیالیستی کامل می‌دانستند، در ژوئیۀ ۱۹۲۰ با کودتایی او را از قدرت کنار زدند و کنترل جمهوری شورایی تازه تأسیس گیلان را به دست گرفتند.

حکومت جدید که فاقد پایگاه مردمی بود، با اجرای سیاست‌های افراطی «کمونیسم ناب» مانند انقلاب ارضی، مالیات‌های سنگین و اقدامات ضد مذهبی، باعث بیگانگی کامل توده‌های مردم، بازرگانان و زمینداران شد. شکست سنگین و خفت‌بار حملۀ نظامی این حکومت به سمت تهران، که تنها با پشتیبانی واحدهای نظامی روسیه ممکن بود، ضعف مهلک آن را آشکار کرد. شکست‌های پیاپی، مسکو را مجبور به تغییر استراتژی کرد و در نهایت به انعقاد پیمان دوستی ۱۹۲۱ با دولت مرکزی ایران و خروج نیروهای شوروی انجامید. با این حال، مقامات محلی قفقاز تا مدت‌ها از اجرای دستور تخلیۀ سربازان خودداری کردند و حتی یک حملۀ دیگر نیز ترتیب دادند که باز هم شکست خورد.

پایان کار، تراژیک بود. با خروج نیروهای شوروی، جنگ داخلی بین گروه‌های مختلف در گیلان شعله‌ور شد. کوچک‌خان که قصد پاکسازی کمونیست‌ها را داشت، در نبردی نابرابر شکست خورد و درحالی‌که به کوهستان پناه برده بود، جان باخت. نهضت جنگل که روزی نماد مبارزۀ ضد استعماری بود، با مداخلۀ بلشویک‌ها منحرف، تضعیف و در نهایت نابود شد. پرسیتس نتیجه می‌گیرد که سیاست شوروی در ایران، که بر پایۀ حمایت از یک اقلیت کوچک کمونیست به‌جای جنبش گستردۀ ملی استوار بود، نه‌تنها به شکست انجامید، بلکه اعتبار بلشویک‌ها را به عنوان «مدافعان ملل تحت ستم» خدشه‌دار کرد و باعث بیزاری مردم ایران از ایده‌های انقلابی آنان شد. این کتاب به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه ایدئولوژی انقلابی می‌تواند به اقدامات امپریالیستی جدیدی بینجامد و چگونه منافع ملی یک جنبش محلی می‌تواند قربانی اهداف جهانی یک ابرقدرت شود.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👌7👍2
ادبیات تورکی تا آغاز دوران مدرن


مقدمه

زبان تورکی یکی از قدیمی‌ترین زبان‌های زندۀ جهان با اسناد مکتوب است. مطالعات عثمان ندیم تونا نشان می‌دهد که تورکی مستقل، دست‌کم ۵۵۰۰ سال پیش شکل گرفته و از همان زمان به دو شاخۀ اصلی تقسیم می‌شد. این شاخه‌ها زمینه‌ساز آثار مکتوب و شفاهی بسیاری شدند و نقش مهمی در شکل‌گیری و توسعۀ ادبیات تورکی ایفا کردند. ادبیات تورکی، در طول تاریخ متنوع و چندلایه بوده و بر اساس مخاطب و کارکرد، به سه بخش عمده تقسیم می‌شود: ادبیات مردمی، ادبیات علمی ـ دینی و ادبیات دیوانی.

ادبیات مردمی تورکی

ادبیات مردمی تورکی ریشه در سنت‌های شفاهی، حماسی و فولکلوریک دارد. این شاخه از دوره‌های باستان تا کنون پیوستگی خود را حفظ کرده و با زبانی ساده، انتقال مستقیم احساسات، تجربه‌های روزمره و ارزش‌های جمعی مردمان تورک را ممکن می‌سازد.

داستان‌های حماسی مانند اوغوزنامه، دده قورقوت، ماناس، کوراوغلو، افسانه‌های قهرمانی و روایت‌های اسطوره‌ای نمونه‌های شاخص این ادبیات هستند. موسیقی، ترانه‌های عاشیقی، لالایی‌ها و روایت‌های شفاهی نیز جزئی جدایی‌ناپذیر از این سنت فرهنگی‌اند.

ادبیات علمی ـ دینی تورکی

سنت مکتوب تورکی بخشی از میراث خود را در قالب کتیبه‌های اورخون به جای گذاشته است. این کتیبه‌ها که به قرن هشتم تعلق دارند، علاوه بر ثبت زبان و تاریخ، نمونه‌ای اولیه از سبک ادبی منسجم و کاربردی گؤک‌تورکی و ساختار اجتماعی تورک‌ها ارائه می‌دهند. این آثار، پل مهمی بین سنت شفاهی و مکتوب محسوب می‌شوند و مرجعی ارزشمند برای درک تحولات زبانی و ادبیات تورکی در دوران‌های بعد هستند.

سنت مکتوب اویغوری وابستگی قابل توجهی به ادیان بودایی و مانوی داشت. از این‌رو، با ورود اسلام که پیوند محکمی با زبان عربی داشت، تورکی مکتوب برای مدتی رونق خود را از دست داد. با این حال، با پذیرش اسلام در میان اقوام تورک، ادبیات علمی ـ دینی تورکی نیز جایگاه خود را بازیافت.

آثار برجسته‌ای چون دیوان لغات‌التورک محمود کاشغری، قوتادغو بیلیگ یوسف خاص حاجب و عتبه‌الحقایق ادیب احمد یوقنکی، به تثبیت زبان تورکی و معرفی آن به جهان اسلام کمک شایانی کردند. در حوزۀ تصوف، شاعران صوفی چون احمد یسوی با اشعار ساده و عرفانی، سنت دینی و اخلاقی تورکی را در میان مردمان تورک گسترش دادند.

ادبیات دیوانی تورکی

ادبیات دیوانی تورکی از دل دربارها و محافل اشرافی سر برآورد و نخستین نمونه‌های جدی آن از قرن چهاردهم به بعد در سرزمین‌های تورکیه و ایران امروزی شکل گرفت. شاعران این دوره تحت تأثیر ادبیات فارسی و عربی بودند و بسیاری از قالب‌ها، اوزان و مضامین را از آن‌ها وام گرفتند. شعر دیوانی با بهره‌گیری از استعاره‌ها، مضامین قراردادی و واژگان بیگانه، از زبان ساده و مردمی فاصله گرفت و مخاطبان اصلی آن اشراف و خواص جامعه بودند.

شعرای برجسته‌ای مانند فضولی، باقی، نفعی، نابی، ندیم و شیخ غالب در مراکز فرهنگی جهان تورک در استانبول، تبریز، بخارا و سمرقند فعالیت کردند و از قرن شانزدهم تا هجدهم در شکوفایی این سنت سهم داشتند. ادبیات دیوانی تا قرن هجدهم به حیات خود ادامه داد و سپس با تحولات فکری و اجتماعی دوران مدرن به‌تدریج جایگاه خود را از دست داد.

جمع‌بندی

ادبیات تورکی تا پیش از دوران مدرن در سه شاخۀ اصلی پیش رفت: ادبیات مردمی که نزدیک‌ترین پیوند را با زندگی توده‌ها حفظ کرد؛ ادبیات علمی ـ دینی که زبان تورکی را در خدمت باورهای دینی، عرفان و اخلاق به‌کار گرفت؛ و ادبیات دیوانی که سنتی اشرافی و پیچیده ایجاد کرد.

تعامل این سه شاخه سنت ادبی تورکی تا آستانۀ دوران مدرن را شکل داد و تصویری غنی و چندلایه از میراث ادبی تورک ارائه کرد که تنوع فرهنگی و تاریخی مردم تورک را بازتاب می‌دهد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍12👌1
رابطۀ هویت و سیاست خارجی


مقدمه

از اواخر قرن بیستم، رابطۀ هویت و سیاست خارجی به یک مبحث محوری در تحلیل سیاست خارجی تبدیل شده است. نظریه‌های جریان اصلی روابط بین‌الملل در قرن بیستم اغلب بر عوامل مادی مانند قدرت نظامی و منافع اقتصادی تأکید داشتند و نقش مستقلی برای هویت قائل نمی‌شدند. اما رویکردهای ایده‌محور که از دهۀ 1990 برجسته شده‌اند، نقش هویت در شکل‌دهی به جهت‌گیری سیاست خارجی را مورد تأکید قرار می‌دهند. رویکردهای پساساختارگرا نیز سیاست خارجی را ابزاری برای بازتعریف هویت دولتی می‌بینند. این نوشته سه دیدگاه اصلی در این رابطه را بررسی می‌کند: مادی‌گرا، ایده‌محور و پساساختارگرا.

رویکردهای مادی‌گرا: هویت به‌مثابۀ متغیر حاشیه‌ای

از منظر مکاتب مادی‌گرا مانند رئالیسم، نهادگرایی لیبرال و مارکسیسم، هویت نقش چندانی در تعیین سیاست خارجی ایفا نمی‌کند. برای واقع‌گرایان ساختاری مانند کنت والتز، ساختار آنارشیک نظام بین‌الملل است که با ایجاد الزامات یکسان برای بقا، رفتار دولت‌ها را شکل می‌دهد و هویت‌های متفاوت آنان را بی‌اثر می‌سازد. نهادگرایان لیبرال نیز اگرچه بر نقش نهادها در تسهیل همکاری تأکید می‌کنند، اما کماکان محاسبۀ عقلانی دولت‌ها بر اساس منافع مادی را عامل اصلی می‌دانند. مارکسیست‌ها نیز با اولویت دادن به روابط اقتصادی و طبقاتی در سطح جهانی، هویت را پدیده‌ای ثانویه و در خدمت منافع سرمایه‌داری جهانی قلمداد می‌کنند. در این رویکردها، هویت نهایتاً در سطح بازنمایی‌های خطابی و دیپلماتیک اثرگذار است، و جهت‌گیری سیاست خارجی بر مبنای منافع مادی تعیین می‌شود.

رویکردهای ایده‌محور: هویت به‌مثابۀ بنیان‌گذار منافع

در مقابل، سازه‌انگاران به رهبری اندیشمندانی مانند الکساندر ونت، استدلال می‌کنند که آنارشی ذاتاً معنایی ندارد و معنای آن را هویت‌های ساخته‌شدۀ دولت‌ها در تعامل با یکدیگر تعیین می‌کنند. از این منظر، ما تا ندانیم چه می‌خواهیم، نمی‌توانیم کنشی انجام دهیم و تا ندانیم که هستیم، نمی‌توانیم بدانیم چه می‌خواهیم. بنابراین، هویت یک دولت منافع آن را تعریف کرده و به کنش سیاسی و سیاست خارجی آن شکل می‌دهد. به بیانی دیگر، سازه‌انگاران، به یک رابطۀ علّی یک‌سویه میان هویت، منافع و سیاست خارجی قائل هستند. هویت ← منافع ← سیاست خارجی. برای مثال، وقتی یک دولت خود را به‌عنوان «حافظ صلح» بازمی‌نماید، منافع خاصی را برای آن ایجاد می‌کند که سیاست خارجی‌اش ـ مانند مشارکت در عملیات‌های حفظ صلح ـ در جهت تحقق آن منافع شکل می‌گیرد. بنابراین، فهم کنش یک دولت در عرصۀ بین‌الملل، مستلزم فهم هویت آن دولت است.

رویکردهای پساساختارگرا: رابطۀ دوطرفه و بازتولید هویتی

پساساختارگرایان استدلال سازه‌انگاران مبنی بر نقش هویت در شکل‌دهی به منافع و جهت‌دهی به سیاست خارجی را می‌پذیرند، اما بر آن‌اند که رابطۀ بین هویت و سیاست خارجی، نه یک‌سویه، بلکه دوسویه است: هویت سیاست خارجی. از نگاه آنان، سیاست خارجی تنها محصول هویت نیست، بلکه عرصه‌ای کلیدی برای «اجرا» و «بازتولید» مداوم آن هویت است. به بیان دیوید کمبل، سیاست خارجی مجموعه‌ای از «رویه‌های امنیت‌نگاری» است که از طریق برساخت «تهدیدات» در بیرون از مرزها، بازنمایی‌های هویتی «خود» را در درون تثبیت و دائماً آن را بازمی‌سازد. برای مثال، اعلان «جنگ با تروریسم» تنها یک پاسخ امنیتی نیست، بلکه یک عمل گفتمانی است که با ساختن یک «دیگری شرور»، هویت «دولت متمدن» را تقویت می‌کند. در این نگاه، تداوم هویت دولت به تداوم همین فرآیند بازتولید از طریق سیاست خارجی وابسته است. بنابراین، بیان مداوم خطر، تهدیدی برای دولت نیست؛ شرط ادامۀ وجود آن است.

جمع‌بندی

در نتیجه، درک یک تحلیل‌گر از رابطۀ هویت و سیاست خارجی به رویکرد نظری وی وابسته است. مادی‌گرایان قاطعانه بر اولویت منافع مادی پای می‌فشارند و نقش مستقلی برای هویت قائل نیستند، درحالی‌که سازه‌انگاران، با قرار دادن هویت در کانون تحلیل، نشان می‌دهند منافع ملی اموری ذاتی و عینی نیستند، بلکه برساخته‌ای از درک دولت‌ها از خودشان هستند. پساساختارگرایان نیز، با آشکار ساختن رابطۀ متقابل و بازتولیدگرانۀ این دو متغیر، نشان می‌دهند که سیاست خارجی تنها ابزاری در دست هویت نیست، بلکه همچنین صحنه‌ای است که هویت در آن اجرا، تقویت و دائماً بازسازی می‌شود. از این منظر، به‌ویژه در دوران معاصر، که سیاست جهانی بیش از هر زمان دیگری با هویت گره خورده است، نادیده گرفتن بازنمایی‌های هویتی و رویه‌های بازتولیدکنندۀ آن‌ها، نه تنها فهم ما از سیاست خارجی را تقلیل می‌دهد، بلکه می‌تواند گمراه‌کننده نیز باشد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍7🙏1
2025/10/20 09:12:18
Back to Top
HTML Embed Code: