روانی نبود، آرمانگرا بود.
*********
مردی که مسلمانان را در نیوزیلند به رگبار گلوله بست، یک آرمانگرا بود. از خور و خواب و رفاه خود گذشت و برای آنچه تصور میکرد یک آرمان اخلاقی است، به صحنه آمد. احتمالاً دوستانش به دیده احترام به او نظر میکنند. چه بسا نزد کسانی که در سراسر جهان مثل او فکر میکنند یک قهرمان باشد. او آرمانگرا بود، اما آرمانش در سویه زوال حیات انسانی روییده بود و شاید نمیدانست.
این انگاره درست در مقابل تبلیغات رسانههای غربی است. آنها فوراً به چنین افرادی انگ روانی میزنند تا نشان دهند وجود آنها هیچ نسبتی با کلیت جامعه غربی و سازوکار زندگی آنها ندارد.
آرمانگرایان همه مثل هماند. باورهای استوار دارند. فراتر از زندگی روزمره و خور و خواب آن میاندیشند. دل به دریا میزنند و کارهای بزرگ میکنند. اما برای برتر نشستن از انسانهای متوسط معمولی، آرمان کفایت نمیکند. باید نظر کرد که آرمانها در کدام خاک و بستر روئیدهاند.
خیر و شر در نهاد هر یک از ما به منزله یک قابلیت انسانی وجود دارد. اجتماع انسانی ما نیز، مملو از امکانهای شرارت و خیر است. سویههای شرارت بار حیات جمعی ما، همان است که تداوم زندگی را مختل میکند، سرمایههای انسانی را میسوزاند و آتش و جنگ و کینه را به منطق زندگی تبدیل میکند. سویههای بالنده و بارآور زندگی اما زندگی را ممکن میکند. افقهای فردا را روشن میکند و به جای ترس، امید مینشاند.
این دو سویه از حیات انسانی، آرمانهای مشابه میآفرینند. در هر دو سو، آرمانهایی نظیر عدالت، برابری، آزادی و رفاه و امنیت میروید. او که تصمیم گرفته آرمانگرا زندگی کند، باید متوجه باشد آرمانی که اختیار کرده در کدام خاک روئیده است. سویه بارور زندگی انسانی یا سویه زوال و ویرانی؟
آرمانهایی مثل عدالت و آزادی و رفاه و امنیت، معقولاند و حاصل اندیشه انسانی. اما آنچه سویههای بارور و زوال یابنده زندگی را از هم متمایز میکند، معقول نیستند بیشتر به احساس و رویکردهای عام و کلی ما مربوط میشوند. باید در مطالعه روانشناختی یک فرد، در مطالعه یک سامان ایدئولوژیکی، در منظومه کلی یک مشرب و آئین انسانی، و در منظومه مشروعیت بخش به یک نهاد سیاسی نظر کرد و دید کدامیک غلبه دارند. اگر نوعدوستی و انسان دوستی، میتوان امیدوار بود که با سویههای خیر حیات انسانی سازگار است، اما اگر خاص گرایی و اصرار بر سویههای تمایزگذار با غیر، باید ترسید حتماً با سویههای شرارت بار حیات انسانی نسبت دارد.
امروز سویههای زوال یابنده حیات انسانی در حال غلبه بر سویههای بارور زندگی است. در شرق و غرب جهان امروز، آرمانهای خوف انگیز و مرگبار در حال روئیدن است. شیطان لباس عدالت و آزادی و امنیت پوشیده و به هستی آدمی آتش کینه میپاشد. منجی انسان امروز آن است که تلاش کند در این میدان پرمخاطره، بسترهای بارور را به یادمان بیاورد. عدالت و آزادی و رفاه و امنیتی که در شوره زار پرمخاطره شرارتها روئیده است، دروغین است، باید در آتش افکنده شوند. باید دوباره به یاد آوریم که این آرمانها را در زمینی دیگر بجوئیم. زمینی که از آب علاقه به انسان به منزله یک نوع دوست داشتنی و شریف تغذیه میکند.
@javadkashi
*********
مردی که مسلمانان را در نیوزیلند به رگبار گلوله بست، یک آرمانگرا بود. از خور و خواب و رفاه خود گذشت و برای آنچه تصور میکرد یک آرمان اخلاقی است، به صحنه آمد. احتمالاً دوستانش به دیده احترام به او نظر میکنند. چه بسا نزد کسانی که در سراسر جهان مثل او فکر میکنند یک قهرمان باشد. او آرمانگرا بود، اما آرمانش در سویه زوال حیات انسانی روییده بود و شاید نمیدانست.
این انگاره درست در مقابل تبلیغات رسانههای غربی است. آنها فوراً به چنین افرادی انگ روانی میزنند تا نشان دهند وجود آنها هیچ نسبتی با کلیت جامعه غربی و سازوکار زندگی آنها ندارد.
آرمانگرایان همه مثل هماند. باورهای استوار دارند. فراتر از زندگی روزمره و خور و خواب آن میاندیشند. دل به دریا میزنند و کارهای بزرگ میکنند. اما برای برتر نشستن از انسانهای متوسط معمولی، آرمان کفایت نمیکند. باید نظر کرد که آرمانها در کدام خاک و بستر روئیدهاند.
خیر و شر در نهاد هر یک از ما به منزله یک قابلیت انسانی وجود دارد. اجتماع انسانی ما نیز، مملو از امکانهای شرارت و خیر است. سویههای شرارت بار حیات جمعی ما، همان است که تداوم زندگی را مختل میکند، سرمایههای انسانی را میسوزاند و آتش و جنگ و کینه را به منطق زندگی تبدیل میکند. سویههای بالنده و بارآور زندگی اما زندگی را ممکن میکند. افقهای فردا را روشن میکند و به جای ترس، امید مینشاند.
این دو سویه از حیات انسانی، آرمانهای مشابه میآفرینند. در هر دو سو، آرمانهایی نظیر عدالت، برابری، آزادی و رفاه و امنیت میروید. او که تصمیم گرفته آرمانگرا زندگی کند، باید متوجه باشد آرمانی که اختیار کرده در کدام خاک روئیده است. سویه بارور زندگی انسانی یا سویه زوال و ویرانی؟
آرمانهایی مثل عدالت و آزادی و رفاه و امنیت، معقولاند و حاصل اندیشه انسانی. اما آنچه سویههای بارور و زوال یابنده زندگی را از هم متمایز میکند، معقول نیستند بیشتر به احساس و رویکردهای عام و کلی ما مربوط میشوند. باید در مطالعه روانشناختی یک فرد، در مطالعه یک سامان ایدئولوژیکی، در منظومه کلی یک مشرب و آئین انسانی، و در منظومه مشروعیت بخش به یک نهاد سیاسی نظر کرد و دید کدامیک غلبه دارند. اگر نوعدوستی و انسان دوستی، میتوان امیدوار بود که با سویههای خیر حیات انسانی سازگار است، اما اگر خاص گرایی و اصرار بر سویههای تمایزگذار با غیر، باید ترسید حتماً با سویههای شرارت بار حیات انسانی نسبت دارد.
امروز سویههای زوال یابنده حیات انسانی در حال غلبه بر سویههای بارور زندگی است. در شرق و غرب جهان امروز، آرمانهای خوف انگیز و مرگبار در حال روئیدن است. شیطان لباس عدالت و آزادی و امنیت پوشیده و به هستی آدمی آتش کینه میپاشد. منجی انسان امروز آن است که تلاش کند در این میدان پرمخاطره، بسترهای بارور را به یادمان بیاورد. عدالت و آزادی و رفاه و امنیتی که در شوره زار پرمخاطره شرارتها روئیده است، دروغین است، باید در آتش افکنده شوند. باید دوباره به یاد آوریم که این آرمانها را در زمینی دیگر بجوئیم. زمینی که از آب علاقه به انسان به منزله یک نوع دوست داشتنی و شریف تغذیه میکند.
@javadkashi
نوروز و مساله شر
**********
وقاحت شر در میان ایرانیان باستان، به جشن نوروز معنا میبخشید. فرض بر این بوده که دوازده یار اهریمن، در طول دوازده ماه در کار جویدن و بریدن و برانداختن ستونهایی هستند که جهان را نگاه میدارند. در روزهای پیش از نوروز درست در همان زمان که ستونها در شرف افتادن هستند معجزهای روی میدهد. نوروز از راه میرسد و ستونها دوباره برقرار میشوند و اهریمنان هر چه بافتهاند از هم گسیخته میشود. اما یاران اهریمن دوباره پس از نوروز دست به کار جویدن ستونهای عالم میشوند.
خداوند ایرانیان باستان هر سال یکبار، با جهان آدمیان در هم میآمیزد، دست به کار جبران انحطاط ناشی از شرارتها میشود و دوباره ما را با عالمی که از همه زوایای آن شرارت میروید تنها میگذارد. جشن نوروز همان میعادگاه مقدس پیوند میان آدم و طبیعت و خداوند است. پس چنین است که همزمان با شکوفههای بهاری، مردم میرقصند، فریاد میزنند، شادی میکنند، و روابط شان پر میشود از رنگ و خنده و شادی.
خدای قرآن با خدای ایرانیان باستان، تفاوت دارد، اما در تقابل با آن نیست. فیلسوفان، متکلمان و فقیهان مسلمان خدا را بیش از حدی که در قرآن طرح شده، متعالی کردند، شر را از پیکره و سرشت عالم زدودند، چندانکه همه جا نور خداوند تابید، و شرارت تقلیل پیدا کرد به سایههایی که در این گوشه یا آن گوشه عالم پنهان بود. میان خدا و انسان، میعادگاهی در زمین باقی نماند. خداوند متعال شد، اما در همان حال ناظر همیشگی به اعمال بندگان خود نیز هست. در زمین نیست، اما همیشه ناظر است. همیشه در حال کنترل نامحسوس امور این جهان است. آدمیان در چنین جهانی پشت گرماند اما در همان حال اندوهناک، چرا که هیچ گاه قادر به انجام وظایف خود نیستند. به همین جهت، جشن، به معنای عمیق کلمه، هیچگاه جایگاهی دینی نیافت. شادی اگر هم هست، معنایی درونی دارد. نسبتی ندارد با رفتاری مثل رقص، یا خندههای بلند و مشارکت جمعی مردم در یک آئین سراسر شادی و لبخند.
فقیهان و متکلمان مسلمان، برای مشروعیت بخشیدن به ساختارهای سیاسی این جهانی، نیازمند خداوند متعال اما همیشه ناظر بودند. ناگزیر بودند شیطان را از وجه هستی شناسانه اش ساقط کنند، تا بتوانند مدعی یک ساختار حکومتی کاملاً پاک باشند و در همان حال، امیال، زنان، جوانان، و بسترهای متعارف زندگی روزمره را پناهگاه شیطان بیانگارند. در چنین جهانی، رسالت حکومت رفت و روب کردن مستمر زندگی از بقایای شیطان است و وظیفه مردم اطاعت. .
@javadkashi
**********
وقاحت شر در میان ایرانیان باستان، به جشن نوروز معنا میبخشید. فرض بر این بوده که دوازده یار اهریمن، در طول دوازده ماه در کار جویدن و بریدن و برانداختن ستونهایی هستند که جهان را نگاه میدارند. در روزهای پیش از نوروز درست در همان زمان که ستونها در شرف افتادن هستند معجزهای روی میدهد. نوروز از راه میرسد و ستونها دوباره برقرار میشوند و اهریمنان هر چه بافتهاند از هم گسیخته میشود. اما یاران اهریمن دوباره پس از نوروز دست به کار جویدن ستونهای عالم میشوند.
خداوند ایرانیان باستان هر سال یکبار، با جهان آدمیان در هم میآمیزد، دست به کار جبران انحطاط ناشی از شرارتها میشود و دوباره ما را با عالمی که از همه زوایای آن شرارت میروید تنها میگذارد. جشن نوروز همان میعادگاه مقدس پیوند میان آدم و طبیعت و خداوند است. پس چنین است که همزمان با شکوفههای بهاری، مردم میرقصند، فریاد میزنند، شادی میکنند، و روابط شان پر میشود از رنگ و خنده و شادی.
خدای قرآن با خدای ایرانیان باستان، تفاوت دارد، اما در تقابل با آن نیست. فیلسوفان، متکلمان و فقیهان مسلمان خدا را بیش از حدی که در قرآن طرح شده، متعالی کردند، شر را از پیکره و سرشت عالم زدودند، چندانکه همه جا نور خداوند تابید، و شرارت تقلیل پیدا کرد به سایههایی که در این گوشه یا آن گوشه عالم پنهان بود. میان خدا و انسان، میعادگاهی در زمین باقی نماند. خداوند متعال شد، اما در همان حال ناظر همیشگی به اعمال بندگان خود نیز هست. در زمین نیست، اما همیشه ناظر است. همیشه در حال کنترل نامحسوس امور این جهان است. آدمیان در چنین جهانی پشت گرماند اما در همان حال اندوهناک، چرا که هیچ گاه قادر به انجام وظایف خود نیستند. به همین جهت، جشن، به معنای عمیق کلمه، هیچگاه جایگاهی دینی نیافت. شادی اگر هم هست، معنایی درونی دارد. نسبتی ندارد با رفتاری مثل رقص، یا خندههای بلند و مشارکت جمعی مردم در یک آئین سراسر شادی و لبخند.
فقیهان و متکلمان مسلمان، برای مشروعیت بخشیدن به ساختارهای سیاسی این جهانی، نیازمند خداوند متعال اما همیشه ناظر بودند. ناگزیر بودند شیطان را از وجه هستی شناسانه اش ساقط کنند، تا بتوانند مدعی یک ساختار حکومتی کاملاً پاک باشند و در همان حال، امیال، زنان، جوانان، و بسترهای متعارف زندگی روزمره را پناهگاه شیطان بیانگارند. در چنین جهانی، رسالت حکومت رفت و روب کردن مستمر زندگی از بقایای شیطان است و وظیفه مردم اطاعت. .
@javadkashi
گوشتی کباب میشود
*******
سیل یک حادثه بود. همین و بس. کسانی تن و روحشان در آتش این آب سهمگین سوخت، و کسانی از دور دستی بر آتش داشتند. حساب این دو کاملاً از هم جدا بود:
برای آنها که بار رنج آن را بر دوش کشیدند یا شاهدان مستقیم آن بودند، سخت بود و طاقت فرسا. آنها که دار و ندارشان را از دست دادند، طعم تلخ مرگ را چشیدند، و یا آواره و بی خانمان شدند. آنها در آتش این آب، سوختند. شاهدان حادثه نیز از سر همدلی و هم دردی، اشک ریختند، کمک رسانی کردند، خانه و زندگیشان را در اختیار گذاشتند.
اما برای کسان دیگر، اصولاً نه آتشی در کار بود، و نه رنج و همدلی در میان بود. فرصتی بود که نباید از دست برود. کسانی از فرصت استفاده کردند، عکس یادگاری گرفتند، به افتخارات خود افزودند، برای مواقع آتی، ذخیرههایی اندوختند، و از رنج مردم فرصتی برای ارتقاء محبوبیت خود دوختند. برخی جناحهای سیاسی، سبد خود را برای رقابتهای سیاسی پر کردند. رسانههای داخلی، چندان به آن نپرداختند و تلاش کردند مردم بیشتر به شادیها و دید و بازدیدهای نوروزی بپردازند. رسانههای خارجی هم، تلاش کردند هر چه پیش آمد را به گردن نظام بیاندازند و از تصاویر و فیلمها، شواهدی برای ناکارآمدی یک نظام سیاسی جمع کنند. دستشان اگر برسد، تلاش میکنند بر آتش ماجرا بیافزایند. اگر میشد ابرهای باران زا را روانه میکردند تا بازهم سیل تداوم پیدا کند.
تایید الصاق بلندیهای جولان به اسرائیل از سوی ترامپ، هیچ ربطی به ماجرای سیل در ایران ندارد. اما از زاویهای که من به حادثه نظر میکنم شباهتی میان این دو ماجرا هست. رنج بی خانمانی فلسطینیها یک حادثه زودگذر نیست. به ایام تعطیلات و هجوم مسافرین نیز ارتباطی ندارد. از دست دادن دار و ندار و بی خانمانی، ماجرایی است که بیش از یک قرن تداوم دارد. امواج تازه بی خانمان شدن و آوارگی، هر از چندی دوباره از راه میرسد. نسلهای تازه، میراث دار بی خانمانی نسل پیشین خود میشوند و ..... ترامپ با قدمهایی پر شتابتر از پیشینانش، حادثه بی خانمانی نسلی تازه را تکرار میکند. فلسطینیها سیلی را تجربه میکنند که بیش از نیم قرن ادامه دارد. هیچ چیز این بلا برای آنان سر بازایستادن ندارد.
در این حادثه مرتباً تکرار شونده نیز، کسانی تن و جانشان در آتش میسوزد، میمیرند و میسوزند و شاهدانی هستند که همدردی میکنند و میگریند. کسانی هم هستند که برای زبانه بیشتر آتش هیزم میآورند، کسانی از فرصت استفاده میکنند، کسانی عکس یادگاری میگیرند، و ....
تقسیم عادلانهای نیست. کسانی در آتش میسوزند، گوشتی کباب میشود و کسانی در انتظار تا شکمی از عزا در آورند.
@javadkashi
*******
سیل یک حادثه بود. همین و بس. کسانی تن و روحشان در آتش این آب سهمگین سوخت، و کسانی از دور دستی بر آتش داشتند. حساب این دو کاملاً از هم جدا بود:
برای آنها که بار رنج آن را بر دوش کشیدند یا شاهدان مستقیم آن بودند، سخت بود و طاقت فرسا. آنها که دار و ندارشان را از دست دادند، طعم تلخ مرگ را چشیدند، و یا آواره و بی خانمان شدند. آنها در آتش این آب، سوختند. شاهدان حادثه نیز از سر همدلی و هم دردی، اشک ریختند، کمک رسانی کردند، خانه و زندگیشان را در اختیار گذاشتند.
اما برای کسان دیگر، اصولاً نه آتشی در کار بود، و نه رنج و همدلی در میان بود. فرصتی بود که نباید از دست برود. کسانی از فرصت استفاده کردند، عکس یادگاری گرفتند، به افتخارات خود افزودند، برای مواقع آتی، ذخیرههایی اندوختند، و از رنج مردم فرصتی برای ارتقاء محبوبیت خود دوختند. برخی جناحهای سیاسی، سبد خود را برای رقابتهای سیاسی پر کردند. رسانههای داخلی، چندان به آن نپرداختند و تلاش کردند مردم بیشتر به شادیها و دید و بازدیدهای نوروزی بپردازند. رسانههای خارجی هم، تلاش کردند هر چه پیش آمد را به گردن نظام بیاندازند و از تصاویر و فیلمها، شواهدی برای ناکارآمدی یک نظام سیاسی جمع کنند. دستشان اگر برسد، تلاش میکنند بر آتش ماجرا بیافزایند. اگر میشد ابرهای باران زا را روانه میکردند تا بازهم سیل تداوم پیدا کند.
تایید الصاق بلندیهای جولان به اسرائیل از سوی ترامپ، هیچ ربطی به ماجرای سیل در ایران ندارد. اما از زاویهای که من به حادثه نظر میکنم شباهتی میان این دو ماجرا هست. رنج بی خانمانی فلسطینیها یک حادثه زودگذر نیست. به ایام تعطیلات و هجوم مسافرین نیز ارتباطی ندارد. از دست دادن دار و ندار و بی خانمانی، ماجرایی است که بیش از یک قرن تداوم دارد. امواج تازه بی خانمان شدن و آوارگی، هر از چندی دوباره از راه میرسد. نسلهای تازه، میراث دار بی خانمانی نسل پیشین خود میشوند و ..... ترامپ با قدمهایی پر شتابتر از پیشینانش، حادثه بی خانمانی نسلی تازه را تکرار میکند. فلسطینیها سیلی را تجربه میکنند که بیش از نیم قرن ادامه دارد. هیچ چیز این بلا برای آنان سر بازایستادن ندارد.
در این حادثه مرتباً تکرار شونده نیز، کسانی تن و جانشان در آتش میسوزد، میمیرند و میسوزند و شاهدانی هستند که همدردی میکنند و میگریند. کسانی هم هستند که برای زبانه بیشتر آتش هیزم میآورند، کسانی از فرصت استفاده میکنند، کسانی عکس یادگاری میگیرند، و ....
تقسیم عادلانهای نیست. کسانی در آتش میسوزند، گوشتی کباب میشود و کسانی در انتظار تا شکمی از عزا در آورند.
@javadkashi
Forwarded from Minoo M
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باطل السحر طلسم خشونت
*************
سیاست میدان انباشت و کاربست قدرت است. اما قدرت مثل طلا نیست که در یک معدن ذخیره شده باشد. قدرت بازیگوشی است که در میدان جا به جا میشود و هر بار برای شکار کردنش، عزمی تازه باید ساخت. تامین خیر عمومی مردم در عرصه سیاست، نیازمند مردان و زنانی هوشمند و بازیگر است. نامداران شریف عرصه سیاسی، الزاماً به اعتبار ایستادگی روی حرفی که از اول زدهاند، نامدار نشدهاند. حرفهای تازه، خط مشیهای خلاقانه، و چرخش مسیر و دگرگون کردن میدان است که آنان را به قهرمانان ستودنی تبدیل میکند.
هیاهوهای ترامپ به تدریج خصومت آمیزتر میشود. از الصاق بلندیهای جولان به اسرائیل سخن میرود، سپاه پاسداران در فهرست نیروهای تروریست جای داده میشود و نخست وزیر اسرائیل در تبلیغات انتخاباتیاش، از الصاق مناطق تازهای از سرزمینهای اشغالی به خاک اسرائیل سخن میگوید. شاخ و شانه کشیدنهای جنگی فضای منطقه را آلوده و خطرناک میکند. ایران در نخستین واکنش خود، نیروهای نظامی مستقر آمریکا در منطقه تروریست میخواند و دولت آمریکا دولت حامی تروریسم بین الملل.
در این شرایط، چهره به چهره آمریکا ایستادن و همراه با بلندشدن صدای او در منطقه، فریاد کشیدن، چه مشکلی را حل خواهد کرد؟ ممکن است در لحظات نخست این سنخ واکنشها قابل درک و حتی پذیرفتنی باشد. اما در پیش گرفتن این سنخ واکنش به منزله استراتژی، ما را به کجا خواهد برد؟ فریاد کشیدن در مقابل فریاد به منزله یک استراتژی، میتواند از حد نمایشها و بلوفهای سیاسی بگذرد و آتشی برافروزد که در بهترین حالت، هیچ برندهای ندارد، آتشی برخواهد افروخت که همه در آن خواهند سوخت.
واقعیت تلخ آن است که ترامپ از افزون شدن آتش این جدال سود میبرد. او با این زبان، آمده است و شرایط زیست و باروری خود را در شیوع همین زبان جستجو میکند. اولین میوه شیرین شیوع این زبان را اسرائیل در منطقه خواهد چید. آنها به همین قدر هم کفایت نخواهند کرد. عرصه جهانی به تدریج به سوی تاریکی و خشونت پیش میرود. از میوهای که در این منطقه بچینند، ذخیرهای برای حرکت به سمت سایر مناطق جهان خواهند اندوخت.
صلح و گفتگو، باطل السحر طلسم منحوس خشونت و جنگ است. میتوان گوش به فریادهای آمریکا و دار و دسته ترامپ بست. کلام و مسیر و سخن تازه به میان آورد. تنها آمریکا را تا زمانی که با این زبان سخن میگوید، از دایره بیرون نهاد. اما در همه میدانهای منطقهای میتوان به منزله کارگزار صلح و دوستی وارد شد. میتوان فریاد کشید، اما به جای فریادهای خشونت بار، صلح را فریاد کشید و بستر سازی آمریکا برای جتگ و خشونت را در این منطقه از جهان به انزوا برد.
البته جهانیان باید باور کنند این چرخش پشتوانه دارد، یک استراتژی پایدار است و از سر ترس صورت نمیگیرد. آنچه برای این سخن پشتوانه قابل اعتماد ایجاد میکند، چرخش مسیر در عرصه داخلی است. باید پیش از هر چیز، نشان داد صدایی که از ایران بر میآید به نمایندگی از کل است. آنکه رو به روی جهان میایستد و سخن میگوید، نمیتواند برای اثباث نمایندگی خود، صرفاً به جمعیت بسیج شده در خیابان تکیه کند. آنها مستمراً مدعی وجود کسانی هستند که فرصت و جرات سخن گفتن ندارند اما امیدوارند به روزگار خشونت و جنگ. انها مدعی وجود کسانی هستند که کلافه و خستهاند و منتظر تحولی هر چند از طریق تحریم و فشار و جنگ. حد و اندازهاش را کسی نمیداند اما متاسفانه چنین کسانی هستند. آنها نیروی نظامی ایران را تروریست میخوانند و این اقدام را به عنوان گامی در جهت آزادی به جماعتی از مردم ایران میفروشند. این رویدادی تاسف انگیز است. باید با شعار صلح و دوستی و گفتگو و همدلی، میدان این بازی در عرصه داخلی را دگرگون کرد.
صدایی که به راستی صدای کل است، همانقدر که فضای داخلی را مطمئن میکند، در عرصه منطقهای و جهانی نیز، بستر تازهای خواهد گشود. اگر حقیقتاً خواهان مبارزه با آمریکا هستیم، امروز زبان مبارزه زبان جنگ و ستیز نیست، زبان صلح است. تنها صلح است که میتواند زبان گفتگوی ترامپ را الکن کند. بسترهای پذیرش آن را در عرصه جهانی و منطقهای کور کند.
@javadkashi
*************
سیاست میدان انباشت و کاربست قدرت است. اما قدرت مثل طلا نیست که در یک معدن ذخیره شده باشد. قدرت بازیگوشی است که در میدان جا به جا میشود و هر بار برای شکار کردنش، عزمی تازه باید ساخت. تامین خیر عمومی مردم در عرصه سیاست، نیازمند مردان و زنانی هوشمند و بازیگر است. نامداران شریف عرصه سیاسی، الزاماً به اعتبار ایستادگی روی حرفی که از اول زدهاند، نامدار نشدهاند. حرفهای تازه، خط مشیهای خلاقانه، و چرخش مسیر و دگرگون کردن میدان است که آنان را به قهرمانان ستودنی تبدیل میکند.
هیاهوهای ترامپ به تدریج خصومت آمیزتر میشود. از الصاق بلندیهای جولان به اسرائیل سخن میرود، سپاه پاسداران در فهرست نیروهای تروریست جای داده میشود و نخست وزیر اسرائیل در تبلیغات انتخاباتیاش، از الصاق مناطق تازهای از سرزمینهای اشغالی به خاک اسرائیل سخن میگوید. شاخ و شانه کشیدنهای جنگی فضای منطقه را آلوده و خطرناک میکند. ایران در نخستین واکنش خود، نیروهای نظامی مستقر آمریکا در منطقه تروریست میخواند و دولت آمریکا دولت حامی تروریسم بین الملل.
در این شرایط، چهره به چهره آمریکا ایستادن و همراه با بلندشدن صدای او در منطقه، فریاد کشیدن، چه مشکلی را حل خواهد کرد؟ ممکن است در لحظات نخست این سنخ واکنشها قابل درک و حتی پذیرفتنی باشد. اما در پیش گرفتن این سنخ واکنش به منزله استراتژی، ما را به کجا خواهد برد؟ فریاد کشیدن در مقابل فریاد به منزله یک استراتژی، میتواند از حد نمایشها و بلوفهای سیاسی بگذرد و آتشی برافروزد که در بهترین حالت، هیچ برندهای ندارد، آتشی برخواهد افروخت که همه در آن خواهند سوخت.
واقعیت تلخ آن است که ترامپ از افزون شدن آتش این جدال سود میبرد. او با این زبان، آمده است و شرایط زیست و باروری خود را در شیوع همین زبان جستجو میکند. اولین میوه شیرین شیوع این زبان را اسرائیل در منطقه خواهد چید. آنها به همین قدر هم کفایت نخواهند کرد. عرصه جهانی به تدریج به سوی تاریکی و خشونت پیش میرود. از میوهای که در این منطقه بچینند، ذخیرهای برای حرکت به سمت سایر مناطق جهان خواهند اندوخت.
صلح و گفتگو، باطل السحر طلسم منحوس خشونت و جنگ است. میتوان گوش به فریادهای آمریکا و دار و دسته ترامپ بست. کلام و مسیر و سخن تازه به میان آورد. تنها آمریکا را تا زمانی که با این زبان سخن میگوید، از دایره بیرون نهاد. اما در همه میدانهای منطقهای میتوان به منزله کارگزار صلح و دوستی وارد شد. میتوان فریاد کشید، اما به جای فریادهای خشونت بار، صلح را فریاد کشید و بستر سازی آمریکا برای جتگ و خشونت را در این منطقه از جهان به انزوا برد.
البته جهانیان باید باور کنند این چرخش پشتوانه دارد، یک استراتژی پایدار است و از سر ترس صورت نمیگیرد. آنچه برای این سخن پشتوانه قابل اعتماد ایجاد میکند، چرخش مسیر در عرصه داخلی است. باید پیش از هر چیز، نشان داد صدایی که از ایران بر میآید به نمایندگی از کل است. آنکه رو به روی جهان میایستد و سخن میگوید، نمیتواند برای اثباث نمایندگی خود، صرفاً به جمعیت بسیج شده در خیابان تکیه کند. آنها مستمراً مدعی وجود کسانی هستند که فرصت و جرات سخن گفتن ندارند اما امیدوارند به روزگار خشونت و جنگ. انها مدعی وجود کسانی هستند که کلافه و خستهاند و منتظر تحولی هر چند از طریق تحریم و فشار و جنگ. حد و اندازهاش را کسی نمیداند اما متاسفانه چنین کسانی هستند. آنها نیروی نظامی ایران را تروریست میخوانند و این اقدام را به عنوان گامی در جهت آزادی به جماعتی از مردم ایران میفروشند. این رویدادی تاسف انگیز است. باید با شعار صلح و دوستی و گفتگو و همدلی، میدان این بازی در عرصه داخلی را دگرگون کرد.
صدایی که به راستی صدای کل است، همانقدر که فضای داخلی را مطمئن میکند، در عرصه منطقهای و جهانی نیز، بستر تازهای خواهد گشود. اگر حقیقتاً خواهان مبارزه با آمریکا هستیم، امروز زبان مبارزه زبان جنگ و ستیز نیست، زبان صلح است. تنها صلح است که میتواند زبان گفتگوی ترامپ را الکن کند. بسترهای پذیرش آن را در عرصه جهانی و منطقهای کور کند.
@javadkashi
آنکه از اصلاحات سخن میگوید
************
آنکس که از اصلاحات هنوز سخن میگوید، باید در فکر تعریفی تازه از این مفهوم باشد. چهل سال از تجربه جمهوری اسلامی میگذرد. اصلاحات باید نشان دهد این تجربه را خوب جمع بندی کرده است. با جلب توجهات دوباره به صندوق آراء دردی درمان نمیشود. به رغم وجود همه شاخصهای بحرانی، باید صبور بود، سخن گفت، و اجازه داد مفاهیم بی اعتبار شده دوباره اعتبار پیدا کنند.
نظام سیاسی در تجربه چهل ساله خود، بر تحقق «اهداف مقدس یا نامقدس» استوار بوده است. تحقق بخشی به اهداف «مقدس»، غایات و مسیری پیش روی نظام ترسیم کرد و رهروانی را برگزید. از میان مردم کسانی به منزله رهروان راستین از همگان جدا شدند و رهسپار شدند. دیگران از سه حال خارج نبودند. یا مدافعان رفتن به سمت یک راه مقدس یا نامقدس دیگر بودند پس باید طرد و سرکوب میشدند. کسانی قانع نمیشدند و مخالف خوانی میکردند، باید تطمیع یا مرعوب میشدند و کسانی نیز چندان حال و حوصله طی مسیر مقدس یا نامقدس نداشتند. بیشتر میخواستند زندگی کنند. آنها باید تحقیر میشدند تا رهروان مسیر مقدس را وسوسه نکنند.
اصلاح طلبان خود از جمله منادیان یک راه مقدس بدیل بودند، طرد و سرکوب شدند تا رهروان راه مقدس پییشن، طی مسیر کنند.
هر چه گذشت، طی کنندگان مسیر مقدس کمتر و کمتر شدند و سیاستهای طرد و تحقیر و تطمیع بیشتر و بیشتر ضرورت پیدا کرد. اینک هم هزینههای طی مسیر مقدس بیش از حد توان و طاقت شده، هم سیاستهای طرد و تحقیر و تطمیع، پاسخگو نیست.
نام اصلاحات اگر بخواهند دوباره معنا پیدا کند، باید نشان دهد چرخشی را رقم خواهد زد. از رهروان راه مقدس بخواهد دست کم برای مدتی بایستند و دست از تعقیب اهداف مقدس بردارند. آن ره که میروند اگر بدون همراهی دیگران باشد، حتماً به کعبه نمیانجامد. همه مدعیان راههای دیگر را فراخوان کند، تا دوباره طرح ادعا کنند. از همه آنها بخواهد تا در اثبات راهی که پیش رو مینهند، دوباره سخن بگویند و قدرت اقناعی خود را به میان آورند. تبلیغات تحمیق کننده دیگر پاسخگو نیست، باید مخاطبان را اقناع کرد.
از آن همه مهمتر اما برقراری نسبت با کسانی است که میخواهند زندگی کنند آنها که اهل طی مسیر مقدس و نامقدس نیستند. همان کسانی که بهای طی شدن راههای مقدس و نامقدس را گاهی در فقر و بیکاری تجربه کردهاند، گاهی در تبعیض. گاهی در نادیده گرفته شدگی آن را فهم کردهاند گاه در دخالتهای فراوان در زندگی خصوصی. رهروان راههای مقدس یا نامقدس، برای توجیه راهی که میروند، زندگی را تحقیر کردند اما خود به بهای تنگ کردن زندگی مردم، به نحوی نامشروع به زندگی چسبیدند. امروز تنها بازگشت صادقانه به گسترش امکان زندگی همگان است که به حیات جمعی ما دوباره جان میبخشد.
پس از این بازگشت صادقانه میتوانیم از ضرورت طی مسیرهای گوناگون سخن بگوییم. آنچه در خدمت بسط و غنا و کیفیت بخشی به امکانهای زندگی جمعی نبود، به لانههای پرورش فساد و تباهی تبدیل شد. اگرچه در اصل مقدس بوده باشد.
@javadkashi
************
آنکس که از اصلاحات هنوز سخن میگوید، باید در فکر تعریفی تازه از این مفهوم باشد. چهل سال از تجربه جمهوری اسلامی میگذرد. اصلاحات باید نشان دهد این تجربه را خوب جمع بندی کرده است. با جلب توجهات دوباره به صندوق آراء دردی درمان نمیشود. به رغم وجود همه شاخصهای بحرانی، باید صبور بود، سخن گفت، و اجازه داد مفاهیم بی اعتبار شده دوباره اعتبار پیدا کنند.
نظام سیاسی در تجربه چهل ساله خود، بر تحقق «اهداف مقدس یا نامقدس» استوار بوده است. تحقق بخشی به اهداف «مقدس»، غایات و مسیری پیش روی نظام ترسیم کرد و رهروانی را برگزید. از میان مردم کسانی به منزله رهروان راستین از همگان جدا شدند و رهسپار شدند. دیگران از سه حال خارج نبودند. یا مدافعان رفتن به سمت یک راه مقدس یا نامقدس دیگر بودند پس باید طرد و سرکوب میشدند. کسانی قانع نمیشدند و مخالف خوانی میکردند، باید تطمیع یا مرعوب میشدند و کسانی نیز چندان حال و حوصله طی مسیر مقدس یا نامقدس نداشتند. بیشتر میخواستند زندگی کنند. آنها باید تحقیر میشدند تا رهروان مسیر مقدس را وسوسه نکنند.
اصلاح طلبان خود از جمله منادیان یک راه مقدس بدیل بودند، طرد و سرکوب شدند تا رهروان راه مقدس پییشن، طی مسیر کنند.
هر چه گذشت، طی کنندگان مسیر مقدس کمتر و کمتر شدند و سیاستهای طرد و تحقیر و تطمیع بیشتر و بیشتر ضرورت پیدا کرد. اینک هم هزینههای طی مسیر مقدس بیش از حد توان و طاقت شده، هم سیاستهای طرد و تحقیر و تطمیع، پاسخگو نیست.
نام اصلاحات اگر بخواهند دوباره معنا پیدا کند، باید نشان دهد چرخشی را رقم خواهد زد. از رهروان راه مقدس بخواهد دست کم برای مدتی بایستند و دست از تعقیب اهداف مقدس بردارند. آن ره که میروند اگر بدون همراهی دیگران باشد، حتماً به کعبه نمیانجامد. همه مدعیان راههای دیگر را فراخوان کند، تا دوباره طرح ادعا کنند. از همه آنها بخواهد تا در اثبات راهی که پیش رو مینهند، دوباره سخن بگویند و قدرت اقناعی خود را به میان آورند. تبلیغات تحمیق کننده دیگر پاسخگو نیست، باید مخاطبان را اقناع کرد.
از آن همه مهمتر اما برقراری نسبت با کسانی است که میخواهند زندگی کنند آنها که اهل طی مسیر مقدس و نامقدس نیستند. همان کسانی که بهای طی شدن راههای مقدس و نامقدس را گاهی در فقر و بیکاری تجربه کردهاند، گاهی در تبعیض. گاهی در نادیده گرفته شدگی آن را فهم کردهاند گاه در دخالتهای فراوان در زندگی خصوصی. رهروان راههای مقدس یا نامقدس، برای توجیه راهی که میروند، زندگی را تحقیر کردند اما خود به بهای تنگ کردن زندگی مردم، به نحوی نامشروع به زندگی چسبیدند. امروز تنها بازگشت صادقانه به گسترش امکان زندگی همگان است که به حیات جمعی ما دوباره جان میبخشد.
پس از این بازگشت صادقانه میتوانیم از ضرورت طی مسیرهای گوناگون سخن بگوییم. آنچه در خدمت بسط و غنا و کیفیت بخشی به امکانهای زندگی جمعی نبود، به لانههای پرورش فساد و تباهی تبدیل شد. اگرچه در اصل مقدس بوده باشد.
@javadkashi
Forwarded from 📚✏️ندای سیاست
Forwarded from 📚✏️ندای سیاست
کاشی.m4a
6.7 MB
Forwarded from بان - کارگاه اندیشه
🌐 این روزها با تراکم مشکلات گوناگون، سطح امید در جامعه به شدت کاهش یافته و ادامه این روند ما را با جامعهای مستأصل و فردگرا روبرو خواهد کرد. در چنین وضعیتی لازم است تا ما شهروندان بهجای «تماشاگر» بودن و صرفاً طرح این پرسش که: «چه خواهد شد؟»، «بازیکن» این میدان شده و از یکدیگر بپرسیم: «چه باید بکنیم؟»
#تیم_ملی_ایران طرحی با هدف #باهمسازی است که به دنبال راههایی برای ترویج مشارکت و بازیگری شهروندان در جامعه و افزایش همبستگی و سرمایه اجتماعی و نهایتاً ارتقای کیفیت زندگی ایرانیان است.
🔰 با توجه به استقبال از «تیم ملی ایران» در «شهرکتاب فرشته» و «خانه گفتمان شهر» این برنامه اینبار در «فرهنگسرای شفق» برگزار خواهد شد و پس از معرفی طرح از سوی کاوه گرایلی، استاد مصطفی ملکیان و دکتر جواد کاشی در مورد آن سخن خواهند گفت و نهایتاً پرسش و پاسخ با حاضرین انجام میشود.
⏰ جمعه ۲۰ اردیبهشت، ساعت ۴
لطفاً به موقع در محل حاضر باشید تا سر ۴ آغاز کنیم.
📍خ اسدآبادی، خ ۲۱، پارک شفق، آمفیتئاتر فرهنگسرای شفق
📡 دوستان با دغدغههای اجتماعی و فرهنگی خود را به این رویداد دعوت کنید.
به امید دیدار
•
@BaanVoice
#تیم_ملی_ایران طرحی با هدف #باهمسازی است که به دنبال راههایی برای ترویج مشارکت و بازیگری شهروندان در جامعه و افزایش همبستگی و سرمایه اجتماعی و نهایتاً ارتقای کیفیت زندگی ایرانیان است.
🔰 با توجه به استقبال از «تیم ملی ایران» در «شهرکتاب فرشته» و «خانه گفتمان شهر» این برنامه اینبار در «فرهنگسرای شفق» برگزار خواهد شد و پس از معرفی طرح از سوی کاوه گرایلی، استاد مصطفی ملکیان و دکتر جواد کاشی در مورد آن سخن خواهند گفت و نهایتاً پرسش و پاسخ با حاضرین انجام میشود.
⏰ جمعه ۲۰ اردیبهشت، ساعت ۴
لطفاً به موقع در محل حاضر باشید تا سر ۴ آغاز کنیم.
📍خ اسدآبادی، خ ۲۱، پارک شفق، آمفیتئاتر فرهنگسرای شفق
📡 دوستان با دغدغههای اجتماعی و فرهنگی خود را به این رویداد دعوت کنید.
به امید دیدار
•
@BaanVoice
امروز به مناسبت معرفی طرح مشاركتی اجتماعی و فرهنگی با عنوان «تيم ملی ايران »در فرهنگسرای شفق، از وجه استعاری فوتبال در سیاست سخن گفتم. به گمانم در مخيله سياسی امروز ما استعارههای معبد، كاخ، شبانی و ميدان بیسقف ايفای نقش میكنند. نشان دادم كه استعاره فوتبال از همه اين استعارهها بيشتر به فضيلت جامعه سياسی نزديک است.
فايل سخنرانی من در این نشست تقديم شده است.
@Javadkashi
فايل سخنرانی من در این نشست تقديم شده است.
@Javadkashi
غیر قابل پیش بینی است
******
«غیرقابل پیش بینی است». این روزها چنین عبارتی را در پاسخ به این سوال میشنویم: آیا جنگی در کار خواهد بود؟ من اما تصور میکنم این عبارت پاسخ به یک سوال دیگر هم هست: اگر جنگی دربگیرد، مردم چه خواهند کرد؟
از این نکته بگذریم که واقعاً جنگی در خواهد گرفت یا نه. بیاییم وضعیت پیچیده امروز را امکانی برای آزمون هستی جمعی خود قرار دهیم. واقعاً واکنش مردم در شرایط یک جنگ محتمل چه خواهد بود؟ حتماً گروهی دست به مقاومت میزنند. اما کمیت و کیفیت این گروه چه اندازه است؟ دیگران چه خواهند کرد؟ غیرقابل پیش بینی است و اهمیت بررسی این نکته کم اهمیتتر از اندیشیدن پیرامون احتمال وقوع جنگ نیست.
همه حکومتها باید برای روز جنگ آماده باشند و نیروهای آماده، ابزارهای جنگ و مهارتهای نظامی را به اندازه کافی بیاندوزند. اما همزمان با همه اینها کسب اعتماد از اینکه مردم چه خواهند کرد، از این همه مهمتر است. شاید بتوان بر اساس پیشرفتهای تکنولوژیک در حوزه نظامی و شناسایی نقاط ضعف و قدرت خود پیامدهای جنگ را پیش بینی کرد، اما کسب اعتماد از واکنش مردم به الگوهای دیگری نیازمند است.
پاسخ به این سوال که مردم چه خواهند کرد، همان قدر برای حکومت حائز اهمیت است که برای مردم، حتی برای نیروهای مخالف و منتقد سیاسی. اگر نتوان فردای وقوع یک جنگ محتمل را پیش بینی کرد، آنگاه باید در باره اصل هستی جمعی خود بازاندیشی کنیم. اگر همه خطرهای امروز نیز رفع شوند، باز هم باید این سوال را پیش روی خود بگذاریم و به آن بیاندیشیم. این پرسش، راه به یک پرسش کلی تر میبرد: اصولاً تا چه اندازه به منزله یک ما، وجود داریم. یک مای قابل اعتماد و اتکا در روزهای پر مخاطره؟
آنها که در شب تاریک یک کوهستان گم شدهاند، فریاد میزنند و با شنیدن پژواک صدای خود در کوهستان احساس آرامش میکنند. شنیدن پژواک صدای خود، کوهستان را به جایگاهی امن برای گمگشتگان تبدیل میکند. ما نیز کم و بیش، در چنین وضعیتی به سر میبریم. باید سخن بگوییم و منتظر پژواک صدای خود در میان مردم باشیم. اگر مردم صدایی را که شنیدند، بازتاب دادند، آنگاه میتوانیم از هستی جمعی خود مطمئن باشیم اما اگر سکوت بر کوهستان مردم حاکم است، باید نگران بود.
امروز بیش از همه روز، نیازمند بازگشایی فضای سیاسی هستیم. حتی برای آزمون موقت هم که شده باید در فضای سیاسی گشایش ایجاد کرد تا بتوانیم بازتاب صدای خود را بشنویم و از چند و چون واکنش مردم در یک روز پر مخاطره اطمینان کسب کنیم. مسدود کردن فضای سیاسی در چنین روزهایی مثل آن است که همه کوهها را با نمد بپوشانیم، و بعد در شب تاریک گمگشتگی منتظر پژواک صدای خود باشیم. هر چه فریاد بکشیم، سکوت دریافت میکنیم و سکوت در چنین شبهایی، وحشت بر وحشت خواهد افزود.
البته اگر فضا گشوده باشد، صداهای مختلف برخواهد خاست و کوهستان به پژواک در هم آمیخته صداهای گوناگون تبدیل خواهد شد. اما همان پژواک در هم آمیخته صداهای گوناگون، فضا را قابل اعتماد خواهد کرد. مهم نیست که نظرها متفاوتاند مهم این است که بستر احساس تعلق را گشودهایم و خورشید روشنایی بخش حیات سیاسی، همین احساس تعلق است. احساس تعلق با احساس وجود هر گروه آغاز میشود و آنگاه بستر احساس تعلق جمعی در یک موقعیت مخاطره آمیز است.
@javadkashi
******
«غیرقابل پیش بینی است». این روزها چنین عبارتی را در پاسخ به این سوال میشنویم: آیا جنگی در کار خواهد بود؟ من اما تصور میکنم این عبارت پاسخ به یک سوال دیگر هم هست: اگر جنگی دربگیرد، مردم چه خواهند کرد؟
از این نکته بگذریم که واقعاً جنگی در خواهد گرفت یا نه. بیاییم وضعیت پیچیده امروز را امکانی برای آزمون هستی جمعی خود قرار دهیم. واقعاً واکنش مردم در شرایط یک جنگ محتمل چه خواهد بود؟ حتماً گروهی دست به مقاومت میزنند. اما کمیت و کیفیت این گروه چه اندازه است؟ دیگران چه خواهند کرد؟ غیرقابل پیش بینی است و اهمیت بررسی این نکته کم اهمیتتر از اندیشیدن پیرامون احتمال وقوع جنگ نیست.
همه حکومتها باید برای روز جنگ آماده باشند و نیروهای آماده، ابزارهای جنگ و مهارتهای نظامی را به اندازه کافی بیاندوزند. اما همزمان با همه اینها کسب اعتماد از اینکه مردم چه خواهند کرد، از این همه مهمتر است. شاید بتوان بر اساس پیشرفتهای تکنولوژیک در حوزه نظامی و شناسایی نقاط ضعف و قدرت خود پیامدهای جنگ را پیش بینی کرد، اما کسب اعتماد از واکنش مردم به الگوهای دیگری نیازمند است.
پاسخ به این سوال که مردم چه خواهند کرد، همان قدر برای حکومت حائز اهمیت است که برای مردم، حتی برای نیروهای مخالف و منتقد سیاسی. اگر نتوان فردای وقوع یک جنگ محتمل را پیش بینی کرد، آنگاه باید در باره اصل هستی جمعی خود بازاندیشی کنیم. اگر همه خطرهای امروز نیز رفع شوند، باز هم باید این سوال را پیش روی خود بگذاریم و به آن بیاندیشیم. این پرسش، راه به یک پرسش کلی تر میبرد: اصولاً تا چه اندازه به منزله یک ما، وجود داریم. یک مای قابل اعتماد و اتکا در روزهای پر مخاطره؟
آنها که در شب تاریک یک کوهستان گم شدهاند، فریاد میزنند و با شنیدن پژواک صدای خود در کوهستان احساس آرامش میکنند. شنیدن پژواک صدای خود، کوهستان را به جایگاهی امن برای گمگشتگان تبدیل میکند. ما نیز کم و بیش، در چنین وضعیتی به سر میبریم. باید سخن بگوییم و منتظر پژواک صدای خود در میان مردم باشیم. اگر مردم صدایی را که شنیدند، بازتاب دادند، آنگاه میتوانیم از هستی جمعی خود مطمئن باشیم اما اگر سکوت بر کوهستان مردم حاکم است، باید نگران بود.
امروز بیش از همه روز، نیازمند بازگشایی فضای سیاسی هستیم. حتی برای آزمون موقت هم که شده باید در فضای سیاسی گشایش ایجاد کرد تا بتوانیم بازتاب صدای خود را بشنویم و از چند و چون واکنش مردم در یک روز پر مخاطره اطمینان کسب کنیم. مسدود کردن فضای سیاسی در چنین روزهایی مثل آن است که همه کوهها را با نمد بپوشانیم، و بعد در شب تاریک گمگشتگی منتظر پژواک صدای خود باشیم. هر چه فریاد بکشیم، سکوت دریافت میکنیم و سکوت در چنین شبهایی، وحشت بر وحشت خواهد افزود.
البته اگر فضا گشوده باشد، صداهای مختلف برخواهد خاست و کوهستان به پژواک در هم آمیخته صداهای گوناگون تبدیل خواهد شد. اما همان پژواک در هم آمیخته صداهای گوناگون، فضا را قابل اعتماد خواهد کرد. مهم نیست که نظرها متفاوتاند مهم این است که بستر احساس تعلق را گشودهایم و خورشید روشنایی بخش حیات سیاسی، همین احساس تعلق است. احساس تعلق با احساس وجود هر گروه آغاز میشود و آنگاه بستر احساس تعلق جمعی در یک موقعیت مخاطره آمیز است.
@javadkashi
راز بی رنگ شدن ایده دمکراسی
*********
ناسیونالیسم از راه میرسد، اما با دو صدا. یک صدا همان است که در حافظه تاریخی ما آشناست. یک روایت عام و همسان ساز است، و همراه با یک دولت اقتدارگرا و حتی نظامی سیطره پیدا میکند. اما ناسیونالیسم صرفاً آنی نیست که تجربهاش کردهایم. ناسیونالیسم در همان حال، بسترساز همه دمکراسیها و جوامع باز جهان امروز نیز بوده است. این صدای دوم به خلاف صدای اول نوید بخش یک آینده دمکراتیک توام با همزیستی و عدالت است. باید از همین امروز در مقابل بالا گرفتن صدای اول مقاومت کرد.
طرح ایده فدرالیسم توسط سید محمد خاتمی، واکنشهای متعددی برانگیخت. ضرورت دارد در باره مقصود اصلی ایشان از این ایده و پیامد فدرالیسم گفتگو کنیم. اما این ایده، نمونهای از طرح مساله ناسیونالیسم از سنخ صدای دوم است. ممکن است کسانی با اصل ایده فدرالیسم موافق نباشند، اما اگر قائل به مقاومت در مقابل بالاگرفتن ایده ناسیونالیسم اقتدارگرایانه هستند، باید ابتکار عمل را به دست بگیرند و مقصود آقای خاتمی را به زبان دیگر، و نام گذاری دیگر بیان کنند.
اهمیت روایت آقای خاتمی به چند و چون فدرالیسم خلاصه نمیشود، اهمیت آن در عرضه تصویری کثرت گرا از خود ایرانی است. این تصویر را باید تولید کرد. ایرانی بودن یک نام است، و اگر قرار باشد این نام، همه کثرتهای عدیده در ایران را در یک پوست بگنجاند و همه را همرنگ و هم ریشه کند، به صدای اول کمک کرده است و باید از آن به خدا پناه برد. اگر ایرانی بودن یک نام کلی و همشکل کننده همه اشکال متنوع زندگی در ایران است، آنگاه نباید نامی از دمکراسی برد مگر به قصد فریب.
صدای اول ناسیونالیسم، از بالا، توسط یکی دو روشنفکر ساخته میشد، و توسط رسانهها توزیع میشد. آنگاه از همه خواسته میشد به همان لباسی درآیند که در مرکز برای قامت شان دوخته شده است. صدای دوم ناسیونالیسم رفتاری معکوس دارد. میخواهد در پایین، نوای زندگی را در گونههای متعدد و متنوع و با ملودیهای رنگارنگ درک کنیم، آنگاه از درآمیختن این ملودیها به یک سمفونی گوش نواز بیاندیشیم. گوشمان در سیاست به موسیقی مونوفونیک و تک صدایی عادت کرده است، باید به نوای چند صدا بیاندیشیم.
به نظرم آقای خاتمی راز بی رنگ شدن ایده دمکراسی خواهی را دریافته است. دمکراسی خواهی پیشترها، در بستر درکی تک صدایی از هویت ملی ساخته شد. حاصل منحصر شدن سودمندیهای آن برای گروه اندکی در تهران و شهرهای بزرگ بود و اکثریت گروههای اجتماعی چیزی از طعم آن نچشیدند. حال احیای ایده دمکراسی مستلزم درکی چند صدا از هویت ملی است. حال اگر ایده فدرالیسم کفایت این کار را ندارد، به یک ایده جانشین بیاندیشیم.
@javadkashi
*********
ناسیونالیسم از راه میرسد، اما با دو صدا. یک صدا همان است که در حافظه تاریخی ما آشناست. یک روایت عام و همسان ساز است، و همراه با یک دولت اقتدارگرا و حتی نظامی سیطره پیدا میکند. اما ناسیونالیسم صرفاً آنی نیست که تجربهاش کردهایم. ناسیونالیسم در همان حال، بسترساز همه دمکراسیها و جوامع باز جهان امروز نیز بوده است. این صدای دوم به خلاف صدای اول نوید بخش یک آینده دمکراتیک توام با همزیستی و عدالت است. باید از همین امروز در مقابل بالا گرفتن صدای اول مقاومت کرد.
طرح ایده فدرالیسم توسط سید محمد خاتمی، واکنشهای متعددی برانگیخت. ضرورت دارد در باره مقصود اصلی ایشان از این ایده و پیامد فدرالیسم گفتگو کنیم. اما این ایده، نمونهای از طرح مساله ناسیونالیسم از سنخ صدای دوم است. ممکن است کسانی با اصل ایده فدرالیسم موافق نباشند، اما اگر قائل به مقاومت در مقابل بالاگرفتن ایده ناسیونالیسم اقتدارگرایانه هستند، باید ابتکار عمل را به دست بگیرند و مقصود آقای خاتمی را به زبان دیگر، و نام گذاری دیگر بیان کنند.
اهمیت روایت آقای خاتمی به چند و چون فدرالیسم خلاصه نمیشود، اهمیت آن در عرضه تصویری کثرت گرا از خود ایرانی است. این تصویر را باید تولید کرد. ایرانی بودن یک نام است، و اگر قرار باشد این نام، همه کثرتهای عدیده در ایران را در یک پوست بگنجاند و همه را همرنگ و هم ریشه کند، به صدای اول کمک کرده است و باید از آن به خدا پناه برد. اگر ایرانی بودن یک نام کلی و همشکل کننده همه اشکال متنوع زندگی در ایران است، آنگاه نباید نامی از دمکراسی برد مگر به قصد فریب.
صدای اول ناسیونالیسم، از بالا، توسط یکی دو روشنفکر ساخته میشد، و توسط رسانهها توزیع میشد. آنگاه از همه خواسته میشد به همان لباسی درآیند که در مرکز برای قامت شان دوخته شده است. صدای دوم ناسیونالیسم رفتاری معکوس دارد. میخواهد در پایین، نوای زندگی را در گونههای متعدد و متنوع و با ملودیهای رنگارنگ درک کنیم، آنگاه از درآمیختن این ملودیها به یک سمفونی گوش نواز بیاندیشیم. گوشمان در سیاست به موسیقی مونوفونیک و تک صدایی عادت کرده است، باید به نوای چند صدا بیاندیشیم.
به نظرم آقای خاتمی راز بی رنگ شدن ایده دمکراسی خواهی را دریافته است. دمکراسی خواهی پیشترها، در بستر درکی تک صدایی از هویت ملی ساخته شد. حاصل منحصر شدن سودمندیهای آن برای گروه اندکی در تهران و شهرهای بزرگ بود و اکثریت گروههای اجتماعی چیزی از طعم آن نچشیدند. حال احیای ایده دمکراسی مستلزم درکی چند صدا از هویت ملی است. حال اگر ایده فدرالیسم کفایت این کار را ندارد، به یک ایده جانشین بیاندیشیم.
@javadkashi
چههاست در سر این قطره محال اندیش
**********
ارجاع تصمیم گیری در باره مساله ما و آمریکا به یک رفراندم، و کسب تکلیف کردن از مردم، نقطه عطفی در تاریخ حیات جمهوری اسلامی خواهد بود. چنین اقدامی، برای دههها، حیات سیاسی در ایران را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. پیامدهای برگزاری یک رفراندم هم پیامدهای کوتاه مدت خواهد داشت و هم پیامدهای دراز مدت. اما پیامدهای کوتاه مدت آن به گمانم به شرح زیر خواهند بود:
اول: یکباره اذهان را از تعقیب نگران کننده خبرهایی که مرتب از خارج به گوش میرسد، به داخل معطوف خواهد کرد. از حیث روانی، این وضعیت در همه عرصههای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سرانجام سیاسی تاثیر خواهد گذاشت.
دوم: فضای بین المللی را به شدت متاثر خواهد کرد. روند افزایش فشارها را فاقد مشروعیت خواهد کرد و چشمها را در عرصه جهانی متوجه رویداد بزرگی خواهد کرد که در داخل کشور اتفاق خواهد افتاد.
سوم: داستان جدا کردن نظام سیاسی از مردم، معنای خود را به کلی از دست خواهد داد. تصمیمی که مردم در این زمینه خواهند گرفت، یک تصمیم ملی قلمداد خواهد شد.
چهارم: نظام سیاسی در فرایند اجرایی کردن تصمیمی که مردم به طور مستقیم گرفتهاند، با قدرت و مشروعیتی صد چندان عمل خواهد کرد.
پنجم: با اطمینان میتوان گفت، مردم خود مسئولیت پیامدهای هر تصمیمی را که گرفتهاند بر عهده خواهند گرفت.
اما برگزاری یک رفراندم، پیامد دراز مدتی هم خواهد داشت که چه بسا، به مراتب مهمتر از پیامدهای کوتاه مدت آن باشد. فراموش نکنیم رفراندم یک انتخابات ساده نیست. مردم در چنین انتخاباتی نمایندگان خود را انتخاب نمیکنند تا برایشان تصمیم بگیرند. آنطور که مثلاً در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و شوراها جاری است. مردم خود مستقیماً تصمیم میگیرند. اتخاذ تصمیم از سوی مردم، نقطه عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی خواهد بود که چندین دهه آثار روانیاش در عرصه عمومی جاری خواهد ماند. تصمیم گیری مستقیم مردم در یک رویداد دورانساز، تصور مردم از خود، از نظام سیاسی، و رابطهشان با مسئولین سیاسی را دگرگون خواهد کرد.
در دمکراسیها چارهای جز نمایندگی نیست. اما رابطه سیاسی مبتنی بر نمایندگی، همواره این بدگمانی را ایجاد میکند که نمایندگان در نهایت خواست و تمنیات خود را تعقیب میکنند نه آنچه را مردم میخواهند. لاجرم سیاست ورزی منحصر شده در الگوی نمایندگی مردم را در کشورهای غربی سیاست گریز میکند اما در ایران، مساله سیاست گریزی نیست. مساله تمایز تاریخی دولت ملت است. مردم اگر از نمایندگان خود خیری نبینند، به تدریج به این نتیجه میرسند که انتخابات مراسمی برای فریب آنهاست پس بهتر است برای پیشبرد تمنیات خود، راه دیگری اختیار کنند. در خوش بینانه ترین شرایط، به فکر آشوب میافتند یا منتظر نادری میمانند و در بدترین شرایط، در انتظار اسکندری میمانند که همه چیز را ویران کند.
برگزاری هر از گاهی رفراندم، و ورود مستقیم مردم به عرصه تصمیم گیری، یکباره همه چیز را دگرگون خواهد کرد. نفرتهای انباشته، خشمهای فروخفته، بدگمانیها و آرزوهای خطرناک، رخت بر میبندند و مردم سر و چشم خود را متوجه داخل میکنند و بسترهای پر نیرویی برای اعاده و احیای خویشتن ملی ما فراهم خواهد شد.
به نظرم برگزاری یک رفراندم در ایران، تنها امکان تبدیل کردن تهدیدهای امروز به فرصتهای بزرگ و گرانبار است. کاش چنین میشد.
@javadkashi
**********
ارجاع تصمیم گیری در باره مساله ما و آمریکا به یک رفراندم، و کسب تکلیف کردن از مردم، نقطه عطفی در تاریخ حیات جمهوری اسلامی خواهد بود. چنین اقدامی، برای دههها، حیات سیاسی در ایران را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. پیامدهای برگزاری یک رفراندم هم پیامدهای کوتاه مدت خواهد داشت و هم پیامدهای دراز مدت. اما پیامدهای کوتاه مدت آن به گمانم به شرح زیر خواهند بود:
اول: یکباره اذهان را از تعقیب نگران کننده خبرهایی که مرتب از خارج به گوش میرسد، به داخل معطوف خواهد کرد. از حیث روانی، این وضعیت در همه عرصههای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سرانجام سیاسی تاثیر خواهد گذاشت.
دوم: فضای بین المللی را به شدت متاثر خواهد کرد. روند افزایش فشارها را فاقد مشروعیت خواهد کرد و چشمها را در عرصه جهانی متوجه رویداد بزرگی خواهد کرد که در داخل کشور اتفاق خواهد افتاد.
سوم: داستان جدا کردن نظام سیاسی از مردم، معنای خود را به کلی از دست خواهد داد. تصمیمی که مردم در این زمینه خواهند گرفت، یک تصمیم ملی قلمداد خواهد شد.
چهارم: نظام سیاسی در فرایند اجرایی کردن تصمیمی که مردم به طور مستقیم گرفتهاند، با قدرت و مشروعیتی صد چندان عمل خواهد کرد.
پنجم: با اطمینان میتوان گفت، مردم خود مسئولیت پیامدهای هر تصمیمی را که گرفتهاند بر عهده خواهند گرفت.
اما برگزاری یک رفراندم، پیامد دراز مدتی هم خواهد داشت که چه بسا، به مراتب مهمتر از پیامدهای کوتاه مدت آن باشد. فراموش نکنیم رفراندم یک انتخابات ساده نیست. مردم در چنین انتخاباتی نمایندگان خود را انتخاب نمیکنند تا برایشان تصمیم بگیرند. آنطور که مثلاً در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و شوراها جاری است. مردم خود مستقیماً تصمیم میگیرند. اتخاذ تصمیم از سوی مردم، نقطه عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی خواهد بود که چندین دهه آثار روانیاش در عرصه عمومی جاری خواهد ماند. تصمیم گیری مستقیم مردم در یک رویداد دورانساز، تصور مردم از خود، از نظام سیاسی، و رابطهشان با مسئولین سیاسی را دگرگون خواهد کرد.
در دمکراسیها چارهای جز نمایندگی نیست. اما رابطه سیاسی مبتنی بر نمایندگی، همواره این بدگمانی را ایجاد میکند که نمایندگان در نهایت خواست و تمنیات خود را تعقیب میکنند نه آنچه را مردم میخواهند. لاجرم سیاست ورزی منحصر شده در الگوی نمایندگی مردم را در کشورهای غربی سیاست گریز میکند اما در ایران، مساله سیاست گریزی نیست. مساله تمایز تاریخی دولت ملت است. مردم اگر از نمایندگان خود خیری نبینند، به تدریج به این نتیجه میرسند که انتخابات مراسمی برای فریب آنهاست پس بهتر است برای پیشبرد تمنیات خود، راه دیگری اختیار کنند. در خوش بینانه ترین شرایط، به فکر آشوب میافتند یا منتظر نادری میمانند و در بدترین شرایط، در انتظار اسکندری میمانند که همه چیز را ویران کند.
برگزاری هر از گاهی رفراندم، و ورود مستقیم مردم به عرصه تصمیم گیری، یکباره همه چیز را دگرگون خواهد کرد. نفرتهای انباشته، خشمهای فروخفته، بدگمانیها و آرزوهای خطرناک، رخت بر میبندند و مردم سر و چشم خود را متوجه داخل میکنند و بسترهای پر نیرویی برای اعاده و احیای خویشتن ملی ما فراهم خواهد شد.
به نظرم برگزاری یک رفراندم در ایران، تنها امکان تبدیل کردن تهدیدهای امروز به فرصتهای بزرگ و گرانبار است. کاش چنین میشد.
@javadkashi
خدا هم جبروتی ندارد
******
اولین واکنش مردم پس از شنیدن خبر ماجرای جنایت بار آقای نجفی حیرت بود. اما تردید نکنید به سرعت فراموش میشود. این اولین حادثهای نبود که حیرت مردم را بر میانگیزد. سالهاست که خبر میرسد فلان استاد دانشگاه، فلان مدیر ارشد دستگاههای اجرایی، فلان شخصیت روحانی چنین و چنان کرد. مردم در حیرت فرومیروند اما بعد از مدتی کوتاه همه چیز فراموش میشود. فراموشی واکنش طبیعی مردم برای دوام آوردن است. چیزی در این دیار فروریخته و مردم نمیخواهند آن را ببینند. حق هم دارند.
جامعه وقتی سر پاست که یک روحانی از درون خود را تحت فشار و نظارت مییابد، ناخودآگاه چنان رفتار میکند و سخن میگوید که مقتضی یک شخصیت روحانی است شخصیتی که از قدرت و ثروت دنیا چشم پوشیده است. یک استاد دانشگاه هم خود را از درون تحت فشار مییابد و به ناچار چنان عمل میکند که مقتضی یک شخصیت نخبه علمی است. یک شخصیت سیاسی همه رفتارها و گفتارهای خود را تحت فشار و نظارت درونی مییابد. به ناچار چنان رفتار میکند که از متولیان امور عمومی انتظار میرود. ماجرا به همین سنخ از شخصیتها محدود نمیشود، پدر در درون خانواده هم خود را تحت فشار درونی مییابد، مامور ساده شهرداری نیز.
جامعه وقتی سرپاست، مردم احساس اعتماد میکنند، احساس امنیت عمیق درونی. در یک جامعه سرپا، همه ذخائر و نمادهای اجتماعی و فرهنگی نیز زنده و شاداباند. حتی خداوند به شرط وجود یک جامعه سر پا، در موقعیت پر جلال و جبروت، هستی بخش است و مهرورز و نقطه اعتماد و اتکای هستی شناختی مردم.
در جامعه فروریخته اما، هیچ کس از درون خود را تحت هیچ فشاری نمییابد. از هر کس هر کاری ممکن است. میبینی آنها که لباس والایی و نخبگی پوشیدهاند، یکباره همانند اراذل و اوباش ظاهر میشوند و ای بسا، باید از نخبگان به کسانی پناه برد که به ناروا اراذل و اوباش خوانده شدهاند. در وضعیتهایی اینچنین، همه هم عاملاند و هم قربانی. امیال و منافع شخصی غلیان میکند و مثل آبی که به بنیاد ساختمانی نفوذ کرده همه چیز را در گذر زمان پوک و بی معنا میکند.
خدا هم در چنین وضعیتی جلال و جبروتی ندارد. لباس مندرسی بر تن دارد و مثل من و تو بیچاره است و در کوچه و بازار میچرخد.
در علوم سیاسی، چنین وضعیتی را فروریختن اقتدارات اجتماعی و سیاسی مینامند. جامعه فاقد اقتدار لازم شده است. در مرزهای خطرناک ظهور گرایشات و رفتارهای پیشاسیاسی است. پیمانهای مدنی اعتبار خود را از دست دادهاند، ارزشهای دینی نیز به اندازه کافی توانایی زنده نگاه داشتن وجدانهای فردی و اجتماعی را ندارند. هیچ کس در هیج کجا، به اعتبار موقعیتی که احراز کرده، خود را تحت فشار درونی نمییابد. تنها باید آرزو کرد افراد به طور شخصی، از وجدانهای بیدار بهرهمند باشند.
ظاهراً فریاد رسی که نیست. متولیان امور به نام دین به ویران سازی جامعه مشغولند و روشنفکران هم غافل. مردم خوب است که زود فراموش میکنند. بلایی به سرشان آمده، ترجیح میدهند خیلی به آن خیره نمانند. حیرت میکنند اما خیلی زود رو بر میگردانند و به زندگی متعارف خود میچسبند. مردم از حیث اجتماعی شباهت فراوانی به بی خانمانها دارند، اما چون وضعیتی همگانی است، آن را طبیعی میانگارند.
@javadkashi
******
اولین واکنش مردم پس از شنیدن خبر ماجرای جنایت بار آقای نجفی حیرت بود. اما تردید نکنید به سرعت فراموش میشود. این اولین حادثهای نبود که حیرت مردم را بر میانگیزد. سالهاست که خبر میرسد فلان استاد دانشگاه، فلان مدیر ارشد دستگاههای اجرایی، فلان شخصیت روحانی چنین و چنان کرد. مردم در حیرت فرومیروند اما بعد از مدتی کوتاه همه چیز فراموش میشود. فراموشی واکنش طبیعی مردم برای دوام آوردن است. چیزی در این دیار فروریخته و مردم نمیخواهند آن را ببینند. حق هم دارند.
جامعه وقتی سر پاست که یک روحانی از درون خود را تحت فشار و نظارت مییابد، ناخودآگاه چنان رفتار میکند و سخن میگوید که مقتضی یک شخصیت روحانی است شخصیتی که از قدرت و ثروت دنیا چشم پوشیده است. یک استاد دانشگاه هم خود را از درون تحت فشار مییابد و به ناچار چنان عمل میکند که مقتضی یک شخصیت نخبه علمی است. یک شخصیت سیاسی همه رفتارها و گفتارهای خود را تحت فشار و نظارت درونی مییابد. به ناچار چنان رفتار میکند که از متولیان امور عمومی انتظار میرود. ماجرا به همین سنخ از شخصیتها محدود نمیشود، پدر در درون خانواده هم خود را تحت فشار درونی مییابد، مامور ساده شهرداری نیز.
جامعه وقتی سرپاست، مردم احساس اعتماد میکنند، احساس امنیت عمیق درونی. در یک جامعه سرپا، همه ذخائر و نمادهای اجتماعی و فرهنگی نیز زنده و شاداباند. حتی خداوند به شرط وجود یک جامعه سر پا، در موقعیت پر جلال و جبروت، هستی بخش است و مهرورز و نقطه اعتماد و اتکای هستی شناختی مردم.
در جامعه فروریخته اما، هیچ کس از درون خود را تحت هیچ فشاری نمییابد. از هر کس هر کاری ممکن است. میبینی آنها که لباس والایی و نخبگی پوشیدهاند، یکباره همانند اراذل و اوباش ظاهر میشوند و ای بسا، باید از نخبگان به کسانی پناه برد که به ناروا اراذل و اوباش خوانده شدهاند. در وضعیتهایی اینچنین، همه هم عاملاند و هم قربانی. امیال و منافع شخصی غلیان میکند و مثل آبی که به بنیاد ساختمانی نفوذ کرده همه چیز را در گذر زمان پوک و بی معنا میکند.
خدا هم در چنین وضعیتی جلال و جبروتی ندارد. لباس مندرسی بر تن دارد و مثل من و تو بیچاره است و در کوچه و بازار میچرخد.
در علوم سیاسی، چنین وضعیتی را فروریختن اقتدارات اجتماعی و سیاسی مینامند. جامعه فاقد اقتدار لازم شده است. در مرزهای خطرناک ظهور گرایشات و رفتارهای پیشاسیاسی است. پیمانهای مدنی اعتبار خود را از دست دادهاند، ارزشهای دینی نیز به اندازه کافی توانایی زنده نگاه داشتن وجدانهای فردی و اجتماعی را ندارند. هیچ کس در هیج کجا، به اعتبار موقعیتی که احراز کرده، خود را تحت فشار درونی نمییابد. تنها باید آرزو کرد افراد به طور شخصی، از وجدانهای بیدار بهرهمند باشند.
ظاهراً فریاد رسی که نیست. متولیان امور به نام دین به ویران سازی جامعه مشغولند و روشنفکران هم غافل. مردم خوب است که زود فراموش میکنند. بلایی به سرشان آمده، ترجیح میدهند خیلی به آن خیره نمانند. حیرت میکنند اما خیلی زود رو بر میگردانند و به زندگی متعارف خود میچسبند. مردم از حیث اجتماعی شباهت فراوانی به بی خانمانها دارند، اما چون وضعیتی همگانی است، آن را طبیعی میانگارند.
@javadkashi
فراخوان مجدد طبقه متوسط
**********
ده سال از انتخابات سال 1388 و رویدادهای تاریخی پس از آن میگذرد. کسانی آن را جنبش سبز خواندند و کسانی با نام فتنه از آن یاد کردند. هر آنچه بود اما یک نکته مسلم است: آن رویداد نقطه عطفی در نقش آفرینی طبقه متوسط شهری در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران بود. طبقه متوسط مدرن با تحمل شکست، کم کم از فاعلیت خود ناامید شد. اگر هم امیدی در دل داشت، در یکی دو انتخابات بعدی از دست داد. نظام گویی این طبقه را شکست داد. به آنها ثابت کرد قادر نیستند یک نقش آفرین موثر در فضای سیاسی کشور باشند. باید با خواستها و تمنیات خود به حاشیه برود. در میدان نزاع یک طرف غلبه کرد، اما به قول هگل فقط تاریخ میدانست همانکه غالب است، مغلوب هم هست.
نطفه فعلیت سیاسی این طبقه، در نیمه دوم دهه شصت منعقد شد. به دنیا آمد و به سرعت بزرگ و بزرگتر شد. در انتخابات سال 1376 در اوج جوانی و نشاط ایفای نقش کرد. اما رویدادهای پس از انتخابات 88 این طبقه را زخمی کرد. در یکی دو انتخابات بعد، تلاش برای احیای مجدد حیات سیاسی این طبقه چندان نتیجه نداد و امروز وضعیت نگران کنندهای دارد
اصلاح طلبان به شدت آسیب دیدند. آنها به اعتبار ظهور طبقه متوسط شهری معنا دار بودند. استیلای احساس شکست بر طبقه متوسط، اصلاح طلبان را دچار چند شاخگی و گسیختگی کرد. کلمات و مفاهیم و آموزههاشان سرد شد. دنیای مشترکشان از دست رفت. کار به نسلهای بعدی رسید که وفادار به هیچ جهان مشترکی نبودند. نام اصلاحات مستمسکی بود برای تامین منافع شخصیشان.
روشنفکران و صاحب نظران و نویسندگان، عموماً سخنگویان وابسته به طبقه متوسط شهریاند. وقتی طبقه متوسط با سخنگویانش، زنده است، میتواند دیگر گروههای اجتماعی را خطاب کند و به این ترتیب، جامعه در کلیت خود، رویت پذیر شود. امروز با گسیختگی طبقه متوسط، روشنفکران و صاحب نظران نیز نمیدانند چه میگویند. تازه میفهمند قدرت کلام و سخنشان، به تواناییهای شخصیشان کمتر ربط داشت، همه چیز به میدانی ارتباط داشت که آنها در آن حاضر بودند. آن میدان اما گویی از دست رفته است و سخن دیگر هیچ انرژی خلق نمیکند.
نظام سیاسی در کلیت خود نیز به شدت آسیب دید. طبقه متوسط شهری، حلقه ارتباطی مهم نظام با کلیت جامعه سیاسی است. ارسطو در دوره یونانیان میگفت که طبقه متوسط موجب ثبات اجتماعی و سیاسی است حلقه وصلی است که میتواند گروههای گوناگون اجتماعی را با یکدیگر متصل نگاه دارد. ده سال از حوادث پس از انتخابات هشتاد و هشت میگذرد، و طی این ده سال، هیچ برنامه اقدامی در کشور رو به پیش نیست. همه چیز در معرض عقب رفت و زوال است. نظام سیاسی بیش از پیش، تحت فشار بین المللی واقع شده است. بیشتر و بیشتر، متهم میشود و تهدید. تهدیدها افزایش پیدا میکنند اما هیچ معلوم نیست مردم در مقابل این فشار و تهدیدها چطور میاندیشند و چه واکنشی در راه است. ده سال است که از آن حوادث میگذرد، و نظام سیاسی با ظهور صورتهای تازهای از جنبشهای اجتماعی مواجه میشود که به سادگی نمیتوان به شیوه عادت شده پیشین با آنها مواجه شد. مساله فقط به نظام سیاسی هم منحصر نیست. تحلیل گران و روشنفکران نیز، چندان تحلیل روشنی از حوادث ندارند. اگر هم دارند، به خودشان مربوط میشود قدرت اقناع و همراهی دیگران را از دست دادهاند. همه انگار به یک فضای تاریک پرتاب شدهایم.
بازیگران اصلاح طلب، و بازیگران جبهه مخالف و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی هر کدام چیزی در باره حوادث پس از انتخابات هشتاد و هشت میگویند. هر کس، به مقصرانی در جبهه روبرو اشاره میکند. اما چه تفاوتی میکند، مهم این است که همه از شکست فعلیت سیاسی طبقه متوسط شهری آسیب دیدهاند. حال سرنوشت ما را چه مولفههایی رقم میزند؟ در وضعیتی به سر میبریم که یکسوی آن، نیروهای نظامی ایران هستند و سوی دیگرش ناوگانهای آمریکایی. وضعیتی که یکسوی آن نهادهای امنیتیاند و سوی دیگرش اقشار حاشیه و فرودست، وضعیت خطرناکی است. چرا که هیچ کس در چنین میدانی، نمیاندیشد، هیچ کس ارزیابی نمیکند، همه سر در امکان اقدام و عملی تازه دارند. هیچ عامل توازن بخشی وجود ندارد. میدانی برای گفتگو گشوده نیست.
جمهوری اسلامی میتوانست از همان روز نخست، فعلیت سیاسی طبقه متوسط شهری را یک دستاورد به حساب آورد نه یک تهدید. میتوانست بازی آنها در عرصه سیاست را به رسمیت بشناسد. حتی با تشکل یابیهای حزبی به آنها حریم امن ببخشد. دست کم میتوانست بعد از شکست رویدادهای پس از هشتاد و هشت، یکسره به آنها توهین نکند. تحقیرشان نکند. حال هم برای بیرون رفتن از این فضای تاریک، راهی جز فراخوان مجدد این طبقه به عرصه سیاست نیست.
@javadkashi
**********
ده سال از انتخابات سال 1388 و رویدادهای تاریخی پس از آن میگذرد. کسانی آن را جنبش سبز خواندند و کسانی با نام فتنه از آن یاد کردند. هر آنچه بود اما یک نکته مسلم است: آن رویداد نقطه عطفی در نقش آفرینی طبقه متوسط شهری در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران بود. طبقه متوسط مدرن با تحمل شکست، کم کم از فاعلیت خود ناامید شد. اگر هم امیدی در دل داشت، در یکی دو انتخابات بعدی از دست داد. نظام گویی این طبقه را شکست داد. به آنها ثابت کرد قادر نیستند یک نقش آفرین موثر در فضای سیاسی کشور باشند. باید با خواستها و تمنیات خود به حاشیه برود. در میدان نزاع یک طرف غلبه کرد، اما به قول هگل فقط تاریخ میدانست همانکه غالب است، مغلوب هم هست.
نطفه فعلیت سیاسی این طبقه، در نیمه دوم دهه شصت منعقد شد. به دنیا آمد و به سرعت بزرگ و بزرگتر شد. در انتخابات سال 1376 در اوج جوانی و نشاط ایفای نقش کرد. اما رویدادهای پس از انتخابات 88 این طبقه را زخمی کرد. در یکی دو انتخابات بعد، تلاش برای احیای مجدد حیات سیاسی این طبقه چندان نتیجه نداد و امروز وضعیت نگران کنندهای دارد
اصلاح طلبان به شدت آسیب دیدند. آنها به اعتبار ظهور طبقه متوسط شهری معنا دار بودند. استیلای احساس شکست بر طبقه متوسط، اصلاح طلبان را دچار چند شاخگی و گسیختگی کرد. کلمات و مفاهیم و آموزههاشان سرد شد. دنیای مشترکشان از دست رفت. کار به نسلهای بعدی رسید که وفادار به هیچ جهان مشترکی نبودند. نام اصلاحات مستمسکی بود برای تامین منافع شخصیشان.
روشنفکران و صاحب نظران و نویسندگان، عموماً سخنگویان وابسته به طبقه متوسط شهریاند. وقتی طبقه متوسط با سخنگویانش، زنده است، میتواند دیگر گروههای اجتماعی را خطاب کند و به این ترتیب، جامعه در کلیت خود، رویت پذیر شود. امروز با گسیختگی طبقه متوسط، روشنفکران و صاحب نظران نیز نمیدانند چه میگویند. تازه میفهمند قدرت کلام و سخنشان، به تواناییهای شخصیشان کمتر ربط داشت، همه چیز به میدانی ارتباط داشت که آنها در آن حاضر بودند. آن میدان اما گویی از دست رفته است و سخن دیگر هیچ انرژی خلق نمیکند.
نظام سیاسی در کلیت خود نیز به شدت آسیب دید. طبقه متوسط شهری، حلقه ارتباطی مهم نظام با کلیت جامعه سیاسی است. ارسطو در دوره یونانیان میگفت که طبقه متوسط موجب ثبات اجتماعی و سیاسی است حلقه وصلی است که میتواند گروههای گوناگون اجتماعی را با یکدیگر متصل نگاه دارد. ده سال از حوادث پس از انتخابات هشتاد و هشت میگذرد، و طی این ده سال، هیچ برنامه اقدامی در کشور رو به پیش نیست. همه چیز در معرض عقب رفت و زوال است. نظام سیاسی بیش از پیش، تحت فشار بین المللی واقع شده است. بیشتر و بیشتر، متهم میشود و تهدید. تهدیدها افزایش پیدا میکنند اما هیچ معلوم نیست مردم در مقابل این فشار و تهدیدها چطور میاندیشند و چه واکنشی در راه است. ده سال است که از آن حوادث میگذرد، و نظام سیاسی با ظهور صورتهای تازهای از جنبشهای اجتماعی مواجه میشود که به سادگی نمیتوان به شیوه عادت شده پیشین با آنها مواجه شد. مساله فقط به نظام سیاسی هم منحصر نیست. تحلیل گران و روشنفکران نیز، چندان تحلیل روشنی از حوادث ندارند. اگر هم دارند، به خودشان مربوط میشود قدرت اقناع و همراهی دیگران را از دست دادهاند. همه انگار به یک فضای تاریک پرتاب شدهایم.
بازیگران اصلاح طلب، و بازیگران جبهه مخالف و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی هر کدام چیزی در باره حوادث پس از انتخابات هشتاد و هشت میگویند. هر کس، به مقصرانی در جبهه روبرو اشاره میکند. اما چه تفاوتی میکند، مهم این است که همه از شکست فعلیت سیاسی طبقه متوسط شهری آسیب دیدهاند. حال سرنوشت ما را چه مولفههایی رقم میزند؟ در وضعیتی به سر میبریم که یکسوی آن، نیروهای نظامی ایران هستند و سوی دیگرش ناوگانهای آمریکایی. وضعیتی که یکسوی آن نهادهای امنیتیاند و سوی دیگرش اقشار حاشیه و فرودست، وضعیت خطرناکی است. چرا که هیچ کس در چنین میدانی، نمیاندیشد، هیچ کس ارزیابی نمیکند، همه سر در امکان اقدام و عملی تازه دارند. هیچ عامل توازن بخشی وجود ندارد. میدانی برای گفتگو گشوده نیست.
جمهوری اسلامی میتوانست از همان روز نخست، فعلیت سیاسی طبقه متوسط شهری را یک دستاورد به حساب آورد نه یک تهدید. میتوانست بازی آنها در عرصه سیاست را به رسمیت بشناسد. حتی با تشکل یابیهای حزبی به آنها حریم امن ببخشد. دست کم میتوانست بعد از شکست رویدادهای پس از هشتاد و هشت، یکسره به آنها توهین نکند. تحقیرشان نکند. حال هم برای بیرون رفتن از این فضای تاریک، راهی جز فراخوان مجدد این طبقه به عرصه سیاست نیست.
@javadkashi
Forwarded from ایکنا اصفهان
▫️محمد جواد غلامرضا کاشی در گفتوگو با ایکنا اصفهان:
🔹مدرنیته آمرانه پهلوی، جامعه ایرانی را دوپاره کرد
🔸شریعتی در مقایسه با سنتگرایان و متجددان دو منطقی و چند منطقی میاندیشد
🔹شریعتی پلی میان دو جهان سنت و مدرن ایجاد کرد
🔸شریعتی آموزگار مؤمنانه زیستن در جهان مدرن بود
🔹گفتوگو؛ راهکار حل تعارضهای فکری و فرهنگی
🔸شریعتی قرآن و دین را چنان میفهمید که حفرههای جهان مدرن را پر کند
🔹شریعتی مدرنیته را چنان میفهمید که کاستیها و خاص بودگی سنت را درمان کند
🔸شریعتی قرآن را امکانی برای دوساحتی زیستن در جهان تکساحتی مدرن مییافت
🔸پیوستن شریعتی به تاریخ ادعای گزاف است
🔹روشنفکران از توده مردم گسیخته شدهاند
🔸روشنفکری به پدیده لوکسی تبدیل شده است
🔹شریعتی قربانی روشنفکری شد
🔸حوزههای علمیه با شریعتی سیاسی نشدند
🔹نوشریعتی صرفاً بیان یک خواست و ضرورت است
🔸جریان روشنفکری مددکار تخریب فضای عمومی شده است
🔹روشنفکران دینی طرفدار فردیت و عقلانیت فردی شدند
🔸امروز نیازمند احیای کار روشنفکرانه از سنخ شریعتی هستیم
متن مصاحبه 👇
http://iqna.ir/fa/news/3819273
@iqna_isfaha
🔹مدرنیته آمرانه پهلوی، جامعه ایرانی را دوپاره کرد
🔸شریعتی در مقایسه با سنتگرایان و متجددان دو منطقی و چند منطقی میاندیشد
🔹شریعتی پلی میان دو جهان سنت و مدرن ایجاد کرد
🔸شریعتی آموزگار مؤمنانه زیستن در جهان مدرن بود
🔹گفتوگو؛ راهکار حل تعارضهای فکری و فرهنگی
🔸شریعتی قرآن و دین را چنان میفهمید که حفرههای جهان مدرن را پر کند
🔹شریعتی مدرنیته را چنان میفهمید که کاستیها و خاص بودگی سنت را درمان کند
🔸شریعتی قرآن را امکانی برای دوساحتی زیستن در جهان تکساحتی مدرن مییافت
🔸پیوستن شریعتی به تاریخ ادعای گزاف است
🔹روشنفکران از توده مردم گسیخته شدهاند
🔸روشنفکری به پدیده لوکسی تبدیل شده است
🔹شریعتی قربانی روشنفکری شد
🔸حوزههای علمیه با شریعتی سیاسی نشدند
🔹نوشریعتی صرفاً بیان یک خواست و ضرورت است
🔸جریان روشنفکری مددکار تخریب فضای عمومی شده است
🔹روشنفکران دینی طرفدار فردیت و عقلانیت فردی شدند
🔸امروز نیازمند احیای کار روشنفکرانه از سنخ شریعتی هستیم
متن مصاحبه 👇
http://iqna.ir/fa/news/3819273
@iqna_isfaha
Forwarded from بنياد فرهنگی دكتر علی شريعتی
🔷🔆 ما و بحرانهای تو در تو
🎙با ارائه :
🔸مسلم زمانی
🔸نرگس سوری
🔸محمدجواد غلامرضا کاشی
🔸احسان شریعتی
🗓زمان : پنج شنبه 30 خرداد
🕗ساعت: 17 الی 19
🔷مکان: تهران ، میدان توحید، خیابان پرچم، کانون توحید
#نو_شریعتی
#چهل_دومین_سالگرد_شریعتی
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
🆔 @Shariati40
🎙با ارائه :
🔸مسلم زمانی
🔸نرگس سوری
🔸محمدجواد غلامرضا کاشی
🔸احسان شریعتی
🗓زمان : پنج شنبه 30 خرداد
🕗ساعت: 17 الی 19
🔷مکان: تهران ، میدان توحید، خیابان پرچم، کانون توحید
#نو_شریعتی
#چهل_دومین_سالگرد_شریعتی
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
🆔 @Shariati40
Forwarded from اتچ بات
🔹چهل و دومین یادمان دکتر علی شریعتی
با عنوان "ما و بحران های تو در تو"
🔸سخنرانی جناب آقای محمد جواد غلامرضا کاشی
🔆کانون توحید سی خرداد نود و هشت
#اکنون_ما_شریعتی
#نو_شریعتی #چهل_دومین_یادمان
@shariati40
با عنوان "ما و بحران های تو در تو"
🔸سخنرانی جناب آقای محمد جواد غلامرضا کاشی
🔆کانون توحید سی خرداد نود و هشت
#اکنون_ما_شریعتی
#نو_شریعتی #چهل_دومین_یادمان
@shariati40
Telegram
attach 📎