دشمن و هنر سیاستورز
---
نتانیاهو دستاوردهای مهمی در جنگ داشته، اما در هدف اعلامی خود که نابودی حماس و حزبالله بود شکست خورده است. او ادب سیاست را نمیداند. هیچگاه دشمن به تمامی نابود نمیشود. باید موجودیت دشمن را به رسمیت شناخت و تلاش کرد از گسترش قلمرو دشمنی کاست.
بیائیم از بیادبی نتانیاهو ادب بیاموزیم.
از زندگی سیاسی تقابل میان دوست و دشمن را نمیتوان گرفت. همیشه دشمنانی وجود دارند و همانها بستر دوستی میان یک گروه یا جماعت را فراهم کردهاند. دقیقاً به همین دلیل، تداوم دوستی در حوزه سیاست مستلزم شناسایی دشمنان و فرض تداوم وجود آنهاست. آنکه با هدف نابودی تام و تمام دشمنانش زندگی میکند، نه تنها به هدف خود نائل نمیشود، بلکه هر روز در حراست از قلمرو دوستان ناکامتر از دیروز است.
صلح به معنای دوستی کردن با دشمن نیست. به معنای سامان دادن به قلمرو متمایز دوستی و دشمنی است. باید از احتمال جنگ در یک زمان طولانی کاست، تا زمینه گسترش دوستی میان دوستان فراهم شود. امروز از یک آتشبس شصت روزه سخن گفته میشود. آتشبس هنگامی به معنای صلح نزدیک میشود که شصت روز به شصت سال بلکه به صدها سال تبدیل شود. چگونه میتواند چنین شود جز آنکه موجودیت دشمن به رسمیت شناخته شود. خواست نابودی دشمن به خواست کاستن از بار دشمنی تبدیل شود.
آنگاه زمان دومین گام در نسبت میان دوستان و دشمنان است. سیاستورز آگاه باید تلاش کند حتیالامکان بر شمار دوستان بیافزاید و از شمار دشمنان بکاهد. سیاستورز با هنر دوستی بیش از هنر دشمنی آشناست. گسترش قلمرو دوستان، کاراترین ابزار مبارزه با دشمن است. اگر هم سیاست ورز به نابودی دشمنانش بیاندیشد، با یک آرزوی ناممکن این هدف را دنبال میکند: تسلیم همه دشمنان به قلمرو دوستی و دوستان.
آنکه از ادب سیاست چیزی نمیداند، رویای مرگ و نابودی تمام دشمنانش را در سر میپروراند. به جامعه امروز اسرائیل نگاه کنید. او دشمنی را به درون دوستان بسط داده و جامعه اسرائیل اینهمه گسیخته و آشوبزده است. به دوستان دیروز اسرائیل در سطح جهانی بنگرید. بخش مهمی از آنها به دشمنان پیوستهاند. او تنها هنر دشمنی آموخته و از هنر دوستی چیزی نمیداند. او با آرزوی نابودی تام و تمام دشمنانش، خود و جامعه اسرائیل را در باتلاق دشمنی و کینه فرو برده است.
@javadkashi
---
نتانیاهو دستاوردهای مهمی در جنگ داشته، اما در هدف اعلامی خود که نابودی حماس و حزبالله بود شکست خورده است. او ادب سیاست را نمیداند. هیچگاه دشمن به تمامی نابود نمیشود. باید موجودیت دشمن را به رسمیت شناخت و تلاش کرد از گسترش قلمرو دشمنی کاست.
بیائیم از بیادبی نتانیاهو ادب بیاموزیم.
از زندگی سیاسی تقابل میان دوست و دشمن را نمیتوان گرفت. همیشه دشمنانی وجود دارند و همانها بستر دوستی میان یک گروه یا جماعت را فراهم کردهاند. دقیقاً به همین دلیل، تداوم دوستی در حوزه سیاست مستلزم شناسایی دشمنان و فرض تداوم وجود آنهاست. آنکه با هدف نابودی تام و تمام دشمنانش زندگی میکند، نه تنها به هدف خود نائل نمیشود، بلکه هر روز در حراست از قلمرو دوستان ناکامتر از دیروز است.
صلح به معنای دوستی کردن با دشمن نیست. به معنای سامان دادن به قلمرو متمایز دوستی و دشمنی است. باید از احتمال جنگ در یک زمان طولانی کاست، تا زمینه گسترش دوستی میان دوستان فراهم شود. امروز از یک آتشبس شصت روزه سخن گفته میشود. آتشبس هنگامی به معنای صلح نزدیک میشود که شصت روز به شصت سال بلکه به صدها سال تبدیل شود. چگونه میتواند چنین شود جز آنکه موجودیت دشمن به رسمیت شناخته شود. خواست نابودی دشمن به خواست کاستن از بار دشمنی تبدیل شود.
آنگاه زمان دومین گام در نسبت میان دوستان و دشمنان است. سیاستورز آگاه باید تلاش کند حتیالامکان بر شمار دوستان بیافزاید و از شمار دشمنان بکاهد. سیاستورز با هنر دوستی بیش از هنر دشمنی آشناست. گسترش قلمرو دوستان، کاراترین ابزار مبارزه با دشمن است. اگر هم سیاست ورز به نابودی دشمنانش بیاندیشد، با یک آرزوی ناممکن این هدف را دنبال میکند: تسلیم همه دشمنان به قلمرو دوستی و دوستان.
آنکه از ادب سیاست چیزی نمیداند، رویای مرگ و نابودی تمام دشمنانش را در سر میپروراند. به جامعه امروز اسرائیل نگاه کنید. او دشمنی را به درون دوستان بسط داده و جامعه اسرائیل اینهمه گسیخته و آشوبزده است. به دوستان دیروز اسرائیل در سطح جهانی بنگرید. بخش مهمی از آنها به دشمنان پیوستهاند. او تنها هنر دشمنی آموخته و از هنر دوستی چیزی نمیداند. او با آرزوی نابودی تام و تمام دشمنانش، خود و جامعه اسرائیل را در باتلاق دشمنی و کینه فرو برده است.
@javadkashi
ناتوان از تشخیص مصلحت
----
نظام در تشخیص مصالح و مقتضیات بقاء خود ناتوان است. به همین جهت نیازمند تاسیس یک مجمع تشخیص مصالح نظام تازه اما از نوعی دیگر است. اگر بنا بر تاسیس چنین مجمعی باشد، نیازمند مجمع تشیخص مصالح ملی هم هستیم. شاید نظام گاهی هم به آن توجه کند. نیازمند تاسیس مجمع تشخیص مصالح عام بشری هم هستیم. شاید نظام را مجبور کند گاهی در تصمیمات خود عام اندیشتر باشد و مصالح عام انسانی را مد نظر قرار دهد.
هر کدام از اینها بود، لایحه عفاف و حجاب در دستور کار قرار نمیگرفت.
مجمع تشخیص مصالح نظام میگفت در این شرایط بحرانی که سنگ فتنه از همه جا میبارد، دست نگه دارید تا نظام از سد مخاطرات موجود رهایی پیدا کند. مجمع تشخیص مصالح ملی همه سازمانهای تصمیمگیر و حتی مردم را به ضرورت توجه به ابربحرانهای ملی دعوت میکرد و سرانجام مجمع تشخیص مصالح عام بشری دستوری صادر میکرد مبتنی بر آنکه لطفاً مردم آزاری و تشویش اذهان عمومی نکنید بگذارید مردم زندگی کنند.
این اصناف مصلحت سنجی پنجرههای گشوده یک نظام به بیرون از خود است. با واسطه آنهاست که اکسیژنی برای تنفس و تداوم زندگی تحصیل میشود. با گشودگی نظر به این مصالح است که نظامی خردمند میشود، تجربهای انباشت میکند و با گذر عمر فرهیخته و دور اندیش میشود.
ما در یک سراشیبی سقوط و انحطاط قرار داریم.
@javadkashi
----
نظام در تشخیص مصالح و مقتضیات بقاء خود ناتوان است. به همین جهت نیازمند تاسیس یک مجمع تشخیص مصالح نظام تازه اما از نوعی دیگر است. اگر بنا بر تاسیس چنین مجمعی باشد، نیازمند مجمع تشیخص مصالح ملی هم هستیم. شاید نظام گاهی هم به آن توجه کند. نیازمند تاسیس مجمع تشخیص مصالح عام بشری هم هستیم. شاید نظام را مجبور کند گاهی در تصمیمات خود عام اندیشتر باشد و مصالح عام انسانی را مد نظر قرار دهد.
هر کدام از اینها بود، لایحه عفاف و حجاب در دستور کار قرار نمیگرفت.
مجمع تشخیص مصالح نظام میگفت در این شرایط بحرانی که سنگ فتنه از همه جا میبارد، دست نگه دارید تا نظام از سد مخاطرات موجود رهایی پیدا کند. مجمع تشخیص مصالح ملی همه سازمانهای تصمیمگیر و حتی مردم را به ضرورت توجه به ابربحرانهای ملی دعوت میکرد و سرانجام مجمع تشخیص مصالح عام بشری دستوری صادر میکرد مبتنی بر آنکه لطفاً مردم آزاری و تشویش اذهان عمومی نکنید بگذارید مردم زندگی کنند.
این اصناف مصلحت سنجی پنجرههای گشوده یک نظام به بیرون از خود است. با واسطه آنهاست که اکسیژنی برای تنفس و تداوم زندگی تحصیل میشود. با گشودگی نظر به این مصالح است که نظامی خردمند میشود، تجربهای انباشت میکند و با گذر عمر فرهیخته و دور اندیش میشود.
ما در یک سراشیبی سقوط و انحطاط قرار داریم.
@javadkashi
Forwarded from اکوایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 کار حاکم، معماری جامعه نیست
▫️درک آرمان خواهانه از حیات سیاسی، بزرگترین عامل خطرآفرین برای بقای سیاسی خواهد بود.
▫️به عقیده جواد کاشی، معمولا یک تصور نادرست از سیاست، زمینه ساز نابودی ساختار اخلاقی و سیاسی در یک کشور خواهد بود، و آن محدود کردن حوزه امر سیاسی به آرمان خواهی است. آرمان خواهی افراطی حوزه تصمیمگیری را مختل میکند چراکه دیگر پا در واقعیات زمینی ندارد.
▫️آرمانخواهان سیاسی، عمدتا خود را معماران جدیدی معرفی میکنند که قرار است همه چیز را به تعالی برسانند، و اتفاقا عامل شکست و ناکامیشان همین تلقی است، که گمان میکنند میشود به واسطه سیاست، همه چیز را ویران کرد و از نو ساخت.
#نردبان
نسخه کامل در تلگرام
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
▫️درک آرمان خواهانه از حیات سیاسی، بزرگترین عامل خطرآفرین برای بقای سیاسی خواهد بود.
▫️به عقیده جواد کاشی، معمولا یک تصور نادرست از سیاست، زمینه ساز نابودی ساختار اخلاقی و سیاسی در یک کشور خواهد بود، و آن محدود کردن حوزه امر سیاسی به آرمان خواهی است. آرمان خواهی افراطی حوزه تصمیمگیری را مختل میکند چراکه دیگر پا در واقعیات زمینی ندارد.
▫️آرمانخواهان سیاسی، عمدتا خود را معماران جدیدی معرفی میکنند که قرار است همه چیز را به تعالی برسانند، و اتفاقا عامل شکست و ناکامیشان همین تلقی است، که گمان میکنند میشود به واسطه سیاست، همه چیز را ویران کرد و از نو ساخت.
#نردبان
نسخه کامل در تلگرام
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
Forwarded from اکوایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 آسیب اصرار حاکم بر غایتانگاری جامعه
▫️وظیفه حاکمان سیاسی چیست؟ آیا ایشان صرفا مسئولیت سعادت و تعالی معنوی جامعه را بر عهده دارند؟
▫️جواد کاشی عقیده دارد که سیاست علاوه بر غایت انگاری و اخلاق مداری، باید بر لذت و بقای جامعه نیز اهتمام بورزد. هرگاه حاکمان، سیاست را از بقا و لذت تهی کنند و صرفا بر تعالی و غایت اصرار بورزند، جامعه را با خطر تضعیف و نابودی مواجه خواهند کرد و در سیاست عملی کشور اختلال ایجاد میکنند.
#نردبان
نسخه کامل در تلگرام
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
▫️وظیفه حاکمان سیاسی چیست؟ آیا ایشان صرفا مسئولیت سعادت و تعالی معنوی جامعه را بر عهده دارند؟
▫️جواد کاشی عقیده دارد که سیاست علاوه بر غایت انگاری و اخلاق مداری، باید بر لذت و بقای جامعه نیز اهتمام بورزد. هرگاه حاکمان، سیاست را از بقا و لذت تهی کنند و صرفا بر تعالی و غایت اصرار بورزند، جامعه را با خطر تضعیف و نابودی مواجه خواهند کرد و در سیاست عملی کشور اختلال ایجاد میکنند.
#نردبان
نسخه کامل در تلگرام
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
سقوط یک سقف سنگینبار
---
مردم ممکن است هر روز نظری داشته باشند و در انتخابهاشان خطا کنند. اما در دورانی که زندگی میکنیم همان مردم استوارترین تکیهگاه حقیقتاند. حقیقتی که سیاستمدار را از شاقول مردم دور کند، خود و مردم را هلاک میکند.
بشار اسد را نیروهای خارجی (ایران و روسیه) حفظ کردند. بشار اسد را نیروهای خارجی (ترکیه و عربستان و آمریکا) برداشتند. در این میان معلوم نبود نقش مردم کجاست. نیروهایی که بشار را سرنگون کردند، هر کدام از جایی فرمان میبرند. معلوم نیست سرنوشت مردمان رنجدیده سوریه چه خواهد بود.
اسد پدر و اسد پسر هر دو انقلابی بودند. سوداهای انقلابی به مثابه بالنهای حقیقت آنها را از سطح مطالبات و تمنیات توده مردم بالاتر برده بود. بیش از نیم قرن مردم سوریه تحت شدیدترین سرکوبهای سیاسی بودند. در مقابل ارزشهای والای مد نظر آن پدر و پسر، مردم کمتر از این بودند که به بازی گرفته شوند. آنها باید تماشا میکردند. شایسته هیچگونه نقشآفرینی سیاسی نبودند.
مردم امروز شادمانی میکنند. سقوط اسد مثل سقوط سقفی است که سالها بر گلو و سینههاشان سنگینی میکرد. اما این مردم هیچگاه فرصتی نیافتهاند تا به امکانهای همزیستی عادلانه پس از او بیاندیشند. مردم چیزی از عاملیت مدنی نمیدانند. مهارتی برای مدیریت سیاسی ندارند. بنابراین باید منتظر بمانند تا معلوم شود نتیجه تصمیم نیروهای خارجی موثر در امروز سوریه چه خواهد بود. تاریخ نشان میدهد میدان سیاسی خالی از مشارکت و حضور و خرد عموم مردم، جولانگاه شرارتهای فراوان است.
آنچه مردم را اصلیترین تکیهگاه حقیقت در حیات سیاسی میکند، نسبتی است که مردم با مقتضیات زندگی دارند. زندگی خالی از شرارت نیست. اما در متن زندگی توازنی به نفع خیر و صلح و دوستی جاری است. زندگی خیال اندیشیهای سترگ را برنمیتابد. مردم با رنج و فقر و تبعیض دست به گریبان هستند. اما مهارت کاستن آن را هم کم و بیش میآموزند. مردان سیاست هنگامی که پرچم حماسی استقرار عدالت و رفع تام و تمام ظلم را به دست میگیرند، از رنج خردورزی آسوده میشوند و خود و مردم را هلاک میکنند.
@javadkashi
---
مردم ممکن است هر روز نظری داشته باشند و در انتخابهاشان خطا کنند. اما در دورانی که زندگی میکنیم همان مردم استوارترین تکیهگاه حقیقتاند. حقیقتی که سیاستمدار را از شاقول مردم دور کند، خود و مردم را هلاک میکند.
بشار اسد را نیروهای خارجی (ایران و روسیه) حفظ کردند. بشار اسد را نیروهای خارجی (ترکیه و عربستان و آمریکا) برداشتند. در این میان معلوم نبود نقش مردم کجاست. نیروهایی که بشار را سرنگون کردند، هر کدام از جایی فرمان میبرند. معلوم نیست سرنوشت مردمان رنجدیده سوریه چه خواهد بود.
اسد پدر و اسد پسر هر دو انقلابی بودند. سوداهای انقلابی به مثابه بالنهای حقیقت آنها را از سطح مطالبات و تمنیات توده مردم بالاتر برده بود. بیش از نیم قرن مردم سوریه تحت شدیدترین سرکوبهای سیاسی بودند. در مقابل ارزشهای والای مد نظر آن پدر و پسر، مردم کمتر از این بودند که به بازی گرفته شوند. آنها باید تماشا میکردند. شایسته هیچگونه نقشآفرینی سیاسی نبودند.
مردم امروز شادمانی میکنند. سقوط اسد مثل سقوط سقفی است که سالها بر گلو و سینههاشان سنگینی میکرد. اما این مردم هیچگاه فرصتی نیافتهاند تا به امکانهای همزیستی عادلانه پس از او بیاندیشند. مردم چیزی از عاملیت مدنی نمیدانند. مهارتی برای مدیریت سیاسی ندارند. بنابراین باید منتظر بمانند تا معلوم شود نتیجه تصمیم نیروهای خارجی موثر در امروز سوریه چه خواهد بود. تاریخ نشان میدهد میدان سیاسی خالی از مشارکت و حضور و خرد عموم مردم، جولانگاه شرارتهای فراوان است.
آنچه مردم را اصلیترین تکیهگاه حقیقت در حیات سیاسی میکند، نسبتی است که مردم با مقتضیات زندگی دارند. زندگی خالی از شرارت نیست. اما در متن زندگی توازنی به نفع خیر و صلح و دوستی جاری است. زندگی خیال اندیشیهای سترگ را برنمیتابد. مردم با رنج و فقر و تبعیض دست به گریبان هستند. اما مهارت کاستن آن را هم کم و بیش میآموزند. مردان سیاست هنگامی که پرچم حماسی استقرار عدالت و رفع تام و تمام ظلم را به دست میگیرند، از رنج خردورزی آسوده میشوند و خود و مردم را هلاک میکنند.
@javadkashi
هیچ صدایی از درون بر نمیآید
---
زندگی سیاسی یک سویه مادی و یک سویه معنوی دارد. سویه مادیاش قانون و سازمانها و نهادها و احزاب و رسانهها و منابع قدرت است. سویه معنویاش داستانهای جدی گرفته شده در عرصه عمومی است. مطابق هر یک از این داستانها مردم از جایی آغاز کردهاند، اینک رهسپار مقصدی دیگرند. افراد در این داستانها جایی به خود اختصاص میدهند و متن زندگی شخصیشان را به نقشآفرینی در رخدادهای داستان وابسته میکنند. جوامع هر چه مدرنتر شوند، زندگی سیاسی متکثرتر میشود. گروههای متفاوت هر کدام با داستانی ظاهر میشوند و صحنه سیاسی به عرصه رقابت و رویارویی داستانهای فراوان تبدیل میشود. سیاست به کانون خلق نظامهای معنوی متکثر تبدیل میشود.
سه عامل هست که عرصه عمومی را از وجه معنوی تهی میکند. عامل نخست استبداد سیاسی است. هنگامی که یک گروه خیال میکند تنها داستان اوست که مرجعیت دارد و همگان باید بازیگران یک داستان شوند، عرصه سیاست کانون معنابخش خود را از دست میدهد اگر قرار باشد عرصه سیاسی با یک داستان سازماندهی شود، دیگران احساس میکنند به جای آنکه بازیگر باشند، عروسکهای خیمه شببازیاند. اکثر مردم تن میزنند و ترجیح میدهند در یک خلاء معنوی زندگی کنند.
عامل دوم، نقشآفرینی موثر نیروهای خارجی است. داستان در یک موقعیت مکانی مشخص ظهور میکند. بازیگران کم و بیش محدود و آشنا دارد. داستانهای معنابخش عرصه سیاست، ممکن است گاهی از مرزهای ملی فراتر روند. اما تا اطلاع ثانوی هنوز این قلمروهای ملی است که زندگی داستانوار یک جماعت را امکانپذیر میکند.
عامل سوم، از کار افتادن ساختار مدیریتی کشور و ناتوانی در تامین امور مادی مردمان است. مردم دست به گریبان فقر و بیثباتی دیگر به هیچ داستانی نمیاندیشند.
آوارگی بشار اسد و ابهام مردمان شاد سوریه، پیامد خالی شدن سیاست از بعد مادی و معنابخش است. در پرتو دیکتاتوری یک خاندان بیرحم، مردم مجالی نداشتهاند تا در گروههای شناسنامهدار، داستانی برای حیات جمعیشان بسازند. اینک نیز نقشآفرینی موثر کشورهای همسایه و ناهمسایه امکان خلق معناهای همبستهساز سیاسی را ناممکن کرده است.
این روزها جلساتی با هدف مدیریت سوریه بعد از اسد برگزار میشود یکبار در عراق و این بار در اردن. مردمان سوریه هیچ نمایندهای در این جلسات ندارند. دست اسرائیل تماماً باز است و هر کاری که دلش میخواهد انجام میدهد. ترکیه سوداهای فراوان در سر دارد و ایران به یک فردای دیگر در سوریه دلبسته است. اما
هیچ صدایی از درون بر نمیآید.
@javadkashi
---
زندگی سیاسی یک سویه مادی و یک سویه معنوی دارد. سویه مادیاش قانون و سازمانها و نهادها و احزاب و رسانهها و منابع قدرت است. سویه معنویاش داستانهای جدی گرفته شده در عرصه عمومی است. مطابق هر یک از این داستانها مردم از جایی آغاز کردهاند، اینک رهسپار مقصدی دیگرند. افراد در این داستانها جایی به خود اختصاص میدهند و متن زندگی شخصیشان را به نقشآفرینی در رخدادهای داستان وابسته میکنند. جوامع هر چه مدرنتر شوند، زندگی سیاسی متکثرتر میشود. گروههای متفاوت هر کدام با داستانی ظاهر میشوند و صحنه سیاسی به عرصه رقابت و رویارویی داستانهای فراوان تبدیل میشود. سیاست به کانون خلق نظامهای معنوی متکثر تبدیل میشود.
سه عامل هست که عرصه عمومی را از وجه معنوی تهی میکند. عامل نخست استبداد سیاسی است. هنگامی که یک گروه خیال میکند تنها داستان اوست که مرجعیت دارد و همگان باید بازیگران یک داستان شوند، عرصه سیاست کانون معنابخش خود را از دست میدهد اگر قرار باشد عرصه سیاسی با یک داستان سازماندهی شود، دیگران احساس میکنند به جای آنکه بازیگر باشند، عروسکهای خیمه شببازیاند. اکثر مردم تن میزنند و ترجیح میدهند در یک خلاء معنوی زندگی کنند.
عامل دوم، نقشآفرینی موثر نیروهای خارجی است. داستان در یک موقعیت مکانی مشخص ظهور میکند. بازیگران کم و بیش محدود و آشنا دارد. داستانهای معنابخش عرصه سیاست، ممکن است گاهی از مرزهای ملی فراتر روند. اما تا اطلاع ثانوی هنوز این قلمروهای ملی است که زندگی داستانوار یک جماعت را امکانپذیر میکند.
عامل سوم، از کار افتادن ساختار مدیریتی کشور و ناتوانی در تامین امور مادی مردمان است. مردم دست به گریبان فقر و بیثباتی دیگر به هیچ داستانی نمیاندیشند.
آوارگی بشار اسد و ابهام مردمان شاد سوریه، پیامد خالی شدن سیاست از بعد مادی و معنابخش است. در پرتو دیکتاتوری یک خاندان بیرحم، مردم مجالی نداشتهاند تا در گروههای شناسنامهدار، داستانی برای حیات جمعیشان بسازند. اینک نیز نقشآفرینی موثر کشورهای همسایه و ناهمسایه امکان خلق معناهای همبستهساز سیاسی را ناممکن کرده است.
این روزها جلساتی با هدف مدیریت سوریه بعد از اسد برگزار میشود یکبار در عراق و این بار در اردن. مردمان سوریه هیچ نمایندهای در این جلسات ندارند. دست اسرائیل تماماً باز است و هر کاری که دلش میخواهد انجام میدهد. ترکیه سوداهای فراوان در سر دارد و ایران به یک فردای دیگر در سوریه دلبسته است. اما
هیچ صدایی از درون بر نمیآید.
@javadkashi
فریاد بزنی فریاد میزند
---
ایران امروز در یک خلاء گفتمانی زیست میکند. هنگامی که خلاء گفتمانی هست چشماندازهای فردا تیرهاند و همه منتظر حوادث میمانند، یا انتظار میکشند متفکر تازهای از راه برسد و با خلق گفتمانی تازه دروازههای تازه بگشاید. اما برای خلق یک گفتمان تازه نباید منتظر متفکر تازهای بمانیم. اصل ماجرا چرخش در مسیر عادت شده رویدادهاست که بستر ظهور گفتمان تازه را هم فراهم میکند. تعلیق اجرای لایحه عفاف و حجاب از آن دست رویدادهاست.
این لایحه بارها بازنویسی شده، تعلیق شده، بازگشت خورده و هنوز هم که هنوز است به مرحله اجرا نرسیده است. تعلیق دوباره لایحه، آخرین سکانس این فیلم تماشایی است. از این همه رفت و برگشت چیزی نمیتوان فهم کرد الا اینکه نظام جمهوری اسلامی نگران بازتاب آن و واکنش جامعه است. نظام به جامعه ناهمسو با انتظار خود گردن نهاده است. این ماجرا را اینطور بخوانید: پذیرش دیگری بودن دیگری. یا به رسمیت شناختن دیگری.
گام نخست به رسمیت شناسی، پذیرش یک دیگری است که به هیچ روی تن به همسان شدن نمیدهد. گام دوم بازآفرینی مناسبات است به طوری که دیگری متفاوت، با همه تفاوتهایش پذیرفته شود. سخنی که این پذیرش را به زبان میآورد گفتمان جدید است. نظام به این گفتار نزدیک نمیشود اما اگر خود مبدع آن نباشد، دیگران چنین میکنند و بهره آن را در عرصه سیاست همانها خواهند برد.
ماجرای حجاب با ماجرای ماهواره تفاوت ماهوی دارد. نظام هیچگاه ماهواره را نپذیرفت. در سکوت از آن عقب نشست. اما عقب نشینی در باره حجاب دختران نیازمند یک بازاندیشی عمیق پیرامون نسبت حکومت با جامعه است. جامعه تشخص پیدا کرده و صدا دارد. فریاد بزنی فریاد میزند. حکومت همراه با پشتوانههای اجتماعی خود ضروری است ترتیبات گفتگو و پذیرش دیگری در جامعه ایرانی را کلید بزند. به جای آنکه خود را نماینده یک گروه و رویاروی گروههای دیگر اجتماعی تعریف کند، ارتفاع بگیرد و خود را به مثابه میانجی و داور تعارضات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جایگذاری کند. این تغییر مسیر و گفتار، راههایی برای حل بقیه مشکلات عدیده نیز خواهد گشود.
آنگاه میبینی که میدان سخنهای تازه گشوده میشود، افقهای جدیدی پدیدار میشود و جامعهای که به نظر میرسد احساس نفس تنگی میکند، خشم خود را فرومیدهد و کمی هم لبخند میزند. باید بپذیریم امروز نظام جمهوری اسلامی بیش از مردم نیازمند اکسیژن برای تنفس است. این بار فقدان پذیرش مردم است که فضای تنفس را برای نظام سیاسی تنگ کرده است.
@javadkashi
---
ایران امروز در یک خلاء گفتمانی زیست میکند. هنگامی که خلاء گفتمانی هست چشماندازهای فردا تیرهاند و همه منتظر حوادث میمانند، یا انتظار میکشند متفکر تازهای از راه برسد و با خلق گفتمانی تازه دروازههای تازه بگشاید. اما برای خلق یک گفتمان تازه نباید منتظر متفکر تازهای بمانیم. اصل ماجرا چرخش در مسیر عادت شده رویدادهاست که بستر ظهور گفتمان تازه را هم فراهم میکند. تعلیق اجرای لایحه عفاف و حجاب از آن دست رویدادهاست.
این لایحه بارها بازنویسی شده، تعلیق شده، بازگشت خورده و هنوز هم که هنوز است به مرحله اجرا نرسیده است. تعلیق دوباره لایحه، آخرین سکانس این فیلم تماشایی است. از این همه رفت و برگشت چیزی نمیتوان فهم کرد الا اینکه نظام جمهوری اسلامی نگران بازتاب آن و واکنش جامعه است. نظام به جامعه ناهمسو با انتظار خود گردن نهاده است. این ماجرا را اینطور بخوانید: پذیرش دیگری بودن دیگری. یا به رسمیت شناختن دیگری.
گام نخست به رسمیت شناسی، پذیرش یک دیگری است که به هیچ روی تن به همسان شدن نمیدهد. گام دوم بازآفرینی مناسبات است به طوری که دیگری متفاوت، با همه تفاوتهایش پذیرفته شود. سخنی که این پذیرش را به زبان میآورد گفتمان جدید است. نظام به این گفتار نزدیک نمیشود اما اگر خود مبدع آن نباشد، دیگران چنین میکنند و بهره آن را در عرصه سیاست همانها خواهند برد.
ماجرای حجاب با ماجرای ماهواره تفاوت ماهوی دارد. نظام هیچگاه ماهواره را نپذیرفت. در سکوت از آن عقب نشست. اما عقب نشینی در باره حجاب دختران نیازمند یک بازاندیشی عمیق پیرامون نسبت حکومت با جامعه است. جامعه تشخص پیدا کرده و صدا دارد. فریاد بزنی فریاد میزند. حکومت همراه با پشتوانههای اجتماعی خود ضروری است ترتیبات گفتگو و پذیرش دیگری در جامعه ایرانی را کلید بزند. به جای آنکه خود را نماینده یک گروه و رویاروی گروههای دیگر اجتماعی تعریف کند، ارتفاع بگیرد و خود را به مثابه میانجی و داور تعارضات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جایگذاری کند. این تغییر مسیر و گفتار، راههایی برای حل بقیه مشکلات عدیده نیز خواهد گشود.
آنگاه میبینی که میدان سخنهای تازه گشوده میشود، افقهای جدیدی پدیدار میشود و جامعهای که به نظر میرسد احساس نفس تنگی میکند، خشم خود را فرومیدهد و کمی هم لبخند میزند. باید بپذیریم امروز نظام جمهوری اسلامی بیش از مردم نیازمند اکسیژن برای تنفس است. این بار فقدان پذیرش مردم است که فضای تنفس را برای نظام سیاسی تنگ کرده است.
@javadkashi
Audio
🎵 پوشه شنیداری روز بزرگداشت علوم سیاسی ایران؛
بزرگداشت و تجلیل از چهره های برجسته علوم سیاسی ایران
🗓چهارشنبه 28 آذر 1403
🏡 سالن فردوسی
💢انجمن علوم سیاسی ایران💢
💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢
🆔 @iranianhht
بزرگداشت و تجلیل از چهره های برجسته علوم سیاسی ایران
🗓چهارشنبه 28 آذر 1403
🏡 سالن فردوسی
💢انجمن علوم سیاسی ایران💢
💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢
🆔 @iranianhht
فقط تا حدی میتوانیم
----
شرط شرافت آگاهیهای ما گوش سپردن به ندای تجربههای بشری است. باید گوشهای شنوا داشته باشیم و فهمهای خود را بازآفرینی کنیم. «میتوانیم» کانون آگاهیهای ما طی نیمقرن گذشته بود. ما در پرتو «میتوانیم» نسبت به خود و عالم، یک نظام آگاهی ویژه اختیار کردیم. اینک شرافتمندانه است که در پرتو تجربههای جمعیمان، به سنخی دیگر از آگاهی تن بسپاریم که کانونش «نمیتوانیم» یا «فقط تا حدی میتوانیم» است.
از خود فردی یا جمعیمان تصوری قهرمانگونه داشتیم. خیال میکردیم کوهها را جا به جا خواهیم کرد. ظلم و نابرابری و تبعیض را از دایره زمین بر خواهیم برداشت. کشوری خواهیم ساخت که برای همه جهانیان نمونه باشد. همراه با توسعه و عدالت و آزادی، معنویت و رشد و شکوفایی فردی را هم به اوج خواهیم رسانید. کمر آمریکا را خواهیم شکست. اسرائیل را از صفحه روزگار برخواهیم داشت. نظام با همه اپوزیسیونهای رنگارنگاش همین طور فکر میکردند. منازعه بر سر آن بود که یکی به دیگری میگفت: تو نمیتوانی من میتوانم.
ما برده سایههای دراز خود بودیم.
آگاهی به شرطی در وضعیت امروز شریف است که به ندای واقعیتی که پیش روی ماست، گوش بسپارد. «میتوانیم» مستمان کرده بود. سرمان به هوا بود و در چالههای پیش پای خود افتادیم. باد به غبغب ما انداخته بود. نخوتی شگرف داشتیم. دیگران را به حساب نیاوردیم. از هیچ شکستی درس نیاموختیم. بلکه به انبار کینه و خشم خود نسبت به واقعیت افزودیم.
آگاهی تابع «فقط تا حدی میتوانیم آنهم اگر بخت یارمان شود و خدا بخواهد» از سنخ دیگری است. با روحی تسلیم به محدودیتهای وجودی آدمی آغاز میشود. تجربههای بشری و واقعیتهای سترگ پیرامون خود را گردن مینهد. دیگران را به حساب میآورد. آذوقه زندگیاش به جای آنکه خودبینی و نفرت باشد، دگردوستی و همیاری است.
اومانیسم عصر جدید در آغاز ظهور خود، آگاهی از سنخ «میتوانیم» خلق کرد. دستاوردهای تکنیکیاش فراوان بود. اما فجایع بزرگی هم خلق کرد. ما هنگامی در چاله این سنخ از اگاهی افتادیم که مدرنیته خود به بازگشت فرمان داده بود. متفکران نیم قرن گذشته از محدودیتهای خرد و اراده آدمی سخن میگویند و به عقل محتاط روی آوردهاند.
@javadkashi
----
شرط شرافت آگاهیهای ما گوش سپردن به ندای تجربههای بشری است. باید گوشهای شنوا داشته باشیم و فهمهای خود را بازآفرینی کنیم. «میتوانیم» کانون آگاهیهای ما طی نیمقرن گذشته بود. ما در پرتو «میتوانیم» نسبت به خود و عالم، یک نظام آگاهی ویژه اختیار کردیم. اینک شرافتمندانه است که در پرتو تجربههای جمعیمان، به سنخی دیگر از آگاهی تن بسپاریم که کانونش «نمیتوانیم» یا «فقط تا حدی میتوانیم» است.
از خود فردی یا جمعیمان تصوری قهرمانگونه داشتیم. خیال میکردیم کوهها را جا به جا خواهیم کرد. ظلم و نابرابری و تبعیض را از دایره زمین بر خواهیم برداشت. کشوری خواهیم ساخت که برای همه جهانیان نمونه باشد. همراه با توسعه و عدالت و آزادی، معنویت و رشد و شکوفایی فردی را هم به اوج خواهیم رسانید. کمر آمریکا را خواهیم شکست. اسرائیل را از صفحه روزگار برخواهیم داشت. نظام با همه اپوزیسیونهای رنگارنگاش همین طور فکر میکردند. منازعه بر سر آن بود که یکی به دیگری میگفت: تو نمیتوانی من میتوانم.
ما برده سایههای دراز خود بودیم.
آگاهی به شرطی در وضعیت امروز شریف است که به ندای واقعیتی که پیش روی ماست، گوش بسپارد. «میتوانیم» مستمان کرده بود. سرمان به هوا بود و در چالههای پیش پای خود افتادیم. باد به غبغب ما انداخته بود. نخوتی شگرف داشتیم. دیگران را به حساب نیاوردیم. از هیچ شکستی درس نیاموختیم. بلکه به انبار کینه و خشم خود نسبت به واقعیت افزودیم.
آگاهی تابع «فقط تا حدی میتوانیم آنهم اگر بخت یارمان شود و خدا بخواهد» از سنخ دیگری است. با روحی تسلیم به محدودیتهای وجودی آدمی آغاز میشود. تجربههای بشری و واقعیتهای سترگ پیرامون خود را گردن مینهد. دیگران را به حساب میآورد. آذوقه زندگیاش به جای آنکه خودبینی و نفرت باشد، دگردوستی و همیاری است.
اومانیسم عصر جدید در آغاز ظهور خود، آگاهی از سنخ «میتوانیم» خلق کرد. دستاوردهای تکنیکیاش فراوان بود. اما فجایع بزرگی هم خلق کرد. ما هنگامی در چاله این سنخ از اگاهی افتادیم که مدرنیته خود به بازگشت فرمان داده بود. متفکران نیم قرن گذشته از محدودیتهای خرد و اراده آدمی سخن میگویند و به عقل محتاط روی آوردهاند.
@javadkashi
دکتر رضا رئیس طوسی از جهان رفت
---
آنها که امروز شصت و سه، چهار یا پنج سالهاند، در زمان انقلاب، هفده، هجده یا نوزده ساله بودند. من هم در میان آنها بودم. ما را میتوانستی نوجوانان مجذوب بنامی. مجذوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگتر از ما بودند گاهی هم البته بیشتر. آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی مینامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار دادهاند. ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید. از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند.
یک گروه فرصتطلبان انقلابی بودند. تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقعگرا بودند، یکباره آتش گرفتند، آرمانگرا شدند.
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند. به قلم و گفتار آرمانگرا بودند. واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت میگفتند و میشنیدند. مجذوب ساحت کلام بودند. آنها بدون نامهای بزرگ و آتشین نمیتوانستند روزگار بگذرانند. این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشتهای گره کرده یک به یک وا شد و رسوا شد، سرد شدند، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند.
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول میپنداشتند. خیال میکردند وظیفه دارند آرمانها را محقق کنند. اگر توانستند به کلام و نصیحت، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب. مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند. مردم باید انتخاب میکردند به راه حقیقت خواهند رفت یا شیطاناند. در صف دوستان مینشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد. وای به حال کسی که به آرمانها تعهد انقلابی نمیداد.
گروه چهارمی هم وجود داشت. دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود. شب پیش از دنیا رفت. بعید میدانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد. شهرتی نداشت. اهل قلم و کلام آتشین نبود. نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد، بلکه در چهل و پنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید. بزرگان میدانند او که بود و چه نقشهای شگرفی بازی کرد. از چه شجاعتی بهره داشت.
آرمان برای این گروه چهارم، یک مساله شخصی بود. آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود. آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست میکرد. نه تسلیم غوغاهای زمانه میشد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه میداد. در این سالهای آخر چهرهای تکیده داشت. اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود.
من دانشجوی او بودم. یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود. در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم. اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش میرفتم، از میزان تواضعاش دست و پایم را گم میکردم. با مهر و سادگی به من مینگریست. اغلب سکوت میکرد. من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر میگذشت.
از آرمان و آرمانگرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود. به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» میدانستند با گذشت و مهر و صبر مینگریست. اگر بزرگانی مثل او نبودند، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان و آرمانگرایی نبود. قلیلاند، یک به یک از جهان چشم فرومیبندند، اما اسنادی بیبدیل برای روز داوریاند.
@javadkashi
---
آنها که امروز شصت و سه، چهار یا پنج سالهاند، در زمان انقلاب، هفده، هجده یا نوزده ساله بودند. من هم در میان آنها بودم. ما را میتوانستی نوجوانان مجذوب بنامی. مجذوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگتر از ما بودند گاهی هم البته بیشتر. آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی مینامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار دادهاند. ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید. از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند.
یک گروه فرصتطلبان انقلابی بودند. تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقعگرا بودند، یکباره آتش گرفتند، آرمانگرا شدند.
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند. به قلم و گفتار آرمانگرا بودند. واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت میگفتند و میشنیدند. مجذوب ساحت کلام بودند. آنها بدون نامهای بزرگ و آتشین نمیتوانستند روزگار بگذرانند. این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشتهای گره کرده یک به یک وا شد و رسوا شد، سرد شدند، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند.
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول میپنداشتند. خیال میکردند وظیفه دارند آرمانها را محقق کنند. اگر توانستند به کلام و نصیحت، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب. مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند. مردم باید انتخاب میکردند به راه حقیقت خواهند رفت یا شیطاناند. در صف دوستان مینشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد. وای به حال کسی که به آرمانها تعهد انقلابی نمیداد.
گروه چهارمی هم وجود داشت. دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود. شب پیش از دنیا رفت. بعید میدانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد. شهرتی نداشت. اهل قلم و کلام آتشین نبود. نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد، بلکه در چهل و پنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید. بزرگان میدانند او که بود و چه نقشهای شگرفی بازی کرد. از چه شجاعتی بهره داشت.
آرمان برای این گروه چهارم، یک مساله شخصی بود. آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود. آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست میکرد. نه تسلیم غوغاهای زمانه میشد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه میداد. در این سالهای آخر چهرهای تکیده داشت. اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود.
من دانشجوی او بودم. یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود. در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم. اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش میرفتم، از میزان تواضعاش دست و پایم را گم میکردم. با مهر و سادگی به من مینگریست. اغلب سکوت میکرد. من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر میگذشت.
از آرمان و آرمانگرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود. به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» میدانستند با گذشت و مهر و صبر مینگریست. اگر بزرگانی مثل او نبودند، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان و آرمانگرایی نبود. قلیلاند، یک به یک از جهان چشم فرومیبندند، اما اسنادی بیبدیل برای روز داوریاند.
@javadkashi
عشق نفس بریده
=====
شاید شمارگان مفهوم عشق در ادبیات سیاسی پس از انقلاب از شمارگان نام خدا کمتر نباشد: عشق به خدا، عشق به آرمانهای بلند، عشق به رهبران سیاسی، عشق به شهادت و .....
در این تلنبار کاربستهای عشق آنچه نیست، آتش عشقی است که یک چهره زیبا در دل یک دیگری برافروخته است. عشقی که تنهایی عمیق مردمان را چند صباحی التیام بخشد.
عشق تنها مورد مصادره شده از زندگی توسط گفتار سیاسی نیست. سیاستی که فربهی خود را در مصادره مفاهیم جاری در متن زندگی روزمره جستجو میکرد و تمامیتیابیاش به خشک کردن چشمه زندگی مشروط بود. فیلم «کیک محبوب من» حکایت عشق افسرده و نفس بریده بندگان خدا در متن زندگی روزمره است.
سیاست در ایران امروز عرصه جدال میان قلمرو اعمال حاکمیت سیاسی و مقتضیات تداوم زندگی است. جنبشهای اصیل سیاسی و نمادها و مفاهیمی که مردم و هنرمندان و اهل نظر خلق میکنند، در خدمت قدرت بخشیدن به لشکریان زندگی است که برای فتح قلمروهای اشغال شده عزم خود را جزم کردهاند.
ایدئولوژیها و گفتارهای سیاسی، طی مدت زمانی طولانی زندگی را در این دیار تحقیر کرده بودند. روزمرگی قلمرو زیست جانوری شده بود. مردمان برای رستگاریشان ضرورت داشت به آن پشت پا بزنند. آنکه به تمامیت زندگی لگد میزد و به کلی از آن عبور میکرد، حلقه گل ماندگاری و جاودانگی هدیه میگرفت.
عشق در همان صورت متعارف و طبیعی، یکی از اصیلترین دستاویزهای زندگی برای نجات از ابتذال است. مصادره این مفهوم، زندگی روزمره را از بنیاد طبیعی خود تهی کرد. عشق مصادره شده، به یک کلیشه در ادبیات سیاسی تنزل کرد و فیلم «کیک محبوب من» از بقایای آن در حاشیههای پنهان زندگی مردمان خبر داد.
قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازهای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالیبخش آن منعقد نخواهد شد.
@javadkashi
=====
شاید شمارگان مفهوم عشق در ادبیات سیاسی پس از انقلاب از شمارگان نام خدا کمتر نباشد: عشق به خدا، عشق به آرمانهای بلند، عشق به رهبران سیاسی، عشق به شهادت و .....
در این تلنبار کاربستهای عشق آنچه نیست، آتش عشقی است که یک چهره زیبا در دل یک دیگری برافروخته است. عشقی که تنهایی عمیق مردمان را چند صباحی التیام بخشد.
عشق تنها مورد مصادره شده از زندگی توسط گفتار سیاسی نیست. سیاستی که فربهی خود را در مصادره مفاهیم جاری در متن زندگی روزمره جستجو میکرد و تمامیتیابیاش به خشک کردن چشمه زندگی مشروط بود. فیلم «کیک محبوب من» حکایت عشق افسرده و نفس بریده بندگان خدا در متن زندگی روزمره است.
سیاست در ایران امروز عرصه جدال میان قلمرو اعمال حاکمیت سیاسی و مقتضیات تداوم زندگی است. جنبشهای اصیل سیاسی و نمادها و مفاهیمی که مردم و هنرمندان و اهل نظر خلق میکنند، در خدمت قدرت بخشیدن به لشکریان زندگی است که برای فتح قلمروهای اشغال شده عزم خود را جزم کردهاند.
ایدئولوژیها و گفتارهای سیاسی، طی مدت زمانی طولانی زندگی را در این دیار تحقیر کرده بودند. روزمرگی قلمرو زیست جانوری شده بود. مردمان برای رستگاریشان ضرورت داشت به آن پشت پا بزنند. آنکه به تمامیت زندگی لگد میزد و به کلی از آن عبور میکرد، حلقه گل ماندگاری و جاودانگی هدیه میگرفت.
عشق در همان صورت متعارف و طبیعی، یکی از اصیلترین دستاویزهای زندگی برای نجات از ابتذال است. مصادره این مفهوم، زندگی روزمره را از بنیاد طبیعی خود تهی کرد. عشق مصادره شده، به یک کلیشه در ادبیات سیاسی تنزل کرد و فیلم «کیک محبوب من» از بقایای آن در حاشیههای پنهان زندگی مردمان خبر داد.
قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازهای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالیبخش آن منعقد نخواهد شد.
@javadkashi
سلطنت آمریکایی
------
تجدد با دو صدا از درون کلیسای مسیحی برآمد. یک صدا در مقابل نظام باورهای خرافی بود. این صدا بر عقل و تدبیر انسانی تکیه کرد، انسان را به جای خدا نشاند و رهاوردش خلاقیتهای تکنیکی، رفاه و توسعه و گسترش سرمایه بود.
صدای دوم در مقابل زرق و برق و ریا و دروغ کلیسا برآمد. خدا را از اسارت کلیسا رهانید و بنیادی استوار برای فردیت آزاد از قیود بیرونی خلق کرد. فردیتی که معنویت را در نسبت متمایز و خود خواسته خود با خدا جستجو میکرد. رهاورد این صدا، ایجاد پشتوانه برای فردیت، آزادی، حق، عدالت و صلح انسانی بود.
تجدد با ایجاد توازن میان این دو صدا میتوانست ضمن توسعه و پیشرفت مادی، بعد اخلاقی و معنوی خود را از دست ندهد.
هر روز که از عمر تجدد گذشت، صدای دوم کم رمقتر شد و صدای اول مدعی معنا و صلح و عدالت هم شد. ترامپ اوج این تفوق است. او در کنار شماری از ثروتمندترین چهرههای قرن حاضر، سینه سپر کرد، خود را فرستاده خدا نامید و وعده داد صلح را به ارمغان خواهد آورد. اما نه با تکیه بر صدای دوم تجدد، بلکه با تکیه بر زور و پول.
احتمالا بعضی جنگها با تدبیر زورمندانه او به پایان خواهد رسید و آنچنانکه دستیارانش برنامهریزی کردهاند یکی دو سال دیگر جایزه صلح نوبل هم خواهد گرفت.
اما نه ترامپ نه مشاورانش نمیدانند تجدد خالی شده از هر بعد انسانی و معنوی، تنها به کار تولید ذخیرههای انبوه کینه ناشی از تحقیر و ناکامی خواهد آمد. تخم تفرقه و جنگ و ستیز در جهان خواهد پاشید. اینهمه جنگ و تفرقه و کینه ورزی در اینجای جهان که ما هستیم، حاصل همین سنخ تجدد عاری از معناست. تجدد را میخواستیم و برای رفع کسری معنای آن، ذخائر فرهنگی خودمان را به خدمت گرفتیم و ناکام شدیم.
ترامپ از معاهدههایی که به کاستن گرمای زمین و گسترش بهداشت جهانی مدد میکرد خارج شد. او با شعار «اول آمریکا» ناسیونالیسم خودخواهانه آمریکایی را تحریک کرد. به همه جهان هشدار داد که آمریکا برای اعاده قدرت از دست رفتهاش به میدان آمده است. با لحنی تهدیدآمیز تلاش کرد تصویری رعبآور برای همگان خلق کند.
از درون دمکراسی آمریکا، یک سلطان قدر قدرت ظاهر میشود. او شهروندانش را قانع کرده تا از ارزشهایی نظیر آزادی و عدالت رویگردان شوند تا به جای آن رفاه بیشتر به دست آورند. روزگاری را نوید داده است که مردم جهان دوباره با حسرت از پشت شیشه به رفاه آمریکایی بنگرند. اما نمیداند حتی به شرط موفقیت، نمیتواند مانع کسانی شود که شیشهها را خرد میکنند و امکان رفاه خودخواهانه و دگرستیزانه را از آنها خواهند ستاند.
@javadkashi
------
تجدد با دو صدا از درون کلیسای مسیحی برآمد. یک صدا در مقابل نظام باورهای خرافی بود. این صدا بر عقل و تدبیر انسانی تکیه کرد، انسان را به جای خدا نشاند و رهاوردش خلاقیتهای تکنیکی، رفاه و توسعه و گسترش سرمایه بود.
صدای دوم در مقابل زرق و برق و ریا و دروغ کلیسا برآمد. خدا را از اسارت کلیسا رهانید و بنیادی استوار برای فردیت آزاد از قیود بیرونی خلق کرد. فردیتی که معنویت را در نسبت متمایز و خود خواسته خود با خدا جستجو میکرد. رهاورد این صدا، ایجاد پشتوانه برای فردیت، آزادی، حق، عدالت و صلح انسانی بود.
تجدد با ایجاد توازن میان این دو صدا میتوانست ضمن توسعه و پیشرفت مادی، بعد اخلاقی و معنوی خود را از دست ندهد.
هر روز که از عمر تجدد گذشت، صدای دوم کم رمقتر شد و صدای اول مدعی معنا و صلح و عدالت هم شد. ترامپ اوج این تفوق است. او در کنار شماری از ثروتمندترین چهرههای قرن حاضر، سینه سپر کرد، خود را فرستاده خدا نامید و وعده داد صلح را به ارمغان خواهد آورد. اما نه با تکیه بر صدای دوم تجدد، بلکه با تکیه بر زور و پول.
احتمالا بعضی جنگها با تدبیر زورمندانه او به پایان خواهد رسید و آنچنانکه دستیارانش برنامهریزی کردهاند یکی دو سال دیگر جایزه صلح نوبل هم خواهد گرفت.
اما نه ترامپ نه مشاورانش نمیدانند تجدد خالی شده از هر بعد انسانی و معنوی، تنها به کار تولید ذخیرههای انبوه کینه ناشی از تحقیر و ناکامی خواهد آمد. تخم تفرقه و جنگ و ستیز در جهان خواهد پاشید. اینهمه جنگ و تفرقه و کینه ورزی در اینجای جهان که ما هستیم، حاصل همین سنخ تجدد عاری از معناست. تجدد را میخواستیم و برای رفع کسری معنای آن، ذخائر فرهنگی خودمان را به خدمت گرفتیم و ناکام شدیم.
ترامپ از معاهدههایی که به کاستن گرمای زمین و گسترش بهداشت جهانی مدد میکرد خارج شد. او با شعار «اول آمریکا» ناسیونالیسم خودخواهانه آمریکایی را تحریک کرد. به همه جهان هشدار داد که آمریکا برای اعاده قدرت از دست رفتهاش به میدان آمده است. با لحنی تهدیدآمیز تلاش کرد تصویری رعبآور برای همگان خلق کند.
از درون دمکراسی آمریکا، یک سلطان قدر قدرت ظاهر میشود. او شهروندانش را قانع کرده تا از ارزشهایی نظیر آزادی و عدالت رویگردان شوند تا به جای آن رفاه بیشتر به دست آورند. روزگاری را نوید داده است که مردم جهان دوباره با حسرت از پشت شیشه به رفاه آمریکایی بنگرند. اما نمیداند حتی به شرط موفقیت، نمیتواند مانع کسانی شود که شیشهها را خرد میکنند و امکان رفاه خودخواهانه و دگرستیزانه را از آنها خواهند ستاند.
@javadkashi
Forwarded from انجمن جامعه شناسی ایران
«سینمای مستند: نگاهی دیگر»
سلسله نشستهای مشترک انجمن مستندسازان سینمای ایران و انجمن جامعه شناسی ایران گروه جامعه شناسی مردم مدار و
با همکاری عمارت روبرو
نشست دوم: نمایش فیلم مستند «خواب ابریشم» کار ناهید رضایی
با سخنرانی دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی، ناهید رضایی و گفتوگوی جمعی
یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۸
چهار راه ولی عصر، خیابان انقلاب، بر شمال شرقی، بن بست کیانپور، عمارت روبرو
حضور برای همگان آزاد و رایگان است.
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
سلسله نشستهای مشترک انجمن مستندسازان سینمای ایران و انجمن جامعه شناسی ایران گروه جامعه شناسی مردم مدار و
با همکاری عمارت روبرو
نشست دوم: نمایش فیلم مستند «خواب ابریشم» کار ناهید رضایی
با سخنرانی دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی، ناهید رضایی و گفتوگوی جمعی
یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۸
چهار راه ولی عصر، خیابان انقلاب، بر شمال شرقی، بن بست کیانپور، عمارت روبرو
حضور برای همگان آزاد و رایگان است.
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
واقعیت و اسطوره در زندگی سیاسی
----
زندگی سیاسی یک سویه واقعی دارد یک سویه اسطورهای. وای به روزی که اسطوره جایگزین واقعیت شود یا واقعیت از هر گونه خیال اسطورهای تهی شود.
سویه واقعی زندگی سیاسی گسیختگی، تعارض و کثرتهای تقلیلناپذیر است. سیاستورز باید ضمن به رسمیت شناختن این تعارضات و کثرتها، بهترین الگوی کنش سیاسی را به نفع همگان اختیار کند. سیاستورز با واقعیت سروکار دارد و باید مهارت کافی برای بازی منصفانه در جهت خیر عمومی داشته باشد.
وجه اسطورهای به میدان رقابتهای هر روزی انرژی حیاتی و اخلاقی عطا میکند. وجوه اسطورهای بر فراز واقعیت میایستند و نوع دوستی و دگرپذیری و امید را در میدان کثرتها و تعارضات امکانپذیر میکنند. اسطورهها از پای نهادن به زمین منازعات روزمره سیاسی پرهیز میکنند تا نقش خود را از دست ندهند. اسطوره از سنخ بازی و مهارت نیست، از سنخ نشانگان مبهم حقیقت است.
آیهالله خمینی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، اسطوره بود. هنگامی که از پلههای هواپیما پایین میآمد، این حس جمعی را بر میانگیخت که کثرت و کشمکش سیاسی میتواند ذیل یک سقف تداوم پیدا کند. او از این نقش خود با خبر بود به همین جهت فورا از تهران به قم رفت. این بهترین انتخاب در شرایط پس از پیروزی بود.
کسانی که اصرار داشتند ایشان به تهران بازگردند، اسطوره را در خدمت تفوق در میدان منازعه قدرت میخواستند. آنها صرفاً به مصرف روزآمد اسطوره برای قوت بخشی به موقعیت خود میاندیشیدند.
بازگشت آیه الله خمینی به تهران، سرنوشت دیگری برای نظام رقم زد. نظام منطق بازیگری در میدان واقعیت سیاسی را نیاموخت و سالیانی چند با بهرهگیری از انرژی اسطوره زندگی کرد بیآنکه در عمل سیاست ورزی کند. سیاست ورزی نکرد، سیاست ورزی نیاموخت، و هر سال معضلی بر معضلات دیگر انبار کرد.
به تدریج انرژی ناشی از اسطوره به پایان رسید ما ماندیم و انباشت معضلات در صحنه واقعی. ما ماندیم و چیزهای فراوان که نیاموختیم. ایران امروز به مراتب با دشواریها و گسیختگیهای بیشتری مواجه است. اما نه مهارت کافی برای بازیگری داریم، نه نیرویی وجود دارد که در عرصه عمومی انرژی و معنای مولد دگرپذیری و نوع دوستی تزریق کند.
اسطورهها یادآور داستانهای خیالینی هستند که روح و روان جامعه را در متن آلودگیهای سیاست روزمره تا حدودی پالوده نگاه میدارند. منازعه سیاسی در عمل، با خطا، جهل، نابلدی، توطئه، دروغ، فریب و زیادهخواهی توام است. واقعیت حیات سیاسی از حیث اخلاقی ناهشیار است. جامعه به خلق اسطوره میپردازد تا ناهشیاری اخلاقی خود را کاهش دهد.
سیاست را از سطح اخلاقی آن تهی کردند و امروز علاوه بر ناهشیاری اخلاقی با ناهشیاری عملی نیز مواجهیم.
@javadkashi
----
زندگی سیاسی یک سویه واقعی دارد یک سویه اسطورهای. وای به روزی که اسطوره جایگزین واقعیت شود یا واقعیت از هر گونه خیال اسطورهای تهی شود.
سویه واقعی زندگی سیاسی گسیختگی، تعارض و کثرتهای تقلیلناپذیر است. سیاستورز باید ضمن به رسمیت شناختن این تعارضات و کثرتها، بهترین الگوی کنش سیاسی را به نفع همگان اختیار کند. سیاستورز با واقعیت سروکار دارد و باید مهارت کافی برای بازی منصفانه در جهت خیر عمومی داشته باشد.
وجه اسطورهای به میدان رقابتهای هر روزی انرژی حیاتی و اخلاقی عطا میکند. وجوه اسطورهای بر فراز واقعیت میایستند و نوع دوستی و دگرپذیری و امید را در میدان کثرتها و تعارضات امکانپذیر میکنند. اسطورهها از پای نهادن به زمین منازعات روزمره سیاسی پرهیز میکنند تا نقش خود را از دست ندهند. اسطوره از سنخ بازی و مهارت نیست، از سنخ نشانگان مبهم حقیقت است.
آیهالله خمینی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، اسطوره بود. هنگامی که از پلههای هواپیما پایین میآمد، این حس جمعی را بر میانگیخت که کثرت و کشمکش سیاسی میتواند ذیل یک سقف تداوم پیدا کند. او از این نقش خود با خبر بود به همین جهت فورا از تهران به قم رفت. این بهترین انتخاب در شرایط پس از پیروزی بود.
کسانی که اصرار داشتند ایشان به تهران بازگردند، اسطوره را در خدمت تفوق در میدان منازعه قدرت میخواستند. آنها صرفاً به مصرف روزآمد اسطوره برای قوت بخشی به موقعیت خود میاندیشیدند.
بازگشت آیه الله خمینی به تهران، سرنوشت دیگری برای نظام رقم زد. نظام منطق بازیگری در میدان واقعیت سیاسی را نیاموخت و سالیانی چند با بهرهگیری از انرژی اسطوره زندگی کرد بیآنکه در عمل سیاست ورزی کند. سیاست ورزی نکرد، سیاست ورزی نیاموخت، و هر سال معضلی بر معضلات دیگر انبار کرد.
به تدریج انرژی ناشی از اسطوره به پایان رسید ما ماندیم و انباشت معضلات در صحنه واقعی. ما ماندیم و چیزهای فراوان که نیاموختیم. ایران امروز به مراتب با دشواریها و گسیختگیهای بیشتری مواجه است. اما نه مهارت کافی برای بازیگری داریم، نه نیرویی وجود دارد که در عرصه عمومی انرژی و معنای مولد دگرپذیری و نوع دوستی تزریق کند.
اسطورهها یادآور داستانهای خیالینی هستند که روح و روان جامعه را در متن آلودگیهای سیاست روزمره تا حدودی پالوده نگاه میدارند. منازعه سیاسی در عمل، با خطا، جهل، نابلدی، توطئه، دروغ، فریب و زیادهخواهی توام است. واقعیت حیات سیاسی از حیث اخلاقی ناهشیار است. جامعه به خلق اسطوره میپردازد تا ناهشیاری اخلاقی خود را کاهش دهد.
سیاست را از سطح اخلاقی آن تهی کردند و امروز علاوه بر ناهشیاری اخلاقی با ناهشیاری عملی نیز مواجهیم.
@javadkashi
پاسخهای بیپرسش
----
دوباره به دوران پاسخهای مشخص برای سوالات نامشخص رسیدهایم. این وضعیت را در آستانه انقلاب تجربه کرده بودیم.
جامعه ایران با حجم گستردهای از معضلات عظیم مواجه است. از اقلیم و آب و اقتصاد و فرهنگ و سیاست گرفته تا تک تک سلولهای حیات تاریخی و اجتماعی ما دست به گریبان مشکلات عدیدهاند. هر کدام از این معضلات، نیازمند پرسشهای سترگ و بحث و گفتگوهای عمیقاند. اهل نظر باید تشنه بحث برای پاسخ گرفتن برای پرسشهای عمیق باشند.
دو گروه شدهایم و در دو اردوگاه لشکر آراستهایم: طرفداران نظام و براندازان نظام. در این میان اصلاحطلبان نیز هستند. خوب که نظر کنی، همانها هم دو شاخهاند: شاخهای نزدیک به طرفداران نظام و شاخهای نزدیک به براندازان. برای این هر دو گروه، همه چیز روشن است. لازم نیست در باره چیزی پرسش جدی کنند. دیگر وقت تامل و اندیشیدن نیست. قلبها میتپد تا زمانی که یکی بر آن دیگری غلبه کند و کار خاتمه یابد.
بحث و گفتگو فراوان است. همه جا میزهای گفتگو چیدهاند. از تلویزیون جمهوری اسلامی تا بسترهای پرطرفدار در کلاب هاوس و یوتیوب، تا بی بی سی و ایران اینترنشنال. اما طرفین گفتگو نمیکنند، به سولات مشخص پاسخ نمیدهند. از ابتدا تا انتهای یک بحث چند ساعته مینشینی جز رجز خوانی و تحقیر یکدیگر نمیشنوی. بک نمونه هم نمیبینید حریف اظهار کند که فلان گزاره را پذیرفته و از فلان مدعای خود عقب مینشیند. یک مورد نیز نمیبینی که در انتهای بحث هر دو از جایی که ایستاده بودند حرکتی کرده باشند.
کسی گفتگو میکند که خود را در یک معضل و کاستی دیده اینک نیازمند دیگری است تا گرهی را در ذهن خود یا در ذهن جامعه بگشاید. این طرفها که این روزها با هم گفتگو میکنند، بیشتر نمایندگان لشکریان حریفاند که هر کدام به تحقیر دیگری آمدهاند. منازعات سیاسی هنگامی که به ابتذال تحریک عوامالناس میرسد، به تحمیق نیازمند است. لاجرم همه چیز را به گرداب تحمیق میکشاند منجمله گفتگو را.
پرسشهای بیپاسخ محرک فکر است و پاسخهای بی پرسش محرک بلاهت و جهل.
@javadkashi
----
دوباره به دوران پاسخهای مشخص برای سوالات نامشخص رسیدهایم. این وضعیت را در آستانه انقلاب تجربه کرده بودیم.
جامعه ایران با حجم گستردهای از معضلات عظیم مواجه است. از اقلیم و آب و اقتصاد و فرهنگ و سیاست گرفته تا تک تک سلولهای حیات تاریخی و اجتماعی ما دست به گریبان مشکلات عدیدهاند. هر کدام از این معضلات، نیازمند پرسشهای سترگ و بحث و گفتگوهای عمیقاند. اهل نظر باید تشنه بحث برای پاسخ گرفتن برای پرسشهای عمیق باشند.
دو گروه شدهایم و در دو اردوگاه لشکر آراستهایم: طرفداران نظام و براندازان نظام. در این میان اصلاحطلبان نیز هستند. خوب که نظر کنی، همانها هم دو شاخهاند: شاخهای نزدیک به طرفداران نظام و شاخهای نزدیک به براندازان. برای این هر دو گروه، همه چیز روشن است. لازم نیست در باره چیزی پرسش جدی کنند. دیگر وقت تامل و اندیشیدن نیست. قلبها میتپد تا زمانی که یکی بر آن دیگری غلبه کند و کار خاتمه یابد.
بحث و گفتگو فراوان است. همه جا میزهای گفتگو چیدهاند. از تلویزیون جمهوری اسلامی تا بسترهای پرطرفدار در کلاب هاوس و یوتیوب، تا بی بی سی و ایران اینترنشنال. اما طرفین گفتگو نمیکنند، به سولات مشخص پاسخ نمیدهند. از ابتدا تا انتهای یک بحث چند ساعته مینشینی جز رجز خوانی و تحقیر یکدیگر نمیشنوی. بک نمونه هم نمیبینید حریف اظهار کند که فلان گزاره را پذیرفته و از فلان مدعای خود عقب مینشیند. یک مورد نیز نمیبینی که در انتهای بحث هر دو از جایی که ایستاده بودند حرکتی کرده باشند.
کسی گفتگو میکند که خود را در یک معضل و کاستی دیده اینک نیازمند دیگری است تا گرهی را در ذهن خود یا در ذهن جامعه بگشاید. این طرفها که این روزها با هم گفتگو میکنند، بیشتر نمایندگان لشکریان حریفاند که هر کدام به تحقیر دیگری آمدهاند. منازعات سیاسی هنگامی که به ابتذال تحریک عوامالناس میرسد، به تحمیق نیازمند است. لاجرم همه چیز را به گرداب تحمیق میکشاند منجمله گفتگو را.
پرسشهای بیپاسخ محرک فکر است و پاسخهای بی پرسش محرک بلاهت و جهل.
@javadkashi
یکشنبه
۱۴ بهمن دومین نشست از نشست های مشترک انجمن مستند سازان ایران و گروه جامعه شناسی مردم مدار وابسته به انجمن جامعه شناسی ایران در عمارت روبرو برگزار شد. موضوع این نشست نمایش و تحلیل فیلم مستند خواب ابریشم کار خانم ناهید رضایی بود من در این نشست سخنرانی کوتاهی کردم که گزارش آن را می توانید در متن زیر بخوانید👇👇👇
۱۴ بهمن دومین نشست از نشست های مشترک انجمن مستند سازان ایران و گروه جامعه شناسی مردم مدار وابسته به انجمن جامعه شناسی ایران در عمارت روبرو برگزار شد. موضوع این نشست نمایش و تحلیل فیلم مستند خواب ابریشم کار خانم ناهید رضایی بود من در این نشست سخنرانی کوتاهی کردم که گزارش آن را می توانید در متن زیر بخوانید👇👇👇
Forwarded from پیام ما آنلاین
«محمد جواد غلامرضا کاشی»، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی از مستند «خواب ابریشم» میگوید
آرمانهای انقلاب در پیچ و تاب آرزوهای فردی
| محمد جواد غلامرضا کاشی |
🔺مستند «ناهید رضایی»، واکنشهای مختلف زنان به فشارهای اجتماعی و فرهنگی انقلاب را با نگاهی عمیق و هنری بررسی میکند
خانم ناهید رضایی، با ساخت مستند «خواب ابریشم» ، پنجرهای به عمق فضای دو دهه پس از انقلاب گشوده و اثری ماندگار به یادگار گذاشتهاند.
🔺«خواب ابریشم» گواه این ادعاست که گاهی یک اثر هنری کارآمدتر از دهها پژوهش و تحلیل علمی است. کار خانم رضایی مستندی تاریخی است، اما ترکیب آن با مؤلفههای هنری، بر ماندگاریاش افزوده است. «خواب ابریشم» در سال ۱۳۸۲ ساخته شد، اما برای ما که اکنون بیست سال پس از ساخت آن دربارهاش سخن میگوییم، نهتنها بازتابی از دو دهه پس از پیروزی انقلاب است، بلکه امکانهایی برای فهم و تحلیل شرایط امروز ایران نیز میگشاید. ناهید رضایی، بیست سال پس از فارغالتحصیلی از یک مدرسه دخترانه، به آن بازمیگردد تا وضعیت مدرسه و دانشآموزان را بررسی و آن را با تجربه خود مقایسه کند.
یادداشت کامل را در سایت «پیام ما» بخوانید.
https://payamema.ir/payam/125603
#مستند #فرهنگ #زنان #پیام_ما
@payamema
آرمانهای انقلاب در پیچ و تاب آرزوهای فردی
| محمد جواد غلامرضا کاشی |
🔺مستند «ناهید رضایی»، واکنشهای مختلف زنان به فشارهای اجتماعی و فرهنگی انقلاب را با نگاهی عمیق و هنری بررسی میکند
خانم ناهید رضایی، با ساخت مستند «خواب ابریشم» ، پنجرهای به عمق فضای دو دهه پس از انقلاب گشوده و اثری ماندگار به یادگار گذاشتهاند.
🔺«خواب ابریشم» گواه این ادعاست که گاهی یک اثر هنری کارآمدتر از دهها پژوهش و تحلیل علمی است. کار خانم رضایی مستندی تاریخی است، اما ترکیب آن با مؤلفههای هنری، بر ماندگاریاش افزوده است. «خواب ابریشم» در سال ۱۳۸۲ ساخته شد، اما برای ما که اکنون بیست سال پس از ساخت آن دربارهاش سخن میگوییم، نهتنها بازتابی از دو دهه پس از پیروزی انقلاب است، بلکه امکانهایی برای فهم و تحلیل شرایط امروز ایران نیز میگشاید. ناهید رضایی، بیست سال پس از فارغالتحصیلی از یک مدرسه دخترانه، به آن بازمیگردد تا وضعیت مدرسه و دانشآموزان را بررسی و آن را با تجربه خود مقایسه کند.
یادداشت کامل را در سایت «پیام ما» بخوانید.
https://payamema.ir/payam/125603
#مستند #فرهنگ #زنان #پیام_ما
@payamema
Audio
پوشه شنیداری دومین نشست سینمای مستند: نگاهی دیگر
سلسله نشستهای مشترک "انجمن مستندسازان سینمای ایران" و "گروه مردممدار انجمن جامعهشناسی ایران" با همکاری "عمارت روبرو"
فیلم "خواب ابریشم"
صبحتهای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی و ناهید رضایی، کارگردان فیلم
۱۴ بهمن ۱۴۰۳
#انجمن_مستند_سازان_سینمای_ایران
#انجمن_مستندسازان_سینمای_ایران
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
https://www.tg-me.com/EventsIRDFA
سلسله نشستهای مشترک "انجمن مستندسازان سینمای ایران" و "گروه مردممدار انجمن جامعهشناسی ایران" با همکاری "عمارت روبرو"
فیلم "خواب ابریشم"
صبحتهای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی و ناهید رضایی، کارگردان فیلم
۱۴ بهمن ۱۴۰۳
#انجمن_مستند_سازان_سینمای_ایران
#انجمن_مستندسازان_سینمای_ایران
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
https://www.tg-me.com/EventsIRDFA
سوگ و حماسه
--------
روحی که انقلاب را برانگیخت، از دو منبع سوگ و حماسه تغذیه میکرد. سوگواری برای عقبماندگیها، استبداد، جنایتها، شهادتها و زخمهایی که بر تن مردم بود. حماسه اما منبعی بود که به سوگواران عزم انتقام میداد. باید برخاست، تسلیم نشد تا پایان خود یا پایان دشمن ایستادگی کرد. این دو به نحوی شگفت یکدیگر را تقویت کردند. اگر عزم سوگواران برای خلق یک حماسه پیروز میشد، خود را برای خلق حماسه بعدی مهیا میکردند اگر شکست میخورد، گردهم جمع میشدند مجلس سوگواری تازهای به راه میانداختتد و ضمن ذکر مصیبت، همگان را به برخاستن برای خلق یک حماسه تازه دعوت میکردند.
پیوند میان این دو منبع، قدرت عظیمی برای تداوم و بسیج روحیه انقلابی ایجاد میکرد. مشکل اما از زمانی آغاز شد که جمهوری اسلامی به مثابه نظام برآمده از آن انقلاب، همچنان از این دو منبع تغذیه کرد. البته درآمدهای نفتی را هم به آن دو بیافزائید
امروز نظام برآمده از آن انقلاب با سه مشکل بزرگ مواجه است. مشکل اول مردماند. اکثر مردم نه در سوگواریها شریک درد انقلابیون میشوند. نه میلی به مشارکت در خلق حماسه دارند. بنابراین از دوگانه سوگ و حماسه پا پس کشیدهاند. میل به زندگی متعارف دارند. آن خیمه هر روز کوچکتر و کوچکتر شد.
مشکل دوم، ساکنان خیمه سوگ و حماسهاند. بخشی مهمی از آنها بیشتر در نمایش سوگ و حماسه شرکت میکنند. به خاطر منبع سوم که همانا در آمدهای شیرین نفتی است از سوگ و حماسه منتفع میشوند. بنابراین اصالت خیمه و حقانیتاش موضوع تردید واقع شده است.
مشکل سوم جبهه دشمنان انقلابیون است. در ماههای اول پیروزی انقلاب جنگی از سوی یکی از حکام عرب بر ما تحمیل شد که او نیز کم و بیش ادبیات سوگ و حماسه داشت. اما امروز کسانی رویاروی خیمه انقلاب ایستادهاند که اساساً نه از سوگ درکی دارند نه حماسه. بیشتر تابع منطق سود و زیان اقتصادی و تجاریاند. از کشورهای عربی منطقه گرفته تا آمریکای ترامپ. مواجهه با چنان دشمنانی از نقطه عزیمت سوگ و حماسه، گاهی به خلق صحنههای مضحک میانجامد.
سوگ و حماسه منابع برانگیزاننده روح انقلاب بود. نظام برآمده از آن انقلاب لازم بود منابع تازهای برای استقرار نظام اختیار کند. از جمله قانون، مصلحت عمومی، آزادی، رفاه و مناسبات عادلانه.
@javadkashi
--------
روحی که انقلاب را برانگیخت، از دو منبع سوگ و حماسه تغذیه میکرد. سوگواری برای عقبماندگیها، استبداد، جنایتها، شهادتها و زخمهایی که بر تن مردم بود. حماسه اما منبعی بود که به سوگواران عزم انتقام میداد. باید برخاست، تسلیم نشد تا پایان خود یا پایان دشمن ایستادگی کرد. این دو به نحوی شگفت یکدیگر را تقویت کردند. اگر عزم سوگواران برای خلق یک حماسه پیروز میشد، خود را برای خلق حماسه بعدی مهیا میکردند اگر شکست میخورد، گردهم جمع میشدند مجلس سوگواری تازهای به راه میانداختتد و ضمن ذکر مصیبت، همگان را به برخاستن برای خلق یک حماسه تازه دعوت میکردند.
پیوند میان این دو منبع، قدرت عظیمی برای تداوم و بسیج روحیه انقلابی ایجاد میکرد. مشکل اما از زمانی آغاز شد که جمهوری اسلامی به مثابه نظام برآمده از آن انقلاب، همچنان از این دو منبع تغذیه کرد. البته درآمدهای نفتی را هم به آن دو بیافزائید
امروز نظام برآمده از آن انقلاب با سه مشکل بزرگ مواجه است. مشکل اول مردماند. اکثر مردم نه در سوگواریها شریک درد انقلابیون میشوند. نه میلی به مشارکت در خلق حماسه دارند. بنابراین از دوگانه سوگ و حماسه پا پس کشیدهاند. میل به زندگی متعارف دارند. آن خیمه هر روز کوچکتر و کوچکتر شد.
مشکل دوم، ساکنان خیمه سوگ و حماسهاند. بخشی مهمی از آنها بیشتر در نمایش سوگ و حماسه شرکت میکنند. به خاطر منبع سوم که همانا در آمدهای شیرین نفتی است از سوگ و حماسه منتفع میشوند. بنابراین اصالت خیمه و حقانیتاش موضوع تردید واقع شده است.
مشکل سوم جبهه دشمنان انقلابیون است. در ماههای اول پیروزی انقلاب جنگی از سوی یکی از حکام عرب بر ما تحمیل شد که او نیز کم و بیش ادبیات سوگ و حماسه داشت. اما امروز کسانی رویاروی خیمه انقلاب ایستادهاند که اساساً نه از سوگ درکی دارند نه حماسه. بیشتر تابع منطق سود و زیان اقتصادی و تجاریاند. از کشورهای عربی منطقه گرفته تا آمریکای ترامپ. مواجهه با چنان دشمنانی از نقطه عزیمت سوگ و حماسه، گاهی به خلق صحنههای مضحک میانجامد.
سوگ و حماسه منابع برانگیزاننده روح انقلاب بود. نظام برآمده از آن انقلاب لازم بود منابع تازهای برای استقرار نظام اختیار کند. از جمله قانون، مصلحت عمومی، آزادی، رفاه و مناسبات عادلانه.
@javadkashi
Forwarded from هممیهن
روشنفکری و رمی جمرات سیاسی
🔹آنکه نقطه عزیمت تغییر را در درون جستوجو میکند، همیشه خیال میکند تغییر زمان میطلبد و باید صبور بود. حتی چریکهای مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهماند، خیال میکردند آنها خود عمر ششماهه دارند و وظیفهای ندارند جز اینکه بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال میکردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد.
🔹تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیکتر شدهاند. پیروزی ترامپ برایشان یک آرزوی امیدبخش بود. انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیکتر میشدند و ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه پنجاه سادهاندیشیهای گزاف در سیاست داخلی داشتند، این سنخ از روشنفکران نیز سادهاندیشیهای گزاف در سیاست بینالملل دارند.
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
🔹آنکه نقطه عزیمت تغییر را در درون جستوجو میکند، همیشه خیال میکند تغییر زمان میطلبد و باید صبور بود. حتی چریکهای مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهماند، خیال میکردند آنها خود عمر ششماهه دارند و وظیفهای ندارند جز اینکه بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال میکردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد.
🔹تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیکتر شدهاند. پیروزی ترامپ برایشان یک آرزوی امیدبخش بود. انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیکتر میشدند و ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه پنجاه سادهاندیشیهای گزاف در سیاست داخلی داشتند، این سنخ از روشنفکران نیز سادهاندیشیهای گزاف در سیاست بینالملل دارند.
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir