جواد موگویی|حرف بیحساب pinned «مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۳ تراژدی اسرا پناهی اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۶ رفتم مراسم ختم اسرا در مسجد حضرت رقیه علیآباد. چند سپاهی با لباس رسمی بودند. عموی اسرا کادر سپاه است. به احترام او آمدهاند. پدربزرگ اسرا جلوی در ایستاده. مداح روضه حضرترقیه میخواند.…»
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۴
آمبولانسها به صف!
این چند دختر...
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۷
چند شبیست که ۳-۴ساعت بیشتر نخوابیدهام. از صبح میروم تحقیق و مصاحبه، شب هم باید یادداشتهایم را بنویسم.
حامد زنگ زد: «نیویورکتایمز گزارشی رفته از یادداشتهایت، نوشته پدرت و برادرت از مقامات عالیرتبه سپاه هستند!»
لحنش شوخی بود ولی واقعا باور کرده بود!
گفتم «پدرم (پناهبرخدا) کارگر ساده کارخانه جنرال بود. سواد هم ندارد. برای آزادیخرمشهر رفت جبهه، موجی شد. سالهاست جانباز اعصابو روان و خانهنشین است. برادرم بازنشسته ساده سپاه است.»
گفت «نه داداش! من که باور نکردم!»
لکن حرف مفت میزد!
با یک سرچ ساده همه سوابق من بدست میآید. اما رسانه خبری دنیا به ابتذال رسیده، دیگر حتی زحمت یک سرچ ساده هم به خود نمیدهند، البته نیازی هم ندارد، مخاطب براحتی میپذیرد!
امروز رفتم هنرستان حضرتفاطمه.
عکس تصور همه، اصل حادثه اینجا رخ داده. آن ۱۰دختری که مراسم تجمع را بهم میریزند، دانشآموز این هنرستان بودند.
پس از پایان مراسم، اورژانس ۱۱دختر را به بیمارستان فاطمی میبرد:
یک نفر بهنام «خجسته» بهعلت تشنج.
و ۱۰ نفر دیگر به علت حملههیستیرک (حملهعصبی).
گلناز بشیری (دندانپزشک ملایر) چند شماره از اینترنهای بیمارستان فاطمی را داد.
اینترن آن روز میگوید:
«خجسته تشنج کرده بود. چندبار سابقه تشنج داشته ولی نمیدانیم چرا آن روز تشنج کرده بود. حرف نمیزد. بهشدت ترسیده بود. منتقلش کردیم به بخش اعصاب بیمارستان علوی. بعد از چند روز مرخص شد.»
پرستار آن روز:
«۱۰نفر هیستریک بودند. ولی هیچشان نبود. تمارض بود. به چند نفر سرم زدیم و بعد همه را مرخص کردیم.»
بنا به تحقیق من:
کار این چند دانشآموز عالی بوده!
به مراسم تجمع آمدند، وسط مراسم مقنعه برداشتند، شعار "زن زندگی آزادی" سر دادند، فیلم گرفتند و بلافاصله متفرق شدند. در هنگام بازگشت به مدرسه، با آمدن آمبولانس برای اعزام خجسته، آنها هم با تمارض به بیمارستان اعزام میشوند.
طراحی عالی و شجاعانه بوده! رسما کشور را میریزند بهم، درس عبرت دادند به مسئولان شهر که دیگر برای اجرای مراسم دستوری، از دانشآموزان سواستفاده سیاسی نکنند.
دم این دهههشتادیها گرم!
هرجای کره خاکی بود مدیرکل آموزشوپرروش استان که هیچ! وزیر را به جرم خارج کردن ۵-۶هزار دانشآموز بدون اجازه والدین، عزل و از پا آویزان میکردند، اما اینجا ایران است!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
آمبولانسها به صف!
این چند دختر...
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۷
چند شبیست که ۳-۴ساعت بیشتر نخوابیدهام. از صبح میروم تحقیق و مصاحبه، شب هم باید یادداشتهایم را بنویسم.
حامد زنگ زد: «نیویورکتایمز گزارشی رفته از یادداشتهایت، نوشته پدرت و برادرت از مقامات عالیرتبه سپاه هستند!»
لحنش شوخی بود ولی واقعا باور کرده بود!
گفتم «پدرم (پناهبرخدا) کارگر ساده کارخانه جنرال بود. سواد هم ندارد. برای آزادیخرمشهر رفت جبهه، موجی شد. سالهاست جانباز اعصابو روان و خانهنشین است. برادرم بازنشسته ساده سپاه است.»
گفت «نه داداش! من که باور نکردم!»
لکن حرف مفت میزد!
با یک سرچ ساده همه سوابق من بدست میآید. اما رسانه خبری دنیا به ابتذال رسیده، دیگر حتی زحمت یک سرچ ساده هم به خود نمیدهند، البته نیازی هم ندارد، مخاطب براحتی میپذیرد!
امروز رفتم هنرستان حضرتفاطمه.
عکس تصور همه، اصل حادثه اینجا رخ داده. آن ۱۰دختری که مراسم تجمع را بهم میریزند، دانشآموز این هنرستان بودند.
پس از پایان مراسم، اورژانس ۱۱دختر را به بیمارستان فاطمی میبرد:
یک نفر بهنام «خجسته» بهعلت تشنج.
و ۱۰ نفر دیگر به علت حملههیستیرک (حملهعصبی).
گلناز بشیری (دندانپزشک ملایر) چند شماره از اینترنهای بیمارستان فاطمی را داد.
اینترن آن روز میگوید:
«خجسته تشنج کرده بود. چندبار سابقه تشنج داشته ولی نمیدانیم چرا آن روز تشنج کرده بود. حرف نمیزد. بهشدت ترسیده بود. منتقلش کردیم به بخش اعصاب بیمارستان علوی. بعد از چند روز مرخص شد.»
پرستار آن روز:
«۱۰نفر هیستریک بودند. ولی هیچشان نبود. تمارض بود. به چند نفر سرم زدیم و بعد همه را مرخص کردیم.»
بنا به تحقیق من:
کار این چند دانشآموز عالی بوده!
به مراسم تجمع آمدند، وسط مراسم مقنعه برداشتند، شعار "زن زندگی آزادی" سر دادند، فیلم گرفتند و بلافاصله متفرق شدند. در هنگام بازگشت به مدرسه، با آمدن آمبولانس برای اعزام خجسته، آنها هم با تمارض به بیمارستان اعزام میشوند.
طراحی عالی و شجاعانه بوده! رسما کشور را میریزند بهم، درس عبرت دادند به مسئولان شهر که دیگر برای اجرای مراسم دستوری، از دانشآموزان سواستفاده سیاسی نکنند.
دم این دهههشتادیها گرم!
هرجای کره خاکی بود مدیرکل آموزشوپرروش استان که هیچ! وزیر را به جرم خارج کردن ۵-۶هزار دانشآموز بدون اجازه والدین، عزل و از پا آویزان میکردند، اما اینجا ایران است!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۵
برایِ علیآقا دایی...
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۷
۲۶سال پیش نسل طلایی فوتبال در نیمهنهایی جامملتهای آسیا رسید به عربستان.
عربها «جمال الغندور» داور مصری را خریده بودند. گل سالم خداداد را رد کرد و خطای پنالتی روی استیلی را نگرفت تا بازی بکشد به پنالتی.
پنالتی اول را علیآقا دایی به اوت زد. بعدهم خاکپور و یزدانی خراب کردند تا از فینال بازبمانیم.
آن روزها هیچکس به دایی خورده نگرفت. در آن جام انقدر گل زده بود که مردم این پنالتی را ببخشند. علیآقا در چشم مردم بزرگتر هم شد. آنقدر گل زد گل زد که شد آقایگل جهان و آبروی ایران.
بنا به تحقیقات من در اردبیل، مرحوم اسرا پناهی ۱۱ ساعت پیش از شروع مراسم تجمع در اردبیل خودکشی کرده است.
همزمانی خودکشی تنها چند ساعت قبل از مراسم، پیچیدگی مشکلات خانواده پناهی و سابقه مخفیکاری حاکمیت در موارد مشابه، این حق را به علیآقا دایی میدهد که در قدم نخست اشتباه کند.
علیآقای دایی!
حال نیز، انتظار ندارم تحقیقات من را بپذیرد. مثل بسیاری که نمیپذیرند. لکن پیشنهاد میکنم «کمیتهای حقیقتیاب مردمی» متشکل از شما، پهلوان رسول خادم، استاد پرویز پرستویی، رضا امیرخانی و عادل فردوسیپور راهی اردبیل شوید. عادلخان که ید طولایی دارد در بررسی این دست پروندهها.
من هیچ دسترسی به دوربینها و پرونده پزشکی نداشتم، پایه تحقیقاتم مصاحبههای گاه مخفیانه با طرفین درگیر، شاهدین و مطلعین بود.
اما این کمیته میتواند از همه ظرفیتها استفاده کند. به هر نتیجهای ولو خلاف روایت حاکمیت هم رسیدید، همه میپذیریم. هرچه بود را اعلام کنید، نهایتا در ادامه حماقتشان پاسپورت خواهند گرفت!
شما و این بزرگان پیش ملت ایران آبرودارید، معتمدید و جوانمرد.
مطمئنم که اگر اینبار هم پنالتیتان به اوت رفته باشد، در چشم و دل ملت بزرگتر خواهید شد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
برایِ علیآقا دایی...
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۷
۲۶سال پیش نسل طلایی فوتبال در نیمهنهایی جامملتهای آسیا رسید به عربستان.
عربها «جمال الغندور» داور مصری را خریده بودند. گل سالم خداداد را رد کرد و خطای پنالتی روی استیلی را نگرفت تا بازی بکشد به پنالتی.
پنالتی اول را علیآقا دایی به اوت زد. بعدهم خاکپور و یزدانی خراب کردند تا از فینال بازبمانیم.
آن روزها هیچکس به دایی خورده نگرفت. در آن جام انقدر گل زده بود که مردم این پنالتی را ببخشند. علیآقا در چشم مردم بزرگتر هم شد. آنقدر گل زد گل زد که شد آقایگل جهان و آبروی ایران.
بنا به تحقیقات من در اردبیل، مرحوم اسرا پناهی ۱۱ ساعت پیش از شروع مراسم تجمع در اردبیل خودکشی کرده است.
همزمانی خودکشی تنها چند ساعت قبل از مراسم، پیچیدگی مشکلات خانواده پناهی و سابقه مخفیکاری حاکمیت در موارد مشابه، این حق را به علیآقا دایی میدهد که در قدم نخست اشتباه کند.
علیآقای دایی!
حال نیز، انتظار ندارم تحقیقات من را بپذیرد. مثل بسیاری که نمیپذیرند. لکن پیشنهاد میکنم «کمیتهای حقیقتیاب مردمی» متشکل از شما، پهلوان رسول خادم، استاد پرویز پرستویی، رضا امیرخانی و عادل فردوسیپور راهی اردبیل شوید. عادلخان که ید طولایی دارد در بررسی این دست پروندهها.
من هیچ دسترسی به دوربینها و پرونده پزشکی نداشتم، پایه تحقیقاتم مصاحبههای گاه مخفیانه با طرفین درگیر، شاهدین و مطلعین بود.
اما این کمیته میتواند از همه ظرفیتها استفاده کند. به هر نتیجهای ولو خلاف روایت حاکمیت هم رسیدید، همه میپذیریم. هرچه بود را اعلام کنید، نهایتا در ادامه حماقتشان پاسپورت خواهند گرفت!
شما و این بزرگان پیش ملت ایران آبرودارید، معتمدید و جوانمرد.
مطمئنم که اگر اینبار هم پنالتیتان به اوت رفته باشد، در چشم و دل ملت بزرگتر خواهید شد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۶
جمعکل: ۲میلیون و ۱۹هزار
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۸
امروز با چند دانشجوی پزشکی اردبیل قرار گذاشتم؛ اطلاعات تازهای برایم نداشتند. اینها اهل قهوهخانه نیستند، رفتیم کافه کتاب شهر.
جلسه نقد فیلم گوزنها اثر مسعود کیمیایی بود. نشستیم به بحث. چقدر حالم عوض شد. خسته شدم از یکماه یادداشتهای روزانه. دیگر کاری در اردبیل ندارم. فردا صبح بلیط طیاره گرفتم. دنبالچهام طاقت اتوبوس ندارد!
حسابوکتاب این سفر را جمع کردم:
۱-بلیط اتوبوس: ۱۹۲ هزار
۲-املت: ۸عدد ۲۴۰
۳-کوبیده با نوشابه: ۸۰
۳-قلیان: ۱۵عدد ۴۵۰
۴-مسافرخانه یکشب: ۱۲۰
۵-دو شب مهمان: مجانی
۶-چای و کیک(فرودگاه): ۶۰
۷-بلیط برگشت: ۷۸۰
۸-اسنپ: ۵۲
۹-پارکینگ موتور(ترمینالجنوب): ۴۵
جمعکل: ۲میلیون و ۱۹هزار
خیلی خیلی ممنون که خواندید؛ چه آنها که پذیرفتند و چه آنها که نپذیرفتند. کوشیدم نتیجه تحقیقم، هرچه شد را منتشر کنم؛ بیکموکاست و عاری از سرزنشها و تشویقها. گرچه بسیاری بهدنبال «روایت ذهنی خود» هستند!
چون بنایم بر صداقت است، بگویم که در این سفر فقط یکچیز را مخفی کردم! و آن حادثهای تلخی که برایم اتفاق افتاد!
چون نسبتا شخصی بود، ترجیح دادم ننویسم...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
جمعکل: ۲میلیون و ۱۹هزار
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۸
امروز با چند دانشجوی پزشکی اردبیل قرار گذاشتم؛ اطلاعات تازهای برایم نداشتند. اینها اهل قهوهخانه نیستند، رفتیم کافه کتاب شهر.
جلسه نقد فیلم گوزنها اثر مسعود کیمیایی بود. نشستیم به بحث. چقدر حالم عوض شد. خسته شدم از یکماه یادداشتهای روزانه. دیگر کاری در اردبیل ندارم. فردا صبح بلیط طیاره گرفتم. دنبالچهام طاقت اتوبوس ندارد!
حسابوکتاب این سفر را جمع کردم:
۱-بلیط اتوبوس: ۱۹۲ هزار
۲-املت: ۸عدد ۲۴۰
۳-کوبیده با نوشابه: ۸۰
۳-قلیان: ۱۵عدد ۴۵۰
۴-مسافرخانه یکشب: ۱۲۰
۵-دو شب مهمان: مجانی
۶-چای و کیک(فرودگاه): ۶۰
۷-بلیط برگشت: ۷۸۰
۸-اسنپ: ۵۲
۹-پارکینگ موتور(ترمینالجنوب): ۴۵
جمعکل: ۲میلیون و ۱۹هزار
خیلی خیلی ممنون که خواندید؛ چه آنها که پذیرفتند و چه آنها که نپذیرفتند. کوشیدم نتیجه تحقیقم، هرچه شد را منتشر کنم؛ بیکموکاست و عاری از سرزنشها و تشویقها. گرچه بسیاری بهدنبال «روایت ذهنی خود» هستند!
چون بنایم بر صداقت است، بگویم که در این سفر فقط یکچیز را مخفی کردم! و آن حادثهای تلخی که برایم اتفاق افتاد!
چون نسبتا شخصی بود، ترجیح دادم ننویسم...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link
جواد موگویی|حرف بیحساب
https://www.tg-me.com/javadmogoei
این عکس مامان مهری، ننهصنم (مادربزرگم)، خواهرم و برادرم هست در یافتآباد تهران.
این عکس را مامانم فرستاد جبهه برای پدرم(پناهبرخدا) که رفته بود برای آزادی خرمشهر؛ خرداد ۱۳۶۱.
پدرم کارگر ساده شرکت جنرال بود. داوطلب رفت برای آزادی خرمشهر. اما موجی برگشت تا بخشی از خاطرات کودکیام در آسایشگاه در ملاقات با پدرم بگذرد.
نوجوان که شدم پدرم را از کارخانه اخراج کردند! با ۵فرزند و اعصابی موجی از جنگ! پدرم مدرک جانبازی نداشت. سالها در شهرداری بلیط اتوبوس فروخت و پارکبانی کرد. گاه شیشههای خانه را میشکاند و گاه مامانم را زیر کتک میگرفت.
دبیرستانی که شدم به اصرار مادرم رفت بنیاد جانبازان. پیرمرد دیگر توان کار نداشت. در خرج زندگی مانده بود وگرنه بازهم دنبال جانبازیاش نمیرفت.
بعد از ۱۹سال حقوقبگیر بنیاد شد.
حالا نیویورکتایمز با ۱۵۰سال سابقه خبری، تیتر زده پدرم از مقاماتعالیرتبه سپاه است!
یعنی ابتذال خبری!
گرچه مقام پدرم از همه عالیرتبهتر است، از همه عالیرتبههای رانتخوار. و ما هم آقازادهتریم از همه آقازادههای حرامخوار!
دخل و خرج زندگی من از حقتالیف کتاب و مستند میگذرد. پیراپزشکی خواندم، ولی این راه، انتخاب خودم بود. خیلی هم راضیام. سخت است، عوضش دهانم باز است! خیلی هم باز! هرچه بخواهم مینویسم؛ بیمراعات و بیملاحظه.
دیروز ناشر زنگ زده بود به بچهها؛ گله از عقبافتادن کتابم. چندی پیش هم سرمایهگذار فیلم مستندم همین اعتراض را داشت.
چندماه است هی میخواهیم اولین شماره نشریه تاریخی را ببریم روی پیشخوان دکه، نمیتوانم! از بس کارهایِ غیر نمیگذارد؛ یک روز روایتگری سیل، یکروز زلزله، حالا هم جنبش اعتراضی.
همهشان حق دارند. پول حقالتالیف را خوردم و یک آبم روش و کار هم نکردم!
این روزها همش با خود فکر میکنم گیرم که دهه۶۰ را تا خرتناقش تاریخنگاری کردم! گیرم که روز بهروزش را نوشتم!
الان چه؟!
الان در دل حوادث بنشینم به تاریخنگاری ۴۰سال پیش؟!
۴۰سال بعد بنشینم به تاریخنگاری حال؟!
احمقانه نیست؟!
فرصت ثبت وقایع را از دست بدهم، و چهل سال بعد کندوکاو کنم تاریخ امروز را؟!
سرعت اخبار و تحولات بینظیر است!
هر روز اعتراض، آتش، مرگ و گلوله...
تهران
اردبیل
زاهدان
سنندج و...
کدام گلوله راست است؟ کدام دروغ؟
کدام مرگ پر است؟ کدام پوچ؟
امروز در دل «تاریخِ» آینده ایستادهام. اگر بجنبم شاید رنگ «حقیقت» تاریخ را با چشمانمانم بنگرم. اینطور در آینده، حسرت گذشته را نخواهم خورد که کاش بودم و خود میدیدم.
شاید بروم زاهدان...
دو بهشکم..
ذهنم بدجوری آشفته است...
https://www.tg-me.com/javadmogoei
این عکس را مامانم فرستاد جبهه برای پدرم(پناهبرخدا) که رفته بود برای آزادی خرمشهر؛ خرداد ۱۳۶۱.
پدرم کارگر ساده شرکت جنرال بود. داوطلب رفت برای آزادی خرمشهر. اما موجی برگشت تا بخشی از خاطرات کودکیام در آسایشگاه در ملاقات با پدرم بگذرد.
نوجوان که شدم پدرم را از کارخانه اخراج کردند! با ۵فرزند و اعصابی موجی از جنگ! پدرم مدرک جانبازی نداشت. سالها در شهرداری بلیط اتوبوس فروخت و پارکبانی کرد. گاه شیشههای خانه را میشکاند و گاه مامانم را زیر کتک میگرفت.
دبیرستانی که شدم به اصرار مادرم رفت بنیاد جانبازان. پیرمرد دیگر توان کار نداشت. در خرج زندگی مانده بود وگرنه بازهم دنبال جانبازیاش نمیرفت.
بعد از ۱۹سال حقوقبگیر بنیاد شد.
حالا نیویورکتایمز با ۱۵۰سال سابقه خبری، تیتر زده پدرم از مقاماتعالیرتبه سپاه است!
یعنی ابتذال خبری!
گرچه مقام پدرم از همه عالیرتبهتر است، از همه عالیرتبههای رانتخوار. و ما هم آقازادهتریم از همه آقازادههای حرامخوار!
دخل و خرج زندگی من از حقتالیف کتاب و مستند میگذرد. پیراپزشکی خواندم، ولی این راه، انتخاب خودم بود. خیلی هم راضیام. سخت است، عوضش دهانم باز است! خیلی هم باز! هرچه بخواهم مینویسم؛ بیمراعات و بیملاحظه.
دیروز ناشر زنگ زده بود به بچهها؛ گله از عقبافتادن کتابم. چندی پیش هم سرمایهگذار فیلم مستندم همین اعتراض را داشت.
چندماه است هی میخواهیم اولین شماره نشریه تاریخی را ببریم روی پیشخوان دکه، نمیتوانم! از بس کارهایِ غیر نمیگذارد؛ یک روز روایتگری سیل، یکروز زلزله، حالا هم جنبش اعتراضی.
همهشان حق دارند. پول حقالتالیف را خوردم و یک آبم روش و کار هم نکردم!
این روزها همش با خود فکر میکنم گیرم که دهه۶۰ را تا خرتناقش تاریخنگاری کردم! گیرم که روز بهروزش را نوشتم!
الان چه؟!
الان در دل حوادث بنشینم به تاریخنگاری ۴۰سال پیش؟!
۴۰سال بعد بنشینم به تاریخنگاری حال؟!
احمقانه نیست؟!
فرصت ثبت وقایع را از دست بدهم، و چهل سال بعد کندوکاو کنم تاریخ امروز را؟!
سرعت اخبار و تحولات بینظیر است!
هر روز اعتراض، آتش، مرگ و گلوله...
تهران
اردبیل
زاهدان
سنندج و...
کدام گلوله راست است؟ کدام دروغ؟
کدام مرگ پر است؟ کدام پوچ؟
امروز در دل «تاریخِ» آینده ایستادهام. اگر بجنبم شاید رنگ «حقیقت» تاریخ را با چشمانمانم بنگرم. اینطور در آینده، حسرت گذشته را نخواهم خورد که کاش بودم و خود میدیدم.
شاید بروم زاهدان...
دو بهشکم..
ذهنم بدجوری آشفته است...
https://www.tg-me.com/javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۷
اینجا گلولهها جنگیست!
پرواز ۱۰۷۱ تهران- زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۷
تقریبا هیچکس مشورت شفافی برای تردیدم در رفتن به زاهدان نداد!
انقلت همه، دستگیری در همان چند ساعته اول و دیپورت به تهران بود!
سعید (پرستار زاهدانی) گفت «اینجا اردبیل نیست که با چند ساعت بازداشت رهایت کنند، ولو تو رو مستندساز حکومتی بنامند! اینجا تهران نیست که بسیجیها با چکولگد ولت کنند! سالهاست همه وجوه این استان امنیتی است! اینجا خبری از گلوله پلاستیکی نیست! همه جنگیست!»
دل زدم به دریا! به مدد استخاره اما.
اولینبار اربعین۹۸ برای نوشتن سفرنامه اربعین به زاهدان آمدم. برای روایت سفر ۱۱۰هزار شیعه پاکستانی که از مرز میرجاوه وارد زاهدان شدند. موکبها بهپا بود برای پذیرایی از زائران شیعهحسینی.
اولین چیزی که یاد گرفتم اینکه «سیستان و بلوچستان» را جدا از هم تلفظ نکنم!
سفر بعدیام به دعوت سعید برای دیدن جشن هفتهوحدت در شهرهای سیستانوبلوچستان بود.
قصد سفر سوم، کمک به سیلزدگان بود.
و حال سفر چهارم برای روایت جمعه خونین زاهدان.
چه سفرهای متنوعی!
هر بار غمانگیزتر و خطرناکتر از قبلی. تقریبا یک دور استان را چرخیدهام و شهر به شهر را ظاهری میشناسم.
با امروز شد ۴۰ روز که یادداشتهای روزانه منتشر میکنم. به خانمجان قول دادم برگردم دیگر بچسبم به کار و زندگی!
پرواز طولانیست و گران! ۲ساعت و یکملییون و ۳۰۰هزار!
در تحقیقات تلفنی دریافتم، ماجرای جمعه خونین زاهدان بسیار پیچیدهاست. نقل یک خودکشی و چند اعتراض خیابانی نیست. همهچیز از قتل یک زن در یک خانه شروع شده و دو سه ماه بعد کشیده به جمعهخونین.
ماجرا مثل سایر شهرها تک ضلعی و بر مبنای حادثه مهسا امینی نیست! اینجا چند ضلعی است؛ قومی، مذهبی و خارجی. و با سبقه چند دهه.
اخبار و روایتها اصلا قابل اعتماد نیست. گزارشات رسمی از همه غیرقابل اعتمادتر! توقع اظهارنظر سریع نداشته باشید. من نه خبرگزاری هستم و نه ۲۰:۳۰! که با یک گزارش چند دقیقهای و پخش یک اعتراف! جهاد تبیین کنم! بیبیسی هم نیستم با یک فیلم چندثانیهای حکم کلی بدهم!
جزییات بسیار مهم است. نمیتوان حکم کلی داد. کوشیدم به مثابه خبرگزاری عمل نکنم، آهسته و با سرعت مطمئن برانم تا کمتر اشتباه کنم. گرچه حتما اشتباهاتی هم خواهم داشت.
راستی!
دنبالچه بهبود یافته، اصلا نگران نباشید!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
اینجا گلولهها جنگیست!
پرواز ۱۰۷۱ تهران- زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۷
تقریبا هیچکس مشورت شفافی برای تردیدم در رفتن به زاهدان نداد!
انقلت همه، دستگیری در همان چند ساعته اول و دیپورت به تهران بود!
سعید (پرستار زاهدانی) گفت «اینجا اردبیل نیست که با چند ساعت بازداشت رهایت کنند، ولو تو رو مستندساز حکومتی بنامند! اینجا تهران نیست که بسیجیها با چکولگد ولت کنند! سالهاست همه وجوه این استان امنیتی است! اینجا خبری از گلوله پلاستیکی نیست! همه جنگیست!»
دل زدم به دریا! به مدد استخاره اما.
اولینبار اربعین۹۸ برای نوشتن سفرنامه اربعین به زاهدان آمدم. برای روایت سفر ۱۱۰هزار شیعه پاکستانی که از مرز میرجاوه وارد زاهدان شدند. موکبها بهپا بود برای پذیرایی از زائران شیعهحسینی.
اولین چیزی که یاد گرفتم اینکه «سیستان و بلوچستان» را جدا از هم تلفظ نکنم!
سفر بعدیام به دعوت سعید برای دیدن جشن هفتهوحدت در شهرهای سیستانوبلوچستان بود.
قصد سفر سوم، کمک به سیلزدگان بود.
و حال سفر چهارم برای روایت جمعه خونین زاهدان.
چه سفرهای متنوعی!
هر بار غمانگیزتر و خطرناکتر از قبلی. تقریبا یک دور استان را چرخیدهام و شهر به شهر را ظاهری میشناسم.
با امروز شد ۴۰ روز که یادداشتهای روزانه منتشر میکنم. به خانمجان قول دادم برگردم دیگر بچسبم به کار و زندگی!
پرواز طولانیست و گران! ۲ساعت و یکملییون و ۳۰۰هزار!
در تحقیقات تلفنی دریافتم، ماجرای جمعه خونین زاهدان بسیار پیچیدهاست. نقل یک خودکشی و چند اعتراض خیابانی نیست. همهچیز از قتل یک زن در یک خانه شروع شده و دو سه ماه بعد کشیده به جمعهخونین.
ماجرا مثل سایر شهرها تک ضلعی و بر مبنای حادثه مهسا امینی نیست! اینجا چند ضلعی است؛ قومی، مذهبی و خارجی. و با سبقه چند دهه.
اخبار و روایتها اصلا قابل اعتماد نیست. گزارشات رسمی از همه غیرقابل اعتمادتر! توقع اظهارنظر سریع نداشته باشید. من نه خبرگزاری هستم و نه ۲۰:۳۰! که با یک گزارش چند دقیقهای و پخش یک اعتراف! جهاد تبیین کنم! بیبیسی هم نیستم با یک فیلم چندثانیهای حکم کلی بدهم!
جزییات بسیار مهم است. نمیتوان حکم کلی داد. کوشیدم به مثابه خبرگزاری عمل نکنم، آهسته و با سرعت مطمئن برانم تا کمتر اشتباه کنم. گرچه حتما اشتباهاتی هم خواهم داشت.
راستی!
دنبالچه بهبود یافته، اصلا نگران نباشید!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۸
گلنگدنها را تا ته کشیدند
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۸
اینجا همه میتوانند مسلح باشند مگر خلافش ثابت شود! حرف امروز و دیروز هم نیست. همیشه در مراسمات مذهبی و سیاسی جلوی مساجد چند مسلح حاضرند! از ترس انتحاری!
اولین ندای خودمختاری سیستان و بلوچستان را مولوی عبدالعزیز در تیر ۱۳۵۸ رسما سر داد. گرچه انقلاب نوپا اجازه نداد اینجا به سرنوشت کردستان دهه۶۰ ختم شود و خیلی زود صدای خودمختاری را کدخدامنشانه خفه کرد.
اما اشرار مسلح و قاچاقچیان موادمخدر در دهه ۷۰ اینجا حاکمیت مطلق داشتند. درست بعد از جنگ تحمیلی. همین، جمشید هاشمپور را ستاره سینمای بعد از جنگ کرد! از «عقرب» و «چشم عقاب» گرفته تا «گروگان» و «نیش»، همه نشان از اوضاع اینجا داشت.
سپاه بلافاصله قرارگاه قدس را در جنوب شرق کشور فعالتر کرد. فرماندهاش حاج قاسم سلیمانی.
به ۱۳۷۵ که رسید، امنیت نسبی برقرار شد. گاه به زور اسلحه، گاه با عفو و اماننامه. سعید میگوید «خیلی از افراد شرور و مسلح در مرز بین سیستان و بلوچستان و کرمان با اماننامه حاج قاسم آمدند و سلاح زمین گذاشتند.»
اما کمکم سروکله پدیده تکفیری و نزاع مذهبی پیدا شد. لکن پدیده عبدالمالک ریگی در دهه هشتاد خونبارترین بوده.
۴سال اینجا را به خاک وخون کشید؛ از واقعه تاسوکی و انفجار اتوبوس سپاه گرفته تا انفجار مساجد شیعیان. ۲۲عملیات موفق با ۴۷۱ کشته و مجروح! مردم و بسیجی و نظامی باهم.
سعید میگوید «ریگی خیلی متهور و شجاع بود. در آن سالها، سر ظهر خیابانهای زاهدان خلوت میشد و بازار غروب نشده از وحشت ریگی کرکره پایین میکشیدند.»
حاکمیت، زمانی از ریگی بهستوه آمد که جانشین نیروی زمینی کل سپاه را زد؛ بزرگترین عملیات کیفی ریگی.
اینجا بود که ریگی را از هوا به زمین نشاندند!
معادلات این استان انتظامی نیست! امنیتی است. تهران و شیراز و اردبیل نیست! گلولهپلاستیکی و گاز اشکآور ندارد! هر دو طرف گلنگدن سلاح جنگی را تا ته کشیدند! اینجا زاهدان است!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
گلنگدنها را تا ته کشیدند
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۸
اینجا همه میتوانند مسلح باشند مگر خلافش ثابت شود! حرف امروز و دیروز هم نیست. همیشه در مراسمات مذهبی و سیاسی جلوی مساجد چند مسلح حاضرند! از ترس انتحاری!
اولین ندای خودمختاری سیستان و بلوچستان را مولوی عبدالعزیز در تیر ۱۳۵۸ رسما سر داد. گرچه انقلاب نوپا اجازه نداد اینجا به سرنوشت کردستان دهه۶۰ ختم شود و خیلی زود صدای خودمختاری را کدخدامنشانه خفه کرد.
اما اشرار مسلح و قاچاقچیان موادمخدر در دهه ۷۰ اینجا حاکمیت مطلق داشتند. درست بعد از جنگ تحمیلی. همین، جمشید هاشمپور را ستاره سینمای بعد از جنگ کرد! از «عقرب» و «چشم عقاب» گرفته تا «گروگان» و «نیش»، همه نشان از اوضاع اینجا داشت.
سپاه بلافاصله قرارگاه قدس را در جنوب شرق کشور فعالتر کرد. فرماندهاش حاج قاسم سلیمانی.
به ۱۳۷۵ که رسید، امنیت نسبی برقرار شد. گاه به زور اسلحه، گاه با عفو و اماننامه. سعید میگوید «خیلی از افراد شرور و مسلح در مرز بین سیستان و بلوچستان و کرمان با اماننامه حاج قاسم آمدند و سلاح زمین گذاشتند.»
اما کمکم سروکله پدیده تکفیری و نزاع مذهبی پیدا شد. لکن پدیده عبدالمالک ریگی در دهه هشتاد خونبارترین بوده.
۴سال اینجا را به خاک وخون کشید؛ از واقعه تاسوکی و انفجار اتوبوس سپاه گرفته تا انفجار مساجد شیعیان. ۲۲عملیات موفق با ۴۷۱ کشته و مجروح! مردم و بسیجی و نظامی باهم.
سعید میگوید «ریگی خیلی متهور و شجاع بود. در آن سالها، سر ظهر خیابانهای زاهدان خلوت میشد و بازار غروب نشده از وحشت ریگی کرکره پایین میکشیدند.»
حاکمیت، زمانی از ریگی بهستوه آمد که جانشین نیروی زمینی کل سپاه را زد؛ بزرگترین عملیات کیفی ریگی.
اینجا بود که ریگی را از هوا به زمین نشاندند!
معادلات این استان انتظامی نیست! امنیتی است. تهران و شیراز و اردبیل نیست! گلولهپلاستیکی و گاز اشکآور ندارد! هر دو طرف گلنگدن سلاح جنگی را تا ته کشیدند! اینجا زاهدان است!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link
جواد موگویی|حرف بیحساب
https://www.tg-me.com/javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲۹
وقیحانه فحش ناموس است به اهل سنت
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۸
رفتم پرسهزنی در اطراف مسجد مکی (نمازجمعه اهل سنت).
سعید مدام غر میزند که با این تیپ و موهای بلندت پرسهزنی خطرناک است. اما راهی جز دیدن با چشم خود ندارم.
در مسیر نمازجمعه روی دیواری نوشته:
هرکس به ولایت علی شک دارد
دامان عفاف مادرش لک دارد
عجبا! رسما و وقیحانه فحش ناموس است به اهل سنت! از آن سو هم شعارها بسیاری بر درودیوار شهر علیه رهبر هست.
سعید میگوید «از اینچیزها در شهر نداشتیم. قبل این بحران دو طرف اهل مراعات و ادب بودند.»
گفتم «تهران را خبر نداری! فحشها کمر به پایین است! هر دو طرف!»
اینجا منازعات سیاسی نیست. مذهبیست و قومی. هر دو طرف تکفیری دارند؛ چه آنکه در شب شهادت دختر پیامبر انتحاری میرود در مسجد شیعیان و چه آنکه شعار علیه اهل سنت بر در ودیوار شهر مینویسد!
نتیجه هر دو، بوی خون میدهد. لعنش را یکی میگوید خونش را یکی دیگر میدهد! همین چندهفته پیش دعوت بودم به هییتی در تهران. جلوی در فهمیدم مراسم عمرکشون است! میزبان آقازاده یکی از مسئولان عالیرتبه بود! اتفاقا در سیما هم مدام از وحدت سخن میراند! از جلوی در هییت برگشتم! لکن شام پیتزا را گرفتم و خوردم! با سس اضافه!
سعید پدرم را درآورده!
تا میخواهم عکس بندازم، میگوید نه! خطرناک است! رفتیم بازار. خیابان امیرالمومنین. بقای چند بانک سوخته دیدم. بازار قبلا تمام و کمال دست شیعیان بوده ولی بعد ترورهای ریگی کار کردی نیمی از شیعیان بفروشند و بروند.
فرار از شهر، اولین پیامد تروریسم در استان است. بعد از ریگی، تازه اینجا روی آرامش دیده بود که دوباره برگشت به ۱۵سال قبل. سرمایهگذار دیگر دستش به کارآفرینی و تجارت نمیرود. طبیعیست، امنیت که نباشد فاتحه اقتصاد استان خوانده است.
اینجا خیلی مرا یاد محلههای هرات و کابل میاندازد! از فقر و نبودن امکانات اولیه، نداشتن بزرگراه، جادههای خراب و حتی نظافت شهر.
ارتشبد فردوست رییسدفتر ویژهاطلاعات شاه در خاطراتش مینویسد رییسMI6 بارها به شاه پیغام میدهد که به عمران و آبادانی سیستانوبلوچستان رسیدگی کند، چراکه سایه خطر تجزیهطلبی همیشه بالای سر این استان است.
امری که جمهوریاسلامی هم آن را جدی نمیگیرد! چیزهایی در اینجا نیست که جماعت پایتختنشین و کلانشهرها درکی از نبودنش ندارند! زاهدان هنوز گازکشی کامل ندارد و هنوز کپسول گاز بر شانهها هست. قاچاق سوخت که شغلیست دامنگیر.
تفاوت تحلیل تحولات سیاسی، اجتماعی و امنیتی را از توییتر با میدان حقیقت، از زمین است تا آسمان. نمیشود در توییتر نشست و راهکار توییت زد!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
وقیحانه فحش ناموس است به اهل سنت
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۸
رفتم پرسهزنی در اطراف مسجد مکی (نمازجمعه اهل سنت).
سعید مدام غر میزند که با این تیپ و موهای بلندت پرسهزنی خطرناک است. اما راهی جز دیدن با چشم خود ندارم.
در مسیر نمازجمعه روی دیواری نوشته:
هرکس به ولایت علی شک دارد
دامان عفاف مادرش لک دارد
عجبا! رسما و وقیحانه فحش ناموس است به اهل سنت! از آن سو هم شعارها بسیاری بر درودیوار شهر علیه رهبر هست.
سعید میگوید «از اینچیزها در شهر نداشتیم. قبل این بحران دو طرف اهل مراعات و ادب بودند.»
گفتم «تهران را خبر نداری! فحشها کمر به پایین است! هر دو طرف!»
اینجا منازعات سیاسی نیست. مذهبیست و قومی. هر دو طرف تکفیری دارند؛ چه آنکه در شب شهادت دختر پیامبر انتحاری میرود در مسجد شیعیان و چه آنکه شعار علیه اهل سنت بر در ودیوار شهر مینویسد!
نتیجه هر دو، بوی خون میدهد. لعنش را یکی میگوید خونش را یکی دیگر میدهد! همین چندهفته پیش دعوت بودم به هییتی در تهران. جلوی در فهمیدم مراسم عمرکشون است! میزبان آقازاده یکی از مسئولان عالیرتبه بود! اتفاقا در سیما هم مدام از وحدت سخن میراند! از جلوی در هییت برگشتم! لکن شام پیتزا را گرفتم و خوردم! با سس اضافه!
سعید پدرم را درآورده!
تا میخواهم عکس بندازم، میگوید نه! خطرناک است! رفتیم بازار. خیابان امیرالمومنین. بقای چند بانک سوخته دیدم. بازار قبلا تمام و کمال دست شیعیان بوده ولی بعد ترورهای ریگی کار کردی نیمی از شیعیان بفروشند و بروند.
فرار از شهر، اولین پیامد تروریسم در استان است. بعد از ریگی، تازه اینجا روی آرامش دیده بود که دوباره برگشت به ۱۵سال قبل. سرمایهگذار دیگر دستش به کارآفرینی و تجارت نمیرود. طبیعیست، امنیت که نباشد فاتحه اقتصاد استان خوانده است.
اینجا خیلی مرا یاد محلههای هرات و کابل میاندازد! از فقر و نبودن امکانات اولیه، نداشتن بزرگراه، جادههای خراب و حتی نظافت شهر.
ارتشبد فردوست رییسدفتر ویژهاطلاعات شاه در خاطراتش مینویسد رییسMI6 بارها به شاه پیغام میدهد که به عمران و آبادانی سیستانوبلوچستان رسیدگی کند، چراکه سایه خطر تجزیهطلبی همیشه بالای سر این استان است.
امری که جمهوریاسلامی هم آن را جدی نمیگیرد! چیزهایی در اینجا نیست که جماعت پایتختنشین و کلانشهرها درکی از نبودنش ندارند! زاهدان هنوز گازکشی کامل ندارد و هنوز کپسول گاز بر شانهها هست. قاچاق سوخت که شغلیست دامنگیر.
تفاوت تحلیل تحولات سیاسی، اجتماعی و امنیتی را از توییتر با میدان حقیقت، از زمین است تا آسمان. نمیشود در توییتر نشست و راهکار توییت زد!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۳۰
همهچیز از قتل یک زن شروع میشود...
زاهدان:۱۴۰۱/۸/۱۰
همهچیز از قتل زنی در چابهار در مرداد ۱۴۰۱ شروع میشود؛ زنی باردار(بلوچ) با ضربات چاقو کشته میشود. بهشهادت فرزندان مقتول، او آخرینبار با دختر و برادر همسایه(بلوچ-سنی) بودهاند.
برادر بازداشت و دختر ۱۵سال هم چندبار توسط پلیس آگاهی بازجویی میشود. مقتول از اقوام سعیدی نماینده چابهار در مجلس است.
فرمانده انتظامی چابهار (ابراهیم کوچکزایی-شیعه) خودش اقدام به بازجویی از دختر میکند. درحالی که نه مسئولیت و نه حکم بازجویی دارد.(تخلف اول)
دختر چندبار با حضور پدرش بازجویی میشود. بار آخر (۱۰شهریور) کوچکزایی از پدر میخواهد از اتاق بیرون برود و بدون حضور پلیس دوم بازجویی میکند.(تخلف دوم).
دختر پس از بازگشت به خانه به عمویش میگوید توسط کوچکزایی مورد تجاوز قرار گرفته. فردایش پدر شکایت به دادسرای عمومی میبرد. ارجاع به دادسرای نظامی میدهند.
کارمند دادسرا:
«روز جمعه (۱۱شهریور) با حکم شفاهی دادستان، به خانم دکتر گفتیم سریع دختر را معاینه کند. معاینه اختصاصی زنانی(قبلودبر) را انجام داد. نتیجه عدم تجاوز به عنف بود.
به پیشنهاد دکتر، دختر را نزد دو متخصص خصوصی زنان هم بردند. آنها هم عدم تجاوز را تایید کردند. اما دختر اظهار داشت فقط دستمالی شده. موضوع شد تعرض.
دکتر نمونه از پوست و... برای یافت بقایای بیلوژیک فرد مهاجم از او گرفت و برای آزمایش فرستادند پزشکی قانونی گیلان. تجهیزات این نوع آزمایش در استان نیست. قبلش تاکید کردند که شستشو و حمام نکند تا آثار احتمالی از بین نرود. ۱۱مهر پزشکی قانونی گیلان هم پاسخ منفی داد. اما دختر با تشریح جزییات تاکید داشت که به او تعرض شده. دیگر پزشکی قانونی بعلت عدم یافت شواهد پزشکی از پرونده خارج شد.»
تا پیشاز اعلام گزارش گیلان، کوچکزایی بازداشت موقت میشود. اما بخاطر تخلفاتش عزل نمیشود! (اشتباه اول)
با اعلام عدم تجاوز به عنف(نه تعرض)با قرار وثیقه به علت فوت پدرش آزاد میشود. (اشتباه دوم).
همین، ظن خانواده دختر برای عدم رسیدگی جدی برمیانگیزد. در این بین خبر به سعیدی (نماینده چابهار) میرسد. او شروع میکند به باخبر کردن مسئولان شهر برای رسیدگی پرونده. درحالی که پیش از آن هم در خفا در حال پیگیری بوده.
آرام آرام خبر تجاوز پلیس شیعه به دختر سنی در بین بزرگان شهر و مولویهای اهل سنت پخش میشود. طاهری (فرمانده ناجای استان) در ۲۶شهریور اصل هر خبری درباره چابهار را بهکل تکذیب میکند! (اشتباه سوم)
اما همزمان با تاخیر زیاد کوچکزایی را انتظار خدمت میکند اما اعلان عمومی نمیکند! (اشتباه چهام)
حماقت ناجا تمامی ندارد! افکار عمومی برایش پشیزی اهمیت ندارد! چوپش را هم میخورد.
ناگهان...
جواد موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
همهچیز از قتل یک زن شروع میشود...
زاهدان:۱۴۰۱/۸/۱۰
همهچیز از قتل زنی در چابهار در مرداد ۱۴۰۱ شروع میشود؛ زنی باردار(بلوچ) با ضربات چاقو کشته میشود. بهشهادت فرزندان مقتول، او آخرینبار با دختر و برادر همسایه(بلوچ-سنی) بودهاند.
برادر بازداشت و دختر ۱۵سال هم چندبار توسط پلیس آگاهی بازجویی میشود. مقتول از اقوام سعیدی نماینده چابهار در مجلس است.
فرمانده انتظامی چابهار (ابراهیم کوچکزایی-شیعه) خودش اقدام به بازجویی از دختر میکند. درحالی که نه مسئولیت و نه حکم بازجویی دارد.(تخلف اول)
دختر چندبار با حضور پدرش بازجویی میشود. بار آخر (۱۰شهریور) کوچکزایی از پدر میخواهد از اتاق بیرون برود و بدون حضور پلیس دوم بازجویی میکند.(تخلف دوم).
دختر پس از بازگشت به خانه به عمویش میگوید توسط کوچکزایی مورد تجاوز قرار گرفته. فردایش پدر شکایت به دادسرای عمومی میبرد. ارجاع به دادسرای نظامی میدهند.
کارمند دادسرا:
«روز جمعه (۱۱شهریور) با حکم شفاهی دادستان، به خانم دکتر گفتیم سریع دختر را معاینه کند. معاینه اختصاصی زنانی(قبلودبر) را انجام داد. نتیجه عدم تجاوز به عنف بود.
به پیشنهاد دکتر، دختر را نزد دو متخصص خصوصی زنان هم بردند. آنها هم عدم تجاوز را تایید کردند. اما دختر اظهار داشت فقط دستمالی شده. موضوع شد تعرض.
دکتر نمونه از پوست و... برای یافت بقایای بیلوژیک فرد مهاجم از او گرفت و برای آزمایش فرستادند پزشکی قانونی گیلان. تجهیزات این نوع آزمایش در استان نیست. قبلش تاکید کردند که شستشو و حمام نکند تا آثار احتمالی از بین نرود. ۱۱مهر پزشکی قانونی گیلان هم پاسخ منفی داد. اما دختر با تشریح جزییات تاکید داشت که به او تعرض شده. دیگر پزشکی قانونی بعلت عدم یافت شواهد پزشکی از پرونده خارج شد.»
تا پیشاز اعلام گزارش گیلان، کوچکزایی بازداشت موقت میشود. اما بخاطر تخلفاتش عزل نمیشود! (اشتباه اول)
با اعلام عدم تجاوز به عنف(نه تعرض)با قرار وثیقه به علت فوت پدرش آزاد میشود. (اشتباه دوم).
همین، ظن خانواده دختر برای عدم رسیدگی جدی برمیانگیزد. در این بین خبر به سعیدی (نماینده چابهار) میرسد. او شروع میکند به باخبر کردن مسئولان شهر برای رسیدگی پرونده. درحالی که پیش از آن هم در خفا در حال پیگیری بوده.
آرام آرام خبر تجاوز پلیس شیعه به دختر سنی در بین بزرگان شهر و مولویهای اهل سنت پخش میشود. طاهری (فرمانده ناجای استان) در ۲۶شهریور اصل هر خبری درباره چابهار را بهکل تکذیب میکند! (اشتباه سوم)
اما همزمان با تاخیر زیاد کوچکزایی را انتظار خدمت میکند اما اعلان عمومی نمیکند! (اشتباه چهام)
حماقت ناجا تمامی ندارد! افکار عمومی برایش پشیزی اهمیت ندارد! چوپش را هم میخورد.
ناگهان...
جواد موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۳۱
عبدالغفار نقشبندی!
انبار آتش میگیرد...
https://www.tg-me.com/javadmogoei
عبدالغفار نقشبندی!
انبار آتش میگیرد...
https://www.tg-me.com/javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۳۱
عبدالغفار نقشبندی!
انبار آتش میگیرد...
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۰
خبر تجاوز پلیس شیعه به دختر سنی دیگر در شهر پیچیده. ۱مهر مولوی عبدالحمید موضوع را در خطبههای نمازجمعه بیان و مردم را به کنترل احساسات تا اعلام نتیجه از سوی دستگاه قضا توصیه میکند.(عکس۱)
ناگهان ۳مهر عبدالغفار نقشبندی امامجمعه موقت راسک در بیانیهای اعلام میکند که تجاوز قطعی است:
«دستدرازی به حیا و عفت خواهر مسلمان بلوچم قابل اغماض و بخشش نیست... هرچه سریعتر این مامور متجاوز به سزای اعمال ننگین خود برسد.»(عکس۲)
اما عبدالغفار نقشبندی!
وی فرزند فتحیمحمد نقشبندی امامجمعه دائم راسک است. شیعیان آنها را تندور میدانند. پدر و پسر در سال۹۱ به اتهام صدور فتوای ترور مولوی مصطفی جنگیزهی امامجمعه راسک دستگیر میشوند.(عکس۳)
جنگزهی حامی جمهوریاسلامی، فرمانده پایگاه بسیج و مخالف گروهک جندالله (ریگی) بود. او حتی در دادگاه ریگی مینشیند و با او مناظره میکند.
سال۹۲ پدر به ۱۵سال حبس و پسر به ۱۲سال حبس و نفی بلد محکوم میشوند.(عکس۴) اما دو سال بعد با قرار وثیقه ۵ میلیاردی آزاد میشوند.(عکس۵)
چرا؟
یا حکم در دیوان عالی شکسته میشود یا بنا به مصلحت آزاد میشوند. نمیدانم. در این بحران وقت تحقیق بیش از این ندارم.
عبدالغفار پرسروصداست.
در موضوعات مختلف کشوری از پلاسکو و متروپل گرفته تا هواپیمای اوکراین موضع گرفته. گاهی اخبار حیرتآور میدهد. ازجمله در ۱۳خرداد۱۴۰۱ در نمازجمعه میگوید:
«امروز پدران به خاطر ماندن در هزینههای سنگین زندگی خود، برای اینکه شرمنده چشمان اشکبار کودکان معصوم خود نباشند، پدر میآید سه فرزند خودش را با دستان خودش حلقآویز میکند!» (عکس۶)
این اخبار او معمولا تیتر خبرگزاریهای وهابی میشود. گرچه مدرکی و هویتی از آن پدر و فرزندانش هم ارائه نمیدهد!
القصه! احوال عبدالغفار اینگونه است.
بیانیه نقشبندی مبنی بر تجاوز قطعی بلافاصله تیتر اینترنشنال میشود.(عکس۷)
فردایش(۴مهر) نقشبندیِپدر در بیانیهای با دستخط خود سخنان پسرش را رد میکند. (عکس۸) به تحلیل من، تحت فشار دستگاه امنیتی بوده.
با خبر عبدالغفار، افکار عمومی استان میشود انبار باروت. اما مولوی عبدالحمید نسبت به خبر عبدالغفار هیچ واکنشی نشان نمیدهد!
۵مهر انبار باروت منفجر میشود؛ در چابهار معترضین به تجاوز دختر بلوچ، چند بانک و ماشین را به آتش میکشند.
ادامه دارد...
پینوشت: فرآیند انتخاب امامان جمعه اهل سنت متفاوت است:
۱-در زاهدان ۱۸نمازجمعه با ۱۸ امامجمعه دایر است.
۲-انتخاب امامجمعه صرفا از سوی حکومت نیست. توسط شورایی از خود اهل سنت اننخاب میشود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
عبدالغفار نقشبندی!
انبار آتش میگیرد...
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۰
خبر تجاوز پلیس شیعه به دختر سنی دیگر در شهر پیچیده. ۱مهر مولوی عبدالحمید موضوع را در خطبههای نمازجمعه بیان و مردم را به کنترل احساسات تا اعلام نتیجه از سوی دستگاه قضا توصیه میکند.(عکس۱)
ناگهان ۳مهر عبدالغفار نقشبندی امامجمعه موقت راسک در بیانیهای اعلام میکند که تجاوز قطعی است:
«دستدرازی به حیا و عفت خواهر مسلمان بلوچم قابل اغماض و بخشش نیست... هرچه سریعتر این مامور متجاوز به سزای اعمال ننگین خود برسد.»(عکس۲)
اما عبدالغفار نقشبندی!
وی فرزند فتحیمحمد نقشبندی امامجمعه دائم راسک است. شیعیان آنها را تندور میدانند. پدر و پسر در سال۹۱ به اتهام صدور فتوای ترور مولوی مصطفی جنگیزهی امامجمعه راسک دستگیر میشوند.(عکس۳)
جنگزهی حامی جمهوریاسلامی، فرمانده پایگاه بسیج و مخالف گروهک جندالله (ریگی) بود. او حتی در دادگاه ریگی مینشیند و با او مناظره میکند.
سال۹۲ پدر به ۱۵سال حبس و پسر به ۱۲سال حبس و نفی بلد محکوم میشوند.(عکس۴) اما دو سال بعد با قرار وثیقه ۵ میلیاردی آزاد میشوند.(عکس۵)
چرا؟
یا حکم در دیوان عالی شکسته میشود یا بنا به مصلحت آزاد میشوند. نمیدانم. در این بحران وقت تحقیق بیش از این ندارم.
عبدالغفار پرسروصداست.
در موضوعات مختلف کشوری از پلاسکو و متروپل گرفته تا هواپیمای اوکراین موضع گرفته. گاهی اخبار حیرتآور میدهد. ازجمله در ۱۳خرداد۱۴۰۱ در نمازجمعه میگوید:
«امروز پدران به خاطر ماندن در هزینههای سنگین زندگی خود، برای اینکه شرمنده چشمان اشکبار کودکان معصوم خود نباشند، پدر میآید سه فرزند خودش را با دستان خودش حلقآویز میکند!» (عکس۶)
این اخبار او معمولا تیتر خبرگزاریهای وهابی میشود. گرچه مدرکی و هویتی از آن پدر و فرزندانش هم ارائه نمیدهد!
القصه! احوال عبدالغفار اینگونه است.
بیانیه نقشبندی مبنی بر تجاوز قطعی بلافاصله تیتر اینترنشنال میشود.(عکس۷)
فردایش(۴مهر) نقشبندیِپدر در بیانیهای با دستخط خود سخنان پسرش را رد میکند. (عکس۸) به تحلیل من، تحت فشار دستگاه امنیتی بوده.
با خبر عبدالغفار، افکار عمومی استان میشود انبار باروت. اما مولوی عبدالحمید نسبت به خبر عبدالغفار هیچ واکنشی نشان نمیدهد!
۵مهر انبار باروت منفجر میشود؛ در چابهار معترضین به تجاوز دختر بلوچ، چند بانک و ماشین را به آتش میکشند.
ادامه دارد...
پینوشت: فرآیند انتخاب امامان جمعه اهل سنت متفاوت است:
۱-در زاهدان ۱۸نمازجمعه با ۱۸ امامجمعه دایر است.
۲-انتخاب امامجمعه صرفا از سوی حکومت نیست. توسط شورایی از خود اهل سنت اننخاب میشود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/javadmogoei
Telegram
جواد موگویی|حرف بیحساب
🖋مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ/https://instagram.com/javad.moo1364?utm_medium=copy_link