حذف ربا از بانکها؛ وعده ۴۰ ساله!
روز سوم دی ۵۸ روزنامهها با تیتر درشت از قول بنیصدر نوشتند: «بهره از نظام بانکی حذف شد»
آن روزها بنیصدر که کاندیدای اولین دوره ریاستجمهوری بود، سرپرستی وزارت اقتصاد را برعهده داشت. این سخن او به سرعت نه به وعده انتخاباتی بلکه به دستاورد چندروزه او در وزارت اقتصاد تعبیر شد.
حسن غفوری فرد در خاطراتش میگوید:
«بنیصدر با بسترسازی و تبلیغات ماهرانه تمام شرایط را برای ریاستجمهوری خود فراهم کرده بود. شعارهایش در اقشار متدین و روحانیون نفوذ کرده بود. من آنموقع در مشهد بودم. حتی یکی از روحانیون مشهور خراسان در مقابل خانهاش پارچه بزرگی زده بود و روی آن نوشته بود «آقای بنیصدر با ایجاد بانکهای غیر ربوی، بزرگترین خدمت را به اقتصاد اسلامی کردند»! درحالی که اصلاً بنیصدر کاری انجام نداده بود و فقط حرفش را زده بود، نه برنامهای داده بود و نه حتی یک تعریف مختصری از این شعار داده بود.»
yon.ir/1pNfH
هیچکس آن روز از بنیصدر نپرسید که چگونه یک شبِ ربا از سیستم بانکی حذف شد و یا دستکم برنامه او برای این حذف چیست؟! هیچکس نپرسید و بنیصدر با همین وعدههای انتخاباتی ۱۱میلیون رای اورد.
حالا سالها از آن تیتر میگذرد؛ بنیصدر رئیسجمهور شد و ربا نیز همچنان تا مرفق در جمهوریاسلامی فرو رفته.
۴۰ سال است در کشور انتخابات برگزار میشود، و هنوز وعده انتخاباتیِ بدون برنامه، بهترین حربه برای فریب مردم است؛ یکی وعده آوردن نفت بر سفره مردم میدهد و دیگری وعده ۱۰۰ روزه حل مشکلات کشور. بدون آنکه برنامهای از آنها طلب شود. نخبگان نیز سکوت پیشه میکنند.
واقعا علت این پوپولیسمگرایی در رفتار سیاسی دولتمردان چیست؟ آیا علت عدم بلوغ سیاسی در مردم است یا دلایل دیگری هم دارد؟
منبع: اسرار آیت؛ زندگی و زمانه شهید دکتر حسن آیت
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز سوم دی ۵۸ روزنامهها با تیتر درشت از قول بنیصدر نوشتند: «بهره از نظام بانکی حذف شد»
آن روزها بنیصدر که کاندیدای اولین دوره ریاستجمهوری بود، سرپرستی وزارت اقتصاد را برعهده داشت. این سخن او به سرعت نه به وعده انتخاباتی بلکه به دستاورد چندروزه او در وزارت اقتصاد تعبیر شد.
حسن غفوری فرد در خاطراتش میگوید:
«بنیصدر با بسترسازی و تبلیغات ماهرانه تمام شرایط را برای ریاستجمهوری خود فراهم کرده بود. شعارهایش در اقشار متدین و روحانیون نفوذ کرده بود. من آنموقع در مشهد بودم. حتی یکی از روحانیون مشهور خراسان در مقابل خانهاش پارچه بزرگی زده بود و روی آن نوشته بود «آقای بنیصدر با ایجاد بانکهای غیر ربوی، بزرگترین خدمت را به اقتصاد اسلامی کردند»! درحالی که اصلاً بنیصدر کاری انجام نداده بود و فقط حرفش را زده بود، نه برنامهای داده بود و نه حتی یک تعریف مختصری از این شعار داده بود.»
yon.ir/1pNfH
هیچکس آن روز از بنیصدر نپرسید که چگونه یک شبِ ربا از سیستم بانکی حذف شد و یا دستکم برنامه او برای این حذف چیست؟! هیچکس نپرسید و بنیصدر با همین وعدههای انتخاباتی ۱۱میلیون رای اورد.
حالا سالها از آن تیتر میگذرد؛ بنیصدر رئیسجمهور شد و ربا نیز همچنان تا مرفق در جمهوریاسلامی فرو رفته.
۴۰ سال است در کشور انتخابات برگزار میشود، و هنوز وعده انتخاباتیِ بدون برنامه، بهترین حربه برای فریب مردم است؛ یکی وعده آوردن نفت بر سفره مردم میدهد و دیگری وعده ۱۰۰ روزه حل مشکلات کشور. بدون آنکه برنامهای از آنها طلب شود. نخبگان نیز سکوت پیشه میکنند.
واقعا علت این پوپولیسمگرایی در رفتار سیاسی دولتمردان چیست؟ آیا علت عدم بلوغ سیاسی در مردم است یا دلایل دیگری هم دارد؟
منبع: اسرار آیت؛ زندگی و زمانه شهید دکتر حسن آیت
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
استعفا، بم، زلزله و دیگر هیچ!
روز ۵ دی ۸۲ ایران گریست.
غمِ زلزله بم، ایران را سیاهپوش کرد.
۳۰هزار کشته و ۲۰۰ هزار زخمی و آواره.
بوی تعفن اجساد
کودکان یتیم
پدر بر جنازه فرزندان
کودک بدنبال مادر
مادر
پدر
خواهر
برادر
دیگر این واژهها مفهومی نداشت در بم!
کمکها سرازیر شد؛ از صلیبسرخ تا ژاپن و حتی آمریکای جنایتکار! مردم هم یکپارچه شدند برای کمک به بم.
اما کیلومترها آن طرفتر، در ساختمان مجلس، گویی نمایندگان ملت سرشان به چیز دیگری گرم است!
کرسینشینان مجلس آماده میشدند برای تحصن در اعتراض به رد صلاحیتهای شورای نگهبان. انتخابات مجلس هفتم در پیش بود و مجلسِ اصلاحطلب اعتراض داشت به رد صلاحیتها.
بم
۳۰ هزار کشته
وقت نیست حتی سنگ قبری بگذارند.
اما مجلس ششم یکپارچه در تحصن است!حتی نماینده بم!
دو هفته پس از زلزله، مجلس رسما زنگ تحصن را زد. روزنامههای اصلاحطلب خبرهای تحصن را درشتتر از زلزله تیتر کردند. BBC و VOA پخش زنده میرفتند.
خاویر سولانا نماینده اتحادیه اروپا ۴۸ساعت نگذشته خود را به تهران رساند! به بهانه ابلاغ پیام همدردی با زلزله! اما گفت: «برای من سخت است که در پارلمان اروپا توضیح دهم که در ایران افراد رد صلاحیت شده اند. ما خواستار انتخاباتی با فرآیند عادلانه در ایران هستیم»
رهنورد و ابراهیم یزدی هم به مجلس آمدند در حمایت از متحصنین.
اما کیلومترها آن طرفتر کسی نمیرفت به بم. تا سراغی بگیرد از کودکی یا مرحمی شود بر قلب مادری.
روزنامهها اعلام کردند که ۱۰۰ معاون وزیر دولتِ خاتمی در همراهی با مجلس استعفا خواهند داد! خاتمی هم به مجلس پیام داد که «باهم میمانیم و باهم میرویم»
تهدید به استعفا را، رئیسجمهور کشوری میکرد که ۳۰هزار کشته و ۲۰۰هزار آواره روی دستش مانده بود!
آخر
الان
اینجا
چه وقت گلایه و شکایت است از ردصلاحیت؟!
مجلس ششم ۲۰روز تحصن کرد بیاعتنا به بم. حرفشان این بود که بدونتوسعه سیاسی نمیشود توسعه اقتصادی کرد!
اما مردم وقعی به این استعفا نگذاشتند. گویی آنها شرافت را مقدم بر توسعه سیاسی میدانستند. خسته شده بودند از این همه شعار و جاروجنجال سیاسی.
اما همچنان
بم
۳۰ هزار جسد...
.
پینوشت:
سابقه کشورداری اصلاحطلبان گواه این است که آنان همواره توسعه سیاسی را مقدم بر رفاه اقتصادی میدانند. درست مثل حالا که ورود بانوان به استادیوم و کنسرت و ربنای شجریان، مقدم است بر کنترل ارز و دلار و فقر!
عکسها را ببینید👇👇
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز ۵ دی ۸۲ ایران گریست.
غمِ زلزله بم، ایران را سیاهپوش کرد.
۳۰هزار کشته و ۲۰۰ هزار زخمی و آواره.
بوی تعفن اجساد
کودکان یتیم
پدر بر جنازه فرزندان
کودک بدنبال مادر
مادر
پدر
خواهر
برادر
دیگر این واژهها مفهومی نداشت در بم!
کمکها سرازیر شد؛ از صلیبسرخ تا ژاپن و حتی آمریکای جنایتکار! مردم هم یکپارچه شدند برای کمک به بم.
اما کیلومترها آن طرفتر، در ساختمان مجلس، گویی نمایندگان ملت سرشان به چیز دیگری گرم است!
کرسینشینان مجلس آماده میشدند برای تحصن در اعتراض به رد صلاحیتهای شورای نگهبان. انتخابات مجلس هفتم در پیش بود و مجلسِ اصلاحطلب اعتراض داشت به رد صلاحیتها.
بم
۳۰ هزار کشته
وقت نیست حتی سنگ قبری بگذارند.
اما مجلس ششم یکپارچه در تحصن است!حتی نماینده بم!
دو هفته پس از زلزله، مجلس رسما زنگ تحصن را زد. روزنامههای اصلاحطلب خبرهای تحصن را درشتتر از زلزله تیتر کردند. BBC و VOA پخش زنده میرفتند.
خاویر سولانا نماینده اتحادیه اروپا ۴۸ساعت نگذشته خود را به تهران رساند! به بهانه ابلاغ پیام همدردی با زلزله! اما گفت: «برای من سخت است که در پارلمان اروپا توضیح دهم که در ایران افراد رد صلاحیت شده اند. ما خواستار انتخاباتی با فرآیند عادلانه در ایران هستیم»
رهنورد و ابراهیم یزدی هم به مجلس آمدند در حمایت از متحصنین.
اما کیلومترها آن طرفتر کسی نمیرفت به بم. تا سراغی بگیرد از کودکی یا مرحمی شود بر قلب مادری.
روزنامهها اعلام کردند که ۱۰۰ معاون وزیر دولتِ خاتمی در همراهی با مجلس استعفا خواهند داد! خاتمی هم به مجلس پیام داد که «باهم میمانیم و باهم میرویم»
تهدید به استعفا را، رئیسجمهور کشوری میکرد که ۳۰هزار کشته و ۲۰۰هزار آواره روی دستش مانده بود!
آخر
الان
اینجا
چه وقت گلایه و شکایت است از ردصلاحیت؟!
مجلس ششم ۲۰روز تحصن کرد بیاعتنا به بم. حرفشان این بود که بدونتوسعه سیاسی نمیشود توسعه اقتصادی کرد!
اما مردم وقعی به این استعفا نگذاشتند. گویی آنها شرافت را مقدم بر توسعه سیاسی میدانستند. خسته شده بودند از این همه شعار و جاروجنجال سیاسی.
اما همچنان
بم
۳۰ هزار جسد...
.
پینوشت:
سابقه کشورداری اصلاحطلبان گواه این است که آنان همواره توسعه سیاسی را مقدم بر رفاه اقتصادی میدانند. درست مثل حالا که ورود بانوان به استادیوم و کنسرت و ربنای شجریان، مقدم است بر کنترل ارز و دلار و فقر!
عکسها را ببینید👇👇
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
من، بوس و دوستدخترش...
.
من اولین روشنفکری بودم که از ۱۵سال پیش خود را با حضور بانوان در ورزشگاهها وفق دادم!
باور نمیکنید؟
فیلم پایین 👇👇رو ببینید!
این مسابقات کشوری کیکبوکسینگ در سال۸۱ در تهران است.
وارد سالن مسابقات که شدیم دیدم اوه! کلی بانو آمدند تماشا!
نمیدانید ورزشکاران چه انگیزهای گرفته بودند! مث سگ همو میزدن به امید گوش چشمی!
سالن رختکن نداشت! مانده بودم چگونه شورت ورزشی جای شلوار بِنهم!
برای تعویض رفتم به اتاق داوران! بیهیچ چشمداشتی!
مانده بودم چگونه با شورت و رکابی بروم در رینگ! جلوی این همه ضعیفه! برای منِ پایین شهری اُفتِ لاتی داشت که همی تنم به چشم آید! از بس که آن موقع باحیا بودم.
تصمیم گرفتم بیآنکه بخورد در ذوق بانوان، باشلوار و تیشرت بروم به مبارزه با حریفان.
اول داور نپذیرفت اما وقتی گفتم هیچوقت یه لُر را تهدید نکن، کوتاه آمد. گفتم سرم بره شلوارمو در نمییارم! والا! مَرد که شلوارش رو خودش در نمییاره!
حریف، قهرمان چند دوره جوانان کشور و تازه راهیافته به رده بزرگسالان بود. بالای رینگ که آمد با نگاهی به تماشاگرانِ ضعیفه، بوسی پرتاب کرد به سمت یکیشان!
مربیام گفت دوستدخترشِ!
من با افسوس همی نگاهی کردم به سکوها؛ کسی را نیافتم که بوسی پرتاب کنم! اشک در چشمانم حلقه زد که اِی خدا! چرا ما جماعت بسیجی از این دوپینگ محرومیم؟! آخه این عدالته؟ پس کو عدالت علی؟! مگر قرار نبود ۱۰۰روزه عدالت همی بهپا شود؟
بخدا منم اگر چشمان دختری بدرقه مبارزهام بود، حریف را از چندجا جِر میدادم! اما افسوس که در بسیج این قبیل دوستیها خاک برسری و قبیح بود!
الان خواهران بسیجی همه just friend دارند، آن موقعها در بسیج بعد از کلی ایستادن در جلوی پایگاه خواهران، جز منظرهای از دماغ بر بالای سیبیلهای پُرپشت و ضخیم، چیز دیگری نصیبتان نمیشد.
خلاصه مسابقه شروع شد؛
راند یک او حسابی ما را نواخت. دوپینگ کار خودش را کرده بود! صدای دخترک که "سعید بزن بزن"، اندازه مشتهای سعیدجونش، بر صورت من اثر داشت.
اما راند۲!
جِرش دادم! دخترک بغض کرده بود یحتمل!
بازی شد مساوی.
کشید به راند۳!
حریف بیتجربه بود و کمیهم بیمعرفت! به رسم مروت پس از سوت داور، دو مبارز باهم دست میدهند. راند ۳ حریف دستش را دراز کرد. من هم. اما یهو دستش را کشید عقب و حمله کرد!
ادامه را در فیلم ببینید
همین باعث باختش شد.
پینوشت:
میشود شرایط حضور بانوان را در ورزشگاهها فراهم کرد. اما ورزشگاههای کشور حتی ساختارهای فیزیکی مثل دستشویی، صندلی و... را هم ندارند. کاش دولت بجای شوهای سیاسی این ساختارها را فراهم کند.
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
.
من اولین روشنفکری بودم که از ۱۵سال پیش خود را با حضور بانوان در ورزشگاهها وفق دادم!
باور نمیکنید؟
فیلم پایین 👇👇رو ببینید!
این مسابقات کشوری کیکبوکسینگ در سال۸۱ در تهران است.
وارد سالن مسابقات که شدیم دیدم اوه! کلی بانو آمدند تماشا!
نمیدانید ورزشکاران چه انگیزهای گرفته بودند! مث سگ همو میزدن به امید گوش چشمی!
سالن رختکن نداشت! مانده بودم چگونه شورت ورزشی جای شلوار بِنهم!
برای تعویض رفتم به اتاق داوران! بیهیچ چشمداشتی!
مانده بودم چگونه با شورت و رکابی بروم در رینگ! جلوی این همه ضعیفه! برای منِ پایین شهری اُفتِ لاتی داشت که همی تنم به چشم آید! از بس که آن موقع باحیا بودم.
تصمیم گرفتم بیآنکه بخورد در ذوق بانوان، باشلوار و تیشرت بروم به مبارزه با حریفان.
اول داور نپذیرفت اما وقتی گفتم هیچوقت یه لُر را تهدید نکن، کوتاه آمد. گفتم سرم بره شلوارمو در نمییارم! والا! مَرد که شلوارش رو خودش در نمییاره!
حریف، قهرمان چند دوره جوانان کشور و تازه راهیافته به رده بزرگسالان بود. بالای رینگ که آمد با نگاهی به تماشاگرانِ ضعیفه، بوسی پرتاب کرد به سمت یکیشان!
مربیام گفت دوستدخترشِ!
من با افسوس همی نگاهی کردم به سکوها؛ کسی را نیافتم که بوسی پرتاب کنم! اشک در چشمانم حلقه زد که اِی خدا! چرا ما جماعت بسیجی از این دوپینگ محرومیم؟! آخه این عدالته؟ پس کو عدالت علی؟! مگر قرار نبود ۱۰۰روزه عدالت همی بهپا شود؟
بخدا منم اگر چشمان دختری بدرقه مبارزهام بود، حریف را از چندجا جِر میدادم! اما افسوس که در بسیج این قبیل دوستیها خاک برسری و قبیح بود!
الان خواهران بسیجی همه just friend دارند، آن موقعها در بسیج بعد از کلی ایستادن در جلوی پایگاه خواهران، جز منظرهای از دماغ بر بالای سیبیلهای پُرپشت و ضخیم، چیز دیگری نصیبتان نمیشد.
خلاصه مسابقه شروع شد؛
راند یک او حسابی ما را نواخت. دوپینگ کار خودش را کرده بود! صدای دخترک که "سعید بزن بزن"، اندازه مشتهای سعیدجونش، بر صورت من اثر داشت.
اما راند۲!
جِرش دادم! دخترک بغض کرده بود یحتمل!
بازی شد مساوی.
کشید به راند۳!
حریف بیتجربه بود و کمیهم بیمعرفت! به رسم مروت پس از سوت داور، دو مبارز باهم دست میدهند. راند ۳ حریف دستش را دراز کرد. من هم. اما یهو دستش را کشید عقب و حمله کرد!
ادامه را در فیلم ببینید
همین باعث باختش شد.
پینوشت:
میشود شرایط حضور بانوان را در ورزشگاهها فراهم کرد. اما ورزشگاههای کشور حتی ساختارهای فیزیکی مثل دستشویی، صندلی و... را هم ندارند. کاش دولت بجای شوهای سیاسی این ساختارها را فراهم کند.
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
.
اشتباه مهلک امام!
.
.
"روحانی نه میخواهد نخستوزیر شود و نه رئیسجمهور. صلاحشان هم نیست که اینها بشوند"
این را امام پیش از انتخابات ریاست جمهوری گفت. کاندیدای حزب جمهوری اسلامی برای انتخابات شهید بهشتی بود. اما امام نظرش این بود که روحانیت نباید وارد مناصب اجرایی شود. باید در مناصب نظارتی مثل مجلس شورا و خبرگان و... قرار گیرد. اصرار خامنهای، هاشمی و موسوی اردبیلی هم فایده نکرد. انتخابات برگزار شد و بنیصدر اولین رئیسجمهور ایران شد.
امام بعد از عزل بنیصدر بازهم با کاتدیداتوری روحانیون مخالف بود. برای همین حزب رجایی را کاندیدا کرد. اما عمر ریاست جمهوری او تنها ۳۷ روز بعد با شهادتش پایان یافت.
امام سال ۶۲ اذعان کرد که اشتباه کرده:
"پیش از انقلاب من خیال کردم وقتی انقلاب پیروز شد، افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لدا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام دهند، بعید دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند. دیدن حرفی که زدهام درست نبوده. آمدم صریحا اعلام کردم من اشتباه کردم. این برای این است که ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم.. معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی را زدهام، باید روی همان حرف باقی بمانم"
پینوشت:
۱- معتقدم این اشتباه امام ضربه مهلکی بر پیکره انقلاب زد! ریاستجمهوری بنیصدر مسیر انقلاب را عوض کرد. شاید اگر او رئیس جمهور نمیشد، دیگر منافقین اعلام جنگ مسلحانه نمیکردند. جنگی که حداقل هزینهاش شهادت بهشتی، ۷۲ تن، رجایی، حسن آیت و ۱۷ هزار شهید ترور بود.
۲- کاش همه مسئولین کشور از صدر تا ذیل، شجاعت اعتراف به اشتباهات خود را داشتند. در طول عمر ۴۰ سال انقلاب، شاید اعتراف به اشتباه مسئولین، به عدد انگشتان یک دست هم نرسد. مطئنم اگر مسئولی به اشتباه خودش معترف شود، هم نزد مردم عزیزتر میشود و هم آن اشتباه برای مردم بخشیدنی خواهد شد.
منابع:صحیفه امام، ج۱۱،ص۴۶۵/ج۱۸، ص۲۴۱
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
اشتباه مهلک امام!
.
.
"روحانی نه میخواهد نخستوزیر شود و نه رئیسجمهور. صلاحشان هم نیست که اینها بشوند"
این را امام پیش از انتخابات ریاست جمهوری گفت. کاندیدای حزب جمهوری اسلامی برای انتخابات شهید بهشتی بود. اما امام نظرش این بود که روحانیت نباید وارد مناصب اجرایی شود. باید در مناصب نظارتی مثل مجلس شورا و خبرگان و... قرار گیرد. اصرار خامنهای، هاشمی و موسوی اردبیلی هم فایده نکرد. انتخابات برگزار شد و بنیصدر اولین رئیسجمهور ایران شد.
امام بعد از عزل بنیصدر بازهم با کاتدیداتوری روحانیون مخالف بود. برای همین حزب رجایی را کاندیدا کرد. اما عمر ریاست جمهوری او تنها ۳۷ روز بعد با شهادتش پایان یافت.
امام سال ۶۲ اذعان کرد که اشتباه کرده:
"پیش از انقلاب من خیال کردم وقتی انقلاب پیروز شد، افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لدا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام دهند، بعید دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند. دیدن حرفی که زدهام درست نبوده. آمدم صریحا اعلام کردم من اشتباه کردم. این برای این است که ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم.. معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی را زدهام، باید روی همان حرف باقی بمانم"
پینوشت:
۱- معتقدم این اشتباه امام ضربه مهلکی بر پیکره انقلاب زد! ریاستجمهوری بنیصدر مسیر انقلاب را عوض کرد. شاید اگر او رئیس جمهور نمیشد، دیگر منافقین اعلام جنگ مسلحانه نمیکردند. جنگی که حداقل هزینهاش شهادت بهشتی، ۷۲ تن، رجایی، حسن آیت و ۱۷ هزار شهید ترور بود.
۲- کاش همه مسئولین کشور از صدر تا ذیل، شجاعت اعتراف به اشتباهات خود را داشتند. در طول عمر ۴۰ سال انقلاب، شاید اعتراف به اشتباه مسئولین، به عدد انگشتان یک دست هم نرسد. مطئنم اگر مسئولی به اشتباه خودش معترف شود، هم نزد مردم عزیزتر میشود و هم آن اشتباه برای مردم بخشیدنی خواهد شد.
منابع:صحیفه امام، ج۱۱،ص۴۶۵/ج۱۸، ص۲۴۱
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
عذرخواهی رهبر از تاریخ!
وقتی جمعیت کشور ۳۵ میلیون بود امام گفت جمعیت باید به ۱۵۰ تا۲۰۰ میلیون برسد: «مملکت ایران وسعتش آنقدر است اگر ۲۰۰میلیون هم جمعیت داشته باشد، در ایران به رفاه زندگی میکنند» (صحیفه نور، ج۷، ص۳۹۳)
رشد جمعیت در دهه ۶۰ افزایش چشمگیری داشت. بلافاصله سیاستهای کاهش جمعیت آغاز شد. اما در اجرای این سیاستها انقدر تندروی شد که ناگهان کشور پس از دو دهه با خطر پیری مواجه شد. آیتالله خامنهای دو دهه بعد اذعان کرد که این سیاستها اشتباه بوده:
«سیاست تحدید نسل در برههای از زمان درست بود...در سال ۷۱ به همان مقاصدی که از تحدید نسل وجود داشت، رسیدیم. از سال ۷۱ به این طرف، باید سیاست را تغییر میدادیم؛ خطا کردیم، تغییر ندادیم. امروز باید این خطا را جبران کنیم...رقم ۱۵۰- ۲۰۰میلیون را اول امام گفتند و درست هم هست. ما باید به آن رقمها برسیم» (۹۱/۵/۳)
رهبری مدتی بعد خودشان را نیز جزو مقصران این اتفاق خواندند: «یکی از خطاهایی که خود ما کردیم. بنده خودم هم در این خطا سهیمم. این مسئله تحدید نسل از اواسط دهه۷۰ به این طرف باید متوقف میشد. ابتدا که سیاست تحدید نسل اتخاذ شد، خوب و لازم بود، لیکن از اواسط دهه ۷۰ باید متوقف میشد. این را متوقف نکردیم؛ این اشتباه بود. مسئولین کشور در این اشتباه سهیماند، خود بنده حقیر هم در این اشتباه سهیمم. این را خدای متعال و تاریخ باید بر ما ببخشد.»(۹۱/۷/۱۹)
پینوشت:
۱- رهبری رسما اعلام کردند که در این اشتباه استراتژیک سهیم بودند. و حتی از خدا طلب عفو کردند. اما برخی اصرار دارند که ولیفقیه را بری از هرگونه اشتباه و خطا عنوان کنند که نشانه کج فهمی آنان از حقیقت ولایتفقیه است.
۲- سیاست تعدیل جمعیت در دولتهای هاشمی و خاتمی انجام شد. اما از سال۹۰ که رهبری بعنوان عالیترین مقام کشور شجاعانه از این اشتباه عذرخواهی کرد، هیج یک از روسای دولت و سایر مسئولین عذرخواهی نکردند. کاش فرهنگ عذرخواهی در همه سطوح مدیریتی همهگیر شود.
۳- پس از اولین سخنرانی رهبری مبنی بر افزایش جمعیت، سیلی از کارشناسان، اساتید، روحانیون، دانشگاهیان، ائمه جمعه و... شروع کردند به تایید سخنان ایشان! جای سوال است که آیا وظیفه نخبگان فقط تَکرار سخنان رهبری است؟ آیا همه امور به عهده رهبری است؟ چرا نخبگان و خواص تا پیش از سخنان رهبر خطر این اتفاق را هشدار ندادند؟
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
وقتی جمعیت کشور ۳۵ میلیون بود امام گفت جمعیت باید به ۱۵۰ تا۲۰۰ میلیون برسد: «مملکت ایران وسعتش آنقدر است اگر ۲۰۰میلیون هم جمعیت داشته باشد، در ایران به رفاه زندگی میکنند» (صحیفه نور، ج۷، ص۳۹۳)
رشد جمعیت در دهه ۶۰ افزایش چشمگیری داشت. بلافاصله سیاستهای کاهش جمعیت آغاز شد. اما در اجرای این سیاستها انقدر تندروی شد که ناگهان کشور پس از دو دهه با خطر پیری مواجه شد. آیتالله خامنهای دو دهه بعد اذعان کرد که این سیاستها اشتباه بوده:
«سیاست تحدید نسل در برههای از زمان درست بود...در سال ۷۱ به همان مقاصدی که از تحدید نسل وجود داشت، رسیدیم. از سال ۷۱ به این طرف، باید سیاست را تغییر میدادیم؛ خطا کردیم، تغییر ندادیم. امروز باید این خطا را جبران کنیم...رقم ۱۵۰- ۲۰۰میلیون را اول امام گفتند و درست هم هست. ما باید به آن رقمها برسیم» (۹۱/۵/۳)
رهبری مدتی بعد خودشان را نیز جزو مقصران این اتفاق خواندند: «یکی از خطاهایی که خود ما کردیم. بنده خودم هم در این خطا سهیمم. این مسئله تحدید نسل از اواسط دهه۷۰ به این طرف باید متوقف میشد. ابتدا که سیاست تحدید نسل اتخاذ شد، خوب و لازم بود، لیکن از اواسط دهه ۷۰ باید متوقف میشد. این را متوقف نکردیم؛ این اشتباه بود. مسئولین کشور در این اشتباه سهیماند، خود بنده حقیر هم در این اشتباه سهیمم. این را خدای متعال و تاریخ باید بر ما ببخشد.»(۹۱/۷/۱۹)
پینوشت:
۱- رهبری رسما اعلام کردند که در این اشتباه استراتژیک سهیم بودند. و حتی از خدا طلب عفو کردند. اما برخی اصرار دارند که ولیفقیه را بری از هرگونه اشتباه و خطا عنوان کنند که نشانه کج فهمی آنان از حقیقت ولایتفقیه است.
۲- سیاست تعدیل جمعیت در دولتهای هاشمی و خاتمی انجام شد. اما از سال۹۰ که رهبری بعنوان عالیترین مقام کشور شجاعانه از این اشتباه عذرخواهی کرد، هیج یک از روسای دولت و سایر مسئولین عذرخواهی نکردند. کاش فرهنگ عذرخواهی در همه سطوح مدیریتی همهگیر شود.
۳- پس از اولین سخنرانی رهبری مبنی بر افزایش جمعیت، سیلی از کارشناسان، اساتید، روحانیون، دانشگاهیان، ائمه جمعه و... شروع کردند به تایید سخنان ایشان! جای سوال است که آیا وظیفه نخبگان فقط تَکرار سخنان رهبری است؟ آیا همه امور به عهده رهبری است؟ چرا نخبگان و خواص تا پیش از سخنان رهبر خطر این اتفاق را هشدار ندادند؟
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
.
مصاحبه علی مطهری علیه خانواده هاشمی/ سال۷۹
«در دوران سازندگی واقعا اشکالات غیرقابل توجیهی به وجود آمد که البته همه آنها را نمیتوان متوجه آقای هاشمی دانست...ولی مثلا ورود و دخالت بیش از حد اقوام رئیسجمهور در برخی شئون سیاسی و اقتصادی واقعا درست نبود. اینکه اینها بیایند بر بعضی مراکز حساس اقتصادی مسلط شوند، این چه دلیل موجهی دارد؟ مثلا در وزارت نفت آنجایی که باید معادلات مهم انجام شود حتما باید از نزدیکان ایشان باشد؟! البته میتوان دلیل آورد که به خاطر اعتماد و اطمینان به آنها بوده، ولی باید گفت از باب "اتقوا مواضع التهم" نباید این کارها میشد تا عدهای دست به تبلیغات بزنند.
* توجیه میکنند که آقای هاشمی در امور حساس بخصوص در اموری که یک طرف آن خارجیها هستند، نمیتوانست به غیر از نزدیکان خود اطمینان کند.
- تا حدی این استدلال قابل قبول است، مثلا اینکه پسرشان رئیس دفترشان باشد درست است، ولی حالا حتما باید وزارت نفت هم زیر نفوذ اینها باشد؟ فلان کارخانه خودروسازی هم مرتبط با اینها باشد؟ اینها هم توجیه امنیتی دارد؟ اینها را که دیگر نمیشود بر اساس مصالحملی توجیه کرد. خب وقتی یک خانوادهای انقدر دستشان در امور اقتصادی و قدرت سیاسی باز باشد، کمکم فردی از آنها جسارت پیدا میکند و معترض برخی اسلام هم میشود؛ مثلا دختر ایشان به چه مجوزی باید آزاد باشد که احکام اسلام را به راحتی زیر سوال ببرد؟! این خانم در آن روزنامهای که داشت خیلی راحت نوشت چرا باید دیه مرد دو برابر زن باشد؟ یا جرا حکم ارث چنین و چنان است؟! اصلا باب حمله به مقدسات از آن موقع باز شد و اینها فسادهایی بود که از آن وقت جان گرفت و در جامعه گسترش پیدا کرد. البته حساب شخص آقای هاشمی از حساب برخی اطرافیان آن دوره و بعضی اندک از نزدیکانشان جداست. به نظر من گاهی ایشان از عهده برخی نزدیکانشان برنمیآمد.»
.
پینوشت:
نمیدانم آیا مطهری همچون ۱۸سال پیش معتقد است که نزدیکان رئیسجمهور نباید در پستهای مختلف باشند یا خیر؟ اما مسئله آقازادگی و این توجیه که حساب عملکرد آنان از پدرانشان جداست، همواره بعنوان چالش اساسی از ابتدای انقلاب تا کنون بوده؛ اینکه آقازادهها بدون حمایت و نام پدر میتوانند آزادانه فعالیت کنند؟ آیا پدران از عملکرد آقازادهها بیخبرند؟ آیا اینکه پدران نمیتوانند مانع فعالیت آقازادههای خود باشند، توجیه درستی است؟
آیا از پدرانی در حد رئیسجمهور، که توان برخورد با فرزندان خود را ندارند، میتوان انتظار برخورد با مفسدان را داشت؟
منبع: کیهان ۷۹/۱۰/۴
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
مصاحبه علی مطهری علیه خانواده هاشمی/ سال۷۹
«در دوران سازندگی واقعا اشکالات غیرقابل توجیهی به وجود آمد که البته همه آنها را نمیتوان متوجه آقای هاشمی دانست...ولی مثلا ورود و دخالت بیش از حد اقوام رئیسجمهور در برخی شئون سیاسی و اقتصادی واقعا درست نبود. اینکه اینها بیایند بر بعضی مراکز حساس اقتصادی مسلط شوند، این چه دلیل موجهی دارد؟ مثلا در وزارت نفت آنجایی که باید معادلات مهم انجام شود حتما باید از نزدیکان ایشان باشد؟! البته میتوان دلیل آورد که به خاطر اعتماد و اطمینان به آنها بوده، ولی باید گفت از باب "اتقوا مواضع التهم" نباید این کارها میشد تا عدهای دست به تبلیغات بزنند.
* توجیه میکنند که آقای هاشمی در امور حساس بخصوص در اموری که یک طرف آن خارجیها هستند، نمیتوانست به غیر از نزدیکان خود اطمینان کند.
- تا حدی این استدلال قابل قبول است، مثلا اینکه پسرشان رئیس دفترشان باشد درست است، ولی حالا حتما باید وزارت نفت هم زیر نفوذ اینها باشد؟ فلان کارخانه خودروسازی هم مرتبط با اینها باشد؟ اینها هم توجیه امنیتی دارد؟ اینها را که دیگر نمیشود بر اساس مصالحملی توجیه کرد. خب وقتی یک خانوادهای انقدر دستشان در امور اقتصادی و قدرت سیاسی باز باشد، کمکم فردی از آنها جسارت پیدا میکند و معترض برخی اسلام هم میشود؛ مثلا دختر ایشان به چه مجوزی باید آزاد باشد که احکام اسلام را به راحتی زیر سوال ببرد؟! این خانم در آن روزنامهای که داشت خیلی راحت نوشت چرا باید دیه مرد دو برابر زن باشد؟ یا جرا حکم ارث چنین و چنان است؟! اصلا باب حمله به مقدسات از آن موقع باز شد و اینها فسادهایی بود که از آن وقت جان گرفت و در جامعه گسترش پیدا کرد. البته حساب شخص آقای هاشمی از حساب برخی اطرافیان آن دوره و بعضی اندک از نزدیکانشان جداست. به نظر من گاهی ایشان از عهده برخی نزدیکانشان برنمیآمد.»
.
پینوشت:
نمیدانم آیا مطهری همچون ۱۸سال پیش معتقد است که نزدیکان رئیسجمهور نباید در پستهای مختلف باشند یا خیر؟ اما مسئله آقازادگی و این توجیه که حساب عملکرد آنان از پدرانشان جداست، همواره بعنوان چالش اساسی از ابتدای انقلاب تا کنون بوده؛ اینکه آقازادهها بدون حمایت و نام پدر میتوانند آزادانه فعالیت کنند؟ آیا پدران از عملکرد آقازادهها بیخبرند؟ آیا اینکه پدران نمیتوانند مانع فعالیت آقازادههای خود باشند، توجیه درستی است؟
آیا از پدرانی در حد رئیسجمهور، که توان برخورد با فرزندان خود را ندارند، میتوان انتظار برخورد با مفسدان را داشت؟
منبع: کیهان ۷۹/۱۰/۴
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روایت حج خونین سال۶۶/ قسمت اول
۸ ماه قبل از کشتار حجاج ایرانی در ۹ مرداد ۶۶، روزنامه آلمانیِ «دیولت» نوشت: «به اولریش وگنر، فرمانده کماندوهای ویژه آلمان غربی، ۲سال مرخصی داده شد تا در عربستان واحد مخصوص، مطابق الگوی نیروهای ضدترور آلمان ایجاد کنند.»
این اقدام عربستان برای کنترل و مقابله با مراسم برائت از مشرکین بود که ایرانیها پس از انقلاب میداندار آن بودند؛ مراسمی با دهها هزار حاجی ایرانی و خارجی که شعارهای ضدآمریکایی و اسرائیلی سر داده میشد.
«اولریش وگنر» یهودی آلمانیتبار و موسس پلیس ضد تروریستی (GSG9)آلمان بود.
در المپیک ۱۹۷۲مونیخ، چند فلسطینی تیم ورزشی اسرائیل را در جریان یک عملیات گروگانگیری کشتند. دولت آلمان تصمیم گرفت برای مقابله با عملیاتهای احتمالی پلیس ویژه ضدتروریستی تاسیس کند. وگنر، پس از آموزش در یگان «سایرت متکل» در اسراییل به آلمان بازگشت و یگان GSG9 را تاسیس کرد.
۴سال بعد سازمان نجات بخش فلسطین، مسافران هواپیمای پرواز تلآویو - پاریس را گروگان گرفتند. درخواست آنها آزادی زندانیان فلسطینیِ در بند اسرائیل بود. اما کماندوهای اسرائیلی و وگنر در عملیاتی مشترک توانستند با کشتن فلسطینیها گروگانها را آزاد کنند. پس از این و چند عملیات دیگر، وگنر بعنوان متخصص رهایی گروگان و مورد اعتماد اسرائیلیها شهرت جهانی یافت. آمریکا نیز تصمیم گرفت مشابه واحدی مشابه GSG9 تاسیس کند. نامش را گذاشت: دلتا فورث.
وگنر برای آموزش آنها به آمریکا رفت.
سال۵۸ و با اشغال سفارت آمریکا در تهران، نیروی دلتا برای رهایی گروگانها وارد عمل شد.«چارلی بکویث» فرمانده دلتا به پنتاگون اطلاع داد: «تلگرافی به ستاد دلتا رسید. این پیام از وگنر بود: "چارلی! من آمادهام تا همراه کارکنان تلویزیون به تهران بروم. مایلی افرادی از تو به ما بپیوندند؟»
وگنر خود به تهران نرفت. اما چند تن از نیروهای دلتا مخفیانه برای شناسایی و عکسبرداری به تهران رفتند. اما آمریکاییها در عملیاتی که آن را پنجه عقاب نامیدن، در طبس زمینگیر شدند. حتی نتوانستند جنازه ۸ سرباز خود را ببرند. انتقامی سخت که شنهای طبس از یانکیها گرفتند. خبر مثل بمب در دنیا منفجر شد. وگنر نیز متعجب از شکست نیروهایش بود. باورش سخت بود که نیروهای زبدهاش حتی پایشان هم به تهران نرسیده باشد. شاید برای همین بود که ۷ سال به انتظار نشست تا انتقام طبس را از ایرانیها در مکه بگیرد.
ادامه دارد...
منبع:کابوس در بیداری؛ روایتی از حج خونین۶۶
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
۸ ماه قبل از کشتار حجاج ایرانی در ۹ مرداد ۶۶، روزنامه آلمانیِ «دیولت» نوشت: «به اولریش وگنر، فرمانده کماندوهای ویژه آلمان غربی، ۲سال مرخصی داده شد تا در عربستان واحد مخصوص، مطابق الگوی نیروهای ضدترور آلمان ایجاد کنند.»
این اقدام عربستان برای کنترل و مقابله با مراسم برائت از مشرکین بود که ایرانیها پس از انقلاب میداندار آن بودند؛ مراسمی با دهها هزار حاجی ایرانی و خارجی که شعارهای ضدآمریکایی و اسرائیلی سر داده میشد.
«اولریش وگنر» یهودی آلمانیتبار و موسس پلیس ضد تروریستی (GSG9)آلمان بود.
در المپیک ۱۹۷۲مونیخ، چند فلسطینی تیم ورزشی اسرائیل را در جریان یک عملیات گروگانگیری کشتند. دولت آلمان تصمیم گرفت برای مقابله با عملیاتهای احتمالی پلیس ویژه ضدتروریستی تاسیس کند. وگنر، پس از آموزش در یگان «سایرت متکل» در اسراییل به آلمان بازگشت و یگان GSG9 را تاسیس کرد.
۴سال بعد سازمان نجات بخش فلسطین، مسافران هواپیمای پرواز تلآویو - پاریس را گروگان گرفتند. درخواست آنها آزادی زندانیان فلسطینیِ در بند اسرائیل بود. اما کماندوهای اسرائیلی و وگنر در عملیاتی مشترک توانستند با کشتن فلسطینیها گروگانها را آزاد کنند. پس از این و چند عملیات دیگر، وگنر بعنوان متخصص رهایی گروگان و مورد اعتماد اسرائیلیها شهرت جهانی یافت. آمریکا نیز تصمیم گرفت مشابه واحدی مشابه GSG9 تاسیس کند. نامش را گذاشت: دلتا فورث.
وگنر برای آموزش آنها به آمریکا رفت.
سال۵۸ و با اشغال سفارت آمریکا در تهران، نیروی دلتا برای رهایی گروگانها وارد عمل شد.«چارلی بکویث» فرمانده دلتا به پنتاگون اطلاع داد: «تلگرافی به ستاد دلتا رسید. این پیام از وگنر بود: "چارلی! من آمادهام تا همراه کارکنان تلویزیون به تهران بروم. مایلی افرادی از تو به ما بپیوندند؟»
وگنر خود به تهران نرفت. اما چند تن از نیروهای دلتا مخفیانه برای شناسایی و عکسبرداری به تهران رفتند. اما آمریکاییها در عملیاتی که آن را پنجه عقاب نامیدن، در طبس زمینگیر شدند. حتی نتوانستند جنازه ۸ سرباز خود را ببرند. انتقامی سخت که شنهای طبس از یانکیها گرفتند. خبر مثل بمب در دنیا منفجر شد. وگنر نیز متعجب از شکست نیروهایش بود. باورش سخت بود که نیروهای زبدهاش حتی پایشان هم به تهران نرسیده باشد. شاید برای همین بود که ۷ سال به انتظار نشست تا انتقام طبس را از ایرانیها در مکه بگیرد.
ادامه دارد...
منبع:کابوس در بیداری؛ روایتی از حج خونین۶۶
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روایت حج خونین سال۶۶/ قسمت دوم
روز ۹ مرداد۶۶ حجاج ایرانی طبق سالهای گذشته برای برگزاری مراسم برائت از مشرکین وارد خیابانهای مکه شدند. روز قبل وزیر کشور سعودی رسما به کروبی نماینده امام در سازمان حج هشدار داد که امسال با آنها برخورد خواهد شد.
اما ایرانیها این هشدار را جدی نگرفتند. شاید اگر میدانستند الریش وگنر از ۲ سال پیش پلیس ضدشورش عربستان را آموزش داده، این هشدار را جدی میگرفتند.
پیش از مراسم طبق توافق دو کشور، قرار بود مراسم تا پل حُجون انجام گیرد. مراسم در همان مکان تعیین شده پایان یافت. برخی حجاج قصد رفتن به حرم را داشتند. اما پلیس راه را بست. همین کار برای بروز فاجعی کافی بود. کمکم تراکم جمعیت زیاد شد. جمعیت پشتسر بدون اطلاع از بسته شدن راه، به جلو حرکت میکرد. فشار هرلحظه به صفهای جلویی بیشتر شد. تاجایی که آنها برای باز کردن راه مجبور به درگیری با پلیس شدند.
وگرنر سوار بر هلیکوپتر عملیات را از آسمان فرماندهی میکرد. پلیس با گلوله مستقیم به جنگ حجاجی رفت که دست خالی بودند. دقایقی نگذشت سراسرخیابان پرشد از جنازه. بیشتر شهدا، سالمندان، زنان و جانبازان ویلچری بودند که زیر دست وپا مانده بودند. جوانان هم بیکار نشسته بودند، نقل و قولها متفاوت است اما بین ۲۰ تا ۸۰پلیس سعودی نیز توسط ایرانیها کشته شد.
اما تلفات حجاج بسیار بود؛ 400 کشته و 5 هزار زخمی حاصل این عملیات سعودی ها شد. نزدیک غروب که شد خون خیابان خیابان را فرش کرده بود.
وگنر انتقام همقطاران خود در طبس را از ایرانیها گرفت.
ادامه دارد...
منبع: کابوس در بیداری؛ روایتی از حج خونین۶۶
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز ۹ مرداد۶۶ حجاج ایرانی طبق سالهای گذشته برای برگزاری مراسم برائت از مشرکین وارد خیابانهای مکه شدند. روز قبل وزیر کشور سعودی رسما به کروبی نماینده امام در سازمان حج هشدار داد که امسال با آنها برخورد خواهد شد.
اما ایرانیها این هشدار را جدی نگرفتند. شاید اگر میدانستند الریش وگنر از ۲ سال پیش پلیس ضدشورش عربستان را آموزش داده، این هشدار را جدی میگرفتند.
پیش از مراسم طبق توافق دو کشور، قرار بود مراسم تا پل حُجون انجام گیرد. مراسم در همان مکان تعیین شده پایان یافت. برخی حجاج قصد رفتن به حرم را داشتند. اما پلیس راه را بست. همین کار برای بروز فاجعی کافی بود. کمکم تراکم جمعیت زیاد شد. جمعیت پشتسر بدون اطلاع از بسته شدن راه، به جلو حرکت میکرد. فشار هرلحظه به صفهای جلویی بیشتر شد. تاجایی که آنها برای باز کردن راه مجبور به درگیری با پلیس شدند.
وگرنر سوار بر هلیکوپتر عملیات را از آسمان فرماندهی میکرد. پلیس با گلوله مستقیم به جنگ حجاجی رفت که دست خالی بودند. دقایقی نگذشت سراسرخیابان پرشد از جنازه. بیشتر شهدا، سالمندان، زنان و جانبازان ویلچری بودند که زیر دست وپا مانده بودند. جوانان هم بیکار نشسته بودند، نقل و قولها متفاوت است اما بین ۲۰ تا ۸۰پلیس سعودی نیز توسط ایرانیها کشته شد.
اما تلفات حجاج بسیار بود؛ 400 کشته و 5 هزار زخمی حاصل این عملیات سعودی ها شد. نزدیک غروب که شد خون خیابان خیابان را فرش کرده بود.
وگنر انتقام همقطاران خود در طبس را از ایرانیها گرفت.
ادامه دارد...
منبع: کابوس در بیداری؛ روایتی از حج خونین۶۶
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روایت حج خونین سال۶۶/ قسمت آخر
وقتی خبر کشتار حجاج به ایران رسید، رفیقدوست در جلسه هیئت دولت گفت: «بیتدبیری و تحریکهای اعضای بعثه هم در بروز این کشتار موثر بوده»
برخی در تهران میگفتند خودیها هم با تندروی، در این کشتار مقصرند. جوادمنصوری معاون وقت وزارت خارجه میگفت:
«وزیرکشور سعودی صریح به مسئولان بعثه ایران و آقای کروبی میگوید ما دلمان نمیخواهد چنین اتفاقی بیفتد، ولی اگر شما این کار را کنید، مجبوریم برخورد کنیم. اما مسئولان بعثه زیر بار این حرف نمیروند. چرا؟ چون طرز فکری از دوران تصرف سفارت آمریکا توسط عدهای و دانشجویان پیرو خط امام رایج شد و بارها هم آن را تکرار کردند که ما حاکمیت دولتها را قبول نداریم! ما به ملتها کار داریم! و روابط با ملتها برای ما اصل است! البته امام در سال ۶۱ در یکی از صحبتهایشان با وزیر و معاونان وزارتخارجه، بهصراحت علیه این نظریه صحبت کرد که یعنی چه؟ این حرفی است؟ نه آقا، ما میخواهیم با همه دولتها رابطه داشته باشیم. اسراییل که داخل آدم نیست، ولی با آمریکا هم میخواهیم رابطه داشته باشیم، بهشرط اینکه آدم بشود. این حرف امام بود، اما این آقایان میگفتند: نه ما با سعودی کاری نداریم، با ملتها کار داریم؛ لذا وزیر کشور سعودی حق ندارد چنین حرفی بزند.»
برخی مصلحت شرایط جنگ و منطقه را در این میدانستند که فعلا دنبال مقصر داخلی نگردند و تمرکز را بر محکومیت آلسعود بگذارند. اما با گذشت ۳۰سال، هنوز هم کروبی، محسن میردامادی و برخی مسئولین بعثه حاضر به بازگویی وقایع آن یکشنبه خونین نیستند. تا این پرونده نیز بمانند بسیاری از حوادث انقلاب واکاوی و آسیبشناسی نشود. واکاوی و نقد این حوادث می تواند راه گشای آینده باشد. حتی اگر نتیجه آن قصور مسئولان داخلی باشد.
معتقدم باید دهه ۶۰ را با نگاهی تیزبینانه نقد کرد. و از مسئولین پاسخ خواست. گرچه سیاسیون، اعم از چپ یا راست، هیچ الزامی برای پاسخگویی به افکار عمومی و تاریخ قائل نیستند.
منبع: کابوس در بیداری؛ روایتی از حج خونین۶۶
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
وقتی خبر کشتار حجاج به ایران رسید، رفیقدوست در جلسه هیئت دولت گفت: «بیتدبیری و تحریکهای اعضای بعثه هم در بروز این کشتار موثر بوده»
برخی در تهران میگفتند خودیها هم با تندروی، در این کشتار مقصرند. جوادمنصوری معاون وقت وزارت خارجه میگفت:
«وزیرکشور سعودی صریح به مسئولان بعثه ایران و آقای کروبی میگوید ما دلمان نمیخواهد چنین اتفاقی بیفتد، ولی اگر شما این کار را کنید، مجبوریم برخورد کنیم. اما مسئولان بعثه زیر بار این حرف نمیروند. چرا؟ چون طرز فکری از دوران تصرف سفارت آمریکا توسط عدهای و دانشجویان پیرو خط امام رایج شد و بارها هم آن را تکرار کردند که ما حاکمیت دولتها را قبول نداریم! ما به ملتها کار داریم! و روابط با ملتها برای ما اصل است! البته امام در سال ۶۱ در یکی از صحبتهایشان با وزیر و معاونان وزارتخارجه، بهصراحت علیه این نظریه صحبت کرد که یعنی چه؟ این حرفی است؟ نه آقا، ما میخواهیم با همه دولتها رابطه داشته باشیم. اسراییل که داخل آدم نیست، ولی با آمریکا هم میخواهیم رابطه داشته باشیم، بهشرط اینکه آدم بشود. این حرف امام بود، اما این آقایان میگفتند: نه ما با سعودی کاری نداریم، با ملتها کار داریم؛ لذا وزیر کشور سعودی حق ندارد چنین حرفی بزند.»
برخی مصلحت شرایط جنگ و منطقه را در این میدانستند که فعلا دنبال مقصر داخلی نگردند و تمرکز را بر محکومیت آلسعود بگذارند. اما با گذشت ۳۰سال، هنوز هم کروبی، محسن میردامادی و برخی مسئولین بعثه حاضر به بازگویی وقایع آن یکشنبه خونین نیستند. تا این پرونده نیز بمانند بسیاری از حوادث انقلاب واکاوی و آسیبشناسی نشود. واکاوی و نقد این حوادث می تواند راه گشای آینده باشد. حتی اگر نتیجه آن قصور مسئولان داخلی باشد.
معتقدم باید دهه ۶۰ را با نگاهی تیزبینانه نقد کرد. و از مسئولین پاسخ خواست. گرچه سیاسیون، اعم از چپ یا راست، هیچ الزامی برای پاسخگویی به افکار عمومی و تاریخ قائل نیستند.
منبع: کابوس در بیداری؛ روایتی از حج خونین۶۶
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
در دوران نوجوانی در محلهمان خیابانی بود که به خیابان توت معروف بود؛ پر بود از درختان توت.
خانه "حاج بخشی" پدر ۳شهید و مبدع شعار "ماشالله حزب الله " نیز آنجا بود.
تابستان که میشد که با بچههای بسیج و شهیدمرتضی مسیبزاده، چادرهای کهنه مادرانمان را زیر درختان پهن میکردیم برای چیدن توتها. اذان ظهر که میشد توتها را بستههای نیم کیلویی میکردیم و میبردیم به خانههای شهدای محل میدادیم.
چقدر عشق میکردیم و چقدر مادران و پدران شهدا ذوق میکردند از این توجه. همه عشق و احترام ما به آنان فقط نیمکیلو توت بود. نه تندیسی میدادیم و نه سکهای و نه هیچ چیزی! فقط نیمکیلو توت. که حاصل دسترنج نوجوانان محل بود.
خیلی دلم تنگ شده برای آن روزها. مرتضی در حلب شهید شد و چندتن از آن بچهها نیز در رفت و آمد به سوریهاند. و من نیز تنها و در فراق دوستانم نشستهام به خاطره بازی!!
.
.
پینوشت:
۱- گاهی فکر میکنم ارزش همان نیمکیلو توت بسیار بیشتر از این چند جلد کتاب و فیلم مستندی است که ساختهام؛ چرا که سرشار بود از پاکی و اخلاص و عشق کودکانه به شهدا.
۲- برای تقدیر از خانوادههای شهدا نیازی به همایش و یادوارههای پرخرج و چند صدمیلیونی نیست. که هیچ یک جای خالی جگرگوشههایشان را پر نخواهد کرد.
تقدیر و احترام، سکه و تابلوهای فرش و سخنرانی فلان مسئول و سردار نمیخواهد، گاهی نیم کیلو توت نیز کافی است. اگر قلبی سرشار از محبت همراه آن باشد.
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
خانه "حاج بخشی" پدر ۳شهید و مبدع شعار "ماشالله حزب الله " نیز آنجا بود.
تابستان که میشد که با بچههای بسیج و شهیدمرتضی مسیبزاده، چادرهای کهنه مادرانمان را زیر درختان پهن میکردیم برای چیدن توتها. اذان ظهر که میشد توتها را بستههای نیم کیلویی میکردیم و میبردیم به خانههای شهدای محل میدادیم.
چقدر عشق میکردیم و چقدر مادران و پدران شهدا ذوق میکردند از این توجه. همه عشق و احترام ما به آنان فقط نیمکیلو توت بود. نه تندیسی میدادیم و نه سکهای و نه هیچ چیزی! فقط نیمکیلو توت. که حاصل دسترنج نوجوانان محل بود.
خیلی دلم تنگ شده برای آن روزها. مرتضی در حلب شهید شد و چندتن از آن بچهها نیز در رفت و آمد به سوریهاند. و من نیز تنها و در فراق دوستانم نشستهام به خاطره بازی!!
.
.
پینوشت:
۱- گاهی فکر میکنم ارزش همان نیمکیلو توت بسیار بیشتر از این چند جلد کتاب و فیلم مستندی است که ساختهام؛ چرا که سرشار بود از پاکی و اخلاص و عشق کودکانه به شهدا.
۲- برای تقدیر از خانوادههای شهدا نیازی به همایش و یادوارههای پرخرج و چند صدمیلیونی نیست. که هیچ یک جای خالی جگرگوشههایشان را پر نخواهد کرد.
تقدیر و احترام، سکه و تابلوهای فرش و سخنرانی فلان مسئول و سردار نمیخواهد، گاهی نیم کیلو توت نیز کافی است. اگر قلبی سرشار از محبت همراه آن باشد.
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
آقای خامنهای و توبه جلال آل احمد
جلال آل احمد روزگاری تودهای بود. اما توبه کرد و کتاب غربزدگی را نوشت. ۱۵خرداد ۴۲ که شد، کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت:
«طرح این دفتر را در دی۴۲ ریخته شد؛ به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را به بیاعتنایی شستند»
در بازگشت جلال باید نقشی نیز برای آقای خامنهای قایل شد. ایشان در خاطراتش از جلال میگوید:
«من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستى. مىگفت: ما در اتاقهاى حزب توده، مرتب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم (منظورش این بود که مراحل حزبى را طى کردیم) و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مىآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنى به مجرد اینکه احساس کردند که حزب وابسته به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم.
در روزگاری که من او را شناختم به هیچوجه ضدمذهب نبود، گرایش هم به مذهب داشت. از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته آن بعنوان سنتهای عمیق و اصیل جامعهاش، دفاع هم میکرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناختهشدهای را هم به این صورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را (اگرچه بهصورت یک باور کلی و مجرد) همیشه حفظ کند و تحت تاثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث سال ۴۲ او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند!
البته روزی تودهای بود. روزی ضدتودهای. و روزی هم نه این بود و نه آن. بخش مهمی از شخصیت آل احمد و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشاندهنده شخصیت حقیقی جلال است. در یک کلمه میشود او را «توبه روشنفکری» نامید. با همه بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست. جریان روشنفکری ایران که حدود صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل احمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش.
آل احمد، نقطهی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه.
.
پینوشت:
جلال که تحت تاثیر قیام امام توبه کرد، نماد ضدیت با غربزدگی و روشنفکر غربزده است. چیزی که روشنفکران بدنبال مخفی کردن آنند!
این روزها که انقلاب در محاصره غربزدگان حامیِ برجام است، عجیب جای خالی اندیشه او در مقابل غربزدگانِ زیبا کلام حس میشود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
جلال آل احمد روزگاری تودهای بود. اما توبه کرد و کتاب غربزدگی را نوشت. ۱۵خرداد ۴۲ که شد، کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت:
«طرح این دفتر را در دی۴۲ ریخته شد؛ به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را به بیاعتنایی شستند»
در بازگشت جلال باید نقشی نیز برای آقای خامنهای قایل شد. ایشان در خاطراتش از جلال میگوید:
«من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستى. مىگفت: ما در اتاقهاى حزب توده، مرتب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم (منظورش این بود که مراحل حزبى را طى کردیم) و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مىآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنى به مجرد اینکه احساس کردند که حزب وابسته به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم.
در روزگاری که من او را شناختم به هیچوجه ضدمذهب نبود، گرایش هم به مذهب داشت. از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته آن بعنوان سنتهای عمیق و اصیل جامعهاش، دفاع هم میکرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناختهشدهای را هم به این صورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را (اگرچه بهصورت یک باور کلی و مجرد) همیشه حفظ کند و تحت تاثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث سال ۴۲ او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند!
البته روزی تودهای بود. روزی ضدتودهای. و روزی هم نه این بود و نه آن. بخش مهمی از شخصیت آل احمد و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشاندهنده شخصیت حقیقی جلال است. در یک کلمه میشود او را «توبه روشنفکری» نامید. با همه بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست. جریان روشنفکری ایران که حدود صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل احمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش.
آل احمد، نقطهی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه.
.
پینوشت:
جلال که تحت تاثیر قیام امام توبه کرد، نماد ضدیت با غربزدگی و روشنفکر غربزده است. چیزی که روشنفکران بدنبال مخفی کردن آنند!
این روزها که انقلاب در محاصره غربزدگان حامیِ برجام است، عجیب جای خالی اندیشه او در مقابل غربزدگانِ زیبا کلام حس میشود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
حسرت جلال آل احمد از سالهای بینمازیاش!
دیدم در ایام حج بیمناسبت نیست متن زیر از سفرنامه جلال از حج را منتشر کنم:
.
«یکشنبه ۲۳ فروردین ۴۳ - سفر حج، مدینه
بزرگترین غبن این سالهای بینمازی از دست دادن صبحها بود. با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که بر میخیزی، انگار پیش از خلقت برخاستهای. و هر روز شاهد مجدد این تحول روزانه بودن، از تاریکی به روشنایی، از خواب به بیداری و از سکون به حرکت.
و امروز صبح چنان حالی داشتم که به همه سلام میکردم. و هیچ احساسی از ریا برای نماز، یا ادا در وضو گرفتن.
دیروز و پریروز هنوز باورم نمیشد که این منم و دارم عین دیگران یک ادب دینی را بجا می آورم. دعاها همه بخاطرم هست و سورههای کوچک و بزرگ که در کودکی از بر کردهام. اما کلمات عربی بر ذهنم سنگینی میکند و بر زبانم. و سخت هم. نمیشود به سرعت ازشان گذشت. آن وقتها عین وردی میخواندمشان و خلاص. ولی امروز صبح دیدم که عجب بار سنگینی مینهد بر پشت وجدان.
صبح وقتی میگفتم "السلام علیک ایها النبی" یک مرتبه تکان خوردم. ضریح پیش رو بود و مردم طواف میکردند و برای بوسیدن از سروکول هم بالا میرفتند و شرطهها مدام جوش میزدند که از فعل حرام جلو بگیرند... که یک مرتبه گریهام گرفت و از مسجد گریختم.»
(برگرفته از کتاب خسی در میقات ِ جلال آل احمد)
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
دیدم در ایام حج بیمناسبت نیست متن زیر از سفرنامه جلال از حج را منتشر کنم:
.
«یکشنبه ۲۳ فروردین ۴۳ - سفر حج، مدینه
بزرگترین غبن این سالهای بینمازی از دست دادن صبحها بود. با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که بر میخیزی، انگار پیش از خلقت برخاستهای. و هر روز شاهد مجدد این تحول روزانه بودن، از تاریکی به روشنایی، از خواب به بیداری و از سکون به حرکت.
و امروز صبح چنان حالی داشتم که به همه سلام میکردم. و هیچ احساسی از ریا برای نماز، یا ادا در وضو گرفتن.
دیروز و پریروز هنوز باورم نمیشد که این منم و دارم عین دیگران یک ادب دینی را بجا می آورم. دعاها همه بخاطرم هست و سورههای کوچک و بزرگ که در کودکی از بر کردهام. اما کلمات عربی بر ذهنم سنگینی میکند و بر زبانم. و سخت هم. نمیشود به سرعت ازشان گذشت. آن وقتها عین وردی میخواندمشان و خلاص. ولی امروز صبح دیدم که عجب بار سنگینی مینهد بر پشت وجدان.
صبح وقتی میگفتم "السلام علیک ایها النبی" یک مرتبه تکان خوردم. ضریح پیش رو بود و مردم طواف میکردند و برای بوسیدن از سروکول هم بالا میرفتند و شرطهها مدام جوش میزدند که از فعل حرام جلو بگیرند... که یک مرتبه گریهام گرفت و از مسجد گریختم.»
(برگرفته از کتاب خسی در میقات ِ جلال آل احمد)
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
«چند دقیقه به ساعت ۷ مانده بود، معمولاً بدرقهاش میكردم. ولی آن روز خیلی در آشپزخانه كار داشتم. او رفت توی حیاط و سوار ماشین شد. هنوز از در خانه خارج نشده بود كه صدای رگبار شنیدم. دویدم به سمت كوچه، رانندهاش شوكه شده بود...»
محسن داشت همه چیز را میدید. تیراندازی که شد قاسم هم دست به اسلحه شد و شلیک کرد. اما قبل از آنکه کاری کند، او هم گلوله باران شد. در چند ثانیه ۶۰ گلوله به طرف آیت شلیک کردند و بهسرعت گریختند. «وقتی بیرون آمدم دود تمام فضا را گرفته بود. پیش خودم فکر کردم هم محسن و هم آیت را زدهاند. دیدم قاسم خونریزی شدیدی دارد و آیت از ناحیه گردن و سر تیر خورده. اما از محسن خبری نبود. یکباره دیدم محسن از سر کوچه دارد به طرفم میآید. نمیدانستم چه کنم. از طرفی خوشحال بودم که محسن زنده است و از طرفی آیت که صورتش غرق خون بود. محسن را بغل کردم و گفتم تمام شد بابات رو زدند.
آیت را از ماشین بیرون كشیدم. صورتش متلاشی شده بود. از بینی، صورت و چشمهایش خون زیادی بیرون میزد. با یکی از همسایهها آیت را داخل یک تاکسی گذاشتیم. تاکسی روانه بیمارستان شد. یکدفعه دیدم قاسم هم غرق خون است و کسی حواسش نیست. او را هم سوار ماشینی کردم و به بیمارستان فرستادم. اما آیت نرسیده به بیمارستان و در میدان رسالت تمام کرد.»
همان آن روز، روزنامه اطلاعات در کنار خبر رأی اعتماد مجلس به نخستوزیریِ باهنر نوشت: «بیش از ۶۰ گلوله به اتومبیل پیکان آیت شلیک شد.»
(بخشهایی از کتاب اسرار آیت)
.
#شهید_حسن_آیت
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
محسن داشت همه چیز را میدید. تیراندازی که شد قاسم هم دست به اسلحه شد و شلیک کرد. اما قبل از آنکه کاری کند، او هم گلوله باران شد. در چند ثانیه ۶۰ گلوله به طرف آیت شلیک کردند و بهسرعت گریختند. «وقتی بیرون آمدم دود تمام فضا را گرفته بود. پیش خودم فکر کردم هم محسن و هم آیت را زدهاند. دیدم قاسم خونریزی شدیدی دارد و آیت از ناحیه گردن و سر تیر خورده. اما از محسن خبری نبود. یکباره دیدم محسن از سر کوچه دارد به طرفم میآید. نمیدانستم چه کنم. از طرفی خوشحال بودم که محسن زنده است و از طرفی آیت که صورتش غرق خون بود. محسن را بغل کردم و گفتم تمام شد بابات رو زدند.
آیت را از ماشین بیرون كشیدم. صورتش متلاشی شده بود. از بینی، صورت و چشمهایش خون زیادی بیرون میزد. با یکی از همسایهها آیت را داخل یک تاکسی گذاشتیم. تاکسی روانه بیمارستان شد. یکدفعه دیدم قاسم هم غرق خون است و کسی حواسش نیست. او را هم سوار ماشینی کردم و به بیمارستان فرستادم. اما آیت نرسیده به بیمارستان و در میدان رسالت تمام کرد.»
همان آن روز، روزنامه اطلاعات در کنار خبر رأی اعتماد مجلس به نخستوزیریِ باهنر نوشت: «بیش از ۶۰ گلوله به اتومبیل پیکان آیت شلیک شد.»
(بخشهایی از کتاب اسرار آیت)
.
#شهید_حسن_آیت
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
دوران نامزدبازی دکتر ظریف!
«تابستان ۵۸ از آمریکا به تهران بازگشتم. با مادرم تماس گرفتم که میخواهم به ایران بازگردم و ازدواج کنم. به فاصله یک هفته به اصفهان رفتم تا خواهرم که پانزده سال از من بزرگتر است را ببینم. ایشان خواهر یکی از دوستان خودش را به عنوان دختری متدین و انقلابی، برای ازدواج معرفی کرد.
اقامتم در ایران سه هفته به طول انجامید. در ماه مبارک رمضان بود که خواهرم آنها را به خانه خود دعوت کرد. دو خانم جوان آمدند، اما من دقت نکردم و حتی متوجه نشدممنظورشان کدام یکی از آنها است.
مادر و پدرم هنوز در تهران بودند. بنابراین با اجازه آنها همراه خواهر و شوهرخواهرم به خواستگاری رفتیم. ایشان همانطور که فکر میکردم، متدین و انقلابی بودند. به یاد دارم در جلسه خواستگاری کمی قرآن و حدیث خواندم که ایشان پسندیده بودند.
زمانی که به خانه بازگشتیم به مادرم اطلاع دادم که برای تشریفات به اصفهان بیایند. نامزدیمان مصادف با شبهای احیا بود. در شبهای احیا در اصفهان آقایی به اسم آشیخ مهدی مظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی میخواند و هنوز هم میخواند. ما به همراه خواهر همسرم به دعای ابوحمزه میرفتیم و این نامزدبازی ما بود.»
.
منبع: آقای سفیر؛ گفتگو با محمدجواد ظریف-محمدمهدی راجی
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
«تابستان ۵۸ از آمریکا به تهران بازگشتم. با مادرم تماس گرفتم که میخواهم به ایران بازگردم و ازدواج کنم. به فاصله یک هفته به اصفهان رفتم تا خواهرم که پانزده سال از من بزرگتر است را ببینم. ایشان خواهر یکی از دوستان خودش را به عنوان دختری متدین و انقلابی، برای ازدواج معرفی کرد.
اقامتم در ایران سه هفته به طول انجامید. در ماه مبارک رمضان بود که خواهرم آنها را به خانه خود دعوت کرد. دو خانم جوان آمدند، اما من دقت نکردم و حتی متوجه نشدممنظورشان کدام یکی از آنها است.
مادر و پدرم هنوز در تهران بودند. بنابراین با اجازه آنها همراه خواهر و شوهرخواهرم به خواستگاری رفتیم. ایشان همانطور که فکر میکردم، متدین و انقلابی بودند. به یاد دارم در جلسه خواستگاری کمی قرآن و حدیث خواندم که ایشان پسندیده بودند.
زمانی که به خانه بازگشتیم به مادرم اطلاع دادم که برای تشریفات به اصفهان بیایند. نامزدیمان مصادف با شبهای احیا بود. در شبهای احیا در اصفهان آقایی به اسم آشیخ مهدی مظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی میخواند و هنوز هم میخواند. ما به همراه خواهر همسرم به دعای ابوحمزه میرفتیم و این نامزدبازی ما بود.»
.
منبع: آقای سفیر؛ گفتگو با محمدجواد ظریف-محمدمهدی راجی
#جواد_موگویی
🌐 https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA