Telegram Web Link
یک عالمە دردِ ژرف در خود دارد
اندوهانی شگرف در خود دارد
یک حرف و دو حرف نیست یک طومار است
این آە سی و دو حرف در خود دارد
#واران
در شهر شما کسی چو من تنها نیست
شوریدە و آشفتەسر و شیدا نیست
سنگم بزنید و بی درنگم بزنید
دیوآینەتر ز من کسی اینجا نیست
#واران
دل چنین خونچکان نمی باشد
شیشەی می شکستە در بغلم
#دانش_مشهدی
هم سنگ به گُل نشستە است و
هم یخ
ای دل
تو چە مرگت است ؟
کی می شکفی؟

#واران
#نورباعی
بس که مخمور خیالت رفته‌ایم
آمدن خمیازه‌ی ما می‌کشد

#بی‌دل
Forwarded from بهترین شعرایی که خوندم (محمد پورقاسم)
تاریکم و شب از دل من می جوشد
تکرار به تکرار خودش می کوشد

تکراری ام آنقدر که حالا دیگر
پیراهنم از حفظ مرا می پوشد..

#جلیل_صفربیگی
#بهترین_شعرایی_که_خوندم

@behtarinshear
گوڵ ئەفرۆز - @KurdishMusicArchive
بروسکە بەند
گوڵ ئەفرۆز
بروسکە بەند
#بروسکە
@varanmeedya
بر شانەی من گذاشتی بار بزرگ
روی سر من ریختی آوار بزرگ
با این همه... با این همه... با این همه... باز
می بخشمت ای خدای جبار بزرگ
#واران
#شعر_جدید

گیرم افتاده و گیرم متکبر مرده
هر که بوده است در این جاده مسافر مرده

به مرادی نرسیدند مریدان جهان
خبری نیست در این کوچه‌ی عابرمرده

زندگی پرده و مرگ است چنان بادی تند...
پرده می‌افتد از آن کس که مزور مرده

در دل آدم و حوا متولد شده بود...
عشق این روحِ در انسانِ معاصر مرده

این همه مذهب و مکتب که به آن می‌بالند
چون کتابی‌است ورق‌پاره و ناشرمرده

یازده ثانیه بشمار... دو کودک مردند...
سیر کن، سیر در این عرصه‌ی ناظرمرده

یازده ثانیه بشمار... دو زن ضجه زدند
که جگرگوشه‌‌ی من کو، به چه خاطر مرده

اعتراف از که بگیریم، که ما را کشته
همه «تقصیرندارند» مقصر مرده

هنری غیر تملق، خبری غیر دروغ  
نیست در حنجره‌ی کشور شاعرمرده

شست غسال تن شاعر بزدل را گفت
زنده از آخورکی بود... که آخر مرده

آی شاعر تو به صد واسطه شاگرد که ای!
تحت تاثیرِ هزاران متاثرمرده!

«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»
که در این راه فراوان خر و قاطر مرده

نام مرداب به فتوای گل نیلوفر
تا ابد زنده به عشق است... به ظاهر مرده

من هم ای زن به غزل می‌کشمت تا به ابد
تا بگویند که مردی ز مفاخر مرده

تویی آن شعر مطنطن که دمیدی جان را
به علی، آن تن در باطن و ظاهر مرده

گیسویت معجزه‌ای داشت که با خود گفتم
سر هر پیچش مویش دو سه ساحر مرده

گفتم این چشم عزیزی‌‌است که هر شب در خواب...
به من افتاده، به فرعون معبرمرده

شانه‌اش مقصد دوری است که در حسرت آن
فوج در فوج پرستوی مهاجر مرده...

خیره در چشمه‌ی پیراهن تو خشکم زد
گفتم آن کس که نشد با تو مجاور مرده_

به تو نزدیک شدم، لال شدم، حس کردم
که دهانم که سخن‌آور ماهر مرده

به تو نزدیک شدم نام خود از یادم رفت!
دیدم از بس که «تو‌» هستم منِ حاضر مرده

ابرها هلهله‌گو لحظه‌ی خاطرخواهیت...
گریه کردند به شوق من خاطرمرده...

بید می‌گفت علی دست و دلت می‌لرزد!
چه شده؟! این دو قدرقدرتِ قادر مرده؟

غنچه‌ می‌گفت علی تنگ در آغوشش گیر
غرق «او» شو که تمامی ضمایر مرده

باد می‌گفت به فرموده‌ی حافظ بگشای
گره از زلف نگار، آی معاشرمرده!

نفس عیسوی‌ات قفل زبانم بگشود
زنده شد بنده‌ی از مدح تو قاصر مرده

«گفتمت وقت سخن با تو چه سان باید بود؟»
گفتی آرام، چنان کعبه‌ی زائر مرده

به صداوندی ات ای زن که من ایمان دارم
هر که لبیک نگفته به تو، کافر مرده

ای سر زلف تو در دست رقیب افتاده*
مگر این عاشق فرزانه‌ی شاعر مرده!؟

منم آن کس که صلیبش زده گردنبندت
آن که مابین دوتا کوه جواهر مرده

در ره منزل لیلی چه خطرهاست ولی*
مگر این قیس بنی عامرِ حاضر مرده

هر که از جور تو دق کرده نمک‌نشاس است
کفرگویی‌است که در نعمت وافر مرده

آخر از خیره به چشم تو شدن خواهم مرد
تا بگویند موحّد متحیر مرده

من بر آن عهد که بستم به همان می‌میرم*
تا نگویند موحّد متغیر مرده

بعد مرگم سخنم بر لب پاکان جاری است
لبم از داغ لبی طیب و طاهر مرده...

#علی_فرزانه_موحد
تقدیم به عشق

زمستان ۱۴۰۳
از جنگ شدە زمینِ مادر خستە
از این همه ظالم و ستمگر خستە
اسکندر و چنگیز و هولاکو، قیصر...
از این همە مفرطِ مذکر خستە
#واران
Forwarded from سعید مبشر (Saeid_m)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شبیه کاغذ خط‌خورده‌ای، مچاله شدن
و بعد هم‌نفسِ کیسه‌ی زباله شدن

بدون شرط نشستن به پای وعده‌ی عشق
به صد گزاره‌ی نامحتمل حواله شدن

تلاش کردن و در چشم ماه، کم بودن
ترانه خواندن و در گوش باد، ناله شدن

تو را نخواهد و با این بهانه‌ی عوضی
عوض شوی... [شده تا حد استحاله شدن]

که گربه‌های حوالیِ خانه‌اش با لطف
صدا کنند تو را هم به هم‌پیاله شدن

که کارگر بشوی بعد شصت‌سالگی‌ات
که محترم باشد قبل بیست‌ساله شدن

میان این همه غربت، به چایِ آخر شب
پناه می‌برم از تلخیِ تفاله شدن


#سعید_مبشر
#کوبه


@saeid_mobasher_71
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای چاه
عمیقن
آه باید بکشی
یک عالمه حرف
حفر کردی در خود

#واران
#نو_رباعی
رفت مرآت دل از کلفت آفاق به زنگ
مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ

ساغر قسمت هر کس ازلی می‌باشد
شیشه می می‌کشد اول زگداز دل تنگ

آگهی‌ گر نبود وحشت ازین دشت ‌کراست
آهو از چشم خود است آینهٔ داغ پلنگ

غرهٔ عیش مباشید که در محفل دهر
شیشه‌ای نیست‌ که قلقل نرساند به ترنگ

عشق اگر رنگ شکست دل ما پردازد
موی چینی شکند خامهٔ تصویر فرنگ

فکر تنهایی‌ام از بس به تأمل پیچید
زانو از موی سرم آینه‌ گم ‌کرد به زنگ

بی تو از هستی من ‌گر همه تمثال دمد
آب آیینه ز جوهر کند ایجاد نهنگ

بیخود جام نگاه تو چو بال طاووس
یک خرابات قدح می‌کشد ازگردش رنگ

هرکجا حسرت دیدار تو شد ساز بیان
نفس از دل چو سحر می‌دمد آیینه به چنگ

از ادبگاه دلم نیست گذشتن بیدل
پای تمثال من از آینه خورده‌ست به سنگ

#بی‌دل
او رفت و مرا خراب و بدمست گذاشت
تنها وسط کوچه‌ی بن‌بست گذاشت

دلتنگی‌اش آرام سراغم آمد
از پشت به روی چشم من دست گذاشت

#جلیل_صفربیگی

@poem_timee
آنی کە زدەست زخم کاری خودش است
افکندە مرا بە بی قراری خودش است
مردم بە من از دور نشانش بدهند
با شوق بگویم آری آری خودش است
#واران
2025/07/11 21:53:49
Back to Top
HTML Embed Code: