Forwarded from آریاشهر (D.G)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اتفاقاً عشق مشکل نیست
یک کلیکِ ساده روی صفحۀ گوشی:
«دوستت دارم!»
زیر آن، یک قلب قرمز مىگذارد
با کلیکی نرم
دستِ مشتاقی که آن پُشت است
عشق، کارِ قلب، دیگر نیست
کارِ انگشت است!
#سیدعلی_میرافضلی
https://www.tg-me.com/Aryashahr94
یک کلیکِ ساده روی صفحۀ گوشی:
«دوستت دارم!»
زیر آن، یک قلب قرمز مىگذارد
با کلیکی نرم
دستِ مشتاقی که آن پُشت است
عشق، کارِ قلب، دیگر نیست
کارِ انگشت است!
#سیدعلی_میرافضلی
https://www.tg-me.com/Aryashahr94
به خیالِ چشمِ که میزند قدحِ جنون، دلِ تنگ ما؟
که هزار میکده میدود به رکابگردشِِ رنگ ما
به حضور زاویەی عدم زدهایم بر دَرِ عافیت
که ز منتِ نَفَسِکسی نگدازد آتش سنگ ما
به دل شکسته ازین چمن زدهایم بالگذشتنی
که شتاب اگرهمه خون شود نرسد بهگرد درنگ ما
کسی از طبیعت منفعل بهکدام شِکوِه طرف شود
نفس آبیار عرق مکن زحدیث غیرت جنگ ما
بهفسون هستی بی خبر، زشکست شیشەی دل حذر
شبِ خون بهخواب پری مبر ز فسانههای ترنگ ما
گهری زهر دو جهانگران، شده خاک نسبت جسم و جان
سبکیم این همه ،کاین زمان، به ترازو آمده سنگ ما
ز دل فسرده به نالهای نرسید تاب وتبِ نفس
ببرید ناخن مطرب از گره بریشم چنگ ما
سخنِ غرورِ جنون اثر، به زبان جرأت ماست تر
مژه بشکنی به ره نظر، پَر اگر دهی به خدنگ ما
چه فسانەی ازل و ابد ؟چه امل طرازی حرص و کد؟
به هزارسلسله میکشد سرطرەی تو زچنگ ما
ز غبارِ بیدلِ ناتوان ، دلِ نازکت نشودگران
که رَود ز یاد تو خود به خود ،چونَفَس زآینه زنگ ما
#بیدل
که هزار میکده میدود به رکابگردشِِ رنگ ما
به حضور زاویەی عدم زدهایم بر دَرِ عافیت
که ز منتِ نَفَسِکسی نگدازد آتش سنگ ما
به دل شکسته ازین چمن زدهایم بالگذشتنی
که شتاب اگرهمه خون شود نرسد بهگرد درنگ ما
کسی از طبیعت منفعل بهکدام شِکوِه طرف شود
نفس آبیار عرق مکن زحدیث غیرت جنگ ما
بهفسون هستی بی خبر، زشکست شیشەی دل حذر
شبِ خون بهخواب پری مبر ز فسانههای ترنگ ما
گهری زهر دو جهانگران، شده خاک نسبت جسم و جان
سبکیم این همه ،کاین زمان، به ترازو آمده سنگ ما
ز دل فسرده به نالهای نرسید تاب وتبِ نفس
ببرید ناخن مطرب از گره بریشم چنگ ما
سخنِ غرورِ جنون اثر، به زبان جرأت ماست تر
مژه بشکنی به ره نظر، پَر اگر دهی به خدنگ ما
چه فسانەی ازل و ابد ؟چه امل طرازی حرص و کد؟
به هزارسلسله میکشد سرطرەی تو زچنگ ما
ز غبارِ بیدلِ ناتوان ، دلِ نازکت نشودگران
که رَود ز یاد تو خود به خود ،چونَفَس زآینه زنگ ما
#بیدل
پس جمشید، علما گِرد کرد و از ایشان پرسید که: "چیست که این پادشاهی، بر من باقی و پایند دارد؟" گفتند: "داد کردن و در میانِ خلقْ نیکی." پس او داد بگسترد، و علما را بفرمود که روزِ مظالمْ من بنشینم، شما نزد من آیید تا هرچه در او داد باشد مرا بنمایید، تا من آن کنم. و نخستین روز که به مظالم بنشست، روزِ هرمز بود از ماهِ فروردین. پس آن روز را، نوروز نام کرد.
تاریخ بلعمی/
محمدبنجریر طبری
تاریخ بلعمی/
محمدبنجریر طبری
Forwarded from آریاشهر (Dariush Goudarzi)
@Aryashahr94
...و روز دوشنبه عيد فطر بود. امير [مسعود] پيش به يک هفته مثال داده بود ساختن تعبيههاى اين روز را. و تعبيهاى كرده بودند كه اقرار دادند پيرانِ كهن كه به هيچ روزگار بر اين جمله ياد ندارند. و سوار بسيار بود نیز به دشت شابهار. و امير به صفّهٔ بزرگ به سراى نو بنشست بر تختى از چوب؛ كه هنوز تخت زرّين ساخته نشده بود. و غلامانِ سرايى كه عدد ايشان در این وقت چهارهزار و چيزى بود، آمدن گرفتند و در آن سرایِ بزرگ چندين رده بايستادند.
پس امير بار داد و روزه بگشادند. و غلامان سرايى به ميدان نو رفتن گرفتند و مىايستادند که ميدان و همه دشت شابهار لالهستان شده بود. پس امير بنشست و بر آن خضرا آمد بر ميدان و دشت شابهار و نماز عيد به كرده آمد. و امير بدان خانهٔ بهارى كه بر راست صفّه است به خوان بنشست و فرزندان و وزير و سپهسالار و اميرانِ ديلمان و بزرگانِ حشم را بر اين خوان نشاندند و قوم ديگر را بر خوانهاى ديگر.
و شاعران شعر خواندند، پس از آن مطربان آمدند و پياله روانه شد چنانكه از خوانها مستان بازگشتند. و امير برنشست و به خانهٔ زرّين آمد بر بام كه مجلسِ شراب آنجا كرده بودند و به نشاط شراب خوردند... .
#ابوالفضل_بیهقی
(تاريخ بيهقی، تصحيح دکتر علیاکبر فیّاض، صص ۵۱۴-۵۱۳)
@Aryashahr94
...و روز دوشنبه عيد فطر بود. امير [مسعود] پيش به يک هفته مثال داده بود ساختن تعبيههاى اين روز را. و تعبيهاى كرده بودند كه اقرار دادند پيرانِ كهن كه به هيچ روزگار بر اين جمله ياد ندارند. و سوار بسيار بود نیز به دشت شابهار. و امير به صفّهٔ بزرگ به سراى نو بنشست بر تختى از چوب؛ كه هنوز تخت زرّين ساخته نشده بود. و غلامانِ سرايى كه عدد ايشان در این وقت چهارهزار و چيزى بود، آمدن گرفتند و در آن سرایِ بزرگ چندين رده بايستادند.
پس امير بار داد و روزه بگشادند. و غلامان سرايى به ميدان نو رفتن گرفتند و مىايستادند که ميدان و همه دشت شابهار لالهستان شده بود. پس امير بنشست و بر آن خضرا آمد بر ميدان و دشت شابهار و نماز عيد به كرده آمد. و امير بدان خانهٔ بهارى كه بر راست صفّه است به خوان بنشست و فرزندان و وزير و سپهسالار و اميرانِ ديلمان و بزرگانِ حشم را بر اين خوان نشاندند و قوم ديگر را بر خوانهاى ديگر.
و شاعران شعر خواندند، پس از آن مطربان آمدند و پياله روانه شد چنانكه از خوانها مستان بازگشتند. و امير برنشست و به خانهٔ زرّين آمد بر بام كه مجلسِ شراب آنجا كرده بودند و به نشاط شراب خوردند... .
#ابوالفضل_بیهقی
(تاريخ بيهقی، تصحيح دکتر علیاکبر فیّاض، صص ۵۱۴-۵۱۳)
@Aryashahr94