✅شش رباعی اصیل از خیام نیشابوری
✅منبع:رباعیات خیام و خیامانەهای پارسی، سیدعلی میرافضلی، انتشارات سخن، چاپ اول، 1399
🔻🔻🔻
دارنده، چو ترکیبِ طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟
گر خوب نیامد این بنا، عیبْ کراست؟
ور خوب آمد، خرابی از بهرِ چراست؟
🔻🔻🔻
در دایرهای کآمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دَمی در این معنی راست
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
🔻🔻🔻
ترکیبِ پیالهای که در هم پیوست
بشکستنِ آن، روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین، از سرِ دست
از مهرِ که پیوست و به کینِ که شکست؟
🔻🔻🔻
این کوزه که آبخوارۀ مزدوری است
از دیدۀ شاهی و دلِ دستوری است
هر کاسۀ مَی که بر کفِ مخموری است
از عارض مستیّ و لبِ مستوری است
🔻🔻🔻
آن را که به صحرای عِلَل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهای در انداختهاند
فردا همه آن بُوَد که دی ساختهاند
🔻🔻🔻
در شش جهت آنچه گِردِ ما گستردند
در پنجْ حواس و چارْ طبع آوردند
بس گُرْسِنهاند و عالمی را خوردند
این هفت که در دوازده میگردند
✅منبع:رباعیات خیام و خیامانەهای پارسی، سیدعلی میرافضلی، انتشارات سخن، چاپ اول، 1399
🔻🔻🔻
دارنده، چو ترکیبِ طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟
گر خوب نیامد این بنا، عیبْ کراست؟
ور خوب آمد، خرابی از بهرِ چراست؟
🔻🔻🔻
در دایرهای کآمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دَمی در این معنی راست
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
🔻🔻🔻
ترکیبِ پیالهای که در هم پیوست
بشکستنِ آن، روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین، از سرِ دست
از مهرِ که پیوست و به کینِ که شکست؟
🔻🔻🔻
این کوزه که آبخوارۀ مزدوری است
از دیدۀ شاهی و دلِ دستوری است
هر کاسۀ مَی که بر کفِ مخموری است
از عارض مستیّ و لبِ مستوری است
🔻🔻🔻
آن را که به صحرای عِلَل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهای در انداختهاند
فردا همه آن بُوَد که دی ساختهاند
🔻🔻🔻
در شش جهت آنچه گِردِ ما گستردند
در پنجْ حواس و چارْ طبع آوردند
بس گُرْسِنهاند و عالمی را خوردند
این هفت که در دوازده میگردند
بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش
به رنگ رفته نوشتم برات گلزارش
به آسمان مژەی من فرو نمیآید
بلند ساختەی حیرتیست دیوارش
رهایی از کف صیاد عشق ممکن نیست
کمند جای نفس میکشد گرفتارش
به خاک خفتەی دام تواضع خلقم
چو سجدهایکه فتد راه در جبین زارش
ز شیخ، مغز حقیقت مجوکه همچو حباب
سری ندارد اگر واکنند دستارش
ندارد آن همه تعلیم هوش غفلت عام
به راه خفته به پا میکنند بیدارش
چو شمع بلبل آن باغ بس که عجز نماست
شکستن پَرِ رنگ است سعی منقارش
خرام یار ز عمر ابد نشان دارد
در آب خضر نشستهست گرد رفتارش
ادب ز شرم نگه آب میشود ورنه
شنیدهایم که بیپرده است دیدارش
ره جنونکدەی دل گرفتهای بیدل
به پا چو آبله نتوان نمود هموارش
#بیدل
به رنگ رفته نوشتم برات گلزارش
به آسمان مژەی من فرو نمیآید
بلند ساختەی حیرتیست دیوارش
رهایی از کف صیاد عشق ممکن نیست
کمند جای نفس میکشد گرفتارش
به خاک خفتەی دام تواضع خلقم
چو سجدهایکه فتد راه در جبین زارش
ز شیخ، مغز حقیقت مجوکه همچو حباب
سری ندارد اگر واکنند دستارش
ندارد آن همه تعلیم هوش غفلت عام
به راه خفته به پا میکنند بیدارش
چو شمع بلبل آن باغ بس که عجز نماست
شکستن پَرِ رنگ است سعی منقارش
خرام یار ز عمر ابد نشان دارد
در آب خضر نشستهست گرد رفتارش
ادب ز شرم نگه آب میشود ورنه
شنیدهایم که بیپرده است دیدارش
ره جنونکدەی دل گرفتهای بیدل
به پا چو آبله نتوان نمود هموارش
#بیدل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻اشک های دردناک پیرمرد فلسطینی؛ «من فقط نان میخواهم»
این مرد مسن فلسطینی، که 2 تا 3 روز است چیزی نخورده است، از شدت گرسنگی ناشی از محاصره غزه توسط اسرائیل، اشک از چشمانش جاری شد.
با ادامه حملات اسرائیل، از هر ۵ فلسطینی، حداقل یک نفر در غزه با گرسنگی مواجه است
این مرد مسن فلسطینی، که 2 تا 3 روز است چیزی نخورده است، از شدت گرسنگی ناشی از محاصره غزه توسط اسرائیل، اشک از چشمانش جاری شد.
با ادامه حملات اسرائیل، از هر ۵ فلسطینی، حداقل یک نفر در غزه با گرسنگی مواجه است
Forwarded from رباعی - نو رباعی
🔻ویدیوی اول
سخنرانی جناب استاد سیدعلی میرافضلی در باب شناخت ابعاد زندگی
رباعی سرای بزرگ کرمان ؛ شیخ اوحد الدین کرمانی
🔻ویدیوی دوم
اجرای بی نظیر رباعی های شیخ اوحد الدین کرمانی ؛ توسط جناب استاد سیدعلی میرافضلی
در سی و چهارمین شب شعرانجمن ادبی ماهور رفسنجان
🔻برگرفتە از صفحە اینستاگرام انجمن ادبی ماهور رفسنجان
سخنرانی جناب استاد سیدعلی میرافضلی در باب شناخت ابعاد زندگی
رباعی سرای بزرگ کرمان ؛ شیخ اوحد الدین کرمانی
🔻ویدیوی دوم
اجرای بی نظیر رباعی های شیخ اوحد الدین کرمانی ؛ توسط جناب استاد سیدعلی میرافضلی
در سی و چهارمین شب شعرانجمن ادبی ماهور رفسنجان
🔻برگرفتە از صفحە اینستاگرام انجمن ادبی ماهور رفسنجان
Forwarded from ✍️ مجله ادبی پیاده رو (Bankiman)
🔹چند نورباعی از جلیل صفربیگی را در سایت پیاده رو بخوانید: 👇👇
▶️ https://piadero.ir/post/3469
#شماره_خرداد
جُنگ ادبیات ایران
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://www.tg-me.com/+O7eGvAH8YdSS1YkX
🆔 @piaderonews 👈
▶️ https://piadero.ir/post/3469
#شماره_خرداد
جُنگ ادبیات ایران
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://www.tg-me.com/+O7eGvAH8YdSS1YkX
🆔 @piaderonews 👈
«بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همینجا شروع میشود که خودش نهتنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرمهای شگفتآوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بیفرمی ربعِ قرنی است که در جا میزند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بیفرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)
.
.
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
.
.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
.
.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
.
.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند».
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
.
.
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
.
.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
.
.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
.
.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند».
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
از بسکه خوردهام به خم زلف یار پیچ
طومار نالهام همه جا رفته مارپیچ
زال فلک طلسم امل خیز هستیام
بسته است چون کلاوه به چندین هزار پیچ
ای غافل از خجالت صیادی هوس
رو عنکبوتوار هوا را به تار پیچ
پیش ازتو ذوق جانکنیی داشتکوهکن
چندی تو هم چو ناله درین کوهسار پیچ
امید در قلمرو بیحاصلی رساست
از هر چه هست بگسل و در انتظار پیچ
رنج جهان به همّت مردانه راحت است
گر بار میکشی کمرت استوار پیچ
بر یک جهان امل دم پیری چه میتنی
دستار صبح بِه که بوَد اختصار پیچ
افسرده گیر شعلهٔ موهومی نفس
دود دلی که نیست به شمع مزار پیچ
موجی که صرف کار گهر گشت گوهر است
سرتا به پای خود به سراپای یار پیچ
صد خواب ناز تشنهٔ ضبط حواس توست
بر خویش غنچه گرد و لحاف بهار پیچ
بیدل مباش منفعل جهد نارسا
این یک نفس عنان ز ره اختیار پیچ
#بیدل
طومار نالهام همه جا رفته مارپیچ
زال فلک طلسم امل خیز هستیام
بسته است چون کلاوه به چندین هزار پیچ
ای غافل از خجالت صیادی هوس
رو عنکبوتوار هوا را به تار پیچ
پیش ازتو ذوق جانکنیی داشتکوهکن
چندی تو هم چو ناله درین کوهسار پیچ
امید در قلمرو بیحاصلی رساست
از هر چه هست بگسل و در انتظار پیچ
رنج جهان به همّت مردانه راحت است
گر بار میکشی کمرت استوار پیچ
بر یک جهان امل دم پیری چه میتنی
دستار صبح بِه که بوَد اختصار پیچ
افسرده گیر شعلهٔ موهومی نفس
دود دلی که نیست به شمع مزار پیچ
موجی که صرف کار گهر گشت گوهر است
سرتا به پای خود به سراپای یار پیچ
صد خواب ناز تشنهٔ ضبط حواس توست
بر خویش غنچه گرد و لحاف بهار پیچ
بیدل مباش منفعل جهد نارسا
این یک نفس عنان ز ره اختیار پیچ
#بیدل
هم خودش خودش باشد، هم خودش در پی خودش. تماشا کردن و تماشا کردن، تماشاکننده و تماشاشونده بودن - خود نیز آنطور شدن.
در وضعیت مسافر شدن نوعی حقیقت جیوهای حاکم است. «حرکت میکنم، جا عوض میکنم، از جایی به جایی میروم: در راه رو به راهم. بعد میایستم، پشت میزی مینشینم: سفر اصلی شروع میشود: میان جاها و حروف، میان واقعی و تخیلی، میان واقعیت و تخيل، میان دیدهها و یافتههایم - من، بسیار خوب، کدام یک از این دو هستم بیشتر؟»
مسافر شدن، ابتدا، در حال سفر بودن است. نوعی سفر بیرونی، شاید: از جایی به جایی رفتن. نوعی سفر درونی، قطعاً: جـا عـوض کـردنِ مـدام میان چرخهای ذهـن ـ مگر فقط جا عوض کردن است؟ نه، همانقدر حالت ایستادن هم هست (هویت)، و، بنا بر آن، کسبِ قوهی ذهنیِ تغییر دادنِ «زمان».
مسافر شدن، بعد، معنای دوم عبارت، حالتی است که به سببِ - میتوان گفت ـ برهنگیِ طعنهآمیزِ آن معنا، بیرحمانه میشود: یاد گرفتنِ زیستن بدونِ فراموش کردنِ اینکه هر ثانیه که میگذرد ما را به مرگ، به مرگمان، نزدیکتر میکند.
اینکه بتوانی بگویی زندگی من نوعی سفر است.
معرفت تلخ: رمانی تجربی بر اساس هنرِ فوگ
اِنیس باتور (enis batur )
ترجمهی ارسلان فصیحی
کتاب نشر نیکا
چاپ اول، ۱۳۹۴
در وضعیت مسافر شدن نوعی حقیقت جیوهای حاکم است. «حرکت میکنم، جا عوض میکنم، از جایی به جایی میروم: در راه رو به راهم. بعد میایستم، پشت میزی مینشینم: سفر اصلی شروع میشود: میان جاها و حروف، میان واقعی و تخیلی، میان واقعیت و تخيل، میان دیدهها و یافتههایم - من، بسیار خوب، کدام یک از این دو هستم بیشتر؟»
مسافر شدن، ابتدا، در حال سفر بودن است. نوعی سفر بیرونی، شاید: از جایی به جایی رفتن. نوعی سفر درونی، قطعاً: جـا عـوض کـردنِ مـدام میان چرخهای ذهـن ـ مگر فقط جا عوض کردن است؟ نه، همانقدر حالت ایستادن هم هست (هویت)، و، بنا بر آن، کسبِ قوهی ذهنیِ تغییر دادنِ «زمان».
مسافر شدن، بعد، معنای دوم عبارت، حالتی است که به سببِ - میتوان گفت ـ برهنگیِ طعنهآمیزِ آن معنا، بیرحمانه میشود: یاد گرفتنِ زیستن بدونِ فراموش کردنِ اینکه هر ثانیه که میگذرد ما را به مرگ، به مرگمان، نزدیکتر میکند.
اینکه بتوانی بگویی زندگی من نوعی سفر است.
معرفت تلخ: رمانی تجربی بر اساس هنرِ فوگ
اِنیس باتور (enis batur )
ترجمهی ارسلان فصیحی
کتاب نشر نیکا
چاپ اول، ۱۳۹۴