Forwarded from درنگ
محمد لوطیج
دهان بگردان در دهان من / سرخ
درخت بنویسم ات که طمع نکند کسی در قد بلند تو/ سرو
بنویسم ات وسط اتاق دورت بگردم
و تو کجایی ای زیباتر از انقلاب زنانه!
بزنی زیر آوازي که با "قمر" اشتباهت بگیرند
فاصله را برگردانیم به خط بلندی که از دهانت بیفتد / چه عرقریزانی!
دست ببرم در شکل شانه های تو
که خواب هدهد است
عزا، نیامدن و لب پایین است
کجای قصه را اشتباه آمده ایم
که همسایه هامان گوشت خوارانند؟
چقدر رنگ مورد علاقه آت قرمز است پاپلی!
من حق دارم مرگی آرام بخواهم
و به هیچ پرسشی، پاسخ ندهم.
#محمد_لوطیج
https://www.tg-me.com/derangeadabi
دهان بگردان در دهان من / سرخ
درخت بنویسم ات که طمع نکند کسی در قد بلند تو/ سرو
بنویسم ات وسط اتاق دورت بگردم
و تو کجایی ای زیباتر از انقلاب زنانه!
بزنی زیر آوازي که با "قمر" اشتباهت بگیرند
فاصله را برگردانیم به خط بلندی که از دهانت بیفتد / چه عرقریزانی!
دست ببرم در شکل شانه های تو
که خواب هدهد است
عزا، نیامدن و لب پایین است
کجای قصه را اشتباه آمده ایم
که همسایه هامان گوشت خوارانند؟
چقدر رنگ مورد علاقه آت قرمز است پاپلی!
من حق دارم مرگی آرام بخواهم
و به هیچ پرسشی، پاسخ ندهم.
#محمد_لوطیج
https://www.tg-me.com/derangeadabi
Telegram
درنگ
شعر و درباره ی شعر
.
ارتباط با ادمین و ارسال اثر👇
https://www.tg-me.com/derangadbi
.
ارتباط با ادمین و ارسال اثر👇
https://www.tg-me.com/derangadbi
کو یار شفیقی که بمویم با او؟
آرام دلِ خویش بجویم با او
گوشی به من ای کاش کسی قرض دهد
تا اندکی اندوه بگویم با او
#واران
هیچ کس هست از برادران من که چندانی سمع عاریت دهد که طرفی از اندوه خویش با او بگویم!؟
#رسالة_الطیر
#شهاب_الدّین_سهروردی
#مستعلیق
آرام دلِ خویش بجویم با او
گوشی به من ای کاش کسی قرض دهد
تا اندکی اندوه بگویم با او
#واران
هیچ کس هست از برادران من که چندانی سمع عاریت دهد که طرفی از اندوه خویش با او بگویم!؟
#رسالة_الطیر
#شهاب_الدّین_سهروردی
#مستعلیق
Forwarded from رباعی - نو رباعی
گر نغمهی دوست میشنودم آنروز
من گوی مراد میربودم آنروز
آنروز که بود روز "هل من ناصر"
ای کاش که ناصر تو بودم آنروز
#ناصر_الدین_شاه_قاجار
من گوی مراد میربودم آنروز
آنروز که بود روز "هل من ناصر"
ای کاش که ناصر تو بودم آنروز
#ناصر_الدین_شاه_قاجار
پر پیجوخم است و موتر از باریکی
از من به خودم راه به این نزدیکی
ای نور ! بگو تو از کجا آمدهای؟
داری به کجا می روی ای تاریکی؟
#واران
کودکی، چراغی می بُرد و گفتم از کجا آورده ای این روشنایی؟ بادی در چراغ دمید و گفت: بگوی تا به کجا رفت این روشنایی تا من بگویم که از کجا آوردهام!
#شیخ_فریدالدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
#مستعلیق
از من به خودم راه به این نزدیکی
ای نور ! بگو تو از کجا آمدهای؟
داری به کجا می روی ای تاریکی؟
#واران
کودکی، چراغی می بُرد و گفتم از کجا آورده ای این روشنایی؟ بادی در چراغ دمید و گفت: بگوی تا به کجا رفت این روشنایی تا من بگویم که از کجا آوردهام!
#شیخ_فریدالدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
#مستعلیق
هو
تا بدانی که بی نور عشق، بینایان عقلی و عملی و علمی کورند؛ و در شر و شور. موسی را دیدار نیست و خضر را بار نه، که نعمت رؤیت و مشاهده مخصوص به محمّد مُمجّد است که متابعت او محبوبی را سبب است و آن رمزی بوالعجب است، «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» (آل عمران/ ۳۱).
عزیزی خوش گوید:
چشمی که جمال مصطفی را بیند
شک نیست که عالم صفا را بیند
این است کمال مرد در راه یقین
در هر چه نظر کند خدا را ببند
ام الصحائف فی عین المعارف
مسعودبک بخارایی نخشبی چشتی
تصحیح و تحقیق دکتر نجف جوکار
تا بدانی که بی نور عشق، بینایان عقلی و عملی و علمی کورند؛ و در شر و شور. موسی را دیدار نیست و خضر را بار نه، که نعمت رؤیت و مشاهده مخصوص به محمّد مُمجّد است که متابعت او محبوبی را سبب است و آن رمزی بوالعجب است، «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» (آل عمران/ ۳۱).
عزیزی خوش گوید:
چشمی که جمال مصطفی را بیند
شک نیست که عالم صفا را بیند
این است کمال مرد در راه یقین
در هر چه نظر کند خدا را ببند
ام الصحائف فی عین المعارف
مسعودبک بخارایی نخشبی چشتی
تصحیح و تحقیق دکتر نجف جوکار
Forwarded from 🖌ڪَِــوَِچَِهَِ بَِاَِغَِ دَِلَِبَِرَِی🖌
با یاد تو هر گُلی که کِشتم شد شعر
دیوانهایام که سرنوشتم شد شعر
عشق آمد و کاغذ و قلم دستم داد
دربارهی تو هر چه نوشتم شد شعر
#جلیل_صفربیگی
ɪᷟ▬ᷢ▬ⷽ▬▬ⷽ|
دیوانهایام که سرنوشتم شد شعر
عشق آمد و کاغذ و قلم دستم داد
دربارهی تو هر چه نوشتم شد شعر
#جلیل_صفربیگی
ɪᷟ▬ᷢ▬ⷽ▬▬ⷽ|
Forwarded from رباعی - نو رباعی
سنگم که همیشه در تکاپویم من
خاموشم و غرق در هیاهویم من
جانم به فدای آنکه اهل راز است
آنکس که بفهمد چه نمیگویم من
#جلیل_صفربیگی
بررسی رباعی بالا از دریچهی پارادوکس و زیستبوم.
ابتدا نگاهی بیندازیم به کنتراست، طباق یا تضاد. این اصطلاح که زیرشاخهی آرایههای معنوی میباشد یعنی قرار دادن مفاهیم متضاد در مقابل هم برای اینکه شعر دارای برجستگی و جلا بشود. مثلا اگر در شعری واژهی «نور» به تنهایی بیاید کمتر مورد توجه قرار میگیرد تا اینکه کلمهی «تاریکی» را در برابر خود داشته باشد. در کنتراست، دو واژهای که متضاد هستند ارتباطی با هم ندارند. هر کدام بار معنایی مستقلی را به دوش میکشند.
اما آنجایی که دو کلمهی متضاد، به هم گره میخورند دچار یک تناقض در مفهوم میشوند و پارادوکس یا متناقضنما بهوجود میآید. میتوان گفت تضاد معمولا در سطح و زبان اتفاق میافتد اما پارادوکس در عمق و معنا. بنابراین پارادوکس نسبت به کنتراست در پلهی بالاتری قرار میگیرد.
در مصراع اول رباعی جلیل صفربیگی «سنگ» را داریم که نماد سکون و یکجا ماندن است و در ادامهاش «تکاپو» بهمعنای جنبوجوش و تحرک آمده که نقطهی گرهخوردنشان فعلِ «هستم» است.
شاعر میگوید سنگی هستم که (یا سنگ هستم اما) همیشه در تکاپو هستم. چنین ادعایی در منطق عادی یک تناقضگویی محسوب میشود اما در منطق شاعرانه موجب خلق زیبایی میگردد. ذهن مخاطب شعر دوست دارد این ادعای نشدنی را بهصورت تصویر در ذهن خود مجسم کند و مجسم میکند. در مصراع دوم «خاموش بودن» و «غرق در هیاهو بودن» نیز چنین است.
در بیت دوم نیز پارادوکس وجود دارد. باوجودی که راز، بنایش بر پنهان ماندن است شاعر دوست دارد رازش برملا شود که این آرایه همراه شده است با هنجارگریزی یا آشناییزدایی در نحو زبان. یعنی «بفهمد چه نمیگویم» شکل ساختارشکنانهی «بفهمد چه میگویم» است.
اضافه کنم که در این شعر سه آرایهی پارادوکس وجود دارد که تفاوتی با هم دارند. در اولی بین سنگ و تکاپو از نظر ظاهری کلمه تضادی وجود ندارد و سنگ بهعنوان نمادِ سکون مقابل تکاپو قرار میگیرد. در دومی بین خاموش و هیاهو از نظر لفظی تضاد وجود دارد. یعنی این پارادوکس، در خود تضاد را نیز دارد. و در سومی بدون اینکه دو واژهی متضاد داشته باشیم، با پارادوکس در مفهوم رودررو میشویم.
اینک بپردازیم به زیستبوم در شعر. اگر شاعران عناصر محیط زندگی خود را در شعرشان بیاورند بهاصطلاح بومگرایی انجام دادهاند و این عمل تا حدودی موجب تفاوتهایی در سطح زبان از نظر طیف واژگان و تفاوت در مضمون و محتوای شعرهایشان میشود. استفاده از زیستبوم باعث میشود بین آثار شاعری که مثلا در یک شهر کویری زندگی میکند با آثار شاعری که در یک شهر پر از درخت زندگی میکند مقداری وجه تمایز پیدا شود. بومگرایی صرفا محدود به عناصر طبیعی مثل کوه و دریا و کویر و غیره، و عناصر غیرطبیعی خیابان، مترو، آپارتمان، بالکن و غیره نیست. بومزیست و بومگرایی میتواند شامل مسائل اجتماعی یک شهر خاص باشد و غیره. این به این معنی نیست که شاعر صرفا باید از عناصر پیرامون خود استفاده کند اما یکی از راههای تفاوت بخشیدن به آثار ادبی است.
در رباعی جلیل صفربیگی، سنگ یکی از عناصر طبیعی است که در محل زندگی شاعر بهوفور یافت میشود. این شعر بیانگر این است که شاعر در منطقهای کوهستانی و پر از سنگ و صخره زندگی کرده است یا زندگی میکند.
خاموش بودن را نیز میتوان درونگرایی تعبیر کرد و این خصلت در آدمهایی که در شهرهای کمجمعیت زندگی میکنند بیشتر است. فکر میکنم دلیل آن عدم برخورد با افرادِ زیادِ گوناگون باشد و به تبع آن نیاز کمتر به صحبت کردنِ بیشتر. در چنین شرایطی فرد بیشتر مجال سکوت و تفکر را مییابد.
از نگاهی دیگر، این شعر قابلیت تاویل دیگری هم دارد و میتوان آنرا از زبان یک منطقه و یک شهر شنید که محل زندگی شاعر است که در این تاویل میتوان آنرا بیشتر هم بسط داد.
#جعفر_مقیمیان
خاموشم و غرق در هیاهویم من
جانم به فدای آنکه اهل راز است
آنکس که بفهمد چه نمیگویم من
#جلیل_صفربیگی
بررسی رباعی بالا از دریچهی پارادوکس و زیستبوم.
ابتدا نگاهی بیندازیم به کنتراست، طباق یا تضاد. این اصطلاح که زیرشاخهی آرایههای معنوی میباشد یعنی قرار دادن مفاهیم متضاد در مقابل هم برای اینکه شعر دارای برجستگی و جلا بشود. مثلا اگر در شعری واژهی «نور» به تنهایی بیاید کمتر مورد توجه قرار میگیرد تا اینکه کلمهی «تاریکی» را در برابر خود داشته باشد. در کنتراست، دو واژهای که متضاد هستند ارتباطی با هم ندارند. هر کدام بار معنایی مستقلی را به دوش میکشند.
اما آنجایی که دو کلمهی متضاد، به هم گره میخورند دچار یک تناقض در مفهوم میشوند و پارادوکس یا متناقضنما بهوجود میآید. میتوان گفت تضاد معمولا در سطح و زبان اتفاق میافتد اما پارادوکس در عمق و معنا. بنابراین پارادوکس نسبت به کنتراست در پلهی بالاتری قرار میگیرد.
در مصراع اول رباعی جلیل صفربیگی «سنگ» را داریم که نماد سکون و یکجا ماندن است و در ادامهاش «تکاپو» بهمعنای جنبوجوش و تحرک آمده که نقطهی گرهخوردنشان فعلِ «هستم» است.
شاعر میگوید سنگی هستم که (یا سنگ هستم اما) همیشه در تکاپو هستم. چنین ادعایی در منطق عادی یک تناقضگویی محسوب میشود اما در منطق شاعرانه موجب خلق زیبایی میگردد. ذهن مخاطب شعر دوست دارد این ادعای نشدنی را بهصورت تصویر در ذهن خود مجسم کند و مجسم میکند. در مصراع دوم «خاموش بودن» و «غرق در هیاهو بودن» نیز چنین است.
در بیت دوم نیز پارادوکس وجود دارد. باوجودی که راز، بنایش بر پنهان ماندن است شاعر دوست دارد رازش برملا شود که این آرایه همراه شده است با هنجارگریزی یا آشناییزدایی در نحو زبان. یعنی «بفهمد چه نمیگویم» شکل ساختارشکنانهی «بفهمد چه میگویم» است.
اضافه کنم که در این شعر سه آرایهی پارادوکس وجود دارد که تفاوتی با هم دارند. در اولی بین سنگ و تکاپو از نظر ظاهری کلمه تضادی وجود ندارد و سنگ بهعنوان نمادِ سکون مقابل تکاپو قرار میگیرد. در دومی بین خاموش و هیاهو از نظر لفظی تضاد وجود دارد. یعنی این پارادوکس، در خود تضاد را نیز دارد. و در سومی بدون اینکه دو واژهی متضاد داشته باشیم، با پارادوکس در مفهوم رودررو میشویم.
اینک بپردازیم به زیستبوم در شعر. اگر شاعران عناصر محیط زندگی خود را در شعرشان بیاورند بهاصطلاح بومگرایی انجام دادهاند و این عمل تا حدودی موجب تفاوتهایی در سطح زبان از نظر طیف واژگان و تفاوت در مضمون و محتوای شعرهایشان میشود. استفاده از زیستبوم باعث میشود بین آثار شاعری که مثلا در یک شهر کویری زندگی میکند با آثار شاعری که در یک شهر پر از درخت زندگی میکند مقداری وجه تمایز پیدا شود. بومگرایی صرفا محدود به عناصر طبیعی مثل کوه و دریا و کویر و غیره، و عناصر غیرطبیعی خیابان، مترو، آپارتمان، بالکن و غیره نیست. بومزیست و بومگرایی میتواند شامل مسائل اجتماعی یک شهر خاص باشد و غیره. این به این معنی نیست که شاعر صرفا باید از عناصر پیرامون خود استفاده کند اما یکی از راههای تفاوت بخشیدن به آثار ادبی است.
در رباعی جلیل صفربیگی، سنگ یکی از عناصر طبیعی است که در محل زندگی شاعر بهوفور یافت میشود. این شعر بیانگر این است که شاعر در منطقهای کوهستانی و پر از سنگ و صخره زندگی کرده است یا زندگی میکند.
خاموش بودن را نیز میتوان درونگرایی تعبیر کرد و این خصلت در آدمهایی که در شهرهای کمجمعیت زندگی میکنند بیشتر است. فکر میکنم دلیل آن عدم برخورد با افرادِ زیادِ گوناگون باشد و به تبع آن نیاز کمتر به صحبت کردنِ بیشتر. در چنین شرایطی فرد بیشتر مجال سکوت و تفکر را مییابد.
از نگاهی دیگر، این شعر قابلیت تاویل دیگری هم دارد و میتوان آنرا از زبان یک منطقه و یک شهر شنید که محل زندگی شاعر است که در این تاویل میتوان آنرا بیشتر هم بسط داد.
#جعفر_مقیمیان
زندگی یک میوەی کال کَسیبم داد
مرگ شد مرداب شد نیلوفریبم داد
بارها ابلیز خوردم گندمش را بار
باغ سبزش را نشان داد و نسیبم داد
عشق رستم بود و من سهراب بیچاره
زندگی کت بسته دست این رقیبم داد
عشق من را می کِشد بر چار میخ زخم
من به او گل دادم اما او صلیبم داد
عمر تنها یک شب مهتاب بود اما
من حبیبم را طلب کردم تبیبم داد
وه چه آسیبی رسید از عاشقی من را
اژدهای اشتهادارِ مهیبم داد
زندگی یک میوەی کال کسیبم داد
تا قِران آخرش را هم ز جیبم داد
#واران
مرگ شد مرداب شد نیلوفریبم داد
بارها ابلیز خوردم گندمش را بار
باغ سبزش را نشان داد و نسیبم داد
عشق رستم بود و من سهراب بیچاره
زندگی کت بسته دست این رقیبم داد
عشق من را می کِشد بر چار میخ زخم
من به او گل دادم اما او صلیبم داد
عمر تنها یک شب مهتاب بود اما
من حبیبم را طلب کردم تبیبم داد
وه چه آسیبی رسید از عاشقی من را
اژدهای اشتهادارِ مهیبم داد
زندگی یک میوەی کال کسیبم داد
تا قِران آخرش را هم ز جیبم داد
#واران
دراین محفل سراپا حیرتم امشب چه حال است این؟
کـه شمـع از سوزِ دل می گویـد وپـروانـه می رقصد!
#غفور_لاهیجی
کـه شمـع از سوزِ دل می گویـد وپـروانـه می رقصد!
#غفور_لاهیجی
عروج همتی در کار دارم
همه گر سایهام دیوار دارم
غبارم آشیان حسرت اوست
چمن درگوشەی دستار دارم
نفس بیتابی دل میشمارد
هجوم سبحه در زنار دارم
نگاهی تا به مژگان میرسانم
ز خود رفتن همین مقدار دارم
مپرس از انفعال ساز غفلت
ز هستی آنچه دارم عار دارم
چو شمعم چاره غیر سوختن نیست
به سر آتش، ته پا خار دارم
به خود میلرزم از تمهید آرام
چوگردون سقف بی دیوار دارم
تظلم قابل فریادرس نیست
طنین پشه در کهسار دارم
ازین یک مشت خاک باد برده
به دوش هر دو عالم بار دارم
دگر ای نامه پهلویم مگردان
که پهلوی دل بیمار دارم
به حیرت میروم آیینه بر دوش
سفارش نامەی دیدار دارم
به چشمم توتیا مفروش بیدل
که من با خاک پایی کار دارم
#بیدل
همه گر سایهام دیوار دارم
غبارم آشیان حسرت اوست
چمن درگوشەی دستار دارم
نفس بیتابی دل میشمارد
هجوم سبحه در زنار دارم
نگاهی تا به مژگان میرسانم
ز خود رفتن همین مقدار دارم
مپرس از انفعال ساز غفلت
ز هستی آنچه دارم عار دارم
چو شمعم چاره غیر سوختن نیست
به سر آتش، ته پا خار دارم
به خود میلرزم از تمهید آرام
چوگردون سقف بی دیوار دارم
تظلم قابل فریادرس نیست
طنین پشه در کهسار دارم
ازین یک مشت خاک باد برده
به دوش هر دو عالم بار دارم
دگر ای نامه پهلویم مگردان
که پهلوی دل بیمار دارم
به حیرت میروم آیینه بر دوش
سفارش نامەی دیدار دارم
به چشمم توتیا مفروش بیدل
که من با خاک پایی کار دارم
#بیدل
ای کوه ! که مثل کاه رفتی بر آب
با بارقهی نگاه رفتی بر آب
ای عشق! به او چه رمز گفتی از خود؟
ای سنگ !چگونه راه رفتی بر آب؟
#واران
و شاگرد حسن بصری بود. وقتی به کنار دریا میگذشت، عُتبه بر سرِ آبْ روان شد. حسن بر ساحلْ عجب بماند. به تعجّب گفت: این درجه به چه یافتی؟ عُتبه آواز داد که تو سیسال است تا آن میکنی که او میفرماید، و ما سیسال است تا آن میکنیم که او میخواهد.
#شیخ_فریدالدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عتبة_غلام
#مستعلیق
با بارقهی نگاه رفتی بر آب
ای عشق! به او چه رمز گفتی از خود؟
ای سنگ !چگونه راه رفتی بر آب؟
#واران
و شاگرد حسن بصری بود. وقتی به کنار دریا میگذشت، عُتبه بر سرِ آبْ روان شد. حسن بر ساحلْ عجب بماند. به تعجّب گفت: این درجه به چه یافتی؟ عُتبه آواز داد که تو سیسال است تا آن میکنی که او میفرماید، و ما سیسال است تا آن میکنیم که او میخواهد.
#شیخ_فریدالدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عتبة_غلام
#مستعلیق
"مستعلیق"منتشرمی شود
"مستعلیق" در 192 صفحە توسط انتشارات وزین "بلم" بە مدیریت شاعر توانا و دوست داشتنی ، جناب دکتر داوود ملک زادە، بە زودی منتشر می شود .این کتاب شامل سه دفتراست.دفتر اول با نام "مستعلیق"، مشتمل بر 76رباعی است کە شاعر، محقق و رباعی پژوە توانای معاصر جناب استادسیدعلی میرافضلی لطف فرمودەاند و مقدمەای محققانه و خواندنی ، با عنوان "پابرهنه در ملکوت کلمات"برای این دفتر نوشتەاند. دفتر دوم با نام " در سر گم" شامل 126 رباعی و دفتر سوم بانام "ای همه تو" مشتمل بر 99 نورباعیست.
دوستانی کە بە خرید این کتاب تمایل دارندمبلغ 290هزارتومان به شمارە کارت زیر واریز نمودە و فیش واریزی به همراه نشانی دقیق پستی شامل کدپستی و شماره تلفن همراه را برای اینجانب ارسال نمایند.هزینه ارسال پستی بر عهدەی ناشرمحترم می باشد.
6063731117266529
بانک قرضالحسنهی مهر، بە نام داوود ملکزاده
"مستعلیق" در 192 صفحە توسط انتشارات وزین "بلم" بە مدیریت شاعر توانا و دوست داشتنی ، جناب دکتر داوود ملک زادە، بە زودی منتشر می شود .این کتاب شامل سه دفتراست.دفتر اول با نام "مستعلیق"، مشتمل بر 76رباعی است کە شاعر، محقق و رباعی پژوە توانای معاصر جناب استادسیدعلی میرافضلی لطف فرمودەاند و مقدمەای محققانه و خواندنی ، با عنوان "پابرهنه در ملکوت کلمات"برای این دفتر نوشتەاند. دفتر دوم با نام " در سر گم" شامل 126 رباعی و دفتر سوم بانام "ای همه تو" مشتمل بر 99 نورباعیست.
دوستانی کە بە خرید این کتاب تمایل دارندمبلغ 290هزارتومان به شمارە کارت زیر واریز نمودە و فیش واریزی به همراه نشانی دقیق پستی شامل کدپستی و شماره تلفن همراه را برای اینجانب ارسال نمایند.هزینه ارسال پستی بر عهدەی ناشرمحترم می باشد.
6063731117266529
بانک قرضالحسنهی مهر، بە نام داوود ملکزاده
Forwarded from تماشا
عشق من را میکشد بر چار میخ زخم
من به او گل دادم امّا او صلیبم داد
به استاد جلیل صفربیگی و غزل زیبایش
ناگهان آمد، به آسانی فریبم داد
چشمهایی عاشق و حسرت نصیبم داد
داغ را در لحظههای بیقرارم ریخت
عشق را رسماً به جان بی شکیبم داد
دردهای کهنه را در خاطراتم خواند
وعدهی درمان به دستور طبیبم داد
دور و برهای مرا از مهر خالی دید
مهربانی را تعارف کرد، سیبم داد
از جنون من جهان تازهای آراست
بُهت من را دید و حق را به رقیبم داد
تا فرازم را میان چشمهایش دید
از بدِ ایّام هُل، سمت نشیبم داد
از تماشای جهانم زودتر برگشت
"من به او گل دادم امّا او صلیبم داد"
از میان سنگلاخ این کویر دور
ناگهان آمد، به آسانی فریبم داد
✍ شعبان کرمدخت
شهریور ۱۴٠۴
بابلسر
کانال شعر من
@karamdokht
من به او گل دادم امّا او صلیبم داد
به استاد جلیل صفربیگی و غزل زیبایش
ناگهان آمد، به آسانی فریبم داد
چشمهایی عاشق و حسرت نصیبم داد
داغ را در لحظههای بیقرارم ریخت
عشق را رسماً به جان بی شکیبم داد
دردهای کهنه را در خاطراتم خواند
وعدهی درمان به دستور طبیبم داد
دور و برهای مرا از مهر خالی دید
مهربانی را تعارف کرد، سیبم داد
از جنون من جهان تازهای آراست
بُهت من را دید و حق را به رقیبم داد
تا فرازم را میان چشمهایش دید
از بدِ ایّام هُل، سمت نشیبم داد
از تماشای جهانم زودتر برگشت
"من به او گل دادم امّا او صلیبم داد"
از میان سنگلاخ این کویر دور
ناگهان آمد، به آسانی فریبم داد
✍ شعبان کرمدخت
شهریور ۱۴٠۴
بابلسر
کانال شعر من
@karamdokht