/ادامۀ فرستۀ پیشین👆/
دربارۀ وزن شعر نیز کار از همین قرار است و بیتوجّهی به این نکته مؤلّف را دچار سوءبرداشت کردهاست. این سوءبرداشت موجب شدهاست که او دست به ایجاد نوع تازهای از تقطیع بزند، بهنام اتانینی، که از سویی در آن قصد حفظ چینش موسیقایی هجاها را دارد (با حفظ میزانبندیها) و از سوی دیگر عنصر سکوت را از آن بیرون مینهد! آنگاه برای آنکه بتواند بدون در نظر گرفتن عنصر سکوت نوعی از تقطیع را، بهعنوان تقطیع اتانینیِ هر وزن، ترجیح دهد، محدودیتهایی وضع میکند که در بسیاری موارد نقض میشوند و خواننده برای آنکه بداند چه زمانی نقض یک محدودیت مجاز است و چه زمانی نه، و اصلاً کدام محدودیت بر دیگری ارجحیت دارد (گذشته از آنکه خواننده درنمییابد این محدودیتها را با چه منطقی باید بپذیرد، جز با اعتماد به مؤلّف)، تنها یک راه دارد: اقتدا به مؤلّف! در واقع مؤلّف در کوشش برای جمعِ دو شیوۀ متناقض، قواعد متناقض بسیاری آفریده و آنگاه خوانندۀ سردرگم را، بهپشتوانۀ حجم کتاب و طنطنۀ نام آن و برفانبار اصطلاحات زبانشناسانه، ملزم به اقتدا به خود تصوّر کردهاست.
اما آنچه موجب شدهاست پیشکسوتان مؤلّف رابطۀ وزن شعر فارسی و موسیقی را منکر شوند، ناآشنایی ایشان با موسیقی و درکِ سماعی وزن شعر فارسی بودهاست. دربارۀ مرحوم ابوالحسن نجفی مشهور است که وزن هیچ شعری را سماعی تشخیص نمیداد و حتی سادهترین اوزان را نیز تنها از طریق تقطیع بیرون میآورد، و این بیگمان محسّنهای در او نبودهاست. نگارنده پیشتر در مقالۀ مشترکی با آقای بهراد بنایی (نک. «میزانبندی و سکوت؛ مقدّمهای بر تحلیل موسیقایی وزن شعر فارسی»، ص۴۵١) نشان دادهاست که مرحومان نجفی و ساتن، اگرچه آگاهانه منکر ارتباط وزن شعر و موسیقی بودند، ناخودآگاه از این ارتباط متأثّر بودند و نشانههای این تأثّر ناخودآگاه را در اظهارنظرهای ایشان میتوان دید. باری اگر مؤلّف کتاب حاضر، آقای امید طبیبزاده، میتوانستند از سیطرۀ نظریات اساتید و پیشکسوتان خود رهایی بیابند، شاید کتابی که در دست داریم میتوانست قدمی بهسوی درک درستتر و عینیتر از وزن شعر فارسی باشد (اگرچه بسیاری از نکات اصلی را نگارنده و بهراد بنایی در مقالۀ یادشده و آقای محسن مهدوی مزده در رسالۀ دکتری خود، با تفصیل بیشتر، پیش از این گفتهاند)، اما در صورت فعلی این کتاب تنها موجب سردرگمی خواننده و ایجاد نوعی شیوۀ غیراصولی برای تقطیع اوزان شعر فارسی شده، و در کنار آن موضوع رابطۀ وزن شعر فارسی و موسیقی را به شکلی تحریفشده و متناقض و پرمغالطه بازتاب دادهاست. تحلیل وزن شعر فارسی با این کتاب نه قدمی رو به جلو، که چندین قدم رو به بیراهۀ تحریف برداشتهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشتها
[١] علّت آن است که موسیقیدانان تقطیع موسیقایی آن را به دست ندادهاند و مؤلّف، که تقطیع موسیقایی اشعار را از آثار موسیقیدانان برداشتهاست، خود نتوانستهاست تقطیع موسیقایی این اوزان را به دست بیاورد.
[٢] این احتمالاً حاصل خطای موسیقیدانان در گزارش تقطیع موسیقایی آن اوزان است.
[٣] علّت تقطیع موسیقاییِ این وزن بدین صورت را بنائی و احمدیزاده در مقالۀ در حال انتشار خود بهشرح بازگفتهاند. توضیح کوتاه آنکه هرگاه «فعلاتن» در ابتدای این وزن به «فاعلاتن» تبدیل شود این وزن حتماً با سکوت آغاز شدهاست، اما اگر «فعلاتن» به «فاعلاتن» تبدیل نشود آغاز این وزن بدون سکوت محتمل است. در نمونهای که طبیبزاده به دست داده رکن نخست به «فاعلاتن» تبدیل شدهاست.
[۴] مؤلّفْ تقطیع نجفی را بدان علّت مردود میداند که یکی از محدودیتهای موضوعۀ او را نقض میکند، آنگاه تقطیع دیگری به دست میدهد که آن هم ناقض یکی دیگر از محدودیتهای موضوعۀ خود اوست!
@kaaghaz
دربارۀ وزن شعر نیز کار از همین قرار است و بیتوجّهی به این نکته مؤلّف را دچار سوءبرداشت کردهاست. این سوءبرداشت موجب شدهاست که او دست به ایجاد نوع تازهای از تقطیع بزند، بهنام اتانینی، که از سویی در آن قصد حفظ چینش موسیقایی هجاها را دارد (با حفظ میزانبندیها) و از سوی دیگر عنصر سکوت را از آن بیرون مینهد! آنگاه برای آنکه بتواند بدون در نظر گرفتن عنصر سکوت نوعی از تقطیع را، بهعنوان تقطیع اتانینیِ هر وزن، ترجیح دهد، محدودیتهایی وضع میکند که در بسیاری موارد نقض میشوند و خواننده برای آنکه بداند چه زمانی نقض یک محدودیت مجاز است و چه زمانی نه، و اصلاً کدام محدودیت بر دیگری ارجحیت دارد (گذشته از آنکه خواننده درنمییابد این محدودیتها را با چه منطقی باید بپذیرد، جز با اعتماد به مؤلّف)، تنها یک راه دارد: اقتدا به مؤلّف! در واقع مؤلّف در کوشش برای جمعِ دو شیوۀ متناقض، قواعد متناقض بسیاری آفریده و آنگاه خوانندۀ سردرگم را، بهپشتوانۀ حجم کتاب و طنطنۀ نام آن و برفانبار اصطلاحات زبانشناسانه، ملزم به اقتدا به خود تصوّر کردهاست.
اما آنچه موجب شدهاست پیشکسوتان مؤلّف رابطۀ وزن شعر فارسی و موسیقی را منکر شوند، ناآشنایی ایشان با موسیقی و درکِ سماعی وزن شعر فارسی بودهاست. دربارۀ مرحوم ابوالحسن نجفی مشهور است که وزن هیچ شعری را سماعی تشخیص نمیداد و حتی سادهترین اوزان را نیز تنها از طریق تقطیع بیرون میآورد، و این بیگمان محسّنهای در او نبودهاست. نگارنده پیشتر در مقالۀ مشترکی با آقای بهراد بنایی (نک. «میزانبندی و سکوت؛ مقدّمهای بر تحلیل موسیقایی وزن شعر فارسی»، ص۴۵١) نشان دادهاست که مرحومان نجفی و ساتن، اگرچه آگاهانه منکر ارتباط وزن شعر و موسیقی بودند، ناخودآگاه از این ارتباط متأثّر بودند و نشانههای این تأثّر ناخودآگاه را در اظهارنظرهای ایشان میتوان دید. باری اگر مؤلّف کتاب حاضر، آقای امید طبیبزاده، میتوانستند از سیطرۀ نظریات اساتید و پیشکسوتان خود رهایی بیابند، شاید کتابی که در دست داریم میتوانست قدمی بهسوی درک درستتر و عینیتر از وزن شعر فارسی باشد (اگرچه بسیاری از نکات اصلی را نگارنده و بهراد بنایی در مقالۀ یادشده و آقای محسن مهدوی مزده در رسالۀ دکتری خود، با تفصیل بیشتر، پیش از این گفتهاند)، اما در صورت فعلی این کتاب تنها موجب سردرگمی خواننده و ایجاد نوعی شیوۀ غیراصولی برای تقطیع اوزان شعر فارسی شده، و در کنار آن موضوع رابطۀ وزن شعر فارسی و موسیقی را به شکلی تحریفشده و متناقض و پرمغالطه بازتاب دادهاست. تحلیل وزن شعر فارسی با این کتاب نه قدمی رو به جلو، که چندین قدم رو به بیراهۀ تحریف برداشتهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشتها
[١] علّت آن است که موسیقیدانان تقطیع موسیقایی آن را به دست ندادهاند و مؤلّف، که تقطیع موسیقایی اشعار را از آثار موسیقیدانان برداشتهاست، خود نتوانستهاست تقطیع موسیقایی این اوزان را به دست بیاورد.
[٢] این احتمالاً حاصل خطای موسیقیدانان در گزارش تقطیع موسیقایی آن اوزان است.
[٣] علّت تقطیع موسیقاییِ این وزن بدین صورت را بنائی و احمدیزاده در مقالۀ در حال انتشار خود بهشرح بازگفتهاند. توضیح کوتاه آنکه هرگاه «فعلاتن» در ابتدای این وزن به «فاعلاتن» تبدیل شود این وزن حتماً با سکوت آغاز شدهاست، اما اگر «فعلاتن» به «فاعلاتن» تبدیل نشود آغاز این وزن بدون سکوت محتمل است. در نمونهای که طبیبزاده به دست داده رکن نخست به «فاعلاتن» تبدیل شدهاست.
[۴] مؤلّفْ تقطیع نجفی را بدان علّت مردود میداند که یکی از محدودیتهای موضوعۀ او را نقض میکند، آنگاه تقطیع دیگری به دست میدهد که آن هم ناقض یکی دیگر از محدودیتهای موضوعۀ خود اوست!
@kaaghaz
شمارهٔ نوروزی اندیشه پویا منتشر شد
در این شماره، علاوه بر پروندهای دربارهٔ مهاجرت و معرفی ۵۰ کتاب منتخب سال، هفت مقاله از لشک کولاکوفسکی ترجمه و منتشر شده:
۱.«در ستایش تبعید»، ترجمهٔ عبدالله کوثری
۲.«روشنفکران: آفرینندگان کلمات»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
۳.«"افسانهٔ آغاز جهان" و بینی کلئوپاترا»، ترجمهٔ جلال توکلیان
۴.«یک مرامنامه»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
۵.«از سوسیالیسم چه بر جای مانده است؟»، ترجمهٔ رویا رضوانی
۶.«تئوری جامع باغبانی نکردن»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
۷.«سوسیالیسم چیست؟»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
گفتوگو با علی مصفا، محمود سریعالقلم، مسعود نیلی، آلفرد یعقوبزاده و گلی امامی از مطالب دیگر این شماره است.
فهرست مطالب
▪️اندیشه پویا (شمارهٔ ۸۹) | سردبیر: رضا خجستهرحیمی | ۱۶۴ ص. رنگی وزیری | ۱۴۰,۰۰۰ تومان
#نشریات
@kaaghaz
در این شماره، علاوه بر پروندهای دربارهٔ مهاجرت و معرفی ۵۰ کتاب منتخب سال، هفت مقاله از لشک کولاکوفسکی ترجمه و منتشر شده:
۱.«در ستایش تبعید»، ترجمهٔ عبدالله کوثری
۲.«روشنفکران: آفرینندگان کلمات»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
۳.«"افسانهٔ آغاز جهان" و بینی کلئوپاترا»، ترجمهٔ جلال توکلیان
۴.«یک مرامنامه»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
۵.«از سوسیالیسم چه بر جای مانده است؟»، ترجمهٔ رویا رضوانی
۶.«تئوری جامع باغبانی نکردن»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
۷.«سوسیالیسم چیست؟»، ترجمهٔ رضا خجستهرحیمی
گفتوگو با علی مصفا، محمود سریعالقلم، مسعود نیلی، آلفرد یعقوبزاده و گلی امامی از مطالب دیگر این شماره است.
فهرست مطالب
▪️اندیشه پویا (شمارهٔ ۸۹) | سردبیر: رضا خجستهرحیمی | ۱۶۴ ص. رنگی وزیری | ۱۴۰,۰۰۰ تومان
#نشریات
@kaaghaz
Forwarded from مرورگر | Moroorgar
سروژ استپانیان؛ از آدمکشی تا ترجمهی چخوف!
سروژ استپانیان را امروز اگر چه بیشتر به عنوان چهرهای ادبی و مترجمِ چخوف میشناسیم اما زندگی سیاسی خودِ او احتمالا از تمام داستانهایی که ترجمه کرد، دراماتیکتر بود. استپانیان در قتلهای سیاسی «شعبهی تعقیب» حزب توده در کنار خسرو روزبه از چهرههای اصلی بود و چنانکه باقر مومنی در راهیان خطر مینویسد، استپانیان محسن صالحی را «با دستهای خودش» خفه کرده بود! استپانیان در یک خانوادهی ارمنی زاده شد و پس از دورهای زندگی در شوروی، در دهسالگی همراه خانوادهاش به ایران آمد و در رشت ساکن شد. از چهاردهسالگی چون به روسی و ترکی و ارمنی مسلط بود، در انجمن وکس (انجمن روابط ایران و شوروی) در رشت مترجم شد. کمی بعد به تهران کوچ کرد و دیپلماش را در تهران گرفت. او خیلی پیشتر در رشت فعالیت حزبی را آغاز کرده بود و ظرف چند سال مسئول شاخهی تعقیب در حزب توده شد که از فعالیتهایش ترور سیاسی امثال صالحی و حسام لنکرانی بود. استپانیان در تابستان ۳۳ دستگیر شد و چنانکه مسکوب اشاره میکند، احتمالا برای فاش نشدن پروندهی قتلها، خیلی زود با دستگاه امنیتی همکاری کرد اما اعترافات عباس اسلامی ترفند استپانیان را خنثی کرد و او به همراه آرسن، پوررضوانی و عباسی به اعدام محکوم شدند، با این همه همکاری همهجانبهی استپانیان با مسئولان زندان که تا حد سیلی زدن به مهندس عُلوی در ملاءعام، بالا گرفته بود، او را از اعدام نجات داد. استپانیان علیرغم همکاریاش با دستگاه امنیتی به دلیل لوطیمنشی و کمک همهجانبه به سایر زندانیان، در زندان چندان منفور نبود اما نفرت خودش از رهبران حزبی را هم پنهان نمیکرد و از همبندانش میخواست جلوی او حرف سیاسی نزنند چون او مجبور است گزارش کند! مومنی نقل میکند که روزی که مشخص شد خسرو روزبه شروع به اعتراف کرده استپانیان از شادی در پوست نمیگنجید و در زندان به هر که میرسید میگفت: «داره مینویسه!» استپانیان پس از آزادی از زندان کار ترجمه و تجارت را جدی گرفت و بعد از ترجمهی فیل در پرونده به سراغ مجموعه آثار چخوف رفت و در تجارت هم کارش به شراکت در مقاطعهکاری با عالیخانی در شرکت آکام رسید. باقر مومنی نقل میکند که استپانیان در تمام سالهای زندان و تجارت حتی یک روز هم ترجمه را کنار نگذاشت و در هر حال «روزی دو سه صفحه» ترجمه میکرد. حالا میراث عظیم مجموعه آثار چخوف با آن ترجمهی درخشان و یک زندگی غریب سیاسی از سروژ استپانیان به یادگار مانده است!
#سروژ_استپانيان
✍🏻 علیرضا اکبری
@moroor_gar
https://shorturl.at/nsQXY
سروژ استپانیان را امروز اگر چه بیشتر به عنوان چهرهای ادبی و مترجمِ چخوف میشناسیم اما زندگی سیاسی خودِ او احتمالا از تمام داستانهایی که ترجمه کرد، دراماتیکتر بود. استپانیان در قتلهای سیاسی «شعبهی تعقیب» حزب توده در کنار خسرو روزبه از چهرههای اصلی بود و چنانکه باقر مومنی در راهیان خطر مینویسد، استپانیان محسن صالحی را «با دستهای خودش» خفه کرده بود! استپانیان در یک خانوادهی ارمنی زاده شد و پس از دورهای زندگی در شوروی، در دهسالگی همراه خانوادهاش به ایران آمد و در رشت ساکن شد. از چهاردهسالگی چون به روسی و ترکی و ارمنی مسلط بود، در انجمن وکس (انجمن روابط ایران و شوروی) در رشت مترجم شد. کمی بعد به تهران کوچ کرد و دیپلماش را در تهران گرفت. او خیلی پیشتر در رشت فعالیت حزبی را آغاز کرده بود و ظرف چند سال مسئول شاخهی تعقیب در حزب توده شد که از فعالیتهایش ترور سیاسی امثال صالحی و حسام لنکرانی بود. استپانیان در تابستان ۳۳ دستگیر شد و چنانکه مسکوب اشاره میکند، احتمالا برای فاش نشدن پروندهی قتلها، خیلی زود با دستگاه امنیتی همکاری کرد اما اعترافات عباس اسلامی ترفند استپانیان را خنثی کرد و او به همراه آرسن، پوررضوانی و عباسی به اعدام محکوم شدند، با این همه همکاری همهجانبهی استپانیان با مسئولان زندان که تا حد سیلی زدن به مهندس عُلوی در ملاءعام، بالا گرفته بود، او را از اعدام نجات داد. استپانیان علیرغم همکاریاش با دستگاه امنیتی به دلیل لوطیمنشی و کمک همهجانبه به سایر زندانیان، در زندان چندان منفور نبود اما نفرت خودش از رهبران حزبی را هم پنهان نمیکرد و از همبندانش میخواست جلوی او حرف سیاسی نزنند چون او مجبور است گزارش کند! مومنی نقل میکند که روزی که مشخص شد خسرو روزبه شروع به اعتراف کرده استپانیان از شادی در پوست نمیگنجید و در زندان به هر که میرسید میگفت: «داره مینویسه!» استپانیان پس از آزادی از زندان کار ترجمه و تجارت را جدی گرفت و بعد از ترجمهی فیل در پرونده به سراغ مجموعه آثار چخوف رفت و در تجارت هم کارش به شراکت در مقاطعهکاری با عالیخانی در شرکت آکام رسید. باقر مومنی نقل میکند که استپانیان در تمام سالهای زندان و تجارت حتی یک روز هم ترجمه را کنار نگذاشت و در هر حال «روزی دو سه صفحه» ترجمه میکرد. حالا میراث عظیم مجموعه آثار چخوف با آن ترجمهی درخشان و یک زندگی غریب سیاسی از سروژ استپانیان به یادگار مانده است!
#سروژ_استپانيان
✍🏻 علیرضا اکبری
@moroor_gar
https://shorturl.at/nsQXY
ImgBB
4-CB05-A3-B-6-E5-D-4939-8-D04-3-C610-C71-F273 hosted at ImgBB
Image 4-CB05-A3-B-6-E5-D-4939-8-D04-3-C610-C71-F273 hosted in ImgBB
فرامرز اصلانی و بیژن الهی؛ کتابدوستی و پوشاکبازی
فرامرز اصلانی، دانشجوی روزنامهنگاری دانشگاه لندن که بعدها به موسیقی روی آورد، یکی از دوستان بیژن الهی در لندن بود که بعدتر همخانهاش هم شد. او که هنوز در لندن ساکن است وقتی دربارهٔ بیژن الهی صحبت میکند متأثر میشود. میگوید «نام بیژن خاطرات دوران شیرینی از زندگیام را زنده میکند و چون به یادش میافتم، باورم نمیشود که دیگر نیست».
فرامرز اصلانی روز آشنایی با بیژن را با جزئیات کامل به یاد دارد: «با دوست همخانه، همدل و زندهیادم، بیژن الهی، روزی در چایخانهای که در خیابان کنزینگتون لندن بود آشنا شدم. جایی که هرروز پس از نیمروز در آن بروبچههای ایرانیها که بیشتر دانشجو بودند، گرد هم میآمدند. روزی جوانی را دیدم با موی بلند چینخورده که با یکی از دوستانش، که پس از آشنایی دانستم نامش بهمن شاکری است، قهوه میخوردند. هر دو تازه به شهری آمده بودند که من دو سالی در آن زیسته بودم. بهمن کتابی از ژان ژنه و بیژن جزوهای از آپولینر پیش روی داشتند و این مرا کنجکاو کرد. آنان نیز دفتر سرودههای تی اس الیوت را پیش روی من گسترده یافته بودند. آن زمان من سال نخست دورهٔ روزنامهنگاری را در لندن آغاز کرده بودم و کتاب از دستم نمیافتاد. دیری نگذشت که هر سه دور یک میز نشستیم و گفتوگو آغاز کردیم. پس از زمانی کوتاه من و بیژن دریافتیم که هر دو در یک روز و در یک سال دیده به جهان گشوده بودیم. من در انجمن دانشجویان ایرانی با دوستانی چند به ایرانیانی که نیاز به کمک داشتند مددرسانی میکردیم. با آنها نزد دکترهای معالجشان میرفتیم و دردشان را میگفتیم که بیشتر آنان زبان انگلیسی نمیدانستند. دوست دیگر در این انجمن علیمحمد حقشناس بود که در رشتهٔ فونتیکس، به گمانم آواشناسی، درس میخواند. انجمن ماهنامهای نیز بیرون میداد به نام پژوهش. پس از چندی من سردبیر آن شدم و با همکاری بیژن و بهمن و شفیعی با دشواری بسیار نخستین شماره را چاپخش کردیم. در همهٔ مدت چیزی که توجه مرا جلب میکرد این بود که بیژن اهل کتاب بود. به گفتهٔ خودش آمده بود تا چندی زندگی در دیار شاعران و نویسندگانی را که از آنان دستمایه گرفته بود بیازماید. پل میرابو را از نزدیک ببیند و در کتابفروشیهای پاریس و لندن پرسه بزند. بهراستی من از او آموختم که برای آنکه کارم دگرگونه باشد، تا میتوانم با شعر و موسیقی جهان آشنا شوم».
با بازگشت اجباری بهمن شاکری به ایران بود که بیژن و فرامرز همخانه شدند؛ کارهای مشترکی را آغاز کردند و سبک زندگیشان زبانزد دانشجویان دیگر شد: «من و بیژن هر دو پوشاکباز بودیم! دوست داشتیم خوشپوش باشیم و این نیز یکی دیگر از گرایشهای دوستی میان ما بود. از شکم میزدیم ولی از پوشاک نه! این پوشاکبازی تنها وجه اشتراکمان نبود.
پس از چندی بیژن بر آن شد که چهار شاعر یونانی –کاوافی و الیتیس و سفریس و ریتسوس– را با یکدیگر به پارسی برگردانیم. من متن انگلیسی را ترجمه میکردم و بیژن آنها را واسازی میکرد. چون میخواستم بدانم این شاعران با چه وزن و ترکیبی میسرودند، الفبای یونانی آموختم که در بیان موسیقی کلام آنان و آنکه آیا قافیه در کار است یا نه، بیژن را گمراه نکرده باشم. این دانش من از زبان یونانی تنها تا مرز مقایسهٔ پایان بیتها بود و معنی آنها را نمیدانستم. گمانم این برگردانها در ماهنامهٔ اندیشه و هنر آن زمان با سرپرستی شمیم بهار چاپ شدند. پس از چندی کار بر روی شعرهای آرتور رمبو و گیوم آپولینر –که این آخری را فریدون رهنما ویراستاری کرده بود– بیژن که دلبستگی ویژهای به بانویی که در پاریس زندگی میکرد پیدا کرده بود بار سفر بست.»
▪️از «روشنفکر شاعر و کافهگرد عارف، گزارشی از زندگی شاعر "شعر دیگر": بیژن الهی»، امید ایرانمهر، اندیشهی پویا، شمارهٔ ۳۳، ویژهٔ نوروز ۱۳۹۵
تصویر: ترجمهٔ فرامرز اصلانی از شعر کاوافی
سرودهٔ دیگری از فرامرز اصلانی
#یاد
@kaaghaz
فرامرز اصلانی، دانشجوی روزنامهنگاری دانشگاه لندن که بعدها به موسیقی روی آورد، یکی از دوستان بیژن الهی در لندن بود که بعدتر همخانهاش هم شد. او که هنوز در لندن ساکن است وقتی دربارهٔ بیژن الهی صحبت میکند متأثر میشود. میگوید «نام بیژن خاطرات دوران شیرینی از زندگیام را زنده میکند و چون به یادش میافتم، باورم نمیشود که دیگر نیست».
فرامرز اصلانی روز آشنایی با بیژن را با جزئیات کامل به یاد دارد: «با دوست همخانه، همدل و زندهیادم، بیژن الهی، روزی در چایخانهای که در خیابان کنزینگتون لندن بود آشنا شدم. جایی که هرروز پس از نیمروز در آن بروبچههای ایرانیها که بیشتر دانشجو بودند، گرد هم میآمدند. روزی جوانی را دیدم با موی بلند چینخورده که با یکی از دوستانش، که پس از آشنایی دانستم نامش بهمن شاکری است، قهوه میخوردند. هر دو تازه به شهری آمده بودند که من دو سالی در آن زیسته بودم. بهمن کتابی از ژان ژنه و بیژن جزوهای از آپولینر پیش روی داشتند و این مرا کنجکاو کرد. آنان نیز دفتر سرودههای تی اس الیوت را پیش روی من گسترده یافته بودند. آن زمان من سال نخست دورهٔ روزنامهنگاری را در لندن آغاز کرده بودم و کتاب از دستم نمیافتاد. دیری نگذشت که هر سه دور یک میز نشستیم و گفتوگو آغاز کردیم. پس از زمانی کوتاه من و بیژن دریافتیم که هر دو در یک روز و در یک سال دیده به جهان گشوده بودیم. من در انجمن دانشجویان ایرانی با دوستانی چند به ایرانیانی که نیاز به کمک داشتند مددرسانی میکردیم. با آنها نزد دکترهای معالجشان میرفتیم و دردشان را میگفتیم که بیشتر آنان زبان انگلیسی نمیدانستند. دوست دیگر در این انجمن علیمحمد حقشناس بود که در رشتهٔ فونتیکس، به گمانم آواشناسی، درس میخواند. انجمن ماهنامهای نیز بیرون میداد به نام پژوهش. پس از چندی من سردبیر آن شدم و با همکاری بیژن و بهمن و شفیعی با دشواری بسیار نخستین شماره را چاپخش کردیم. در همهٔ مدت چیزی که توجه مرا جلب میکرد این بود که بیژن اهل کتاب بود. به گفتهٔ خودش آمده بود تا چندی زندگی در دیار شاعران و نویسندگانی را که از آنان دستمایه گرفته بود بیازماید. پل میرابو را از نزدیک ببیند و در کتابفروشیهای پاریس و لندن پرسه بزند. بهراستی من از او آموختم که برای آنکه کارم دگرگونه باشد، تا میتوانم با شعر و موسیقی جهان آشنا شوم».
با بازگشت اجباری بهمن شاکری به ایران بود که بیژن و فرامرز همخانه شدند؛ کارهای مشترکی را آغاز کردند و سبک زندگیشان زبانزد دانشجویان دیگر شد: «من و بیژن هر دو پوشاکباز بودیم! دوست داشتیم خوشپوش باشیم و این نیز یکی دیگر از گرایشهای دوستی میان ما بود. از شکم میزدیم ولی از پوشاک نه! این پوشاکبازی تنها وجه اشتراکمان نبود.
پس از چندی بیژن بر آن شد که چهار شاعر یونانی –کاوافی و الیتیس و سفریس و ریتسوس– را با یکدیگر به پارسی برگردانیم. من متن انگلیسی را ترجمه میکردم و بیژن آنها را واسازی میکرد. چون میخواستم بدانم این شاعران با چه وزن و ترکیبی میسرودند، الفبای یونانی آموختم که در بیان موسیقی کلام آنان و آنکه آیا قافیه در کار است یا نه، بیژن را گمراه نکرده باشم. این دانش من از زبان یونانی تنها تا مرز مقایسهٔ پایان بیتها بود و معنی آنها را نمیدانستم. گمانم این برگردانها در ماهنامهٔ اندیشه و هنر آن زمان با سرپرستی شمیم بهار چاپ شدند. پس از چندی کار بر روی شعرهای آرتور رمبو و گیوم آپولینر –که این آخری را فریدون رهنما ویراستاری کرده بود– بیژن که دلبستگی ویژهای به بانویی که در پاریس زندگی میکرد پیدا کرده بود بار سفر بست.»
▪️از «روشنفکر شاعر و کافهگرد عارف، گزارشی از زندگی شاعر "شعر دیگر": بیژن الهی»، امید ایرانمهر، اندیشهی پویا، شمارهٔ ۳۳، ویژهٔ نوروز ۱۳۹۵
تصویر: ترجمهٔ فرامرز اصلانی از شعر کاوافی
سرودهٔ دیگری از فرامرز اصلانی
#یاد
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
فرامرز اصلانی، بیژن الهی و کتابدوستی و پوشاکبازی
امحای ده هزار نسخه از نشریات و کتب کتابخانهٔ ملی
تعداد زیادی کتاب و نشریه (در حدود ۱۰ هزار نسخه) که در میان آنها کتب نفیس و قدیمی و نشریات با ارزش وجود داشته است، جهت امحا در گوشهای از محوطهٔ بیرونی کتابخانهٔ ملی بر روی هم دپو شده و در انتظار خارج شدن از کتابخانه هستند./ جماران
واکنش علیرضا مختارپور، رییس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، به این خبر: «اینها بخشی از نشریات زاید و فرسوده هستند که پس از بررسی های متعدد غیرقابل استفاده تشخیص داده شدهاند و طبق ضوابط امحا میشوند. ضمنا بخشی از نشریات تکراری و زاید که قابل استفاده بودهاند به کتابخانههای کشور اهدا شدهاند.»/لیزنا
ماجرای امحای کتب و نشریات کتابخانهٔ ملی یک مشکل چندلایه است. اول اینکه چرا امحا؟ مگر جنس قاچاق گرفتید؟ مگر محموله تریاک و ویسکی کشف کردید؟ بعد اینکه چرا سایت جماران نگران از بین رفتن نشریات شده و به خطر بزرگتر بیتوجه است؟ از بین رفتن صدها نشریه شاید یک اشتباه باشد، اما تداوم سوءمدیریت خطر تکرار اشتباهات پیدر پی را دارد. به عکسها که نگاه میکنیم، تشخیص نام نشریات دشوار است. در یک نمونهٔ قابلتشخیص، فقط از یک شماره مجلهٔ خواندنیها دهها نسخه دیده میشود. اگر این مشت نمونهٔ خروار باشد، متاسفانه باید پذیرفت که مخازن کتابخانهٔ ملی کوچک و محدود است، نیازی نیست که فقط از یک شمارهٔ نشریهای، مثلاً ۵۰ نسخه در کتابخانهٔ ملی نگهداری شود. مدیریت فضای مخزن امری تخصصی است که بیشک مدیران نظام از آن بیبهرهاند. در قوانین کتابخانهٔ ملی فروش مازاد نشریات و حتی امحا و اهدا ذکر شده است، اما جداً باز هم باید بپرسیم خب چرا امحا؟! چرا این نشریات فروخته نشدند؟ در منطق شما اینها بیتالمال است، چرا بیتالمال امحا شده است؟ دیگر اینکه آن بخش از نشریات مازاد که به گفته رئیس کتابخانه طبق قانون «مبادله و اهدا»ی کتابخانهٔ ملی اهدا شده کدام نشریات بودند و به کدام کتابخانه اهدا شدند؟ چرا به دانشگاهها اهدا نشده؟ این مثلاً کتابخانهها چه تعداد از مازاد را دریافت کردند؟ آنچه خبرنگار جماران باید پی میگرفت این بود. وگرنه مدیریت مخزن ضروری است. اما مدیر میگوید فرسوده و زائد بود، خبرنگار هم نمیپرسد چرا امحا.
Gholip
#خبر
@kaaghaz
تعداد زیادی کتاب و نشریه (در حدود ۱۰ هزار نسخه) که در میان آنها کتب نفیس و قدیمی و نشریات با ارزش وجود داشته است، جهت امحا در گوشهای از محوطهٔ بیرونی کتابخانهٔ ملی بر روی هم دپو شده و در انتظار خارج شدن از کتابخانه هستند./ جماران
واکنش علیرضا مختارپور، رییس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، به این خبر: «اینها بخشی از نشریات زاید و فرسوده هستند که پس از بررسی های متعدد غیرقابل استفاده تشخیص داده شدهاند و طبق ضوابط امحا میشوند. ضمنا بخشی از نشریات تکراری و زاید که قابل استفاده بودهاند به کتابخانههای کشور اهدا شدهاند.»/لیزنا
ماجرای امحای کتب و نشریات کتابخانهٔ ملی یک مشکل چندلایه است. اول اینکه چرا امحا؟ مگر جنس قاچاق گرفتید؟ مگر محموله تریاک و ویسکی کشف کردید؟ بعد اینکه چرا سایت جماران نگران از بین رفتن نشریات شده و به خطر بزرگتر بیتوجه است؟ از بین رفتن صدها نشریه شاید یک اشتباه باشد، اما تداوم سوءمدیریت خطر تکرار اشتباهات پیدر پی را دارد. به عکسها که نگاه میکنیم، تشخیص نام نشریات دشوار است. در یک نمونهٔ قابلتشخیص، فقط از یک شماره مجلهٔ خواندنیها دهها نسخه دیده میشود. اگر این مشت نمونهٔ خروار باشد، متاسفانه باید پذیرفت که مخازن کتابخانهٔ ملی کوچک و محدود است، نیازی نیست که فقط از یک شمارهٔ نشریهای، مثلاً ۵۰ نسخه در کتابخانهٔ ملی نگهداری شود. مدیریت فضای مخزن امری تخصصی است که بیشک مدیران نظام از آن بیبهرهاند. در قوانین کتابخانهٔ ملی فروش مازاد نشریات و حتی امحا و اهدا ذکر شده است، اما جداً باز هم باید بپرسیم خب چرا امحا؟! چرا این نشریات فروخته نشدند؟ در منطق شما اینها بیتالمال است، چرا بیتالمال امحا شده است؟ دیگر اینکه آن بخش از نشریات مازاد که به گفته رئیس کتابخانه طبق قانون «مبادله و اهدا»ی کتابخانهٔ ملی اهدا شده کدام نشریات بودند و به کدام کتابخانه اهدا شدند؟ چرا به دانشگاهها اهدا نشده؟ این مثلاً کتابخانهها چه تعداد از مازاد را دریافت کردند؟ آنچه خبرنگار جماران باید پی میگرفت این بود. وگرنه مدیریت مخزن ضروری است. اما مدیر میگوید فرسوده و زائد بود، خبرنگار هم نمیپرسد چرا امحا.
Gholip
#خبر
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
امحای ده هزار از نشریات و کتب کتابخانهٔ ملی
دنیل کانمن، روانشناس برجستهٔ برندهٔ نوبل، در نود سالگی درگذشت.
کانمن استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون بود و رشتهٔ اقتصاد رفتاری بر پایهٔ پژوهشهای او شکل گرفت. او هیچ تحصیلاتی در زمینهٔ اقتصاد نداشت، اما در سال ۲۰۰۲ برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد شد.
یکی از مشهورترین آثار کانمن، تفکر بیدرنگ و بادرنگ در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. مبنای اصلی این کتاب تحقیقاتی است که او در دههٔ ۱۹۷۰ با همکاری آموس توِرسکی به انجام رسانده بود.
او در این کتاب فرضیهٔ دیرپایی را دربارهٔ رفتار انسانها رد میکند، اینکه «انسان موجودی منطقی است و بر اساس علایق خودش رفتار میکند». بر اساس پژوهشهای کانمن، شیوهٔ تفکر و تصمیمگیری انسان از دو سیستم تبعیت میکند: سیستم بیدرنگ که شهودی و احساسی است و سیستم بادرنگ که آهستهتر و دقیقتر و منطقیتر است.
از این کتاب چند ترجمه منتشر شده است؛ فکر کردن، بیدرنگ و بادرنگ (نشر ققنوس) و تفکر، سریع و کند (نشر نوین). متأسفانه از کیفیت هیچیک از ترجمهها اطلاعی ندارم. برای مشاهدهٔ جلد این دو ترجمه روی تصویر کلیک کنید.
#خبر
@kaaghaz
کانمن استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون بود و رشتهٔ اقتصاد رفتاری بر پایهٔ پژوهشهای او شکل گرفت. او هیچ تحصیلاتی در زمینهٔ اقتصاد نداشت، اما در سال ۲۰۰۲ برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد شد.
یکی از مشهورترین آثار کانمن، تفکر بیدرنگ و بادرنگ در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. مبنای اصلی این کتاب تحقیقاتی است که او در دههٔ ۱۹۷۰ با همکاری آموس توِرسکی به انجام رسانده بود.
او در این کتاب فرضیهٔ دیرپایی را دربارهٔ رفتار انسانها رد میکند، اینکه «انسان موجودی منطقی است و بر اساس علایق خودش رفتار میکند». بر اساس پژوهشهای کانمن، شیوهٔ تفکر و تصمیمگیری انسان از دو سیستم تبعیت میکند: سیستم بیدرنگ که شهودی و احساسی است و سیستم بادرنگ که آهستهتر و دقیقتر و منطقیتر است.
از این کتاب چند ترجمه منتشر شده است؛ فکر کردن، بیدرنگ و بادرنگ (نشر ققنوس) و تفکر، سریع و کند (نشر نوین). متأسفانه از کیفیت هیچیک از ترجمهها اطلاعی ندارم. برای مشاهدهٔ جلد این دو ترجمه روی تصویر کلیک کنید.
#خبر
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
دنیل کانمن درگذشت
تولد رستم.
قابی از نگارههای آلبوم ديز. برلين
آلبوم Diez A fol. 71 در برلين . صفحه 14.
digital.staatsbibliothek-berlin.de
تصوير کامل:
https://content.staatsbibliothek-berlin.de/dc/635104741-0014/full/full/0/default.jpg
توضیح و لینک از Mehran DHN
#هنر_تصویرسازی
@kaaghaz
قابی از نگارههای آلبوم ديز. برلين
آلبوم Diez A fol. 71 در برلين . صفحه 14.
digital.staatsbibliothek-berlin.de
تصوير کامل:
https://content.staatsbibliothek-berlin.de/dc/635104741-0014/full/full/0/default.jpg
توضیح و لینک از Mehran DHN
#هنر_تصویرسازی
@kaaghaz
افکار هنرمندْ لخت و برهنه زاییده نمیشوند
روایت آندره ژید از اسکار وایلد
صبح یکی از روزها اسکار وایلد مقالهای را برای خواندن به من داد که در آن منتقدی ناشی او را تحسین کرده و نوشته بود که او «قصههای زیبا میآفریند تا افکارش را در قالب آنها عرضه کند.» و گفت:
«آنها خیال میکنند که همهٔ افکار لخت و برهنه زاییده میشوند. نمیفهمند که من نمیتوانم به صورت دیگری جز به صورت قصه فکر کنم. مجسمهساز نمیخواهد که فکر خود را در قالب مرمر بیان کند. او مستقیماً "با مرمر فکر میکند".
مردی بود که فقط میتوانست با "برنز" فکر کند. روزی در سر این مرد اندیشهای پیدا شد: اندیشهٔ شادی، شادی یک لحظه. و احساس کرد که باید آن را بیان کند. اما در تمام دنیا یک تکهٔ برنز باقی نمانده بود، زیرا مردم همه را مصرف کرده بودند. و آن مرد احساس کرد که اگر اندیشهاش را بیان نکند دیوانه خواهد شد.
و آنگاه به یاد تکه برنزی افتاد که به روی گور زنش بود، به یاد مجسمهای که برای زینت دادن گور زنش –یگانه زنی که در عمرش دوست داشت– ساخته بود. این مجسمه مجسمهٔ اندوه بود، اندوهی که در زندگی پایدار است. و آن مرد احساس کرد که اگر اندیشهاش را بیان نکند دیوانه خواهد شد.
آنگاه، آن مجسمهٔ اندوه را، اندوهی را که در زندگی پایدار است، برداشت و آن را در هم شکست و ذوب کرد. و از آن مجسمه شادی را ساخت، شادی یک لحظه را.
از کتاب:
▪️بهانهها و بهانههای تازه | آندره ژید | ترجمهٔ رضا سیدحسینی | نشر نیلوفر | ۲۴۰ ص. رقعی | نایاب
#بریده_کتاب
@kaaghaz
روایت آندره ژید از اسکار وایلد
صبح یکی از روزها اسکار وایلد مقالهای را برای خواندن به من داد که در آن منتقدی ناشی او را تحسین کرده و نوشته بود که او «قصههای زیبا میآفریند تا افکارش را در قالب آنها عرضه کند.» و گفت:
«آنها خیال میکنند که همهٔ افکار لخت و برهنه زاییده میشوند. نمیفهمند که من نمیتوانم به صورت دیگری جز به صورت قصه فکر کنم. مجسمهساز نمیخواهد که فکر خود را در قالب مرمر بیان کند. او مستقیماً "با مرمر فکر میکند".
مردی بود که فقط میتوانست با "برنز" فکر کند. روزی در سر این مرد اندیشهای پیدا شد: اندیشهٔ شادی، شادی یک لحظه. و احساس کرد که باید آن را بیان کند. اما در تمام دنیا یک تکهٔ برنز باقی نمانده بود، زیرا مردم همه را مصرف کرده بودند. و آن مرد احساس کرد که اگر اندیشهاش را بیان نکند دیوانه خواهد شد.
و آنگاه به یاد تکه برنزی افتاد که به روی گور زنش بود، به یاد مجسمهای که برای زینت دادن گور زنش –یگانه زنی که در عمرش دوست داشت– ساخته بود. این مجسمه مجسمهٔ اندوه بود، اندوهی که در زندگی پایدار است. و آن مرد احساس کرد که اگر اندیشهاش را بیان نکند دیوانه خواهد شد.
آنگاه، آن مجسمهٔ اندوه را، اندوهی را که در زندگی پایدار است، برداشت و آن را در هم شکست و ذوب کرد. و از آن مجسمه شادی را ساخت، شادی یک لحظه را.
از کتاب:
▪️بهانهها و بهانههای تازه | آندره ژید | ترجمهٔ رضا سیدحسینی | نشر نیلوفر | ۲۴۰ ص. رقعی | نایاب
#بریده_کتاب
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
روایت آندره ژید از اسکار وایلد
Forwarded from بهمن دارالشفایی
دنیاز:
«از این درگاه به اطلاعات تقریباً هر نسخهی خطی «مشرقی» که در کتابخانههای آلمان جا خوش کرده، دسترسی مییابید. در صورت وجود نسخهی اسکن شده به اصل اثر (با امکان دانلود هربار ۱۰۰ صفحه) هم.
زکات علمِ لاینفع»
.
«از این درگاه به اطلاعات تقریباً هر نسخهی خطی «مشرقی» که در کتابخانههای آلمان جا خوش کرده، دسترسی مییابید. در صورت وجود نسخهی اسکن شده به اصل اثر (با امکان دانلود هربار ۱۰۰ صفحه) هم.
زکات علمِ لاینفع»
.
کاغذ
یک راه مناسب برای باوراندن دروغ به افراد بازگویی مکرر آن است، زیرا حس آشنایی را نمیتوان بهراحتی از حقیقت متمایز کرد. نهادهای خودکامه و بازاریابها همیشه این واقعیت را میدانستهاند. – دنیل کانمن، فکرکردن، بیدرنگ و بادرنگ – [بر اساس ترجمهٔ نشر ققنوس] #نقل_قول…
کتاب خواب فرهاد در بیداری منتشر شد
تا به حال مطالب متعددی دربارهٔ فرهاد مهراد نوشته شده. مهمترینش تا پیش از این لابد کتاب چون بوی خوش تلخ کندر بود که بهرغم زحمات نویسنده، چندان «پژوهش» قابل تأملی از آب درنیامده بود.
کتاب خواب فرهاد در بیداری تازهترین کوشش در این زمینه است. نویسندهٔ کتاب، امیر بهاری، روزنامهنگار و نویسندهٔ صاحبنظر حوزهٔ موسیقی است و میتوان امیدوار بود که کتاب چیزی فراتر از تکرار طوطیوار روایتهای یکجانبهٔ معمول باشد. او در بخشی از مقدمه مینویسد:
«متن با محوریتِ چند روزِ بخصوص از زندگی فرهاد نوشته شده است؛ به بیان دقیقتر، فاصلهی زمانی روز آخر کاریِ اسفند که پوران گلفام به خانه میآید و خبر لغو کنسرت نوروز ۱۳۷۸ را میدهد، تا روز کنسرت، یعنی ۶ فروردین ۱۳۷۸، را مدنظرم قرار دادم. وقتی فرهاد خبر لغو کنسرت را میشنود تصمیم میگیرد گیتارش را بردارد و روز اجرا برود جلو سالن محل اجرا، یعنی جلو هتلاستقلال و کنسرت را پشت وانت اجرا کند. البته خانواده و دوستان درنهایت از این تصمیم منصرفش میکنند.»
پیدیاف کتاب را از اینجا دانلود کنید
خرید نسخهٔ کاغذی کتاب در خارج از ایران
▪️خواب فرهاد در بیداری | امیر بهاری | نشر بنیاد تسلیمی (سانتامونیکا-کالیفرنیا) | ۱۸۶ ص. رقعی
#خبر_انتشار_کتاب #کتاب_رایگان
@kaaghaz
تا به حال مطالب متعددی دربارهٔ فرهاد مهراد نوشته شده. مهمترینش تا پیش از این لابد کتاب چون بوی خوش تلخ کندر بود که بهرغم زحمات نویسنده، چندان «پژوهش» قابل تأملی از آب درنیامده بود.
کتاب خواب فرهاد در بیداری تازهترین کوشش در این زمینه است. نویسندهٔ کتاب، امیر بهاری، روزنامهنگار و نویسندهٔ صاحبنظر حوزهٔ موسیقی است و میتوان امیدوار بود که کتاب چیزی فراتر از تکرار طوطیوار روایتهای یکجانبهٔ معمول باشد. او در بخشی از مقدمه مینویسد:
«متن با محوریتِ چند روزِ بخصوص از زندگی فرهاد نوشته شده است؛ به بیان دقیقتر، فاصلهی زمانی روز آخر کاریِ اسفند که پوران گلفام به خانه میآید و خبر لغو کنسرت نوروز ۱۳۷۸ را میدهد، تا روز کنسرت، یعنی ۶ فروردین ۱۳۷۸، را مدنظرم قرار دادم. وقتی فرهاد خبر لغو کنسرت را میشنود تصمیم میگیرد گیتارش را بردارد و روز اجرا برود جلو سالن محل اجرا، یعنی جلو هتلاستقلال و کنسرت را پشت وانت اجرا کند. البته خانواده و دوستان درنهایت از این تصمیم منصرفش میکنند.»
پیدیاف کتاب را از اینجا دانلود کنید
خرید نسخهٔ کاغذی کتاب در خارج از ایران
▪️خواب فرهاد در بیداری | امیر بهاری | نشر بنیاد تسلیمی (سانتامونیکا-کالیفرنیا) | ۱۸۶ ص. رقعی
#خبر_انتشار_کتاب #کتاب_رایگان
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
کتاب خواب فرهاد در بیداری منتشر شد
این حسن شکسپیر است که تئاتر او آینۀ زندگی است؛ حسن اوست که آثارش مرهمی است بر شور هذیانآلود کسی که قوۀ خیالش را سرگشته از پی اشباحی فرستاده که نویسندگان دیگر در برابرش احضار کردهاند؛ آری، درمان این شور با خواندن آثار شکسپیر میسر میشود، با خواندن احساسات انسانی به زبانی انسانی، با صحنههایی که شاید سالک زاویهنشین آنها را اموری دنیوی ارزیابی کند و کشیش اعترافنیوش مقدمهای بر پیشروی شور و سودا.
– دکتر سمیوئل جانسن، از پیشگفتار شکسپیر–
به مناسبت سالروز درگذشت و شاید تولد شکسپیر
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
– دکتر سمیوئل جانسن، از پیشگفتار شکسپیر–
به مناسبت سالروز درگذشت و شاید تولد شکسپیر
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
pdf (1) (1).pdf
1.8 MB
نوشتن یعنی زندگی با «دیگری»
گفتوگو با احمد اخوت، به مناسبت انتشار نویسندگان مشغول کارند
(شبنم کهنچی، اعتماد)
▪️شما چطور مینویسید؟
▫️من بیشترِ كارم ذهنینويسی است. سالهاست تمرین كردم ذهنی بنویسم. بسیاری از قسمتهایی كه میخواهم بنویسم قبلاً در ذهن نوشتهام. كار جالبی است؛ مثلاً وقتی پیادهروی روزانه میكنید، میتوانید ذهنینويسی كنید، پیشینهنویسی كنید. بخشی از این مشكل كه قلم جلو نمیرود به این خاطر است كه پیشینه ننوشتهاید. پیشینه بسیار مهم است و در هر نویسندهای نیز متفاوت است. بعضی از افراد حتی از خوابهایشان نوشتن را شروع میکنند. گراهام گرین كتابی دارد به نام خاطرات خواب كه میتوان سرچشمهٔ بسیاری از داستانهایش را در آن دید؛ یعنی نطفهٔ اولیهٔ داستان در خواب بوده. كار جالبی كه میكرده این بوده كه بالای سر رختخوابش دفترچه گذاشته بوده. شبها از خواب بیدار میشده و هر چه میدیده را مینوشته. قصد چاپ این كتاب را هم نداشته، اما اواخر عمر آنها را به دخترش میسپارد و او هم گزیدهای را منتشر كرده است.
#نشریات
@kaaghaz
گفتوگو با احمد اخوت، به مناسبت انتشار نویسندگان مشغول کارند
(شبنم کهنچی، اعتماد)
▪️شما چطور مینویسید؟
▫️من بیشترِ كارم ذهنینويسی است. سالهاست تمرین كردم ذهنی بنویسم. بسیاری از قسمتهایی كه میخواهم بنویسم قبلاً در ذهن نوشتهام. كار جالبی است؛ مثلاً وقتی پیادهروی روزانه میكنید، میتوانید ذهنینويسی كنید، پیشینهنویسی كنید. بخشی از این مشكل كه قلم جلو نمیرود به این خاطر است كه پیشینه ننوشتهاید. پیشینه بسیار مهم است و در هر نویسندهای نیز متفاوت است. بعضی از افراد حتی از خوابهایشان نوشتن را شروع میکنند. گراهام گرین كتابی دارد به نام خاطرات خواب كه میتوان سرچشمهٔ بسیاری از داستانهایش را در آن دید؛ یعنی نطفهٔ اولیهٔ داستان در خواب بوده. كار جالبی كه میكرده این بوده كه بالای سر رختخوابش دفترچه گذاشته بوده. شبها از خواب بیدار میشده و هر چه میدیده را مینوشته. قصد چاپ این كتاب را هم نداشته، اما اواخر عمر آنها را به دخترش میسپارد و او هم گزیدهای را منتشر كرده است.
#نشریات
@kaaghaz
سیکادا، آخرین کتاب شان تن (تصویرگر و نویسنده استرالیایی)، در مورد سوسکی است که سالها کارمند شرکت بوده، لابهلای درز دیوار شرکت هم شبها زندگی میکرده. بعد از سالها از کار اخراج میشود، میرود پشتبام خودکشی کند که تازه میفهمد میتوانسته پرواز کند.
کتاب تو ایران به اسم زنجره چاپ شده.
معصومه یزدانیان
▪️توضیح امیرمحمد شیرازیان، مترجم فارسی کتاب، دربارهٔ نام کتاب و داستان: «سیکادا (Cicada) سوسک نیست، همان جیرجیرکِ خودمان است، یا زنجره. اسمهای دیگری هم در فارسی دارد. مدخلش را در ویکیِ انگلیسی و فارسی میتوانید ببینید، صدایش هم هست.
دربارهٔ اخراج شدن هم باید بگویم که زنجره اخراج نمیشود، بلکه بعد از هفده سال بازنشسته میشود. این هفده سال هم مربوط است به هفده سال زندگیکردن زنجرهها زیرِ زمین و پس از آن سربرآوردن. البته چرخهاش در زنجرههای مختلف فرق میکند. توضیحات بیشتر و دقیقتر را میتوانید در همان مدخل Cicada بخوانید.»
▪️زنجره | نوشتهٔ شان تن | امیرمحمد شیرازیان | نشر او | ۳۶ ص. گلاسه، مصور رنگی | رقعی، شومیز | ۹۵,۰۰۰ تومان
▪️ Original title:
Cicada (2018), Shaun Tan
#پیشنهاد_دیگران
@kaaghaz
کتاب تو ایران به اسم زنجره چاپ شده.
معصومه یزدانیان
▪️توضیح امیرمحمد شیرازیان، مترجم فارسی کتاب، دربارهٔ نام کتاب و داستان: «سیکادا (Cicada) سوسک نیست، همان جیرجیرکِ خودمان است، یا زنجره. اسمهای دیگری هم در فارسی دارد. مدخلش را در ویکیِ انگلیسی و فارسی میتوانید ببینید، صدایش هم هست.
دربارهٔ اخراج شدن هم باید بگویم که زنجره اخراج نمیشود، بلکه بعد از هفده سال بازنشسته میشود. این هفده سال هم مربوط است به هفده سال زندگیکردن زنجرهها زیرِ زمین و پس از آن سربرآوردن. البته چرخهاش در زنجرههای مختلف فرق میکند. توضیحات بیشتر و دقیقتر را میتوانید در همان مدخل Cicada بخوانید.»
▪️زنجره | نوشتهٔ شان تن | امیرمحمد شیرازیان | نشر او | ۳۶ ص. گلاسه، مصور رنگی | رقعی، شومیز | ۹۵,۰۰۰ تومان
▪️ Original title:
Cicada (2018), Shaun Tan
#پیشنهاد_دیگران
@kaaghaz
چند نقل قول از آلیس مونرو
دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسیزبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمههای خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی میشناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قولهایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر میخوانید:
▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتابها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از اینها میخواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستانهایی کاملاً تقلیدی که در کانادا میگذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمیدادم. این کار را میکردم تا بهنوعی انتقام ناتوانیام در راهیافتن به درون دنیای کتابها را بگیرم. کتابها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۰۳)
▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمیکردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمیکنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفتوگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)
«ناراحتم از اینکه چیزهای زیادی ننوشتهام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشتهام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوانتر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچچیز ننویسم، مقطعی که بینهایت هراسیده بودم.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکیاش
«بخشی از جمله را مینوشتم و بعد ول میکردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوریام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان میخواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش میدهند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ شیوهٔ داستانگوییاش
«میخواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آنچه برای یک نفر اتفاق میافتد– اما میخواهم "آنچه اتفاق میافتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. میخواهم خواننده چیز شگفتانگیزی را احساس کند – نه "آنچه اتفاق میافتد"، بلکه احساس کند همهچیز چگونه اتفاق میافتد. این قصههای داستان کوتاههای بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام میدهند.»
(گفتوگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)
▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان
▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام
▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان
(با کلیک روی عکس مونرو، میتوانید تصویر جلد کتابها را هم ببینید)
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسیزبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمههای خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی میشناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قولهایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر میخوانید:
▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتابها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از اینها میخواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستانهایی کاملاً تقلیدی که در کانادا میگذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمیدادم. این کار را میکردم تا بهنوعی انتقام ناتوانیام در راهیافتن به درون دنیای کتابها را بگیرم. کتابها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۰۳)
▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمیکردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمیکنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفتوگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)
«ناراحتم از اینکه چیزهای زیادی ننوشتهام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشتهام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوانتر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچچیز ننویسم، مقطعی که بینهایت هراسیده بودم.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکیاش
«بخشی از جمله را مینوشتم و بعد ول میکردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوریام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان میخواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش میدهند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ شیوهٔ داستانگوییاش
«میخواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آنچه برای یک نفر اتفاق میافتد– اما میخواهم "آنچه اتفاق میافتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. میخواهم خواننده چیز شگفتانگیزی را احساس کند – نه "آنچه اتفاق میافتد"، بلکه احساس کند همهچیز چگونه اتفاق میافتد. این قصههای داستان کوتاههای بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام میدهند.»
(گفتوگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)
▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان
▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام
▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان
(با کلیک روی عکس مونرو، میتوانید تصویر جلد کتابها را هم ببینید)
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
چند نقل قول از آلیس مونرو
Forwarded from فصلنامهٔ نگاهنو
وازریک درساهاکیان.pdf
4.3 MB
«قمرهای مشتری»
✍️ آلیس مونرو
🖋 ترجمهٔ وازریک درساهاکیان
نگاهنو، ش. ۹۹ (پاییز ۱۳۹۲)، صص. ۲۵-۳۹
@negahenou29
✍️ آلیس مونرو
🖋 ترجمهٔ وازریک درساهاکیان
نگاهنو، ش. ۹۹ (پاییز ۱۳۹۲)، صص. ۲۵-۳۹
@negahenou29