.
ڪی شود یڪ شب
بیایی ماه من
چون هوا بر دل
برایی ماه من.....
ڪی شودخورشید
؏شـقم جان من
از پس ابرٺ
درایی ماه من
#یحیی_ماندگار
ڪی شود یڪ شب
بیایی ماه من
چون هوا بر دل
برایی ماه من.....
ڪی شودخورشید
؏شـقم جان من
از پس ابرٺ
درایی ماه من
#یحیی_ماندگار
.
بیا و خلاصه ڪن
؏ـاشقانه های ؏ـالم را
در بسٺر صُبـــــح
و بُڪَــــذار
بار دڪَر زنده به دیدار ٺو ڪَردم !
#سارا_صحرا
بیا و خلاصه ڪن
؏ـاشقانه های ؏ـالم را
در بسٺر صُبـــــح
و بُڪَــــذار
بار دڪَر زنده به دیدار ٺو ڪَردم !
#سارا_صحرا
.
می سپارم دل به دستانت شود در بند تو
می دهم ارزان دلم را ، قیمتش لبخند تو
خنده ای ڪردی و دل سرباز لبهای تو شد
شاهِ شاهانم ندارد اینچنین ترفند تو
غیر تو هرڪَز نیامد در دلم ای بی رقیب
در جهان دل ندیدم دلبری مانند تو
می شود مدهوش آن ڪَیسو ڪمندت هرکسی
ای خوشا آنڪس ڪه باشد نیمه پیوند تو
سُرخی لبهای تو آتش به جانان می زند
بوسه باید چید از لبهای لعلِ قندِ تو
#پاشا_سامانی
می سپارم دل به دستانت شود در بند تو
می دهم ارزان دلم را ، قیمتش لبخند تو
خنده ای ڪردی و دل سرباز لبهای تو شد
شاهِ شاهانم ندارد اینچنین ترفند تو
غیر تو هرڪَز نیامد در دلم ای بی رقیب
در جهان دل ندیدم دلبری مانند تو
می شود مدهوش آن ڪَیسو ڪمندت هرکسی
ای خوشا آنڪس ڪه باشد نیمه پیوند تو
سُرخی لبهای تو آتش به جانان می زند
بوسه باید چید از لبهای لعلِ قندِ تو
#پاشا_سامانی
.
از ٺو غافل نیسٺم یڪ
لحظه..! حٺی یڪ نفس..!
در ٺپشهایم ، مُرورَٺ
می ڪنم ، آنِ منی..!
"رنڪَ رخسارم ، خبر
می داد از سِرِّ درون..!"
ڪس نمی دانسٺ در
من ، سِِّر پنهان منی..!
#برقی_احمد
از ٺو غافل نیسٺم یڪ
لحظه..! حٺی یڪ نفس..!
در ٺپشهایم ، مُرورَٺ
می ڪنم ، آنِ منی..!
"رنڪَ رخسارم ، خبر
می داد از سِرِّ درون..!"
ڪس نمی دانسٺ در
من ، سِِّر پنهان منی..!
#برقی_احمد
.
در پاڪیِ زلالِ چشمانٺ جاری میشوم
از سرخیِ آٺشِ لبانٺ شراب می نوشم
و غوطه ور در حزنِ صدایٺ،
به دریا می رسم!
ٺو از ڪدام قریه و قبیله ای؟؟؟
ڪه اینڪَــــونه ،
بهشٺ در وجودٺ جاریسٺ؟!!!
#رضا_صادقی
در پاڪیِ زلالِ چشمانٺ جاری میشوم
از سرخیِ آٺشِ لبانٺ شراب می نوشم
و غوطه ور در حزنِ صدایٺ،
به دریا می رسم!
ٺو از ڪدام قریه و قبیله ای؟؟؟
ڪه اینڪَــــونه ،
بهشٺ در وجودٺ جاریسٺ؟!!!
#رضا_صادقی
.
ٺوبه ڪردم ڪه
دڪَر یار نڪَیرم ؛ اما
ڪَردش چشم ٺو را
دیدم و صد ٺوبه شڪسٺ......
همه شب همدم درد اسٺ
و غم و داغ و جنون
هرڪه دل بر شبِ
چشمان سیاه ٺو نبسٺ......
#مهدی_آهی
ٺوبه ڪردم ڪه
دڪَر یار نڪَیرم ؛ اما
ڪَردش چشم ٺو را
دیدم و صد ٺوبه شڪسٺ......
همه شب همدم درد اسٺ
و غم و داغ و جنون
هرڪه دل بر شبِ
چشمان سیاه ٺو نبسٺ......
#مهدی_آهی
.
اڪَر روزی شوم در ؏ـاشقی
سرمسٺ و مدهوشش
بخوانم بـا دل سرڪَشٺه ی
خود نغمه در ڪَوشش
به هر صبحی ڪه می آید
بڪَـیـرم در بغـل او را
ڪه می خواهـم بسـوزم
بـاز هـم از هرم آغوشش.....
#پدیده_احمدی
اڪَر روزی شوم در ؏ـاشقی
سرمسٺ و مدهوشش
بخوانم بـا دل سرڪَشٺه ی
خود نغمه در ڪَوشش
به هر صبحی ڪه می آید
بڪَـیـرم در بغـل او را
ڪه می خواهـم بسـوزم
بـاز هـم از هرم آغوشش.....
#پدیده_احمدی
.
خرم از انم ، ڪه تو یار منی
آهوی دل ، صید و شکار منی ،
یڪ سر مویت ندهم بر جهان
جان منی ، یار خُمار منی ،
رخ بنما زنده به عشق توام ...
روز وشبم ، لیل ونهار منی ،
غنچه و ڪَل و ، باغ و چمن ، روی توست
ای همه تو ، باغ وُ ، بهار منی .
#راحم_تبریزی
خرم از انم ، ڪه تو یار منی
آهوی دل ، صید و شکار منی ،
یڪ سر مویت ندهم بر جهان
جان منی ، یار خُمار منی ،
رخ بنما زنده به عشق توام ...
روز وشبم ، لیل ونهار منی ،
غنچه و ڪَل و ، باغ و چمن ، روی توست
ای همه تو ، باغ وُ ، بهار منی .
#راحم_تبریزی
.
آمدی یڪ ٺنه ،
ٺسڪینِ دلِ زار شدی
همدم و همنفسِ
این منِ ٺبدار شدی.....
دل به روی همڪَان
بسٺی و دلدار شدی
ٺو به ٺاریڪی شبهای
دلم ، یار شدی.....
#ناصرعرب_ناصریااا
آمدی یڪ ٺنه ،
ٺسڪینِ دلِ زار شدی
همدم و همنفسِ
این منِ ٺبدار شدی.....
دل به روی همڪَان
بسٺی و دلدار شدی
ٺو به ٺاریڪی شبهای
دلم ، یار شدی.....
#ناصرعرب_ناصریااا
.
چشم ٺــو
آفٺاب شرقی من اسٺ
قلبٺ معبد باشڪوه مهرم
نڪَاهٺ چشمه سار ؏شـق اسٺ
و لبخندٺ سرخ ٺرین سیب حوایی
رسیــده از بهشــٺ
ٺـو به خودٺ ٺعلق نداری
ڪه منحصر بفرد منی
#رضا_قریشی_نژاد
چشم ٺــو
آفٺاب شرقی من اسٺ
قلبٺ معبد باشڪوه مهرم
نڪَاهٺ چشمه سار ؏شـق اسٺ
و لبخندٺ سرخ ٺرین سیب حوایی
رسیــده از بهشــٺ
ٺـو به خودٺ ٺعلق نداری
ڪه منحصر بفرد منی
#رضا_قریشی_نژاد
پنهان شده یڪ بغض باران خیز درچشمت
شد غرق در چشمت جهان من نیز درچشمت
پلڪی زدی واشد طلسم قلعهی جادو
مخفیست یڪ نیروی سحر آمیز درچشمت
رفتم به عمق چشمهایت ناڪَهان حل شد
صدها معمای شڪَفت انڪَیز درچشمت
در ڪَوشهی آغوش تو آرامڪَاه من
آوردهام ایمان به رستاخیز در چشمت
#سیدسکندر_حسینی_بامداد
شد غرق در چشمت جهان من نیز درچشمت
پلڪی زدی واشد طلسم قلعهی جادو
مخفیست یڪ نیروی سحر آمیز درچشمت
رفتم به عمق چشمهایت ناڪَهان حل شد
صدها معمای شڪَفت انڪَیز درچشمت
در ڪَوشهی آغوش تو آرامڪَاه من
آوردهام ایمان به رستاخیز در چشمت
#سیدسکندر_حسینی_بامداد