چالش، بحران و بلکه بنبست نگران کنندهای که اکنون با آن روبرو هستیم، ناشی از آن است که اربابان تصمیم و آنانکه بر سریر قدرت تکیه زدهاند، خود را در مقام مهندس و صنعتگر میبینند و با رویکردی "اراده گرایانه" قصد "ساختن" همه چیز را دارند. از اینرو در آرزوی محال "تمدن سازی"، فرهنگسازی"، انسانسازی" و هرگونه "ساختن دیگر"، جان ملتی را بر لب آوردهاند و سرمایهها بیهوده هدر رفته است. تمدن، فرهنگ، انسان، اخلاق و نیز حجاب را با اراده و عزم از پیش تعیین شده نمیسازند، بلکه همهی اینان محصول و نتیجهی خاصی از زیستن و تجربههای انباشت شدهی تاریخی است.
بیشتر آشفتگیهای اکنون، نتیجهی جابهجا کردن "پرورش" با "ساختن" است. به این علت است که حاکمان که باید در کار فراهم آوردن مقدمات و شرایط رشد باشند، از تفکیک ساده و پیش پا افتادهی "صنعتگری" و "کشاورزی" عاجزند. چنین وضعیتی، بیش از اینکه نتیجهی زیادهخواهی باشد، ثمرهی جهل نسبت به توان آدمی برای تغییر، از طریق فرمان و دستور است. همانگونه که آمد، هیچ درختی به دستور کشاورز، به گل نمینشیند، و هیچ بانویی به دستور و فرمان و ترس از مجازات، باحجاب نخواهد شد. بسیاری از امور جهان، از حیطهی ارادهی آدمی بیرون است.
✅ وقتی خداوند بهصراحت به پیامبر میگوید: پس تذكّر بده كه همانا تو تذكّر دهندهاى، و بر آنان سيطره و تسلّطى ندارى (غاشیه ۲۱ و ۲۲)، احتمالا معنایش این است که حتی اگر پیامبر باشی، برخی امور مانند ایمان آوردن از جنس اموری نیست که بشود با فرمان و تسلط بر دیگری آن را ایجاد کرد.
امام علی هم در توصیهای حکیمانه آوردهاست: "خداوند رحمت کند مردى را که اندازۀ خود را بشناسد و از آن تجاوز نکند."
❓ چگونه میتوان حد و اندازهی خود را فهمید؟
اول اینکه امور پرورشی را با ساختنیها اشتباه نگیریم. به سخن دیگر، حد و مرز اراده را در آنجا که کارگر نیست متوقف نماییم. بسیاری از امور جهان به مثابهی واقعیتی ستبر، تن به فرمان این و آن نمیدهند. آنجا صرفا ساحت اثربخشی است و نه اراده ورزی صنعت گرایانه.
ثانیا، در امور ساختنی نیز امکانات و توانمندیها و محدودیتهای عملی خود را بشناسیم و نسبت به خویش دچار گزافهپنداری نشویم.
بهتعبیر مولانا:
آرزو میخواه، لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✔️ خوشا مردمانی که تحت نظامی زندگی میکنند که حد خودش را میشناسد و از آن تجاوز نمیکند.
✍️ علی زمانیان - ۱۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
بیشتر آشفتگیهای اکنون، نتیجهی جابهجا کردن "پرورش" با "ساختن" است. به این علت است که حاکمان که باید در کار فراهم آوردن مقدمات و شرایط رشد باشند، از تفکیک ساده و پیش پا افتادهی "صنعتگری" و "کشاورزی" عاجزند. چنین وضعیتی، بیش از اینکه نتیجهی زیادهخواهی باشد، ثمرهی جهل نسبت به توان آدمی برای تغییر، از طریق فرمان و دستور است. همانگونه که آمد، هیچ درختی به دستور کشاورز، به گل نمینشیند، و هیچ بانویی به دستور و فرمان و ترس از مجازات، باحجاب نخواهد شد. بسیاری از امور جهان، از حیطهی ارادهی آدمی بیرون است.
✅ وقتی خداوند بهصراحت به پیامبر میگوید: پس تذكّر بده كه همانا تو تذكّر دهندهاى، و بر آنان سيطره و تسلّطى ندارى (غاشیه ۲۱ و ۲۲)، احتمالا معنایش این است که حتی اگر پیامبر باشی، برخی امور مانند ایمان آوردن از جنس اموری نیست که بشود با فرمان و تسلط بر دیگری آن را ایجاد کرد.
امام علی هم در توصیهای حکیمانه آوردهاست: "خداوند رحمت کند مردى را که اندازۀ خود را بشناسد و از آن تجاوز نکند."
❓ چگونه میتوان حد و اندازهی خود را فهمید؟
اول اینکه امور پرورشی را با ساختنیها اشتباه نگیریم. به سخن دیگر، حد و مرز اراده را در آنجا که کارگر نیست متوقف نماییم. بسیاری از امور جهان به مثابهی واقعیتی ستبر، تن به فرمان این و آن نمیدهند. آنجا صرفا ساحت اثربخشی است و نه اراده ورزی صنعت گرایانه.
ثانیا، در امور ساختنی نیز امکانات و توانمندیها و محدودیتهای عملی خود را بشناسیم و نسبت به خویش دچار گزافهپنداری نشویم.
بهتعبیر مولانا:
آرزو میخواه، لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✔️ خوشا مردمانی که تحت نظامی زندگی میکنند که حد خودش را میشناسد و از آن تجاوز نمیکند.
✍️ علی زمانیان - ۱۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "حجاب" از منظر سوم
نقدی کوتاه بر گفتگوها و مناظرهها
در باب حجاب اجباری، قانونی و یا الزامی، به ویژه در یک سال اخیر، گفتگوها و مناظرههای متعددی میان موافقان و مخالفان حجابِ اجباری درگرفته است. در این مناظرهها هر یک از طرفین گفتگو، با بیان دلایل و استدلالات و با تکیه بر مرجعِ مشروعیتبخش مورد نظرشان موافقت و مخالفت خود را صورت بندی کردند. فارغ از قوت و ضعف هر یک و یا درست و نادرستی استدلالها، میتوان همهی این مناظرهها و گفتگوها را در دو محور و یا دو سنخ متفاوت صورتبندی نمود. به سخن دیگر، این مناظرهها تقابل دو رویکرد را نمایندگی میکند.
گرچه گفتگوها و مناظرهها چندان منقح و منسجم نیست. یعنی هر یک از طرفین گاه از رویکرد اول و گاه از رویکرد دوم بهره گرفتهاند، اما اگر بخواهیم نوعی سنخ شناسی از مبادی گفتار آنان ارائه دهیم، این گونه است که در دو رویکرد زیر قرار میگیرد و دیدگاه سوم، آشکارا مغفول مانده است.
❗️۱. رویکرد دینمحور
کسانی که از این رویکرد استفاده میکنند، میکوشند تا با تکیه بر دین و کلام خداوند، دخالت دولت را در امر حجاب و حتی تحمیل کردن آن به بانوان، موجه نمایند. اینان با تاسی و توسل به منابع دینی، تلاش میکنند بگویند حجاب، باید الزامی و قانونی باشد و میتوان بی حجابی را جرم تلقی کرد و برای آن مجازات تعیین کرد، زیرا حجاب، حکم خداوند است و از این رو بی حجابی، معصیت کبیره است. بنابراین ما مومنان وظیفه داریم پاسدار احکام خداوند باشیم و هر آن چه دستور داده است اجرا کنیم و دیگران را نیز مجبور به اطاعت نمایییم تا جهان بر وفق حکم خدا پیش برود.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و نهایت منطقی، راه به بنیادگرایی دینی و خشونت میبرد.
❗️۲. رویکرد جامعهمحور
اهالی این رویکرد تلاش میکنند مخالفت خود را با جرمانگاری بیحجابی از منظر گرایش و نگرش اجتماعی مطرح نمایند. به این معنا که از نظر اینان، مردم، منبع مشروعیتبخش قوانیناند و اگر اکثریت جامعه مخالف چیزی باشند، دولت حق ندارد آن را به قانون تبدیل کرده و به جامعه تحمیل نماید. به همین علت است که با تکیه بر برخی آمارها و منابع پژوهشی نشان میدهند اکثریت جامعه با حجاب اجباری مخالف هستند، پس نباید حجاب، به بانوان تحمیل شود. در این منظر اگر اکثریت جامعه با حجاب اجباری موافق باشند، حکومت وظیفه دارد وفق نظر اکثریت، حجاب را اجباری نماید.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و در نهایت منطقی، راه به استبداد اکثریت میبرد.
محل اصلی نزاع این دو رویکرد پیشگفته، کم و بیش تقابل حکم خدا (اگر خداوند در باب تحمیل حجاب به بانوان حکمی داده باشد) و خواست جامعه (اگر اکثریت جامعه مخالف تحمیل حجاب باشند)، است.
❗️۳. رویکرد انسانمحور
مطابق با این رویکرد، در هر گونه سیاستگذاری اجتماعی و نظام حکمرانی صرفا باید به حقوق بنیادین انسانها بنگرند و انسان را مبنای مشروعیتبخش تلقی نمایند.
خلاصهی این رویکرد این است که هر گونه وضع قانون و جعل مقررات و باید و نبایدهای حقوقی نباید با حقوق بنیادین و مبنایی انسان مغایرت داشته باشد. در این دیدگاه، فرض بر این است که آدمی دارای حقوق ذاتی و فینفسه است. حقوقی که نه با نام خدا و نه به بهانهی رای و نظر اکثریت جامعه، نمیتوان آدمیان را از آن محروم نمود. همان که "لارنس هینمن" در کتاب "رویکردی کثرتگرایانه به نظریهی اخلاق"، از آن به عنوان حقوقِ غیرقابل مذاکره یاد میکند. مانند حق حیات، حق آزادی و پیگیری سعادت و خوشبختی.
از نظر "گریفیین" نیز (در کتاب حقوق بشر)، آدمیان دارای حق خود مختاری و آزادیاند. یعنی آدمیان مختارند خودشان مسیر زندگی شان را انتخاب کنند، به نحوی که دیگران نتوانند آنها را از پیگیری برداشتی که از زندگی ارزشمند دارند، باز دارند.
رویکرد انسانمحور بر "فردگرایی" و نوعی آتونومی و خودمختاری و بر پای خود ایستادن استوار است. در این رویکرد، حق انتخاب و اختیار در سبک زندگی و پوشش و حتی حقی که امروزه از آن به عنوانِ"حق ناحق بودن" نام میبرند، مورد توجه قرار میگیرد.
در این دیدگاه، حجاب به عنوان حق پوشش، جزو حقوق ذاتی انسان و غیرقابل مذاکره و رایگیری است.
این رویکرد در افراطیترین حالت و در نهایت منطقی خود، به آنارشی منتهی میشود. به نحوی که در حالت ماکزیمم، جامعه، ناممکن میگردد.
✅ بنابر حالت سهگانهای که شرح داده شد، در برابر سه مسئله قرار گرفتهایم. مثلثی با اضلاع سه گانهی زیر:
الف) بنیادگرایی دینی،
ب) استبداد اکثریت
ج) آنارشی
❓ چه باید کرد که در دام بنیادگرایی، استبداد اکثریت و آنارشی گرفتار نشویم؟
با چه معیاری میتوان به نحو موجه و پذیرفتنی در بارهی حد و مرز قانونگذاری در باب حجاب و پوشش سخن گفت.؟
✍️ علی زمانیان - ۱۹ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقدی کوتاه بر گفتگوها و مناظرهها
در باب حجاب اجباری، قانونی و یا الزامی، به ویژه در یک سال اخیر، گفتگوها و مناظرههای متعددی میان موافقان و مخالفان حجابِ اجباری درگرفته است. در این مناظرهها هر یک از طرفین گفتگو، با بیان دلایل و استدلالات و با تکیه بر مرجعِ مشروعیتبخش مورد نظرشان موافقت و مخالفت خود را صورت بندی کردند. فارغ از قوت و ضعف هر یک و یا درست و نادرستی استدلالها، میتوان همهی این مناظرهها و گفتگوها را در دو محور و یا دو سنخ متفاوت صورتبندی نمود. به سخن دیگر، این مناظرهها تقابل دو رویکرد را نمایندگی میکند.
گرچه گفتگوها و مناظرهها چندان منقح و منسجم نیست. یعنی هر یک از طرفین گاه از رویکرد اول و گاه از رویکرد دوم بهره گرفتهاند، اما اگر بخواهیم نوعی سنخ شناسی از مبادی گفتار آنان ارائه دهیم، این گونه است که در دو رویکرد زیر قرار میگیرد و دیدگاه سوم، آشکارا مغفول مانده است.
❗️۱. رویکرد دینمحور
کسانی که از این رویکرد استفاده میکنند، میکوشند تا با تکیه بر دین و کلام خداوند، دخالت دولت را در امر حجاب و حتی تحمیل کردن آن به بانوان، موجه نمایند. اینان با تاسی و توسل به منابع دینی، تلاش میکنند بگویند حجاب، باید الزامی و قانونی باشد و میتوان بی حجابی را جرم تلقی کرد و برای آن مجازات تعیین کرد، زیرا حجاب، حکم خداوند است و از این رو بی حجابی، معصیت کبیره است. بنابراین ما مومنان وظیفه داریم پاسدار احکام خداوند باشیم و هر آن چه دستور داده است اجرا کنیم و دیگران را نیز مجبور به اطاعت نمایییم تا جهان بر وفق حکم خدا پیش برود.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و نهایت منطقی، راه به بنیادگرایی دینی و خشونت میبرد.
❗️۲. رویکرد جامعهمحور
اهالی این رویکرد تلاش میکنند مخالفت خود را با جرمانگاری بیحجابی از منظر گرایش و نگرش اجتماعی مطرح نمایند. به این معنا که از نظر اینان، مردم، منبع مشروعیتبخش قوانیناند و اگر اکثریت جامعه مخالف چیزی باشند، دولت حق ندارد آن را به قانون تبدیل کرده و به جامعه تحمیل نماید. به همین علت است که با تکیه بر برخی آمارها و منابع پژوهشی نشان میدهند اکثریت جامعه با حجاب اجباری مخالف هستند، پس نباید حجاب، به بانوان تحمیل شود. در این منظر اگر اکثریت جامعه با حجاب اجباری موافق باشند، حکومت وظیفه دارد وفق نظر اکثریت، حجاب را اجباری نماید.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و در نهایت منطقی، راه به استبداد اکثریت میبرد.
محل اصلی نزاع این دو رویکرد پیشگفته، کم و بیش تقابل حکم خدا (اگر خداوند در باب تحمیل حجاب به بانوان حکمی داده باشد) و خواست جامعه (اگر اکثریت جامعه مخالف تحمیل حجاب باشند)، است.
❗️۳. رویکرد انسانمحور
مطابق با این رویکرد، در هر گونه سیاستگذاری اجتماعی و نظام حکمرانی صرفا باید به حقوق بنیادین انسانها بنگرند و انسان را مبنای مشروعیتبخش تلقی نمایند.
خلاصهی این رویکرد این است که هر گونه وضع قانون و جعل مقررات و باید و نبایدهای حقوقی نباید با حقوق بنیادین و مبنایی انسان مغایرت داشته باشد. در این دیدگاه، فرض بر این است که آدمی دارای حقوق ذاتی و فینفسه است. حقوقی که نه با نام خدا و نه به بهانهی رای و نظر اکثریت جامعه، نمیتوان آدمیان را از آن محروم نمود. همان که "لارنس هینمن" در کتاب "رویکردی کثرتگرایانه به نظریهی اخلاق"، از آن به عنوان حقوقِ غیرقابل مذاکره یاد میکند. مانند حق حیات، حق آزادی و پیگیری سعادت و خوشبختی.
از نظر "گریفیین" نیز (در کتاب حقوق بشر)، آدمیان دارای حق خود مختاری و آزادیاند. یعنی آدمیان مختارند خودشان مسیر زندگی شان را انتخاب کنند، به نحوی که دیگران نتوانند آنها را از پیگیری برداشتی که از زندگی ارزشمند دارند، باز دارند.
رویکرد انسانمحور بر "فردگرایی" و نوعی آتونومی و خودمختاری و بر پای خود ایستادن استوار است. در این رویکرد، حق انتخاب و اختیار در سبک زندگی و پوشش و حتی حقی که امروزه از آن به عنوانِ"حق ناحق بودن" نام میبرند، مورد توجه قرار میگیرد.
در این دیدگاه، حجاب به عنوان حق پوشش، جزو حقوق ذاتی انسان و غیرقابل مذاکره و رایگیری است.
این رویکرد در افراطیترین حالت و در نهایت منطقی خود، به آنارشی منتهی میشود. به نحوی که در حالت ماکزیمم، جامعه، ناممکن میگردد.
✅ بنابر حالت سهگانهای که شرح داده شد، در برابر سه مسئله قرار گرفتهایم. مثلثی با اضلاع سه گانهی زیر:
الف) بنیادگرایی دینی،
ب) استبداد اکثریت
ج) آنارشی
❓ چه باید کرد که در دام بنیادگرایی، استبداد اکثریت و آنارشی گرفتار نشویم؟
با چه معیاری میتوان به نحو موجه و پذیرفتنی در بارهی حد و مرز قانونگذاری در باب حجاب و پوشش سخن گفت.؟
✍️ علی زمانیان - ۱۹ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 از نوح بیاموزید
نقل است که حضرت نوح، چهار پسر داشت. یکی از پسران نوح به نام کنعان به پیامبری پدرش ایمان نیاورد. از او چندان اطلاعی در متون دینی نیامده است. "تنها تصویری که از پسر نوح در قرآن کریم وجود دارد، لحظهای است که طوفان آغاز شده و پسر نوح خارج از کشتی است. بنا به روایت قرآن، نوح پسرش را دعوت میکند تا سوار کشتی شود؛ اما پسر قبول نمیکند و میگوید بالای کوهی میروم تا از طوفان در امان باشم. نوح بار دیگر از پسر دعوت به سوار شدن در کشتی میکند و میگوید این طوفان عذابی است که کسی نمیتواند از آن فرار کند مگر اینکه خداوند بخواهد. خداوند در این هنگام با موجی میان نوح و پسرش فاصله میاندازد و در نهایت پسر نوح در طوفان غرق میشود"(پایگاه اینترنتی ویکی شیعه).
✅ به تعبیر سعدی:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
یا در بیت دیگر آورده است:
چو کنعان را طبیعت بیهنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
پیش از وقوع طوفان و بهقصد نجات کنعان، پدر به فرزند خود میگوید: "یا بُنَی ارْکبْ مَعَنا وَ لا تَکنْ مَعَ الْکافِرِینَ". و نوح با اندوه شدید برای نجات فرزندش دست بهدامان خدا شد و از او طلب رحم و شفقت و کمک کرد که اجابت نشد. کشتی نجات و رستگاری مسیر خود را رفت و پسر نوح در طوفان غرق شد.
✅ این تنها قصهی نوح و پسرش نیست. قصهی همهی کسانی است که دلشان برای رستگاری دیگران میسوزد و میخواهند نجاتشان دهند، اما لازم است بهیاد داشتهباشند که در این "خودنوحپنداری"، باید همچون پیامبر خدا عمل کنند. یادآوری این قصه برای این ضرورت دارد که پیام مهمی برای همهی دینداران دارد. اینکه دیگری و حتی اگر آن دیگری، فرزند آدمی باشد، از اختیار و حق انتخاب میان خیر و شر برخوردار است. او آزاد است نجات یابد و آزاد است خود را در طوفان غرق کند. او اختیار دارد سوار کشتی شود یا نشود، همانگونه که کنعان چنین کرد و پدرش که پیامبر بود، او را بهزور و اجبار، مجبور به سوار شدن به کشتی نکرد. این درحالی بود که نوح میتوانست از برادرانش و دیگران بخواهد و امر کند که کنعان را از موی سر بگیرند و کشانکشان بر زمین بکشند و اگر لازم شد با او خشونت بورزند و او را سوار کشتی کنند. اما نوح این کار را نکرد. با اینکه بهعنوان یک پدر، شدیدا اندوهگین بود و دست به دعا و کمک از خدا برداشت؛ اما تنها کاری که کرد این بود که با شفقت تمام پسرش را دعوت به همراهی کند و بگوید: ای پسرم با ما بیا و سوار کشتی شو.
کشتی میرفت و کنعان جلوی چشم پدر غرق شد؛ و لابد پدر در دل، اندوهی عظیم، و بر چشم، اشکی جاری داشت. نوح هیچ نبود جز یک نگاه مضطرب و هیچ نکرد جز یک دعوت مشفقانه؛ تا به همهی دینداران در طول تاریخ بگوید: من که پیامبر هستم حتی برای نجات فرزندم، او را مجبور نکردم و اختیار انسانیاش را از او نستاندم.
✔️ و بگوید: رستگاری با فرمان و خشونت و جریمه و زندان و محرومیت از زندگی اجتماعی بهدست نمیآید.
و بگوید، حتی اگر پیامبر باشید حق ندارید اختیار آدمیان را برای چگونه زیستنشان، سلب کنید؛ زیرا که خدا، انسان را آزاد آفرید.
✍️ علی زمانیان - ۲۰ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقل است که حضرت نوح، چهار پسر داشت. یکی از پسران نوح به نام کنعان به پیامبری پدرش ایمان نیاورد. از او چندان اطلاعی در متون دینی نیامده است. "تنها تصویری که از پسر نوح در قرآن کریم وجود دارد، لحظهای است که طوفان آغاز شده و پسر نوح خارج از کشتی است. بنا به روایت قرآن، نوح پسرش را دعوت میکند تا سوار کشتی شود؛ اما پسر قبول نمیکند و میگوید بالای کوهی میروم تا از طوفان در امان باشم. نوح بار دیگر از پسر دعوت به سوار شدن در کشتی میکند و میگوید این طوفان عذابی است که کسی نمیتواند از آن فرار کند مگر اینکه خداوند بخواهد. خداوند در این هنگام با موجی میان نوح و پسرش فاصله میاندازد و در نهایت پسر نوح در طوفان غرق میشود"(پایگاه اینترنتی ویکی شیعه).
✅ به تعبیر سعدی:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
یا در بیت دیگر آورده است:
چو کنعان را طبیعت بیهنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
پیش از وقوع طوفان و بهقصد نجات کنعان، پدر به فرزند خود میگوید: "یا بُنَی ارْکبْ مَعَنا وَ لا تَکنْ مَعَ الْکافِرِینَ". و نوح با اندوه شدید برای نجات فرزندش دست بهدامان خدا شد و از او طلب رحم و شفقت و کمک کرد که اجابت نشد. کشتی نجات و رستگاری مسیر خود را رفت و پسر نوح در طوفان غرق شد.
✅ این تنها قصهی نوح و پسرش نیست. قصهی همهی کسانی است که دلشان برای رستگاری دیگران میسوزد و میخواهند نجاتشان دهند، اما لازم است بهیاد داشتهباشند که در این "خودنوحپنداری"، باید همچون پیامبر خدا عمل کنند. یادآوری این قصه برای این ضرورت دارد که پیام مهمی برای همهی دینداران دارد. اینکه دیگری و حتی اگر آن دیگری، فرزند آدمی باشد، از اختیار و حق انتخاب میان خیر و شر برخوردار است. او آزاد است نجات یابد و آزاد است خود را در طوفان غرق کند. او اختیار دارد سوار کشتی شود یا نشود، همانگونه که کنعان چنین کرد و پدرش که پیامبر بود، او را بهزور و اجبار، مجبور به سوار شدن به کشتی نکرد. این درحالی بود که نوح میتوانست از برادرانش و دیگران بخواهد و امر کند که کنعان را از موی سر بگیرند و کشانکشان بر زمین بکشند و اگر لازم شد با او خشونت بورزند و او را سوار کشتی کنند. اما نوح این کار را نکرد. با اینکه بهعنوان یک پدر، شدیدا اندوهگین بود و دست به دعا و کمک از خدا برداشت؛ اما تنها کاری که کرد این بود که با شفقت تمام پسرش را دعوت به همراهی کند و بگوید: ای پسرم با ما بیا و سوار کشتی شو.
کشتی میرفت و کنعان جلوی چشم پدر غرق شد؛ و لابد پدر در دل، اندوهی عظیم، و بر چشم، اشکی جاری داشت. نوح هیچ نبود جز یک نگاه مضطرب و هیچ نکرد جز یک دعوت مشفقانه؛ تا به همهی دینداران در طول تاریخ بگوید: من که پیامبر هستم حتی برای نجات فرزندم، او را مجبور نکردم و اختیار انسانیاش را از او نستاندم.
✔️ و بگوید: رستگاری با فرمان و خشونت و جریمه و زندان و محرومیت از زندگی اجتماعی بهدست نمیآید.
و بگوید، حتی اگر پیامبر باشید حق ندارید اختیار آدمیان را برای چگونه زیستنشان، سلب کنید؛ زیرا که خدا، انسان را آزاد آفرید.
✍️ علی زمانیان - ۲۰ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 نقد حجاب اجباری با "رویکرد انسانمحوری"
درنوبت پبشین سه رویکرد اساسی ( رویکرد دینمحور، جامعهمحور و انسانمحور)، در باب حجاب اجباری، بهاختصار توضیح داده شد؛ و نیز بهنحو موجز آمد که رویکرد انسانمحور، برای آدمیان، حقوق ذاتی و بنیانی قائل است؛ حقوقی که رای و نظر اکثریت جامعه، در آن نافذ نیست و بلکه تماما بیرون از این معادلات است. در این دیدگاه، اصل، بر فردگرایی و صیانت حقوق انسانها است و از تجاوز جامعه به ساحت حقوق مبنایی آدمیان(که در قالب رای حداکثر بازنمایی میشود)، جلوگیری میشود. بنابراین، طبق این رویکرد، آدمیان حق انتخاب و اختیار پوشش و حجاب خود را دارند و نباید این حق را به رای مردم و تصویب مجلس قانونگذاری گذاشت. در غیر این صورت با مفهومی با عنوان "استبداد اکثریت" مواجه میشویم.
✅ "استبداد اکثریت"، مفهومی است که عموما برای توصیف وضعیتی بهکار میرود که در آن، با وضع قانون، آزادیِ گروهِ اقلیت را محدود میسازند. اما از این مفهوم، در بیان معنای دوم هم میتوان استفاده کرد. معنای دوم معطوف است به موقعیتی که یک حکومت با بهانهی مصلحت جامعه، حقوق اولیه و بنیادین شهروندان را نادیده میانگارد. بهدیگر سخن، در جایی که نباید وارد شود، قانونگذاری میکند و رأی مردم را بهمیان میآورد. نمونهی اخیر را در گفتار برخی از موافقان حجاب اجباری میتوان یافت که با تکیه بر نتایج نظرسنجیها، اجباری شدن حجاب را توجیه میکنند. بهفرض صحت سخنانشان مبنی بر این که اکثریت مردم با حجای اجباری موافقاند، اما هنوز میتوان بر این دیدگاه پای فشرد که اجبار کردن زنان به حجاب، موجه نیست. زیرا حجاب، ذیل مفهوم پوشش قرار میگیرد و انتخاب سبک زندگی و پوشش، حق بنیادین انسان است؛ و حق طبیعی و بنیادین انسان را نمیشود به رای عمومی گذاشت. اصلا این حق، قابل مذاکره نیست.
شکی نیست که برای سامان دموکراتیک جامعه، رجوع به آراء عمومی و خواست اجتماعی، ضرورتی اجتنابناپذیر است. دستِکم یکی از معانی دموکراسی، توجه به نگرش جامعه و رای تکتک افراد جامعه است. اما این پرسش نیز حائز اهمیت است که در چه موضوعاتی نباید به رای عمومی مراجعه شود؟
✅ ادعای نوشتهی حاضر این است که نباید حقوق بنیادین انسان را به رای گذاشت؛ و اساسا رای و نظر جامعه (خواه اقلیت و خواه اکثریت)، در این دسته از حقوق نافذ نیست.
اما آیا هیچ ضابطه و معیاری برای میزان لازم پوشش وجود ندارد؟
جلوتر از چهار معیار برای تعیین حدودی آزادی پوشش سخن خواهیم گفت اما پیش از آن، باید یک پیشفرض مهم را در میان آورد؛ این که هرگونه معیار برای تعیین حدود پوشش، نباید با حق آزادی فردی، اختیار و حق انتخاب سبک زندگی افراد منافات داشته باشد؛ اگر محدودیتی هم برقرار میشود، باید درجهت تقویت حقوق انسانها جهتگیری شده باشد.
🔽 برای رسیدن به این مقصود دو شرط لازم است:
❗️الف) نیازمند اصلاح نگرشهایی هستیم که میان شیوهی پوشش و هویت جمعی از یک سو و پوشش و بقاء جامعه از سوی دیگر، ربط و نسبت برقرار میکنند. نیازمند نگرشی هستیم که "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقاء جامعه" دارد. (در ادامهی بحث و در نوشتهی بعدی، به این مورد بهنحو مبسوط پرداخته میشود و آنجا مشخص میشود منظور چیست).
❗️ب) مدارا، شرط لازم جامعهای است که میخواهد از آزادیهای فردی محافظت نماید و افراد در کنار یکدیگر و اما متفاوت از یکدیگر زندگی کنند. از اینرو تعیین حد و مرزها نباید متعرض حقوق پایهای و بنیادین آدمیان باشد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
ادامه👇👇👇
درنوبت پبشین سه رویکرد اساسی ( رویکرد دینمحور، جامعهمحور و انسانمحور)، در باب حجاب اجباری، بهاختصار توضیح داده شد؛ و نیز بهنحو موجز آمد که رویکرد انسانمحور، برای آدمیان، حقوق ذاتی و بنیانی قائل است؛ حقوقی که رای و نظر اکثریت جامعه، در آن نافذ نیست و بلکه تماما بیرون از این معادلات است. در این دیدگاه، اصل، بر فردگرایی و صیانت حقوق انسانها است و از تجاوز جامعه به ساحت حقوق مبنایی آدمیان(که در قالب رای حداکثر بازنمایی میشود)، جلوگیری میشود. بنابراین، طبق این رویکرد، آدمیان حق انتخاب و اختیار پوشش و حجاب خود را دارند و نباید این حق را به رای مردم و تصویب مجلس قانونگذاری گذاشت. در غیر این صورت با مفهومی با عنوان "استبداد اکثریت" مواجه میشویم.
✅ "استبداد اکثریت"، مفهومی است که عموما برای توصیف وضعیتی بهکار میرود که در آن، با وضع قانون، آزادیِ گروهِ اقلیت را محدود میسازند. اما از این مفهوم، در بیان معنای دوم هم میتوان استفاده کرد. معنای دوم معطوف است به موقعیتی که یک حکومت با بهانهی مصلحت جامعه، حقوق اولیه و بنیادین شهروندان را نادیده میانگارد. بهدیگر سخن، در جایی که نباید وارد شود، قانونگذاری میکند و رأی مردم را بهمیان میآورد. نمونهی اخیر را در گفتار برخی از موافقان حجاب اجباری میتوان یافت که با تکیه بر نتایج نظرسنجیها، اجباری شدن حجاب را توجیه میکنند. بهفرض صحت سخنانشان مبنی بر این که اکثریت مردم با حجای اجباری موافقاند، اما هنوز میتوان بر این دیدگاه پای فشرد که اجبار کردن زنان به حجاب، موجه نیست. زیرا حجاب، ذیل مفهوم پوشش قرار میگیرد و انتخاب سبک زندگی و پوشش، حق بنیادین انسان است؛ و حق طبیعی و بنیادین انسان را نمیشود به رای عمومی گذاشت. اصلا این حق، قابل مذاکره نیست.
شکی نیست که برای سامان دموکراتیک جامعه، رجوع به آراء عمومی و خواست اجتماعی، ضرورتی اجتنابناپذیر است. دستِکم یکی از معانی دموکراسی، توجه به نگرش جامعه و رای تکتک افراد جامعه است. اما این پرسش نیز حائز اهمیت است که در چه موضوعاتی نباید به رای عمومی مراجعه شود؟
✅ ادعای نوشتهی حاضر این است که نباید حقوق بنیادین انسان را به رای گذاشت؛ و اساسا رای و نظر جامعه (خواه اقلیت و خواه اکثریت)، در این دسته از حقوق نافذ نیست.
اما آیا هیچ ضابطه و معیاری برای میزان لازم پوشش وجود ندارد؟
جلوتر از چهار معیار برای تعیین حدودی آزادی پوشش سخن خواهیم گفت اما پیش از آن، باید یک پیشفرض مهم را در میان آورد؛ این که هرگونه معیار برای تعیین حدود پوشش، نباید با حق آزادی فردی، اختیار و حق انتخاب سبک زندگی افراد منافات داشته باشد؛ اگر محدودیتی هم برقرار میشود، باید درجهت تقویت حقوق انسانها جهتگیری شده باشد.
🔽 برای رسیدن به این مقصود دو شرط لازم است:
❗️الف) نیازمند اصلاح نگرشهایی هستیم که میان شیوهی پوشش و هویت جمعی از یک سو و پوشش و بقاء جامعه از سوی دیگر، ربط و نسبت برقرار میکنند. نیازمند نگرشی هستیم که "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقاء جامعه" دارد. (در ادامهی بحث و در نوشتهی بعدی، به این مورد بهنحو مبسوط پرداخته میشود و آنجا مشخص میشود منظور چیست).
❗️ب) مدارا، شرط لازم جامعهای است که میخواهد از آزادیهای فردی محافظت نماید و افراد در کنار یکدیگر و اما متفاوت از یکدیگر زندگی کنند. از اینرو تعیین حد و مرزها نباید متعرض حقوق پایهای و بنیادین آدمیان باشد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
ادامه👇👇👇
.
🔽 پس از در میان آوردن پیشفرضها، میتوان چهار معیار را برای اندیشیدن به حدود لازم پوشش مطرح کرد:
۱. حقوق اساسی انسان
۲. عقلانیت معاصر
۳. شهود اخلاقی
۴. قرارداد اجتماعی
پس از تحولات بزرگی که از دورهی رنسانس آغاز گردید، حقوق انسان، مورد توجه و تاکید متفکرین قرار گرفت. در این جا "حقوق" به تعبیر "لارنس هینمن"، به مجموعهی حقهای انسان اطلاق میشود که به دلیل مقام انسانیاش، شایستگی داشتناش را دارد و این حقها را نمیتوان از او سلب نمود. شاید مهمترین حق انسان، فرمانروایی بر خویش و تعریفی است که از یک زندگی خوب دارد و پیگیری عملی آن چه به نظر او سعادت و خوشبختی به حساب میآید. همان که بعدا در "اعلامیه حقوق بشر" انعکاس یافت.
➖ طبق اولین معیار، بایدها و نبایدهای قانونی نباید با حقوق ذاتی و بنیادین انسانها در تعارض باشد. دقیقا به همین علت است که قانون حجاب، با مقاومت اجتماعی روبرو شده است زیرا اجبار نوع پوشش از سوی حکومت، نقض آشکار حق پایهای فرمانروایی بر خویش تلقی میگردد.
➖ عقلانیت عصری، به پذیرفتنیها و بدیهیاتی اشاره میکند که طی قرنها تجربهی زیسته به دست آمده و بتدریج در حافظهی تاریخی یک ملت ثبت شده است. تجربهای دامنهدار در بازهی طولانی هر عصر و دورهای که با رخدادها و فراز و نشیبها مواجه شدهاند و از میان طوفان حوادث راهی به آینده گشودهاند. عقل انسان مدرن یا "عقلانیت معاصر"، نیز نتیجهی پنجه درافکندن انسان امروزی است با معضلات و مشکلات و تجربهای که در میانه فراهم آورده است.
هرگونه سیاستگذاری باید با عقلانیتِ معاصر انسانی که اکنون میزید سازگار باشد. مقاومتی که اکنون در باب اجبار به حجاب در ایران مشاهده میکنیم به ما نشان میدهد که این گونه رفتارهای اجبارگونه، تهی از ویژگی "معاصرت" و "عقلانیت عصری" است.
➖ همین گونه است که انسان امروزی شهودِ اخلاقی متفاوتی از دورههای پیشین تاریخ خود دارد. از این رو داوری و نگرشاش نسبت به مسائل مختلف، با داوری پیشینیان متفاوت است. به رسمیت شناختن شهود اخلاقی "انسانِ اکنون"، پیشنیاز تعاملات و مناسبات اجتماعی مطلوب و یکی از منابع معتبر قانونگذاری محسوب میشود. بیتوجهی به درک اجتماعی از اخلاق، مسیر توافق و زندگی صلحآمیز را سد میکند.
قانونی که شهود اخلاقی مردمان را نادیده میگیرد، عملا شکست میخورد.
➖ و در نهایت، قرارداد اجتماعی، مبنای زیرین هر گونه سیاستگذاری در سامانهی اجتماعی است. اما باید توجه داشت که قرارداد اجتماعی، پیش فرضی پنهان در خود دارد. و آن، وجود اجتماع آزاد است که افراد بتوانند خواستها، نیازها و افکار و ایدههای خود را به آسانی بیان کنند. "آزادیِ خودابرازیِ"شهروندان، مقدمه ضروری شکلگیری قرارداد اجتماعی است. قراردادی که از اجتماع بسته و ممنوع از بیان و محدود از "خود ابرازی" برمیخیزد، آن چیزی نیست که در موضوع قرارداد اجتماعی مورد بحث واقع میشود. بدیهی است که قرارداد باید بر اساس اختیار و انتخاب افراد باشد تا عملا با چالش روبرو نگردد
✔️ نکتهی آخر:
آنچه امروز در لایحه حجاب و عفاف مشاهده میکنیم، در حقیقت دستاندازی مستقیم دولت به ساحت شخصی شهروندان است و آشکارا با عقلانیت و شهود اخلاقی عموم مردمان این مرز و بوم مغایرت دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔽 پس از در میان آوردن پیشفرضها، میتوان چهار معیار را برای اندیشیدن به حدود لازم پوشش مطرح کرد:
۱. حقوق اساسی انسان
۲. عقلانیت معاصر
۳. شهود اخلاقی
۴. قرارداد اجتماعی
پس از تحولات بزرگی که از دورهی رنسانس آغاز گردید، حقوق انسان، مورد توجه و تاکید متفکرین قرار گرفت. در این جا "حقوق" به تعبیر "لارنس هینمن"، به مجموعهی حقهای انسان اطلاق میشود که به دلیل مقام انسانیاش، شایستگی داشتناش را دارد و این حقها را نمیتوان از او سلب نمود. شاید مهمترین حق انسان، فرمانروایی بر خویش و تعریفی است که از یک زندگی خوب دارد و پیگیری عملی آن چه به نظر او سعادت و خوشبختی به حساب میآید. همان که بعدا در "اعلامیه حقوق بشر" انعکاس یافت.
➖ طبق اولین معیار، بایدها و نبایدهای قانونی نباید با حقوق ذاتی و بنیادین انسانها در تعارض باشد. دقیقا به همین علت است که قانون حجاب، با مقاومت اجتماعی روبرو شده است زیرا اجبار نوع پوشش از سوی حکومت، نقض آشکار حق پایهای فرمانروایی بر خویش تلقی میگردد.
➖ عقلانیت عصری، به پذیرفتنیها و بدیهیاتی اشاره میکند که طی قرنها تجربهی زیسته به دست آمده و بتدریج در حافظهی تاریخی یک ملت ثبت شده است. تجربهای دامنهدار در بازهی طولانی هر عصر و دورهای که با رخدادها و فراز و نشیبها مواجه شدهاند و از میان طوفان حوادث راهی به آینده گشودهاند. عقل انسان مدرن یا "عقلانیت معاصر"، نیز نتیجهی پنجه درافکندن انسان امروزی است با معضلات و مشکلات و تجربهای که در میانه فراهم آورده است.
هرگونه سیاستگذاری باید با عقلانیتِ معاصر انسانی که اکنون میزید سازگار باشد. مقاومتی که اکنون در باب اجبار به حجاب در ایران مشاهده میکنیم به ما نشان میدهد که این گونه رفتارهای اجبارگونه، تهی از ویژگی "معاصرت" و "عقلانیت عصری" است.
➖ همین گونه است که انسان امروزی شهودِ اخلاقی متفاوتی از دورههای پیشین تاریخ خود دارد. از این رو داوری و نگرشاش نسبت به مسائل مختلف، با داوری پیشینیان متفاوت است. به رسمیت شناختن شهود اخلاقی "انسانِ اکنون"، پیشنیاز تعاملات و مناسبات اجتماعی مطلوب و یکی از منابع معتبر قانونگذاری محسوب میشود. بیتوجهی به درک اجتماعی از اخلاق، مسیر توافق و زندگی صلحآمیز را سد میکند.
قانونی که شهود اخلاقی مردمان را نادیده میگیرد، عملا شکست میخورد.
➖ و در نهایت، قرارداد اجتماعی، مبنای زیرین هر گونه سیاستگذاری در سامانهی اجتماعی است. اما باید توجه داشت که قرارداد اجتماعی، پیش فرضی پنهان در خود دارد. و آن، وجود اجتماع آزاد است که افراد بتوانند خواستها، نیازها و افکار و ایدههای خود را به آسانی بیان کنند. "آزادیِ خودابرازیِ"شهروندان، مقدمه ضروری شکلگیری قرارداد اجتماعی است. قراردادی که از اجتماع بسته و ممنوع از بیان و محدود از "خود ابرازی" برمیخیزد، آن چیزی نیست که در موضوع قرارداد اجتماعی مورد بحث واقع میشود. بدیهی است که قرارداد باید بر اساس اختیار و انتخاب افراد باشد تا عملا با چالش روبرو نگردد
✔️ نکتهی آخر:
آنچه امروز در لایحه حجاب و عفاف مشاهده میکنیم، در حقیقت دستاندازی مستقیم دولت به ساحت شخصی شهروندان است و آشکارا با عقلانیت و شهود اخلاقی عموم مردمان این مرز و بوم مغایرت دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 سرنوشت نظام به مویی بند است
مطابق با "لایحهی عفاف و حجاب"، دهها میلیون نفر در ایران زندگی میکنند که هر یک از این جمعیت به آسانی، مستعد جرم و در معرض بدحجابی و بیحجابی هستند. نمایاندن موی سر در ملاعام و در تیررس چشمان همگان قرار دادن گیسوانی که باید پوشیده بمانند، جرم تلقی شده و متعاقب آن، مجرم باید مجازات شود. از آن که تار مویی بیرونزده از روسری و ریخته بر پیشانی دارد تا آن که عطای حجاب را به لقایش بخشیده و به کلی نقاب از رخ برداشته است، همگی مجرمانی هستند که این روزها قرار است مجازاتشان را معلوم کنند. و نه فقط آنها را که مجازات همه کسانی را که با اینها مماشات و مدارا کنند.
✅ با یک حساب سرانگشتی، این روزها تحت لایحه حجاب و عفاف، قرار است برای حدود هشتاد میلیون ایرانی فهرستی از مجازات را معلوم کنند. برای زنان به نام بیحجاب و بدحجاب و برای مردان به جرم مماشات، همکاری و ارتباط با بدحجاب و بیحجاب. در این لایحه، شاقول و معیار جرم را گیسوی زنان تعیین کردهاند. از این پس هر ایرانی، در این که با این معیار چه میکند، میتواند این سوی مجرمیت و یا آن سوی برائت قرار گیرد.
نظام سیاسی، سرنوشت خود و ملتاش را به تار موی زنان بسته است. به نحوی که اگر نسیمی بوزد و مویی افشان شود، ارکان نظام به لرزه میافتد. مجلسیان و دولتیان و نظامیان و قاضیان، یک جا جمع شدهاند تا تکلیفشان را با گیسوان زنانی معلوم کنند که روسری را برنمیتابند و گاهی از گوشهای بیرون میزند و هوای آزادی در سرشان میپیچد. آنچه امروز در جریان است، تعیین مجازات برای آنانی است که "تاب مستوری ندارند" و "ببندی در ز روزن سربرآرند"
✅ نظام، سرنوشت و آیندهی خود را به مویی گره زده است که کنترلاش ناممکن است. وقتی یک نظام سیاسی، بود و نبود خود را و هویت و هستیاش را با مویی تاخت میزند، در حقیقت، خواسته است که هر تار مویی را سنگری در مقابلش معنا کند و هر بیحجاب، جبههای در برابرش بگشاید. و بر این نکته نیندیشیده که کدام نظام با چه توان و قدرتی میتواند در برابر جبههای به وسعتی چنین وسیع مقاومت کند؟
اکنون، نظام در میدانگاهی فراهم آمده از توهم "ارادهگرایی تمامعیار"، خود را در جدال و ستیزی بی پایان گرفتار کرده است. پیکاری میان گیسوان زنان از یک سو و نظامیان و قاضیان از سوی دیگر در گرفته است و حاکمان، حساب این را نکردهاند که تعداد تارهای موی زنان بسی بیشتر از سپاهیان و لشگر نظامیان اوست. و همین ندانستن، او را به مصافی بیپایان کشانده است.
خیال تصرف در جهانی که در اختیار آدمی نیست، حاکمان را در چنبرهای از امرِ محال گرفتار کرده و آنان که خود را "مبسوطالید" میدانند، حوزهی عمل خود را نه در فضای ممکنات و امکانات که بر گسترهای از محالات گستردهاند و در پستوخانهی پنهان، خیال خام "لایحه" میپزند.
چه توصیهی حکیمانهای فرمود مولوی که:
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✍️ علی زمانیان - ۲۵ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
مطابق با "لایحهی عفاف و حجاب"، دهها میلیون نفر در ایران زندگی میکنند که هر یک از این جمعیت به آسانی، مستعد جرم و در معرض بدحجابی و بیحجابی هستند. نمایاندن موی سر در ملاعام و در تیررس چشمان همگان قرار دادن گیسوانی که باید پوشیده بمانند، جرم تلقی شده و متعاقب آن، مجرم باید مجازات شود. از آن که تار مویی بیرونزده از روسری و ریخته بر پیشانی دارد تا آن که عطای حجاب را به لقایش بخشیده و به کلی نقاب از رخ برداشته است، همگی مجرمانی هستند که این روزها قرار است مجازاتشان را معلوم کنند. و نه فقط آنها را که مجازات همه کسانی را که با اینها مماشات و مدارا کنند.
✅ با یک حساب سرانگشتی، این روزها تحت لایحه حجاب و عفاف، قرار است برای حدود هشتاد میلیون ایرانی فهرستی از مجازات را معلوم کنند. برای زنان به نام بیحجاب و بدحجاب و برای مردان به جرم مماشات، همکاری و ارتباط با بدحجاب و بیحجاب. در این لایحه، شاقول و معیار جرم را گیسوی زنان تعیین کردهاند. از این پس هر ایرانی، در این که با این معیار چه میکند، میتواند این سوی مجرمیت و یا آن سوی برائت قرار گیرد.
نظام سیاسی، سرنوشت خود و ملتاش را به تار موی زنان بسته است. به نحوی که اگر نسیمی بوزد و مویی افشان شود، ارکان نظام به لرزه میافتد. مجلسیان و دولتیان و نظامیان و قاضیان، یک جا جمع شدهاند تا تکلیفشان را با گیسوان زنانی معلوم کنند که روسری را برنمیتابند و گاهی از گوشهای بیرون میزند و هوای آزادی در سرشان میپیچد. آنچه امروز در جریان است، تعیین مجازات برای آنانی است که "تاب مستوری ندارند" و "ببندی در ز روزن سربرآرند"
✅ نظام، سرنوشت و آیندهی خود را به مویی گره زده است که کنترلاش ناممکن است. وقتی یک نظام سیاسی، بود و نبود خود را و هویت و هستیاش را با مویی تاخت میزند، در حقیقت، خواسته است که هر تار مویی را سنگری در مقابلش معنا کند و هر بیحجاب، جبههای در برابرش بگشاید. و بر این نکته نیندیشیده که کدام نظام با چه توان و قدرتی میتواند در برابر جبههای به وسعتی چنین وسیع مقاومت کند؟
اکنون، نظام در میدانگاهی فراهم آمده از توهم "ارادهگرایی تمامعیار"، خود را در جدال و ستیزی بی پایان گرفتار کرده است. پیکاری میان گیسوان زنان از یک سو و نظامیان و قاضیان از سوی دیگر در گرفته است و حاکمان، حساب این را نکردهاند که تعداد تارهای موی زنان بسی بیشتر از سپاهیان و لشگر نظامیان اوست. و همین ندانستن، او را به مصافی بیپایان کشانده است.
خیال تصرف در جهانی که در اختیار آدمی نیست، حاکمان را در چنبرهای از امرِ محال گرفتار کرده و آنان که خود را "مبسوطالید" میدانند، حوزهی عمل خود را نه در فضای ممکنات و امکانات که بر گسترهای از محالات گستردهاند و در پستوخانهی پنهان، خیال خام "لایحه" میپزند.
چه توصیهی حکیمانهای فرمود مولوی که:
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✍️ علی زمانیان - ۲۵ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش اول)
✔️ در خطاب به کسانی که هنوز در "عصر جامعهمحوری" زندگی میکنند.
در نوشتهی پیشین، به تغییر و تحول بزرگی اشاره شد که دورهی قبل و پس از رنسانس را از یکدیگر تفکیک کرد. به گونهای که عصری و دورهای از زندگی انسان به پایان رسید و عصر و دورهای جدید آغاز گردید.
آن تحول بنیادین و پارادایم شیفت و ظهور دورهی جدید، عبارت است:
✅ گذر از "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقا جامعه" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیری مضیق از بقا جامعه".
❓این تغییر و تبدل چیست و چه چیزی را توضیح میدهد؟
برای شرح جابجایی و انتقال از دورهای به دورهی دیگر در باب انسان، ابتدا باید مقدمهای هر چند کوتاه آورده شود.
"اصل بقا" یا "صیانت نفس"، اصل دیرپای تاریخی است که برای جملگی انسانها در دورههای مختلف تاریخی اهمیت کانونی داشته و دارد. اما آدمیان به فراست دریافته بودند که بقا و تداوم حیات انسان، در گرو بقا جمع و گروهی است که در آن زندگی میکنند. بنابر این باید به تداوم اجتماع نیز به اندازهی بقا خود اهمیت بدهند. اگر به روند زندگی انسانی در طول تاریخ نظری بیفکنیم، بتدریج ایدهها و اندیشههایی با نامهای مختلف برای حفظ سرزمین، فرهنگ و حفظ اجتماع شکل گرفته است. در حقیقت قرار بود بقا جامعه، در خدمت بقا فرد فرد کسانی باشد که در یک کلونی با یکدیگر میزیستهاند. اکنون نیز چنین است.
از سوی دیگر، آدمیان دریافتند که لازمهی زندگیِ جمعی (مانند خانواده، طایفه، قبیله و روستا و شهر)، لاجرم دست برداشتن از بخشی از آزادیهای فردی است. زیرا گروهی زندگی کردن، همواره مستعد تزاحم میان حقوق فردفرد اعضا گروه مانند حق آزادی، حق انتخاب و اختیار با بقا اجتماع و گروه است. آدمی وقتی در گروه زندگی میکند، نمیتواند به آن چه میخواهد برسد، بنابراین، آزادیهایش محدودتر و از بخشی از حقوق فردیاش محروم میگردد. این همان نظریهی "ماکیاول" است که در باب ضرورت شکلگیری دولت آورده است. در نظر ماکیاول، انسان، گرگ انسان است. اما همین انسانی که گرگی در درون خود دارد، نمیتواند به تنهایی زندگی کند. از این رو برای آن که بتواند با سایر انسانها در یک جامعه زندگی کند، لازم است از بخشهایی از آزادی و قدرت خود دست بردارد و آن را در سامانهی جدیدی به نام حکومت مستقر نماید. و به آن چه به تعبیر "ماکس وبر" (جامعه شناس آلمانی)، از آن به "اقتدار رسمی" نام میبرد، تن دردهد.
تشکیل اجتماعاتی مانند طایفه، قبیله و "امت"، و سپس برساختن مفهوم جامعه، ضرورتی برای بقا آدمی بود که بدون آن، زندگی آدمی ناممکن و یا دست کم بسیار دشوار و سخت میشد.
✅ اما بتدریج جامعه، هویتی مستقل یافت و به جای آن که خادم ساکنان شود و بقا اهالی را تضمین نماید، مخدوم انسان شد و تدوام هستیاش از بودن آدمیان مهمتر گردید. بعد از آن بود که بقا جامعه، در مرکز و محور توجه قرار گرفت. به نحوی که معیار سنجش درستی و نادرستی هر رفتاری با بقا و مصلحت جامعه سنجیده میشد. کار درست آن بود که در نهایت به قدرت و بقا جامعه کمک کند و کار نادرست آن بود که بقا و مصلحت جامعه را به خطر افکند. و چه بسیار آدمیان در طول تاریخ برای هویت ذهنی و برساختهی خویش و برای مصلحت جامعه، جانشان را از دست دادند. مردند تا جامعه بماند و بقا آن تضمین گردد.
در گفتمان جامعهمحورِ پیشارنسانس، وحدت، یکپارچگی، انسجام و بقا قبیله، گروه و امت را از طریق همسانی، همرنگی و یکسانی افراد جستجو میکردند. از این رو نسبت به هر گونه "امر متفاوت" چه در حوزهی باورها و اعتقادات، و چه رفتارها و کنشها و یا حتی هر گونه تفاوت در ظاهر و پوشش و سبک زندگی آدمیان واکنش خشمآلود نشان میدادند. در این گفتمان، تفاوت در باور و رفتار، وحدت شکن بود و بقا اجتماع را به خطر میانداخت، پس باید به شدیدترین وجه با آن مقابله کرد.
در دورهی "جامعهمحور" همبستگی بر مبنای شباهت آدمیان به یکدیگر تعریف و هر گونه تفاوت سرکوب میشد. اما رنسانس از راه رسید و ما با خیزش جریانهای انسانمحور روبرو میشویم.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
(بخش اول)
✔️ در خطاب به کسانی که هنوز در "عصر جامعهمحوری" زندگی میکنند.
در نوشتهی پیشین، به تغییر و تحول بزرگی اشاره شد که دورهی قبل و پس از رنسانس را از یکدیگر تفکیک کرد. به گونهای که عصری و دورهای از زندگی انسان به پایان رسید و عصر و دورهای جدید آغاز گردید.
آن تحول بنیادین و پارادایم شیفت و ظهور دورهی جدید، عبارت است:
✅ گذر از "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقا جامعه" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیری مضیق از بقا جامعه".
❓این تغییر و تبدل چیست و چه چیزی را توضیح میدهد؟
برای شرح جابجایی و انتقال از دورهای به دورهی دیگر در باب انسان، ابتدا باید مقدمهای هر چند کوتاه آورده شود.
"اصل بقا" یا "صیانت نفس"، اصل دیرپای تاریخی است که برای جملگی انسانها در دورههای مختلف تاریخی اهمیت کانونی داشته و دارد. اما آدمیان به فراست دریافته بودند که بقا و تداوم حیات انسان، در گرو بقا جمع و گروهی است که در آن زندگی میکنند. بنابر این باید به تداوم اجتماع نیز به اندازهی بقا خود اهمیت بدهند. اگر به روند زندگی انسانی در طول تاریخ نظری بیفکنیم، بتدریج ایدهها و اندیشههایی با نامهای مختلف برای حفظ سرزمین، فرهنگ و حفظ اجتماع شکل گرفته است. در حقیقت قرار بود بقا جامعه، در خدمت بقا فرد فرد کسانی باشد که در یک کلونی با یکدیگر میزیستهاند. اکنون نیز چنین است.
از سوی دیگر، آدمیان دریافتند که لازمهی زندگیِ جمعی (مانند خانواده، طایفه، قبیله و روستا و شهر)، لاجرم دست برداشتن از بخشی از آزادیهای فردی است. زیرا گروهی زندگی کردن، همواره مستعد تزاحم میان حقوق فردفرد اعضا گروه مانند حق آزادی، حق انتخاب و اختیار با بقا اجتماع و گروه است. آدمی وقتی در گروه زندگی میکند، نمیتواند به آن چه میخواهد برسد، بنابراین، آزادیهایش محدودتر و از بخشی از حقوق فردیاش محروم میگردد. این همان نظریهی "ماکیاول" است که در باب ضرورت شکلگیری دولت آورده است. در نظر ماکیاول، انسان، گرگ انسان است. اما همین انسانی که گرگی در درون خود دارد، نمیتواند به تنهایی زندگی کند. از این رو برای آن که بتواند با سایر انسانها در یک جامعه زندگی کند، لازم است از بخشهایی از آزادی و قدرت خود دست بردارد و آن را در سامانهی جدیدی به نام حکومت مستقر نماید. و به آن چه به تعبیر "ماکس وبر" (جامعه شناس آلمانی)، از آن به "اقتدار رسمی" نام میبرد، تن دردهد.
تشکیل اجتماعاتی مانند طایفه، قبیله و "امت"، و سپس برساختن مفهوم جامعه، ضرورتی برای بقا آدمی بود که بدون آن، زندگی آدمی ناممکن و یا دست کم بسیار دشوار و سخت میشد.
✅ اما بتدریج جامعه، هویتی مستقل یافت و به جای آن که خادم ساکنان شود و بقا اهالی را تضمین نماید، مخدوم انسان شد و تدوام هستیاش از بودن آدمیان مهمتر گردید. بعد از آن بود که بقا جامعه، در مرکز و محور توجه قرار گرفت. به نحوی که معیار سنجش درستی و نادرستی هر رفتاری با بقا و مصلحت جامعه سنجیده میشد. کار درست آن بود که در نهایت به قدرت و بقا جامعه کمک کند و کار نادرست آن بود که بقا و مصلحت جامعه را به خطر افکند. و چه بسیار آدمیان در طول تاریخ برای هویت ذهنی و برساختهی خویش و برای مصلحت جامعه، جانشان را از دست دادند. مردند تا جامعه بماند و بقا آن تضمین گردد.
در گفتمان جامعهمحورِ پیشارنسانس، وحدت، یکپارچگی، انسجام و بقا قبیله، گروه و امت را از طریق همسانی، همرنگی و یکسانی افراد جستجو میکردند. از این رو نسبت به هر گونه "امر متفاوت" چه در حوزهی باورها و اعتقادات، و چه رفتارها و کنشها و یا حتی هر گونه تفاوت در ظاهر و پوشش و سبک زندگی آدمیان واکنش خشمآلود نشان میدادند. در این گفتمان، تفاوت در باور و رفتار، وحدت شکن بود و بقا اجتماع را به خطر میانداخت، پس باید به شدیدترین وجه با آن مقابله کرد.
در دورهی "جامعهمحور" همبستگی بر مبنای شباهت آدمیان به یکدیگر تعریف و هر گونه تفاوت سرکوب میشد. اما رنسانس از راه رسید و ما با خیزش جریانهای انسانمحور روبرو میشویم.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش دوم)
دورهی "جامعهمرکزی" تا عهد رنسانس و کمی پس از آن ادامه یافت. اما پس از رنسانس و با خیزش جریان انسانگرا، آرام آرام در ایدهی "جامعهمرکزی" تزلزل ایجاد شد. از این جا به بعد است که مفهوم "انسان" مورد توجه قرار میگیرد. به عنوان مثال، فیلسوفی مانند کانت (فیلسوف قرن هیجدهم آلمان)، بر اهمیت هر انسان به تنهایی به عنوان یک هدف برای خود و به طور مستقل از هدفها و خواستههای دیگران پرداخت. و براین باور بود که انسان به مثابهی هدف غایی و نه به عنوان وسیلهای برای تحقق هدفها و مقاصد دیگران، باید محترم شمرده شود. در حقیقت آن چه کانت بر آن تاکید و توجه داشت، به چرخشی نو و جابجایی سوژهی با اهمیت در تاریخ منجر گردید و آن چرخش، از اجتماعِ مهم به انسانِ مهم بود. در حقیقت رنسانس، سلسله مراتب اولویت و ارجحیت تاریخی را واژگون کرد. به نحوی که از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" منتقل شد و "حق انسان" نسبت به "بقا جامعه" اهمیت بالاتری یافت.
✅ پس از این چرخش تاریخی از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" است که ما با مفهوم جدیدی با عنوان "تکثرگرایی" روبرو میشویم. تکثرگرایی، مفهومی است که به تنوع و تفاوتهای مختلف در جوامع، فرهنگها، اعتقادات و نظریات اشاره دارد و به عنوان یک اصل اجتماعی یا فلسفی، بر تفاوتها و تنوعها تاکید میکند. در تکثرگرایی با پذیرش تفاوت در باورها، سبک زندگی و شیوهی زیستن و تعریف از خوشبختی و سعادت روبرو میشویم. پس از آن، کلانروایتهای تاریخی و دینی شکسته شده و خردهروایتهای فردی به رسمیت شناخته میشود. در گفتمان "انسانمحوری" است که انسانها هر یک، حق و اختیار دارند بر اساس برداشت شخصیشان از خوشبختی و سعادت زندگی کنند. این که چه پوششی و در چه سطحی داشته باشند، زندگیشان را بر اساس باورهای دینی و غیردینی خود سامان دهند و نمونههایی از این دست، حق آدمی تلقی گردید.
هر چه به تاریخ امروزین نزدیکتر میشویم؛ به فهرست حقوق مبنایی و پایهای انسان افزوده شده و از دستاندازیهای جامعه به ساحت فردی و دایرهی حقوق خصوصی افراد کاسته شده میشود. این فرایند نه الزاما به علت اخلاقیتر شدن انسان امروز نسبت به انسان دیروز است، بلکه معطوف به تغییراتی است که در ساختار و سامان اجتماعی رخ داد. با این توضیح که بتدریج عناصر حفظ و بقا جامعه و اجتماعات به نحوی سامان یافت که بتواند پذیرای تکثر و تنوع انواع سبکهای زندگی افراد باشد بدون آنکه حفظ و بقا جامعه به خطر بیفتد. به سخن دیگر تکثر، مخل بقا و مصلحت جامعه نگردد. یعنی اگر در جوامع سنتی، همرنگی دینی و یا همگونگی زیست اجتماعی به مثابه ی شرط لازم برای بقا جامعه تلقی میشد، امروزه بقا جامعه به دین، سبک زندگی، باورهای افراد، شکلهای متفاوت پوشش و زیست فردی وابسته نیست.
در جهان سنتیِ جمعگرایانه، گفتمانی غالب بود که در آن، هرگونه تفاوت، به منزلهی برهمزنندهی نظم و یا مخل هویت و انسجام اجتماعی معنا میشد. از این رو "امر متفاوت" سرکوب شده و مجال ظهور هرگونه متفاوت زیستن از آدمیان سلب میگردید. اما در گفتمان امروزی، تکثر و تفاوت، به رسمیت شناخته شده و نظم، انسجام و بقا جامعه به گونهای پیکربندی شده است که دگراندیشی و دگرزیستی و تکثر در زیستن فردی، لطمهای به بقا جامعه نمیزند. در چنین زمینهی اجتماعی است که فردگرایی امکان و فرصت رشد دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
(بخش دوم)
دورهی "جامعهمرکزی" تا عهد رنسانس و کمی پس از آن ادامه یافت. اما پس از رنسانس و با خیزش جریان انسانگرا، آرام آرام در ایدهی "جامعهمرکزی" تزلزل ایجاد شد. از این جا به بعد است که مفهوم "انسان" مورد توجه قرار میگیرد. به عنوان مثال، فیلسوفی مانند کانت (فیلسوف قرن هیجدهم آلمان)، بر اهمیت هر انسان به تنهایی به عنوان یک هدف برای خود و به طور مستقل از هدفها و خواستههای دیگران پرداخت. و براین باور بود که انسان به مثابهی هدف غایی و نه به عنوان وسیلهای برای تحقق هدفها و مقاصد دیگران، باید محترم شمرده شود. در حقیقت آن چه کانت بر آن تاکید و توجه داشت، به چرخشی نو و جابجایی سوژهی با اهمیت در تاریخ منجر گردید و آن چرخش، از اجتماعِ مهم به انسانِ مهم بود. در حقیقت رنسانس، سلسله مراتب اولویت و ارجحیت تاریخی را واژگون کرد. به نحوی که از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" منتقل شد و "حق انسان" نسبت به "بقا جامعه" اهمیت بالاتری یافت.
✅ پس از این چرخش تاریخی از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" است که ما با مفهوم جدیدی با عنوان "تکثرگرایی" روبرو میشویم. تکثرگرایی، مفهومی است که به تنوع و تفاوتهای مختلف در جوامع، فرهنگها، اعتقادات و نظریات اشاره دارد و به عنوان یک اصل اجتماعی یا فلسفی، بر تفاوتها و تنوعها تاکید میکند. در تکثرگرایی با پذیرش تفاوت در باورها، سبک زندگی و شیوهی زیستن و تعریف از خوشبختی و سعادت روبرو میشویم. پس از آن، کلانروایتهای تاریخی و دینی شکسته شده و خردهروایتهای فردی به رسمیت شناخته میشود. در گفتمان "انسانمحوری" است که انسانها هر یک، حق و اختیار دارند بر اساس برداشت شخصیشان از خوشبختی و سعادت زندگی کنند. این که چه پوششی و در چه سطحی داشته باشند، زندگیشان را بر اساس باورهای دینی و غیردینی خود سامان دهند و نمونههایی از این دست، حق آدمی تلقی گردید.
هر چه به تاریخ امروزین نزدیکتر میشویم؛ به فهرست حقوق مبنایی و پایهای انسان افزوده شده و از دستاندازیهای جامعه به ساحت فردی و دایرهی حقوق خصوصی افراد کاسته شده میشود. این فرایند نه الزاما به علت اخلاقیتر شدن انسان امروز نسبت به انسان دیروز است، بلکه معطوف به تغییراتی است که در ساختار و سامان اجتماعی رخ داد. با این توضیح که بتدریج عناصر حفظ و بقا جامعه و اجتماعات به نحوی سامان یافت که بتواند پذیرای تکثر و تنوع انواع سبکهای زندگی افراد باشد بدون آنکه حفظ و بقا جامعه به خطر بیفتد. به سخن دیگر تکثر، مخل بقا و مصلحت جامعه نگردد. یعنی اگر در جوامع سنتی، همرنگی دینی و یا همگونگی زیست اجتماعی به مثابه ی شرط لازم برای بقا جامعه تلقی میشد، امروزه بقا جامعه به دین، سبک زندگی، باورهای افراد، شکلهای متفاوت پوشش و زیست فردی وابسته نیست.
در جهان سنتیِ جمعگرایانه، گفتمانی غالب بود که در آن، هرگونه تفاوت، به منزلهی برهمزنندهی نظم و یا مخل هویت و انسجام اجتماعی معنا میشد. از این رو "امر متفاوت" سرکوب شده و مجال ظهور هرگونه متفاوت زیستن از آدمیان سلب میگردید. اما در گفتمان امروزی، تکثر و تفاوت، به رسمیت شناخته شده و نظم، انسجام و بقا جامعه به گونهای پیکربندی شده است که دگراندیشی و دگرزیستی و تکثر در زیستن فردی، لطمهای به بقا جامعه نمیزند. در چنین زمینهی اجتماعی است که فردگرایی امکان و فرصت رشد دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
.
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش سوم و پایانی)
✅ در فضای تکثرگرایی مدرن، متفاوت زیستن و دگراندیشی نه تنها امر نابهنجار شناخته نمیشود بلکه آن را نوعی فضیلت فردی قلمداد میکنند. بی جهت نیست که امروزه "تئوری اصالت"، "فردیت" و "تحقق خویش" مورد اقبال عموم قرار گرفته است. "دگراندیشی" و "دگرزیستی" مجاز شناخته شده و هر گونه "دگربودگی"، خطری برای بقا جامعه و هویت و حیات اجتماعی تلقی نمی.گردد. هویت یکپارچهی سنتی که مبنای حراست از جامعه تلقی میشد، امروزه (به تعبیر داریوش شایگان)، به "هویت چهل تکه" تبدیل شده است. این مفهوم (که به عنوان یک رویکرد تازهای در تفسیر و درک هویت انسانی و جوامع به کار گرفته میشود)، برای تاکید بر پیچیدگی و تنوع هویت انسانها و جوامع است و نشان میدهد که هویت افراد یا جوامع از تکساحتی و یکبعدی خارج شده و شامل ترکیبی از عوامل مختلف و متنوع را شکل دادهاند.
ترغیب آدمیان به "برای خود زیستن"، "خود را محقق کردن" و "متفاوت زیستن" نشان میدهد که امروزه، "امر متفاوت"، آسیبی به تداوم و بقا جامعه وارد نمیکند. دقیقا در میانهی چنین زمانه ای است که فهرست حقوق مبنایی و بنیادین آدمیان (یا همان حقوق غیرقابل مذاکره)، هر چه بیشتر گسترده میشود. آن چه در جهان مدرن رخ داده است این است که به چنان سامانی از جامعه برسند که تفاوت و تنوع در افراد، لطمهای به جامعه وارد نکند. این ساختاربندی جدید، میدان پهناوری برای تنوع و تکثر باورها، اهداف، اعمال و چگونه زیستن آدمیان ایجاد نموده است.
برای خلق چنین سامانه و جامعهای که تکثر مزاحم بقا جامعه نباشد، گذار از "تفسیر موسع از بقا جامعه" و "تفسیر مضیق از حقوق انسان" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیر مضیق از بقا جامعه" ضرورت تام و تمام داشت.
✅ برخلاف جوامع جمعگرای سنتی که تفسیری بسیار مضیق از حقوق انسان و تفسیری کلان و گسترده از بقا جامعه داشتند، امروزه عموما در جوامع مدرن، با حقوق انسان، گشاده دستانه مواجه میشوند و تفسیر مضیق از بقا اجتماع دارند. در اینجا "تفسیر مضیق" به معنای تفسیر تنگ و محدودیتدار از حقوق انسان و "تفسیری موسع" به معنای تفسیر گسترده و کلان از مفهوم بقاء جامعه است.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش سوم و پایانی)
✅ در فضای تکثرگرایی مدرن، متفاوت زیستن و دگراندیشی نه تنها امر نابهنجار شناخته نمیشود بلکه آن را نوعی فضیلت فردی قلمداد میکنند. بی جهت نیست که امروزه "تئوری اصالت"، "فردیت" و "تحقق خویش" مورد اقبال عموم قرار گرفته است. "دگراندیشی" و "دگرزیستی" مجاز شناخته شده و هر گونه "دگربودگی"، خطری برای بقا جامعه و هویت و حیات اجتماعی تلقی نمی.گردد. هویت یکپارچهی سنتی که مبنای حراست از جامعه تلقی میشد، امروزه (به تعبیر داریوش شایگان)، به "هویت چهل تکه" تبدیل شده است. این مفهوم (که به عنوان یک رویکرد تازهای در تفسیر و درک هویت انسانی و جوامع به کار گرفته میشود)، برای تاکید بر پیچیدگی و تنوع هویت انسانها و جوامع است و نشان میدهد که هویت افراد یا جوامع از تکساحتی و یکبعدی خارج شده و شامل ترکیبی از عوامل مختلف و متنوع را شکل دادهاند.
ترغیب آدمیان به "برای خود زیستن"، "خود را محقق کردن" و "متفاوت زیستن" نشان میدهد که امروزه، "امر متفاوت"، آسیبی به تداوم و بقا جامعه وارد نمیکند. دقیقا در میانهی چنین زمانه ای است که فهرست حقوق مبنایی و بنیادین آدمیان (یا همان حقوق غیرقابل مذاکره)، هر چه بیشتر گسترده میشود. آن چه در جهان مدرن رخ داده است این است که به چنان سامانی از جامعه برسند که تفاوت و تنوع در افراد، لطمهای به جامعه وارد نکند. این ساختاربندی جدید، میدان پهناوری برای تنوع و تکثر باورها، اهداف، اعمال و چگونه زیستن آدمیان ایجاد نموده است.
برای خلق چنین سامانه و جامعهای که تکثر مزاحم بقا جامعه نباشد، گذار از "تفسیر موسع از بقا جامعه" و "تفسیر مضیق از حقوق انسان" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیر مضیق از بقا جامعه" ضرورت تام و تمام داشت.
✅ برخلاف جوامع جمعگرای سنتی که تفسیری بسیار مضیق از حقوق انسان و تفسیری کلان و گسترده از بقا جامعه داشتند، امروزه عموما در جوامع مدرن، با حقوق انسان، گشاده دستانه مواجه میشوند و تفسیر مضیق از بقا اجتماع دارند. در اینجا "تفسیر مضیق" به معنای تفسیر تنگ و محدودیتدار از حقوق انسان و "تفسیری موسع" به معنای تفسیر گسترده و کلان از مفهوم بقاء جامعه است.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "بحران مجازات" (بخش اول)
"بحران مجازات" چیست و چرا به وجود میآید؟
شکی نیست که هرگونه نظام حکمرانی برای حراست از نظم، انضباط، انسجام و تداوم حیات جامعه و حفظ قدرت، ناچار از بهکارگیری حدی از مجازات و تنبیه است. اصلا نظام حقوقی و کیفری، بدون تعیین تنبیه و مجازات و جریمه ممکن نیست. اما این که چه مجازاتی در کدام گستره و شدت و با چه شاخصهایی موجه است، مسئلهای پیچیده است.
به راستی حد و مرز مقبول و مشروع تنبیه و مجازات را کجا میتوان ترسیم کرد؟
✅ هدف مجازات چیست؟
عموم حکومتها، یکی از اهداف چهارگانهی زیر را در کانون توجه و محور اصلی رفتار مجازاتگرایانهی خود قرار میدهند. از این رو حکومتها را میتوان بر اساس هدف، شیوه، شدت و گسترهی مجازاتهایی که در نظام حقوقی خود مقرر میدارند، صورتبندی کرد. نکتهی قابل توجه در این سنخشناسی، این است که کدام یک از مفاهیم چهارگانهی زیر را در مرکز و محوز مجازات خود قرار میدهند. مثلا در یک حکومت دینی، هدف اصلی مجازات را اطاعت و اجرای فرامین الهی است. ناگفته نماند که هر نوع حکومتی اهداف متعددی از نظام تنبیه و مجازات دارد اما باید توجه کرد که کدام یک از این اهداف در مرکز توجه و مبنای اصلی تصمیم و عمل قرار میگیرد.
🔽 چهار هدف مجازات عبارت است از:
1. پیشگیری
2. اجرای فرمان الهی
3. اجرای عدالت
4. گرفتن انتقام
تنبیه و مجازات با هدف پیشگیری، همان است که از آن با عنوان "نقش بازدارندگی" مجازات یاد میکنند. به سخن دیگر، تنبیه و مجازات وجود دارد تا اولا شخص خطاکار را از تکرار رفتار نامطلوب، پشیمان کند و ثانیا، دیگران را از ارتکاب به جرم بترسانند. بنابراین، مجازات و تنبیه میخواهد نقش بازدارندهای را ایفا کند که در نهایت به کاهش معنادار جرم کمک نماید.
اما آیا همواره چنین است که تنبیه و مجازات دارای نقش بازدارنده است؟ در چه موقعیت هایی، مجازات و تنبیه، ناکارکرد و یا کژکارکرد میشود؟
🔽 بازدارندگی مجازات به دو عامل وابسته است:
الف) قدرت پشیمان ساختن خاطیان
ب) قدرت ترساندن غیر خاطیان
اگر نظام قضایی و سیستم مجازات، نه قدرت پشیمان کردن خاطیان را داشته باشد و نه قدرت این که غیر خاطیان را از ارتکاب فعل مورد نظر بترساند، پدیده ای سر بر میآورد با عنوان: "بحران مجازات".
بحران مجازات در درجهی اول، ناظر است ناکارآمدی و یا کم اثر شدن قدرت مجازات در کاهش جرم. و در درجه دوم و در موقعیت حاد آن، مجازات نه تنها کارکرد خود را از دست میدهد بلکه "کژکارکرد" میشود. این سخن بدان معناست که مجازات و تنبیه، شخص خاطی (از نظر حکومت را) به "قهرمان" (از نظر مردم)، تبدیل میکند. به عنوان مثال، دستگیری و زندانی شدن بانویی که از نظر حکومت، با کشف حجاب، قانون شکنی نموده و رفتار نامطلوب داشته است، سبب میشود نزد تعداد قابل توجهی افراد جامعه، به یک قهرمان تبدیل گردد. جرمانگاری نابجا و مجازات نامشروع سبب میگردد قبح مجازات و تخلف از دست برود. تا جایی که قانونشکن( از نظر حکومت)، پس از تحمل مجازات، گردن فرازتر و شهروند بهتری (از نظر جامعه)، شناخته میگردد.
✅ "ّبحران مجازات" در زیرمجموعهی بحران بزرگتری قرار دارد که عالمان سیاست از آن با عنوان "بحران اقتدار" یاد میکنند.
اقتدار در چیست؟. «در اقتدار، توجیه و استدلالی نهفته است که آن را از شکل قدرت عریان (زور) خارج میسازد و برای موضوع قدرت پذیرفتنی میکند». (حسین بشیریه) یک حکومتِ با اقتدار، حکومتی است که شهرونداناش، استدلال حکومت را برای توجیه فرامین، دستورات و نظام جزایی، مشروع و پذیرفتنی بیابند و خودخواسته از آن اطاعت کنند. بحران اقتدار به نحو کلی، وقتی است که فرمان حکومت، مشروعیتاش را از دست میدهد و در میان جامعه نافذ نیست، ناشنیدهاش میگیرند، از آن تخطی میکنند، و از این بابت، دچار تعارض اخلاقی و یا سرزنشهای اجتماعی نمیشوند.
در زمانه ی بحرانِ اقتدار، نه تنها فرمان حکومت نادیده گرفته میشود، بلکه به مجازاتی که برای تمرد و نافرمانی تصویب میشود نیز اعتنایی نمیورزند. اعتبار فرمان که از دست برود، به ناچار زور عریان به میدان میآید. اما زور عریان نیز پس از چندی کارکردش را از دست میدهد.
حکمرانانی که میخواهند کسری مشروعیت فرمان حاکم و یا مشروعیت قانون را با تشدید تنبیه و مجازات تامین کنند، خود را در وضعیت حاد و پیچیدهی چرخهی فزایندهی خشونت گرفتار میکنند. تنبیه و مجازاتِ بیشتر، مشروعیت را بیشتر دچار فرسایش میکند و فرمان و قانون را با چالش بیشتر در فراز و فرود قرار میدهد. تمرد اجتماعی از قانون، حکومت را به رفتار تندتر سوق میدهد و رفتار تند، مشروعیت را نابود میکند. و این دایره و چرخه همچنان سریعتر حرکت میکند.
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
"بحران مجازات" چیست و چرا به وجود میآید؟
شکی نیست که هرگونه نظام حکمرانی برای حراست از نظم، انضباط، انسجام و تداوم حیات جامعه و حفظ قدرت، ناچار از بهکارگیری حدی از مجازات و تنبیه است. اصلا نظام حقوقی و کیفری، بدون تعیین تنبیه و مجازات و جریمه ممکن نیست. اما این که چه مجازاتی در کدام گستره و شدت و با چه شاخصهایی موجه است، مسئلهای پیچیده است.
به راستی حد و مرز مقبول و مشروع تنبیه و مجازات را کجا میتوان ترسیم کرد؟
✅ هدف مجازات چیست؟
عموم حکومتها، یکی از اهداف چهارگانهی زیر را در کانون توجه و محور اصلی رفتار مجازاتگرایانهی خود قرار میدهند. از این رو حکومتها را میتوان بر اساس هدف، شیوه، شدت و گسترهی مجازاتهایی که در نظام حقوقی خود مقرر میدارند، صورتبندی کرد. نکتهی قابل توجه در این سنخشناسی، این است که کدام یک از مفاهیم چهارگانهی زیر را در مرکز و محوز مجازات خود قرار میدهند. مثلا در یک حکومت دینی، هدف اصلی مجازات را اطاعت و اجرای فرامین الهی است. ناگفته نماند که هر نوع حکومتی اهداف متعددی از نظام تنبیه و مجازات دارد اما باید توجه کرد که کدام یک از این اهداف در مرکز توجه و مبنای اصلی تصمیم و عمل قرار میگیرد.
🔽 چهار هدف مجازات عبارت است از:
1. پیشگیری
2. اجرای فرمان الهی
3. اجرای عدالت
4. گرفتن انتقام
تنبیه و مجازات با هدف پیشگیری، همان است که از آن با عنوان "نقش بازدارندگی" مجازات یاد میکنند. به سخن دیگر، تنبیه و مجازات وجود دارد تا اولا شخص خطاکار را از تکرار رفتار نامطلوب، پشیمان کند و ثانیا، دیگران را از ارتکاب به جرم بترسانند. بنابراین، مجازات و تنبیه میخواهد نقش بازدارندهای را ایفا کند که در نهایت به کاهش معنادار جرم کمک نماید.
اما آیا همواره چنین است که تنبیه و مجازات دارای نقش بازدارنده است؟ در چه موقعیت هایی، مجازات و تنبیه، ناکارکرد و یا کژکارکرد میشود؟
🔽 بازدارندگی مجازات به دو عامل وابسته است:
الف) قدرت پشیمان ساختن خاطیان
ب) قدرت ترساندن غیر خاطیان
اگر نظام قضایی و سیستم مجازات، نه قدرت پشیمان کردن خاطیان را داشته باشد و نه قدرت این که غیر خاطیان را از ارتکاب فعل مورد نظر بترساند، پدیده ای سر بر میآورد با عنوان: "بحران مجازات".
بحران مجازات در درجهی اول، ناظر است ناکارآمدی و یا کم اثر شدن قدرت مجازات در کاهش جرم. و در درجه دوم و در موقعیت حاد آن، مجازات نه تنها کارکرد خود را از دست میدهد بلکه "کژکارکرد" میشود. این سخن بدان معناست که مجازات و تنبیه، شخص خاطی (از نظر حکومت را) به "قهرمان" (از نظر مردم)، تبدیل میکند. به عنوان مثال، دستگیری و زندانی شدن بانویی که از نظر حکومت، با کشف حجاب، قانون شکنی نموده و رفتار نامطلوب داشته است، سبب میشود نزد تعداد قابل توجهی افراد جامعه، به یک قهرمان تبدیل گردد. جرمانگاری نابجا و مجازات نامشروع سبب میگردد قبح مجازات و تخلف از دست برود. تا جایی که قانونشکن( از نظر حکومت)، پس از تحمل مجازات، گردن فرازتر و شهروند بهتری (از نظر جامعه)، شناخته میگردد.
✅ "ّبحران مجازات" در زیرمجموعهی بحران بزرگتری قرار دارد که عالمان سیاست از آن با عنوان "بحران اقتدار" یاد میکنند.
اقتدار در چیست؟. «در اقتدار، توجیه و استدلالی نهفته است که آن را از شکل قدرت عریان (زور) خارج میسازد و برای موضوع قدرت پذیرفتنی میکند». (حسین بشیریه) یک حکومتِ با اقتدار، حکومتی است که شهرونداناش، استدلال حکومت را برای توجیه فرامین، دستورات و نظام جزایی، مشروع و پذیرفتنی بیابند و خودخواسته از آن اطاعت کنند. بحران اقتدار به نحو کلی، وقتی است که فرمان حکومت، مشروعیتاش را از دست میدهد و در میان جامعه نافذ نیست، ناشنیدهاش میگیرند، از آن تخطی میکنند، و از این بابت، دچار تعارض اخلاقی و یا سرزنشهای اجتماعی نمیشوند.
در زمانه ی بحرانِ اقتدار، نه تنها فرمان حکومت نادیده گرفته میشود، بلکه به مجازاتی که برای تمرد و نافرمانی تصویب میشود نیز اعتنایی نمیورزند. اعتبار فرمان که از دست برود، به ناچار زور عریان به میدان میآید. اما زور عریان نیز پس از چندی کارکردش را از دست میدهد.
حکمرانانی که میخواهند کسری مشروعیت فرمان حاکم و یا مشروعیت قانون را با تشدید تنبیه و مجازات تامین کنند، خود را در وضعیت حاد و پیچیدهی چرخهی فزایندهی خشونت گرفتار میکنند. تنبیه و مجازاتِ بیشتر، مشروعیت را بیشتر دچار فرسایش میکند و فرمان و قانون را با چالش بیشتر در فراز و فرود قرار میدهد. تمرد اجتماعی از قانون، حکومت را به رفتار تندتر سوق میدهد و رفتار تند، مشروعیت را نابود میکند. و این دایره و چرخه همچنان سریعتر حرکت میکند.
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "بحران مجازات" (بخش دوم و پایانی)
حکومتها در هنگام "بحران مجازات" چه میکنند؟
وقتی گروه پرشماری از آحاد یک جامعه، قانونی را نادیده میگیرند و از آن عبور میکنند، برچسب هنجارشکن و یا عنصر ضد اجتماعی زدن به آنها موجه نیست. به جای آن باید در باب چرایی سقوط مشروعیت قانون نزد این افراد تامل کرد. به سخن دیگر، پاسخ به چرایی چنین رفتارهایی را باید از جامعهشناسی پرسید و نه از روانشناسی و یا اخلاق. زیرا رفتار اجتماعی، علت اجتماعی دارد. بینش جامعهشناختی به ما یاد میدهد که کنش جمعی، در زمینهها و علل اجتماعی و نه فردی شکل میگیرد. به عنوان مثال اگر جمعیت کثیری از مردمان، قانون حجاب را موجه نمی.دانند و آن را برنمیتابند، واکنش قضایی و برخوردهای انفرادی با این اشخاص اشتباه و خطای محض است.
نظام حکمرانی، باید بیش و پیش از هر اقدامی در برابر آن چه قانونشکنی جمعی مینامد، برای این پرسش، پاسخی درخور و قانع کننده بیابد که چرا مثلا قانون حجاب نزد بسیاری از شهروندان موجه نیست. چرا سرپیچی از آن، چنین پرفزون شده است؟ چرا مجازات و تنبیه بانوانی که حجاب مورد نظر حکومت را رعایت نمیکنند، وجه کارکردیاش را از دست داده و بیش از آن که کنشی انتظامبخش و در خدمت نظم و صیانت از جامعه تفسیر شود، کنشی انتقام جویانه و غیرعادلانه فهمیده میشود؟
هر گونه تشدید مجازاتی که نزد افکار عمومی موجه نباشد، مجازات را به ضد خودش تبدیل کرده و مفهوم قانونیاش را به معنای سرکوب و خشونت تبدیل میکند.
🔻بحران مجازات دلایل متعددی دارد. از میان عوامل و دلایل مختلف، دو علت، تناسب بیشتری با این نوشته دارد که عبارت است از:
✔️ ۱. ورود نظام حکمرانی و تعیین "باید و نباید" در ساحت و گسترهای که از نظر مردم پذیرفتنی نباشد.
✔️ ۲. مجازات تعیین شده نزد عموم مردم، غیر عادلانه و غیر منصفانه ارزیابی شده و آن را متناسب با جرم ندانند.
✅ دو عامل پیش گفته بر آن است که بگوید: حضور فرمانروایانهی حکومت در جایی که نباید باشد، سبب محدود شدن آزادی، ارادهورزی و انتخاب سبک زندگی شهروندان میشود و بنابراین، حضوری غیر موجه است. همچنین، وقتی بیشترینِ افراد یک جامعه، مجازاتی را غیرعادلانه و نامنصفانه تلقی کنند، بتدریج این احساس، رشد میکند که آن چه وجود دارد "نظام عذابی" است نه "نظام قضایی". و فرق بزرگی است میان این دو مفهوم که نیازمند نوشتار دیگری است.
حکومتها معمولا هنگامی که با بحران مجازات مواجه میشوند، "رویکردِ حداکثری به مجازات و تنبیه" را در پیش میگیرند. رویکرد حداکثری به مجازات و تنبیه بر این پیشفرض استوار است که مجازات، تنها و تنها علت اطاعت از قانون است. بنابراین مجازات اگر شدت یابد، مشکل حل خواهد شد. این در حالی است که اثر و کارکرد بازدارندگی مجازات، به مجموعهای از علل وابسته است. یکی از آن علتها، مشروعیت مجازات نزد شهروندان است. شدت مجازات نمیتواند جایگزین مناسبی برای مشروعیتِ قانون تلقی شود.
از یک منظر، "رویکرد حداکثری به مجازات"، به علت کسری مشروعیت مجازاتی است که حکومت روا میدارد. یعنی چون مشروعیت کاهش مییابد، حکومت مجبور است بر شدت مجازات بیفزاید. درست مانند زمانی است که ارزش پول ملی کاهش مییابد، دولت ناچار است اسکناس بیشتری را تولید و چاپ کند. اسکناسهای بیپشتوانهای که بر وخامت اوضاع میافزاید. تشدید مجازات هم چیزی شبیه چاپ بیشتر پول برای تامین کسری مشروعیت است.
✔️ تشدید مجازات، تنبیه و جریمه، نه تنها نظام حکمرانی را به مقصود خود نمیرساند بلکه به بالا گرفتن نزاع منتهی میشود و در نهایت، میدانی از مشاجره، پیکار و اعتراضهایی را میگشاید که "هیچاش کناره نیست".
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
حکومتها در هنگام "بحران مجازات" چه میکنند؟
وقتی گروه پرشماری از آحاد یک جامعه، قانونی را نادیده میگیرند و از آن عبور میکنند، برچسب هنجارشکن و یا عنصر ضد اجتماعی زدن به آنها موجه نیست. به جای آن باید در باب چرایی سقوط مشروعیت قانون نزد این افراد تامل کرد. به سخن دیگر، پاسخ به چرایی چنین رفتارهایی را باید از جامعهشناسی پرسید و نه از روانشناسی و یا اخلاق. زیرا رفتار اجتماعی، علت اجتماعی دارد. بینش جامعهشناختی به ما یاد میدهد که کنش جمعی، در زمینهها و علل اجتماعی و نه فردی شکل میگیرد. به عنوان مثال اگر جمعیت کثیری از مردمان، قانون حجاب را موجه نمی.دانند و آن را برنمیتابند، واکنش قضایی و برخوردهای انفرادی با این اشخاص اشتباه و خطای محض است.
نظام حکمرانی، باید بیش و پیش از هر اقدامی در برابر آن چه قانونشکنی جمعی مینامد، برای این پرسش، پاسخی درخور و قانع کننده بیابد که چرا مثلا قانون حجاب نزد بسیاری از شهروندان موجه نیست. چرا سرپیچی از آن، چنین پرفزون شده است؟ چرا مجازات و تنبیه بانوانی که حجاب مورد نظر حکومت را رعایت نمیکنند، وجه کارکردیاش را از دست داده و بیش از آن که کنشی انتظامبخش و در خدمت نظم و صیانت از جامعه تفسیر شود، کنشی انتقام جویانه و غیرعادلانه فهمیده میشود؟
هر گونه تشدید مجازاتی که نزد افکار عمومی موجه نباشد، مجازات را به ضد خودش تبدیل کرده و مفهوم قانونیاش را به معنای سرکوب و خشونت تبدیل میکند.
🔻بحران مجازات دلایل متعددی دارد. از میان عوامل و دلایل مختلف، دو علت، تناسب بیشتری با این نوشته دارد که عبارت است از:
✔️ ۱. ورود نظام حکمرانی و تعیین "باید و نباید" در ساحت و گسترهای که از نظر مردم پذیرفتنی نباشد.
✔️ ۲. مجازات تعیین شده نزد عموم مردم، غیر عادلانه و غیر منصفانه ارزیابی شده و آن را متناسب با جرم ندانند.
✅ دو عامل پیش گفته بر آن است که بگوید: حضور فرمانروایانهی حکومت در جایی که نباید باشد، سبب محدود شدن آزادی، ارادهورزی و انتخاب سبک زندگی شهروندان میشود و بنابراین، حضوری غیر موجه است. همچنین، وقتی بیشترینِ افراد یک جامعه، مجازاتی را غیرعادلانه و نامنصفانه تلقی کنند، بتدریج این احساس، رشد میکند که آن چه وجود دارد "نظام عذابی" است نه "نظام قضایی". و فرق بزرگی است میان این دو مفهوم که نیازمند نوشتار دیگری است.
حکومتها معمولا هنگامی که با بحران مجازات مواجه میشوند، "رویکردِ حداکثری به مجازات و تنبیه" را در پیش میگیرند. رویکرد حداکثری به مجازات و تنبیه بر این پیشفرض استوار است که مجازات، تنها و تنها علت اطاعت از قانون است. بنابراین مجازات اگر شدت یابد، مشکل حل خواهد شد. این در حالی است که اثر و کارکرد بازدارندگی مجازات، به مجموعهای از علل وابسته است. یکی از آن علتها، مشروعیت مجازات نزد شهروندان است. شدت مجازات نمیتواند جایگزین مناسبی برای مشروعیتِ قانون تلقی شود.
از یک منظر، "رویکرد حداکثری به مجازات"، به علت کسری مشروعیت مجازاتی است که حکومت روا میدارد. یعنی چون مشروعیت کاهش مییابد، حکومت مجبور است بر شدت مجازات بیفزاید. درست مانند زمانی است که ارزش پول ملی کاهش مییابد، دولت ناچار است اسکناس بیشتری را تولید و چاپ کند. اسکناسهای بیپشتوانهای که بر وخامت اوضاع میافزاید. تشدید مجازات هم چیزی شبیه چاپ بیشتر پول برای تامین کسری مشروعیت است.
✔️ تشدید مجازات، تنبیه و جریمه، نه تنها نظام حکمرانی را به مقصود خود نمیرساند بلکه به بالا گرفتن نزاع منتهی میشود و در نهایت، میدانی از مشاجره، پیکار و اعتراضهایی را میگشاید که "هیچاش کناره نیست".
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 از "آسیه" بیاموزید
نقل است که آسیه همسر فرعون بود و یکی از چهار زن مقدس در جهان اسلام. در "ویکی فقه" بهنقل از تفسیر احسن الحدیث (ج۸ ص۱۵)، آمده است که:"
✅ ۱. "آسیه دختر مزاحم از بنی اسرائیل بود، فرعون او را به زنی گرفت، او از نسل انبیاء بود بر مؤمنان رحم میکرد و احسان مینمود." و آنچنان که در "خصال شیخ صدوق"، آمده است:
"برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند: "خدیجه" دختر خویلد و "فاطمه" دختر محمد (صلیاللهعلیهوآله) و "مریم" دختر عمران و "آسیه" دختر مزاحم، همسر فرعون"
از زندگی آسیه چندان نقل تاریخی نمانده است؛ اما از منظر متون دینی شکی نیست که آسیه همسر کسی بوده که نام او به بدی در قرآن آورده شده است. فرعونی که در برابر خدا کفر و تکبر ورزید، و نسبت به مردم ظلم و ستم روا داشت. آسیه میدانست که همسرش رانده شدهی درگاه خداوندی و مورد غضب الهی است. از کفر و تمرد او خبر داشت. کفر او را میدید اما هم چنان همسر او ماند و بی آنکه احساس کند رابطهاش با فرعون، بهخاطر کفر و جنگ با خدا حرام است، به زندگیاش با او ادامه داد. نقل قابل معتبر و قابل اطمینانی از اینکه بهخاطر کفر و تکبر فرعون از او جدا شده و با او ناسازگاری کردهباشد در دسترس نیست. او ماند، با فرعون زندگی کرد و خداوند بر او دستور و تکلیفی بار نکرد که از چنین فردِ کافرکیشی فاصله بگیرد.
✅ ۲. حاکمان مصدرنشین امروز ایران اما از جامعهی اسلامی میخواهند که زنان بیحجاب را از خود برانند، به آنها چیزی نفروشند، به اداره راهشان ندهند، و مردان مسلمان دوربین بهدست از آنان عکسبرداری کنند و به مقامات گزارش دهند. و هرکس چنین نکند مورد عقوبت قانونی قرار میگیرد.
حداکثر گناه زنان بیحجاب (از منظر فقهی)، این است که یکی از تکالیف دینیشان را بجا نیاوردهاند. اما آنها همچنان مسلمان و دیندارند. نه کفر میورزند و نه به جنگ با خدا برخواستهاند. نه فرعوناند و نه دیگران را مورد ظلم و ستم قرار دادهاند.
❓(گرچه این مقایسه چندان موجه نیست اما از باب روشن شدن موضوع)، چگونه است که آسیه با فرعون که آشکارا کفر و تکبر داشت، زندگی کرد و او را از خود نراند، اما چرا اربابان قدرت انتظار دارند و دستور میدهند که با مسلمانی که یکی از وظایف دینی را رعایت نمیکند، چنین رفتار کنند؟
دستور و اجبار حکومت به دیگران در قطع ارتباط با زنان بیحجاب و طرد آنها، پایه در کدام منبع دینی دارد؟
از آسیه، یکی از چهار زن قدیس بیاموزید که حساب و کتابِ کفر و طغیانِ فرعون را به خدا واگذار کرد و حتی بهخاطر حفظ ایمانش رفتاری را که امروزه از شهروندان، انتظار دارید، انجام نداد و همچنان یکی از چهار زن برتر اهل بهشت ماند.
✔️ محاسبه و سنجش کفر و ایمان دیگران را به خداوند بسپریم، که فقط او داور روز موعود است.
✍️ علی زمانیان - ۰۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقل است که آسیه همسر فرعون بود و یکی از چهار زن مقدس در جهان اسلام. در "ویکی فقه" بهنقل از تفسیر احسن الحدیث (ج۸ ص۱۵)، آمده است که:"
✅ ۱. "آسیه دختر مزاحم از بنی اسرائیل بود، فرعون او را به زنی گرفت، او از نسل انبیاء بود بر مؤمنان رحم میکرد و احسان مینمود." و آنچنان که در "خصال شیخ صدوق"، آمده است:
"برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند: "خدیجه" دختر خویلد و "فاطمه" دختر محمد (صلیاللهعلیهوآله) و "مریم" دختر عمران و "آسیه" دختر مزاحم، همسر فرعون"
از زندگی آسیه چندان نقل تاریخی نمانده است؛ اما از منظر متون دینی شکی نیست که آسیه همسر کسی بوده که نام او به بدی در قرآن آورده شده است. فرعونی که در برابر خدا کفر و تکبر ورزید، و نسبت به مردم ظلم و ستم روا داشت. آسیه میدانست که همسرش رانده شدهی درگاه خداوندی و مورد غضب الهی است. از کفر و تمرد او خبر داشت. کفر او را میدید اما هم چنان همسر او ماند و بی آنکه احساس کند رابطهاش با فرعون، بهخاطر کفر و جنگ با خدا حرام است، به زندگیاش با او ادامه داد. نقل قابل معتبر و قابل اطمینانی از اینکه بهخاطر کفر و تکبر فرعون از او جدا شده و با او ناسازگاری کردهباشد در دسترس نیست. او ماند، با فرعون زندگی کرد و خداوند بر او دستور و تکلیفی بار نکرد که از چنین فردِ کافرکیشی فاصله بگیرد.
✅ ۲. حاکمان مصدرنشین امروز ایران اما از جامعهی اسلامی میخواهند که زنان بیحجاب را از خود برانند، به آنها چیزی نفروشند، به اداره راهشان ندهند، و مردان مسلمان دوربین بهدست از آنان عکسبرداری کنند و به مقامات گزارش دهند. و هرکس چنین نکند مورد عقوبت قانونی قرار میگیرد.
حداکثر گناه زنان بیحجاب (از منظر فقهی)، این است که یکی از تکالیف دینیشان را بجا نیاوردهاند. اما آنها همچنان مسلمان و دیندارند. نه کفر میورزند و نه به جنگ با خدا برخواستهاند. نه فرعوناند و نه دیگران را مورد ظلم و ستم قرار دادهاند.
❓(گرچه این مقایسه چندان موجه نیست اما از باب روشن شدن موضوع)، چگونه است که آسیه با فرعون که آشکارا کفر و تکبر داشت، زندگی کرد و او را از خود نراند، اما چرا اربابان قدرت انتظار دارند و دستور میدهند که با مسلمانی که یکی از وظایف دینی را رعایت نمیکند، چنین رفتار کنند؟
دستور و اجبار حکومت به دیگران در قطع ارتباط با زنان بیحجاب و طرد آنها، پایه در کدام منبع دینی دارد؟
از آسیه، یکی از چهار زن قدیس بیاموزید که حساب و کتابِ کفر و طغیانِ فرعون را به خدا واگذار کرد و حتی بهخاطر حفظ ایمانش رفتاری را که امروزه از شهروندان، انتظار دارید، انجام نداد و همچنان یکی از چهار زن برتر اهل بهشت ماند.
✔️ محاسبه و سنجش کفر و ایمان دیگران را به خداوند بسپریم، که فقط او داور روز موعود است.
✍️ علی زمانیان - ۰۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 تبعید به حاشیه
در نقد موج جدید اخراج اساتید از دانشگاه
اخراج، نماد درماندگی در مدیریت کسانی است که متفاوت میاندیشند و مسیر منتقدانهای را پیش گرفتهاند. نشاندهندهی ضعف و عجزی است در برابر آنان که در اندیشیدن، "خودآیین"اند. اخراج، یعنی قدرت، همه را بهرنگ خود و بهاندازهی قامت خویش میخواهد. برای اندیشیدن و تفکر، و حتی برای علم، استاندارد تعیین میکند. جغرافیایی ترسیم میکند و همه را ملزم میکند در همان مرزها گام بردارند؛ اما همیشه، همان نمیشود که میخواهد. بنابراین گاهی برای تنظیم امور و اعمال قدرت، دست به اخراج میبرد؛ و این، نه نشانهی توانایی، بلکه واکنشی از سر درماندگی در برابر واقعیتی است که توان رام کردن و مدیریتش را ندارد.
✅ اخراجِ از دانشگاه، رفتار خودتخریبگرایانهی سیستمی است که در مسیر ویرانی خویش گام میزند؛ زیرا نتیجهی قهری و جبری اخراج، "تهیشدگی" است. از دست دادن سرمایههایی است که چند دهه در خلق آن هزینه کرده است. استاد دانشگاه، صرفا یک شخص شاغل نیست، دانش و تجربهی اندوخته شدهای است که طی سالیان طولانی و در گذر از فراز و نشیب به ثمر نشسته است. کدام عقل سلیم، دست رد بر سینهی کسانی میزند که میتوانند سیستم را جهت اصلاح امور، حل مشکلات و رفع مسائل کمک کنند؟
هرگونه اخراج در هر سازمان و ساختاری، اساسا از دست دادن سرمایهای است که دستِکم بهراحتی جایگزین ندارد. و اما اخراج استاد دانشگاه، تو گویی آتش زدن به انبان معرفت، دانش و علم است.
✅ اخراج، فرایند "تهیشدگی" نظام سیاسی از خردمندان و دانشمندان است؛ و همانگونه که آمد، کنش خودتخریبی محسوب میشود.
خودتخریبی به دوگونه رخ میدهد:
❗️ اولا؛ انسداد جریان "گردش نخبگان"؛
و آن، وقتی است که ورود و حضور سرآمدان، در فرایند قدرت و تصمیمگیری، مسدود و یا محدود گردد. در انسداد "گردش نخبگان"، سیستم سیاسی، نمیتواند از تواناییها، ایدههای نو و اندیشهورزان جدید بهره ببرد.
❗️ ثانیا؛ پرتاب کردن نخبگان از درون سیستم به بیرون از سیستم.
تبعید از متن به حاشیه، نادیده گرفتن میوهی درخت معرفتی است که برای بهدست آوردنش چند دهه تلاش شده است.
اخراج و حاشیهنشینی اساتید، فرایندی است که جز تباهی و فروبستگی، راه بهجایی نمیبرد. اخراج، در هر سازمان دیگر، بهمعنای از دست دادن نیروی انساني و کاهش توانایی سازمانی است و اما اخراج از دانشگاه، از دست دادن امکانهای جدید برای اندیشیدن و فهم کردن مسئلهها و مسدود شدن راه توسعه است.
با اخراج جمع کثیری از دانشگاه، در چند دههی اخیر، عملا امکانهای بسیاری از تفکر و تعقل، و روزنههایی برای برون رفت از انسداد تاریخی، یکی پس از دیگری از دست رفت. بهحاشیه راندهشدگان، یا از کشور خارج شدند و یا در تنگناهایی که بر آنان تحمیل شد، در حاشیهی جامعه، عمر میگذرانند؛ چونان درختان پربار و بری که بر این سرزمین بالیدند و اما بهوقت میوه دادن، مهاجرت کردند. (یا مهاجرت به بیرون و یا مهاجرت به درون). یا در گوشهای و حاشیهای در کار به سامان کردن زندگی روزمرهی خویش مشغول شدند و زود به پاییز رسیدند.
✅ هجرت اندیشه، انزوا و حاشیهنشینی عالمان، خاموش شدن شمع تفکر خلاق و در یک کلام "تهی شدن" یک نظام از معرفت و دانش، نتیجهی جبری مواجههی بیپروا با خردمندان جامعه است. وقتی تعداد تبعید شدگان به حاشیه، فزونی میگیرد، بهتدریج، وزن معرفتی و دانایی حاشیه بیشتر شده و نسبت به متن، افزایش مییابد. با تجمع عالمان، روشنفکران، متفکران اجتماعی و سرآمدان سیاست در بیرون از دایرهی قدرت، حاشیه، متن میشود و متن، حاشیه. این جابجایی و انتقال از متن به حاشیه، توازن سیاست را در هم میریزد. علاوه بر برهم خوردن توازن سیاسی و معرفتی، گروه مرجع جامعه از متن به حاشیه منتقل میگردد. در چنین حالتی است که نزاع و چالشی میان حاشیه و متن شکل میگیرد. پیکاری که در نهایت، بهنفع حاشیه نشینان تمام خواهد شد.
✔️ هنگامی که تصمیمات و کنشهای نابخردانهی نظام سیاسی افزایش مییابد، بهتدریج، مشروعیت عقلانی نظام تصمیمگیری از دست میرود. پس از این، هر نوع تصمیمگیری و سیاستگزاری، با مقاومت اجتماعی و ممانعت جامعه مواجه خواهد شد. احترام قانون از دست میرود و شرایط ناگوار و سختی در جامعه شکل میگیرد.
✍️ علی زمانیان - ۰۸ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
در نقد موج جدید اخراج اساتید از دانشگاه
اخراج، نماد درماندگی در مدیریت کسانی است که متفاوت میاندیشند و مسیر منتقدانهای را پیش گرفتهاند. نشاندهندهی ضعف و عجزی است در برابر آنان که در اندیشیدن، "خودآیین"اند. اخراج، یعنی قدرت، همه را بهرنگ خود و بهاندازهی قامت خویش میخواهد. برای اندیشیدن و تفکر، و حتی برای علم، استاندارد تعیین میکند. جغرافیایی ترسیم میکند و همه را ملزم میکند در همان مرزها گام بردارند؛ اما همیشه، همان نمیشود که میخواهد. بنابراین گاهی برای تنظیم امور و اعمال قدرت، دست به اخراج میبرد؛ و این، نه نشانهی توانایی، بلکه واکنشی از سر درماندگی در برابر واقعیتی است که توان رام کردن و مدیریتش را ندارد.
✅ اخراجِ از دانشگاه، رفتار خودتخریبگرایانهی سیستمی است که در مسیر ویرانی خویش گام میزند؛ زیرا نتیجهی قهری و جبری اخراج، "تهیشدگی" است. از دست دادن سرمایههایی است که چند دهه در خلق آن هزینه کرده است. استاد دانشگاه، صرفا یک شخص شاغل نیست، دانش و تجربهی اندوخته شدهای است که طی سالیان طولانی و در گذر از فراز و نشیب به ثمر نشسته است. کدام عقل سلیم، دست رد بر سینهی کسانی میزند که میتوانند سیستم را جهت اصلاح امور، حل مشکلات و رفع مسائل کمک کنند؟
هرگونه اخراج در هر سازمان و ساختاری، اساسا از دست دادن سرمایهای است که دستِکم بهراحتی جایگزین ندارد. و اما اخراج استاد دانشگاه، تو گویی آتش زدن به انبان معرفت، دانش و علم است.
✅ اخراج، فرایند "تهیشدگی" نظام سیاسی از خردمندان و دانشمندان است؛ و همانگونه که آمد، کنش خودتخریبی محسوب میشود.
خودتخریبی به دوگونه رخ میدهد:
❗️ اولا؛ انسداد جریان "گردش نخبگان"؛
و آن، وقتی است که ورود و حضور سرآمدان، در فرایند قدرت و تصمیمگیری، مسدود و یا محدود گردد. در انسداد "گردش نخبگان"، سیستم سیاسی، نمیتواند از تواناییها، ایدههای نو و اندیشهورزان جدید بهره ببرد.
❗️ ثانیا؛ پرتاب کردن نخبگان از درون سیستم به بیرون از سیستم.
تبعید از متن به حاشیه، نادیده گرفتن میوهی درخت معرفتی است که برای بهدست آوردنش چند دهه تلاش شده است.
اخراج و حاشیهنشینی اساتید، فرایندی است که جز تباهی و فروبستگی، راه بهجایی نمیبرد. اخراج، در هر سازمان دیگر، بهمعنای از دست دادن نیروی انساني و کاهش توانایی سازمانی است و اما اخراج از دانشگاه، از دست دادن امکانهای جدید برای اندیشیدن و فهم کردن مسئلهها و مسدود شدن راه توسعه است.
با اخراج جمع کثیری از دانشگاه، در چند دههی اخیر، عملا امکانهای بسیاری از تفکر و تعقل، و روزنههایی برای برون رفت از انسداد تاریخی، یکی پس از دیگری از دست رفت. بهحاشیه راندهشدگان، یا از کشور خارج شدند و یا در تنگناهایی که بر آنان تحمیل شد، در حاشیهی جامعه، عمر میگذرانند؛ چونان درختان پربار و بری که بر این سرزمین بالیدند و اما بهوقت میوه دادن، مهاجرت کردند. (یا مهاجرت به بیرون و یا مهاجرت به درون). یا در گوشهای و حاشیهای در کار به سامان کردن زندگی روزمرهی خویش مشغول شدند و زود به پاییز رسیدند.
✅ هجرت اندیشه، انزوا و حاشیهنشینی عالمان، خاموش شدن شمع تفکر خلاق و در یک کلام "تهی شدن" یک نظام از معرفت و دانش، نتیجهی جبری مواجههی بیپروا با خردمندان جامعه است. وقتی تعداد تبعید شدگان به حاشیه، فزونی میگیرد، بهتدریج، وزن معرفتی و دانایی حاشیه بیشتر شده و نسبت به متن، افزایش مییابد. با تجمع عالمان، روشنفکران، متفکران اجتماعی و سرآمدان سیاست در بیرون از دایرهی قدرت، حاشیه، متن میشود و متن، حاشیه. این جابجایی و انتقال از متن به حاشیه، توازن سیاست را در هم میریزد. علاوه بر برهم خوردن توازن سیاسی و معرفتی، گروه مرجع جامعه از متن به حاشیه منتقل میگردد. در چنین حالتی است که نزاع و چالشی میان حاشیه و متن شکل میگیرد. پیکاری که در نهایت، بهنفع حاشیه نشینان تمام خواهد شد.
✔️ هنگامی که تصمیمات و کنشهای نابخردانهی نظام سیاسی افزایش مییابد، بهتدریج، مشروعیت عقلانی نظام تصمیمگیری از دست میرود. پس از این، هر نوع تصمیمگیری و سیاستگزاری، با مقاومت اجتماعی و ممانعت جامعه مواجه خواهد شد. احترام قانون از دست میرود و شرایط ناگوار و سختی در جامعه شکل میگیرد.
✍️ علی زمانیان - ۰۸ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
از عبدالمطلب بیاموزید
نقل است که ابرهه (یکی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل)، از مردم حبشه بود و در حدود سال ۵۳۰ م، به فرمانروایی رسید.
ابرهه بهعلت بیحرمتی یکی از اعراب به کلیسایی که ساخته بود، تصمیم گرفت کعبه را تخریب و منهدم کند.
در آن زمان، عبدالمطلب پردهدار کعبه و مدافع حرم خدواند بود. وقتی شنید که ابرهه با سپاهی بزرگ برای حمله به کعبه در راه است با خدا راز و نیاز کرد و گفت:
" بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع میکند، تو نیز از خانهات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبهی تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند."
لشگر ابرهه در راه مکه به شترانی از قریش برخورده و آنها را بهغنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازهی ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همینکه چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست،
و پرسید: چه حاجتی داری؟
عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را میخواهم که لشگریان تو بهغنیمت بردهاند.
ابرهه گفت: با دیدن تو شیفتهات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمدهام تا خانهی عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم؛ تو دربارهی خانهی دینیات هیچ سخن نمیگویی و از آن، هیچ دفاعی نمیکنی و دربارهی شترانت سخن میگویی و از مال شخصیات دفاع میکنی؟
عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو دربارهی مال خودم سخن میگویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم؛ این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن بهعهدهی من نیست."
عبدالمطلب که مستقیما مسؤل حفظ حرم کبریایی بود، اما حفاظت از آن را به خدا سپرد و در پیشتران خود شد. در هیچ کجای قرآن و روایات هم نیامده که خداوند، کار عبدالمطلب را به زشتی یاد کرده باشد.
از عبدالمطلب بیاموزید و حفاظت و حمایت از حقوق مسلمانان جهان را به خدا بسپرید و شتران مردم خویش را حراست کنید تا در دیگر سرزمینها سرگردان و تلف نشوند.
✔️ خداوند برای احقاق حق خود، از شما تواناتر است؛ نگران نباشید.
✍️ علی زمانیان - ۱۱ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقل است که ابرهه (یکی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل)، از مردم حبشه بود و در حدود سال ۵۳۰ م، به فرمانروایی رسید.
ابرهه بهعلت بیحرمتی یکی از اعراب به کلیسایی که ساخته بود، تصمیم گرفت کعبه را تخریب و منهدم کند.
در آن زمان، عبدالمطلب پردهدار کعبه و مدافع حرم خدواند بود. وقتی شنید که ابرهه با سپاهی بزرگ برای حمله به کعبه در راه است با خدا راز و نیاز کرد و گفت:
" بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع میکند، تو نیز از خانهات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبهی تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند."
لشگر ابرهه در راه مکه به شترانی از قریش برخورده و آنها را بهغنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازهی ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همینکه چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست،
و پرسید: چه حاجتی داری؟
عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را میخواهم که لشگریان تو بهغنیمت بردهاند.
ابرهه گفت: با دیدن تو شیفتهات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمدهام تا خانهی عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم؛ تو دربارهی خانهی دینیات هیچ سخن نمیگویی و از آن، هیچ دفاعی نمیکنی و دربارهی شترانت سخن میگویی و از مال شخصیات دفاع میکنی؟
عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو دربارهی مال خودم سخن میگویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم؛ این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن بهعهدهی من نیست."
عبدالمطلب که مستقیما مسؤل حفظ حرم کبریایی بود، اما حفاظت از آن را به خدا سپرد و در پیشتران خود شد. در هیچ کجای قرآن و روایات هم نیامده که خداوند، کار عبدالمطلب را به زشتی یاد کرده باشد.
از عبدالمطلب بیاموزید و حفاظت و حمایت از حقوق مسلمانان جهان را به خدا بسپرید و شتران مردم خویش را حراست کنید تا در دیگر سرزمینها سرگردان و تلف نشوند.
✔️ خداوند برای احقاق حق خود، از شما تواناتر است؛ نگران نباشید.
✍️ علی زمانیان - ۱۱ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 پسران به جای پدران
مهاجرت بهمنزلهی راهحل چهارم
دربارهی مهاجرت، علل و عوامل و پیامدها و نتایج آن، مکتوبات و گفتارهایی روشناییبخش وجود دارد. برای فهم این پدیدهی اجتماعی، باید به هریک از این منابع مراجعه کرد و ابعاد و اضلاع آن را واکاوی نمود. در بیان و توضیح عوامل موثر بر مهاجرت، اما یک عامل کمتر مورد توجه و تدقیق قرار گرفته است. این نوشته بر آن است که بر این نکتهی فراموش شده، انگشت تاکید گذاشته و آن را برجسته نماید.
✅ ساکنان سالهای منتهی به انقلاب ۵۷، از وضع خود ناخرسند بودند و برای رسیدن به تغییر دلخواه و تاسیس نظام مطلوبشان، دست به انقلاب بردند و رژیم سیاسی مستقر را فروریختند و برای تحقق آرمانهایشان هزینههای گزاف دادند تا به آنچه میخواستند برسند. مهمترین هزینهای که دادند، خودِ زندگی بود. آنان تلاشها کردند و مصائب و مشکلات را تحمل نمودند و از هدف خود دست برنداشتند. با این همه اما، بهتدریج و با گذر زمان، احساس کردند کوششها و هزینهها راه به جایی نمیبرد و آرمانها یکایک دود میشوند و بههوا میروند.
بسیاری از انقلابیون، در یک ارزیابی کلی، حس کردند نهتنها به مطلوبشان نرسیدند که زندگیشان را نیز از دست دادند. پس از آن، موجی از تردید و پرسش، و سپس ناکامی آغاز گردید و زمزمهای پنهان از پشیمانی و ناخرسندی، درمیان این نسل، شکل گرفت. سالها گذشته بود و جوانان انقلاب، به میانسالی رسیده و خانواده تشکیل میدادند و صاحب فرزندانی میشدند. آنان بی آنکه بخواهند، احساس پشیمانی و نارضایتی خود را در جریان "جامعهپذیری سیاسی"، به فرزندان منتقل کردند اما نسلی را تربیت کردند که بدون آنکه انقلاب را دیده باشد، از آن ناخرسند بود. نسلی که مانند نسل پدران، احساس تعلق به آن انقلاب نداشت و نیز چون والدین، ملاحظات و سنگینی وظایف زندگی را بر دوش نمیکشید.
🔽 این نسل برای اصلاح وضع موجود، سه گزینهی سوخته و ناکارامد، و سه راهحل به بنبست رسیده را پیش روی خود داشت:
❗️۱. فرزندان انقلابیون، از پدرانشان شنیده بودند که انقلاب، راهحل مناسبی برای رسیدن به مطلوبهایشان نبوده است؛ از اینرو، "انقلاب" را از فهرست "کنش برای اصلاح و نجات" حذف نمودند و به انقلاب، نه به مثابهی راهی به رهایی که مسیری به فروبستگی مینگرند.
❗️۲. از سوی دیگر دریافته بودند و کما اینکه تجربه کرده بودند که با روشهای مدنی و نافرمانی مسالمتآمیز نیز نمیتواند حکومت را مجبور کنند تن به خواستههایشان بدهد.
❗️۳. از سوی دیگر، با تجربهی کشورهای خاورمیانه مواجه میشدندکه مردمانش قصد داشتند با خشونت، نظام سیاسیشان را تغییر دهند؛ اما نتیجهای جز ویرانی و تباهی و جنگ داخلی در بر نداشت.
بنابراین به راهحل چهارم روی آورد و آن، "مهاجرت" بود. میل به مهاجرت فرزندان، جایگزین آرمان پدران شد. پدرانی که نه دلی خوش به ماندن داشتند و نه پایی توانا برای رفتن. درحقیقت، فرزندان با مهاجرت، آرزوی والدین را تحقق بخشیدند. زیرا والدین، در میانسالی با وزن سنگین زندگی، امکان رفتن را از دست داده بودند.
"مهاجرت"، گزینهای نبود که یکباره به ذهن جوانان رسیده باشد، نهالی بود که در خانواده کاشته شده و والدین آن را آبیاری کرده بودند. میل به مهاجرت، ثمرهی تغییر و تحولات خانواده و احساس در بنبست بودن والدین بود. از اینرو، گویی دو نسل، هم درد و هممسئله شدند. دو نسلی که در برابر درد مشترکشان، دو واکنش متفاوت نشان دادند؛
یکی ماند و دیگری رفت.
آنکه ماند، پای رفتنش نبود، اما میدانست تا کنون اگر از دور ماندن آرمانهایش رنج میبرد، از اکنون نیز باید رنج دوری فرزندان را بردوش بکشد. این رنج را پذیرفت تا شاید فرزندان را از چرخهی رنج برهاند.
✅ خانواده در ایران، هنوز عنصر مهم و بلکه مهمترین عامل شکلگیری ارزشهای سیاسی در کودکان تلقی میشود. فرزندان، میوههای درخت خانواده محسوب میشوند. جهتگیریها و طرز تلقیهای والدین در فرایندی آرام و عموما ناخواسته و ناآگاهانه به فرزندان منتقل میشود. از این رو اگر با نسلی روبرو هستیم که هنوز دورهی نوجوانی خود را طی نکرده اما شدید ناخرسند است؛ باید بدانیم که این ناخرسندی، مردهریگ خانوادهی اوست. میل به مهاجرت و میل به کنار نهادن حجاب در نسل کنونی، بهنحو اغلب، در خانواده نهادینه شده و انعکاس میل والدینی است که ملاحظات زندگی، دست و پایشان را بسته است و نمیتوانند برای رسیدن به خواستهشان هزینههای گزاف بپردازند.
✔️ تکمله:
بهگمانم، تا زمانی که نهاد خانواده بهصورت استحکام یافتهی کنونی، مستقر است، بهترین شیوه در آیندهپژوهشی نسلی در ایران، خانوادهپژوهی است. زیرا آینده، آن چیزی است که اکنون در خانوادهها جریان دارد و فرزندان، ترجمان عملی نگرشها و ارزشهای والدین خویش میشوند.
✍️ علی زمانیان - ۱۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
مهاجرت بهمنزلهی راهحل چهارم
دربارهی مهاجرت، علل و عوامل و پیامدها و نتایج آن، مکتوبات و گفتارهایی روشناییبخش وجود دارد. برای فهم این پدیدهی اجتماعی، باید به هریک از این منابع مراجعه کرد و ابعاد و اضلاع آن را واکاوی نمود. در بیان و توضیح عوامل موثر بر مهاجرت، اما یک عامل کمتر مورد توجه و تدقیق قرار گرفته است. این نوشته بر آن است که بر این نکتهی فراموش شده، انگشت تاکید گذاشته و آن را برجسته نماید.
✅ ساکنان سالهای منتهی به انقلاب ۵۷، از وضع خود ناخرسند بودند و برای رسیدن به تغییر دلخواه و تاسیس نظام مطلوبشان، دست به انقلاب بردند و رژیم سیاسی مستقر را فروریختند و برای تحقق آرمانهایشان هزینههای گزاف دادند تا به آنچه میخواستند برسند. مهمترین هزینهای که دادند، خودِ زندگی بود. آنان تلاشها کردند و مصائب و مشکلات را تحمل نمودند و از هدف خود دست برنداشتند. با این همه اما، بهتدریج و با گذر زمان، احساس کردند کوششها و هزینهها راه به جایی نمیبرد و آرمانها یکایک دود میشوند و بههوا میروند.
بسیاری از انقلابیون، در یک ارزیابی کلی، حس کردند نهتنها به مطلوبشان نرسیدند که زندگیشان را نیز از دست دادند. پس از آن، موجی از تردید و پرسش، و سپس ناکامی آغاز گردید و زمزمهای پنهان از پشیمانی و ناخرسندی، درمیان این نسل، شکل گرفت. سالها گذشته بود و جوانان انقلاب، به میانسالی رسیده و خانواده تشکیل میدادند و صاحب فرزندانی میشدند. آنان بی آنکه بخواهند، احساس پشیمانی و نارضایتی خود را در جریان "جامعهپذیری سیاسی"، به فرزندان منتقل کردند اما نسلی را تربیت کردند که بدون آنکه انقلاب را دیده باشد، از آن ناخرسند بود. نسلی که مانند نسل پدران، احساس تعلق به آن انقلاب نداشت و نیز چون والدین، ملاحظات و سنگینی وظایف زندگی را بر دوش نمیکشید.
🔽 این نسل برای اصلاح وضع موجود، سه گزینهی سوخته و ناکارامد، و سه راهحل به بنبست رسیده را پیش روی خود داشت:
❗️۱. فرزندان انقلابیون، از پدرانشان شنیده بودند که انقلاب، راهحل مناسبی برای رسیدن به مطلوبهایشان نبوده است؛ از اینرو، "انقلاب" را از فهرست "کنش برای اصلاح و نجات" حذف نمودند و به انقلاب، نه به مثابهی راهی به رهایی که مسیری به فروبستگی مینگرند.
❗️۲. از سوی دیگر دریافته بودند و کما اینکه تجربه کرده بودند که با روشهای مدنی و نافرمانی مسالمتآمیز نیز نمیتواند حکومت را مجبور کنند تن به خواستههایشان بدهد.
❗️۳. از سوی دیگر، با تجربهی کشورهای خاورمیانه مواجه میشدندکه مردمانش قصد داشتند با خشونت، نظام سیاسیشان را تغییر دهند؛ اما نتیجهای جز ویرانی و تباهی و جنگ داخلی در بر نداشت.
بنابراین به راهحل چهارم روی آورد و آن، "مهاجرت" بود. میل به مهاجرت فرزندان، جایگزین آرمان پدران شد. پدرانی که نه دلی خوش به ماندن داشتند و نه پایی توانا برای رفتن. درحقیقت، فرزندان با مهاجرت، آرزوی والدین را تحقق بخشیدند. زیرا والدین، در میانسالی با وزن سنگین زندگی، امکان رفتن را از دست داده بودند.
"مهاجرت"، گزینهای نبود که یکباره به ذهن جوانان رسیده باشد، نهالی بود که در خانواده کاشته شده و والدین آن را آبیاری کرده بودند. میل به مهاجرت، ثمرهی تغییر و تحولات خانواده و احساس در بنبست بودن والدین بود. از اینرو، گویی دو نسل، هم درد و هممسئله شدند. دو نسلی که در برابر درد مشترکشان، دو واکنش متفاوت نشان دادند؛
یکی ماند و دیگری رفت.
آنکه ماند، پای رفتنش نبود، اما میدانست تا کنون اگر از دور ماندن آرمانهایش رنج میبرد، از اکنون نیز باید رنج دوری فرزندان را بردوش بکشد. این رنج را پذیرفت تا شاید فرزندان را از چرخهی رنج برهاند.
✅ خانواده در ایران، هنوز عنصر مهم و بلکه مهمترین عامل شکلگیری ارزشهای سیاسی در کودکان تلقی میشود. فرزندان، میوههای درخت خانواده محسوب میشوند. جهتگیریها و طرز تلقیهای والدین در فرایندی آرام و عموما ناخواسته و ناآگاهانه به فرزندان منتقل میشود. از این رو اگر با نسلی روبرو هستیم که هنوز دورهی نوجوانی خود را طی نکرده اما شدید ناخرسند است؛ باید بدانیم که این ناخرسندی، مردهریگ خانوادهی اوست. میل به مهاجرت و میل به کنار نهادن حجاب در نسل کنونی، بهنحو اغلب، در خانواده نهادینه شده و انعکاس میل والدینی است که ملاحظات زندگی، دست و پایشان را بسته است و نمیتوانند برای رسیدن به خواستهشان هزینههای گزاف بپردازند.
✔️ تکمله:
بهگمانم، تا زمانی که نهاد خانواده بهصورت استحکام یافتهی کنونی، مستقر است، بهترین شیوه در آیندهپژوهشی نسلی در ایران، خانوادهپژوهی است. زیرا آینده، آن چیزی است که اکنون در خانوادهها جریان دارد و فرزندان، ترجمان عملی نگرشها و ارزشهای والدین خویش میشوند.
✍️ علی زمانیان - ۱۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
نقد یک ایدهی ناصواب در توجیه اخراج اساتید دانشگاه
✅ یکی از جملات پرتکراری را که از زبان بسیاری از اربابان قدرت میشنویم این است که "کجای دنیا اینگونه است که..."
کسانی که از این جمله استفاده میکنند میخواهند به ما بگویند کاری که ما میکنیم موجه است، زیرا همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند. بهعبارتی دیگر، گویی میخواهند بگویند چون همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند، پس کار درستی است و ما هم همان کار درست را انجام میدهیم.
بهعنوان مثال: اخیرا رئیس یکی از دانشگاهها در توجیه اخراج اساتید چنین گفته است: "واقعا کجای دنیا اینگونه است که مثلا استادی از حقوق جمهوری اسلامی استفاده کرده و منتفع شود؛ اما به صرف این که هیئت علمی و استاد دانشگاه هست، بخواهد طلبکارانه حرف بزند؛ هرچند از نظر ما این امر اشکالی نداشته و فرد آزاد است که نظر بر علیه دهد؛ اما دیگر نمیتواند حقوق حکومتی که بر پایه قرآن کریم است را نیز دریافت کند؛ چراکه در این صورت نُرم نظام اسلامی و قوانین آن را رعایت نکرده است و عذر حضور چنین استادی را خواستن، امر طبیعی در همه دانشگاههای جهان است."
🔽 در واکاوی منتقدانه نسبت به چنین استدلالی، به انواع اشکالاتی برمیخوریم که اعتبار را از آن میستاند و آن را ناموجه میکند. در تحلیل نقادانهی اظهارنظر در باب اخراج اساتید از دانشگاه، این ایرادات و سستیها قابل استخراج است:
❗️۱. اولین اشکال بر اینگونه توجیه کردنِ عمل خود، چیزی است که به آن "مغالطهی توسل به اکثریت"، گفته میشود. در این مغالطه، دلیل درست بودن یک گزاره (و در این جا یک عمل)، اینگونه بیان میشود که چون اکثریت جامعه و یا اکثریت مردم جهان، آن را درست میدانند، پس آن گزاره و یا آن عمل، درست است. "توسل به اکثریت"، یک مغالطهی آشکارا ناموجه است که صرفا برای توجیه عمل غیراخلاقی بکار برده میشود. فرض کنیم اکثریت و یا همهی حکومتها، اساتید دانشگاهشان را بهخاطر یک اظهارنظر منتقدانهی سیاسی و یا مخالفت با سیاستهای جاری، از دانشگاه اخراج کرده باشند، آیا چنین عملی، از آن جهت که همگی چنین میکنند، مجاز و اخلاقی خواهد شد؟
❗️ ۲. دومین اشکال، ارجاع به مرجع مبهم و اطلاع و آماری است که وجود ندارد. در واقع گوینده، ذهن مخاطب را بهجایی در تاریکی نامعلوم پرتاب میکند و دلیل را از امری که وجود ندارد فراهم میکند. در این اشکال، نوعی فریب ذهن مخاطبانی موردنظر است که به گفتاری از این دست اعتماد میکنند و بدون شاهد، آن را میپذیرند.
❗️ ۳. اینکه "همهی جهان اینگونه است که..."، ادعایی تجربی است. یعنی ناظر به عالم واقع است و میتوان درستی و نادرستی آن را به تجربه آزمایش کرد. اما عجیب است که هرگونه موارد نقضی که این ادعا را ابطال میکند، به هیچ انگاشته میشود. به سخن دیگر، مدعیان، نسبت به موارد نقض و شواهد علیه باورهایشان حساسیت ندارند. بنابراین به همهی دادههای نقیض ادعای خود بیتفاوتاند. گویی نزد آنان "صدق" و "کذب"، اساسا بیارزش شده است.
❗️ ۴. چهارمین اشکال در این ادعا، ناقص و ناتمام بودن آن است. اگر ارجاع و استناد به همهی جهان، موجه است؛ پس این استناد و ارجاع، همیشه باید درست باشد و دیگران هم حق دارند به استناد رفتار سایر حکومتها، عملکرد حاکمان را نقد کنند. از سویی دیگر اگر میتوان به تجربهی کشورها استناد کرد، پس مردم هم حق دارند آنچه در جهان میگذرد از حکومت مطالبه کنند.
به عنوان مثال، اگر اخراج اساتید منتقد از دانشگاه موجه است، چون در همهی دانشگاههای جهان جاری است، (که البته سخن یاوه و کذبی است)، مردم نیز حق دارند خواهان آزادی در انتخاب سبک زندگی و آزادی نقد حاکمان باشند.
❗️ ۵. و نکتهی آخر، رئیس دانشگاه مورد نظر بر این باور است که استادی که بخواهد طلبکارانه حرف بزند و قوانین کشور را نقد کند، پس میتوان حقوق او را قطع کرد.
چنین ایدهای دقیقا باقیمانده از ذهنیت پیشامدرن و ناشی از گفتمان قبیلهگرایی است. در نظامهایی که همهی مردم را جیرهخوار حکومت و رعیت حاکم و قبلهی عالم تلقی میکنند؛ شهروندان را رعیتی که برخوان ارباب نشسته و از سفرهی او اطعام شده، میبینند. این گفتمان هنوز نمیداند حقوقی را که دستگاه دیوانسالار حاکم به کارمندان میدهد، لطف و مرحمت پادشاه نیست، بلکه دستمزدی است که هر شهروندی در قبال خدمتی که انجام میدهد. نمیداند که درآمد کشور، متعلق به آحاد جامعه است و با هیچ بهانهای نمیتوان افراد را از حقی که در بهرهبرداری از اموال مشاء دارند، محروم کرد. در دل این گفتمان نوعی بوی زنندهی پدرسالاری و نظام ارباب_رعیتی به مشام میرسد. همچون پدری که فرزند خود را از ارث محروم میکند، اینان نیز برخی شهروندان را از حقوق رسمی محروم میکنند.
✍️ علی زمانیان - ۱۵ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقد یک ایدهی ناصواب در توجیه اخراج اساتید دانشگاه
✅ یکی از جملات پرتکراری را که از زبان بسیاری از اربابان قدرت میشنویم این است که "کجای دنیا اینگونه است که..."
کسانی که از این جمله استفاده میکنند میخواهند به ما بگویند کاری که ما میکنیم موجه است، زیرا همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند. بهعبارتی دیگر، گویی میخواهند بگویند چون همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند، پس کار درستی است و ما هم همان کار درست را انجام میدهیم.
بهعنوان مثال: اخیرا رئیس یکی از دانشگاهها در توجیه اخراج اساتید چنین گفته است: "واقعا کجای دنیا اینگونه است که مثلا استادی از حقوق جمهوری اسلامی استفاده کرده و منتفع شود؛ اما به صرف این که هیئت علمی و استاد دانشگاه هست، بخواهد طلبکارانه حرف بزند؛ هرچند از نظر ما این امر اشکالی نداشته و فرد آزاد است که نظر بر علیه دهد؛ اما دیگر نمیتواند حقوق حکومتی که بر پایه قرآن کریم است را نیز دریافت کند؛ چراکه در این صورت نُرم نظام اسلامی و قوانین آن را رعایت نکرده است و عذر حضور چنین استادی را خواستن، امر طبیعی در همه دانشگاههای جهان است."
🔽 در واکاوی منتقدانه نسبت به چنین استدلالی، به انواع اشکالاتی برمیخوریم که اعتبار را از آن میستاند و آن را ناموجه میکند. در تحلیل نقادانهی اظهارنظر در باب اخراج اساتید از دانشگاه، این ایرادات و سستیها قابل استخراج است:
❗️۱. اولین اشکال بر اینگونه توجیه کردنِ عمل خود، چیزی است که به آن "مغالطهی توسل به اکثریت"، گفته میشود. در این مغالطه، دلیل درست بودن یک گزاره (و در این جا یک عمل)، اینگونه بیان میشود که چون اکثریت جامعه و یا اکثریت مردم جهان، آن را درست میدانند، پس آن گزاره و یا آن عمل، درست است. "توسل به اکثریت"، یک مغالطهی آشکارا ناموجه است که صرفا برای توجیه عمل غیراخلاقی بکار برده میشود. فرض کنیم اکثریت و یا همهی حکومتها، اساتید دانشگاهشان را بهخاطر یک اظهارنظر منتقدانهی سیاسی و یا مخالفت با سیاستهای جاری، از دانشگاه اخراج کرده باشند، آیا چنین عملی، از آن جهت که همگی چنین میکنند، مجاز و اخلاقی خواهد شد؟
❗️ ۲. دومین اشکال، ارجاع به مرجع مبهم و اطلاع و آماری است که وجود ندارد. در واقع گوینده، ذهن مخاطب را بهجایی در تاریکی نامعلوم پرتاب میکند و دلیل را از امری که وجود ندارد فراهم میکند. در این اشکال، نوعی فریب ذهن مخاطبانی موردنظر است که به گفتاری از این دست اعتماد میکنند و بدون شاهد، آن را میپذیرند.
❗️ ۳. اینکه "همهی جهان اینگونه است که..."، ادعایی تجربی است. یعنی ناظر به عالم واقع است و میتوان درستی و نادرستی آن را به تجربه آزمایش کرد. اما عجیب است که هرگونه موارد نقضی که این ادعا را ابطال میکند، به هیچ انگاشته میشود. به سخن دیگر، مدعیان، نسبت به موارد نقض و شواهد علیه باورهایشان حساسیت ندارند. بنابراین به همهی دادههای نقیض ادعای خود بیتفاوتاند. گویی نزد آنان "صدق" و "کذب"، اساسا بیارزش شده است.
❗️ ۴. چهارمین اشکال در این ادعا، ناقص و ناتمام بودن آن است. اگر ارجاع و استناد به همهی جهان، موجه است؛ پس این استناد و ارجاع، همیشه باید درست باشد و دیگران هم حق دارند به استناد رفتار سایر حکومتها، عملکرد حاکمان را نقد کنند. از سویی دیگر اگر میتوان به تجربهی کشورها استناد کرد، پس مردم هم حق دارند آنچه در جهان میگذرد از حکومت مطالبه کنند.
به عنوان مثال، اگر اخراج اساتید منتقد از دانشگاه موجه است، چون در همهی دانشگاههای جهان جاری است، (که البته سخن یاوه و کذبی است)، مردم نیز حق دارند خواهان آزادی در انتخاب سبک زندگی و آزادی نقد حاکمان باشند.
❗️ ۵. و نکتهی آخر، رئیس دانشگاه مورد نظر بر این باور است که استادی که بخواهد طلبکارانه حرف بزند و قوانین کشور را نقد کند، پس میتوان حقوق او را قطع کرد.
چنین ایدهای دقیقا باقیمانده از ذهنیت پیشامدرن و ناشی از گفتمان قبیلهگرایی است. در نظامهایی که همهی مردم را جیرهخوار حکومت و رعیت حاکم و قبلهی عالم تلقی میکنند؛ شهروندان را رعیتی که برخوان ارباب نشسته و از سفرهی او اطعام شده، میبینند. این گفتمان هنوز نمیداند حقوقی را که دستگاه دیوانسالار حاکم به کارمندان میدهد، لطف و مرحمت پادشاه نیست، بلکه دستمزدی است که هر شهروندی در قبال خدمتی که انجام میدهد. نمیداند که درآمد کشور، متعلق به آحاد جامعه است و با هیچ بهانهای نمیتوان افراد را از حقی که در بهرهبرداری از اموال مشاء دارند، محروم کرد. در دل این گفتمان نوعی بوی زنندهی پدرسالاری و نظام ارباب_رعیتی به مشام میرسد. همچون پدری که فرزند خود را از ارث محروم میکند، اینان نیز برخی شهروندان را از حقوق رسمی محروم میکنند.
✍️ علی زمانیان - ۱۵ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 شمارهها و خاطرهها ++
(بخش اول)
"نام حبیب هست و نشان حبیب نیست"(ابتهاج)
دفترچه تلفن، حکم دفترچه خاطرات دارد، اما از نوعی دیگر . اگر میخواهید امتحان کنید. ساعتی بنشینید و مجموعهی شمارههایی را که قبلا در آن درج کردهاید مرور کنید. هر شماره، شما را به حال و هوایی، به جایی و مکانی و به موقعیتی میکشاند. نام هر کس را که میبینید مجموعهای از خاطرات در ذهنتان بیدار میشود. هر شماره فقط یک سری عدد نیست، هر یک به منزله پنجرهای است که آدمی را به سوی دنیایی متفاوت و کوچه پس کوچههای لحظههای شاد و اندوهگین میکشاند. از هر کدام از این پنجرهها جهانی به سوی تو باز میشود و تو به سرزمینی برمیگردی که از آنجا آمدهای و اینک اینجا نشستهای. پنجرههای بسته را که باز میکنی انبوهی از خاطرات به یکباره بر تو آوار میشود.
✅ امروز فهرست نامهایی را که در تلفن دارم مرا به آن سوی زمان برد. معلق میان دیروز و امروز. از همان ابتدا آرامآرام شمارهها را میدیدم و با حوصله از هریک از این پنجرهها به سوی کسی سرک میکشیدم. به گذشتهایی که نیست. در سکوتی ابری و بارانی، دنیای پر حجم و پر هیاهوی گذشتهای را میکاویدیم که در سیلابِ تند زمان از دست رفته است.
فهرستِ نامها را با حسی مبهم و شاید اندوهی پنهان مرور میکردم. جویبار افسوس و حسرت بر جانم جاری میشد و نسیمی از نواها و صداها بر ذهنم میوزید. صداهایی که برای همیشه در خاموشی مرگ خانه ساختهاند. آنانی که دیگر نیستند اما نمیدانم چرا شمارهی آنها را هنوز در فهرست شمارههایم دارم، با این که میدانم دیگر قرار نیست تماس بگیرم و قرار نیست پاسخی بدهند. اگر با آن شمارهها تماس بگیرم، احتمالا کسی خواهد گفت: "مشترک مورد نظر، از نظرها گریخته است و رفته است پشت هیچستان دور".
✔️ ناخودآگاه دستم رفت روی یکی از این شمارهها. اما به خودم نهیب زدم او دیگر نیست که پاسخات را بدهد. به چه کسی زنگ میزنی در حالی که میدانی او دیگر نیست. و آخرینشان همین چند روز گذشته ناپدید شد. باورم نمیشود که چه زود، نامهایی حذف میشوند. اما من چرا نمیتوانم از فهرستم حذفشان کنم؟ مانند آوارهی فلسطینی که تمام عمر، کلید خانهای را نگه داشته است که آن را از او گرفتهاند و می داند که دیگر پا به آن خانه نخواهد گذاشت.
✍️ علی زمانیان - ۱۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
(بخش اول)
"نام حبیب هست و نشان حبیب نیست"(ابتهاج)
دفترچه تلفن، حکم دفترچه خاطرات دارد، اما از نوعی دیگر . اگر میخواهید امتحان کنید. ساعتی بنشینید و مجموعهی شمارههایی را که قبلا در آن درج کردهاید مرور کنید. هر شماره، شما را به حال و هوایی، به جایی و مکانی و به موقعیتی میکشاند. نام هر کس را که میبینید مجموعهای از خاطرات در ذهنتان بیدار میشود. هر شماره فقط یک سری عدد نیست، هر یک به منزله پنجرهای است که آدمی را به سوی دنیایی متفاوت و کوچه پس کوچههای لحظههای شاد و اندوهگین میکشاند. از هر کدام از این پنجرهها جهانی به سوی تو باز میشود و تو به سرزمینی برمیگردی که از آنجا آمدهای و اینک اینجا نشستهای. پنجرههای بسته را که باز میکنی انبوهی از خاطرات به یکباره بر تو آوار میشود.
✅ امروز فهرست نامهایی را که در تلفن دارم مرا به آن سوی زمان برد. معلق میان دیروز و امروز. از همان ابتدا آرامآرام شمارهها را میدیدم و با حوصله از هریک از این پنجرهها به سوی کسی سرک میکشیدم. به گذشتهایی که نیست. در سکوتی ابری و بارانی، دنیای پر حجم و پر هیاهوی گذشتهای را میکاویدیم که در سیلابِ تند زمان از دست رفته است.
فهرستِ نامها را با حسی مبهم و شاید اندوهی پنهان مرور میکردم. جویبار افسوس و حسرت بر جانم جاری میشد و نسیمی از نواها و صداها بر ذهنم میوزید. صداهایی که برای همیشه در خاموشی مرگ خانه ساختهاند. آنانی که دیگر نیستند اما نمیدانم چرا شمارهی آنها را هنوز در فهرست شمارههایم دارم، با این که میدانم دیگر قرار نیست تماس بگیرم و قرار نیست پاسخی بدهند. اگر با آن شمارهها تماس بگیرم، احتمالا کسی خواهد گفت: "مشترک مورد نظر، از نظرها گریخته است و رفته است پشت هیچستان دور".
✔️ ناخودآگاه دستم رفت روی یکی از این شمارهها. اما به خودم نهیب زدم او دیگر نیست که پاسخات را بدهد. به چه کسی زنگ میزنی در حالی که میدانی او دیگر نیست. و آخرینشان همین چند روز گذشته ناپدید شد. باورم نمیشود که چه زود، نامهایی حذف میشوند. اما من چرا نمیتوانم از فهرستم حذفشان کنم؟ مانند آوارهی فلسطینی که تمام عمر، کلید خانهای را نگه داشته است که آن را از او گرفتهاند و می داند که دیگر پا به آن خانه نخواهد گذاشت.
✍️ علی زمانیان - ۱۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
شمارهها و خاطرهها
(بخش دوم)
گروهی دیگر از شمارهها از آنِ افرادی است که از تنگنای زمین و کمبود اکسیژن زندگی در این دیار غبار گرفته، رفتهاند آن سوی مرزها. به سرزمینی دور، آن گونه که میان من و آنها بیابان در بیابان است. آنان از این جا مهاجرت کردهاند و آن سوی مرزها، هر یک در گوشهای از این دنیای پهناور، گلیم سرنوشتشان را از آبهای متلاطمِ اینجا بیرون کشیدهاند تا شاید در جایی دیگر و زیر سقف آسمانی دیگر، آسانتر زندگی کنند. اما نمیدانم قایقِ زندگیشان به کدام سو در حرکت است و با امواج روزگار چه میکنند. مهاجرت، معنای شجاعانهی رفتن میدهد. اما طعم اندوه غروب روز جمعه را نیز در دهان آنان که میمانند، میچکاند. مهاجرت حس غریبی دارد، چه برای آنان که میروند و چه برای آنان که میمانند.
✅ برخی دیگر از نامها همینجا، زیر سقف یک شهر هستیم. اما نمیدانم چرا و چه چیزی ما را از هم دور کرده است. نوعی جدایی ناخواسته و فاصلهای که پر نمیشود. در همسایگی هم زندگی میکنیم اما هر یک در دنیای خویش سرگشتهایم. حالا دیگر نه من میدانم آنها کجا هستند، چه میکنند و حالشان چگونه است و نه آنها میدانند که من در کجای این شهر به خیال آنان نشستهام و حالم چگونه است. اینک من به تنهایی دارم همه آنها را به یاد میآورم. آنهایی که دیگر نمیدانم کجا هستند، و نمیدانم اصلا مرا به یاد می آورند یا خیر؟. اما من هنوز شمارهی آنها را دارم.
دفترچه تلفن به ما می گوید از کجا آمدهایم، از کدام پل رد شدهایم. چه کسانی آشنای ما بودند. با چه کسانی سخن گفتهایم. حالِ چه کسانی برای ما مهم بوده است و حال ما برای چه کسانی اهمیت داشته است. دفترچهی تلفن اما یک سخن دیگر نیز می گوید. و آن حدیثِ جدایی است. هر کس به یک سو ، یک سرزمین و یک سرنوشت مواجه شده و میشود. هر کس صلیب خود را بر دوش میکشد.
حالا دیگر نمیدانم با این شمارههای بیفایده چه کنم. دلم نمیآید حذفشان کنم. کسانی هستند که میدانم هیچ گاه با آنان سخن نخواهم گفت، اما برایم به مثابه یک هویت، تاریخ و جهانی هستند که مدتی با آنها در آن جهان زیستهام. دفترچه تلفن، نمایش زندگی و گذر دورههای عمر ماست.
✔️ دفترچه تلفن را میبندم. چای مینوشم و به خودم میگویم، زندگی همین است. بگذر از نامها و شمارههایی که اینک نمیدانی با آنها چه کنی و بگذار همچنان باشند. زیرا هنوز وقتی نامشان را میبینم، احساس میکنم کنارم هستند. احساس میکنم تنها نیستم. آنان با شمارهشان، مرا همراهی میکنند و مرا با خاطراتم پیوند میزنند.
++ بازنشر با تغییر جزیی
✍️ علی زمانیان - ۱۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
(بخش دوم)
گروهی دیگر از شمارهها از آنِ افرادی است که از تنگنای زمین و کمبود اکسیژن زندگی در این دیار غبار گرفته، رفتهاند آن سوی مرزها. به سرزمینی دور، آن گونه که میان من و آنها بیابان در بیابان است. آنان از این جا مهاجرت کردهاند و آن سوی مرزها، هر یک در گوشهای از این دنیای پهناور، گلیم سرنوشتشان را از آبهای متلاطمِ اینجا بیرون کشیدهاند تا شاید در جایی دیگر و زیر سقف آسمانی دیگر، آسانتر زندگی کنند. اما نمیدانم قایقِ زندگیشان به کدام سو در حرکت است و با امواج روزگار چه میکنند. مهاجرت، معنای شجاعانهی رفتن میدهد. اما طعم اندوه غروب روز جمعه را نیز در دهان آنان که میمانند، میچکاند. مهاجرت حس غریبی دارد، چه برای آنان که میروند و چه برای آنان که میمانند.
✅ برخی دیگر از نامها همینجا، زیر سقف یک شهر هستیم. اما نمیدانم چرا و چه چیزی ما را از هم دور کرده است. نوعی جدایی ناخواسته و فاصلهای که پر نمیشود. در همسایگی هم زندگی میکنیم اما هر یک در دنیای خویش سرگشتهایم. حالا دیگر نه من میدانم آنها کجا هستند، چه میکنند و حالشان چگونه است و نه آنها میدانند که من در کجای این شهر به خیال آنان نشستهام و حالم چگونه است. اینک من به تنهایی دارم همه آنها را به یاد میآورم. آنهایی که دیگر نمیدانم کجا هستند، و نمیدانم اصلا مرا به یاد می آورند یا خیر؟. اما من هنوز شمارهی آنها را دارم.
دفترچه تلفن به ما می گوید از کجا آمدهایم، از کدام پل رد شدهایم. چه کسانی آشنای ما بودند. با چه کسانی سخن گفتهایم. حالِ چه کسانی برای ما مهم بوده است و حال ما برای چه کسانی اهمیت داشته است. دفترچهی تلفن اما یک سخن دیگر نیز می گوید. و آن حدیثِ جدایی است. هر کس به یک سو ، یک سرزمین و یک سرنوشت مواجه شده و میشود. هر کس صلیب خود را بر دوش میکشد.
حالا دیگر نمیدانم با این شمارههای بیفایده چه کنم. دلم نمیآید حذفشان کنم. کسانی هستند که میدانم هیچ گاه با آنان سخن نخواهم گفت، اما برایم به مثابه یک هویت، تاریخ و جهانی هستند که مدتی با آنها در آن جهان زیستهام. دفترچه تلفن، نمایش زندگی و گذر دورههای عمر ماست.
✔️ دفترچه تلفن را میبندم. چای مینوشم و به خودم میگویم، زندگی همین است. بگذر از نامها و شمارههایی که اینک نمیدانی با آنها چه کنی و بگذار همچنان باشند. زیرا هنوز وقتی نامشان را میبینم، احساس میکنم کنارم هستند. احساس میکنم تنها نیستم. آنان با شمارهشان، مرا همراهی میکنند و مرا با خاطراتم پیوند میزنند.
++ بازنشر با تغییر جزیی
✍️ علی زمانیان - ۱۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 روشنفکران در مواجهه با سه مخاطب ناهمگون
در میانهی فراز و نشیبی که در گرفته است و کشتی سیاست و جامعه را در امواج سخت و متلاطم بالا و پایین میبرد، روشنفکران و مصلحان اجتماعی، در موقعیت دشوار گرفتار آمدهاند. موقعیتی که باید همزمان با سه گروه و یا سه مخاطب معارض گفتوگو کنند.
✅ سه مخاطب مصلحان اجتماعی عبارتند از:
۱. حکمرانان و اربابان قدرت
۲. حامیان اصلی حکومت
۳. ناراضیان شرایط موجود
همزمان با سه مخاطب متعارض با یکدیگر روبرو شدن و انتخاب سه زبان گفتوگویی، کار دشوار مصلحانی است که عموما از هر سه گروهِ حکومت، حامیان حکومت و ناراضیان و مخالفان حکومت، به انواع تهمتها، برچسبها و برخوردها آسیب میبینند. زیرا بر فضای سیاست و تعاملات بینگروهی، فضای دوگانهی "یا با من"، "یا بر من" حاکم است. ایدئولوژیزه کردن فضای سیاسی، با ترسیم خط متصلب و جداکننده میان نیروهای اجتماعی، آنان را به دو گروه آشتیناپذیر تبدیل کرده است. به این معنا که اگر با ما نباشی، پس دشمن مایی.
❓ روشنفکران و اصلاحگرایان، در برابر هر یک از سه گفتمان چه میکنند؟
❗️۱. وقتی با حاکمان نظام سیاسی روبرو میشوند، تلاش میکنند آنان را به سه چیز دعوت می کنند:
الف) واقعنگری سیاسی
ب) دموکراسی انسانی
ج) شکیبایی اخلاقی
❗️۲. هنگامی که با حامیان اصلی در بدنهی اجتماعی روبرو میشوند، توجه آنان را به سه نکته جلب میکنند:
الف) همزیستی مسالمتآمیز و مدارای اجتماعی
ب) احترام به حقوق انسانی مخالفان
ج) تامل بیشتر در باورها و جهتگیری سیاسی
❗️۳. و اما در برابر ناراضیان و آنان که خواهان تغییر و تحول مثبت در وضعیت سیاسیاند (و نه گروه موسوم به براندازان)، بر سه موضوع تاکید میشود:
الف) عقلانیت معطوف به هدف
ب) روشن نگه داشتن شمع لرزان امید
ج) کنشگری اندیشیده شده
هر یک از موارد نهگانهی یاد شده، نیازمند شرح و بسط مفهومی و مصداقی است، چیزی که در این نوشتار کوتاه مقدور نیست.
✔️ شرایطی که در آن قرار داریم، شبیه معادلهی سه مجهولی است. معادلهای پیچیده که هر یک از طرفین نزاع، غیرقابل کنترل و حتی غیرقابل پیشبینی شدهاند. سه اردوگاه موثر بر حیات سیاسی ایران که هر یک در پی اهداف خویشاند. گفتوگو با سه اردوگاه، کار سخت و دشواری است که روشنفکران و اصلاحگران اجتماعی به آن دل بستهاند و چارهی کار را در آن میبینند.
اما آیا این گفتگوها موثر خواهد افتاد؟
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
در میانهی فراز و نشیبی که در گرفته است و کشتی سیاست و جامعه را در امواج سخت و متلاطم بالا و پایین میبرد، روشنفکران و مصلحان اجتماعی، در موقعیت دشوار گرفتار آمدهاند. موقعیتی که باید همزمان با سه گروه و یا سه مخاطب معارض گفتوگو کنند.
✅ سه مخاطب مصلحان اجتماعی عبارتند از:
۱. حکمرانان و اربابان قدرت
۲. حامیان اصلی حکومت
۳. ناراضیان شرایط موجود
همزمان با سه مخاطب متعارض با یکدیگر روبرو شدن و انتخاب سه زبان گفتوگویی، کار دشوار مصلحانی است که عموما از هر سه گروهِ حکومت، حامیان حکومت و ناراضیان و مخالفان حکومت، به انواع تهمتها، برچسبها و برخوردها آسیب میبینند. زیرا بر فضای سیاست و تعاملات بینگروهی، فضای دوگانهی "یا با من"، "یا بر من" حاکم است. ایدئولوژیزه کردن فضای سیاسی، با ترسیم خط متصلب و جداکننده میان نیروهای اجتماعی، آنان را به دو گروه آشتیناپذیر تبدیل کرده است. به این معنا که اگر با ما نباشی، پس دشمن مایی.
❓ روشنفکران و اصلاحگرایان، در برابر هر یک از سه گفتمان چه میکنند؟
❗️۱. وقتی با حاکمان نظام سیاسی روبرو میشوند، تلاش میکنند آنان را به سه چیز دعوت می کنند:
الف) واقعنگری سیاسی
ب) دموکراسی انسانی
ج) شکیبایی اخلاقی
❗️۲. هنگامی که با حامیان اصلی در بدنهی اجتماعی روبرو میشوند، توجه آنان را به سه نکته جلب میکنند:
الف) همزیستی مسالمتآمیز و مدارای اجتماعی
ب) احترام به حقوق انسانی مخالفان
ج) تامل بیشتر در باورها و جهتگیری سیاسی
❗️۳. و اما در برابر ناراضیان و آنان که خواهان تغییر و تحول مثبت در وضعیت سیاسیاند (و نه گروه موسوم به براندازان)، بر سه موضوع تاکید میشود:
الف) عقلانیت معطوف به هدف
ب) روشن نگه داشتن شمع لرزان امید
ج) کنشگری اندیشیده شده
هر یک از موارد نهگانهی یاد شده، نیازمند شرح و بسط مفهومی و مصداقی است، چیزی که در این نوشتار کوتاه مقدور نیست.
✔️ شرایطی که در آن قرار داریم، شبیه معادلهی سه مجهولی است. معادلهای پیچیده که هر یک از طرفین نزاع، غیرقابل کنترل و حتی غیرقابل پیشبینی شدهاند. سه اردوگاه موثر بر حیات سیاسی ایران که هر یک در پی اهداف خویشاند. گفتوگو با سه اردوگاه، کار سخت و دشواری است که روشنفکران و اصلاحگران اجتماعی به آن دل بستهاند و چارهی کار را در آن میبینند.
اما آیا این گفتگوها موثر خواهد افتاد؟
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "سنگی بر گور" اخلاق**
در حاشیهی واکنشها به "زیدآبادی"
همگی شنیدیم و خواندیم که "احمد زیدآبادی" در مصاحبهای به مقایسهی میان دو مقطع زمانی چهل سال قبل و اکنون، پرداخته و گفته بود که وضع آزادی بهتر شده است و اوضاع کنونی ما بهتر از آن سالهاست. کلام زیدآبادی این نبود که ما در وضع خوبی قرار داریم، بلکه صرفا به فرایند چنددهه اشاره کرده و آن را قابل قبول دانستهاند.
ادعای "زیدآبادی" میتواند درست و یا غلط باشد. با آنچه در عالم واقع رخ میدهد، مطابقت داشته باشد و یا نداشته باشد. بر عهدهی گوینده است که با ارائهی شواهد و استدلال، نشان دهد که فرایند آزادی در کشور رو به بهبود بوده است و هم چنین بتواند از پس تفسیر موجه و تبیین موارد نقض کننده و شواهد مخالف برآید.
✅ میتوان با ادعای "زیدآبادی" موافق و یا مخالف بود، کما این که بسیار افراد در این باره سخن گفتند. و اساسا حیات سیاسی با نقد بر پا میماند و پویاتر میشود. اما عموم واکنشها در برابر ادعای زیدآبادی نقد و سنجش منتقدانه نبود، بلکه چیزی از جنس سنگی بود که بر گور اخلاق سیاسی نهادند. زبان بیپروا، درشتگو و هتاک، گفتارهایی سخیف و فحاشیهایی از سر کینهی مخالفان زیدآبادی، فضای گفتار سیاسی را در خود فرو برد. طرفه آن که این افراد که خودشان معترض به مشی و مرام غیراخلاقی نحلهی بزرگ کیهانیان و کسانی چون شریعتمداری هستند و همواره از زبان افسار گسیخته و مرام تبهکارانه زخم خوردهاند ،بیش از دیگران لجام سخن از اختیارشان بیرون رفته و با خشونت کلامی بر تن نحیف سیاست، شلاق بیاخلاقی فرود اوردند.
در چنین موقعیتهایی است که کلام حافظ را نومیدانه به یاد میآوریم که:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
✅ و چه درست گفت نیچه :"کسی که با هیولا میجنگد باید مراقب باشد خود، بدل به هیولا نشود. و اگر دیرزمانی به مغاک چشم دوختی، مغاک نیز به تو چشم میدوزد". مهارت و ممارست و تهذیب نفس و مراقبت میخواهد که پس از جنگیدن با هیولای بی اخلاقی، خود، هیولا نشویم. ذکاوت میخواهد که پس از سالها روبرو شدن با دشمن، به رنگ او در نیاییم. و این همان نقصانِ بخش بزرگی از اردوگاه منتقدین و مخالفین با نظام سیاسی مستقر است. نقصان از این جهت که دچار استاندارد دوگانه شدهاند. با دیگران چنان رفتار میکنند که دوست ندارند دیگران با آنها چنین کنند. به تعبیری دیگر، اصل طلایی اخلاق را نادیده میگیرند. اصلی که میگوید: با دیگران چنین رفتار کن که خوش داری با تو رفتار کنند. و یا در نقطهی مقابل، با دیگران چنان مکن که خوش نداری با تو آن کنند.
خشونت کلامی و زبان تند و مهار گسیختهی برخی از مخالفان زیدآبادی و خارج شدن از جادهی انصاف و اخلاق نقد، پیامها و نتایج تلخی دارد. از همه تلختر این که اعتماد کنشگران اجتماعی و سیاسی از آنان سلب میشود، جایگاه اجتماعی خود را از دست میدهند و سرمایههایی که میتوانست در خدمت اصلاح امور قرار گیرد در پای چنین کنش و واکنشهای مخرب و دلآزاری دود میشود و به هوا میرود. این گروه آیا هیچ از خود نمیپرسند که حتی اگر بتوانند کسانی چون زیدآبادی را از صخنهی سیاست خارج کنند، چه چیزی عاید این ملک و مملکت خواهد شد؟
✔️ چه سود دارد شمشیر زبان تیز کنند و جانهای شریف و قلمهای با شرافتی چون زیدآبادی را (هر چند با بخشی از گفتارشان موافق نباشند)، این چنین شرحه شرحه کنند و آنان را به سکوت وادار نمایند؟ چنین سرمایهسوزی با کدام عقل سیاسی مطابقت دارد؟
در این میان "امید" است که در میانهی ستیز و پیکاری چنین بیهوده، از دست میرود. امید به منتقدان اخلاق مدار و زیرکی که با عقل سیاسی سخن میگویند و نه با هیجان خشمگینانه و مخرب خویش.
(**عنوان برگرفته از نام کتاب جلال آلآحمد)
✍️ علی زمانیان - ۲۸ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
در حاشیهی واکنشها به "زیدآبادی"
همگی شنیدیم و خواندیم که "احمد زیدآبادی" در مصاحبهای به مقایسهی میان دو مقطع زمانی چهل سال قبل و اکنون، پرداخته و گفته بود که وضع آزادی بهتر شده است و اوضاع کنونی ما بهتر از آن سالهاست. کلام زیدآبادی این نبود که ما در وضع خوبی قرار داریم، بلکه صرفا به فرایند چنددهه اشاره کرده و آن را قابل قبول دانستهاند.
ادعای "زیدآبادی" میتواند درست و یا غلط باشد. با آنچه در عالم واقع رخ میدهد، مطابقت داشته باشد و یا نداشته باشد. بر عهدهی گوینده است که با ارائهی شواهد و استدلال، نشان دهد که فرایند آزادی در کشور رو به بهبود بوده است و هم چنین بتواند از پس تفسیر موجه و تبیین موارد نقض کننده و شواهد مخالف برآید.
✅ میتوان با ادعای "زیدآبادی" موافق و یا مخالف بود، کما این که بسیار افراد در این باره سخن گفتند. و اساسا حیات سیاسی با نقد بر پا میماند و پویاتر میشود. اما عموم واکنشها در برابر ادعای زیدآبادی نقد و سنجش منتقدانه نبود، بلکه چیزی از جنس سنگی بود که بر گور اخلاق سیاسی نهادند. زبان بیپروا، درشتگو و هتاک، گفتارهایی سخیف و فحاشیهایی از سر کینهی مخالفان زیدآبادی، فضای گفتار سیاسی را در خود فرو برد. طرفه آن که این افراد که خودشان معترض به مشی و مرام غیراخلاقی نحلهی بزرگ کیهانیان و کسانی چون شریعتمداری هستند و همواره از زبان افسار گسیخته و مرام تبهکارانه زخم خوردهاند ،بیش از دیگران لجام سخن از اختیارشان بیرون رفته و با خشونت کلامی بر تن نحیف سیاست، شلاق بیاخلاقی فرود اوردند.
در چنین موقعیتهایی است که کلام حافظ را نومیدانه به یاد میآوریم که:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
✅ و چه درست گفت نیچه :"کسی که با هیولا میجنگد باید مراقب باشد خود، بدل به هیولا نشود. و اگر دیرزمانی به مغاک چشم دوختی، مغاک نیز به تو چشم میدوزد". مهارت و ممارست و تهذیب نفس و مراقبت میخواهد که پس از جنگیدن با هیولای بی اخلاقی، خود، هیولا نشویم. ذکاوت میخواهد که پس از سالها روبرو شدن با دشمن، به رنگ او در نیاییم. و این همان نقصانِ بخش بزرگی از اردوگاه منتقدین و مخالفین با نظام سیاسی مستقر است. نقصان از این جهت که دچار استاندارد دوگانه شدهاند. با دیگران چنان رفتار میکنند که دوست ندارند دیگران با آنها چنین کنند. به تعبیری دیگر، اصل طلایی اخلاق را نادیده میگیرند. اصلی که میگوید: با دیگران چنین رفتار کن که خوش داری با تو رفتار کنند. و یا در نقطهی مقابل، با دیگران چنان مکن که خوش نداری با تو آن کنند.
خشونت کلامی و زبان تند و مهار گسیختهی برخی از مخالفان زیدآبادی و خارج شدن از جادهی انصاف و اخلاق نقد، پیامها و نتایج تلخی دارد. از همه تلختر این که اعتماد کنشگران اجتماعی و سیاسی از آنان سلب میشود، جایگاه اجتماعی خود را از دست میدهند و سرمایههایی که میتوانست در خدمت اصلاح امور قرار گیرد در پای چنین کنش و واکنشهای مخرب و دلآزاری دود میشود و به هوا میرود. این گروه آیا هیچ از خود نمیپرسند که حتی اگر بتوانند کسانی چون زیدآبادی را از صخنهی سیاست خارج کنند، چه چیزی عاید این ملک و مملکت خواهد شد؟
✔️ چه سود دارد شمشیر زبان تیز کنند و جانهای شریف و قلمهای با شرافتی چون زیدآبادی را (هر چند با بخشی از گفتارشان موافق نباشند)، این چنین شرحه شرحه کنند و آنان را به سکوت وادار نمایند؟ چنین سرمایهسوزی با کدام عقل سیاسی مطابقت دارد؟
در این میان "امید" است که در میانهی ستیز و پیکاری چنین بیهوده، از دست میرود. امید به منتقدان اخلاق مدار و زیرکی که با عقل سیاسی سخن میگویند و نه با هیجان خشمگینانه و مخرب خویش.
(**عنوان برگرفته از نام کتاب جلال آلآحمد)
✍️ علی زمانیان - ۲۸ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed