#شعر_شب
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیازمندم
#عمران_صلاحی
@khonehdeleman
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیازمندم
#عمران_صلاحی
@khonehdeleman
❤1👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«تابستان» از مشهورترین قطعات دوره باروک در سل مینور از مجموعه بینظیر "چهار فصل"
اثر جاودانهی : آنتونیو ویوالدی
به نوازندگی : دیوید گرت...
@khonehdeleman
اثر جاودانهی : آنتونیو ویوالدی
به نوازندگی : دیوید گرت...
@khonehdeleman
❤3
#شعر_شب
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.
به عدلِ دستنایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد...
#احمد_شاملو
@khonehdeleman
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.
به عدلِ دستنایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد...
#احمد_شاملو
@khonehdeleman
🔥2❤1
✔️تاریخ فراموش شده: کنیزان
۲۵ مارس روز بینالمللی قربانیان بردگی و تجارت برده است.
عمده بردگان از آفریقا به قاره آمریکا برده میشدند تا در مزارع به کار گرفته شوند ولی بسیاری نمیدانند که ایران و کشورهای عربی نیز تا اواخر قرن نوزدهم سهمی ولو کوچک از تجارت بردگان آفریقا داشتند.
در ایران عصر قاجار، نظام بردهداری همچنان پابرجا بود (با تصویب قانون اساسی مشروطه، بردهداری رسماً ملغی شد) و گروهی از افراد، در پایینترین جایگاه اجتماعی و محروم از حق آزادی، به عنوان غلام و کنیز روزگار میگذراندند.
چرا لازم است تاریخ را مرور کنیم؟
تا بر زندگی فرودستان و فراموششدگان نوری بیندازیم و به خاطر داشته باشیم بخشی از فرهنگ زنستیزانه امروزی در کشورهای اسلامی حاصل حدود دو هزار سال بردهداری است زیرا رفتار با زنان آزاد تفاوت چندانی با زنان برده (کنیزان) نداشت و هنوز مطلوب بسیاری از مردان درباره ازدواج، کنیزداری است و...
پس به این بهانه وضعیت کنیزان را در عصر قاجار مرور میکنیم:
تا قبل از جنگهای ایران و روس، نوجوانان به عنوان غلام و کنیز از منطقه قفقاز ربوده یا اسیر میشدند اما پس از سلطه روسها بر این منطقه و پایان دادن به بردگی اتباعشان، بردگان سیاهپوست از آفریقا وارد میشدند.
تجار عرب این بردهها را عمدتا در بندر زنگبار میخریدند و به خاورمیانه انتقال میدادند.
خلیجفارس و بهخصوص بوشهر پایگاه تجارت بردگان بود، هر سال چند کاروان از بردگان به شیراز آورده میشد و در کاروانسرایی مخصوص به فروش میرسیدند.
بردگان سیاه با آبوهوای مناطق سرد ایران چندان سازگار نبودند و نرخ مرگومیر بالایی داشتند.
«بر اساس آمار نجمالملک از جمعیت تهران در سال ۱۲۸۶ه.ق، جمعیت شهر حدود ۱۵۰ هزار نفر بود که از این میان ۲۵۰۰نفر کنیز سیاه بودند. کنیزان معمولاً خدمتکار بودند اما غالباً کنیزی که باهوش و زیبا بود، به همخوابگی اربابش درمیآمد.
زمانی که کنیز، فرزندی برای اربابش به دنیا میآورد، احترام مییافت و بعدتر از سهمالارث فرزندش آزاد میشد.
این کنیزان که اصطلاحا«أم الولد» خوانده میشدند، بیش از زنان آزاد، به موقعیت فرزند خود وابسته باقی میماندند.
کنیزی که به همبستری اربابش در میآمد، هدف حسادت و اذیت همسر ارباب قرار میگرفت. مارتین (۱۳۸۷) در اسناد انگلیسیها به سال۱۳۱۰ه.ق از کنیزی به نام حلیمه یاد میکند که زن ارباب اولش بدون اطلاع شوهرش، حلیمه را فروخته بود و بعد زن ارباب دوم به اتفاق خواهر و مادرش او را کتک میزدند.
اعتمادالسلطنه نیز در خاطرات سال ۱۳۱۲ ه.ق از ماجرایی یاد میکند که دو کنیز در یک خانه اشرافی همزمان باردار شده بودند، زنان خانواده یکی از آنها را با خوراندن دارو، مجبور به سقط جنین کردند اما کنیز دیگر که میخواست فرزندش را نگه دارد و از مزایای آن بهرهمند شود، به خانه یک روحانی پناه برد و امان یافت.
در مورد دیگری دختر عبدالمجیدخان به بهانه رابطه پنهانی شوهرش با یکی از کنیزهای اندرونی دستور داد کنیز را سر ببرند و بر سر سفره شام شوهر قرار دهند، مرد پس از برداشتن سرپوش و مشاهده سر بریده، از ترس بیهوش شد و جان باخت.
البته کنیزان در این منازعات خانگی، همیشه دست پایین را داشتند؛ در اسناد قاجار فقط یک جا اشاره شده که «کنیزی برای آن که از زن رسمی اربابش انتقام بگیرد، بچه کوچک او را با تریاک مسموم کرد. دکتر توانست بچه را نجات دهد. کنیز را به فلک بستند و از خانه بیرون کردند». (پولاک، ۱۳۶۸)
اربابان میتوانستند طبق دستورات دین اسلام، بردگان را آزاد کنند اما ویلس خاطرنشان میسازد که «به ندرت دیده شده است که غلامی پس از چند سال خدمت آزاد شود.» بردگان، راه دشواری برای برگشتن به وطن داشتند، چون سفرهای دریایی به شرق افریقا بسیار مشکل بود. پولاک نیز تایید میکند که «کنیزان و غلامانی که بدون «آزادی نامه» رانده میشدند، به زحمت ممکن بود برای خود جایی یا کاری پیدا کنند، زیرا طبیعی بود همه فکر کنند لابد عمل خلافی باعث مرخص کردن آنها شده است و محکوم بودند به اینکه با تکدی روزگار بگذرانند.
متاسفانه در مورد کنیزان آزاد شده این احتمال وجود داشت که دوباره اسیر و فروخته شوند:
«بهرزین زنی حبشی بود که در سال ۱۳۰۹ به انگلیسیها پناه آورد قبلتر به علت مرگ ارباب خود آزاد شده بود، اما چون فاقد مدرک کتبی بود، دوباره به اسارت درآمد.
دختر جوان دیگری به نام محبوب، در مینو (میناب) ربوده و در بوشهر به مبلغ ۳۰تومان به مردی عطار فروخته شد که با او بدرفتاری میکرد.
شیخ علی دمستانی، یکی از مجتهدین بوشهر، از وضع او با اطلاع شد و با او ملاقات کرد اما نشانی از بستگان دختر نبود تا به آنجا فرستاده شود» (مارتین، ۱۳۸۷)
- به نقل از مقاله «زن، خانواده و نظم جنسیتی» نوشته فاطمه موسوی ویایه، از کتاب تاریخ اجتماعی زنان در عصر قاجار،
جامعه شناسی زن روز
@khonehdeleman
۲۵ مارس روز بینالمللی قربانیان بردگی و تجارت برده است.
عمده بردگان از آفریقا به قاره آمریکا برده میشدند تا در مزارع به کار گرفته شوند ولی بسیاری نمیدانند که ایران و کشورهای عربی نیز تا اواخر قرن نوزدهم سهمی ولو کوچک از تجارت بردگان آفریقا داشتند.
در ایران عصر قاجار، نظام بردهداری همچنان پابرجا بود (با تصویب قانون اساسی مشروطه، بردهداری رسماً ملغی شد) و گروهی از افراد، در پایینترین جایگاه اجتماعی و محروم از حق آزادی، به عنوان غلام و کنیز روزگار میگذراندند.
چرا لازم است تاریخ را مرور کنیم؟
تا بر زندگی فرودستان و فراموششدگان نوری بیندازیم و به خاطر داشته باشیم بخشی از فرهنگ زنستیزانه امروزی در کشورهای اسلامی حاصل حدود دو هزار سال بردهداری است زیرا رفتار با زنان آزاد تفاوت چندانی با زنان برده (کنیزان) نداشت و هنوز مطلوب بسیاری از مردان درباره ازدواج، کنیزداری است و...
پس به این بهانه وضعیت کنیزان را در عصر قاجار مرور میکنیم:
تا قبل از جنگهای ایران و روس، نوجوانان به عنوان غلام و کنیز از منطقه قفقاز ربوده یا اسیر میشدند اما پس از سلطه روسها بر این منطقه و پایان دادن به بردگی اتباعشان، بردگان سیاهپوست از آفریقا وارد میشدند.
تجار عرب این بردهها را عمدتا در بندر زنگبار میخریدند و به خاورمیانه انتقال میدادند.
خلیجفارس و بهخصوص بوشهر پایگاه تجارت بردگان بود، هر سال چند کاروان از بردگان به شیراز آورده میشد و در کاروانسرایی مخصوص به فروش میرسیدند.
بردگان سیاه با آبوهوای مناطق سرد ایران چندان سازگار نبودند و نرخ مرگومیر بالایی داشتند.
«بر اساس آمار نجمالملک از جمعیت تهران در سال ۱۲۸۶ه.ق، جمعیت شهر حدود ۱۵۰ هزار نفر بود که از این میان ۲۵۰۰نفر کنیز سیاه بودند. کنیزان معمولاً خدمتکار بودند اما غالباً کنیزی که باهوش و زیبا بود، به همخوابگی اربابش درمیآمد.
زمانی که کنیز، فرزندی برای اربابش به دنیا میآورد، احترام مییافت و بعدتر از سهمالارث فرزندش آزاد میشد.
این کنیزان که اصطلاحا«أم الولد» خوانده میشدند، بیش از زنان آزاد، به موقعیت فرزند خود وابسته باقی میماندند.
کنیزی که به همبستری اربابش در میآمد، هدف حسادت و اذیت همسر ارباب قرار میگرفت. مارتین (۱۳۸۷) در اسناد انگلیسیها به سال۱۳۱۰ه.ق از کنیزی به نام حلیمه یاد میکند که زن ارباب اولش بدون اطلاع شوهرش، حلیمه را فروخته بود و بعد زن ارباب دوم به اتفاق خواهر و مادرش او را کتک میزدند.
اعتمادالسلطنه نیز در خاطرات سال ۱۳۱۲ ه.ق از ماجرایی یاد میکند که دو کنیز در یک خانه اشرافی همزمان باردار شده بودند، زنان خانواده یکی از آنها را با خوراندن دارو، مجبور به سقط جنین کردند اما کنیز دیگر که میخواست فرزندش را نگه دارد و از مزایای آن بهرهمند شود، به خانه یک روحانی پناه برد و امان یافت.
در مورد دیگری دختر عبدالمجیدخان به بهانه رابطه پنهانی شوهرش با یکی از کنیزهای اندرونی دستور داد کنیز را سر ببرند و بر سر سفره شام شوهر قرار دهند، مرد پس از برداشتن سرپوش و مشاهده سر بریده، از ترس بیهوش شد و جان باخت.
البته کنیزان در این منازعات خانگی، همیشه دست پایین را داشتند؛ در اسناد قاجار فقط یک جا اشاره شده که «کنیزی برای آن که از زن رسمی اربابش انتقام بگیرد، بچه کوچک او را با تریاک مسموم کرد. دکتر توانست بچه را نجات دهد. کنیز را به فلک بستند و از خانه بیرون کردند». (پولاک، ۱۳۶۸)
اربابان میتوانستند طبق دستورات دین اسلام، بردگان را آزاد کنند اما ویلس خاطرنشان میسازد که «به ندرت دیده شده است که غلامی پس از چند سال خدمت آزاد شود.» بردگان، راه دشواری برای برگشتن به وطن داشتند، چون سفرهای دریایی به شرق افریقا بسیار مشکل بود. پولاک نیز تایید میکند که «کنیزان و غلامانی که بدون «آزادی نامه» رانده میشدند، به زحمت ممکن بود برای خود جایی یا کاری پیدا کنند، زیرا طبیعی بود همه فکر کنند لابد عمل خلافی باعث مرخص کردن آنها شده است و محکوم بودند به اینکه با تکدی روزگار بگذرانند.
متاسفانه در مورد کنیزان آزاد شده این احتمال وجود داشت که دوباره اسیر و فروخته شوند:
«بهرزین زنی حبشی بود که در سال ۱۳۰۹ به انگلیسیها پناه آورد قبلتر به علت مرگ ارباب خود آزاد شده بود، اما چون فاقد مدرک کتبی بود، دوباره به اسارت درآمد.
دختر جوان دیگری به نام محبوب، در مینو (میناب) ربوده و در بوشهر به مبلغ ۳۰تومان به مردی عطار فروخته شد که با او بدرفتاری میکرد.
شیخ علی دمستانی، یکی از مجتهدین بوشهر، از وضع او با اطلاع شد و با او ملاقات کرد اما نشانی از بستگان دختر نبود تا به آنجا فرستاده شود» (مارتین، ۱۳۸۷)
- به نقل از مقاله «زن، خانواده و نظم جنسیتی» نوشته فاطمه موسوی ویایه، از کتاب تاریخ اجتماعی زنان در عصر قاجار،
جامعه شناسی زن روز
@khonehdeleman
تهرانیها تا یک قرن پیش برای آب شرب و استفاده روزانه آب، سرقناتها و چشمهها میرفتند. اگر رخت و لباس کثیفی بود همانجا می شستند و در راه برگشت دبه و کوزهها را هم از آب پر کرده و به خانه میآوردند، اما اولین لوله کشی آب، تحول بزرگی در زندگی تهرانیها صورت گرفت.
@khonehdeleman
@khonehdeleman
#حکایت
به ابوسعید ابوالخیر، گفتند:
فلانی قادر است پرواز کند،
گفت:این که مهم نیست، مگس هم میپرد.
گفتند: فلانی را چه میگویی؟ روی آب راه میرود.
گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتتند: پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت: این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زَخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی، دلی نشکنی، از اعتماد کسی سوءاستفاده نکنی و کسی را از خود ناراحت نکنی.
این شاهکار است.
@khonehdeleman
به ابوسعید ابوالخیر، گفتند:
فلانی قادر است پرواز کند،
گفت:این که مهم نیست، مگس هم میپرد.
گفتند: فلانی را چه میگویی؟ روی آب راه میرود.
گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتتند: پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت: این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زَخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی، دلی نشکنی، از اعتماد کسی سوءاستفاده نکنی و کسی را از خود ناراحت نکنی.
این شاهکار است.
@khonehdeleman
❤1
#حکایت
روزی سقراط با یکی از بزرگ زادگان روبرو گشت، بزرگ زاده نام پدران خود را بر سقراط شمرد و به آنان افتخار کرد و سقراط را تحقیر نمود و به او گفت:
تو از خاندان بی قدر و پستی هستی ! سقراط در جواب گفت: ای فلان! پدران تو همه اشخاص بزرگ و عالی قدر و صاحب مقامات و درجات بسیار بوده اند،
ولی تو خود نتوانستی مقام و منزلتی برای خود بسازی. و اما نسب من از خودم شروع میشود. من در راس خانواده ای هستم که از من آغاز شده است، ولی خانواده تو، به تو ختم میشود! پس تو ننگ خاندان خویش هستی و من شرف و افتخار خاندان خود میباشم.
@khonehdeleman
روزی سقراط با یکی از بزرگ زادگان روبرو گشت، بزرگ زاده نام پدران خود را بر سقراط شمرد و به آنان افتخار کرد و سقراط را تحقیر نمود و به او گفت:
تو از خاندان بی قدر و پستی هستی ! سقراط در جواب گفت: ای فلان! پدران تو همه اشخاص بزرگ و عالی قدر و صاحب مقامات و درجات بسیار بوده اند،
ولی تو خود نتوانستی مقام و منزلتی برای خود بسازی. و اما نسب من از خودم شروع میشود. من در راس خانواده ای هستم که از من آغاز شده است، ولی خانواده تو، به تو ختم میشود! پس تو ننگ خاندان خویش هستی و من شرف و افتخار خاندان خود میباشم.
@khonehdeleman
✔️شاید مشکل از ویولن نباشد!
تصور کنید یک ویولن خریدهاید. آن را برمیدارید و شروع به نواختن میکنید. احتمالا صدای گوشخراشی از آن خواهید شنید. ممکن است چندین ماه به همین روند ادامه دهید، اما چیزی تغییر نمیکند و صدا همچنان دلنشین نخواهد بود. به چه نتیجهای میرسید؟
ساده است. شما باید نوازندگی ویولن را یاد بگیرید.
اگر کسی به این نتیجه برسد که مشکل از ویولن است و باید ویولن را تعویض کند چه؟
ممکن است این نتیجهگیری در مورد ویولن خندهدار باشد، اما در بسیاری از موقعیتهای زندگی، ما دقیقا به همین شکل نتیجهگیری میکنیم. مثلا، ما در روابط خود چنین عمل میکنیم.
از روابط خود راضی نیستیم و مدام سعی میکنیم آدمهایی که با آنها در رابطه هستیم را تغییر دهیم. شریک عاطفی خود را مدام عوض میکنیم، اما به نتیجهی دلخواه نمیرسیم.
پاسخ ساده است. مشکل لزوما از ویولن، آدمها و شریک عاطفی ما نیست و شاید این ما هستیم که باید مهارت نوازندگی، ارتباط و عشق را بیاموزیم.
اگر آرشه کشیدن، نتخوانی، شمارش، ریتم، جای انگشتهایمان روی ساز و سایر مهارتهای لازم برای نوازندگی را بلد نباشیم، اگر تمام ویولنهای دنیا را هم به ما بدهند، همان صدای گوشخراش همیشگی را خواهیم شنید.
اگر نقاط ضعف خود را نشناسیم و سعی نکنیم آنها را در روابط خود مدیریت کنیم، اگر با خود و شریکمان مهربان نیستیم، اگر بخشش بلد نیستیم، اگر دنبال یک رابطهی رمانتیک غیرواقعی در رمانها و فیلمها هستیم، اگر به دنبال یک آدم بینقص و کامل میگردیم، اگر انتظار داریم شریک ما بدون آنکه چیزی بگوییم ما را بفهمد، و اگر سایر مهارتهای لازم برای رابطه را نداریم، با تمام آدمهای دنیا به نقطهای مشابه و نامطلوب از رابطه خواهیم رسید.
مواردی هم هستند که ویولن ما واقعا مشکل اساسی دارد و باید آن را تعویض کنیم، اما تا زمانی که ما نوازندگی ویولن بلد نباشیم، نمیتوانیم این موضوع را تشخیص دهیم. در روابط هم همینطور!
✍️آلن دوباتن
📕کتاب یار
@khonehdeleman
تصور کنید یک ویولن خریدهاید. آن را برمیدارید و شروع به نواختن میکنید. احتمالا صدای گوشخراشی از آن خواهید شنید. ممکن است چندین ماه به همین روند ادامه دهید، اما چیزی تغییر نمیکند و صدا همچنان دلنشین نخواهد بود. به چه نتیجهای میرسید؟
ساده است. شما باید نوازندگی ویولن را یاد بگیرید.
اگر کسی به این نتیجه برسد که مشکل از ویولن است و باید ویولن را تعویض کند چه؟
ممکن است این نتیجهگیری در مورد ویولن خندهدار باشد، اما در بسیاری از موقعیتهای زندگی، ما دقیقا به همین شکل نتیجهگیری میکنیم. مثلا، ما در روابط خود چنین عمل میکنیم.
از روابط خود راضی نیستیم و مدام سعی میکنیم آدمهایی که با آنها در رابطه هستیم را تغییر دهیم. شریک عاطفی خود را مدام عوض میکنیم، اما به نتیجهی دلخواه نمیرسیم.
پاسخ ساده است. مشکل لزوما از ویولن، آدمها و شریک عاطفی ما نیست و شاید این ما هستیم که باید مهارت نوازندگی، ارتباط و عشق را بیاموزیم.
اگر آرشه کشیدن، نتخوانی، شمارش، ریتم، جای انگشتهایمان روی ساز و سایر مهارتهای لازم برای نوازندگی را بلد نباشیم، اگر تمام ویولنهای دنیا را هم به ما بدهند، همان صدای گوشخراش همیشگی را خواهیم شنید.
اگر نقاط ضعف خود را نشناسیم و سعی نکنیم آنها را در روابط خود مدیریت کنیم، اگر با خود و شریکمان مهربان نیستیم، اگر بخشش بلد نیستیم، اگر دنبال یک رابطهی رمانتیک غیرواقعی در رمانها و فیلمها هستیم، اگر به دنبال یک آدم بینقص و کامل میگردیم، اگر انتظار داریم شریک ما بدون آنکه چیزی بگوییم ما را بفهمد، و اگر سایر مهارتهای لازم برای رابطه را نداریم، با تمام آدمهای دنیا به نقطهای مشابه و نامطلوب از رابطه خواهیم رسید.
مواردی هم هستند که ویولن ما واقعا مشکل اساسی دارد و باید آن را تعویض کنیم، اما تا زمانی که ما نوازندگی ویولن بلد نباشیم، نمیتوانیم این موضوع را تشخیص دهیم. در روابط هم همینطور!
✍️آلن دوباتن
📕کتاب یار
@khonehdeleman
✔️سی ویژگی یک فرد پلورالیست
- دکتر محمود سریعالقلم
۱. به کسی نمیگوید مثل من باش؛
۲. تلاش میکند دنیای هر فردی را کشف کند؛
۳. تفاوتهای خود با اطرافیانش را فرصت تلقی میکند؛
۴. میگذارد دیگران بدیها و خوبیها را خودشان تجربه کنند؛
۵. به جای خشم، عصبانیت و کلام، بیشتر از زبان بدن استفاده میکند؛
۶. اکثر واکنشهای او به اسلحۀ سکوت مجهز هستند؛
۷. سالها سکوت میکند تا افراد متوجه اشتباهاتشان شوند؛
۸. گذشتۀ خودش در یک سی دی همیشه جلوی چشمش است؛
۹. این باعث میشود به خودش بگوید همه یک سی دی دارند؛
۱۰. چون ضعفهای خودش را نوشته، به ندرت در پی عیب جویی دیگران است؛
۱۱. قضاوتهایش در مورد دیگران را بارها و بارها تجدید نظر میکند؛
۱۲. چون سینوسهای ذهن و عمل عمر خود را ترسیم کرده، برای دیگران هم سینوس قائل است؛
۱۳. به دنبال خوب و بد نیست، در پی ترکیبهای مختلف رنگهاست؛
۱۴. به کسی نمیگوید شما بی سواد هستید، فکر میکند بهتر است بگوید: ما متون مختلف خواندهایم؛
۱۵. قبل از آنکه در مورد فرد حسودی قضاوت کند، سعی میکند بفهمد چرا او حسود است؛
۱۶. روزی یک ساعت برای شناسایی اختلالات رفتاری و روحی خود وقت میگذارد؛
۱۷. ناراحتی و گلۀ خود از کسی را پخش نمیکند؛
۱۸. در جمع به کسی نمیگوید: من صد در صد با شما مخالفم. میگوید: اجازه دهید از زاویۀ دیگری، نظرم را بیان کنم؛
۱۹. بسیار وقت میگذارد تا بفهمد چرا انسانها اینقدر متفاوتند؛
۲۰. چون متفاوت بودن را حق انسانها میداند، واکنشها و سخنان او نیش ندارد؛
۲۱. بر افقها و برنامههای خود متمرکز است. از افقها و برنامههای دیگران میآموزد؛
۲۲. چون تجربیات و زندگی خود را خاص میداند، خود را با کسی مقایسه نمیکند؛
۲۳. افراد و مسائل اطراف خود را با دقت بررسی میکند و به صورت دیتا در مخزن ذهن برای ارزیابی بعد ذخیره میکند؛
۲۴. خود را از دالان سختترین آموزشها گذرانده تا حریم دیگران را رعایت کند؛
۲۵. هر انسانی را یک کهکشان میداند. کوشش میکند او را بفهمد؛
۲۶. نه دنبال مُرید میگردد و نه مراد کسی است؛
۲۷. مورد انتقاد قرار گرفتن را، متفاوت بودن افراد تلقی میکند؛
۲۸. داوطلب نمیشود دیگری را تغییر دهد. اگر از او خواسته شود، نظر خود را در میان صدها نظر توضیح میدهد؛
۲۹. با کلام، رفتار و اطمینان بخشی نمیگذارد دیگران نسبت به او احساس نا امنی کنند؛
۳۰. دیگران صرفاً از حضورش در کنارشان لذت میبرند.
@khonehdeleman
- دکتر محمود سریعالقلم
۱. به کسی نمیگوید مثل من باش؛
۲. تلاش میکند دنیای هر فردی را کشف کند؛
۳. تفاوتهای خود با اطرافیانش را فرصت تلقی میکند؛
۴. میگذارد دیگران بدیها و خوبیها را خودشان تجربه کنند؛
۵. به جای خشم، عصبانیت و کلام، بیشتر از زبان بدن استفاده میکند؛
۶. اکثر واکنشهای او به اسلحۀ سکوت مجهز هستند؛
۷. سالها سکوت میکند تا افراد متوجه اشتباهاتشان شوند؛
۸. گذشتۀ خودش در یک سی دی همیشه جلوی چشمش است؛
۹. این باعث میشود به خودش بگوید همه یک سی دی دارند؛
۱۰. چون ضعفهای خودش را نوشته، به ندرت در پی عیب جویی دیگران است؛
۱۱. قضاوتهایش در مورد دیگران را بارها و بارها تجدید نظر میکند؛
۱۲. چون سینوسهای ذهن و عمل عمر خود را ترسیم کرده، برای دیگران هم سینوس قائل است؛
۱۳. به دنبال خوب و بد نیست، در پی ترکیبهای مختلف رنگهاست؛
۱۴. به کسی نمیگوید شما بی سواد هستید، فکر میکند بهتر است بگوید: ما متون مختلف خواندهایم؛
۱۵. قبل از آنکه در مورد فرد حسودی قضاوت کند، سعی میکند بفهمد چرا او حسود است؛
۱۶. روزی یک ساعت برای شناسایی اختلالات رفتاری و روحی خود وقت میگذارد؛
۱۷. ناراحتی و گلۀ خود از کسی را پخش نمیکند؛
۱۸. در جمع به کسی نمیگوید: من صد در صد با شما مخالفم. میگوید: اجازه دهید از زاویۀ دیگری، نظرم را بیان کنم؛
۱۹. بسیار وقت میگذارد تا بفهمد چرا انسانها اینقدر متفاوتند؛
۲۰. چون متفاوت بودن را حق انسانها میداند، واکنشها و سخنان او نیش ندارد؛
۲۱. بر افقها و برنامههای خود متمرکز است. از افقها و برنامههای دیگران میآموزد؛
۲۲. چون تجربیات و زندگی خود را خاص میداند، خود را با کسی مقایسه نمیکند؛
۲۳. افراد و مسائل اطراف خود را با دقت بررسی میکند و به صورت دیتا در مخزن ذهن برای ارزیابی بعد ذخیره میکند؛
۲۴. خود را از دالان سختترین آموزشها گذرانده تا حریم دیگران را رعایت کند؛
۲۵. هر انسانی را یک کهکشان میداند. کوشش میکند او را بفهمد؛
۲۶. نه دنبال مُرید میگردد و نه مراد کسی است؛
۲۷. مورد انتقاد قرار گرفتن را، متفاوت بودن افراد تلقی میکند؛
۲۸. داوطلب نمیشود دیگری را تغییر دهد. اگر از او خواسته شود، نظر خود را در میان صدها نظر توضیح میدهد؛
۲۹. با کلام، رفتار و اطمینان بخشی نمیگذارد دیگران نسبت به او احساس نا امنی کنند؛
۳۰. دیگران صرفاً از حضورش در کنارشان لذت میبرند.
@khonehdeleman
👍3❤2
یک نگرشِ بسیار خطرناک در حال گسترش است که میگوید تورم و بیکاری (و سایر مشکلاتِ اقتصادی)، باعثِ افزایش جرم و بزهکاری میشود. این نگرش، مانندِ این است که بگوییم زنِ بیحجاب، باعثِ تحریک مرد و افزایش تجاوز میشود! هر دو فرد را محصولِ شرایط و ساختار میدانند و از شخصِ خطاکار، مسئولیت زدایی میکنند؛ یکی اقتصادیِ سالم میخواهد و یکی پوششِ سالم میخواهد. اگر چه محتوایِ این دو نگرش متفاوت است ولی فرم و نحوهی جهانبینی، کاملاً یکسان است.
آیا تورم و اقتصادِ معیوب، باعثِ افزایش جرم میشود؟ گویا آمار همین قضیه را تایید میکند! اما آمار، باید «تفسیر» شود؛ این آمار، در چه شرایطی ایجاد شدهاند؟ در فضایی که گفتمانِ اقتصادی، بر جامعه تسلط یافته است: فقر، یک رذیلت و عیب تلقی میشود؛ اعتبار و ارزشِ انسان، بر اساسِ درآمدش تعیین میشود؛ هویتِ فرد، بر اساسِ مدلِ گوشی و برندِ لباسش تعریف میشود؛ موفقیت و سعادت، به هر روز کافه رفتن و هر ماه سفرِ خارجی داشتن وابسته میشود؛ و غیره!
و بدتر از همهی اینها، بر اساسِ گفتمانِ اقتصادی، انسانها موجوداتی تنها و منزوی و خودخواه هستند؛ من، فقط منم و دیگران را وسیلهای در راستایِ اهدافم میبینم و متقابلاً فرض میکنم که دیگران نیز به همین چشم به من نگاه میکنند. در چنین فضایی، دیگری یا «وسیله» است و یا «غریبه» و یا «دشمن». در چنین فضایی، اخلاق منحل میشود و همه چیز به «زرنگبازی» تقلیل پیدا میکند.
خب؛ حالا که این گفتمان بر جامعه مسلط شده، همین گفتمان، بزهکاری و جرم را تقویت میکند: جامعه به من میگوید به شرطی برایت ارزش قائلم که پول خرج کنی و من پول ندارم و لذا احساس میکنم که عضوی از این جامعه نیستم، این اولین گام برای بزهکاری؛ در وهلهی دوم، با بیگانه شدن از یکدیگر، راحتتر میتوانیم از یکدیگر انسانیتزدایی کنیم و بارِ غیراخلاقیِ جرم را کم کنیم و این هم دومین گام برایِ بزهکاری!
لذا نباید فقط تورم و بیکاری را مدنظر قرار داد، بلکه کلیتِ گفتمان اقتصادی را دید. اینگونه نه تنها قتل و دزدی، بلکه اختلاس و رشوه و سایرِ مشکلات هم قابلِ تبیین میشوند! مدافعان اقتصادِ سالم، دروغ میگویند که در اقتصادِ سالم، جرمِ کمتری رخ میدهد. آنها به خوبی میدانند که در اقتصادِ سالم نیز بزهکاری وجود دارد و به همین خاطر مدافعِ دولت مقتدر هستند که کسی از قوانینِ بازار تخطی نکند! این افراد، فقط در مواجهه با بزهکاریِ فرودستان، استدلال دارند و قادر به تبیین بزهکاریِ فرادستان نیستند.
من اما ترجیح میدهم که ضمنِ نقدِ این وضعیت و ساختارِ فعلی، مسئولیت را به انسان برگردانم و فرض بگیرم که انسان در هر شرایطی، دارایِ حداقلی از مسئولیت هست. برایِ من، انسان موجودی نیست که بازیچهی منفعلِ هورمون یا اقتصاد یا تجربههای کودکی یا هر چیزِ دیگری باشد؛ بلکه موجودیست که میتواند خودش، خودش را بازیچه قرار بدهد و خودش، از خودش سلبِ مسئولیت کند.
من ترجیح میدهم که رویِ اشتراکِ انسانی و همبستگی و همدلی تاکید کنم تا انسانیتزدایی از قربانی، سختتر باشد! به جایِ تاکیدِ یکطرفه بر امنیتِ پلیسی، باید اخلاق را احیا کرد و هویت و ارزشِ انسان را از اسارت پارامترهایِ اقتصادی، بیرون آورد.
بله ساختارها و شرایط تاثیرگذار هستند و شاید جامعهشناسی بهتر از هر رشتهی دیگری این قضیه را بداند؛ اما نباید تحلیلی ارائه کرد که پیامدش سلبِ مسئولیت از انسان باشد! من در یک جامعهی مردسالار بزرگ شدهام و حتماً مردسالاری در من ریشه دوانیده، اما اگر خطایی انجام بدهم، مسئولم و باید پاسخگو باشم. من ترجیح میدهم انسانِ اجتماعیِ دارایِ اراده باشم که اشتباه کرده و نه عروسکی که قربانیِ ساختار شده.
- احسان احراری
@khonehdeleman
آیا تورم و اقتصادِ معیوب، باعثِ افزایش جرم میشود؟ گویا آمار همین قضیه را تایید میکند! اما آمار، باید «تفسیر» شود؛ این آمار، در چه شرایطی ایجاد شدهاند؟ در فضایی که گفتمانِ اقتصادی، بر جامعه تسلط یافته است: فقر، یک رذیلت و عیب تلقی میشود؛ اعتبار و ارزشِ انسان، بر اساسِ درآمدش تعیین میشود؛ هویتِ فرد، بر اساسِ مدلِ گوشی و برندِ لباسش تعریف میشود؛ موفقیت و سعادت، به هر روز کافه رفتن و هر ماه سفرِ خارجی داشتن وابسته میشود؛ و غیره!
و بدتر از همهی اینها، بر اساسِ گفتمانِ اقتصادی، انسانها موجوداتی تنها و منزوی و خودخواه هستند؛ من، فقط منم و دیگران را وسیلهای در راستایِ اهدافم میبینم و متقابلاً فرض میکنم که دیگران نیز به همین چشم به من نگاه میکنند. در چنین فضایی، دیگری یا «وسیله» است و یا «غریبه» و یا «دشمن». در چنین فضایی، اخلاق منحل میشود و همه چیز به «زرنگبازی» تقلیل پیدا میکند.
خب؛ حالا که این گفتمان بر جامعه مسلط شده، همین گفتمان، بزهکاری و جرم را تقویت میکند: جامعه به من میگوید به شرطی برایت ارزش قائلم که پول خرج کنی و من پول ندارم و لذا احساس میکنم که عضوی از این جامعه نیستم، این اولین گام برای بزهکاری؛ در وهلهی دوم، با بیگانه شدن از یکدیگر، راحتتر میتوانیم از یکدیگر انسانیتزدایی کنیم و بارِ غیراخلاقیِ جرم را کم کنیم و این هم دومین گام برایِ بزهکاری!
لذا نباید فقط تورم و بیکاری را مدنظر قرار داد، بلکه کلیتِ گفتمان اقتصادی را دید. اینگونه نه تنها قتل و دزدی، بلکه اختلاس و رشوه و سایرِ مشکلات هم قابلِ تبیین میشوند! مدافعان اقتصادِ سالم، دروغ میگویند که در اقتصادِ سالم، جرمِ کمتری رخ میدهد. آنها به خوبی میدانند که در اقتصادِ سالم نیز بزهکاری وجود دارد و به همین خاطر مدافعِ دولت مقتدر هستند که کسی از قوانینِ بازار تخطی نکند! این افراد، فقط در مواجهه با بزهکاریِ فرودستان، استدلال دارند و قادر به تبیین بزهکاریِ فرادستان نیستند.
من اما ترجیح میدهم که ضمنِ نقدِ این وضعیت و ساختارِ فعلی، مسئولیت را به انسان برگردانم و فرض بگیرم که انسان در هر شرایطی، دارایِ حداقلی از مسئولیت هست. برایِ من، انسان موجودی نیست که بازیچهی منفعلِ هورمون یا اقتصاد یا تجربههای کودکی یا هر چیزِ دیگری باشد؛ بلکه موجودیست که میتواند خودش، خودش را بازیچه قرار بدهد و خودش، از خودش سلبِ مسئولیت کند.
من ترجیح میدهم که رویِ اشتراکِ انسانی و همبستگی و همدلی تاکید کنم تا انسانیتزدایی از قربانی، سختتر باشد! به جایِ تاکیدِ یکطرفه بر امنیتِ پلیسی، باید اخلاق را احیا کرد و هویت و ارزشِ انسان را از اسارت پارامترهایِ اقتصادی، بیرون آورد.
بله ساختارها و شرایط تاثیرگذار هستند و شاید جامعهشناسی بهتر از هر رشتهی دیگری این قضیه را بداند؛ اما نباید تحلیلی ارائه کرد که پیامدش سلبِ مسئولیت از انسان باشد! من در یک جامعهی مردسالار بزرگ شدهام و حتماً مردسالاری در من ریشه دوانیده، اما اگر خطایی انجام بدهم، مسئولم و باید پاسخگو باشم. من ترجیح میدهم انسانِ اجتماعیِ دارایِ اراده باشم که اشتباه کرده و نه عروسکی که قربانیِ ساختار شده.
- احسان احراری
@khonehdeleman