Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ زیبای «رقص با باد» اثر آهنگساز و پيانيست چیره دست آمریڪایی-افغانستانی، عمر اڪرم
@khonehdeleman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼🖌️



ترانهٔ «یا قاتلی» از #فايا_يونان خوانندهٔ زیبا و خوش آواز آشوری‌تبار سوری و نخستین زن هنرمند در جهان عرب که نامش در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است.

@khonehdeleman
#شعر_شب




هر سخنی
عادی است،جز یک سخن ...

هر اسمی
ساده است،جز یک اسم ...

همه ی روزها
تکراری‌اند،جز یک روز ...

عشق تو
اسم‌ات
و روزی که
همدیگر را دیدیم ...


#شیرکو_بیکس
@khonehdeleman
✔️شرم؛ ریشه‌ی پنهان بسیاری از گره‌های زندگی
- محمد عینی‌زاده



بعضی زخم‌ها بی‌صدا زندگی می‌کنند. نه بانگی دارند، نه نامی. اما در خفا، زندگی‌مان را شکل می‌دهند.
زخمی هست که در لحن مضطرب‌مان شنیده می‌شود، در سکوت‌های ناگهانی‌مان پنهان شده، و در فاصله‌ای که بی‌دلیل از دیگران می‌گیریم، خود را نشان می‌دهد.
نام این زخم، شرم است.

شرم، آنجایی آغاز شد که کودکِ درون‌مان آموخت اگر خودِ واقعی‌اش را نشان دهد، شاید دوست‌داشتنی نباشد. شاید طرد شود.
آنجا که چشم‌های پدر، مادر، یا دیگرانِ مهم زندگی، به‌جای پذیرش، داوری آوردند؛ آنجا که به ما فهماندند "همین‌که هستی، کافی نیستی".

از نگاه دونالد وینیکات، شرم زمانی در روان کودک جوانه می‌زند که زیر نگاه دیگری قرار می‌گیرد—نگاهی که نمی‌پذیرد.
شرم در برابر دیده شدنِ بدون امنیت به دنیا می‌آید.

و از همان‌جا بود که آموختیم پنهان شویم: خشم‌مان را قایم کردیم، اشک‌مان را فرو دادیم، حتی شادی‌مان را کم‌رنگ کردیم.
هر بار که بخشی از خود را سرکوب کردیم، لایه‌ای دیگر روی شرم کشیدیم، بی آنکه درمانش کنیم.

ژاک لاکان، فیلسوف و روانکاو فرانسوی، شرم را صرفاً یک احساس نمی‌داند؛ او می‌گوید شرم یعنی «نگاه دیگری که درون ما حک شده است».
آن نگاه، امروز بخشی از روان ماست. همان صدای درونی که نجوا می‌کند:
«تو کافی نیستی… تو سزاوار محبت نیستی…»

شرم، شاید عمیق‌ترین زخم روان انسان باشد.
چون ما را از خودمان دور می‌کند.
ما را وا می‌دارد نقش بازی کنیم، فقط برای آنکه نکند دیده شویم، و بعد رها شویم.

و شاید هیچ ترسی برای انسان، ریشه‌دارتر از این نباشد:
اگر خودم باشم و دوستم نداشته باشند، چه؟



@khonehdeleman
5🔥1
#حکایت




گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد.
دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.

شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.

شیخ گفت:
حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم...


@khonehdeleman
👍2
دانشمندان کره‌ای : #ماساژ #صورت و #گردن می‌تواند به #پاکسازی #مواد_زائد #مغز کمک کند.


دانشمندان می‌گویند ماساژ ساده و ملایم صورت‌وگردن می‌تواند جریان مایع مغزی-نخاعی را تا 3 برابر افزایش دهد.
دانشمندان کره جنوبی با کشف شبکه‌ای جدید از عروق لنفاوی نزدیک سطح پوست، نشان دادند ماساژ ساده و ملایم صورت‌وگردن می‌تواند جریان مایع مغزی-نخاعی را تا 3 برابر افزایش دهد. این یافته‌ها می‌تواند برای درمان‌های نوین بیماری‌های عصبی مانند آلزایمر مفید باشند.

براساس گزارش New Scientist، مغز انسان، مانند سایر اعضای بدن، برای دفع مواد زائد ناشی از فعالیت سلول‌های خود، به سیستم پاکسازی نیاز دارد. این وظیفه بر عهده مایع مغزی-نخاعی (CSF) است که با گردش در اطراف و درون مغز پروتئین‌های سمی مانند «بتا-آمیلوئید» (مرتبط با بیماری آلزایمر) را شستشو می‌دهد و از طریق عروق لنفاوی دفع می‌کند. اکنون، دانشمندان مؤسسه علم و فناوری کره (KAIST) راهی جدید و غیرتهاجمی برای تقویت این سیستم پاکسازی کشف کرده‌اند.

پاکسازی مواد زائد مغز با ماساژ صورت و گردن
پیش‌ازاین، تصور می‌شد عروق لنفاوی اصلی که مایع مغزی-نخاعی را تخلیه می‌کنند، در عمق گردن قرار دارند و دسترسی به آنها دشوار است. اما محققان در پژوهش حاضر با آزمایش روی موش‌ها موفق به کشف شبکه‌ای ناشناخته از این عروق در فاصله فقط 5 میلی‌متری زیر پوست صورت و گردن شدند.

آنها برای بررسی تأثیر تحریک این عروق، دستگاهی ساده برای ماساژ ساختند و به یک دقیقه، صورت و گردن موش‌های پیر و جوان را آرام ماساژ دادند. نتایج شگفت‌انگیز بود؛ جریان مایع مغزی-نخاعی در مغز موش‌ها تا نیم ساعت پس از ماساژ، متوسط 3 برابر سریع‌تر شد. این روش حتی توانست کاهش جریان CSF ناشی از افزایش سن را در موش‌های پیر معکوس کند و به سطح موش‌های جوان بازگرداند.

پژوهشگران اعلام کردند به نتایج مشابهی در میمون‌ها دست یافته‌اند و مهم‌تر از آن، موفق به شناسایی این عروق لنفاوی سطحی زیر پوست اجساد انسانی نیز شده‌اند. این شواهد نشان می‌دهد این تکنیک ماساژ می‌تواند برای افزایش پاکسازی مغز در انسان‌ها نیز مؤثر باشد.

با‌این‌حال، محققان در نتیجه‌گیری نهایی محتاط‌اند. آنها می‌گویند به‌دلیل تفاوت‌های آناتومیک انسان و حیوانات، برای اثبات این موضوع به تحقیقات بیشتری نیاز است. همچنین هنوز قطعی مشخص نیست افزایش جریان CSF واقعاً می‌تواند از بیماری‌هایی مانند آلزایمر پیشگیری کند یا روند پیری مغز را کاهش دهد یا خیر.

یافته‌های این پژوهش در نشریه‌ی علمی

Nature


منتشر شده است.

خاستگاه :

https://www.newscientist.com/article/2483083-massaging-the-neck-and-face-may-help-flush-waste-out-of-the-brain/



@khonehdeleman
در فلسفه‌ی قانون، یک اصلِ ساده وجود دارد که می‌گوید نباید قانونی وضع شود که افرادِ زیادی را تبدیل به مجرم بکند! چنین قانونی، نه تنها فایده نخواهد داشت، بلکه به شدت آسیب زننده خواهد بود؛ چرا؟ چون قانون، ماهیتی کاملاً اجتماعی دارد و برایِ اینکه اجرا شود، نیازمندِ پشتوانه‌ی اجتماعی‌ست. قانون، باید از بطنِ استخراج شود تا جامعه آن را فهم کند. لذا اساساً نمی‌توان قانونی را وضع کرد که بخشِ قابل توجهی از جامعه را تبدیل به مجرم بکند؛ زیرا چنین قانونی، قطعاً پشتوانه‌ی اجتماعی نخواهد داشت.

مثال ساده‌اش، قانونِ حجاب خودمان؛ در این بحث، مهم نیست که اکثریت چه موضعی دارند، مهم همین است که بخشِ قابل توجهی از جامعه تبدیل به مجرم می‌شوند!

حال همین نگاه و فلسفه را می‌توانیم در موردِ #وطن و #وطن_فروشی داشته باشیم. در این روزهای سخت، مدام داریم یکدیگر را به وطن‌فروشی متهم می‌کنیم؛ این، آن را و آن، این را. این نشان می‌دهد که تعریفِ ما از وطن، از نظرِ محتوا به شدت متفاوت و متکثر است؛ اما گویا همه‌ی تعاریف یک ویژگیِ مشترک دارند: محدود و تنگ‌نظرانه! آنچنان تنگ و کوچک، که لفظِ وطن‌فروش و خائن و امثالهم، بیشتر از لفظِ وطن شنیده می‌شود.

اگر جمهوری اسلامی در قانونِ حجاب دچار خودخواهی و خودبرتربینی شده، گویا که ما در تعریفِ وطن اینچنین شده‌ایم. اختلاف، تبدیل به دشمنی می‌شود و بحث، تبدیل به فحاشی و برچسب زدن. همان نقدی که به جمهوری اسلامی داریم، اینک عمیق‌تر و شدیدتر به خودِ ما وارد است!

البته شاید بخشی از این برچسب‌زنی‌ها، به خاطر این باشد که انگاره‌ی وطن، همواره پاک و منزه و مقدس بوده؛ لذا نمی‌توانیم مخالف‌مان را جزیی از وطن بدانیم. نمی‌تواینم بپذیریم که وطن، به عنوان یک مخلوقِ انسانی، آمیزه‌ای از جنبه‌های خوب و بد است. اما همانطور که جمهوری اسلامی خواهانِ یک جامعه‌ی یکدست است، ما نیز شدیدتر و عمیق‌تر، به دنبال یک وطنِ یکپارچه هستیم و به راحتی یکدیگر را وطن‌فروش خطاب می‌کنیم ... .

نمی‌خواهم نصیحت کنم؛ صرفاً نگاهِ خودم را می‌گویم: من وطن را به‌گونه‌ای تعریف نمی‌کنم که بخش قابل توجهی از افراد، تبدیل به وطن‌فروش بشوند! زیرا من اساساً وطنی را نمی‌خواهم که به این راحتی قابلِ فروختن باشد و این نحوه‌ی تعریف کردنِ وطن، به طور غیرمستقیم خیانت به وطن است! وطن با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش باید درک بشود. به کار بردنِ لفظِ وطن‌فروش، باید سخت باشد و مثل نقل و نبات خرجش نکنیم.

معتقدم که در این روزهای سخت، به جای تقسیم‌بندیِ خودی و غیرخودی، عمیقاً نیازمند همدلی و درکِ متقابل هستیم. به جایِ متهم کردن یکدیگر به وطن‌فروشی، می‌توانیم از یکدیگر سوال کنیم: وطن را چگونه می‌بینی؟ چه اتفاقاتی افتاد و چه مسیری را طی کردیم که به اینجا رسیدیم؟ درک کنیم که شرایط، به شدت پیچیده‌ست و افراد، هم احساسات متفاوتی را تجربه می‌کنند و هم حتی به شکل‌های متفاوتی فکر می‌کنند و در چنین شرایطی، یک خوانشِ مطلقاً درست وجود ندارد که انتظار داشته باشیم همه مثل ما باشند.

در این روزهای سخت، باید به خودمان یادآوری کنیم که مسئله‌ی همه‌ی ما، وطن بوده و وطن هست و وطن خواهد بود.



- احسان احراری
@khonehdeleman
‍ ■ بسیاری از مردم، هر کدام، یک سرگرمی دارند. بعضی سکه‌ی قدیمی یا تمبر خارجی جمع می‌کنند، برخی به کار دستی مشغول می‌شوند، دیگران در اوقات فراغت به ورزش می‌پردازند.

گروهی از کتاب خواندن لذت می‌برند. ولی ذوق مطالعه‌ی آن‌ها بسیار باهم متفاوت است. عده‌ای فقط روزنامه یا چیزهای فکاهی می‌خوانند، جمعی رُمان دوست دارند، مابقی هم چه بسا خواندنِ کتابهای ستاره‌شناسی، طبیعت وحشی یا کشفیات علمی را ترجیح می‌دهند.

اگر من به اسب یا به سنگهای قیمتی علاقه‌مند باشم نباید انتظار داشته باشم که بقیه هم در سلیقه‌ی من سهیم باشند. اگر من کلیه‌ی برنامه‌های ورزشی تلویزیون را با لذت تمام تماشا می‌کنم، باید این واقعیت را بپذیرم که افرادی هم حوصله‌شان از ورزش سر می‌رود.

آیا چیزی هست که همه به آن علاقه‌مند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه - صرف‌نظر از اینکه کی هستند و کجای جهان زندگی می‌کنند - باشد؟ آری، سوفی عزیز، مطالبی است که قطعاً مورد علاقه‌ی همگان ‌است.

مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می‌میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم‌ها.

ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد - آیا چیزی می‌ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می‌گویند بلی. به عقیده‌ی آنها آدم نمی‌تواند فقط در بند شکم باشد. البته همه خورد و خورک لازم را دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت‌اند. ولی - از اینها که بگذریم - یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند، و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه می‌کنیم.

علاقه به اینکه بدانیم ما کی هستیم امری "تصادفی" چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده‌ی این مطلب در بحثی شرکت می‌کند که با پیدایش بشر بر کره‌ی زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد. این که جهان، زمین، حیات چگونه وجود یافت، موضوعی است بس مهمتر و بزرگتر از اینکه چه کسی در بازی‌های المپیک پیشین بیش از همه مدال برد.


📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
@khonehdeleman
وقتی جنگی آغاز گردد، هر کسی باید سهمی پرداخت کند. سیاستمداران باید سلاح، ثروتمندان باید مخارج، و فقرا هم باید فرزندانشان را گسیل دارند!

وقتی جنگ تمام گردد، سیاستمداران دست یکدیگر را می‌فشارند، ثروتمندان قیمت‌ها را افزایش می‌دهند و فقرا نیز به دنبال گور فرزندانشان می‌گردند!


#آرتور_شوپنهاور
@khonehdeleman
✔️پیدایش شهرت‌طلبی دوران مدرن


اریش فروم روانشناس اجتماعی  آلمانی تبار آمریکایی ،تحقیقی کرده است راجع به شهرت‌طلبی.این تحقیق را در کتاب مفصلی بنام انهدام ساختار بشری آورده و به چاپ رسانده
در واقع اولین بار، او بود که نشان داد شهرت‌طلبی یک خواسته‌ای است متاخر
یعنی انسانها تا تقریبا اوایل دوران مدرن خواسته‌های بسیار دیگری داشتند اما شهرت‌طلبی نداشتند.

شما اگر با دقت به کتاب‌های ادیان و مذاهب رجوع کنید که همه قبل از دوران مدرن نوشته شده‌اند به کتاب‌های اخلاقی که قبل از دوران مدرن نوشته شده‌اند می‌بینید که دائم می‌گویند فلان ویژگی را نداشته باش چون این از رذائل است ولی هیچ‌کدام شهرت‌طلبی را نام نمی‌برند نه به دلیل اینکه شهرت‌طلبی آن وقتها جزء فضائل بوده بلکه به این دلیل که اصلا شهرت‌طلبی وجود نداشته این یک چیزی است که اخیرا پدید آمده است. اریش فروم می گوید به این دلیل پدید آمده که جامعه بشری جامعه ای توده‌ای شده است و چون جامعه توده‌ای شده است هر کسی دنبال این است که از وسط این توده به هر نحوی که شده بالا بیاید و چند لحظه‌ای مورد توجه قرار بگیرد و شهرت پیدا کند.

این مسئله قبلا وجود نداشت چون قبلا در یک دهی که زندگی می کردی  مثلا هفتاد نفر زندگی میکردند که همه همدیگر را می شناختند و همه هم کم و بیش زندگی‌ای مشابه هم داشتند و از دهات اطراف هم خبر چندانی نبود.
اما امروز تلویزیون میتواند مرا در یک لحظه به همه عالم نشان دهد یک چیزی در من پدید میآورد که به نکته آخری که میخواستم بگویم ربط پیدا میکند:
اینکه ابزارِ اِعمالِ یک میل در پدید آمدن آن میل موثر است به عنوان مثال من آمده ام خانه شما مهمانی شما به آشپزخانه می‌روید تا میوه و چای بیاورید من همینطور که تنها نشسته‌ام و به در و دیوار خانه نگاه میکنم توجهم به ناخنگیری که روی میز است جلب می شود بعد به ناخن های خودم نگاه می کنم که بلند است پس ترغیب می شوم که ناخن هایم را بگیرم و این کار را می کنم حالا شما یقین داشته باشید که اگر من این ناخنگیر را نمی دیدم اصلا میل به کوتاه کردن ناخن ها در آن لحظه  پدید نمی آمد.

امروزه این ابزار اِعمال شهرت‌طلبی در میان انسانها پدید آمده است یعنی ممکن است در یک لحظه تمام مردمی که تلویزیون دارند بتوانند مرا از طریق تلویزیون ببینند قبلا همچین چیزی وجود نداشت اما اکنون من از طریق کتاب‌نوشتن، مصاحبه، میزگرد، رادیو تلویزیون، ماهواره، سایت و امثال اینها میتوانم مشهور شوم.
خب حالا که وسایل مشهور شدن آماده است و من میتوانم مشهور شوم چرا نشوم؟! چرا مرا فقط مثلا لبنیاتی سر کوچه‌مان بشناسد؟! چرا همه تا مرا می بینند نگویند این فلانی است؟!


مصطفی ملکیان،
مبانی معرفت شناسی در علوم انسانی
@khonehdeleman
#شعر_شب




هرگاه نقش کبوتری را کشیدی،
درختی برایش مهیّا کن
تا لانه‌اش را روی آن بسازد.
نقش کوهی را که کشیدی،
برفی نیز روی آن بباران و بباران
تا تنها نباشد.
نقش رودی را که کشیدی،
دو ماهی نیز در آن رها کن
تا حوصله‌اش سر نرود.
نقش کودکی را که کشیدی،
کیفی پر از کتاب بر شانه‌هایش بیاویز
تا تفنگ به دوش گرفتن را یاد نگیرد.
درخت خشکی را نیز که بریدی،
از آن قلمی بساز
نه قنداق تفنگ و
قفس
تا پرنده‌ها
آزرده نشوند و کوچ نکنند.


لطیف هملت
@khonehdeleman
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حد نهایی انسان و سهم او از کیهان؛ مرزهایی که هرگز از آنها عبور نخواهیم کرد

@khonehdeleman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آلیس مونرو، اولین نویسنده ی کانادایی برنده ی جایزه ی نوبل و سیزدهمین زنی که از سال 1901 موفق به گرفتن این جایزه ی ادبی شد.
@khonehdeleman
2025/10/21 10:05:54
Back to Top
HTML Embed Code: