برگ گل بال شعف سازم و پرواز کنم
خاری از راه تمنای تو برداشته‌ام

#اسیر_شهرستانی | لعلیات
وگر کرده‌ی چرخ بشمردمی
شمارش سوی دست چپ کردمی

#خاقانی | لعلیات
«لعلیات»
وگر کرده‌ی چرخ بشمردمی شمارش سوی دست چپ کردمی #خاقانی | لعلیات
به گمانی دیوانگی است لیکن چرخش چنین چرخی برای خود آرزومندم!
ز مرگ آشنایان نیست پروایی بزرگان را
کجا بر ماتم فرهاد کوه بیستون گرید

#سیدای_نسفی | لعلیات
ما را چو شمع باب گداز آفریده‌اند
یعنی ز مغز نرم‌تر است استخوان ما

#بیدل | لعلیات
نه عکس تو در دیده و نه در جگرم خون
معذورم اگر گریه‌ی من رنگ ندارد

#نظام_دست‌غیب | لعلیات
دلی دارم به دست طعن ناصح چون کهن دلقی
که در هر بخیه لختی خرقه‌ای از سوزن آویزد

#نظیری_نیشابوری | لعلیات
فکر خود ما را چو شمع‌ آخر به طوف خاک برد
یک‌سر از راه‌ گریبان در ته پا رفته‌ایم

#بیدل | لعلیات
دیده‌ها تا دل همه خمیازه‌ی ما می‌کشند
جای ما در هر مکان خالی‌ست گویا رفته‌ایم

#بیدل | لعلیات
بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما

#بیدل | لعلیات
چشم آن دارم که بخشندم به آب روی تو
زود باش ای گریه پا بردار، فرصت نگذرد

#واعظ_قزوینی | لعلیات
تا قیامت گل خورشید دمد از خاکش
هر که از راه تو خاری به کف پا ببرد

#سلیم_تهرانی | لعلیات
آنک عالم مست گفتنش آمدی
کلّمینی یا حمیرا می‌زدی

#مثنوی_معنوی_مولوی | لعلیات

آن که همه‌ی مردم جهان، بنده سخنان اون هستند(محمد(ص)) به همسرش عایشه می‌گفت: با من حرف بزن.
عینک به دیده نیست مرا نور چشم من
چشمم چهار شد به ره انتظار مرگ

#واعظ_قزوینی | لعلیات
Forwarded from طرهٔ مطلب (Faezeh)
به لعیا می‌گویم که سر جلسه‌ی آزمون ارشد یکی از دغدغه‌هایم این بود که فلان بیت را جستجو کنم یا یک خط را چند بار می‌خواندم و از سماجتش برای فهمیده نشدن لذت می‌بردم. انگار یادم رفته بود که باید آن چهار گزینه را بخوانم و انتخاب کنم.
می‌گوید: «منم می‌خواستم توی گوشی یادداشت کنم و بذارم توی کانال!»
می‌گویم: «نظم سخت بود.» تایید می‌کند اما ادامه می‌دهد که یک کارشناس ادبیات می‌توانست به همه‌ی سوالات پاسخ دهد و حیف که سوادش را نداشتیم.
درست می‌گوید هر دویمان با تمام علاقه‌ای که به ادبیات داریم کارشناس نیستیم اما فکر می‌کنم اگر ادبیات به تخصص تبدیل شود لذتش را از دست بدهد.
من کیف می‌کنم از اینکه مدام زیر یک کلمه خط بکشم و معنی‌اش را ندانم. یک بیت را بخوانم و نفهمم و به مرور رازش را کشف کنم.
ادبیات حکمِ گرمای تدریجی زیر پتو در یک روز برفی را دارد. آرام آرام در جانت نفوذ می‌کند و عجله ندارد.
کتاب احمد اخوت را دست گرفته‌ام. در عالم خیال کنارم نشسته، شاید با سیگاری در دست و از خود و خاطرات کتابی‌اش می‌گوید. از خاطرات کوچک و بِکری که تنها یک خواننده‌ی معمولی درکشان می‌کند.
شاید اگر در چنین لحظاتی آن سوال مسخره‌ی احساس خوشبختی می‌کنی را بپرسند جواب بدهم:
«تا ادبیات هست بله. حتی اگر روزهایی از بودنش در زندگی‌ام گله‌مند باشم؛ حتی اگر روز‌هایی فکر کنم در جهان امروزی کاری از دستش برنمیاد؛
هنوز بودنش گرمابخش است.»

- ادبیات -
نخواهم داد دربان تو را بهر درون زحمت
بسند است آن‌که بوسم گه گهی دیوار بیرون را

#امیرخسرو_دهلوی | لعلیات
آزادی و تعلّق، فرصت شمار شوقت
بوی سبک‌ عنانی، رنگ گران رکابی

#بیدل | لعلیات
سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم

#حافظ | لعلیات
«لعلیات»
سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان که من این خانه به سودای تو ویران کردم #حافظ | لعلیات
«گنج روان» احتمالاً به باور دیرینه‌ی شیرازیان درباره‌ی گنج‌های دفن‌شده‌ی خسروپرویز اشاره دارد؛ طبق این باور گنج‌های مذکور با وجود گذر سال‌ها، در حال عبور و مرور زیر زمین اند و گه‌گاه صدایی از آن‌ها به گوش می‌رسد؛ اگر خوش اقبال باشید و اندکی هم سرعت عمل داشته‌باشید، پس از شنیدن صدا میخی بزرگ به زمین بکوبید، گنج متوقف خواهد شد.
Forwarded from «لعلیات»
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد

#سعدی | لعلیات
2024/05/15 03:58:56
Back to Top
HTML Embed Code: