Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی زیبا می‌بینی، زیبا می‌گویی و با هر واژه‌ات دنیا را کمی زیباتر می‌کنی... زیبایی از نگاه تو آغاز می‌شود و تا دل دنیا می‌رسد.
چیه این بزرگسالی؟
از خودم می‌پرسم می‌تونم ادامه بدم؟ جواب می‌دم نه؛
و بعدش ادامه می‌دم!
می‌دانی عزیز کجاهای زندگی را می‌بازیم؟! همان تکه‌ها را که گذاشتیم برای روز مبادا ! همان باشه بعداهای‌مان.
اگر از من بپرسند که «باشه بعدا»های زندگیت، چندتاست، از شماره به‌در هستند راستش. یا «باشه سر فرصت مناسب»، یا «الان که نه». از همه بیشتر، سفرهای نرفته هستند. «باشه بچه‌ها بزرگ شن» هم زیاد گفتیم. بچه‌ها هم بزرگ شدند و با ما نیامدند و تکه‌هایی از زندگی، همچنان ماند برای بعد؛ این تکه‌ها، مثل خمیر خشکه‌های توی نان‌های نان تنوری احمدآقا، نانوایی سر کوچه ما می‌مانند. می‌پرسیم: احمدآقا این خمیر خشک‌ها چی‌اند توی تمام نون پخش هستند؟ می‌گوید: روی زواله‌ی خمیر باد می‌خوره، خشک میشه! تکه‌های خمیرخشک را می‌کنم و می‌اندازم سطل نون خشکه و توی دلم می‌گویم: خدایا شکرت، خدایا زوال نیاری نعمت‌هایت را...

#محبوبه_احمدی

💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌ ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆



در روزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشتمالي بود . از صبح تا شب براي ديگران خشت درست مي کردند و اجرت بخور و نميري مي گرفتند.
آنها هر روز مقدار زيادي خاک را با آب مخلوط مي کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبي چوبي ، از گل آماده شده خشت مي زدند .
يک روز ظهر که هر دو خيلي خسته و گرسنه بودند ، يکي از آنها گفت : " هرچه کار مي کنيم ، باز هم به جايي نمي رسيم . حتي آن قدر پول نداريم که غذايي بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن نان مي رسد .
بهتر است تو بروي کمي نان بخري و بياوري و من هم کمي بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولي که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ،
ديد يکجا کباب مي فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهاي گوناگون ضعف رفت . اما چه مي توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختي توانست جلوي خودش را بگيرد و به طرف کباب و آش و غذاهاي متنوع ديگر نرود .

وقتي كه به سوي نانوايي مي رفت ، از جلوي يک ميوه فروشي گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتي قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمي بيشتر پول داشتيم و امروز ناهار نان و خربزه مي خورديم .
حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف نانوايي برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي نان، خربزه بخرم. خربزه هم بد نيست، آدم را سير مي کند. با اين فکر ، هرچه پول داشت، به ميوه فروش داد و خربزه اي خريد و به محل کار ، برگشت.
در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر مي کرد کار مهمي کرده که توانسته به جاي نان، خربزه بخرد.
وقتي به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش مي ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي گرسنه است .
او درحالي که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتي چي خريده ام؟ "دوستش گفت : " نان را بياور بخوريم که خيلي گرسنه ام . مگر با پولي که داشتيم ، چيزي جز نان هم مي توانستي بخري؟
زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتي اين حرفها را شنيد ، کمي نگران شد و با خود گفت: " نکند خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوي غم بغل گرفته و به جاي نان ، خربزه اي درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد .

جلوي عصبانيت خودش را گرفت و گفت:" پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داري با خوردن خربزه بتوانيم تا شب گل لگد کنيم و خشت بزنيم ، نه جان من ، نان قوت ديگري دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگي به کارشان ادامه دادند .
از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بي اهميت بودن چيز ديگري حرف بزنند ، مي گويند : " فکر نان کن که خربزه آب است . "
اميدوارم
تا
عمر
دارید
دور
باشید :
از
چشم‌های
تنگ!
زبان‌های
تلخ!
قلب‌های
سنگ!

#شب-بخیر
آرزوی امشبم برای عزیزانم

آرزو میکنم غم هاتون فانی

شادى هاتون باقی شب خوش🙌❤️‍🔥❤️‍🔥

🩷🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر همچین کسی همراهته بفرس براش🤍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شمام جز این دست ادم ها هستید که رقص بلد نیستن😂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ و اهنگ فوق العاده زیبا❤️❤️
آرون افشار
🔥@SABA_MUSICC1 🔥
آرون افشار
گیسو پریشان
نصیحت امشب
꧁•°┅🍃🌺🌺🍃┅°•꧂



تیرماه داشتم از گرما می مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما می ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسی رو نميكشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داريم از گرما كباب می شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز می زنيم.» راننده نگاهم كرد. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمی بينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه می ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخی می كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم ولی الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايی كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار می كنين؟» راننده گفت: «هم برای پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چی كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمی بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمی بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه.» به راننده گفتم: «اينجوری كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چی رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمی كرد، ديگر گرما نمیكشتم...👌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما چند روز بعد از حادثه رفتیم برای راه اندازی مجدد کارخونه .
سکوت معناداری بین آدمهای اونجا بود،
وقتی هرکاری میکنی و نمیشه ...
آرامش خودت رو حفظ کن و صبورانه به تلاش کردن ادامه بده .❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کسی چیزی نمی داند از احوال پریشان ها..
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔽
به رویا می‌مانی
زیبا و دست نیافتنی؛
یک روز دیر
ولی تعبیر می‌شوی...!
2025/07/07 18:02:26
Back to Top
HTML Embed Code: