This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناگهان نوبت تو میشود و خداوند
همه چیز را برایت جبران میکند:)
شب بخیر...
همه چیز را برایت جبران میکند:)
شب بخیر...
💯1
یک ساعتی میرسد که آدم باید بر خرابههای خودش بایستد. باید به آن تلّ ویران نگاه کند. آنوقت است که بزرگترین سوال زندگیاش میآید توی ذهنش:
اینکه آیا میتوانم بر این ویرانه، دوباره خانهای بسازم؟
اینکه آیا میتوانم بر این ویرانه، دوباره خانهای بسازم؟
آرام_روانشاد
همه لذت سفر به مسیر آن است
بچه که بودم معنای سفر برایم اتوبوسهایی بود که همان اول که روی صندلی نهچندان راحتش مینشستم بویی تمام شامهام را پر میکرد. بوی گازوئل بود یا هر چیز دیگر نمیدانم، اما همه اتوبوسها همان بو را میدادند.
البته قرصهای ضد تهوع هم بود که برای من افاقه نمیکرد و تمام مسیر در اغما بودم. بعدها که بزرگتر شدم و وضعیت اتوبوسها هم بهتر شد، تمام طول مسیر چشم از پنجره بر نمیداشتم. حتا دیدن بیابانهای کنار جاده هم برایم لذتبخش بود. گاهی که از کنار اتوبوسی دیگر میگذشتیم با دیدن مسافرانی که بعضی مانند من محو تماشای بیرون بودند و بعضی در حالی که سرشان به شیشه چسبیده بود به خواب رفته بودند، به این فکر میکردم آیا آنها من را میدیدند؟ گاهی با لبخند و گاهی با تکان دادن دست، منتظر بازخوردشان میشدم که معمولن قبل از آن اتوبوس از کنارشان میگذشت و سؤالم بیجواب میماند.
آن زمان حسرت روزهایی را میخوردم که از دیدن جذابیتهای جاده محروم بودم.
زندگی این روزها مانند دوران کودکی که بوی ناخوشآیندی میتوانست لذت مسیر و سفر را از بین ببرد، با اتفاقاتی که به شدت بوهای نامطبوعتری از گازوئیل دارد، ذهن و روحمان را چنان درگیر کرده که دیگر توجهی به لذات ساده دور و برمان نداریم.
بوی گرانی، بوی بیاعتمادی، بوی خیانت و دزدی بدجوری حالمان را بد کرده. در حالی که اتوبوس زندگی در حال رسیدن به پایان و این سفر تکرار نشدنی رو به اتمام است.
ای کاش از میان این بوهای ازار دهنده بتوانیم لحظهای از شیشه به بیرون نگاه کنیم و لبخند مسافران دیگر وسایل نقلیه را ببینیم شاید با حال بهتر مسیر زیباتری را طی کنیم.
پوراندخترهیده
بچه که بودم معنای سفر برایم اتوبوسهایی بود که همان اول که روی صندلی نهچندان راحتش مینشستم بویی تمام شامهام را پر میکرد. بوی گازوئل بود یا هر چیز دیگر نمیدانم، اما همه اتوبوسها همان بو را میدادند.
البته قرصهای ضد تهوع هم بود که برای من افاقه نمیکرد و تمام مسیر در اغما بودم. بعدها که بزرگتر شدم و وضعیت اتوبوسها هم بهتر شد، تمام طول مسیر چشم از پنجره بر نمیداشتم. حتا دیدن بیابانهای کنار جاده هم برایم لذتبخش بود. گاهی که از کنار اتوبوسی دیگر میگذشتیم با دیدن مسافرانی که بعضی مانند من محو تماشای بیرون بودند و بعضی در حالی که سرشان به شیشه چسبیده بود به خواب رفته بودند، به این فکر میکردم آیا آنها من را میدیدند؟ گاهی با لبخند و گاهی با تکان دادن دست، منتظر بازخوردشان میشدم که معمولن قبل از آن اتوبوس از کنارشان میگذشت و سؤالم بیجواب میماند.
آن زمان حسرت روزهایی را میخوردم که از دیدن جذابیتهای جاده محروم بودم.
زندگی این روزها مانند دوران کودکی که بوی ناخوشآیندی میتوانست لذت مسیر و سفر را از بین ببرد، با اتفاقاتی که به شدت بوهای نامطبوعتری از گازوئیل دارد، ذهن و روحمان را چنان درگیر کرده که دیگر توجهی به لذات ساده دور و برمان نداریم.
بوی گرانی، بوی بیاعتمادی، بوی خیانت و دزدی بدجوری حالمان را بد کرده. در حالی که اتوبوس زندگی در حال رسیدن به پایان و این سفر تکرار نشدنی رو به اتمام است.
ای کاش از میان این بوهای ازار دهنده بتوانیم لحظهای از شیشه به بیرون نگاه کنیم و لبخند مسافران دیگر وسایل نقلیه را ببینیم شاید با حال بهتر مسیر زیباتری را طی کنیم.
پوراندخترهیده
همدلی از همزبانی بهتر است...
دختر دوست مامان چند ماه پیش مهاجرت کرده و مادرش افسردگی گرفته و از خانه بیرون نمیآید. حالا دوستها دسته شدهاند و رفتهاند خانهی رفیقشان بلکه از آن حال و هوا درش بیاورند. همه شروع کردهاند به شوخی و مقایسهی ایران و ینگه دنیا و مزایای مهاجرت را برای زن غمگین برشمردهاند. زن اما بغض کرده و گفته: «همهی اینا رو میدونم و برای پیشرفت بچهم خوشحالم ولی دلم تنگه.» یکی از دوستها که سخنورتر از بقیه است گفته: «حق داری. دور از جون دختر و دامادت، سوگ فراق کم از سوگ داغ نیست. اگه فراق سخت نبود خدا پیامبراشو باهاش امتحان نمیکرد. اگه فراق سخت نبود پیامبر خدا از دوری فرزندش اونقدر گریه نمیکرد و نابینا نمیشد.» اینها را که گفته زن زده زیر گریه و بقیهی زنها هم اشک ریختهاند. خوب که گریههایش را کرده گفته: «قربون دهنت. بالأخره یه نفر دردمو فهمید. انگار سبک شدم.» آخر مجلس هم اسمش را برای اردوی زنان محله نوشته.
به گمانم همدلی یعنی همین.
منصوره رضایی
دختر دوست مامان چند ماه پیش مهاجرت کرده و مادرش افسردگی گرفته و از خانه بیرون نمیآید. حالا دوستها دسته شدهاند و رفتهاند خانهی رفیقشان بلکه از آن حال و هوا درش بیاورند. همه شروع کردهاند به شوخی و مقایسهی ایران و ینگه دنیا و مزایای مهاجرت را برای زن غمگین برشمردهاند. زن اما بغض کرده و گفته: «همهی اینا رو میدونم و برای پیشرفت بچهم خوشحالم ولی دلم تنگه.» یکی از دوستها که سخنورتر از بقیه است گفته: «حق داری. دور از جون دختر و دامادت، سوگ فراق کم از سوگ داغ نیست. اگه فراق سخت نبود خدا پیامبراشو باهاش امتحان نمیکرد. اگه فراق سخت نبود پیامبر خدا از دوری فرزندش اونقدر گریه نمیکرد و نابینا نمیشد.» اینها را که گفته زن زده زیر گریه و بقیهی زنها هم اشک ریختهاند. خوب که گریههایش را کرده گفته: «قربون دهنت. بالأخره یه نفر دردمو فهمید. انگار سبک شدم.» آخر مجلس هم اسمش را برای اردوی زنان محله نوشته.
به گمانم همدلی یعنی همین.
منصوره رضایی
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بفرست برای مجردای زندگیتون 😍
دارم همه تلاشم رو میکنم… نه برای کسی،
نه برای تأیید کسی…
فقط برای خودم.
میخوام وقتی وقتش رسید، آماده باشم…
آمادهٔ یه زندگی که توش عزت باشه، آرامش باشه، عشق واقعی باشه
🎧 شاعر و خواننده ؛ شریف عابدی
دارم همه تلاشم رو میکنم… نه برای کسی،
نه برای تأیید کسی…
فقط برای خودم.
میخوام وقتی وقتش رسید، آماده باشم…
آمادهٔ یه زندگی که توش عزت باشه، آرامش باشه، عشق واقعی باشه
🎧 شاعر و خواننده ؛ شریف عابدی
👍1
Daryai
Amirali Karimkhani (Bir-Music.com)
موسیقی سکوت
صدایی
شنیدنی ست
بگذار
گفتگو
به زبان هنر شود...
صدایی
شنیدنی ست
بگذار
گفتگو
به زبان هنر شود...
🙏1
🌾🌿🌾
#نیایش_شبانه
#خداوندا
از برای تو نوشتن سخت دشوار است
قلم دشوار میچرخد
لیڪ
دفتر من پر ز این دشوار چرخش هاست
و رد تو
رد پایڪوبیهات در رقص قلم پیداست...
خدای من...تمام من ...
و این بار خواهم نوشت
جایت در قبلم محڪم است
ڪه جز تو پناهی نیست...
ثانیه هایمان را با یادت متبرک گردان
#نیایش_شبانه
#خداوندا
از برای تو نوشتن سخت دشوار است
قلم دشوار میچرخد
لیڪ
دفتر من پر ز این دشوار چرخش هاست
و رد تو
رد پایڪوبیهات در رقص قلم پیداست...
خدای من...تمام من ...
و این بار خواهم نوشت
جایت در قبلم محڪم است
ڪه جز تو پناهی نیست...
ثانیه هایمان را با یادت متبرک گردان
❤1💯1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برای مردم سرزمینی که سالهاست در حسرت آرامش هستند...
.
اشتراک گذاری آزاد🌹
.
شعر "چه بگویم؟":
از این همه اخبار پریشان چه بگویم
از حسرت آرامش ایران چه بگویم
از مملکت خویش که دانشکده ای شد
بازیچه ی اطفال دبستان چه بگویم
با آنکه قفس ساخته از درد اسیر و
با دیو و ددان از غم انسان چه بگویم
با این دلِ روی گسلِ دلهره دیگر
از ترس زمین لرزه ی تهران چه بگویم
از رودِ بیابان شده ی عقل که افکار
در آن شده چون ماهیِ بی جان چه بگویم
جایی که تنِ طفلِ تهیدست برهنه ست
گیسوی زن اما شده پنهان چه بگویم
از قوم مسلمان که در آغازِ دروغش
هربار قسم خورده به قرآن چه بگویم
سلطان فقیریم در این خانه و از این
گنجینه ی در سلطه ی ماران چه بگویم...
.
شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی
.
.
اشتراک گذاری آزاد🌹
.
شعر "چه بگویم؟":
از این همه اخبار پریشان چه بگویم
از حسرت آرامش ایران چه بگویم
از مملکت خویش که دانشکده ای شد
بازیچه ی اطفال دبستان چه بگویم
با آنکه قفس ساخته از درد اسیر و
با دیو و ددان از غم انسان چه بگویم
با این دلِ روی گسلِ دلهره دیگر
از ترس زمین لرزه ی تهران چه بگویم
از رودِ بیابان شده ی عقل که افکار
در آن شده چون ماهیِ بی جان چه بگویم
جایی که تنِ طفلِ تهیدست برهنه ست
گیسوی زن اما شده پنهان چه بگویم
از قوم مسلمان که در آغازِ دروغش
هربار قسم خورده به قرآن چه بگویم
سلطان فقیریم در این خانه و از این
گنجینه ی در سلطه ی ماران چه بگویم...
.
شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی
.
💯1