Telegram Web Link
جنگ که تموم شه ازدواج میکنیم و در مزرعه ی ما گلهایی خواهد رویید به زیبایی تو، در رَحِم تو دختری خواهد بود
شبیه تو.

نامه ای در جیب یک سرباز کشته شده...
ما همیشه در حالت بقا بودیم، همیشه در حالت تاب آوردن، غمگین شدن، خشمگین شدن، و به ناچار خود را آرام کردن...
ما همیشه در حالت اضطراب بودیم، در حالت بحران‌های حین و پس از حادثه... در حالت تکلیف‌های ناروشن و آينده‌‌های نامعلوم...
و حالا، درست در نقطه‌ای که هم جوانیم و هم پیر، هم رنجیده‌ایم و هم بی‌تابیم و هم ترسیده؛ ایستاده‌ایم وسط زندگی و به جست و خیز موشک‌ها نگاه می‌کنیم، و به تمام امیدی که با زور جمع کرده‌بودیم و برای جمع کردنش عمرمان را باختیم و در کسری از ثانیه ناپدید می‌شود و چطور شوق ادامه‌ی ما از دست می‌رود و ما از دست می‌رویم و معادلات و محاسبات ما برای دوام آوردن و زیستن از دست می‌رود...
ایستاده‌ایم وسط زندگی، جایی که هیچ حساب و کتابی نیست. نه می‌توانیم توقف کنیم و نه می‌توانیم ادامه بدهیم! بلاتکلیفیم، خشمگین، رنجیده، نگران و این‌بار بیشتر از هر زمان دیگری حق داریم...  حق داریم نگران جان عزیزانمان باشیم و نگران تمام دارایی‌مان که "هیچ" نیست، اما برای همان هیچ، تمام عمر و جوانی‌مان را پرداختیم و هنوز به دست نیاورده باید رها کنیم و به کنجی پناه ببریم.
غمگینیم برای چمدان‌های بسته، خانه‌های تنها، گلدان‌های هنوز سبز و امیدوار و بدون صاحب رها شده... نگرانیم برای آینه‌هایی که کسی با شوق در آن‌ها نگاه نمی‌کند، نگرانیم برای عزیزانی که نمی‌توانیم از همه‌شان مراقبت کنیم. نگرانیم برای تمام شوق و امیدی که در اتاقمان و کنار کتابخانه جا گذاشتیم. نگرانیم برای خانه‌ها، پارک‌ها، خیابان‌ها، مدرسه‌ها، کتابخانه‌ها... نگرانیم برای مردم کشورمان، برای در راه مانده‌ها، رفته‌ها، نرسیده‌ها، تنها شده‌ها، بازمانده‌ها...

نرگس_صرافیان_طوفان
داشتم به خانه برمی‌گشتم. سرم پایین بود و آفتاب ظهر خردادماه در چشمهایم؛ یک وقت سر بلند کردم آدمهای صف نان را دیدم. حس کردم چقدر خوب که خوب نگاهشان کنم. و کوچه‌مان...
ایستادم به تماشای کوچه قشنگ‌مان. درختهای دوسوی کوچه سر به گردن هم فرو آورده بودند. چقدر همه‌چیز قشنگ بود. مرد میانه‌سالی یک هندوانه خریده و گذاشته در سبد ترک دوچرخه اش. خانم چادری با سبد چرخدارش آمده نان بخرد...
آقایی آمده پشت در نانوایی. حالا نانوایی تعطیل شده و درب تنورها را گذاشته‌اند. آقای خریدار از پنجره کوچک نانوایی نگاه می‌کند و می‌پرسد: نان تمام؟؟؟ احمدآقا نانوا از اتاقک ته نانوایی درمی‌آید و درحالیکه دارد دستش را خشک می‌کند چند نان از قفسه پایینی می‌گذارد بالا برای مشتری و می‌گوید: هر چقدر میخوای بردار.
و در جواب تعارف مرد می‌گوید: برای خانه میخواستم ببرم. حالا دوتا شما ببر دوتاش من ببرم. چهارساعت دیگه پخته باز...
آدمهای اینروزها، مهربانترند...

محبوبه_احمدی
روزهای_جنگ
.
زمین و آسمان سرزمين مان زخمى ست
دل ها نگران اند
دل مادران پيش از طلوع صبح، هزار بار مى لرزد
صداى آژير‌خواب را از كودكان مى ربايد
صداى انفجار، جاى آواز را گرفته است
ما فرزندان آوازيم
با زخمه اى بر دل، و اميدى پنهان در گلو
شايد آواز مرهمى باشد بر دل مادرى، يا آهى خاموش در دل پدرى خسته
این صدا مى خواهد دردل اين همه هياهو، زمزمه اى براى آرامش باشد!
شايد به ياد بياوريم كه هيج خاكى، برخون گل نمى دهد
وهيچ سلاحى، عشق نمى كارد
به اميد روزى كه آوازها، بلندتر از گلوله ها شنيده شوند و با آرزوى صلح و آرامش براى همه ی مردمان جهان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزودی با هم میخونیم
ایران🇮🇷❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایران، سرزمین خورشید و خون، دل‌تپنده‌ی تاریخ و افتخار، همیشه در قلب ما زنده خواهی بود
____________
باید پناه برد به عاشقانه‌های هم، آغوشِ هم، به هم، به دست‌ها و به شانه‌های هم...
دنیا همیشه همین است، صلح و جنگ!
جز عشق راه گریزی نبود و نیست!
جز عشق کار عزیزی نبود و نیست!
با عشق سر کنید...

#نرگس_صرافیان_طوفان
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
࿐𖤐⃟♥️ ‌‌‌‎‌📚𖤐⃟♥️‌‌‌‌‌‎‌࿐

عشق نامرئی

در اوج گرمای تابستان و زیر آن آفتاب داغ، کارگری کیسهٔ سیمانی را به دوش می‌کشد...

اینجا، در این سرزمین دور از وطن، با این غربت و تنهایی و شرایط سخت...

در پایان ماه، تقریبا هر آنچه در آورده را به زن و بچه‌اش در آن سوی مرزها می‌فرستد و شکم خود را با کمترین غذای ممکن سیر می‌کند... با دوستانش در اتاقکی کوچک و تنگ یکجا می‌خوابد و سال‌ها یک لباس کهنهٔ پاره را می‌پوشد... همان را می‌شوید و می‌پوشد و رفو می‌کند...

با تلفن همراه با خانواده‌اش تماس می‌گیرد اما چیز زیادی از کلمات عاشقانه نمی‌داند و بلد نیست غزل و قصیده بگوید... با لحنی جدی با همسرش حرف می‌زند و تماس را به پایان می‌رساند...

در دنیای پر از فریب و نمایش، این نه عشق است نه دوست داشتن...

در دوران گل‌های سرخ و استیکرهای واتس‌اپ و قلب‌های تپنده و شعر و غزل‌های عاریه‌ای و کلیپ‌های ترانه، کاری که کارگر زحمتکش ما با پوست سوخته انجام می‌دهد رمانتیک نیست...

در خانه‌های بسیاری، عشقی عمیق هست. عشقی فراتر از همهٔ غزل‌ها و پاکتر از هرچه ترانه و صادقانه‌تر از همهٔ داستان‌ها... عشقی که چشم‌های پوشیده از زرق و برقِ فریب، آن را نمی‌بینند...

بله، کلمات خیلی قشنگ و رسا هستند، هدیه خوب است، اما آدم‌هایی هم هستند که همهٔ زندگی‌شان غزل است، غزلی که هزینه‌اش عمر است و سلامتی و کم‌خوابی و زحمت...

عشقی با لکنت زبان که بلد نیست خودش را به خوبی عرضه کند...

عشقی که ما نمی‌بینیم، عمیق‌تر و صادقانه‌تر از آن است که بشود بیانش کرد...

هر غذایی که خانواده‌ات برایت می‌پزند ابراز عشق است...
هر لباسی که می‌پوشی... همین که جای زندگی‌ات همیشه تمیز است...

تو ای خانم خانه...

هر روزی که همسرت از سر کار می‌آید، یک قصیدهٔ عاشقانه است...

گذر از این شهر شلوغ برای رساندن مایحتاج زندگی به شما، جنونی است عاشقانه، خوش‌تر از جنون مجنون برای لیلی...

نگاهتان را عوض کنید... در جستجوی عشقی باشید که خانه‌هایتان را پر کرده اما آن را نمی‌بینید... چه رسد به آنکه روایتش کنید...


👤سیما عطایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه کسی مدام بهت میگه مراقب خودت باش
تو هم در جواب بگو: «منم دوستت دارم»
همینقدر کوتاه، همینقدر قشنگ🙃
تگ کن و بفرص براش🫴🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توی دل این روزای سخت،
فقط امید می‌تونه دست‌مون رو بگیره...
یه روز، دوباره می‌خندیم
و دنیا آروم‌تر می‌شه.
#رفیق
قوی بمون...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من این بی رحمی را درک نمی کنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره یه روزی همه چیز درست میشه...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 آهنگی فوق العاده زیبا از پانیا خواننده هوش مصنوعی با شعری از رهی معیری♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تابستونتون پر از خیر و برکت
با یه آرزو از ته دل:
خدایا،
بذار این تاریخ قشنگ،
آغاز آرامش ایرانمون باشه…
آغاز لبخند،
آغاز صلح.
آمین 🤍🇮🇷


🌱🌺🍃🌺🍃
من از جنگ میترسم چون جنگ سواد ندارد؛ چون شناسنامهٔ آدم ها را نمیخواند، دفتر مشق بچه ها را نمیخواند. قبالهٔ ازدواج نو عروسان را نمیخواند. مدرک دانشگاهی تحصیل‌ کردگان را نمیخواند.
من از جنگ می‌ترسم چون جنگ کور است؛ جوانی پسران را نمیبیند، زیبایی دخترکان را نمیبیند، فردای کودکان را نمیبیند، آرزوهای انسان را نمیبیند، رؤیاها و دلتنگی‌ها و حسرت‌ها را نمی‌بیند.
من از جنگ می‌ترسم چون جنگ ادب ندارد، پایش را می‌گذارد روی خانه‌ها، روی شهرها، روی آدم‌ها، روی قلب‌ها و عشق‌ها و تمناها. روی تأسیسات اقتصادی که با سال ها خون دل  ساخته شده‌اند.
من از جنگ می‌ترسم چون آشنا و غریب سرش نمی‌شود، خوب و بد سرش نمی‌شود. دیندار و بی‌دین نمیشناسد، پیر و جوان نمیشناسد، باسواد و بی‌سواد نمیشناسد، فقیر و غنی نمیشناسد، تر و خشک را نمی‌شناسد، پایش به هر جا که برسد همه را می‌سوزاند.
من از جنگ می‌ترسم چون هر لباسی که بپوشد، هر نقابی که بزند، هر شعاری که بدهد، باز هم جنگ است و جنگ را از هر طرف که بنویسی گنج نخواهد شد، رنج خواهد شد. من از جنگ می‌ترسم چون جنگ از همه انتقام می‌گیرد، از همه.

«نامه های خط‌خطی» 
عرفان نظرآهاری


.
.
2025/07/07 18:03:34
Back to Top
HTML Embed Code: