Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قدر داشته هارو بدونیم
👍1🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل من و تو ، دو همزبونن 🥰

نوش افرین زیبا ❤️
1
Hamzabon
Nooshafarin
حیفه که در ما وفا بمیره
میون دل جغد غم آشیون بگیره
حیفه غم از من تورو بگیره
یه دنیا عشق و عاشقی فناپذیره

آهنگ کامل پست بالا🎶



ری اکشن بیشتر✔️روحیه بهتر😘فعالیت بی
شتر
ولی خودمونیم پیدایش این گوشی هم کلی بی‌مزه کرد دنیا رو؛ لذت نامه نوشتن و تو پاکت گذاشتن و تمبر چسباندن و آدرس گیرنده و فرستنده نوشتن و انداختن تو صندوق پست و منتظر اومدن حوابش موندن رو گرفت که هیچ، لذت زنگ خوردن تلفن خونه و دو ساعت پای تلفن نشستن و حرف زدن رو هم گرفت.
انگار گوشی همراه که همیشه در دسترسی، لذت گاهی انزوا و تنهایی با خودت بودن رو هم کم کرده. دیگه نمیشه برای خودت وقتهای خلوتی داشته باشی.
این تکنولوژی، لذت دوستت دارم رو هم کمرنگ کرده. چون بجای رفتار، بیشتر کلمه شده و سر زبون همه.  زبان چشم و دستها و زبان بدن رو هم صاحب شده این گوشی. چون راحت‌تر و در دسترس تره زود قلب می‌ذاریم و بوس و ارسال و تمام؛ امنیت روابط رو جریحه دار کرده و به خطر انداخته این گوشی لعنتی...
شیرینی روابط بنظرم کمتر شده. کجاست اون دوره که با کاسه آش نذری معاشقه می‌کردند و نامه زیر درخت می‌گذاشتند و حالا !؟
ادامه دارد ...

محبوبه_احمدی
«مِثل خانه می‌مانی،
حتی فکرِ برگشتن به تو آدم را گَرم نگه می‌دارد...»
کارهایی که به خودم واجب میدونم این روزا :
خوش حال باشم
مراقب آدمای خوب زندگیم باشم
تظاهر نکنم
تلاش کنم
بابت چیزی که خودم قراره نتیجشو ببینم سر بقیه منت نزارم
خودم رو مقایسه نکنم با کسی
حال بد رو چه با گفتارم و چه با رفتارم به کسی تحمیل نکنم
وظایف عادی روز مره هر انسان رو وقتی انجام میدم بولد و توو برق و کرنا نکنم
اعتماد به نفس کسی رو ازش نگیرم
خودم و بقیه رو گول نزنم
توهم نزنم
انسانیت داشته باشم
به خاطر سختی ها و اتفاقات گذشته تبدیل به یه آدم نادرست نشم
همین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یارب تو همانی که برایم همه ای ..!
1
Shokraaneh
Martik
🎙خواننده : مارتیک
🎵 نام‌اثر: شکرانه

💌 کد آهنگ:1485

<< ری اکشن فراموش نشه >>
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنوز هیچ مردی پیدا نشده که بخواد جای یک زن باشد
  ‌‌‎                  
ومن به زنان سرزمینم افتخار میکنم
1
‌‎‌‌‌‎‌‌‌𖣦 ⃘⃔⃟ٜٖٜٖ༺🍃⭐️🔖⭐️🍃༻⃘⃕⃟ٜٖٜٖ 𖣦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

📚داستانک

#پری !

‍ پری ازدواج نکرده بود. ٤٥ سال داشت و سال‌ها بود که توی بایگانی شرکت برادرم کار می‌کرد. کارش این بود که نامه‌های رسیده را دسته‌بندی و بایگانی می‌کرد.
ظاهرش خیلی بد نبود، معمولی بود. صورتش پف داشت و چشم‌هایش کمی ریز بود. قد و پاهای کوتاهی داشت. گرد و چاق بود. اغلب کفش ورزشی می‌پوشید و این کفش‌ها اثر زنانگی‌اش را کمتر می‌کرد.

یکی دو بار از پچ‌پچ و خنده‌ی منشی شرکت برادرم فهمیدم عاشق شده و با یکی سر و سری پیدا کرده اما یک هفته نگذشته بود که با چشم‌های گریان دیدمش که پنهانی آب دماغش را با دستمال کاغذی پاک می‌کرد. این اتفاق بی‌اغراق دو سه بار تکرار شده بود اما این آخری‌ها اتفاق عجیب غریبی افتاد.

صبح‌ها آقایی پری را می‌رساند سر کار که زیباترین دخترها هم دهانشان از تعجب باز مانده بود. فکر کنم اصلاً پری او را به‌عمد آورد و به همه معرفی کرد تا سال‌ها ناکامی و خواستگارهای درب و داغانش را جبران کند.
آن‌روزها احساس می‌کردم پری روی زمین راه نمی‌رود. با اینکه بایگانی کار زیادی نداشت اما پری دائم از پشت میزش این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت، سر میز دوستانش می‌ایستاد و اغلب این جمله را می‌شنیدم؛ «وا قربونت برم، قابل نداشت»، یا «نه نگو تو رو خدا، اصلاً.» چنان شاد و شنگول بود که یا همه را به حسادت وامی‌داشت یا اثر نیروبخشی روی دیگران می‌گذاشت.
این روزها اندک دستی هم به صورتش می‌برد و سایه ملایم آبی روی پلک‌هایش می‌زد که او را بیشتر شبیه دخترهای افغان می‌کرد. ساعت‌ها برای ما زود می‌گذشت و برای پری دیر چون دائم به ساعت روی مچش که در چاقی دستش فرو رفته بود نگاه می‌کرد و انتظار می‌کشید.
سر ساعت دو که می‌شد آقابهروز می‌آمد توی شرکت و با حجب و حیا سراغ پری را می‌گرفت. همه انگار در این شادی رابطه با آنها شریکند. منشی شرکت می‌گفت: «بفرمایین بنشینین. پری الان میاد، اتاق آقای رئیسه» و آقابهروز که قد بلندی داشت با پاهای کشیده و موهایی بین بور و خرمایی روی صندلی می‌نشست و به کسی نگاه نمی‌کرد. چشم می‌دوخت به زمین تا پری بیاید.
وقتی پری از اتاق رئیس می‌آمد بیرون انگار که شوهرش منتظرش است با صمیمیتی وصف‌ناپذیر می‌گفت: «خوبی الان میام.» می‌رفت و کیفش را برمی‌داشت و با آقابهروز از در می‌زدند بیرون.
این حال و هوای عاشقانه تا مدت‌ها ادامه داشت تا اینکه بالاخره حرف ازدواج و عروسی و قول و قرارهای بعدی به میان می‌آمد. قرار شد در یک شب دل‌انگیز تابستانی عروسی در باغی بزرگ گرفته شود. همه‌ی بچه‌های شرکت دعوت شدند، حتی رئیس که مطمئن بودیم به دلایل مذهبی در این گونه مراسم هرگز شرکت نمی‌کند.بعد از آن بود که حال و هوای عاشقانه پری جایش را به اضطراب قبل از ازدواج داد. پری دائم با دخترهای شرکت حرف می‌زد و نگران بود عروسی خوب برگزار نشود، غذا خوب نباشد، میهمان‌ها از قلم بیفتند و هزار تا چیز دیگر که دخترهای دم‌بخت تجربه کرده‌اند. حالا شرکت مهندسی آب و خاک برادرم شده بود یک خانواده شاد ولی مضطرب. همه منتظر بودند تا پری را به خانه بخت بفرستند تا این اطمینان را پیدا کنند که اگر پری با این بر و رو می‌تواند شوهری به این «شاخی» پیدا کند، پس جای امیدواری برای بقیه بسیار بیشتر است.

آقا بهروز هم طبق روال سابق صبح‌ها پری را می‌آورد می‌رساند و عصرها او را می‌برد ولی دیالوگ‌ها کمی عوض شده بود و هر کس آقابهروز را می‌دید بالاخره تکه‌ای بهش می‌انداخت؛ درباره‌ی داماد بودنش و از این حرف‌های بی‌نمک که به تازه‌دامادها می‌زنند.
بالاخره مراسم ازدواج نزدیک شد و قرار شد در آخرین جمعه‌ی مرداد ٧٨ آنها در باغی اطراف کرج عروسی کنند اما سه روز مانده به ازدواج بهروز غیبش زد و تمام پس‌انداز سال‌ها کار او را با خودش برد.

قرار بود پول‌هایشان را روی هم بگذارند و یک خانه‌ی نقلی بخرند که نشد و بهروز با ایران ایر به ترکیه و از آنجا به استرالیا رفت و همه‌ی ما را بهت‌زده کرد.روز شنبه نمی‌دانستیم چطور سر کار برویم و چه‌جوری توی چشم‌های پری نگاه کنیم. حتی می‌ترسیدیم بهش زنگ بزنیم. آقای رئیس به منشی گفت: «قطعاً پری مدتی نمیاد، کسی رو جاش بذارین تا حالش بهتر بشه.»
اما پری صبح از همه زودتر آمد؛ با جعبه‌ای شیرینی. ته چشم‌هایش پر از اشک بود. شیرینی را به همه حتی به آقای رئیس تعارف کرد. منشی که از همه کم‌حوصله‌تر و فضول‌تر بود در میان بهت و ناباوری همه‌ی ما گفت: «مگه برگشته؟» پری گفت: «نه سرم کلاه گذاشت ولی مهم نیست. این چند ماه بهترین روزهای زندگیم بود.»

قطره اشک کوچکی از گوشه‌ی چشم‌هایش پایین ریخت. ما فهمیدیم راست می‌گوید. مهم نیست که سر همه‌ی ما کلاه رفته بود، مهم این بود که ما ماه‌ها روی ابرها بودیم و با حال و هوای پری حال می‌کردیم.

#احمدغلامی
1
2025/10/23 04:37:36
Back to Top
HTML Embed Code: