برای اثاثکشی وسایلم به خوابگاه معمولا اوبر میگیرم مگر اینکه چیزای خیلی جزئی بخوام جابهجا کنم که اون وقت قطار میگیرم ولی این یه باااار من یه غلطی کردم با خودم گفتم بیخیال بابا، با قطار میرم چیزی نمیشه. ببین چی شد آخرش :/
باید برگردیم به هفتهی پیش زمانی که من و سحر، یکی از دخترهای انجمن، برای Freshers’ Fair دانشگاه کنار انجمنهای کشورهای مختلف یک غرفه داشتیم. بیشتر بچههای انجمن سال گذشته فارغالتحصیل شدن و حالا فقط من و سحر موندیم که کارها را مدیریت کنیم خلاصه من عملا شدم مسئول و اولین تصمیمم این بود که عضویت توله اخوندها رو که انجمن رو با پایگاه تبلیغ ایدئولوژیک اشتباه گرفتن رو حذف کردم، از این به بعد انجمن جای قدرتنمایی و تحمیل عقیده نیست 😃
همون روز یه خانومی اومد که از چند متری داد میزد از خودشون. هیچکدوممون هم تا حالا ندیده بودیمش خلاصه شروع کرد هی سوالای مشکوک مشکوک پرسیدن :/ منم دست سحر رو گرفتم زدیم بیرون ولش کردیم با یکی از پسرا که واسه کمک اومده بود. گفتیم تا برگردیم رفته پی کارش… ولی نه! نیم ساعت بعد که برگشتیم همونجا وایساده بود و هنوز داشت حرف میزد و کش میاومد 💀 انقدر مارمولک بازی درآورد که مطمئن شدیم فرستاده بودنش واسه نفوذ بعد من پرچم شیرخورشیدم رو که تازه خریدمش آورده بودم اگه بدونی این زنیکه چقدر چپچپ به این پرچم نگااااه میکرد وای خدایا 😂
امسال از خوابگاه و هماتاقی شانس اوردم :)) اتاق بغلیم همون دختر ایرانی که براتون تعریف کردم، خییییلی باهم صمیمی شدیم و از اینکه توی خوابگاه هم یه همزبون کنارم هست خییلی خوشحالم 😭 واقعا دست بوس تقدیر و سرنوشتممم. اسمش ستارهس و از امریکا اومده و چهار سال از من بزرگتره ولی خیلی خودمونی و مهربونهه، مثلا وقتی تو اشپزخونه همو میبینم میشینیم پای صحبت کردن بدون اینکه اصلا متوجه گذر زمان بشیییم =))
بقیهی هماتاقیهام یه پسر چینی و هنگکنگی هستن، یه دختر پسر انگلیسی، یه دختر لهستانی با یه دختر ویتنامی که همین امشب اومد و خیلی بامزه و نازه ولی فرصت نشد زیاد باهاش حرف بزنم حالا
امروز هم اولین روز دانشگاه بود و راستش خیلی بهتر از چیزی که انتظارشو داشتم پیش رفت :» با چند تا از بچهها آشنا شدم ولی هنوز نمیشه گفت که تو کلاس دوستی پیدا کردم اما امیدوارم کمکم بینشون جا بیفتم چون به نظر میاد همه از سال قبل باهم صمیمی هستن و خب سخته وقتی غریبهای، بخوای وارد جمعشون بشی مخصوصا انگلیسی جماعت
ولی دقیقا همین امروزی (البته دیروز ساعت از ۱۲ گذشته دیگه 😭) که روز اول دانشگاه بود، صبحش با یه دلدرد وحشتناک بیدار شدم و پریود هم تشریف آورد خلاصه کل روز عملا در حال مردن بودم واقعا
اما اتاقمو هنوز درست و حسابی نچیدم هرموقع یه دستی به سر و روش کشیدم میخواین نشونتون بدم؟ 🙋🏻♀️
👍4
فکر کنم همه چیو گفتم، اگر هم چیزی جا مونده باشه فردا یادم میوفته میگم :]
بچهها دختر ویتنامی که هماتاقیم هستش توی ویتنام یه اینفلوئنسر و تیکتاکر معروفههه 😭 امروز باهم رفتیم کافه فهمیدممم
❤3