بچهها دختر ویتنامی که هماتاقیم هستش توی ویتنام یه اینفلوئنسر و تیکتاکر معروفههه 😭 امروز باهم رفتیم کافه فهمیدممم
❤3
دیشب رفتم توی پذیرایی اتفاقی دیدمش و توی تیکتاک لایو گذاشته بود، منو که دید با ذوق صدام زد دستمو کشید یهو توی لایوش به همه معرفیم کرد 😭 بعد یهو کل صفحه قلبی شد و یه عالمه کامنت گذاشتن بهم گفت همه توی کامنتها دارن میگن که چقدر خوشگلی، اهل کجایی، خودتو معرفی کن و…
❤5
امروز که باهم رفتیم بیرون بحث رابطه شد و همهی دوستپسرهای سابقشو نشونم داد، ببین دونه به دونهشون سلبریتیهای ویتنامی بودن-
بعد پرسید خب تو چطور؟ اکسهاتو نشونم بده و راجب رابطههایی که داشتی حرف بزن… منم گفتم والا جونم برات بگه اکسمکسی در کار نیست و تا اینجای راه رو به تنهایی به سر بردیم خانومی =) پشماش ریخت اصلا باورش نشد الانم فکر میکنه دروغ میگم 😂
🤣2
پریشب میخواستم برم گردهمایی انجمن جز دانشگاه با خودم گفتم به کِیتی (دختر ویتنامی) هم بگم ببینم دوست داره بیاد یا نه. خیلی خوشحال شد و در حالی که داشتیم آماده میشدیم، یهو سحر پیام داد که امشب چه کار میکنی؟ منم گفتم برنامهم اینه، بهش گفتم تو هم باهامون بیا 🙂↕️ خلاصه سحر و کیتی با هم آشنا شدن و سهتایی با هم وقت گذروندیم :»
توی بار که بودیم کیتی یهو خطاب به منو سحر گفت راستی دربارهی ایران برام میگین؟ منم پرسیدم اول تو بگو چی از ایران میدونی و برخلاف چیزی که انتظار داشتیم اطلاعاتش واقعا خوب بود! مثلا گفت میدونم زبان رسمی ایران فارسیه، عرب نیستین، استانهای زیادی دارین و کشور خیلی بزرگیه، از قدیمیترین کشورهاست و تاریخ فوقالعاده شگفتانگیز و با تمدنی داره فقط جزئیاتشو دقیق نمیدونم و دربارهی ظلمی که رژیم کنونی در حق مردم ایران کرده باخبرم
شاید بگین خب چیزایی که مثال زد خیلی عجیب نبود و اکثر خارجیها دیگه در همین حد رو میدونن اما واقعیت اینه که نه... متاسفانه همیشه اینطوری نیست :/ همین سطح آگاهی هم، وقتی با دیدگاهی که ۹۰٪ انگلیسیها و کلا سفیدپوستها دربارهی ایران دارن مقایسه کنی، واقعا قابل توجهه!
خلاصه من و سحر اون شب یه TED Talk کامل دربارهی ایران برگزار کردیم و مغز این طفل معصوم رو تلیت کردیم و یامیام خوردیم
دیشب توی یک کار داوطلبانه شرکت کردم اونم تئاتر دانشگاه اجرایی برپا بود و من هم به عوامل پشت صحنه کمک میکردم. همون جا یه دختر کرهای اونم مثل من داوطلبانه اومده بود :) در طول شب با هم گرم گفتوگو شدیم و دوست شدیم. بعد ببین توی این یه هفتهی اول دانشگاه تا حالا هر بار کسی از علاقههام پرسیده معمولا فقط با این کلمات جواب دادم: ماچا، کافهگردی، جز و کیپاپ کلاب 😭 اما این بار وقتی این دختر اینارو شنید یهو چشماش از ذوق برق زد و گفت وااای! منم عاشق جزم، ماچا رو هم خیلی دوست دارم و کافهگردی برام یه عشق بزرگه! خووولاصه از دل همین همسلیقگی قرار گذاشتیم هفتهی آینده با هم JAZZ NIGHT برییییم 🙂↕️
اگه شیلانِ یه هفته پیش میدونست قراره توی هفتهی اول دانشگاه این همه دوست پیدا کنه قهقه میزد از خنده و پشماش میریخت
ولی خب راستشو بخوای همهی دوستایی که تا حالا پیدا کردم آسیایی بودن :) با همکلاسیام هنوز اونجوری که باید نتونستم ارتباط برقرار کنم و درست حسابی هم خیلیاشونو نمیشناسم چون همشون انگلیسین و من وسط جمع یه کلهمشکی ریزمیزهم که میاد و میره همه قد بلند، بلوند، چشمآبی، هیکلدار خداشاهده عین اسب میمونن
