کلی از بچههای خارجی هم اومده بودن که من خیلی خوشحال شدم! یه پسر افغان هم بود که اینجا به دنیا اومده و بزرگ شده، باهم آشنا شدیم. ببین اصلا کلی باهم حرف زدیم! گفت توی دانشگاه انجمن افغانها نیست که من واقعا ناراحت شدم :/ واسه همین تصمیم گرفته بود بیاد ببینه انجمن ایرانی چطوریه و بیشتر آشنا بشه. منم تا جایی که میتونستم سعی کردم ازش مهموننوازی کنم که یه وقت احساس غریبی نکنه چون خیلی خجالتی بود و به بقیهی پسرا معرفیش کردم که خداروشکر یخش کمکم آب شد 😭
🍓2
با یه دختر تاجیک هم دوست شدم!! اینو بگم که من همیشه دوست داشتم با یه شخص تاجیکی آشنا بشم و دیشب وقتی این دختر رو دیدم واقعا ذوق کردم :))) لهجه و گویشش موقع حرف زدن خیلی برام شیرین بود 🥹
🍓2
امشب هم با ستاره میخوایم بریم بیرون. من هفتهی پیش رفتم انجمن سالسا ببینم چه خبره :٫] خیلی هم خوشم اومد و گفتن جمعه برنامه دارن، میرن کلاب لاتین و اونجا یه مهمونی برگزار میکنن منم باخودم گفتم خب بذار منم برم چرا که نه 🤭
زنگ میزنیم به پلیس مستقیما میگه این یک موضوع حیاتی و اضطراری نیست بنابراین ما نمیتونیم کاری بکنیم! اما مشخصاتت رو بده یه پرونده برات درست میکنیم و پنجشنبه عصر بیا یه نوبت بهت میدیم که با یکی از کارمندای ادارهی پلیس در این رابطه حرف بزنی 😂
پشمای این بنده خداها کیتی، مایلس و فلیکس (اون دوتا هم اتاقی چینیم) ریختتت با شنیدن این حرف، گفتم همین که جواب تلفن رو دادن خیلی لطف کردن به انگلیس خوش اومدین 😭
😐1
in a room full of ppl I’ll still be
at a corner texting you btw
at a corner texting you btw
🍓2
یکم پیش با مامانش فیستایم بود بعد یهو دعواش کرد (فکر کنم بخاطر اینکه موبایلشو دزدیدن) و لحن حرف زدشون خیلی تندتند شد و من این وسط گوزپیچ کردن واقعا 💀
از روز اولی که دانشگاه شروع شده همههه مریضن و سرفه و عطسه میکنن، منم تا حالا کلی مراقب خودم بودم و حواسم جمع بوده ولی آخرش بالاخره خودم هم مریض شدم 🥲
از دیشب تا الان گلودرد شدید دارم و امروز تو دانشگاه به طرز وحشتناکی خوابآلود بودم و احساس خستگی شدیدی داشتم :[ یعنی حالم جوری بود که نزدیک بود سرپا خوابم ببره 😭
اشتهام رو هم از دست دادم، گرسنه میشم ولی به محض اینکه یه لقمه میخورم سیییر میشم و دیگه میلم نمیکشه 🫤