‌🍂🤎🍂

سال‌ها دل طلبِ جام جم از ما می‌کرد
وان‌چه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بيرون‌ است
طلب از گمشدگانِ لب دريا می‌کرد

حافظ
@mahbamehr

🍂🤎🍂

می گفت: یه مرحله ای تو زندگی هست که؛ یهو سر میز صبحونه،
پشت چراغ قرمز، زیر دوش، تو اتاقت آخر شب موقعی که زل زدی به سقف،
یا هر موقعیت ساده ی دیگه ای، جهان چند لحظه از حرکت می ایسته
و تو حس می کنی تمام رنج هایی که کشیدی،
همه ی زمین خوردنا و همه ی کسایی که اذیتت کردن اگرچه در اون برهه زمانی دهنتو صاف کردن،ولی درست و لازم و بجا بودن تا تو تبدیل بشی به آدمی که الان هستی.

آدمی که دیگه مثل سابق نیست....

چارلز_بوکوفسکی
@mahbamehr

🍂🤎🍂

در بَیْع‌گاهِ او، دلِ خُرّم نمی‌خرند
آیینهٔ شکسته پسندد حبیبِ ما

حافظ

👈در بازار عشق او، دل مغرور و خودپسند خریداری ندارد؛
دوست ما آیینه‌ی شکسته (دل شکسته‌ی عاشق) را می‌پسندد🥺

@mahbamehr

🍂🤎🍂

این همه از تاریکی بد نگویید
شما که فروش چراغتان
به لطف همین تاریکی ست...

شمس_لنگرودی
@mahbamehr

«صدا بزن مرا»

@mahbamehr

🍂🤎🍂
زن و قالی

پشت دار قالی پنهان است!
گاه صدای صحبتها و خنده هایش را می شنوم و می فهمم زنی آنجا زندگی میکند و تمامی آرزوهایش را روی دار قالی نقش میزند!
دستهایش از تار و پود قالی زخمی است ولی نقش لچک و ترنج قالی را خوب رنگ میزند
رنگ زندگی ، بوی عشق…

آنجا زنی در نقشها رنگ می بازد!

✍️مهتاب مهرپرور
@mahbamehr

🍂🤎🍂

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت

@mahbamehr

🍂🤎🍂

خاکی بودم خموش و ساکن
مستم کردی به هست کردن

هستی بگذارم و شوم خاک
تا هست کنی مرا دگر فن

مولانا
@mahbamehr

🍂🤎🍂

پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست

در دکان همه باده‌فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانهٔ توست

شهریار
@mahbamehr

🍂🤎🍂
سلام بر زندگی

آنکه شوق زندگی درمن برانگیزد تویی
آنکه مهرش بادل و جانم درآمیزدتوئی

آخرین نقشی که شب در خاطرم ماند زتوست
اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد توئی

@mahbamehr

🍂🤎🍂
یادها

یاد من سرزمین بزرگی است که آدم‌های زیادی در آن زندگی می‌کنند!
من هر روز به دیدارشان می‌روم و حالشان را می پرسم ، از شادی آنها خوشحالم و از دردشان من هم می نالم!

ولی نمی دانم چرا من در یاد کسی نیستم…!

✍️مهتاب مهرپرور
@mahbamehr

🍂🤎🍂
نیایش🙏

ای سکوت جاودان هستی

مرا بیاموز که آرامش در گریز از درد نیست در پذیرش آن است

یاد ده که هر آن‌چه می ‌آید پیام نوری ا‌ست از تو برای بیداری من

چشمم را بگشا تا در دل هر سایه حضور تو را ببینم

بگذار تسلیم تو شوم نه از ناتوانی، بلکه که از یقین به مهر بی ‌پایانت

@mahbamehr