Telegram Web Link
Rahaei موزیکدل
Salar Aghili موزیکدل
"جسمم را به خاک
روحم را به خدا
راهم را به شما
می‌سپارم...
"
خدا بهترین قصه‌گوست. هرگز نویسنده، شاعر، راوی و طراحی بهتر از خداوند سراغ ندارم. انسان بنده‌ی داستان است؛ بنده‌ی قصه، حکایت، نماد، مثل، شعر، کلام، انسان بنده‌ی کلمه است و خداوند کلام را، کلمه را، قصه را معجزه‌ای قرار داد تا از این طریق با انسان حرف بزند. داستان‌‌های نقل‌شده در قرآن تا به امروز هریک هزاربار توسط افراد مختلف به عنوان منبع بزرگی از شناخت و الهام به کار گرفته شده‌است. انسان را قصه‌شنیدن پایِ حرف می‌نشاند. از این روست که خدا آدابِ انسان بودن را در قالبِ قصه به بشر یاد می‌دهد.

گاهی آدم‌ِ قصه‌اش را به جبران گناهی از بهشت می‌راند، گاهی آدمِ قصه‌اش را امر به ساخت کشتی نجات در بیابان می‌کند، گاهی آدم‌ِ قصه‌اش قربانی حسد برادران شده درون چاهی می‌افتد و بعدها عزیزمصر می‌شود، گاهی آدمِ قصه‌اش را از آتش زنده بیرون می‌آورد و آتش را بر او گلستان می‌کند، گاهی آدمِ قصه‌اش را درون سبدی می‌فرستد به نیل تا اسیرِ پسرکشیِ فرعون نشود، گاهی آدمِ قصه‌اش را پادشاهِ ملکِ عظیمی می‌کند و زبان حیوانات را به او می‌آموزد و باد را به اختیار او در می‌آورد تا با قالیچه‌ی پرنده در آسمان‌‌ سیر کند و خداپرستی را حکم دهد، گاهی آدمِ قصه‌اش را می‌فرستد درونِ شکمِ نهنگی و چون ذکرِ خدا می‌گوید او را نجات می‌دهد، گاهی آدمِ قصه‌اش را از صلیب به آغوشِ خود می‌کشد و تا روزی که باید او را محافظت می‌کند...

خدا نویسنده‌ی قصه‌های پر از شگفتی‌ست، خدا قصه می‌گوید که انسان را پند دهد، خدا قصه می‌گوید چون انسان شیفته‌ی ادبیات است. خدا هنوز که هنوز است قلم دست دارد و قصه می‌نویسد. قرآن کتابِ قصه‌های بدیع، پندآموز، دراماتیک، قصه‌های زندگی‌ست که به اشتباه برخی گمان می‌کنند تاریخش سررسیده و حالا بهترین جایش روی طاقچه است. خدا هنوز دارد قصه می‌گوید. گاهی آدمِ قصه‌اش را می‌گذارد در نزدیکی خرمشهر که برود و شهرش را پس بگیرد، گاهی آدمِ قصه‌اش را می‌گذارد جنوبی‌ترین نقطه‌ی شهر تا کیسه‌‌های برنج را به خانه‌های مردم برساند، گاهی آدمِ قصه‌اش را می‌گذارد در فرودگاهِ بغداد، گاهی آدمِ قصه‌اش را می‌گذارد در جنگل‌های سرد و مه‌گرفته و تاریکِ ورزقان. خدا بلد است طوری بنویسد که قصه‌ پر باشد از عناصر داستانی، از تعلیق، از گره، خدا بلد است پایانِ قصه‌هایش حماسه خلق کند، خدا می‌داند خون قصه را ثبت می‌کند، حک می‌کند، جاودان می‌کند در تاریخ. خدا می‌داند چگونه یوسفی که خوارِ چشمانِ برادرانش بود را از چاه بیرون بکشد، با خود به مصر ببرد، هزاربار آزمایشش کند و در نهایت او را عزیزِمصر کند، خدا بلد است چگونه حماسه خلق کند. خدا استادِ نوشتنِ قصه‌هاییست که اخلاص و مظلومیتِ قهرمان‌هایش را خون اثبات می‌کند...
بعضی‌وقت‌ها عمیقا دلم هوای محرم می‌کند. برای سیاهِ عزا دلم تنگ می‌شود، دوست دارم صدای مداحی یا زیارت‌عاشورا بپیچد در کوچه و خیابان، جای پرچم‌ها و سیاهی‌های سردرِ خانه‌ها به چشمم می‌آیند، بعضی‌وقت‌ها عمیقا دلم هوای گریه‌کردن در روضه را می‌کند. این‌روزها که سیاهِ عزا تن کرده‌ایم این جمله را زیاد شنیده‌ام؛ دل‌ِ‌مان گریه بر شهید می‌خواست...

نزدیکی محرم معمولا فضای مجازی پر می‌شود از عکس مردمی سیاه‌پوش و عزادار با تیتر بزرگِ تحقیقات نشان داد مردمِ ایران غمگین‌ترین مردمِ جهان‌اند!

تحقیقات اما همیشه مسئله‌ی بزرگی را جا می‌اندازند، نمی‌دانم شاید هم از درکش عاجز باشند اما واقعیت این است که دل‌تنگیِ ما برای سیاهِ‌ عزا و گریستن در مجلسِ شهید، نشانه‌ی افسردگی ما نیست، ما حیات از اشکِ بر شهید می‌گیریم... به قول استادِ شهید مرتضی مطهریِ عزیز، گریه بر شهید، شرکت در حماسه‌ی او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست. گریه همیشه ملازم است با نوعی رقّت و هیجان. اشک شوق و عشق را همه می‌شناسیم. درحال گریه و رقّت و هیجان خاص آن، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او می‌گرید نزدیک می‌بیند، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او متحد می‌بیند. گریه بیشتر جنبه‌ی از خود بیرون آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن دارد. گریه مانند عشق است که از خود بیرون‌رفتن است.
نه فقط من، هرکس که یک‌بار در عزای امام گریسته باشد ناگاه دلش هوای گریه در مجلسِ او را می‌کند. گریه بر شهید، نه نشانِ افسرگی‌ست، نه نشانِ ضعف و ناتوانی. گریه بر شهید محرک است، جریان‌ساز است، قوت‌دِه است، مسئولیت‌آور است، اشکِ بر شهید تعهدآور است. اشکِ بر شهید، روحِ حماسه‌‌ای که خونِ شهید در رگ‌ِ جامعه تزریق کرده‌است را دنبال می‌کند، یکی می‌شود با آن، اشکِ بر شهید، تاریِ چشم و فکر را می‌شوید و راهِ شهید را نشان می‌دهد، راه که به چشم دیده‌شد، تازه آن‌جا ما قوت می‌گیریم که برخیزیم، که مسئولیت قبول کنیم، که متعهد شویم، تازه آن‌جا پیمان می‌بندیم و روحِ‌مان حیاتی تازه می‌یابد. اشکِ بر شهید، دلِ مرده‌ی ما را حیاتی اساسی می‌بخشد...
Audio
"اَلسَّلامُ عَلَی‌ الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ"

•التماس دعا•
|جنونِ‌ یک‌نویسنده|
"اَلسَّلامُ عَلَی‌ الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ" •التماس دعا•
وقتی مستاصلم، پناه به زیارت‌عاشورا می‌برم. حالا هم تصمیم گرفتم چهل‌روز زیارت‌عاشورا بخونم...

فرقی نمی‌کنه چه نیتی داریم. یکی برای سلامتی بیمارش می‌خونه، یکی برای موفقیت تو کنکورش می‌خونه، یکی برای پیشرفت شغلی و مالی می‌خونه، یکی برای آروم شدن دلش می‌خونه، یکی برای آینده‌ی وطن می‌خونه...

فکر می‌کنم خدا به برکتِ اسمِ امام‌حسین هم که شده، نیت‌های همه‌مون رو می‌شنوه و به قلب و روحمون دستِ نوازش می‌کشه. یدُ الله مَعَ الجَماعَهِ به دلم افتاد و خواستم باهم دست به‌دعا بشیم.
از امروز شروع می‌کنم و چهلمین‌روز می‌شه ۱۳تیر. اگر که دوست دارین، با هرنیتی که تهِ قلب‌تون هست، بسم‌الله.

•می‌تونین این پیام رو برای افراد دیگه‌ هم بفرستین تا هرکسی که دوست داره بیاد تا با هم خدا رو صدا بزنیم...
|جنونِ‌ یک‌نویسنده| pinned «وقتی مستاصلم، پناه به زیارت‌عاشورا می‌برم. حالا هم تصمیم گرفتم چهل‌روز زیارت‌عاشورا بخونم... فرقی نمی‌کنه چه نیتی داریم. یکی برای سلامتی بیمارش می‌خونه، یکی برای موفقیت تو کنکورش می‌خونه، یکی برای پیشرفت شغلی و مالی می‌خونه، یکی برای آروم شدن دلش می‌خونه،…»
|جنونِ‌ یک‌نویسنده|
Photo
۱.
نوشته‌اند: خیمه‌های فلسطینیان آواره‌ای که به دستور اسرائیل در کمپی در غرب رفح، پناه گرفته‌بودند، امروز با حداقل هشت موشک مورد هدف قرار گرفت.
بدن‌های سوخته و تکّه‌پاره شده‌ی غیرنظامیان، کودکانِ بدون‌سر، آوارگانی که به امیدِ امن بودن به آن چادرها گریخته‌بودند زنده‌زنده در آتش سوختند.
مُعتَز، عکاس فلسطینی فیلمِ کودکِ سوخته‌تنِ بدونِ‌سر را در اینستاگرامش منتشر کرده‌است. نتوانستم فیلم را ببینم...
واقعیت من تا قبل از طوفانِ الاقصی نمی‌توانستم ابعادِ ماجرا را درک بکنم و اسرائیل را صرفا، غاصبِ ظالمِ خون‌خواری می‌دیدم که به جانِ فلسطین افتاده، درهمین حد و نه بیش و حتی کمی هم گنگ بودم از علتِ اهمیتِ بیش از اندازه‌ی اسرائیل و شرارتِ مطلقِ آن در دیدگاهِ رهبران انقلاب، فرماندهان و رزمندگانِ دفاع‌مقدس، نویسندگان، شاعران، روشنفکران و...
۲.
امروز استاد شاه‌حسینی مهمان برنامه‌ی جریان بود. استاد از دو منطقِ تاریخی حرف می‌زد که فضای آکادمیک ما، صرفا به یکی از آن‌ها می‌پردازد در حالی‌که اصل، همانی‌ست که سعی کردند با نشان ندادنش، حذفش کنند و به قول استاد: این‌که تصمیم بگیرید پدیده‌ای را نبینید، به معنای نبودنِ آن نیست!
حاشیه نمی‌روم، هرچه از حرف‌های استاد یادداشت‌ کردم و یاد گرفتم را برایتان می‌نویسم؛

ما دو نوع منطقِ تاریخی داریم، دو نوع دیدگاه به تاریخ و وقایع گذشته، حال و آینده. یکی تاریخِ مقدس و دیگری تاریخِ عُرفی. فضای آکادمیک با تاریخِ عرفی سروکار دارد. تاریخ عرفی در مواجهه با یک پدیده، فقط خود آن پدیده را می‌بیند، نهایت می‌گردد دنبال علتِ وقوع یک پدیده و کسی که باعث شده آن پدیده رقم بخورد. تاریخ عرفی معمولا نقشه‌ی راهی ندارد، مبدا و مقصد برایش واضح نیست، گاه ما را نوید می‌دهد به ابدی بودن و در گوش‌مان شعرِ بعد از مرگ از وجودتان گیاهی خواهد رویید می‌خواند، گاهی خودش هم گیج و گم، مرگ را پایان می‌داند و تصمیم می‌گیرد زودتر از موعد خودش را از بین ببرد. تاریخ عرفی نقشی برای گذشتگان قائل نیست، پیامبران را پیرمردانی بازنشسته می‌داند که دیگر دورانشان سررسیده و قصه‌هایشان به هیچ دردی نمی‌خورد. معجزه را از جنس تکنولوژی می‌داند نه مدد الهی. انسانی که تاریخِ عرفی معرفی می‌کند، گمان می‌کند همه‌چیز را می‌داند و دیگر سرّی در عالم نیست، به همین سبب نیازی هم به خدا ندارد و او را می‌کشد و در قبر می‌گذارد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
|جنونِ‌ یک‌نویسنده|
۱. نوشته‌اند: خیمه‌های فلسطینیان آواره‌ای که به دستور اسرائیل در کمپی در غرب رفح، پناه گرفته‌بودند، امروز با حداقل هشت موشک مورد هدف قرار گرفت. بدن‌های سوخته و تکّه‌پاره شده‌ی غیرنظامیان، کودکانِ بدون‌سر، آوارگانی که به امیدِ امن بودن به آن چادرها گریخته‌بودند…
۴.
من اهمیت بحث فلسطین و اسرائیل، اعتراض‌های گسترده‌ی جهانی، ماجرای دانش‌جویان آمریکایی را بعد از صحبت‌های استاد شاه‌حسینی درک کردم. تاریخ مقدس دارد حق‌طلبان را از سرتاسر جهان فرامی‌خواند و کسی نمی‌تواند هم سمت راستِ تاریخ بایستد، هم سمتِ چپ. اهلِ عالم یا کنارِ اسرائیلی که سر از تنِ کودک فلسطینی جدا می‌کند می‌ایستند، یا کنار فلسطین. وجدانِ درونی انسان‌ها، چنین ظلم و حمله‌ی وحشیانه‌ای از جبهه‌ی باطل را قبول نخواهد کرد‌. گویا تاریخ مقدس در حال یارکشی‌ست...
این‌که می‌گویند نباید ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودتان مقایسه کنید، شاید شبیه شعار باشد، اما واقعا مسئله‌ی مهمی‌ست و پذیرفتنش شاید برابر باشد با تمامِ تجربه‌هایی که در مسیرِ مقایسه‌ی خود با دیگران، حس عقب افتادگی، بعضا قیاس، حسد، غم و... کسب کردیم.

*الف تحصیلات و شغل خوبی دارد. با خودم فکر می‌کردم از نظر منزلت و جایگاه اجتماعی به آن حدی رسیده که دیگر چیزی نتواند او را متزلزل کند. جایگاهِ بتِ الف، غبطه‌برانگیز بود.
*ب همیشه از طرف خانواده‌ش مورد حمایت‌ غیرعادی و بیش از حد قرار می‌گیرد. بتِ حمایت‌های بیش از حدِ ب، غبطه‌برانگیز بود.
*ج زیبایی باورنکردنی دارد. همه‌ی عناصر ظاهرش فتبارک‌اللهِ آدمی را به زبان جاری می‌کند. بتِ زیباییِ ج، غبطه‌برانگیز بود.

غبطه‌ی حیاتِ دیگران را خوردن، چشمِ آدمی را به روی داشته‌های خود، به روی حیاتِ خود می‌بندد. عینکِ شخصی‌سازی‌شده‌ی او را از چشم‌هایش برمی‌دارد. غبطه‌ی الف، عینکی متناسب با چشم‌های الف به چشم‌های من می‌زند. غبطه‌ی ب، عینکی متناسب با چشم‌های ب و غبطه‌ی ج، عینکی متناسب با چشم‌های ج.
الف درد بزرگی دارد، از خود ناراضی‌ست و خودش را به رسمیت نمی‌شناسد، از ندیدنِ خودش رنج می‌برد. ب درد بزرگی دارد، دست به هرکاری می‌زند نمی‌تواند به تنهایی پیشش ببرد، از وابستگیِ بیش‌از حد به حمایت‌شدن رنج می‌برد. ج درد بزرگی دارد، خودش را الهه‌ی زیبایی می‌داند ولی می‌گوید همه، الهه‌ها را با جسمشان به یاد می‌آورند، با چهره‌شان، از این‌که اول از همه صورتش دیده شود رنج می‌برد.

رنجِ الف به نوبه‌ی خود بزرگ است، مثل رنجِ ب، مثل رنجِ ج. رنج‌های آزاردهنده‌ی آدم‌ها پشت چهره‌ی موفق و همه‌چیزتمامی که ما از آن‌ها می‌بینیم، قایم شده‌اند و هنوز به آزار دادنِ آن‌ها، مشغول‌اند. ما چهره‌ی موفق و همه‌چیز تمامِ آن‌ها را می‌بینیم و رنجِ جدیدمان می‌شود سوالِ این‌که چرا ما شبیهِ آن‌ها نیستیم؟ این رنجِ جدید به مراتب سایه روی رنج‌های دیگرمان می‌اندازد و آن‌قدر سنگین می‌شود که یک‌روز ما را به راهِ نفرت از خود می‌رساند. این رنجِ جدید بدجور خطرناک است و فکر می‌کنم راه‌حلش، عینکِ خودمان را سفت چسبیدن است چون عینکِ هرکس برای چشم‌های او شخصی‌سازی شده‌است!
کلاس‌های حضوری دوران کارشناسیم، امروز با کلاس دوست‌داشتنی ادبیات به پایان رسید. استاد کل ترم از جلسه‌ی آخر و اهمیت محتوای آن حرف می‌زد و همه کنجکاو جلسه‌ی آخر بودیم. بالاخره امروز رسیدیم به بحث درست‌نویسی/ویراستاری که گویا بچه‌های ادبیات هم ۶واحد درسش را می‌خوانند‌. فکر کردم نکات مهم جلسه‌ی امروز را تا روز امتحان ادبیاتم به مرور برایتان بنویسم تا هم ملکه‌ی ذهن خودم شوند و هم اگر شما ابهامی در این‌باره دارید، برطرفش کنیم. به گمانم در ۱۲ قسمت جداگانه نکات امروز را به مرور برایتان بنویسم...🌻
قسمت‌ اول:

امروزه یکی از مهم‌ترین چالش‌های درست‌نویسی علی‌الخصوص در فضای مجازی، ه‌کسره است. یک‌بار برای همیشه گرهِ ه‌کسره را باز کنیم:

به‌طور خلاصه، ه‌کسره = استِ حذف‌شده/محذوف.
مثال:
این درخت است.
حالا اگر است را حذف کنیم می‌نویسیم: این درخته.

*نکته:
ه‌کسره جایی بین صفت و اسم ندارد.
درختِ بزرگ
درخته بزرگ

پس ه‌کسره، همان "است‌"ی هست که حذف شده.

#درست‌نویسی
بعضی‌ها می‌گویند تنهایی خوب است، پناه است، حداقل حکمرانش آرامش است.
بعضی دیگر می‌گویند آدم در تنهایی دق می‌کند، می‌پوسد، افسرده می‌شود.
شاید سروش‌صحت بود که گفت "تنهایی وقتی خوبه که توی اتاقت نشستی کارهات رو با آرامش انجام می‌دی اما بعدش وقتی در اتاقت رو باز می‌کنی، باید خانواده‌ت اون‌جا باشن، ببینیشون، صداشونو بشنوی. تنهایی این شکلی خوبه."
من سکوت شب را خیلی دوست دارم. شاید اصلا کل روز را سپری می‌کنم که به آرامشِ شب‌ برسم و بعد وقتی همه خواب‌اند چراغم را روشن می‌کنم و مشغول کارهایم می‌شوم، درست وقتی که خانه غرق شده در سکوتی که می‌دانم اگر گوش تیز کنم صدای نفس‌ِ آدم‌هایش به گوشم می‌رسد... تنهایی وقتی خوب است که آدم خیلی هم تنها نباشد!
چرا زیر سقفِ مهر دور هم ننشینیم و استکانی چای ننوشیم وقتی که خالص‌ترین عاملِ باهم بودن‌مان همان مهری‌ست که در دل به هم داریم؟
"پیش‌شرطِ هرتوقعی،
قبول و انجام مسئولیتی‌ست!"
یک ضرب‌المثل ترکی هست که بابا خیلی دوستش دارد. می‌گوید:
"اگر آغزین دُولو دا اولسا قانینان، هیچ‌کَسین یانیندا توپور مَه!"
فارسیش می‌شود: اگر دهانت پر از خون شده باشد هم، پیش هیچ‌کس تف نکن!
بابا خیلی این جمله را برایم تکرار می‌کرد. وقتی من با منظور حرفش مخالف بودم می‌گفت بابات اینایی که بهت می‌گه رو یه عمر زندگی کرده‌ها! و من فکر می‌کردم خب زندگی من که کپی از زندگی بابا نیست بنابراین اصلا شاید خیلی از زیسته‌های او را زندگی نکنم و دچار خیلی از مسائل نشوم. بعضی‌وقت‌ها خامیِ جوانی‌مان می‌آید جلو، سینه ستبر می‌کند تا نگذارد تجربه‌ی بزرگ‌ترها را قبول کنیم. جوانیم دیگر! سرمان معمولا بوی قرمه‌سبزی می‌دهد و چاره‌‌ی کار شاید همین به سنگ خوردنِ سرها باشد. بابا می‌گفت آدم حرفِ دلش رو پیش کسی نمی‌گه، به بابا می‌گه، به مامان می‌گه ولی به دوست نه، به فامیل نه، به کس دیگه‌ای نه. من فکر می‌کردم خب پدر است دیگر، پدرها هم که همیشه ته دلشان نگران بچه‌ها هستند، می‌گذاشتم پای نگرانی‌هایش و جمله‌ی محبوبش را قبول نمی‌کردم. مفهوم جمله‌اش این است که آدم هرقدر هم دردی آزاردهنده داشته باشد نباید به کسی بگویدش.(لازم بود پرانتز باز کنم برای جلوگیری از شبهه‌ی احتمالی، غیر از مامان، بابا و خب مشاوری، تراپیستی چیزی!) خب من گفتم. جوانم دیگر! به فکرم نرسید هرکسی که یک‌روز آمده و خوش هم آمده، یک‌‌روز هم می‌رود، چه خوش یا چه ناخوش. دردِدلم پخشِ آسمان شد. خیلی‌ها بعد رفتن فکر می‌کنند حالا باید بزنند زیر هرتعهدی و می‌زنند ها! خب آدمی‌زاد کلا عجیب است. در هرحال می‌تواند رنگ عوض کند. فکر می‌کنید وقتی دردِدل‌مان را به کسی می‌گوییم تا لااقل چاره‌اش را پیدا کنیم، در آن‌لحظه‌ی سخت که دهانمان از خونِ تلخ پر است، به این فکر می‌کنیم که ممکن است روزی فردی که امینش دانستیم بگذارد برود، و وقتی رفت پا بگذارد رو انسانیتش و دهانش را باز کند به گفتنِ هر دردِدلی که در سینه‌اش از ما بود؟ مصداقِ عینی‌ش را هزاربار دوروبرمان دیده‌ایم. دوستی، نامزدی، چه‌می‌دانم، آشنایی که روزی امین بوده، حالا که غریبه شده، شروع می‌کند به پخش کردنِ عکس‌ها، حرف‌ها، اسکرین‌شات‌ها که خداروشکر این‌ها را آدم می‌تواند شکایت کند و اعلان جرم کند ولی چه فایده؟ سینه‌ای که به امانت، چیزی را به آن سپردیم، وقتی به روی همه باز شد و خیانت در امانت کرد اگر مجرم شناخته شود، چه فایده‌ای دارد؟ فایده‌اش چیست وقتی چیزی که متعلق به آن سینه بود حالا دارد در هوا می‌چرخد؟
من هیچ‌جوره حرفِ بابا را قبول نمی‌کردم تا روزی که دیدم والله هیچ‌ فرقی ندارد سینه سینه‌ی که باشد، دوست، فامیل، آشنا. چه‌کسی تضمین کرده که دل‌شان راز را به گور خواهد برد حتی اگر روزی از ما برنجد؟ هیچ‌کس!

مامان می‌گوید درستِ ضرب‌المثل این است:
"اگر آغزین دُولو دا اولسا قانینان، فیلان‌ کَسین یانیندا توپور مَه!"
معنی این‌که مامان می‌گوید با معنی جمله‌ی بابا فرق دارد. مامان می‌گوید اگر دهانت پر از خون شده باشد هم، پیش فلان‌کس (که شهره‌ به خیانت در امانت و دهن‌لقی‌ست) تف نکن.
مامان می‌گوید خب بابا فلان‌کسِ دهن‌لق را به همه‌ی آدم‌ها جز مامان و بابا، تعمیم می‌دهد ولی صدایِ سرِ محکم به سنگ‌‌ خورده‌ی من می‌گوید بابات حق دارد دختر!
2024/06/02 04:53:18
Back to Top
HTML Embed Code: