#امام_سجاد
خدا بخیر کند باز ازدحام شده
زمان روضه جانسوز شهر شام شده
تمام شهر برای نظاره جمع شدند
عذاب حضرت زینب نگاه عام شده
یهودیان به تلافی خیبر آمده اند
زمان سنگ زدن وقت انتقام شده
تمام صورت آقا بروی نی خون است
سرش شکسته ز بس هتک احترام شده
خدا کند که نباشد درست این روضه
که آل فاطمه وارد به بزم شام شده
چه شد امام به گریه سه بار گفت الشام؟
تمام روضه خلاصه در این کلام شده
@marsiyeeh
خدا بخیر کند باز ازدحام شده
زمان روضه جانسوز شهر شام شده
تمام شهر برای نظاره جمع شدند
عذاب حضرت زینب نگاه عام شده
یهودیان به تلافی خیبر آمده اند
زمان سنگ زدن وقت انتقام شده
تمام صورت آقا بروی نی خون است
سرش شکسته ز بس هتک احترام شده
خدا کند که نباشد درست این روضه
که آل فاطمه وارد به بزم شام شده
چه شد امام به گریه سه بار گفت الشام؟
تمام روضه خلاصه در این کلام شده
@marsiyeeh
#امام_سجاد
منكه عمری در تب و تاب مرارت سوختم
چون شب شام غریبان در حرارت سوختم
بعد بابای غریب و بی كس و مظلوم خود
مثل عمه زیر زنجیر اسارت سوختم
از حرم تا قتلگه با كعب نی كردم عبور
اولین زائر منم كز این زیارت سوختم
سوختم بابا چو بر نعشت نگاهی دوختم
بر شكاف زخم های بی شمارت سوختم
نعش بی سر را كه دیدم ناگهان خوردم زمین
بر تن بی سر و جسم بی مزارت سوختم
از همان روزی كه می كردی سفارش عمّه را
تا كنون بر خواهر شب زنده دارت سوختم
نعش ها دیدم به صحرا رأس ها دیدم به نی
هم به هفتاد دو و هجده بهارت سوختم
گاه دیدم غارت خلخال و گاهی گوشوار
گاه بهر دختر بی گوشوارت سوختم
گاه معجر گاه سر دیدم به روی نیزه ها
گاه ای دل بر نگاه سوگوارت سوختم
دشمن آندم كه ز ما ارثِ امامت را رُبود
در تب بیماری و داغ جسارت سوختم
هیچ كس جز با تمسخر رو به رو با ما نشد
بارها در راه از دردِ حقارت سوختم
سِیلِ سیلی در اسیری سهم اهل البیت شد
بارها از دست های با مهارت سوختم
حربۀ كوفی هجوم و قتل و غارت بود و بس
از هجوم چشم ها هنگام غارت سوختم
مجلس ابن زیاد و مجلس شومِ یزید
كرد بر ناموس حق دشمن اشارت سوختم
خویش را پیروز می دانست و ما را در شكست
پیش بیگانه ز كذب این بشارت سوختم
عمه ام را خارجی خواندند و خود را اهل دین
در میان دشمنان در آن امارت سوختم
تا دم مرگم برایت گریه كردم صبح و شام
نهضتی كردم به پا حالا كنارت سوختم
@marsiyeeh
منكه عمری در تب و تاب مرارت سوختم
چون شب شام غریبان در حرارت سوختم
بعد بابای غریب و بی كس و مظلوم خود
مثل عمه زیر زنجیر اسارت سوختم
از حرم تا قتلگه با كعب نی كردم عبور
اولین زائر منم كز این زیارت سوختم
سوختم بابا چو بر نعشت نگاهی دوختم
بر شكاف زخم های بی شمارت سوختم
نعش بی سر را كه دیدم ناگهان خوردم زمین
بر تن بی سر و جسم بی مزارت سوختم
از همان روزی كه می كردی سفارش عمّه را
تا كنون بر خواهر شب زنده دارت سوختم
نعش ها دیدم به صحرا رأس ها دیدم به نی
هم به هفتاد دو و هجده بهارت سوختم
گاه دیدم غارت خلخال و گاهی گوشوار
گاه بهر دختر بی گوشوارت سوختم
گاه معجر گاه سر دیدم به روی نیزه ها
گاه ای دل بر نگاه سوگوارت سوختم
دشمن آندم كه ز ما ارثِ امامت را رُبود
در تب بیماری و داغ جسارت سوختم
هیچ كس جز با تمسخر رو به رو با ما نشد
بارها در راه از دردِ حقارت سوختم
سِیلِ سیلی در اسیری سهم اهل البیت شد
بارها از دست های با مهارت سوختم
حربۀ كوفی هجوم و قتل و غارت بود و بس
از هجوم چشم ها هنگام غارت سوختم
مجلس ابن زیاد و مجلس شومِ یزید
كرد بر ناموس حق دشمن اشارت سوختم
خویش را پیروز می دانست و ما را در شكست
پیش بیگانه ز كذب این بشارت سوختم
عمه ام را خارجی خواندند و خود را اهل دین
در میان دشمنان در آن امارت سوختم
تا دم مرگم برایت گریه كردم صبح و شام
نهضتی كردم به پا حالا كنارت سوختم
@marsiyeeh
#امام_سجاد
درد بسیار، مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شب ها گریه
آب می خورد، ولی با گریه
گریه بر آب وضویش می ریخت
خون دل بر سر و رویش می ریخت
گریه بر شاه شهیدان خوب است
گریه بر کشته ی عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
خواسته هر سحرش گریه کند
در فراق پدرش گریه کند
گریه بر ناله آن مادرها
گریه بر گریه آن دخترها
گریه بر غارت انگشترها
گریه بر وا شدن معجرها
رنگ مهتاب، زمینش می زد
دیدن آب، زمینش می زد
گریه بر ناقه نشسته سخت است
گریه با پیکر خسته سخت است
گریه با بال شکسته سخت است
گریه با گردن بسته سخت است
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد
آن که را هست پیاده نکشید
تشنه را بر لب باده نکشید
طفل را این همه ساده نکشید
ذبح را آب نداده........
هیچ کس آب به گودال نبرد
پدرم ذبح شد و آب نخورد
آمد و دید تنی افتاده
کشته بی کفنی افتاده
شه بی پیرهنی افتاده
پاره پاره بدنی افتاده
همه پروانه و شمعش کردند
بوریا آمد و جمعش کردند
آمد و دید کنارش پر نیست
بدن افتاده ولیکن، سر نیست
چند انگشت، و انگشتر نیست
این حسین است ولی دیگر نیست
بس که با نیزه قلیلش کردند
ذبح کردند قتیلش کردند
@marsiyeeh
درد بسیار، مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شب ها گریه
آب می خورد، ولی با گریه
گریه بر آب وضویش می ریخت
خون دل بر سر و رویش می ریخت
گریه بر شاه شهیدان خوب است
گریه بر کشته ی عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
خواسته هر سحرش گریه کند
در فراق پدرش گریه کند
گریه بر ناله آن مادرها
گریه بر گریه آن دخترها
گریه بر غارت انگشترها
گریه بر وا شدن معجرها
رنگ مهتاب، زمینش می زد
دیدن آب، زمینش می زد
گریه بر ناقه نشسته سخت است
گریه با پیکر خسته سخت است
گریه با بال شکسته سخت است
گریه با گردن بسته سخت است
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد
آن که را هست پیاده نکشید
تشنه را بر لب باده نکشید
طفل را این همه ساده نکشید
ذبح را آب نداده........
هیچ کس آب به گودال نبرد
پدرم ذبح شد و آب نخورد
آمد و دید تنی افتاده
کشته بی کفنی افتاده
شه بی پیرهنی افتاده
پاره پاره بدنی افتاده
همه پروانه و شمعش کردند
بوریا آمد و جمعش کردند
آمد و دید کنارش پر نیست
بدن افتاده ولیکن، سر نیست
چند انگشت، و انگشتر نیست
این حسین است ولی دیگر نیست
بس که با نیزه قلیلش کردند
ذبح کردند قتیلش کردند
@marsiyeeh
#امام_سجاد
دل سودا زده ام ناله و فرياد کند
هر زمان ياد غم سيد سجاد کند
بى گمان اشک به رخساره بريزد از چشم
هر که يادى ز گرفتارى آن راد کند
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم
آن که خلقى ز کرم از الم آزاد کند
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگرى
با تن خسته کسى اين همه بيداد کند
تن تب دار و اسيرى و غم کوفه و شام
واى اگر شِکوه اين قوم بر اجداد کند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کرب و بلا ياد کند
غير زينب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند
@marsiyeeh
دل سودا زده ام ناله و فرياد کند
هر زمان ياد غم سيد سجاد کند
بى گمان اشک به رخساره بريزد از چشم
هر که يادى ز گرفتارى آن راد کند
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم
آن که خلقى ز کرم از الم آزاد کند
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگرى
با تن خسته کسى اين همه بيداد کند
تن تب دار و اسيرى و غم کوفه و شام
واى اگر شِکوه اين قوم بر اجداد کند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کرب و بلا ياد کند
غير زينب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند
@marsiyeeh
#امام_سجاد
ای شام، کربلای تو یا زین العابدین
دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین
یک عمر در فراق جوانان هاشمی
شد خونِ دل غذایِ تو یا زین العابدین
در بین خنده و کف و شادی گریستند
زنجیرها برای تو یا زین العابدین
چشم حسین و چشم شهیدان کربلا
گریند در عزای تو یا زین العابدین
ای کاش پر شود عوض اشک چشم ما
از خون ساق پای تو یا زین العابدین
در حیرتم که از چه به زنجیر بسته شد
دست گره گشای تو یا زین العابدین
@marsiyeeh
ای شام، کربلای تو یا زین العابدین
دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین
یک عمر در فراق جوانان هاشمی
شد خونِ دل غذایِ تو یا زین العابدین
در بین خنده و کف و شادی گریستند
زنجیرها برای تو یا زین العابدین
چشم حسین و چشم شهیدان کربلا
گریند در عزای تو یا زین العابدین
ای کاش پر شود عوض اشک چشم ما
از خون ساق پای تو یا زین العابدین
در حیرتم که از چه به زنجیر بسته شد
دست گره گشای تو یا زین العابدین
@marsiyeeh
#امام_سجاد
بیمار غیر شربت اشک روان نداشت
بودش هزار درد و توان بیان نداشت
دانی چرا ز آل پیمبر کشید دست
نقشی دگر به کار ستم آسمان نداشت
تنها زمین نداشت به سر دست از فلک
پایی به عزم پیشنهادن، زمان نداشت
یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت
دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت
تا کوفه زنده ماندن او را گمان نداشت
از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود
میخواست بگذرد ز سر جان، توان نداشت
یک آسمان ستاره به ماه رخش ز اشک
میرفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشت
در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود
میبرد و غیر قامت زینب کمان نداشت
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
بیمار غیر شربت اشک روان نداشت
بودش هزار درد و توان بیان نداشت
دانی چرا ز آل پیمبر کشید دست
نقشی دگر به کار ستم آسمان نداشت
تنها زمین نداشت به سر دست از فلک
پایی به عزم پیشنهادن، زمان نداشت
یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت
دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت
تا کوفه زنده ماندن او را گمان نداشت
از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود
میخواست بگذرد ز سر جان، توان نداشت
یک آسمان ستاره به ماه رخش ز اشک
میرفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشت
در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود
میبرد و غیر قامت زینب کمان نداشت
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
❤1
#امام_سجاد
ازگلستان لاله های پرپرم آید به یاد
از نیستان داغ های خاطرم آید به یاد
با دل خود هر زمانی را که خلوت میکنم
در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد
سال ها از ماجرای کربلا گذشت و باز
هر نظر آن صحنه حزن آورم آید به یاد
هرکجا آب است آتش میزند بر جان من
چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد
هر جوانی را که می بینم به یاد کربلا
گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد
چونکه بینم شیرخواری در کنار مادرش
از رباب و گریه های اصغرم آید به یاد
می شوم از آتش شرم و محن چون شمع آب
چون زحال عمّه غم پرورم آید به یاد
منکه برجسم پدراز بوریا کردم کفن
روز و شب ازآن جسم از جان بهترم آید به یاد
حنجرخونین او بوسیدم وکردم وداع
وای دل چون آن وداع آخرم آید به یاد
چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی
سرگذشت خواهر کوچکتر آید به یاد
از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز
از نظر نارفته داغ دیگرم آید به یاد
سید رضا موید
@marsiyeeh
ازگلستان لاله های پرپرم آید به یاد
از نیستان داغ های خاطرم آید به یاد
با دل خود هر زمانی را که خلوت میکنم
در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد
سال ها از ماجرای کربلا گذشت و باز
هر نظر آن صحنه حزن آورم آید به یاد
هرکجا آب است آتش میزند بر جان من
چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد
هر جوانی را که می بینم به یاد کربلا
گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد
چونکه بینم شیرخواری در کنار مادرش
از رباب و گریه های اصغرم آید به یاد
می شوم از آتش شرم و محن چون شمع آب
چون زحال عمّه غم پرورم آید به یاد
منکه برجسم پدراز بوریا کردم کفن
روز و شب ازآن جسم از جان بهترم آید به یاد
حنجرخونین او بوسیدم وکردم وداع
وای دل چون آن وداع آخرم آید به یاد
چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی
سرگذشت خواهر کوچکتر آید به یاد
از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز
از نظر نارفته داغ دیگرم آید به یاد
سید رضا موید
@marsiyeeh
❤1
#امام_سجاد
شد تازه داغ، باز به دل های اهل بیت
تکرار شد مصیبت عظمای اهل بیت
با قلب چاک چاک در آغوش خاک خفت
چارم امام و رهبر و مولای اهل بیت
دردا که شد خموش پس از سال ها فراق
آوای روح بخش مسیحای اهل بیت
بعد شهادتش به همه خلق شد عیان
کورا چه ها رسیده ز اعدای اهل بیت
آثار زخم سلسله ها هم هنوز بود
بر عضو عضو آن گل رعنای اهل بیت
این است آن اسیر که هجده ستاره دید
بر نیزه گرد ماه دل آرای اهل بیت
این است آن امام که با دست بسته دید
چون داغ خویش آبله بر پای اهل بیت
این است آن عزیز که آثار سنگ دید
بر ماه روی زینب کبرای اهل بیت
این غیرت اللّهی است که می دید آمدند
زن های شام بهر تماشای اهل بیت
با تازیانه گشت جسارت به عمّه اش
روزی که سوخت خانه ی زهرای اهل بیت
"میثم" قسم به فاطمه باور نکردنی است
این غم، که در خرابه شود جای اهل بیت
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
شد تازه داغ، باز به دل های اهل بیت
تکرار شد مصیبت عظمای اهل بیت
با قلب چاک چاک در آغوش خاک خفت
چارم امام و رهبر و مولای اهل بیت
دردا که شد خموش پس از سال ها فراق
آوای روح بخش مسیحای اهل بیت
بعد شهادتش به همه خلق شد عیان
کورا چه ها رسیده ز اعدای اهل بیت
آثار زخم سلسله ها هم هنوز بود
بر عضو عضو آن گل رعنای اهل بیت
این است آن اسیر که هجده ستاره دید
بر نیزه گرد ماه دل آرای اهل بیت
این است آن امام که با دست بسته دید
چون داغ خویش آبله بر پای اهل بیت
این است آن عزیز که آثار سنگ دید
بر ماه روی زینب کبرای اهل بیت
این غیرت اللّهی است که می دید آمدند
زن های شام بهر تماشای اهل بیت
با تازیانه گشت جسارت به عمّه اش
روزی که سوخت خانه ی زهرای اهل بیت
"میثم" قسم به فاطمه باور نکردنی است
این غم، که در خرابه شود جای اهل بیت
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
#امام_سجاد
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم
شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم
که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم
کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم
که بر بالای نیزه هیجده قرص قمر دارم
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه
نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم
تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم
من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه
به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا
چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفر دارم
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما
دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم
همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من
که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم
اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من
که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم
شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم
که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم
کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم
که بر بالای نیزه هیجده قرص قمر دارم
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه
نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم
تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم
من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه
به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا
چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفر دارم
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما
دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم
همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من
که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم
اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من
که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
❤2
#امام_سجاد
شبهای غربت تو گذشت و سحر نداشت
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت
در حیرتم که سلسلۀ آهنین مگر
جایی ز زخم گردن تو خوبتر نداشت
زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت
دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو
تنهایشان به روی زمین بود، سر نداشت
سنگت زدند بر سر بازارهای شام
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت
هجده سر بریده برایت گریستند
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت
سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت
حال تو بود در دل گودال قتلگاه
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت
مهمان شام بودی و بهر تو میزبان
جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت
سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود
اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
شبهای غربت تو گذشت و سحر نداشت
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت
در حیرتم که سلسلۀ آهنین مگر
جایی ز زخم گردن تو خوبتر نداشت
زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت
دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو
تنهایشان به روی زمین بود، سر نداشت
سنگت زدند بر سر بازارهای شام
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت
هجده سر بریده برایت گریستند
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت
سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت
حال تو بود در دل گودال قتلگاه
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت
مهمان شام بودی و بهر تو میزبان
جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت
سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود
اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
❤1
#امام_سجاد
گلان وحی، را پرپر که دیده؟
به گلشن، طایر بی سر، که دیده؟
تب و داغ و غل و زنجیر و دشنام
گلوی خشک و چشم تر که دیده؟
سوار ناقه با، بازوی بسته
زمین افتادن خواهر، که دیده؟
میان آفتاب شام و کوفه
رخ خورشید و خاکستر که دیده؟
به روی یاسها جای سفیدی
ز سیلی رنگ نیلوفر که دیده؟
به رخسار هلالِ اوّلِ ماه
خدایا هیفده اختر که دیده؟
نشان سنگ در بالای نیزه
سر پاک علی اکبر که دیده؟
سرود و رقص و جشن و پایکوبی
به دور آل پیغمبر، که دیده؟
چهل منزل به همراه سکینه
سر عباسِ آبآور که دیده؟
لبِ خشکیده و آوای قرآن
شراب و چوب و طشت زر که دیده؟
بگو «میثم» امام دستْ بسته
اسیر آن همه کافر که دیده؟
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
گلان وحی، را پرپر که دیده؟
به گلشن، طایر بی سر، که دیده؟
تب و داغ و غل و زنجیر و دشنام
گلوی خشک و چشم تر که دیده؟
سوار ناقه با، بازوی بسته
زمین افتادن خواهر، که دیده؟
میان آفتاب شام و کوفه
رخ خورشید و خاکستر که دیده؟
به روی یاسها جای سفیدی
ز سیلی رنگ نیلوفر که دیده؟
به رخسار هلالِ اوّلِ ماه
خدایا هیفده اختر که دیده؟
نشان سنگ در بالای نیزه
سر پاک علی اکبر که دیده؟
سرود و رقص و جشن و پایکوبی
به دور آل پیغمبر، که دیده؟
چهل منزل به همراه سکینه
سر عباسِ آبآور که دیده؟
لبِ خشکیده و آوای قرآن
شراب و چوب و طشت زر که دیده؟
بگو «میثم» امام دستْ بسته
اسیر آن همه کافر که دیده؟
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#مصائب_شام
بعد از تو برادر جان! بر شام سفر کردم
بر آل ابوسفیان اعلان خطر کردم
دیدم سر تو بر نی، راهت بنمودم طی
تو بر نی و من در پی، بر نیزه نظر کردم
ای خفته به خاکستر! آتش به تو شد بستر
ای خاک مرا بر سر از کوفه گذر کردم
تو کلمه حق بر لب، من از غم تو در تب
ای صبر دل زینب! اینگونه سفر کردم
با بار غم و اندوه، چون شیرزنی نستوه
بر ضد عدو چون کوه پیکار دگر کردم
افتاد یزید از تخت چون کور دلی بدبخت
آن مرکز فحشا را من زیر و زبر کردم
شد گوشه ویرانه بیت الحزن زینب
بر قاتل تو نفرین با خون جگر کردم
سید حسن خوشزاد
@marsiyeeh
#مصائب_شام
بعد از تو برادر جان! بر شام سفر کردم
بر آل ابوسفیان اعلان خطر کردم
دیدم سر تو بر نی، راهت بنمودم طی
تو بر نی و من در پی، بر نیزه نظر کردم
ای خفته به خاکستر! آتش به تو شد بستر
ای خاک مرا بر سر از کوفه گذر کردم
تو کلمه حق بر لب، من از غم تو در تب
ای صبر دل زینب! اینگونه سفر کردم
با بار غم و اندوه، چون شیرزنی نستوه
بر ضد عدو چون کوه پیکار دگر کردم
افتاد یزید از تخت چون کور دلی بدبخت
آن مرکز فحشا را من زیر و زبر کردم
شد گوشه ویرانه بیت الحزن زینب
بر قاتل تو نفرین با خون جگر کردم
سید حسن خوشزاد
@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#مصائب_شام
از رنج و محنت، کشتند ما را
با هتک حرمت، کشتند ما را
در ازدحامی قوم حرامی
از روی فرصت کشتند مارا
در آتش و دود، دروازه ای بود
ساعت به ساعت، کشتند ما را
هرکس که آمد سنگی به ما زد
اینان به نوبت کشتند ما را
سر را نبردند قدری جلوتر
در چشم رعیت، کشتند ما را
دُر بود و میریخت از دیده هامان
بهر غنیمت کشتند ما را
شد رستخیزی...آه از کنیزی
ای کوه غیرت! کشتند ما را
****
مداح ناگاه از خیزران گفت
در بین هیئت...کشتند ما را
مسعود یوسف پور
@marsiyeeh
#مصائب_شام
از رنج و محنت، کشتند ما را
با هتک حرمت، کشتند ما را
در ازدحامی قوم حرامی
از روی فرصت کشتند مارا
در آتش و دود، دروازه ای بود
ساعت به ساعت، کشتند ما را
هرکس که آمد سنگی به ما زد
اینان به نوبت کشتند ما را
سر را نبردند قدری جلوتر
در چشم رعیت، کشتند ما را
دُر بود و میریخت از دیده هامان
بهر غنیمت کشتند ما را
شد رستخیزی...آه از کنیزی
ای کوه غیرت! کشتند ما را
****
مداح ناگاه از خیزران گفت
در بین هیئت...کشتند ما را
مسعود یوسف پور
@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#مصائب_شام
بس که خورشید موپریشان است
آفتاب عراق سوزان است
رنگ عوض کرده پیکرت حتما
چونکه در قتلگاه عریان است...
رفت میدان برادری تنها
آمد اما از او سری تنها
باقی قصه بعد تو این است
راه شام است و خواهری تنها
هیچ روزی شبیه شام نشد
دختر حیدر احترام نشد
هر چه رفتیم صبح تا سرشب
کوچه پس کوچه ها تمام نشد
بس که شد کوچه های شام شلوغ
دورمان بود از اتهام شلوغ
معجرم خاک و خون گرفت که بود
سرم از سنگ های بام شلوغ
آبروی قبیله را بردند
بانوان جلیله را بردند
سر عباس تا به نیزه نشست
دست بسته عقیله را بردند
صحبت از معجر و نقاب گذشت
بر سرم کامل آفتاب گذشت
به خدا نصف جان شدم از شرم
تا که آن مجلس شراب گذشت
خواهرت شعله های در دیده
از همان ابتدا خطر دیده
این غبار مبارزه است حسین
معجرم رنگ خاک اگر دیده
من به دلهای مرده جان دادم
به همه راه را نشان دادم
مثل حیدر که فتح خیبرکرد
کوفه و شام را تکان دادم
همه ی خلق در امان من است
عفت و عاطفه نشان من است
کوفه وشام بدر و احزاب است
ذوالفقار علی بیان من است
از یتیمان سپاه آوردم
باغم و سوز و آه آوردم
کاروانی پر از ستاره و ماه
سمت شام سیاه آوردم
محمد علی بقایی
@marsiyeeh
#مصائب_شام
بس که خورشید موپریشان است
آفتاب عراق سوزان است
رنگ عوض کرده پیکرت حتما
چونکه در قتلگاه عریان است...
رفت میدان برادری تنها
آمد اما از او سری تنها
باقی قصه بعد تو این است
راه شام است و خواهری تنها
هیچ روزی شبیه شام نشد
دختر حیدر احترام نشد
هر چه رفتیم صبح تا سرشب
کوچه پس کوچه ها تمام نشد
بس که شد کوچه های شام شلوغ
دورمان بود از اتهام شلوغ
معجرم خاک و خون گرفت که بود
سرم از سنگ های بام شلوغ
آبروی قبیله را بردند
بانوان جلیله را بردند
سر عباس تا به نیزه نشست
دست بسته عقیله را بردند
صحبت از معجر و نقاب گذشت
بر سرم کامل آفتاب گذشت
به خدا نصف جان شدم از شرم
تا که آن مجلس شراب گذشت
خواهرت شعله های در دیده
از همان ابتدا خطر دیده
این غبار مبارزه است حسین
معجرم رنگ خاک اگر دیده
من به دلهای مرده جان دادم
به همه راه را نشان دادم
مثل حیدر که فتح خیبرکرد
کوفه و شام را تکان دادم
همه ی خلق در امان من است
عفت و عاطفه نشان من است
کوفه وشام بدر و احزاب است
ذوالفقار علی بیان من است
از یتیمان سپاه آوردم
باغم و سوز و آه آوردم
کاروانی پر از ستاره و ماه
سمت شام سیاه آوردم
محمد علی بقایی
@marsiyeeh
❤2
#حضرت_زینب
#مصائب_شام
هر چه گفتند همه ، بدتر از آن را دیدم
عمه و دخترکانِ نگران را دیدم
پردهٔ خیمهِ من را عطشی زد به کنار
هم گلو دیدم و هم تیر و کمان را دیدم
پدرم رفت به گودال و میان خیمه
محتضر حال به خود رفتن جان را دیدم
شمر ، بر سینه نشست و نفسش بند آمد
به زمین پا زدنِ جان جهان را دیدم
خیمه ها سوخت دلم سوخت بیابان هم سوخت
بر لب آب فرات آه و فغان را دیدیم
من و هشتاد ، زن و بچه و یک لشگر بغض
تازیانه زدن و بردنشان را دیدم
از روی ناقه مرا کعب نی انداخت زمین
آمدم هوش ولی پای سنان را دیدم
حامد آقایی
@marsiyeeh
#مصائب_شام
هر چه گفتند همه ، بدتر از آن را دیدم
عمه و دخترکانِ نگران را دیدم
پردهٔ خیمهِ من را عطشی زد به کنار
هم گلو دیدم و هم تیر و کمان را دیدم
پدرم رفت به گودال و میان خیمه
محتضر حال به خود رفتن جان را دیدم
شمر ، بر سینه نشست و نفسش بند آمد
به زمین پا زدنِ جان جهان را دیدم
خیمه ها سوخت دلم سوخت بیابان هم سوخت
بر لب آب فرات آه و فغان را دیدیم
من و هشتاد ، زن و بچه و یک لشگر بغض
تازیانه زدن و بردنشان را دیدم
از روی ناقه مرا کعب نی انداخت زمین
آمدم هوش ولی پای سنان را دیدم
حامد آقایی
@marsiyeeh
❤5
#حضرت_زینب
#مصائب_شام
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور
ز تماشای تجلای تو مدهوش، کلیم
ای سرت سرّ «انا الله» و سنان، نخله طور!
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور
شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلمات، چه نور
پای در سلسله سجاد و به سر تاج، یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور!
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیده است به لب، آیه کهف؟
یا که دیده است به مشکوه تنور، آیه نور؟
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان
مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنا و تو، سرگرم حضور
نیر تبریزی
@marsiyeeh
#مصائب_شام
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور
ز تماشای تجلای تو مدهوش، کلیم
ای سرت سرّ «انا الله» و سنان، نخله طور!
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور
شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلمات، چه نور
پای در سلسله سجاد و به سر تاج، یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور!
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیده است به لب، آیه کهف؟
یا که دیده است به مشکوه تنور، آیه نور؟
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان
مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنا و تو، سرگرم حضور
نیر تبریزی
@marsiyeeh
❤2
#تنور_خولی
چه شبی میگذرد در دلِ پنهانِ تنور
سر خورشید شده گرمی دُکانِ تنور
این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد؟!
این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور؟!
دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور
با سرش صاحب این خانه به نانی برسد
کیسهها دوخته و سکه شده نانِ تنور
چه بلایی سر نیزه به سرش آوردند؟!
که پناه از همه آورده به دامانِ تنور
سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس
نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او
که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور
تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کمِ اوست
بیش از اینهاست در این فاجعه تاوانِ تنور
@marsiyeeh
چه شبی میگذرد در دلِ پنهانِ تنور
سر خورشید شده گرمی دُکانِ تنور
این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد؟!
این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور؟!
دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور
با سرش صاحب این خانه به نانی برسد
کیسهها دوخته و سکه شده نانِ تنور
چه بلایی سر نیزه به سرش آوردند؟!
که پناه از همه آورده به دامانِ تنور
سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس
نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او
که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور
تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کمِ اوست
بیش از اینهاست در این فاجعه تاوانِ تنور
@marsiyeeh
❤1
#امام_حسین
#تنور_خولی
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه میآورد شویش
لحظهها بیقرار و دلواپس
غصههایش بدون حد میشد
مرد او از سفر نیامده بود
شب هم از نیمه داشت رد میشد
آسمان تار و تیره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمهٔ شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولی
گفت خولی بگو چه آوردی
که چنین غرق تاب و تب شدهام
چیست سوغات تو که اینگونه
دلپریشان و جانبهلب شدهام
گفت هر چند تحفهٔ خولی
زر و سیم و طلا و درهم نیست
ولی این بار گنجی آوردم
که نظیرش به هر دو عالم نیست
چیزی از ماجرا نمیدانست
چشمش اما اسیر شیون بود
متحیر شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سینه زد نشست و گریست
ناگهان دید صحنهای خونبار
آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آیههای قرآن است
میدهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رویش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلویش ـ
ـ بانویی قد خمیده، آشفته
که گرفتهست دست بر پهلو
ضجه که میزند همه عالم
روضهخوان میشود ز شیون او
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پیمبرم و
این سر غرق خون، حسین من است
با دو چشم ترش روایت کرد
یک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزهها که بوسیدند
بوسهگاه نبی اکرم را
گفت از خیمههای آل الله
گفت از ماجرای غارتها
گفت با چشمهای خونبارش
از شروع همه مصیبتها:
آتشی که گرفت راه حرم
پیش از این در مدینه برپا شد
پشت در که شکست بازویم
پای دشمن به خیمهها وا شد
گفت غصه اگر چه بیپایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
یوسف رحیمی
@marsiyeeh
#تنور_خولی
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه میآورد شویش
لحظهها بیقرار و دلواپس
غصههایش بدون حد میشد
مرد او از سفر نیامده بود
شب هم از نیمه داشت رد میشد
آسمان تار و تیره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمهٔ شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولی
گفت خولی بگو چه آوردی
که چنین غرق تاب و تب شدهام
چیست سوغات تو که اینگونه
دلپریشان و جانبهلب شدهام
گفت هر چند تحفهٔ خولی
زر و سیم و طلا و درهم نیست
ولی این بار گنجی آوردم
که نظیرش به هر دو عالم نیست
چیزی از ماجرا نمیدانست
چشمش اما اسیر شیون بود
متحیر شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سینه زد نشست و گریست
ناگهان دید صحنهای خونبار
آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آیههای قرآن است
میدهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رویش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلویش ـ
ـ بانویی قد خمیده، آشفته
که گرفتهست دست بر پهلو
ضجه که میزند همه عالم
روضهخوان میشود ز شیون او
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پیمبرم و
این سر غرق خون، حسین من است
با دو چشم ترش روایت کرد
یک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزهها که بوسیدند
بوسهگاه نبی اکرم را
گفت از خیمههای آل الله
گفت از ماجرای غارتها
گفت با چشمهای خونبارش
از شروع همه مصیبتها:
آتشی که گرفت راه حرم
پیش از این در مدینه برپا شد
پشت در که شکست بازویم
پای دشمن به خیمهها وا شد
گفت غصه اگر چه بیپایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
یوسف رحیمی
@marsiyeeh
❤3
#امام_حسین
#تنور_خولی
به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای؟
که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آورده ای
به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!
مگر بار مشک تر آورده ای؟
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آورده ای
چو دانست آورده سر، گفت آه!
که مهمان بی پیکر آورده ای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!
سری با شکوه و فر آورده ای
در این کلبه ی تنگ و بی نور من
ز گردون، مه انور آورده ای
بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آورده ای؟
چه حقّی شده در میان پایمال؟
که تو رفته ای داور آورده ای؟
ولی زآنچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آورده ای
به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آورده ای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آورده ای
عبدالعلی نگارنده
@marsiyeeh
#تنور_خولی
به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای؟
که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آورده ای
به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!
مگر بار مشک تر آورده ای؟
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آورده ای
چو دانست آورده سر، گفت آه!
که مهمان بی پیکر آورده ای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!
سری با شکوه و فر آورده ای
در این کلبه ی تنگ و بی نور من
ز گردون، مه انور آورده ای
بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آورده ای؟
چه حقّی شده در میان پایمال؟
که تو رفته ای داور آورده ای؟
ولی زآنچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آورده ای
به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آورده ای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آورده ای
عبدالعلی نگارنده
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسین
#تنور_خولی
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
این ردّ پای قافلهٔ داغ لالههاست؟
یا خون آفتاب چکیدهست در تنور؟!
این گلخروش کیست که یکریز و بیامان
شیپور رستخیز دمیدهست در تنور؟
چون جسم پاره پارهٔ در خون تپیدهاش
فریاد او بریده بریدهست در تنور
از دودمان فتنهٔ خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیدهست در تنور
جز آسمان ابری این شام کوفهسوز
خورشیدِ سر بریده که دیدهست در تنور؟
دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سرِ بریده دویدهست در تنور!
محمدعلی مجاهدی
@marsiyeeh
#تنور_خولی
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
این ردّ پای قافلهٔ داغ لالههاست؟
یا خون آفتاب چکیدهست در تنور؟!
این گلخروش کیست که یکریز و بیامان
شیپور رستخیز دمیدهست در تنور؟
چون جسم پاره پارهٔ در خون تپیدهاش
فریاد او بریده بریدهست در تنور
از دودمان فتنهٔ خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیدهست در تنور
جز آسمان ابری این شام کوفهسوز
خورشیدِ سر بریده که دیدهست در تنور؟
دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سرِ بریده دویدهست در تنور!
محمدعلی مجاهدی
@marsiyeeh
❤6